گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۴ بخش۲۶: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۲۹: خط ۲۹:
<span id='link238'><span>
<span id='link238'><span>
==روايت خواستگارى اميرمؤمنان«ع» از دختر ابوجهل، قطعا جعلى است ==
==روايت خواستگارى اميرمؤمنان«ع» از دختر ابوجهل، قطعا جعلى است ==
و اما آنچه در روايت بود كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» وقتى شنيد كه على «عليه السلام» مى خواهد دختر ابوجهل را خواستگارى كند، بر او خشم گرفت، اشاره است به مطلبى كه در صحيح بخارى و صحيح مسلم، به چند طريق، از مسور بن مخرمه آمده و عبارت بعضى از آن طرق چنين است:  
و اما آنچه در روايت بود كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» وقتى شنيد كه على «عليه السلام» مى خواهد دختر ابوجهل را خواستگارى كند، بر او خشم گرفت، اشاره است به مطلبى كه در «صحيح بخارى» و «صحيح مسلم»، به چند طريق، از مسور بن مخرمه آمده و عبارت بعضى از آن طرق چنين است:  


على بن ابی طالب با آن كه فاطمه در نكاح او بود دختر ابوجهل را خواستگارى كرد همين كه فاطمه شنيد نزد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) آمد و گفت: قومت مى نشينند و به يكديگر مى گويند كه تو براى خاطر دخترانت هيچ وقت غضب نمى كنى و حالا على قصد ازدواج دختر ابوجهل را نموده.  
على بن ابی طالب با آن كه فاطمه در نكاح او بود، دختر ابوجهل را خواستگارى كرد. همين كه فاطمه شنيد، نزد رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» آمد و گفت: قومت مى نشينند و به يكديگر مى گويند كه تو براى خاطر دخترانت، هيچ وقت غضب نمى كنى و حالا على قصد ازدواج دختر ابوجهل را نموده.  


مسور مى گويد: رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) بر خاست و بعد از اداى شهادتين فرمود من دخترم (زينب) را به ابى العاص بن ربيع دادم او (به شكرانه اين عمل برايم رام شد و) با من آشتى كرد و از آن به بعد هيچ دروغى به من نگفت و فاطمه پاره تن من است و من دوست ندارم (با زن گرفتن بر سر او) دچار درد سرش كنند به خدا سوگند هرگز دختر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) با دختر دشمن خدا در يك شوهر جمع نمى شود مسور مى گويد على كه اين را شنيد دست از خواستگارى خود برداشت.
مسور مى گويد: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» برخاست و بعد از اداى شهادتين فرمود: من دخترم (زينب) را به ابى العاص بن ربيع دادم، او (به شكرانه اين عمل، برايم رام شد و) با من آشتى كرد و از آن به بعد، هيچ دروغى به من نگفت، و فاطمه، پاره تن من است و من دوست ندارم (با زن گرفتن بر سر او) دچار دردسرش كنند. به خدا سوگند، هرگز دختر رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» با دختر دشمن خدا، در يك شوهر جمع نمى شود.  


و اگر در مضمون اين حديث دقت كنيم قطعا سوء ظن به آن پيدا مى كنيم براى اين كه در اين حديث رسما لكه اى به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) چسبانده اند براى اين كه اگر راستى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) از اين عمل على (عليه السلام) عصبانى شده باشد معلوم مى شود خود او هم گرفتار تعصبات جاهليت بوده و بدون هيچ مجوزى عصبانى شده (از تراشنده اين حديث مى پرسيم): رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) به چه دليل بر على خشم گرفت؟ آيا به دليل آيه قرآن كه مى فرمايد: ((فانكحوا ما طاب لكم من النساء مثنى و ثلاث و رباع - هر زنى را كه دوست مى داريد بگيريد دو تا سه تا چهار تا...((؟ با اينكه حكمى است عمومى و دختر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) از آن استثنا نشده و به آيه ديگرى تخصيص نخورده ،
مسور مى گويد: على كه اين را شنيد، دست از خواستگارى خود برداشت.
 
و اگر در مضمون اين حديث دقت كنيم، قطعا سوء ظن به آن پيدا مى كنيم. براى اين كه در اين حديث رسما لكه اى به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» چسبانده اند براى اين كه اگر راستى رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، از اين عمل على «عليه السلام» عصبانى شده باشد، معلوم مى شود خود او هم گرفتار تعصبات جاهليت بوده، و بدون هيچ مجوزى عصبانى شده.
 
