تفسیر:نمونه جلد۹ بخش۵۱
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
آيه ۱۸ - ۲۲
آيه و ترجمه
وَ مَنْ أَظلَمُ مِمَّنِ افْترَى عَلى اللَّهِ كذِباً أُولَئك يُعْرَضونَ عَلى رَبِّهِمْ وَ يَقُولُ الاَشهَدُ هَؤُلاءِ الَّذِينَ كَذَبُوا عَلى رَبِّهِمْ أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلى الظلِمِينَ(۱۸) الَّذِينَ يَصدُّونَ عَن سبِيلِ اللَّهِ وَ يَبْغُونهَا عِوَجاً وَ هُم بِالاَخِرَةِ هُمْ كَفِرُونَ(۱۹) أُولَئك لَمْ يَكُونُوا مُعْجِزِينَ فى الاَرْضِ وَ مَا كانَ لهَُم مِّن دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِيَاءَ يُضعَف لهَُمُ الْعَذَاب مَا كانُوا يَستَطِيعُونَ السمْعَ وَ مَا كانُوا يُبْصِرُونَ(۲۰) أُولَئك الَّذِينَ خَسِرُوا أَنفُسهُمْ وَ ضلَّ عَنهُم مَّا كانُوا يَفْترُونَ(۲۱) لا جَرَمَ أَنهُمْ فى الاَخِرَةِ هُمُ الاَخْسرُونَ(۲۲) ترجمه : ۱۸ - چه كسى ستمكارتر است از آنها كه بر خدا افترا مى بندند، آنان (روز رستاخيز) بر پروردگارشان عرضه مى شوند و شاهدان (پيامبران و فرشتگان ) مى گويند اينها همانها هستند كه به پروردگار دروغ بستند. لعنت خدا بر ظالمان باد! ۱۹ - همانها كه (مردم را) از راه خدا باز مى دارند و راه حق را كج و معوج نشان مى دهند و به سراى آخرت كافرند. ۲۰ - آنها هيچگاه توانائى فرار در زمين ندارند و جز خدا دوستان و پشتيبانانى نمى يابند عذاب خدا براى آنها مضاعف خواهد بود (چرا كه هم گمراه بودند و هم ديگران
را به گمراهى كشاندند)، آنها هرگز توانائى شنيدن (حق را) نداشتند و حقايق را) نمى ديدند. ۲۱ - آنان كسانى هستند كه سرمايه وجود خود را از دست دادند و تمام معبودهاى دروغين از نظرشان گم شدند. ۲۲ - (بهمين دليل ) آنها مسلما در سراى آخرت از همه زيانكارترند. تفسير : زيانكارترين مردم در تعقيب آيه گذشته كه سخن از قرآن و رسالت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به ميان آمده آورده ، آيات مورد بحث سرنوشت منكران ، و نشانه ها، و پايان و عاقبت كارشان را تشريح مى كند. در نخستين آيه مى فرمايد: چه كسى ستمكارتر است از آن كس كه بر خدا دروغ مى بندد (و من اظلم ممن افترى على الله كذبا) يعنى نفى دعوت پيامبر راستين در واقع نفى سخنان خدا است و آن را به دروغ نسبت دادن ، اصولا تكذيب پيامبر تكذيب خدا است ، و دروغ بستن بر كسى كه جز از طرف خدا سخن نمى گويد، دروغ بستن بر ذات پاك خدا محسوب مى شود. همانگونه كه تاكنون مكرر گفته ايم در قرآن مجيد در چندين آيه گروهى به عنوان ستمكارترين مردم با تعبير اظلم معرفى شده اند، در حالى كه ظاهرا كارهاى آنها با هم مختلف است و ممكن نيست چند گروه با داشتن چند كار مختلف هر كدام ستمكارترين مردم شمرده شوند، بلكه بايد گروهى ستمكار يا ستمكارتر و گروه ديگرى ستمكارترين بوده باشند.
