گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۵ بخش۸: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۲۴۳: خط ۲۴۳:
<span id='link68'><span>
<span id='link68'><span>


==جواب رد خداوند به توبه و تقاضاى دوزخيان ==
==جواب ردّ خداوند، به توبه و تقاضاى دوزخيان ==
و اين آيات چهارگانه «قال اخسوا... هم الفائزون»، در مقام مأيوس كردن كفار است كه به طور قطع از رستگارى خود مأيوس شوند. به خاطر آن اعترافى كه كردند، و دنبالش تقاضاى بازگشت به دنيا نمودند، و حاصل معناى آن ها اين است كه: به طور قطع مأيوس باشيد، از آنچه طلب مى كنيد، و در طلب آن اعتراف به جرم نموديد. زيرا اين طلب، خود نوعى عمل است، كه آن هم ظرفش دنيا است، همچنان كه بندگان مؤمن من، دنيا را وسيله رستگارى
و اين آيات چهارگانه «قاَلَ اخسَؤُا... هُمُ الفَائِزُون»، در مقام مأيوس كردن كفار است كه به طور قطع از رستگارى خود مأيوس شوند. به خاطر آن اعترافى كه كردند، و دنبالش تقاضاى بازگشت به دنيا نمودند، و حاصل معناى آن ها اين است كه:  
 
به طور قطع مأيوس باشيد، از آنچه طلب مى كنيد، و در طلب آن اعتراف به جرم نموديد. زيرا اين طلب، خود نوعى عمل است، كه آن هم، ظرفش دنيا است، همچنان كه بندگان مؤمن من، دنيا را وسيله رستگارى
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۱۰۳ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۱۰۳ </center>
خود كرده، و عمل مى كردند، و شما ايشان را مسخره مى كرديد، و به آنان مى خنديديد، تا آن جا كه عمل را رها كرده، و آن را با سخريه اهل عمل عوض كرديد، تا امروز رسيد، كه روز جزا است، و ديگر عمل ممكن نيست.  
خود كرده، و عمل مى كردند، و شما ايشان را مسخره مى كرديد، و به آنان مى خنديديد، تا آن جا كه عمل را رها كرده، و آن را با سخريه اهل عمل عوض كرديد، تا امروز رسيد، كه روز جزا است، و ديگر عمل ممكن نيست.  


در نتيجه، آنان با رسيدن به پاداش عمل خود رستگار شدند، و شما تهیدست مانديد، و چون خود را تهیدست يافتيد، در تلاش بر آمديد كه براى خود كارى كنيد، و حال آن كه امروز، روز كار و عمل نيست. تنها روز جزا است.
در نتيجه، آنان با رسيدن به پاداش عمل خود رستگار شدند، و شما تهیدست مانديد، و چون خود را تهیدست يافتيد، در تلاش برآمديد كه براى خود كارى كنيد، و حال آن كه امروز، روز كار و عمل نيست. تنها روز جزا است.


«'''قَالَ كَمْ لَبِثْتُمْ فى الاَرْضِ عَدَدَ سِنِينَ'''»:
«'''قَالَ كَمْ لَبِثْتُمْ فى الاَرْضِ عَدَدَ سِنِينَ'''»:


اين از جمله پرسش هايى است كه خدا در قيامت از مردم مى كند، كه مدت درنگ شما در زمين چقدر بود؟ و اين پرسش در چند جا از كلام مجيدش آمده، و منظور از آن، پرسش از مدت درنگ در قبور است. همچنان كه آيه: «و يوم تقوم الساعة يقسم المجرمون ما لبثوا غير ساعة». و آيه: «كأنهم يوم يرون مايوعدون لم يلبثوا الا ساعة من نهار»؛ و غير از اين دو از آيات ديگر بر آن دلالت دارد.  
اين از جمله پرسش هايى است كه خدا در قيامت از مردم مى كند، كه مدت درنگ شما در زمين چقدر بود؟ و اين پرسش در چند جا از كلام مجيدش آمده، و منظور از آن، پرسش از مدت درنگ در قبور است. همچنان كه آيه: «وَ يَومَ تَقُومُ السَّاعَةُ يُقسِمُ المُجرِمُونَ مَا لَبِثُوا غَيرَ سَاعَةٍ». و آيه: «كَأنَّهُم يَومَ يَرَونَ مَا يُوعَدُونَ لَم يَلبَثُوا إلّا سَاعَةً مِن نَهَارٍ»؛ و غير از اين دو، از آيات ديگر بر آن دلالت دارد.
 
