گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۸ بخش۳۴: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۱۷۳: خط ۱۷۳:
<center>'''لَا هُم لَولا أنتَ مَا حجّينا * وَ لَا تَصَدّقنا وَ لا صَلّينَا'''</center>
<center>'''لَا هُم لَولا أنتَ مَا حجّينا * وَ لَا تَصَدّقنا وَ لا صَلّينَا'''</center>


<center>فَاغفِر فِدَاءً لَكَ مَا اقتنينا * و ثبّت الأقدام أن لاقِينا</center>
<center>'''فَاغفِر فِدَاءً لَكَ مَا اقتنينا * و ثبّت الأقدام أن لاقِينا'''</center>
   
   
<center>وَ أنزلن سَكِينَة عَلَينَا * إنّا إذا صِيحَ بِنَا أتَينَا</center>
<center>'''وَ أنزلن سَكِينَة عَلَينَا * إنّا إذا صِيحَ بِنَا أتَينَا'''</center>


<center>وَ بِالصِيَاحِ عولوا عَلَينَا</center>
<center>'''وَ بِالصِيَاحِ عولُوا عَلَينَا'''</center>




خط ۱۸۹: خط ۱۸۹:
مى گويند: همين كه جنگ جدّى شد، و دو لشكر صف آرايى كردند، مردى يهودى از لشكر خيبر بيرون آمد و مبارز طلبيد و گفت:
مى گويند: همين كه جنگ جدّى شد، و دو لشكر صف آرايى كردند، مردى يهودى از لشكر خيبر بيرون آمد و مبارز طلبيد و گفت:


قد علمت خيبر انى مرحب
<center>'''قَد عَلِمَت خَيبَرُ أنّى مَرحَب * شَاكِى السّلاح بَطَلُ مُجَرّب'''</center>
شاكى السلاح بطل مجرب
<center>'''إذَا الحُرُوبُ أقبلت تلهب'''</center>
اذا الحروب اقبلت تلهب


از لشكر اسلام، عامر بيرون شد و اين رجز را بگفت:
از لشكر اسلام، عامر بيرون شد و اين رجز را بگفت:


قد علمت خيبر انى عامر
<center>'''قَد عَلمَت خَيبَرُ أنّى عَامِر* شَاكِى السّلاح بَطَلُ مُغَامِر'''</center>
شاكى السلاح بطل مغامر


اين دو تن به هم آويختند، و هر يك ضربتى بر ديگرى فرود آورد، و شمشير مرحب به سپر عامر خورد، و عامر از آن جا كه شمشيرش كوتاه بود، ناگزير تصميم گرفت به پاى يهودى بزند. نوك شمشيرش به ساق پاى يهودى خورد، و از بس ضربت شديد بود، شمشيرش، در برگشت به زانوى خودش خورد و كاسۀ زانو را لطمه زد، و از همان درد از دنيا رفت.
اين دو تن به هم آويختند، و هر يك ضربتى بر ديگرى فرود آورد، و شمشير مرحب به سپر عامر خورد، و عامر از آن جا كه شمشيرش كوتاه بود، ناگزير تصميم گرفت به پاى يهودى بزند. نوك شمشيرش به ساق پاى يهودى خورد، و از بس ضربت شديد بود، شمشيرش، در برگشت به زانوى خودش خورد و كاسۀ زانو را لطمه زد، و از همان درد از دنيا رفت.
خط ۲۰۲: خط ۲۰۰:
سلمه مى گويد: عده اى از اصحاب رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله وسلّم» مى گفتند: عمل عامر، بى اجر و باطل شد. چون خودش را كشت. من نزد رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» شرفياب شدم و مى گريستم. عرضه داشتم: يك عده در باره «عامر» چنين مى گويند. فرمود: چه كسى چنين گفته؟ عرض كردم: چند نفر از اصحاب. حضرت فرمود: دروغ گفتند، بلكه اجرى دو چندان به او مى دهند.
سلمه مى گويد: عده اى از اصحاب رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله وسلّم» مى گفتند: عمل عامر، بى اجر و باطل شد. چون خودش را كشت. من نزد رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» شرفياب شدم و مى گريستم. عرضه داشتم: يك عده در باره «عامر» چنين مى گويند. فرمود: چه كسى چنين گفته؟ عرض كردم: چند نفر از اصحاب. حضرت فرمود: دروغ گفتند، بلكه اجرى دو چندان به او مى دهند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۴۴۰ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۴۴۰ </center>
مى گويد: آنگاه اهل خيبر را محاصره كرديم ، و اين محاصره آنقدر طول كشيد كه دچار مخمصه شديدى شديم ، و سپس خداى تعالى آنجا را براى ما فتح كرد، و آن چنين بود كه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) لواى جنگ را به دست عمر بن خطاب داد، و عده اى از لشكر با او قيام نموده جلو لشكر خيبر رفتند، ولى چيزى نگذشت كه عمر و همراهيانش فرار كرده نزد رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) برگشتند، در حالى كه او همراهيان خود را مى ترسانيد و همراهيانش او را مى ترساندند، و رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) دچار درد شقيقه شد، و از خيمه بيرون نيامد، و فرمود: وقتى سرم خوب شد بيرون خواهم آمد. بعد پرسيد: مردم با خيبر چه كردند؟ جريان عمر را برايش گفتند فرمود: فردا حتما پرچم جنگ را به مردى مى دهم كه خدا و رسولش را دوست مى دارد، و خدا و رسول او، وى را دوست مى دارند، مردى حمله ور كه هرگز پا به فرار نگذاشته ، و از صف دشمن برنمى گردد تا خدا خيبر را به دست او فتح كند.
مى گويد: آنگاه اهل خيبر را محاصره كرديم، و اين محاصره آن قدر طول كشيد كه دچار مخمصه شديدى شديم. و سپس خداى تعالى، آن جا را براى ما فتح كرد و آن، چنين بود كه رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، لواى جنگ را به دست عُمَر بن خطّاب داد، و عده اى از لشكر با او قيام نموده، جلو لشكر خيبر رفتند، ولى چيزى نگذشت كه عُمَر و همراهيانش فرار كرده، نزد رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» برگشتند، در حالى كه او، همراهيان خود را مى ترسانيد و همراهيانش او را مى ترساندند، و رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» دچار درد شقيقه شد، و از خيمه بيرون نيامد، و فرمود: وقتى سرم خوب شد، بيرون خواهم آمد.  
 
بعد پرسيد: مردم با خيبر چه كردند؟ جريان عُمَر را برايش گفتند. فرمود: فردا حتما پرچم جنگ را به مردى مى دهم كه خدا و رسولش را دوست مى دارد، و خدا و رسول او، وى را دوست مى دارند. مردى حمله ور كه هرگز پا به فرار نگذاشته، و از صف دشمن بر نمى گردد، تا خدا خيبر را به دست او فتح كند.
<span id='link299'><span>
<span id='link299'><span>


۱۶٬۹۰۷

ویرایش