ولى همانگونه كه در جواب اين سؤ ال بارها گفته ايم ، ريشه تمام اين اعمال به يك چيز يعنى شرك و تكذيب آيات الهى باز مى گردد، كه بالاترين تهمتهاست (براى توضيح بيشتر به جلد پنجم صفحه ۱۸۳ مراجعه فرمائيد). سپس آينده شوم آنها را در قيامت چنين بيان مى كند كه آنها در آن روز به پيشگاه پروردگار با تمامى اعمال و كردارشان عرضه مى شوند و در دادگاه عدل او حضور مى يابند (اولئك يعرضون على ربهم ). در اين هنگام شاهدان اعمال گواهى مى دهند و مى گويند اينها همان كسانى هستند كه بر پروردگار بزرگ و مهربان و ولى نعمت خود دروغ بستند (و يقول الاشهاد هؤ لاء الذين كذبوا على ربهم ). سپس با صداى رسا مى گويند لعنت خدا بر ستمگران باد (الا لعنة الله على الظالمين ) در اينكه شاهدان ، فرشتگان الهى هستند؟ يا ماموران ضبط اعمال ؟ و يا پيامبران ؟ مفسران احتمالاتى داده اند، ولى با توجه به اينكه در آيات ديگر قرآن ، پيامبران خدا به عنوان شاهدان اعمال معرفى شده اند ظاهر اين است كه در اينجا نيز منظور همانها هستند و يا مفهوم وسيعترى كه آنها و ساير شاهدان اعمال را دربر گيرد. در سوره نساء آيه ۴۱ مى خوانيم فكيف اذا جئنا من كل امة بشهيد و جئنابك على هؤ لاء شهيدا: چگونه است حال آنها در آن روز كه براى هر امتى گواهى بر اعمالشان مى طلبيم و ترا گواه آنها قرار مى دهيم . و در مورد حضرت مسيح (عليه السلام ) در آيه ۱۱۷ سوره مائده آمده است و كنت عليهم شهيدا مادمت فيهم : من تا آن زمان كه در ميان پيروانم بودم بر اعمال آنها گواه بودم . و نيز در اينكه گوينده جمله الا لعنة الله على الظالمين خداوند است يا
شاهدان بر اعمال ، در ميان مفسران گفتگو است اما ظاهر آيه اين است كه اين سخن دنباله گفتار شاهدان است آيه بعد صفات اين ظالمان را در ضمن سه جمله بيان مى كند: نخست مى گويد: آنها كسانى هستند كه مردم را با انواع وسائل از راه خدا باز مى دارند (الذين يصدون عن سبيل الله ) اين كار يا از طريق القاء شبهه ، و زمانى از طريق تهديد، و گاهى تطميع ، و مانند آن ، صورت مى گيرد كه هدف همه آنها يكى است و آن باز داشتن از راه خدا است . ديگر اينكه آنها مخصوصا سعى دارند راه مستقيم الهى را كج و معوج نشان دهند (و يبغونها عوجا). يعنى با انواع تحريفها كم و زياد كردن ، تفسير به راى و مخفى ساختن حقايق چنان مى كنند كه اين صراط مستقيم به صورت اصليش در نظرها جلوه گر نشود، تا مردم نتوانند از اين راه بروند، و افراد حق طلب جاده اصلى را پيدا نكنند و ديگر اينكه آنها به قيامت و روز رستاخيز ايمان ندارند (و هم بالاخرة هم كافرون ). و عدم ايمانشان به معاد سرچشمه ساير انحرافات و تبهكاريهاى آنان مى شود چرا كه ايمان به آن دادگاه بزرگ و عالم وسيع بعد از مرگ روح و جان را تربيت مى كند.
