عبس ٦
کپی متن آیه |
---|
فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى |
ترجمه
عبس ٥ | آیه ٦ | عبس ٧ | ||||||||||||||
|
معنی کلمات و عبارات
«تَصَدّی»: رو میکنی. فعل مضارع است و در اصل (تَتَصَدّی) است.
تفسیر
- آيات ۱ - ۱۶ سوره عبس
- شان نزول آيات سوره عبس
- نکوهش روى گرداندن از مردی نابينا و توجه به توانگران
- اشاره به اين كه قرآن كريم «تذكره» است
- مقصود از اين كه درباره قرآن فرمود: «فى صُحُف مُكَرّمة...»
- ملائكۀ مخصوص وحى، عهده دار رساندن آن به پيامبران بوده اند
- روايتى از داستان «ابن اُمّ مكتوم» و نزول آيات سوره عبس
- بيان اين كه «آيات عتاب»، به روشنى متوجه پيامبر «ص» نيست ...
- روايتى ديگر حاكى از نزول «آيات عتاب» در مورد مردى از بنى اميّه
تفسیر نور (محسن قرائتی)
عَبَسَ وَ تَوَلَّى «1» أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى «2» وَ ما يُدْرِيكَ لَعَلَّهُ يَزَّكَّى «3» أَوْ يَذَّكَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّكْرى «4» أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى «5» فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى «6» وَ ما عَلَيْكَ أَلَّا يَزَّكَّى «7» وَ أَمَّا مَنْ جاءَكَ يَسْعى «8» وَ هُوَ يَخْشى «9» فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى «10»
چهره درهم كشيد و روى بر تافت. از اينكه نابينايى به سراغ او آمد. و تو چه دانى، شايد او در پى پاكى و پارسايى باشد. يا پند گيرد و آن پند سودش بخشد. امّا كسى كه خود را بىنياز مىبيند. پس تو به او مىپردازى. با آنكه اگر پاك نگردد، بر تو چيزى نيست. و امّا كسى كه شتابان نزد تو آمد، در حالى كه از خدا مىترسد، تو از او تغافل مىكنى و به ديگرى مىپردازى.
جلد 10 - صفحه 383
نکته ها
بر اساس روايات اهل سنّت، شخصى به نام عبداللّه بن امّ مكتوم كه فردى نابينا بود، به مجلس پيامبر وارد شد، در حالى كه آن حضرت با بزرگان قريش همچون ابوجهل و عُتبه جلسه داشت و آنان را به اسلام دعوت مىكرد. او كه نابينا بود و حاضران را نمىديد، مكرّر از پيامبر مىخواست كه قرآن بخواند تا او حفظ كند.
لذا نوعى كراهت و ناراحتى در چهره آن حضرت ظاهر شد. در اينجا بود كه آيات اوليه سوره عبس نازل شد و آن حضرت را مورد عتاب و سرزنش قرار داد.
البتّه در آيات مورد بحث، دلالت روشنى بر اينكه شخص عبوس كننده، پيامبر بوده است وجود ندارد و روايات اهل سنّت، آن را مطرح كرده است. امّا در روايتى كه از امام صادق عليه السلام رسيده، اين آيات در شأن مردى از بنى اميّه نازل شده كه در محضر پيامبر بوده و به هنگام ورود ابن مكتوم، چهره درهم كشيد و روى بگرداند. «1»
مرحوم سيّد مرتضى در كتاب متشابه القرآن، روايات اهل سنّت را مردود دانسته و با استناد به ديگر آيات قرآن مىفرمايد:
خداوند اخلاق پيامبر را ستوده و درباره او فرموده است: «إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ» «2» تو داراى خلق نيكو و بزرگوارانه هستى ودر دو مورد آن حضرت را به تواضع در برابر مؤمنان سفارش نموده است: «وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِلْمُؤْمِنِينَ» «3»، «وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ» «4»
علاوه بر آنكه اگر پيامبر چنين اخلاقى داشت، بر اساس آيات ديگر قرآن، اصولًا در تبليغ توفيقى نداشت. چنانكه خداوند خطاب به پيامبرش مىفرمايد: «لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ» «5» اگر تندخو و خشن بودى، مردم از اطراف تو پراكنده مىشدند.
ده آيه انتقاد به خاطر چهره درهم كشيدن و عبوس كردن در برابر نابينايى كه براى او خنده و ترشرويى فرقى ندارد، نشان دهنده حساسيت اسلام در برخورد با طبقه محروم است.
