عَرْش
«عرش» در لغت به معناى چیزى است که داراى سقف بوده باشد و گاهى به خود سقف نیز «عرش» گفته مى شود مانند: أَوْ کَالَّذی مَرَّ عَلى قَرْیَة وَ هِیَ خاوِیَةٌ عَلى عُرُوشِها: «مانند کسى که از کنار قریه اى گذشت در حالى که آن چنان ویران شده بود که سقف هایش فرو ریخته و دیوار بر سقف ها در غلطیده بود».
گاهى به معناى تخت هاى بلند همانند تخت سلاطین نیز آمده است، چنان که در داستان «سلیمان»(علیه السلام) مى خوانیم که مى فرماید: أَیُّکُمْ یَأْتِیْنِى بِعَرْشِها؟: «کدام یک از شما مى توانید تخت او (بلقیس) را براى من حاضر کنید»؟
و نیز به داربست هایى که براى برپا نگه داشتن بعضى از درختان مى زنند، عرش گفته مى شود; در قرآن مى خوانیم: وَ هُوَ الَّذی أَنْشَأَ جَنّات مَعْرُوشات وَ غَیْرَ مَعْرُوشات: «او کسى است که باغ هایى از درختان داربست دار و بدون داربست آفرید».
ولى هنگامى که در مورد خداوند به کار مى رود و گفته مى شود «عرش خدا»، منظور از آن مجموعه جهان هستى است که در حقیقت تخت حکومت پروردگار محسوب مى شود.
معناى دیگرى براى «عرش» نیز هست، و آن در مواردى است که در مقابل «کرسى» قرار گیرد، در این گونه موارد «کرسى» (که معمولاً به تخت هاى پایه کوتاه گفته مى شود) ممکن است کنایه از جهان ماده بوده باشد و «عرش» کنایه از جهان ما فوق ماده (عالم ارواح و فرشتگان).
و معناى کنایى آن همان قدرت است; چنان که مى گوئیم: فلان شخص بر تخت نشست، یا پایه هاى تختش فرو ریخت، و یا او را از تخت به زیر آوردند، همه اینها کنایه از قدرت یافتن، و یا از دست دادن قدرت است; گفته مى شود: «فلان استوى على عرشه، أو ثُلَّ عرشه» در حالى که ممکن است اصلاً تختى در کار نبوده باشد، به همین دلیل، «اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ» به معناى این است: «خداوند زمام امور جهان را بر دست گرفت».
اما نظر مفسران، محدثان و فلاسفه درباره این که منظور از «عرش خدا» چیست؟ و این کلمه کنایه از چه معنایى مى باشد؟ مختلف است. گاهى «عرش» را به معناى «علم بى پایان پروردگار» تفسیر کرده اند. گاه به معناى «مالکیت و حاکمیت خدا». و گاه به معناى هر یک از «صفات کمالیه و جلالیه او»، چرا که هر یک از این اوصاف، بیانگر عظمت مقام او مى باشد، همان گونه که تخت سلاطین نشانه عظمت آنها است.
آرى خداوند، داراى عرش علم، و عرش قدرت، و عرش رحمانیت و عرش رحیمیت است. طبق این تفسیرهاى سه گانه، مفهوم «عرش» بازگشت به صفات ذات پاک پروردگار مى کند، نه یک وجود خارجى دیگر.