پس ديگر نبايد به گفتار بعضى از مفسران اعتنا كرد كه گفته اند: مراد از درنگ، درنگ در دنيا است، و همچنين احتمال بعضى ديگر كه گفته اند: ممكن است مجموع مكث در دنيا و برزخ باشد.


پس ديگر نبايد به گفتار بعضى از مفسرين اعتنا كرد كه گفته اند: مراد از درنگ، درنگ در دنيا است، و همچنين احتمال بعضى ديگر كه گفته اند: ممكن است مجموع مكث در دنيا و برزخ باشد.
«'''قَالُوا لَبِثْنَا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ فَسئَلِ الْعَادِّينَ'''»:


«'''قَالُوا لَبِثْنَا يَوْماً أَوْ بَعْض يَوْمٍ فَسئَلِ الْعَادِّينَ'''»:
ظاهر سياق اين است كه مراد از «روز»، يك روز از روزهاى معمولى دنيا باشد. و اگر درنگ در برزخ را معادل بعضى از يك روز از روزهاى دنيا كردند، از اين باب است كه خواسته اند عمر آن را در مقايسه با زندگى ابدى قيامت، كه آن روز برايشان مشهود مى شود، اندك بشمارند.


ظاهر سياق اين است كه مراد از «'''روز'''» يك روز از روزهاى معمولى دنيا باشد. و اگر درنگ در برزخ را معادل بعضى از يك روز از روزهاى دنيا كردند، از اين باب است كه خواسته اند عمر آن را در مقايسه با زندگى ابدى قيامت كه آن روز برايشان مشهود مى شود، اندك بشمارند. مؤيد اين معنا تعبيرى است كه در جاى ديگر قرآن آمده كه از عمر برزخ به ساعت و در بعضى جاها به شامى از يك روز، و يا به ظهرى از آن تعبير كردند.
مؤيد اين معنا، تعبيرى است كه در جاى ديگر قرآن آمده كه از عمر برزخ به «ساعت»، و در بعضى جاها به «شامى از يك روز»، و يا به «ظهرى از آن» تعبير كردند.


و اين كه گفتند: «فسئل العادين»، معنايش اين است كه: ما خوب نمى توانيم بشماريم، از كسانى بپرس كه مى توانند بشمارند، كه بعضى از مفسرين آنان را به ملائكه
و اين كه گفتند: «فَسئَلِ العَادِّين»، معنايش اين است كه: ما خوب نمى توانيم بشماريم، از كسانى بپرس كه مى توانند بشمارند، كه بعضى از مفسران، آنان را به ملائكه تفسير كرده اند، كه شمارشگر ايام اند، و بعيد هم نيست كه چنين باشد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۱۰۴ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۱۰۴ </center>
تفسير كرده اند، كه شمارشگر ايام اند، و بعيد هم نيست كه چنين باشد.


«'''قَالَ إِن لَّبِثْتُمْ إِلا قَلِيلاً لَّوْ أَنَّكُمْ كُنتُمْ تَعْلَمُونَ'''»:
«'''قَالَ إِن لَّبِثْتُمْ إِلّا قَلِيلاً لَّوْ أَنَّكُمْ كُنتُمْ تَعْلَمُونَ'''»:


گوينده اين جمله، خداى سبحان است و در اين جمله نظريه كفار كه عمر برزخ را اندك شمردند تصديق شده و زمينه براى جمله آخر آيه فراهم شده كه مى فرمايد: اى كاش مى دانستيد.
گوينده اين جمله، خداى سبحان است و در اين جمله، نظريه كفار كه عمر برزخ را اندك شمردند، تصديق شده و زمينه براى جمله آخر آيه فراهم شده كه مى فرمايد: اى كاش مى دانستيد.


و معناى آن اين است كه خداى تعالى فرمود: مطلب همين است كه شما گفتيد، مدت مكث شما در برزخ اندك بود، ولى اى كاش در دنيا هم اين معنا را مى دانستيد كه مكث شما در قبور چقدر اندك است و پس از آن مكث اندك ، از قبرها بيرون مى شويد، و در نتيجه منكر بعث نمى شديد تا به چنين عذابى جاودانه دچار گرديد و البته آرزو در كلام خداى تعالى و همچنين رجاء و اميد راجع به مخاطب و يا راجع به مقام است نه راجع به خود خدا، (چون آرزو و اميد در ذات بارى تعالى معنا ندارد).
و معناى آن، اين است كه خداى تعالى فرمود: مطلب همين است كه شما گفتيد، مدت مكث شما در برزخ اندك بود، ولى اى كاش در دنيا هم اين معنا را مى دانستيد كه مكث شما در قبور چقدر اندك است و پس از آن مكث اندك ، از قبرها بيرون مى شويد، و در نتيجه منكر بعث نمى شديد تا به چنين عذابى جاودانه دچار گرديد و البته آرزو در كلام خداى تعالى و همچنين رجاء و اميد راجع به مخاطب و يا راجع به مقام است، نه راجع به خود خدا، (چون آرزو و اميد در ذات بارى تعالى معنا ندارد).