(از تراشنده اين حديث مى پرسيم): رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» به چه دليل بر على خشم گرفت؟ آيا به دليل آيه قرآن كه مى فرمايد: «فَانكِحُوا مَا طَابَ لَكُم مِنَ النِّسَاء مَثنَى وَ ثُلَاثَ وَ رُبَاعَ: هر زنى را كه دوست مى داريد، بگيريد، دو تا سه تا چهار تا...»؟ با اين كه حكمى است عمومى و دختر رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» از آن استثنا نشده و به آيه ديگرى تخصيص نخورده،
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۳۲۱ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۳۲۱ </center>
نسخ هم نشده؟ و يا دليلى از سنت، فاطمه (عليها السلام) را به حكمى جداگانه اختصاص داده و تا آن روز اين حكم ثابت ابلاغ نشده بوده و يا خود حديث متكفل بيان آن تخصيص است؟ و حال آن كه در نقلى ديگر از همين مسور آمده كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) فرمود:  
نسخ هم نشده؟ و يا دليلى از سنت، فاطمه «عليها السلام» را به حكمى جداگانه اختصاص داده و تا آن روز اين حكم ثابت ابلاغ نشده بوده و يا خود حديث متكفل بيان آن تخصيص است؟ و حال آن كه در نقلى ديگر، از همين مسور آمده كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» فرمود:  
 
من نمى خواهم و نمى توانم حلالى را حرام و يا حرامى را حلال كنم، وليكن به خدا سوگند، دختر رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» با دختر دشمنش يكجا جمع نمى شود.


من نمى خواهم و نمى توانم حلالى را حرام و يا حرامى را حلال كنم و ليكن به خدا سوگند دختر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) با دختر دشمنش يكجا جمع نمى شود. و اگر كسى بگويد همين حديث بيان كننده تخصيص است چيزى كه هست رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) تا آن روز ابلاغش نكرده بود مى گوييم در اين صورت على (عليه السلام) قبل از رسيدن حكم، رفتارى مخالف آن كرده بود و با اين حال ديگر چه جا داشت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) عصبانى شود با اين كه مخالفت حكم قبل از رسيدنش معصيت نيست؟ و ساحت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) منزه است از چنين تعصب جاهليتى.
و اگر كسى بگويد: همين حديث، بيان كننده تخصيص است. چيزى كه هست رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» تا آن روز ابلاغش نكرده بود:


و گويا بعضى از راويان حديث به خاطر كينه اى كه با على (عليه السلام) داشته اين حديث را براى لكه دار كردن او درست كرده و غفلت كرده از اينكه اين طعن مستقيما به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) بر مى گردد.
مى گوييم: در اين صورت، على «عليه السلام» قبل از رسيدن حكم، رفتارى مخالف آن كرده بود و با اين حال ديگر چه جا داشت رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» عصبانى شود، با اين كه مخالفت حكم قبل از رسيدنش معصيت نيست؟ و ساحت رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» منزه است از چنين تعصب جاهليتى.  


علاوه بر اين ، حديث مزبور با روايات قطعى مناقض است ، رواياتى كه بر نزاهت على (عليه السلام) از گناه دلالت دارد. مانند خبر ثقلين و خبر منزلت و خبر على با حق و حق با على است و اخبارى ديگر.
و گويا بعضى از راويان حديث، به خاطر كينه اى كه با على «عليه السلام» داشته، اين حديث را براى لكه دار كردن او درست كرده و غفلت كرده از اين كه اين طعن، مستقيما به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» بر مى گردد.
 