ریشه کلمه
- عرش (۳۳ بار)
قاموس قرآن
تخت حكومت. [يوسف:100]، [نمل:23]، [نمل:38]. در همه اين آيات مراد از آن تخت حكومت و سرير سلطنت است. معناى اصل آن رفع است (مجمع ذيل آيه 141 انعام) راغب گويد: «عرش در اصل خانه سقفدار است جمع آن عروش است...» محل جلوس سلطان به اعتبار علوّ عرش ناميده شده. طبرسى در ذيل آيه 54 اعراف فرموده: عرش به معنی سرير است كه فرموده «وَ لَها عَرْشٌ عَظيمٌ» و به معنى حكومت است گويند «ثَلَّ عَرْشُهُ» حكومت او زايل شد و به معنى سقف كه فرموده: «فَهِىَ خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها». عبارت صحاح چنين است «اَلْعَرْشُ سَريرُ الْمَلِكِ وَ عَرْشُ الْبَيْتِ سَقْفُهُ وَ قَوْلُهُمْ ثَلَّ عَرْشُهُ اِىْ وَها اَمْرُهُ وَ ذَهَبَ عِزُّهُ». شايد به اعتبار ارتفاع كه در معنى آن ملحوظ است به معنى بنا و داربست تاك آمده در مجمع ذيل آيه 259 بقره فرموده: هر بنا عرش است عريش مكه بناهاى آن مىباشد، «عرش يعرش» يعنى بنا كرد، خانه را به واسطه ارتفاع بناهايش عريش گويند، سرير را عرش گويند كه از غير آن بلند است. در اقرب الموارد گفته: «عَرَشَ عَرْشاً: بَنا بِناءً مِنْ خَشَبٍ. عَرَشَ الْبَيْتَ: بَناهُ. عرش الكرم عرشاً و عروشاً: رفع دو اليه على الخشب». [اعراف:137]. ممكن است مراد از «ما كانوا يَعْرِشُونَ» بناهاى آنان يا فقط چيزهاى سقفدار از قبيل خانهها و داربستها و غيره باشد يعنى آنچه فرعون و قومش مىساختند و آنچه از قصور و داربستها بالا مىبردند، از بين برديم و تباه كرديم. * [نحل:68]. احتمال دارد مراد از «ما يَعْرِشُون» كندوها باشد كه بدست بشر ساخته مىشود. * [انعام:141]. معروشات باغاتى است كه درختان آن به داربست زده شده يعنى خدا آن است كه باغات بداربست زده و غير آنها را به وجود آورده. * [بقره:259]، [كهف:42]. مراد از عروشها ظاهراً سقفهاست گوئى اول سقفها و داربستها افتاده بعد ديوارها و تاكها روى آنها افتاده بود يعنى خانهها بر سقفها و تاكها بر داربستها افتاده بود رجوع شود به «خوى». عرش خدا با استفاده از قرآن مجيد و روايات اهل بيت عليهم السلام مىتوان گفت: عرش موجود خارجى است و از عالم غيب است و مركز دستورات عالم است و رشته تدبير امور جهان به آن منتهى مىشود. و استيلاء بر آن علم به تفصيل جزئيات امور جهان و تدبير كليّه جهان هستى است. اينك در اثبات اين مدّعى مىگوئيم: 1- [زمر:75] اين آيه روشن مىكند كه عرش شىء محدودى است، اطراف و جوانب دارد، و ملائكه تسبيح كنان در اطراف آن هستند. نمىشود گفت: عرش تمام جهان هستى است زيرا كه ملائكه جزء جهان هستىاند و در حول عرش بودنشان درست نمىشود. از طرف ديگر آيه راجع به قيامت و خاتمه كار اهل محشر است و اين نشان مىدهد که عرش در قيامت هم خواهد بود. 2- [غافر:7] اين آيه نيز مىگويد كه: عرش محدود است و اطراف دارد. حاملان دارد، حاملان آن غير از آنان است كه در اطراف آن هستند. حاملان و من فى حوله خدا را تسبيح مىگويند. اين آيه نيز مانع از آن است كه عرش را بر تمام عالم هستى حمل كنيم. 3- [حاقة:17] عرش خدا قابل حمل است ظهور لفظ «فُوْقَهُمْ» براى آن مكان تعيين مىكند كه در بالاى مردم خواهد بود و هشت نفر آن را روز قيامت حمل خواهند كرد. در جوامع الجامع فرموده: روايت شده كه حاملان عرش فعلا چهار نفراند روز قيامت خدا چهار نفر ديگر را به كمك آنان خواهد فرستاد. 