مراد از «مَنِ اسْتَغْنى» يا بىنيازى مالى است كه باعث مىشود شخص خود را برتر از
«1». تفسير الميزان.
«2». قلم، 4.
«3». حجر، 88.
«4». شعراء، 215.
«5». آلعمران، 159.
جلد 10 - صفحه 384
ديگران بداند و يا بىنيازى از ارشاد و هدايت است كه شخص، ديگران را گمراه و منحرف ببيند. البتّه جمع ميان هردو نيز ممكن است، يعنى شخص در اثر ثروت زياد، گرفتار غرور شده و به سخن حق ديگران گوش فراندهد.
پیام ها
1- نقص عضو نشانه نقص شخصيّت نيست. (احترام نابينايان و معلولين و افراد ناقص الخلقه لازم است.) «عَبَسَ وَ تَوَلَّى أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى»
2- ارزش اخلاق به خاطر كمال ذاتى آن است، نه خوشايند ديگران. (نابينا كه عبوس كننده را نمىبيند تا شاد يا ناراحت شود.) «عَبَسَ وَ تَوَلَّى أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى»
3- اسلام با روحيه استكبار و تحقير ديگران مخالف است. «ما يُدْرِيكَ لَعَلَّهُ يَزَّكَّى»
4- به ظاهر افراد نمىتوان قضاوت كرد. (گاهى نابينا، از افرا بينا طالبتر است) الْأَعْمى ... لَعَلَّهُ يَزَّكَّى
5- ميزان پذيرش افراد جامعه متفاوت است. در برابر ارشاد و دعوت پيامبر، گروهى تزكيه مىشوند و گروهى در حدّ تذكّر سود مىبرند. «يَزَّكَّى أَوْ يَذَّكَّرُ»
6- تذكّر دادن، بى نتيجه نيست و اثر خود را مىگذارد. «يَذَّكَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّكْرى»
7- اصل، ايمان انسانهاست نه ثروت و سرمايه آنها. أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى أَمَّا مَنْ ... يَخْشى
8- پيامبر مسئول ارشاد مردم است نه اجبار آنان. «وَ ما عَلَيْكَ أَلَّا يَزَّكَّى»
9- احساس بىنيازى محكوم است. جمله «أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى» در مقام انتقاد است.
10- احساس بىنيازى و خود را كامل و بى نياز دانستن، سبب محروم شدن از تزكيه است. مَنِ اسْتَغْنى ... أَلَّا يَزَّكَّى
11- طبقه محروم با سرعت به سراغ اسلام مىآيند. «جاءَكَ يَسْعى»
12- خشيت درونى با تلاش و حركت بيرونى بايد توأم باشد. «يَسْعى وَ هُوَ يَخْشى»
13- راه خودسازى، درك محضر پيامبر و يا استاد ربّانى است. «جاءَكَ يَسْعى»
14- در شيوه تبليغ برخورد دوگانه با فقير و غنى جايز نيست. «فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى- فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى»
تفسير نور(10جلدى)، ج10، ص: 385
تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)
فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى «6»
فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى: پس تو براى او روى مىآرى. يعنى بر او اقبال كنى از بهر حرص تو بر ايمان او.
تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
عَبَسَ وَ تَوَلَّى «1» أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى «2» وَ ما يُدْرِيكَ لَعَلَّهُ يَزَّكَّى «3» أَوْ يَذَّكَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّكْرى «4»
أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى «5» فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى «6» وَ ما عَلَيْكَ أَلاَّ يَزَّكَّى «7» وَ أَمَّا مَنْ جاءَكَ يَسْعى «8» وَ هُوَ يَخْشى «9»
فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى «10» كَلاَّ إِنَّها تَذْكِرَةٌ «11» فَمَنْ شاءَ ذَكَرَهُ «12» فِي صُحُفٍ مُكَرَّمَةٍ «13» مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ «14»
بِأَيْدِي سَفَرَةٍ «15» كِرامٍ بَرَرَةٍ «16» قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَكْفَرَهُ «17» مِنْ أَيِّ شَيْءٍ خَلَقَهُ «18» مِنْ نُطْفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ «19»
ثُمَّ السَّبِيلَ يَسَّرَهُ «20» ثُمَّ أَماتَهُ فَأَقْبَرَهُ «21» ثُمَّ إِذا شاءَ أَنْشَرَهُ «22» كَلاَّ لَمَّا يَقْضِ ما أَمَرَهُ «23»
ترجمه
چهره ترش نمود و روى گرداند
براى آنكه آمد نزد او آن مرد كور
و چه ميدانى تو شايد او پاكيزه شود
يا پند گيرد پس نفع دهد او را پند
امّا كسيكه توانگر شد
پس تو باو متوجه ميشوى
و باكى ندارى كه پاكيزه نباشد
و امّا كسيكه آيد نزد تو با آنكه كوشش ميكند
و ميترسد
پس تو از او بامر ديگر مشغول ميشوى
نه چنين است همانا آن موجب تذكّر است
پس هر كه خواهد متذكّر ميشود بآن
در صحيفههائى گرامى داشته شده
در مقام بلندى پاكيزه
نگاه داشته شده در دست نويسندگان
گرامى نيكوكار
لعنت بر انسان كافر چه چيز ايجاب نموده كفر او را
از چه چيز آفريده او را
از نطفهاى آفريده او را پس تعيين فرموده اندازه اعضاء او را
پس راه را آسان نموده براى او
پس ميرانده او را پس امر فرموده كه در گورش نهند
پس وقتى كه بخواهد برمىانگيزاند او را
نبايد چنين باشد هنوز بجا نياورده آنچه را امر نموده است او را.
تفسير
قمّى ره نقل فرموده كه نازل شد در شأن عثمان و ابن امّ مكتوم و او مؤذن پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بود و كور بود و آمد نزد آنحضرت در وقتى كه اصحاب در خدمت او بودند و عثمان هم بود پس حضرت او را بر عثمان مقدّم داشت و عثمان عبوس شد
جلد 5 صفحه 344
و روى از او گرداند و در مجمع از امام صادق عليه السّلام نقل نموده كه نازل شد در باره مردى از بنى اميّه كه نزد پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بود پس ابن امّ مكتوم آمد و آنمرد چون ديد او را تنفّر نمود و جمع آورى كرد خود را و روى ترش نمود و اعراض كرد از توجه باو پس حكايت فرمود خدا اين عمل را و انكار كرد بر او و بنابر اين مفاد آيات شريفه آنستكه روى ترش نمود عثمان و گرداند روى خود را براى آنكه آمد نزد او آنمرد نابينا چه ميدانى تو اى عثمان شايد او خود را پاك و پاكيزه نگهدارد يا پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم متذكّر نمايد او را و او از مواعظ آنحضرت بهرهمند گردد اين طرز رفتار تو با فقرا است امّا كسيكه ثروتمند باشد پس تو به او رو ميكنى و متصدّى پذيرائى از او ميگردى و او را احترام مينمائى و باك ندارى از آنكه پاك و پاكيزه باشد يا نباشد وقتى كه ثروتمند باشد و خود را مسئول او نميدانى و امّا كسيكه نزد تو آيد با آنكه ميآيد و سعى ميكند در طلب معارف و احكام الهى و او از خدا ميترسد پس تو از او منصرف و بامر ديگرى مشغول ميشوى چون گفتهاند ابن ام مكتوم براى استماع آيات قرآن آمده بود ولدى الورود اين استدعا را از پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نمود و البته نبايد مسلمان چنين كارى را بنمايد قرآن موجب تذكّر است پس هر كس بخواهد متذكّر ميشود بآن و ياد ميگيرد آنرا آنچه ذكر شد در مفاد آيات مستفاد از نقل قمّى ره است و پر واضح است كه اين سلوك با فقرا و اغنيا از اخلاق حميده پيغمبر اكرم كه خداوند او را بخلق عظيم در قرآن ستوده دور است ولى عامّه عميا آنچه را در روايت قمّى ره و مجمع نسبت بعثمان داده شده بود به پيغمبر اكرم نسبت دادهاند و خطابات و عتابات را متوجه بآنحضرت دانستهاند و بعضى از مفسّرين ما هم كه بروايات آنها اعتماد نمودهاند تبعيّت از آنها كردهاند با آنكه در قرآن اسمى از آنحضرت برده نشده و ظاهر آنستكه خطابات متوجه بكسى است كه روى ترش نموده و اعراض كرده در وقت آمدن اعمى نزد او غافل از آنكه آنها حاضرند مقام نبوّت و امامت را تنزّل دهند تا برسد بجائى كه منافات با مطاعن و مظالم ائمه خودشان نداشته باشد و ما قائل بعصمت انبيا و اوصياء هستيم بلكه بايد گفت از پيغمبر ما و اوصياء او ترك اولى هم صادر نشده و اين خطابات و عتابات كه