علاوه بر اين، حديث مزبور با روايات قطعى مناقض است. رواياتى كه بر نزاهت على «عليه السلام» از گناه دلالت دارد. مانند خبر «ثقلين» و خبر «منزلت» و خبر «على با حق و حق با على است»، و اخبارى ديگر.
<span id='link239'><span>
<span id='link239'><span>


در كافى و در كتاب علل روايتى با سند آورده اند كه سندش به جابر بن يزيد منتهى مى شود و او از امام باقر نقل كرده كه در ذيل آيه ((و لقد عهدنا الى آدم من قبل فنسى و لم نجد له عزما(( فرموده خداى تعالى درباره محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم) و امامان از فرزندانش (عليهم السلام) با او عهد كرد و او عهد وى را ترك گفت و عزمى درباره آنان از خود نشان نداد.  
در كافى و در كتاب علل، روايتى با سند آورده اند كه سندش به جابر بن يزيد منتهى مى شود و او، از امام باقر نقل كرده كه در ذيل آيه: «وَ لَقَد عَهِدنَا إلَى آدَمَ مِن قَبلُ فَنَسِىَ وَ لَم نَجِد لَهُ عَزماً» فرموده: خداى تعالى، درباره محمّد «صلى اللّه عليه و آله و سلم» و امامان از فرزندانش «عليهم السلام» با او عهد كرد و او عهد وى را ترك گفت و عزمى درباره آنان از خود نشان نداد.  


آرى او چنين بود و اصولا اگر انبياى اولى العزم را اولى العزم ناميد براى اين بود كه خدا با آنان درباره محمد و اوصياى بعد از او و مهدى و سيرت او با ايشان عهد بست و همه عزمشان جمع شد كه ايشان چنينند و بدان اقرار نمودند.
آرى، او چنين بود و اصولا اگر انبياى اولوالعزم را اولوالعزم ناميد، براى اين بود كه خدا با آنان درباره محمّد و اوصياى بعد از او و مهدى و سيرت او با ايشان عهد بست و همه عزمشان جمع شد كه ايشان چنين اند و بدان اقرار نمودند.


مؤ لف : اين روايت خلاصه اى است از حديثى مفصل كه كافى آن را از محمد بن يحيى از احمد بن محمد از داوود عجلى از زراره از حمران ، از ابى جعفر (عليه السلام ) روايت كرده و در آن آغاز خلقت انسان و گواه گرفتن انسانها را عليه خود در عالم ذر و ميثاق گرفتن
مؤلف: اين روايت خلاصه اى است از حديثى مفصّل، كه كافى آن را از محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از داوود عجلى، از زراره، از حمران، از ابوجعفر «عليه السلام» روايت كرده و در آن، آغاز خلقت انسان و گواه گرفتن انسان ها را عليه خود در عالَم ذر و ميثاق گرفتن از آدم «علیه السلام» و سایر
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۳۲۲ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۳۲۲ </center>
از آدم (عليه السلام ) و ساير اولى العزم از رسولان به ربوبيت و نبوت و ولايت و اقرار اولى العزم را بر اين معارف و توقف آدم را از اين اقرار (البته توقف نه انكار) را بر شمرده آنگاه آيه ((و لقد عهدنا الى آدم (( را بر آن تطبيق كرده است و معناى مذكور در روايت راجع به بطن قرآن است كه احكام را به حقيقت آنها و عهدها را به تاءويل آنها ارجاع داده و اين همان ولايت الهى است نه تفسير لفظ آيه . دليل بر اينكه اينگونه مطالب تفسير نيست اين است كه اين آيات كه دوازده آيه است يك قصه را بيان مى كند و اگر حمل آيه اول بر اين معنا تفسير باشد ديگر در آيات چيزى كه دلالت كند بر نهى از خوردن درخت كه ركن و اساس داستان است و تكيه ساير آيات بر آن است باقى نمى ماند.
اولى العزم از رسولان، به ربوبيت و نبوت و ولايت و اقرار اولى العزم را بر اين معارف و توقف آدم را از اين اقرار (البته توقف نه انكار) را بر شمرده، آنگاه آيه «وَ لَقَد عَهِدنَا إلَى آدَمَ» را بر آن تطبيق كرده است. و معناى مذكور در روايت، راجع به بطن قرآن است، كه احكام را به حقيقت آن ها و عهدها را به تأويل آن ها ارجاع داده، و اين، همان ولايت الهى است، نه تفسير لفظ آيه.  