جالب اينكه تمام اين مسائل در مفهوم ظلم جمع است زيرا مفهوم وسيع اين كلمه هر گونه انحراف و تغيير موضع واقعى اشياء و اعمال و صفات و عقائد را شامل مى شود. ولى در آيه بعد مى گويد: با اينهمه چنان نيست كه آنها بتوانند در روى زمين از مجازات پروردگار فرار كنند، و از قلمرو قدرت او خارج شوند (اولئك لم يكونوا معجزين فى الارض ) همچنين آنها نمى توانند ولى و حامى و پشتيبانى غير از خدا براى خود بيابند (و ما كان لهم من دون الله من اولياء). سرانجام به مجازات سنگين آنها اشاره كرده مى گويد: مجازات آنها مضاعف مى گردد (يضاعف لهم العذاب ). چرا كه هم خود گمراه و گناهكار و تبهكار بودند، و هم ديگران را به اين راهها مى كشاندند، به همين دليل هم بار گناه خويش را بر دوش مى كشند و هم بار گناه ديگران را (بى آنكه از گناه ديگران چيزى كاسته شود). شاهد اين سخن آنكه در آيات ديگر قرآن مى خوانيم و ليحملن اثقالهم و اثقالا مع اثقالهم : آنها در روز قيامت سنگينى گناه خويش ، و گناهان ديگرى را با آن ، بر دوش خود حمل مى كنند (عنكبوت - ۱۳). و نيز اخبار فراوانى داريم كه هر كس سنت بدى بگذارد، وزر و گناه تمام كسانى كه به آن سنت بد عمل مى كنند، براى او نوشته مى شود همچنين هر كس سنت نيكى بگذارد معادل پاداش كسانى كه به آن عمل مى كنند براى او ثبت مى گردد. در پايان آيه ريشه اصلى بدبختى آنها را به اينگونه شرح مى دهد: آنها نه گوش شنوا داشتند و نه چشم بينا! (ما كانون يستطيعون السمع و ما كانوا يبصرون ).
در حقيقت از كار انداختن اين دو وسيله مؤ ثر براى درك حقايق سبب شد كه هم خودشان به گمراهى بيفتند و هم ديگران را به گمراهى بكشانند چرا كه حق و حقيقت را جز با چشم باز و گوش شنوا نمى توان درك كرد. جالب توجه اينكه در اين جمله مى خوانيم آنها توانائى شنيدن (حق را) نداشتند، اين تعبير اشاره به اين واقعيت است كه براى آنها شنيدن سخنان حق آنقدر سنگين و ثقيل است كه گوئى اصلا توانائى شنيدن حق را ندارند، اين تعبير درست به اين مى ماند كه مى گوئيم شخص عاشق نمى تواند سخن از عيب معشوق خود را بشنود. بديهى است اين عدم توانائى درك حقايق كه نتيجه لجاجت شديد و دشمنى آنان با حق و حقيقت است ، از آنها سلب مسئوليت نمى كند، و به اصطلاح اين همان چيزى است كه خودشان اسباب آن را فراهم ساخته اند در حالى كه مى توانستند اين حالت را از خود دور كنند چرا كه قدرت بر سبب ، قدرت بر مسبب است . آيه بعد محصول تمام تلاشها و كوششهاى نادرست آنها را در يك جمله بيان مى كند و مى گويد: اينها همان كسانى هستند كه سرمايه وجود خود را از دست داده و ورشكست شدند (اولئك الذين خسروا انفسهم ). و اين بزرگترين خسارتى است كه ممكن است دامنگير انسانى شود كه موجوديت انسانى خويش را از دست دهد، سپس اضافه مى كند آنها به معبودهائى دروغين دل بسته بودند اما سرانجام تمام اين معبودهاى ساختگى گم شدند و از نظرشان محو گشتند (و ضل عنهم ما كانوا يفترون ). آخرين آيه مورد بحث حكم نهائى سرنوشت آنها را به صورت قاطعى چنين
بيان مى كند: لا جرم و بناچار آنها در سراى آخرت زيانكارترين مردمند (لا جرم انهم فى الاخرة هم الا خسرون ). چرا كه هم از نعمت چشم باز و گوش شنوا محروم شدند، و هم تمام سرمايه هاى انسانى وجود خويش را از دست دادند، و با اين حال هم بار مسئوليت خويش را بر دوش مى كشند و هم بار مسئوليت ديگران را!. معنى اصلى لا جرم - جرم (بر وزن حرم ) در اصل به معنى چيدن ميوه از درخت است (چنانكه راغب در مفردات آورده است ) و سپس به هر گونه اكتساب و تحصيل امرى گفته شده ، و بر اثر كثرت استعمال در كسب ناملايمات اين مفهوم را بخود گرفته ، بهمين دليل به گناه ، جرم گفته مى شود، ولى هنگامى كه اين كلمه با لا به صورت لا جرم بر سر جمله اى مى آيد اين معنى را مى دهد كه هيچ چيزى نمى تواند اين موضوع را قطع و منع كند، بنابراين لا جرم به معنى لابد و ناچار و مسلما به كار مى رود.(دقت كنيد).