بعضى از مفسرين كلمه «لو» را در آيه شريفه شرطيه و جمله را فعل شرط گرفته و جزاء آن را محذوف دانسته، و آنگاه در تصحيح اين فرضيه دست و پايى كرده كه ذوق سليم به هيچ وجه آن را نمى پسندد و اصولا شرطيه بودن كلمه مذكور، از سياق آيه بعيد است كه بعدش براى خواننده روشن است، و از آن بعيدتر اين است كه كلمه مذكور را «لو» وصليه بگيريم، چون «لو» وصليه هيچ وقت بدون واو عطف استعمال نمى شود.
بعضى از مفسران، كلمۀ «لَو» را در آيه شريفه، شرطيه و جمله را فعل شرط گرفته و جزاء آن را محذوف دانسته، و آنگاه در تصحيح اين فرضيه دست و پايى كرده، كه ذوق سليم به هيچ وجه آن را نمى پسندد و اصولا شرطيه بودن كلمۀ مذكور، از سياق آيه بعيد است كه بعدش براى خواننده روشن است، و از آن بعيدتر اين است كه كلمۀ مذكور را «لَو» وصليه بگيريم، چون «لَو» وصليه، هيچ وقت بدون «واو» عطف استعمال نمى شود.


اشاره به برهانى براى مساءله بعث با بيان منزه بودن خداى ملك حق از انجام كار بيهوده و عبث
==برهانى براى مسأله بعث، با بيان منزّه بودن خداوند، از انجام كار بيهوده و عبث==


«'''أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَكُمْ عَبَثاً... رَب الْعَرْشِ الْكرِيمِ'''»:
«'''أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَكُمْ عَبَثاً... رَبّ الْعَرْشِ الْكرِيمِ'''»:


بعد از آنكه احوال بعد از مرگ و سپس مكث در برزخ ، و در آخر مساءله قيامت را با حساب و جزايى كه در آن است براى كفار بيان كرد، در اين جمله ايشان را توبيخ مى كند كه خيال مى كردند مبعوث نمى شوند، چون اين پندار خود جرأتى است بر خداى تعالى، و نسبت عبث به او دادن است، و بعد از اين توبيخ به برهان مسأله بعث اشاره نموده و مى فرمايد: «افحسبتم ...».  
بعد از آن كه احوال بعد از مرگ و سپس مكث در برزخ، و در آخر مسأله قيامت را با حساب و جزايى كه در آن است، براى كفار بيان كرد، در اين جمله، ايشان را توبيخ مى كند كه خيال مى كردند مبعوث نمى شوند، چون اين پندار خود جرأتى است بر خداى تعالى، و نسبت عبث به او دادن است، و بعد از اين توبيخ به برهان مسأله بعث اشاره نموده و مى فرمايد: «أفَحَسِبتُم...».  


و حاصل اين برهان اين است كه وقتى مطلب از اين قرار بود كه گفتيم: هنگام مشاهده مرگ و بعد از آن مشاهده برزخ، و در آخر مشاهده بعث و حساب و جزا دچار حسرت مى شويد، آيا باز هم خيال مى كنيد كه ما شما را بيهوده آفريديم، كه زنده شويد و بميريد و بس. ديگر نه هدفى از خلقت شما داشته باشيم، و نه اثرى از شما باقى بماند، و ديگر شما به ما بر نمى گرديد؟!
و حاصل اين برهان، اين است كه وقتى مطلب از اين قرار بود كه گفتيم: هنگام مشاهده مرگ و بعد از آن مشاهده برزخ، و در آخر مشاهده بعث و حساب و جزا دچار حسرت مى شويد، آيا باز هم خيال مى كنيد كه ما شما را بيهوده آفريديم، كه زنده شويد و بميريد و بس. ديگر نه هدفى از خلقت شما داشته باشيم، و نه اثرى از شما باقى بماند، و ديگر شما به ما بر نمى گرديد؟!
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه :۱۰۵ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه :۱۰۵ </center>
«''' فتعالى الله الملك الحق ، لا اله الا هو رب العرش الكريم '''» - اين جمله اشاره است به همان برهان كه گفتيم بعث را اثبات و نفى آن را انكار مى كند، و اين برهان به صورت تنزيه خدا است از كار بيهوده، چون در اين تنزيه، خود را به چهار وصف ستوده: اول اين كه: خدا فرمانرواى حقيقى عالم است. دوم اين كه: او حق است و باطل در او راه ندارد. سوم اين كه: معبودى به غير او نيست. چهارم اين كه: مدبر عرش كريم است.
«''' فَتَعَالَى اللهُ المَلِكُ الحَقّ لَا إلَه إلّا هُوَ رَبُّ العَرشِ الكَرِيم '''» - اين جمله، اشاره است به همان برهان كه گفتيم بعث را اثبات و نفى آن را انكار مى كند، و اين برهان به صورت تنزيه خدا است از كار بيهوده، چون در اين تنزيه، خود را به چهار وصف ستوده:  
 