جلد 5 صفحه 345
بهر مسلمان شريفى متوجه شود افسرده و ملول ميگردد از خداوند بحبيب خود كه هميشه در مقام تسليت خاطر مبارك او است لابدّ بايد در مقابل امر منكرى العياذ باللّه واقع شده باشد و اعتذاراتى كه در اين مقام شده از قبيل آنكه پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مايل بود باسلام اغنياء از قوم خود براى پيشرفت اسلام لذا بآنها اهميّت داد يا ميخواست ابن ام مكتوم را ادب كند چون بىادبى كرده بود و در بين نجواى پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم با قوم مكرّر مسئلت تلاوت قرآن كرد يا اين سلوك ممنوع نبود و باين آيات ممنوع شد بنظر حقير بىوجه است چون بالاخره يا عتاب خداوند بجا بوده و پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مستحق آن يا العياذ باللّه بيجا بوده و پيغمبر منزّه از استحقاق و نميشود بهيچ يك قائل شد اين است كه من ميگويم در تفسير قرآن بايد از اقوال اغيار چشم پوشيد و بائمه اطهار مراجعه نمود تو خواه از سخنم پند گير و خواه ملال خداوند بعد از آن فرموده قرآن در صحف و كتب مكرّمه معظّمه است در مقام مرفوع كه لوح محفوظ الهى است و قمّى ره نقل فرموده كه نزد خدا است و منزّه و مطهّر است از ايادى شياطين در دست كرام الكاتبين و ملائكه مقرّبين و انبياء و مرسلين كه سفراء الهى هستند و قمّى ره نقل فرموده در دست ائمه عليهم السلام است و در مجمع از امام صادق عليه السّلام نقل نموده كه حافظ قرآن و عامل بآن باسفراء كرام برره هستند كه مراد از آنها ظاهرا مكرّم از معاصى و نيكوكارانند لعنت بر آدم مشرك و نيست و نابود باد چه قدر كفران نعمت مينمايد كه كافر ميشود يا معلوم نيست چه موجب شده كه از خداى يگانه صرف نظر نموده در مقابل بت سجده ميكند و چرا بايد تكبر كند خوب است ملاحظه كند كه از چه چيز خدا خلق فرموده او را از نطفه پليد پست آفريده پس تقدير فرموده اعضاء و اجزاء و اشكال و اطوار آنرا بر طبق حكمت و مصلحت تا انسان كامل شده پس آسان فرموده بر او به ارائه دادن باو راه خير و سعادت ابدى را بتوسط انبيا و اوليا و علما و صلحا پس ميرانده و حكم بدفن او فرموده براى نيل بنعيم ابدى و محفوظ ماندن جسد او از درندگان و متأذّى نشدن مردمان از بوى او پس هر وقت بخواهد زنده ميكند او را و از قبر بيرون ميآورد براى حساب و جزاى اعمال نبايد آدمى اينطور
جلد 5 صفحه 346
باشد كه شكر نعمتهاى خدا را بجا نياورد از زمان آدم ابو البشر تا حال هنوز شخصى پيدا نشده كه بتمام وظائف خود كاملا عمل نمايد و حقّ شكر نعمت خدا را بجا آورد چون هيچ كس خالى از قصور و تقصير نبوده مگر آنكه خداوند خودش او را حفظ فرموده و بسعادت ابدى رسانده باشد و محتمل است مراد از جمله اخيره فقط آن انسان كافر باشد كه در تمام عمر خود امر الهى را اطاعت ننموده است و اللّه اعلم بمراده.
اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)
أَمّا مَنِ استَغني «5» فَأَنتَ لَهُ تَصَدّي «6»
اما كسي که مستغني و ثروتمند باشد پس تو از او پذيرايي ميكني و احترام ميگذاري اينکه هم خطاب بفاعل عبس است که اينها نسبت به ثروتمندان و متمكنين چه اندازه احترام ميگذاردند و لو كافر يا مشرك يا افسق فساق باشد، و اينکه رسم از اول دنيا در ميانه مردم بوده و هست که اهل دنيا را محترم ميشمارند و عزت ميگذارند هر چه رياستش بالاتر باشد و ثروتش زيادتر باشد و عده و عده و عشيره و قبيله او زيادتر باشد بيشتر احترام ميگذارند حتي او را ميپرستند و خداي خود ميدانند مثل نمرود و شداد و فرعون و هامان و قارون و اشباه آنها از سلاطين جور حتي يزيد تمسك كرد بآيه: قُلِ اللّهُمَّ براي اثبات عزت و شوكت خود ولي غافل از اينکه هستند که عزت به يد اللّه است چنانچه ميفرمايد: مَن كانَ يُرِيدُ العِزَّةَ فَلِلّهِ العِزَّةُ جَمِيعاً فاطر آيه 10، و اينها فرداي قيامت ذليلترين و پستترين و خوارترين مخلوقات حتي از سگ پستتر هستند که سر بزير انداخته از خجلت و شرمندگي.