آيه ۲۳ - ۲۴
آيه و ترجمه
إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ وَ أَخْبَتُوا إِلى رَبهِمْ أُولَئك أَصحَب الْجَنَّةِ هُمْ فِيهَا خَلِدُونَ(۲۳) مَثَلُ الْفَرِيقَينِ كالاَعْمَى وَ الاَصمِّ وَ الْبَصِيرِ وَ السمِيع هَلْ يَستَوِيَانِ مَثَلاً أَ فَلا تَذَكَّرُونَ(۲۴) ترجمه : ۲۳ - آنها كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند و در برابر خداوند خاضع و تسليم بودند، آنها ياران بهشتند، و جاودانه در آن خواهند ماند. ۲۴ - حال اين دو گروه (مؤ منان و منكران ) حال نابينا و كر و بينا و شنوا است آيا اين دو همانند يكديگرند؟ آيا فكر نمى كنيد؟ تفسير : در تعقيب آيات گذشته كه حال گروهى از منكران وحى الهى را تشريح مى كرد، اين دو آيه نقطه مقابل آنها يعنى حال مؤ منان راستين را بيان مى كند. نخست مى گويد: كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند و در برابر خداوند خاضع و تسليم و به وعده هاى او مطمئن بودند اصحاب و ياران بهشتند و جاودانه در آن خواهند ماند ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات و اخبتوا الى ربهم اولئك اصحاب الجنة هم فيها خالدون ). در اينجا به دو نكته بايد توجه داشت : ۱ - بيان اين سه وصف يعنى ايمان و عمل صالح و تسليم و خضوع در برابر دعوت حق در حقيقت بيان سه واقعيت مرتبط با يكديگر است ، چرا كه عمل صالح ميوه
درخت ايمان است ، ايمانى كه چنين ثمرى نداشته باشد، ايمان سست و بى ارزشى است كه نمى توان آن را به حساب آورد، همچنين مساله تسليم و خضوع و اطمينان به وعده هاى پروردگار از آثار ايمان و عمل صالح مى باشد، چرا كه اعتقاد صحيح و عمل پاك سرچشمه پيدايش اين صفات و ملكات عالى در درون جان انسان است . ۲ - اخبتوا از ماده اخبات از ريشه خبت (بر وزن ثبت ) گرفته شده كه به معنى زمين صاف و وسيع است كه انسان به راحتى و با اطمينان مى تواند در آن گام بردارد، به همين جهت اين ماده در معنى اطمينان به كار رفته است ، و به معنى خضوع و تسليم نيز آمده ، چرا كه چنين زمينى هم براى گام برداشتن اطمينان بخش است ، و هم در برابر رهروان خاضع و تسليم . بنابراين جمله اخبتوا الى ربهم ، ممكن است به يكى از سه معنى زير باشد كه در عين حال جمع هر سه نيز با هم منافاتى ندارد: ۱ - مؤ منان راستين در برابر خداوند خاضعند. ۲ - آنها در برابر فرمان پروردگارشان تسليمند. ۳ - آنها به وعده هاى خداوند اطمينان دارند. و در هر صورت اشاره به يكى از عاليترين صفات انسانى مؤ منان است كه اثرش در تمام زندگى آنان منعكس است . جالب اينكه در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) چنين مى خوانيم كه يكى از يارانش عرض كرد در ميان ما مردى است كه نام او كليب است ، هيچ حديثى از ناحيه شما صادر نمى شود مگر اينكه او فورا مى گويد من در برابر آن تسليم ، و لذا ما اسم او را كليب تسليم گذارده ايم . امام فرمود: رحمت خدا بر او باد، سپس اضافه كرد: آيا ميدانى تسليم چيست ؟ ما ساكت شديم ، فرمود: به خدا سوگند اين همان اخبات است كه در كلام خداوند