اول اين كه: خدا فرمانرواى حقيقى عالَم است.  
 
دوم اين كه: او، حق است و باطل در او راه ندارد.  
 
سوم اين كه: معبودى به غير او نيست.  
 
چهارم اين كه: مدبّر عرش كريم است.
 
و چون فرمانرواى حقيقى است، هر حكمى درباره هر چيزى براند، چه ايجاد باشد و چه بر گرداندن. چه مرگ باشد و چه حيات و رزق، حكمش نافذ و امرش گذرا است.


و چون فرمانرواى حقيقى است هر حكمى درباره هر چيزى براند چه ايجاد باشد و چه بر گرداندن ، چه مرگ باشد و چه حيات و رزق ، حكمش نافذ و امرش گذرا است.
و چون حق است، آنچه از او صادر مى شود و هر حكمى كه ميراند، حق محض است. چون از حق محض، غير از حق محض سر نمى زند و باطل و عبث در او راه ندارد.  


و چون حق است آنچه از او صادر مى شود و هر حكمى كه ميراند حق محض است، چون از حق محض غير از حق محض سر نمى زند و باطل و عبث در او راه ندارد.  
و چون ممكن بود كسى تصور كند با اين خدا، خدايى ديگر و داراى حكمى ديگر باشد، كه حكم او را باطل سازد، لذا خدا را به اين كه جز او معبودى نيست، وصف كرد، و معبود به اين جهت، مستحق عبادت است كه داراى ربوبيت است. و چون معبودى غير از او نيست، پس تنها ربّ عرش كريم هم، او است - و تنها مصدر احكام اين عالَم او است - عرشى كه مجتمع همه ازمّۀ امور است، و احكام و اوامر جارى در عالَم، همه از آن جا صادر مى شود.


و چون ممكن بود كسى تصور كند با اين خدا، خدايى ديگر و داراى حكمى ديگر باشد، كه حكم او را باطل سازد، لذا خدا را به اين كه جز او معبودى نيست وصف كرد، و معبود به اين جهت مستحق عبادت است كه داراى ربوبيت است، و چون معبودى غير از او نيست، پس تنها رب عرش كريم هم او است - و تنها مصدر احكام اين عالم او است - عرشى كه مجتمع همه ازمه امور است، و احكام و اوامر جارى در عالم همه از آنجا صادر مى شود.
پس خلاصه كلام، اين شد كه: خداوند آن كسى است كه هر حكمى از او صادر مى شود، و هر چيزى كه از ناحيه او هستى مى گيرد، و او، جز به حق حكم نمى راند، و غير از حق فعلى انجام نمى دهد.  


پس خلاصه كلام اين شد كه: خداوند آن كسى است كه هر حكمى از او صادر مى شود، و هر چيزى كه از ناحيه او هستى مى گيرد، و او جز به حق حكم نمى راند، و غير از حق فعلى انجام نمى دهد. پس موجودات همه به سوى او برگشت مى كنند، و به بقاى او باقيند، و گرنه عبث و باطل مى بودند، و عبث و بطلان در صنع او نيست و دليل اين كه خداى تعالى متصف به اين چهار صفت است، اين است كه او الله است. يعنى موجود بالذات و ايجاد كننده ماسوا است.
پس موجودات همه به سوى او برگشت مى كنند، و به بقاى او باقی اند، و گرنه عبث و باطل مى بودند، و عبث و بطلان در صنع او نيست، و دليل اين كه خداى تعالى، متصف به اين چهار صفت است، اين است كه او «الله» است. يعنى موجود بالذات و ايجاد كننده ماسوا است.




۱۶٬۲۷۸

ویرایش