برگزیده تفسیر نمونه
]
(آیه 6)- «تو به او روی میآوری»! (فانت له تصدی).
و اصرار به هدایت او داری در حالی که او گرفتار غرور ثروت و خودخواهی است، غروری که منشأ طغیان و گردنکشی است.
نکات آیه
۱ - کسانى که خود رااز پند و اندرزهاى الهى بى نیاز مى پندارند، شایسته بذل توجّه کامل از سوى ارشادگران و مبلّغان نیستند. (فأنت له تصدّى) متصدى کسى است که با کشیدن سر و سینه خود به بالا، در صدد دیدن چیزى برآید (لسان العرب). این تعبیر حاکى از معطوف داشتن تمام توجّه و عنایت، به سوى همنشین خود است.
۲ - فرد خشمگین از حضور ابن ام مکتوم در مجلس پیامبر(ص)، تمام توجّه خود را معطوف کسى ساخته بود که خود را از فراگیرى آموزه هاى آن مجلس بى نیاز مى دانست. (أمّا من استغنى . فأنت له تصدّى)
۳ - بذل توجّه کامل به ارشاد کسانى که نیازى به تعالیم الهى در خود احساس نمى کنند، روشى ناپسند و مذموم است. (أمّا من استغنى . فأنت له تصدّى) آغاز سخن با ضمیر «أنت» و نیز تقدیم «له» بر «عنه» در جمله هاى «أنت له تصدّى» و «أنت عنه تلهّى» - در آیات بعد - ارشاد کننده را به جهت برخوردش با هر دو نوع مخاطب، نکوهش کرده است.
۴ - حضور پیامبر(ص)، مانع اظهار نظر مسلمانان و پرداختن آنان به ارشاد دیگران نبود. (أمّا من استغنى . فأنت له تصدّى) برداشت بالا، با توجّه به شأن نزول و سیاق آیات استفاده شده است.
۵ - عثمان بن عفان، از حاضران مجلس پیامبر(ص) در ماجراى ابن ام مکتوم و ارشاد کننده کافران مکه در عصر بعثت * (أمّا من استغنى . فأنت له تصدّى) در شأن نزول آیه شریفه از تفسیر قمى نقل شده که فرد مورد نظر از ضمیر خطاب در «أنت له تصدّى»، عثمان بوده است. او در صدد مسلمان ساختن حاضران مجلس - که از چهره هاى برجسته قریش بودند - برآمده بود.
۶ - علاقه شدید برخى از مسلمانان عصر بعثت، به ارشاد کافران سرشناس مکه و مسلمان ساختن آنان (فأنت له تصدّى) براساس شأن نزول این آیات، افراد معروفى از قریش (نظیر ابوجهل) در مجلسى که ابن ام مکتوم وارد شد، حضور داشتند و تعبیر «من استغنى» در مورد آنان نازل شده است.
موضوعات مرتبط
- اسلام: تاریخ صدر اسلام ۲، ۵
- تبلیغ: روش تبلیغ ۳
- عبدالله بن ام مکتوم: قصه عبدالله بن ام مکتوم ۵; معترض به عبدالله بن ام مکتوم ۲
- عثمان بن عفان: تبلیغ عثمان بن عفان ۵; عثمان بن عفان در مجلس محمد(ص) ۵
- علایق: علاقه به هدایت کافران مکه ۶
- کافران مکه: هدایت کافران مکه ۵
- مبلغان: محدوده مسؤولیت مبلغان ۱
- محمد(ص): هدایت در حضور محمد(ص) ۴
- مسلمانان: علایق مسلمانان صدر اسلام ۶
- موعظه: بى نیازى از موعظه ۲; سرزنش معرضان از موعظه ۱
- هدایت: روش هدایت ۳
منابع