جمله ((فلا يخرجنكما من الجنه فتشقى (( هم اين نهى را افاده نمى كند و اين روشن است و نهى مذكور در سوره اى كه قبل از اين سوره نازل شده باشد نيامده تا بگوييم جمله ((فلا يخرجنكما...(( اشاره به آن نهى است چون دو سوره اعراف و بقره كه نهى مزبور در آن آمده بعد از سوره طه نازل شده اند كه به زودى دليلش خواهد آمد ان شاء اللّه تعالى .
دليل بر اين كه اين گونه مطالب تفسير نيست، اين است كه اين آيات، كه دوازده آيه است، يك قصه را بيان مى كند و اگر حمل آيه اول بر اين معنا تفسير باشد، ديگر در آيات چيزى كه دلالت كند بر نهى از خوردن درخت، كه ركن و اساس داستان است و تكيه ساير آيات بر آن است، باقى نمى ماند.
 
جملۀ «فَلَا يُخرِجَنَّكُمَا مِنَ الجَنَّةِ فَتَشقَى» هم، اين نهى را افاده نمى كند و اين روشن است، و نهى مذكور در سوره اى كه قبل از اين سوره نازل شده باشد، نيامده تا بگوييم جملۀ «فَلا يُخرِجَنَّكُمَا...» اشاره به آن نهى است. چون دو سوره «اعراف» و «بقره»، كه نهى مزبور در آن آمده، بعد از سوره «طه» نازل شده اند، كه به زودى دليلش خواهد آمد، إن شاء اللّه تعالى.
<span id='link240'><span>
<span id='link240'><span>
و كوتاه سخن اينكه مطلب مزبور جزو روايات تفسير نيست و نمى خواهد آيه را تفسير كند بلكه از باب بيان باطن قرآن است . هر چند كه در بعضى از روايات مانند روايت جابر كه گذشت به صورت تفسير آمده و چه بسا همان را هم بعضى از مفسرين كه فرق ميان بطن و تفسير را نفهميده اند، به صورت تفسير روايتش كرده اند، و در بعضى از روايات كار به جايى رسيده كه راوى آنچه را كه امام فرموده تتمه آيه قرآن قرار داده و گفته است : اصلا آيه اين ضميمه را هم داشته ، در نتيجه روايتش ‍ جزو روايات تحريف در آمده است .


و كوتاه سخن اين كه: مطلب مزبور، جزو روايات تفسير نيست و نمى خواهد آيه را تفسير كند، بلكه از باب بيان باطن قرآن است. هرچند كه در بعضى از روايات، مانند روايت جابر كه گذشت، به صورت تفسير آمده، و چه بسا همان را هم بعضى از مفسران كه فرق ميان بطن و تفسير را نفهميده اند، به صورت تفسير روايتش كرده اند. و در بعضى از روايات كار به جايى رسيده كه راوى آنچه را كه امام فرموده، تتمه آيه قرآن قرار داده و گفته است: اصلا آيه اين ضميمه را هم داشته. در نتيجه، روايتش جزو روايات تحريف در آمده است.


مانند روايت مناقب از امام باقر (عليه السلام ) كه آيه قرآن را اينطور نقل كرده ((و لقد عهدنا الى آدم من قبل كلمات فى محمد و على و فاطمه و الحسن و الحسين و الائمه من ذريتهم (( و فرموده : اينطور بر محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نازل شد.


و نظير اين روايت روايات ديگرى است كه در آنها جمله ((فمن اتبع هداى (( و نيز جمله ((عن ذكرى (( بر ولايت اهل بيت (عليهم السلام ) تطبيق شده ، و تمامى اينها روايات جرى و ذكر مصداقند، نه روايات تفسير كه بعضى توهم كرده اند.
مانند روايت مناقب، از امام باقر «عليه السلام»، كه آيه قرآن را اين طور نقل كرده: «وَ لَقَد عَهِدنَا إلَى آدَمَ مِن قَبلُ كَلِمَاتٍ فِى مُحَمّدٍ وَ عَلِىٍّ وَ فَاطِمَة وَ الحَسَنِ وَ الحُسَينِ وَ الأئِمّة مِن ذُرِّيَّتِهِم»، و فرموده: اين طور بر محمّد «صلى اللّه عليه و آله و سلم» نازل شد.
 
و نظير اين روايت، روايات ديگرى است كه در آن ها، جملۀ «فَمَنِ اتَّبَعَ هُدَاىَ»، و نيز جملۀ «عَن ذِكرِى» بر ولايت اهل بيت «عليهم السلام» تطبيق شده، و تمامى اين ها روايات جرى و ذكر مصداق اند، نه روايات تفسير كه بعضى توهم كرده اند.