عزوجل الذين آمنوا و عملوا الصالحات و اخبتوا الى ربهم آمده است . در آيه بعد خداوند حال اين دو گروه را در ضمن يك مثال روشن و زنده بيان مى كند و مى گويد: حال اين دو گروه ، حال نابينا و كر و بينا و شنوا است (مثل الفريقين كالاعمى و الاصم و البصير و السميع ). آيا اين دو گروه همانند يكديگرند (هل يستويان مثلا). آيا شما متذكر نمى شويد و نمى انديشيد (افلا تذكرون ) همانگونه كه در علم معانى بيان آمده است همواره براى مجسم ساختن حقايق عقلى و توضيح و تبيين آنها در سطح عموم ، معقولات را به محسوسات تشبيه مى كنند، قرآن اين روش را زياد به كار برده ، و در بيان بسيارى از مسائل حساس و پر اهميت ، با استفاده از مثلهاى روشن و زيبا، حقايق را به عاليترين صورتى تبيين مى كند. بيان فوق نيز از همين قبيل است ، چرا كه مؤ ثرترين وسيله براى شناخت حقايق حسى در جهان طبيعت چشم و گوش است ، به همين دليل نمى توان باور كرد، كه افرادى كه از چشم و گوش به طور كلى مثلا بصورت مادرزاد بى بهره باشند، چيز درستى از اين جهان طبيعت درك كنند، آنها مسلما در يك عالم بى خبرى كامل به سر خواهند برد. همين گونه آنها كه بر اثر لجاجت و دشمنى با حق و گرفتار بودن در چنگال تعصب و خودخواهى و خودپرستى ، چشم و گوش حقيقت بين را از دست داده اند هرگز نمى توانند، حقايق مربوط به عالم غيب و اثرات ايمان و لذت عبادت پروردگار و شكوه تسليم در برابر فرمان او را درك كنند، اينگونه افراد به كوران و كرانى مى مانند كه در تاريكى مطلق و سكوت مرگبار زندگى دارند، در حالى كه مؤ منان راستين با چشم باز و گوش شنوا هر حركتى را مى بينند و هر صدائى را مى شنوند و با توجه به آن راه خود را به سوى سرنوشتى سعادت آفرين مى گشايند.
آيه ۲۵ - ۲۸
آيه و ترجمه
وَ لَقَدْ أَرْسلْنَا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ إِنى لَكُمْ نَذِيرٌ مُّبِينٌ(۲۵) أَن لا تَعْبُدُوا إِلا اللَّهَ إِنى أَخَاف عَلَيْكُمْ عَذَاب يَوْمٍ أَلِيمٍ(۲۶) فَقَالَ الْمَلاُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَوْمِهِ مَا نَرَاك إِلا بَشراً مِّثْلَنَا وَ مَا نَرَاك اتَّبَعَك إِلا الَّذِينَ هُمْ أَرَاذِلُنَا بَادِى الرَّأْىِ وَ مَا نَرَى لَكُمْ عَلَيْنَا مِن فَضلِ بَلْ نَظنُّكُمْ كَذِبِينَ(۲۷) قَالَ يَقَوْمِ أَ رَءَيْتُمْ إِن كُنت عَلى بَيِّنَةٍ مِّن رَّبى وَ ءَاتَاخ رَحْمَةً مِّنْ عِندِهِ فَعُمِّيَت عَلَيْكمْ أَ نُلْزِمُكُمُوهَا وَ أَنتُمْ لهََا كَرِهُونَ(۲۸) ترجمه : ۲۵ - ما نوح را به سوى قومش فرستاديم (نخستين بار به آنها گفت :) من براى شما بيم دهنده اى آشكارم . ۲۶ - (دعوت من اين است كه ) جز الله (خداى واحد يكتا) را نپرستيد كه بر شما از عذاب روز دردناكى مى ترسم !. ۲۷ - اشراف كافر قومش (در پاسخ ) گفتند ما تو را جز بشرى همچون خودمان نمى بينيم ، و كسانى را كه از تو پيروى كرده اند جز گروهى اراذل ساده لوح نمى يابيم ، و فضيلتى براى شما نسبت به خود مشاهده نمى كنيم بلكه شما را دروغگو تصور مى كنيم . ۲۸ - (نوح ) گفت : اگر من دليل روشنى از پروردگارم داشته باشم و از نزد خود رحمتى بمن داده باشد كه بر شما مخفى مانده (آيا باز هم رسالت مرا انكار مى كنيد؟). آيا من مى توانم شما را به پذيرش اين بينه مجبور سازم با اينكه شما آمادگى نداريد؟ تفسير : سرگذشت تكان دهنده نوح و قومش همانگونه كه در آغاز سوره بيان كرديم در اين سوره براى بيدار ساختن افكار