4- [انبياء:22]، [مؤمنون:86-88]. خداوند كه ربّ آسمانهاى هفتگانه است همانطور ربّ و صاحب عرش است با ملاحظه آيات گذشته بعيد است كه گفته شود: رَبُّ الْعَرْش بعد از ربّ السَّموات ذكر العالم بعد الخالص است. 5- [هود:7]. اين آيه از وجود عرش قبل از خلقت زمين و آسمانهاى هفتگانه آن خبر مىدهد. به نظر مىآيد چنانكه گفتهاند مراد از «اَلْماء» حالت مذاب بودن زمين است در «ارض» و «سماء» گفته شده كه ظهور سماوات در اينگونه آيات در طبقات هفتگانه جوّ است. ممكن است مراد از عرش در اين آيه حكومت باشد مخصوصاً به قرينه آن كه الف و لام ندارد ولى بعيد است كه براى عرش در قرآن بيش از يك مصداق قائل شد در اين صورت معنى آيه چنين است كه: مركز دستورات خدائى روى آب بود و از آنجا فقط به موّاد مذاب زمين دستور مىرسيد تا وضع امروزى تشكيل شود والله العالم. 6- بنابر آنچه گذشت ظهور آيات ذيل [توبه:129].[نمل:26]. [بروج:14-15] در همان معنى است كه گفته شد. آيات ذيل در اين زمينه است كه استيلاء بر عرش به معنى تدبير امور جهان و علم به جزئيات آن است. 1- [اعراف:54]. در اين آيه ابتدا خلقت آسمانها و زمين و آنگاه استقرار بر عرش ذكر شده و از «يُغْشِى اللَّيْلَ» تا «بِاَمْرِهِ» شرح استقرار بر عرش است كه به عبارت اخراى تدبير جهان مىباشد و بعد با جمله «اَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْاَمْرُ» يعنى مطلق خلقت و تدبير بدست او است مطلب آيه خلاصه شده است. و كلمه «تَبارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمينَ» عبارت ديگر همين مطلب است. 2- [يونس:3]. «يُدَبِّرُ الْاَمْرَ» توضيح «ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرشِ» است جمله «ما مِنْ شَفيعٍ...» حاكى از دو مطلب است يكى اينكه در اداره امور عالم واسطههائى هست. دوّم اينكه: واسطهها به اذن خدا دستاندر كارند و از خود استقلالى ندارند. همچنين است [رعد:2] و غيره در شرح «ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ» آمده ايضاً آيه 4و5 از سوره طه و آيه 59 از سوره فرقان و آيه 4 از سوره الم سجده. 3- [حديد:4]. در اين آيه استوا بر عرش علم به جزئيات تفسير شده است. عرش در اين آيات همان است كه گفته شد. يعنى بر مركز دستورات استيلاء یافت، امر تمام جهان را تدبير مىكند. بعضىها گفتهاند: عرش مصداق خارجى ندارد و معنى «ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ» «اِلرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى» كنايه است از استيلاء خدا بر عالم خلق و بسيار مىشود كه استواء بر شىء به معنى استيلاء و تسلط آيد چنانكه شاعر