روایت:الکافی جلد ۸ ش ۴۷۸
آدرس: الكافي، جلد ۸، كِتَابُ الرَّوْضَة
الحسين بن محمد الاشعري عن معلي بن محمد عن علي بن اسباط عن سعدان بن مسلم عن بعض اصحابنا عن ابي عبد الله ع قال :
الکافی جلد ۸ ش ۴۷۷ | حدیث | الکافی جلد ۸ ش ۴۷۹ | |||||||||||||
|
ترجمه
هاشم رسولى محلاتى, الروضة من الكافی جلد ۲ ترجمه رسولى محلاتى, ۱۳۷
برخى از اصحاب ما از امام صادق عليه السّلام روايت كردهاند كه فرمود: مردى در مدينه بمسجد رسول خدا (ص) درآمد و گفت: خدايا بوحشت من آرامش بخش، و تنهائى مرا با همدمى خوب پيوند ده و همنشينى صالح روزيم گردان، در اين هنگام مردى را در آخر مسجد ديد و بر او سلام كرده بدو گفت: اى بنده خدا تو كيستى؟ پاسخداد: من أبو ذر هستم. آن مرد گفت: اللَّه اكبر اللَّه اكبر. ابو ذر بدان مرد گفت: اى بنده خدا چرا اللَّه اكبر گفتى؟ گفت: براى آنكه من بمسجد درآمدم و بدرگاه خداى عز و جل دعا كردم كه بوحشت من آرامش بخشد و بوسيله همدمى خوب از تنهائيم برهاند و همنشينى صالح روزيم گرداند. ابو ذر گفت: من بگفتن اللَّه اكبر سزاوارتر هستم كه چنين همنشينى براى تو باشم زيرا من از رسول خدا (ص) شنيدم كه ميفرمود: من و شما در روز قيامت بر كنار بستانى باشيم تا خداوند از حساب خلايق فارغ شود، (ولى) اى بنده خدا از نزد من برخيز كه سلطان (يعنى عثمان خليفه سوم) از همنشينى با من غدقن كرده.
حميدرضا آژير, بهشت كافى - ترجمه روضه كافى, ۳۵۷
برخى از اصحاب ما از امام صادق عليه السّلام روايت مىكنند كه فرمود: مردى در مدينه به مسجد رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم درآمد و گفت: خدايا! وحشت مرا به الفت بدل كن و تنهايى مرا با همدمى خوب پيوند ده و همنشينى نيكو بهرهام گردان. در اين هنگام مردى را در آخر مسجد ديد، بدو سلام كرد و گفت: اى بنده خدا! تو كيستى؟! او گفت: من ابو ذر هستم. آن مرد گفت: اللَّه اكبر. اللَّه اكبر. ابو ذر به آن مرد گفت: اى بنده خدا! چرا تكبير مىزنى؟ آن مرد گفت: براى آنكه به مسجد درآمدم و به درگاه خداى عزّ و جلّ دعا كردم كه به وحشت من آرامش بخشد و با همدمى نيك از تنهاييم برهاند و همنشينى نيكو بهرهام گرداند. ابو ذر گفت: من به تكبير زدن سزاوارتر از تويم كه چنين همنشينى براى تو باشم چه خود از پيامبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم شنيدم كه فرمود: من و شما به روز رستخيز در كنار باغى باشيم تا خداوند از حساب خلايق آسوده گردد، ولى اى بنده خدا از كنار من برخيز كه سلطان [عثمان] همنشينى با من را ممنوع كرده است.