و توجه دادن واقعيات زندگى و سرنوشت شوم تبهكاران و بالاخره بيان راه پيروزى و موفقيت ، قسمتهاى قابل ملاحظه اى از تاريخ انبياء پيشين بيان شده است : نخست از داستان نوح (عليه السلام ) پيامبر اولواالعزمى شروع مى كند كه ضمن ۲۶ آيه نقاط اساسى تاريخ او را به صورت تكان دهنده اى شرح مى دهد. بدون شك داستان قيام نوح (عليه السلام ) و مبارزه سر سختانه و پى گيرش با مستكبرين عصر خويش ، و سرانجام شوم آنها، يكى از عبرت انگيزترين فرازهاى تاريخ بشر است كه در هر گامى از آن ، درس عبرت مهمى نهفته است . آيات فوق نخستين مرحله اين دعوت بزرگ را بيان كرده و مى گويد: ما نوح را به سوى قومش فرستاديم ، او به آنها اعلام كرد كه من بيم دهنده آشكارى هستم (و لقد ارسلنا نوحا الى قومه انى لكم نذير مبين ). تكيه روى مساله انذار و بيم دادن با اينكه پيامبران هم بيم دهنده بودند و هم بشارت دهنده ، به خاطر آن است كه ضربه هاى نخستين انقلاب بايد از اعلام خطر و انذار شروع شود، چرا كه تاثير اين كار در بيدار ساختن خفتگان و غافلان از بشارت بيشتر است . اصولا انسان تا احساس خطر مهمى نكند از جا حركت نخواهد كرد و به همين دليل انذارها و اعلام خطرهاى انبيا به صورت تازيانه هائى بر ارواح بيدرد گمراهان چنان فرود مى آمد كه هر كس قابليت حركتى داشت به حركت در آيد! و نيز به همين دليل در آيات زيادى از قرآن (مانند ۴۹ حج - ۱۱۵ شعراء - ۵۰ عنكبوت - ۴۲ فاطر - ۷۰ ص - ۹ احقاف - ۵۰ ذاريات و آيات ديگر) همه روى همين كلمه نذير به هنگام بيان دعوت انبياء تكيه شده است . در آيه بعد پس از ضربه نخستين ، محتواى رسالت خود را در يك جمله
خلاصه مى كند و مى گويد رسالت من اين است كه غير از الله ديگرى را پرستش نكنيد (الا تعبدوا الا الله ). و بلا فاصله پشت سر آن همان مساله انذار و اعلام خطر را تكرار مى كند و مى گويد: من بر شما از عذاب روز دردناكى بيمناكم (انى اخاف عليكم عذاب يوم اليم ) در حقيقت توحيد و پرستش الله (خداى يگانه يكتا) ريشه و اساس و زير بناى تمام دعوت پيامبران است ، و به همين دليل در مورد ساير پيامبران همانگونه كه در آيه دوم اين سوره و آيه ۴۰ سوره يوسف و ۲۳ سوره اسراء نيز آمده همين تعبير مشاهده مى شود كه آنها دعوتشان را در توحيد خلاصه مى كردند. اگر براستى همه افراد جامعه جز الله را پرستش نكنند و در مقابل انواع بتهاى ساختگى اعم از بتهاى برونى و درونى ، خودخواهيها، هوا و هوسها، شهوتها پول و مقام و جاه و جلال و زن و فرزند سر تعظيم فرود نياورند، هيچگونه نابسامانى در جوامع انسانى وجود نخواهد آمد. اگر انسان خودكامه ناتوانى را به صورت يك بت در نياورند، و در مقابل او سجده نكنند و فرمانش را به كار نبندند، نه استبداد و استعمارى به وجود خواهد آمد و نه آثار شوم آن نه ذلت و اسارت پيش مى آيد و نه وابستگى و طفيلى گرائى و تمام اين بدبختيها كه دامان افراد و جوامع را مى گيرد، به خاطر همان انحراف از پرستش الله ، و روى آوردن به پرستش بتها و طاغوتها است .