گفته: قَدِ اسْتَوى بِشْرُ عَلَى الْعِراقِ مِنْ غَيْرِ سَيْفٍ وَ دَمٍ مُهْراقٍ يا اينكه استواء بر عرش به معنى شروع در تدبير است. چنانكه سلاطين چون شروع در اداره امور كنند بر تخت قرار مىگيرند... در الميزان ج 8 ص 159 در جواب اين سخن فرموده: جارى مجراى كنايه بودن «ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ» به حسب لفظ هر چند حق است ولى اين منافى با آن نيست كه در آن جا حقائق موجوده وجود داشته باشد و اين عنايت لفظيه به آن تكيه كند... «ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ» در عين اينكه تمثيل است و احاطه تدبيرى خدا را بيان مىدارد، دلالت مىكند كه در آنجا مرحله حقيقى وجود دارد و آن مقامى است كه زمام همه امور با همه كثرت و اختلاف در آن جمع است. آيات ديگرى كه عرش را به تنهائى ذكر كرده و به خدا نسبت ميدهند دليل اين مطلباند مثل [وَ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظيمِ» «اَلَّذينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَهُ...» «وَ يَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّكَ فَوْقَهُمْ يَوْمَئِذٍ ثَمانِيَةٌ»... نظرى به روايات 1- در كافى باب «اَلْعَرْشِ وَ الْكُرْسِىِّ» ضمن حديثى از حضرت رضا «عليه السلام» نقل شده «اَلْعَرْشُ لَيْسَ هُوَ اللَّهُ وَالْعَرْشُ اِسْمُ عِلْمٍ وَ قُدْرَةٍ وَ عَرْشٌ فيهِ كُلُّ شَىْءٍ... وَالْعَرْشُ وَ مَنْ يَحْمِلُهُ وَ مَنْ حَوْلَ الْعَرْشِ وَاللَّهُ الْحامِلُ لَهُمْ...» اين حديث عرش را شىء موجود معرّفى كرده و گويد: عرش نام قدرتى و علمى است نكره و عرشى است كه همه اشياء در آن است اين با همان مركز دستورات مىسازد. 2- در توحيد صدوق رحمة الله باب 48 در ضمن حديثى از على «عليه السلام» نقل شده كه بجاثليق فرمود: «اِنَّ الْمَلائِكَةَ تَحْمَلُ الْعَرْشَ وَ لَيْسَ الْعَرْشُ كَما تَظُنُّ كَهَيْئَةِ السَّريرِ. وَلكِنَّهُ شَىْءٌ مَحْدُودٌ مُدَبَّرٌ، وَ رَبُّكَ عَزَّ وَ جَلَ مالِكُهُ لا اَنَهُ عَلَيْهِ كَكَوْنِ الشَّىْءِ عَلَى الشَّىْءِ وَ اَمَرَ الْمَلائِكَةَ بِحَمْلِهِ فَهُمْ يَحْمِلوُنَ الْعَرْشِ بِما اَقْدَرَهُمْ عَلَيْهِ...» دلالت اين حديث بر موجود بودن عرش احتياج بيان ندارد. 3- در باب 52 همان كتاب از امام صادق «عليه السلام» نقل شده: «اَلْعَرْشُ هُوَ الْعِلْمُ الَّذى لا يُقَدِّرُ اَحَدٌ قَدْرَهُ» ظاهراً مراد همان علم و دستوارتى است كه در عرش گذاشته شده است. 4- در باب 50 همان كتاب حديث مفصلى از امام صادق «عليه السلام» نقل شده كه مقدارى از آن نقل مىشود: «عَنْ حَنَّانِّ بْنِ سدير قال: سَئَلْتُ اَباعَبْدِاللَّهِ عليه السلام عَنِ الْعَرْشِ وَ الْكُرْسِىِ فَقالَ: اِنَّ لِلْعَرْشِ صِفاتٍ كَثيرَةٌ مُخْتَلِفَةٌ لَهُ فى كُلِّ سَبَبٍ وُضِعَ فى القُرآنِ صِفَةٌ عَلى حِدَّةٍ فَقَوْلُهُ «رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظيمِ» يقول: اَلْمَلَكُ الْعَظيمِ وَ قَوْلُهُ «اَلرَّحمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى» عَلَى الْمُلْكِ احْتَوى وَ هذا مُلْكُ الْكَيْفُوفِيِّةِ فِى الْاَشْياءِ ثُمَّ الْعَرْشُ فِى الْوَصْلِ مُتَفَرِّدٌ مِنْ الْكُرْسِىِّ لِاَنَّهُما بابانِ مِنْ اَكْبَرِ اَبْوابِ الْغُيُوبِ وَ هُما جَميعاً غَيْبانِ، وَ هُما فِى الْغَيْبِ مَقْرُونانِ لِاَنَّ الْكُرْسِىَّ هُوَ الْبابُ الظَّاهِرُ مِنَ الْغَيْبِ الَّذى مِنْهُ مَطْلَعُ الْبِدَعِ وَ مِنْهُ الْاَشْياءُ كُلُّها، وَ الْعَرْشُ هُوَ الْبابُ الْباطِنِ الَّذى يُوجَدُ فيهِ عِلْمُ الْكَيْفِ وَالْكُوْنِ وَالْقَدْرِ وَالْحَدِّ وَ الْاَيْنِ وَ الْمَشِيَّةِ وَ صِفَةُ الْاِرادَةِ وَ عِلْمُ الْاَلْفاظِ وَالْحَرَكاتِ وَالتَّرْكِ وَ عِلْمُ الْعَوْدِ وَالْبَدْءِ، فَهُما فِى الْعِلْمِ بابانِ مَقْرُونانِ لِاَنَّ مَلَكُ الْعَرْشِ سِوى مَلَكِ الْكُرْسِىِّ وِ عِلْمُهُ اَغْيَبُ مِنْ عِلْمِ الْكُرْسِىِّ، فَمِنْ ذلِكَ قالَ: «وَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظيمِ» اَىْ صِفَتُهُ اَعْظَمُ مِنْ صِفَةِ الْكُرْسِىِّ وَ هُما فِى ذلِكَ مَقْرُونانِ. قُلْتُ: جُعِلْتُ فِداكَ فَلِمَ صارَ فِى الْفَضْلِ جارَ الْكُرْسِىَّ؟ قالَ: اِنَّهُ صارَ جارُهُ لِاَنَّ عِلْمَ الْكَيْفُو فِيَّةِ فيهِ وَ فيهِ الظَّاهِرُ مِنْ اَبْوابِ الْبَداءِ وَ اَيْنِيَّتها وَ حَدُّ رَتْقِها وَ فَتْقِها فَهذانِ جارانِ اَحَدُهُما حُمِلَ عَلى صاحِبِهِ فِى الصَّرْفِ...» اين روايت روشن مىكند كه عرش و كرسى هر دو مخلوق و از عالم غيباند و كرسى قائم به عرش است، آنچه در اشياء عالم جارى مىشود از عرش به كرسى و از كرسى به عالم مىرسد. و بداء و مكانهاى آن در عرش است نه در كرسى. ايضاً: كرسى باب ظاهر از غيب و عرش باب باطن غيب است. طلوع همه اشياء از كرسى است ولى علم كيف، كون، قدر، حد، اين، مشيت، صفت، اراده، علم الفاظ و حركات و ترك، علم عود و بدء همه در عرش است. 5- در صحيفه سجاديه دعاى 47 هست: «لَكَ الْحَمْدُ... حَمْداً يُوازِنُ عَرْشَكَ الْمَجيدَ» ايضاً «صَلِّ عَلَيْهِمْ زِنَةَ عَرْشِكَ وَ ما دُونَهُ وَ مِلْأَ سَمواتِكَ وَ ما فَوْقَهُنَّ» و در دعاى سوم آمده: «اَللّهُمَّ وَ حَمَلَةُ عَرْشِكَ...». به عقيده الميزان چنانكه تقل شد: عرش حقيقتى از حقائق و امرى از امور خارجى است و مركز تدبير امور جهان است (الميزان ج 8 ص 157 - 160). در المنار ذيل آيه 3 از سوره يونس عرش را مركز تدبير دانسته و گويد: «ثُمَّ اسْتَوى عَلى عَرْشِهِ الَّذى جَعَلَهُ مَرْكَزَ التَّدْبيرِ لِهذا الْمُلْكِ الْعَظيمِ» آنگاه گويد: عرش مخلوقى است كه پيش از آسمانها و زمين آفريده شده. و در ذيل آيه 54 از سوره اعراف گفته در كتاب و سنت وارد شده كه خدا را عرشى است، خلقت آن پيش از آسمانها و زمين است، و آن را حاملانى است از ملائكه و آن چنانكه لغت دلالت دارد مركز تدبير عالم است: در مفردات آمده: «وَعَرْشُ اللّهِ ما لا يَعْلَمُهُ الْبَشَرُ عَلَى الْحَقيقَةِ اِلّآ بِالْاِسْمِ».