و در الدر المنثور است كه ابن ابى شيبه و طبرانى ، و ابونعيم در كتاب حليه ،
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۳۲۳ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۳۲۳ </center>
و ابن مردويه ، از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: هر كه پيروى كند كتاب خداى را، خدا او را از ضلالت و گمراهى در دنيا هدايت نموده و از سوء حساب در قيامت نگاه مى دارد، و اين همان است كه خدا در قرآن فرموده : ((فمن اتبع هداى فلا يضل و لا يشقى ((
و در الدر المنثور است كه ابن ابى شيبه و طبرانى، و ابونعيم در كتاب حليه، و ابن مردويه، از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» فرمود: هر كه پيروى كند كتاب خداى را، خدا او را از ضلالت و گمراهى در دنيا هدايت نموده و از سوء حساب در قيامت نگاه مى دارد، و اين همان است كه خدا در قرآن فرموده: «فَمَنِ اتَّبَعَ هُدَاىَ فَلَا يَضِلُّ وَ لَا يَشقَى».
 
مؤلف: اين حديث، جملۀ «فَلَا يَضِلُّ» را حمل بر ضلالت در دنيا، و جملۀ «وَ لَا يَشقَى» را، حمل بر شقاوت آخرت كرده، و اين خود مؤيد مطلبى است كه ما در تفسير همين آيه گفتيم.


مؤ لف : اين حديث جمله ((فلا يضل (( را حمل بر ضلالت در دنيا، و جمله ((و لا يشقى (( را حمل بر شقاوت آخرت كرده ، و اين خود مؤ يد مطلبى است كه ما در تفسير همين آيه گفتيم .
و در مجمع البيان، در ذيل جملۀ «فَإنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكاً» آمده كه بعضى گفته اند: مقصود از آن، عذاب قبر است. و اين قول را از ابن مسعود و ابوسعيد خدرى و سدى نقل كرده اند، و ابوهريره نيز، آن را به طور مرفوعه روايت كرده.


و در مجمع البيان در ذيل جمله ((فان له معيشه ضنكا(( آمده كه بعضى گفته اند: مقصود از آن ، عذاب قبر است ، و اين قول را از ابن مسعود و ابى سعيد خدرى و سدى نقل كرده اند، و ابو هريره نيز آن را به طور مرفوعه روايت كرده .
و در كافى، به سند خود، از ابوبصير روايت كرده كه گفت: از امام صادق «عليه السلام» شنيدم مى فرمود: هر كه با تن سالم و داشتن استطاعت حج نكند تا بميرد، او از جمله كسانى خواهد بود كه خدا درباره شان فرموده: «وَ نَحشُرُهُ يَومَ القِيَامَةِ أعمَى».  


و در كافى به سند خود از ابى بصير روايت كرده كه گفت : از امام صادق (عليه السلام ) شنيدم مى فرمود: هر كه با تن سالم و داشتن استطاعت حج نكند تا بميرد، او از جمله كسانى خواهد بود كه خدا درباره شان فرموده : ((و نحشره يوم القيمه اعمى (( مى گويد: گفتم : سبحان اللّه كور محشور مى شود؟ فرمود: بله خداوند او را از راه حقش كور مى كند.
مى گويد: گفتم: سبحان اللّه! كور محشور مى شود؟ فرمود: بله، خداوند او را از راه حقّش، كور مى كند.


مؤ لف : نظير اين روايت را قمى در تفسير خود مسندا از معاويه بن عمار، و صدوق در كتاب ((من لا يحضره الفقيه (( بدون سند از امام صادق (عليه السلام ) نقل كرده اند، و اين روايت در اينكه كورى روز قيامت را مختص به طريق حق كه طريق نجات و سعادت است كرده ، مؤ يد بيانى است كه ما در تفسير آيه گذرانديم .
مؤلف: نظير اين روايت را، قمى در تفسير خود، مسندا از معاوية بن عمّار، و صدوق در كتاب «من لا يحضره الفقيه»، بدون سند، از امام صادق «عليه السلام» نقل كرده اند. و اين روايت، در اين كه كورى روز قيامت را مختص به طريق حق كه طريق نجات و سعادت است، كرده، مؤيد بيانى است كه ما، در تفسير آيه گذرانديم.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۳۲۴ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۳۲۴ </center>
<span id='link241'><span>
<span id='link241'><span>
۱۶٬۲۷۹

ویرایش