روایت:الکافی جلد ۱ ش ۳۹۷
آدرس: الكافي، جلد ۱، كِتَابُ التَّوْحِيدِ
علي بن ابراهيم عن ابيه عن اسماعيل بن مرار عن يونس بن عبد الرحمن قال :
الکافی جلد ۱ ش ۳۹۶ | حدیث | الکافی جلد ۱ ش ۳۹۸ | |||||||||||||
|
ترجمه
کمره ای, اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۱, ۴۴۹
يونس بن عبد الرحمن گويد: امام رضا (ع) به من فرمود:اى يونس، هم عقيده قدريه (تفويضى مذهب) مباش زيرا آنها نه هم قول اهل بهشتند و نه هم قول اهل دوزخاند و نه هم قول شيطان. بهشتيان در بهشت گويند: حمد از آن خدائى است كه ما را به اين نعمت بهشت رهنمائى كرد و ما رهياب نبوديم اگر خدا ما را رهنمائى نمىكرد، اهل دوزخ در دوزخ گويند: پروردگارا شقاوت بر ما چيره شد و ما مردم گمراهى بوديم (در دنيا) ابليس هم گويد: پروردگارا به سبب اينكه تو وسيله گمراهى مرا فراهم ساختى، من گفتم: به قول آنها معتقد نيستم، من مىگويم چيزى نباشد جز به اينكه خدا خواهد و اراده كند و مقدر سازد و اجراء كند، فرمود: اى يونس، چنين نيست، چيزى نباشد جز آنچه خدا خواهد و اراده كند و مقدر سازد و اجراء كند. اى يونس، مىدانى مشيت چيست؟ گفتم: نه، فرمود:نخستين يادآورى. مىدانى اراده چيست؟ گفتم: نه، فرمود: آن عزم و آهنگ بر چيزى است كه مىخواهد. مىدانى قدر چيست؟ گفتم: نه، فرمود: آن اندازهگيرى و مرزبندى است از بقاء و فنا، پائيدن و نابودى. گويد: سپس فرمود: قضاء همان محكم گذاشتن و هستى خارجى برپا داشتن است. گويد: از آن حضرت اجازه خواستم براى اينكه سرش را ببوسم و عرض كردم: گرهى را براى من گشودى كه آن را ناديده گرفته بودم.
مصطفوى, اصول کافی ترجمه مصطفوی جلد ۱, ۲۱۸
يونس بن عبد الرحمن گويد: حضرت رضا عليه السلام بمن فرمود: بگفتار قدريه (اهل تفويض) قائل مباش زيرا قدريه نه بگفتار اهل بهشت قائل شدند و نه بگفتار اهل دوزخ و نه بگفتار شيطان براى اينكه اهل بهشت گفتند (سوره ۷- ۴۳) «سپاس خداى راست كه ما را باين بهشت هدايت فرمود و اگر خدا ما را هدايت نميكرد، ما هدايت نميشديم» و اهل دوزخ گفتند (سوره ۲۳- ۱۰۶) «پروردگارا، شقاوت خود ما بر ما غلبه كرد و ما گروهى گمراه بوديم» و شيطان گفت: «پروردگارا بسبب آنكه تو مرا گمراه كردى» (پس اين هر سه طايفه نيكى و بدى را بخدا ارجاع ميدهند ولى قدريه بخودشان برميگردانند) عرضكردم بخدا سوگند من بگفتار ايشان قائل نيستم بلكه ميگويم چيزى نباشد مگر بوسيله آنچه خدا خواهد و اراده كند و تقدير نمايد و حكم فرمايد، فرمود: اى يونس چنين نيست، چيزى نباشد مگر آنچه خدا خواهد و اراده كند و تقدير نمايد و حكم فرمايد ميدانى مشيت (خواست خدا) چيست! گفتم: نه: فرمود: ذكر اولست (ياد نخستين) ميدانى اراده چيست؟ گفتم: نه فرمود: آن تصميم است بر آنچه ميخواهد، ميدانى قدر چيست؟ گفتم: نه فرمود آن اندازهگيرى و مرزبندى است مانند مقدار بقا و زمان فناء سپس فرمود و قضا (حكم) محكم ساختن و وجود خارجى دادنست، يونس گويد: از آن حضرت اجازه خواستم كه سرش را ببوسم و عرضكردم: گرهى برايم گشودى كه از آن بىخبر بودم.
محمدعلى اردكانى, تحفة الأولياء( ترجمه أصول كافى) - جلد ۱, ۴۹۵
على بن ابراهيم، از پدرش، از اسماعيل بن مَرّار، از يونس بن عبدالرحمان روايت كرده است كه گفت: ابوالحسن حضرت امام رضا عليه السلام به من فرمود كه: «اى يونس، قائل مشو به گفتار طائفه قَدَريه (كه همه چيز را به قضا و قدر مىدانند و بندگان را در فعل و ترك آن مجبور)؛ زيرا كه قدريه، نه به گفتار اهل بهشت قائلاند، نه به گفتار اهل جهنّم و نه به گفتار شيطان؛ زيرا كه اهل بهشت (چون منازل خويش را بينند) مىگويند كه: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي هَدانا لِهذا وَ ما كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللَّهُ» «۱»، يعنى: «حمد و ثنا خداى راست كه راه راست نمود ما را به اين مقام و نبوديم ما كه راه راست يابيم (به قوت خود، بى توفيق و لطف او به اين منازل) اگر نه اين بود كه خدا ما را هدايت فرموده بود». و اهل جهنّم در جهنّم مىگويند كه:
«رَبَّنا غَلَبَتْ عَلَيْنا شِقْوَتُنا وَ كُنَّا قَوْماً ضالِّينَ» «۲»، يعنى: «اى پروردگار ما، غالب شد بر ما بدبختى ما و بوديم گروهى گمراهان از راه حق». و شيطان (در هنگامى كه ملعون شد به نافرمانى)، به خدا عرض كرد كه: «رَبِّ بِما أَغْوَيْتَنِي ...» «۳»، يعنى: پروردگارا، به سبب آنكه مرا اغوا كردى و گمراه ساختى» (هر آينه بيارايم گناهان را از براى فرزندان آدم و همه ايشان را گمراه گردانم).
راوى مىگويد: پس به آن حضرت عرض كردم: به خدا سوگند كه من به گفته قدريه قائل نيستم، وليكن مىگويم كه: چيزى موجود نمىشود، مگر به سبب مشيت و اراده و قدر و قضاى خدا. فرمود كه: «اى يونس، امر چنان نيست كه تو مىگويى كه چيزى نمىباشد، مگر آنچه خدا خواسته و اراده نموده و تقدير فرموده و حكم كرده (يا معنى آن است كه البته هيچ چيز موجود نمىشود، مگر آنچه متعلق خواست و اراده و تقدير و حكم او باشد). وليكن اى يونس، مىدانى كه مشيت و خواست خدا چيست؟» عرض كردم: نه. فرمود كه: «مشيت، همان ياد كردن أول است. پس مىدانى كه اراده چه چيز است؟» عرض كردم: نه. فرمود: «اراده، همان عزيمت است بر آنچه خواسته باشد. پس مىدانى كه قدر چه چيز است؟» عرض كردم: نه. فرمود كه: «قدر، همان اندازه كردن و قرار داد حدود و اندازهها است از باقى ماندن و فانى شدن و مقدار آنها».
(و صاحب شرح عده لغت در شرح و بيان الفاظى كه دلالت بر ظن و تخمين دارند، مىگويد كه: تقدير بر معروف است، يعنى: همه كس آن را مىشناسند و آن تقدير كردن چيزى و اندازه نمودن آن بعد از آن عمل كردن آن است).
راوى مىگويد كه: حضرت بعد از آن فرمود كه: «قضا، همان استوار كردن و بر پا كردن هستى آن است كه در خارج، آن را ثابت گرداند». يونس گفت كه: از آن حضرت سؤال كردم و دستورى خواستم كه مرا مرخص فرمايد و در اينكه سر او را ببوسم و عرض كردم كه: __________________________________________________
(۱). اعراف، ۴۳. (۲). مؤمنون، ۱۰۶. (۳). حجر، ۳۹.
گشادى از براى من، چيزى را كه من در بىخبرى از آن بودم. و مشيت و اراده و قضا و قدر را اسباب فعل مىدانستم.