اكنون ببينيم نخستين عكس العمل طاغوتها و خود كامگان و صاحبان زر و زور آن عصر در برابر اين دعوت بزرگ و اعلام خطر آشكار چه بود؟ مسلما چيزى جز يك مشت عذرهاى واهى ، بهانه هاى دروغين و استدلالهاى بى اساس كه برنامه همه جباران را در هر عصر و زمان تشكيل مى دهد نبود. آنها سه پاسخ در برابر دعوت نوح دادند: نخست اشراف و ثروتمندانى كه از قوم نوح كافر بودند، گفتند ما تو را جز انسانى همانند خود نمى بينيم (فقال الملاء الذين كفروا من قومه ما نريك الا بشرا مثلنا). در حالى كه رسالت الهى را بايد فرشتگان بدوش كشند، نه انسانهائى همچون ما، به گمان اينكه مقام انسان از فرشته پائينتر است و يا درد انسان را فرشته بهتر از انسان مى داند! باز در اينجا به كلمه ملاء بر خورد مى كنيم كه اشاره به صاحبان زر و زور و افراد چشم پركن توخالى است كه در هر جامعه اى سرچشمه اصلى فساد و تباهى را تشكيل مى دهند و پرچم مخالفت را در برابر پيامبران همينها بر افراشته مى دارند. دليل ديگر آنها اين بود كه گفتند اى نوح ما در اطراف تو، و در ميان آنها كه از تو پيروى كرده اند كسى جز يك مشت اراذل و جوانان كم سن و سال ناآگاه و بى خبر كه هرگز مسائل را بررسى نكرده اند نمى بينيم (و ما نريك اتبعك الا الذين هم اراذلنا بادى الراى ) اراذل جمع ارذل (بر وزن اهرم ) است و آن خود نيز جمع رذل مى باشد كه به معنى موجود پست و حقير است خواه انسان باشد يا چيز ديگر. البته شك نيست كه گروندگان و ايمان آورندگان به نوح ، نه از اراذل بودند و نه حقير و پست ، بلكه به حكم اينكه پيامبران قبل از هر چيز به حمايت مستضعفان و مبارزه با مستكبران مى پرداختند، نخستين گروهى كه دعوت پيامبران را لبيك
مى گفتند همان گروه محروم و فقير و كم درآمد بودند كه در نظر مستكبران كه مقياس شخصيت را تنها زر و زور مى دانستند، افرادى پست و حقير به شمار مى آمدند. و اينكه آنها را به عنوان بادى الراى (ظاهر بين و بى مطالعه و كسى كه با يك نظر عاشق و خواهان چيزى مى شود) ناميدند در حقيقت به خاطر آن بود كه لجاجت و تعصبهاى ناروائى را كه ديگران داشتند، آنها نداشتند، بلكه بيشتر، جوانان پاكدلى بودند كه در نخستين تابش حقيقت را در قلب خود به سرعت احساس مى كردند، و با هوشيارى ناشى از حقيقت جوئى نشانه هاى صدق را در گفته ها و اعمال پيامبران به زودى درك مى كردند. بالاخره سومين ايراد آنها اين بود كه مى گفتند قطع نظر از اينكه تو انسان هستى نه فرشته ، و علاوه بر اينكه ايمان آورندگان به تو نشان مى دهد كه دعوتت محتواى صحيحى ندارد اصولا ما هيچگونه برترى براى شما بر خودمان نمى بينيم تا به خاطر آن از شما پيروى كنيم (و ما نرى لكم علينا من فضل ) و به همين دليل ما گمان مى كنيم كه شما دروغ گو هستيد (بل نظنكم كاذبين ). در آيات بعد پاسخهاى منطقى نوح را در برابر اين ماجرا جويان بيان مى كند، نخست مى گويد: اى قوم ! اگر من داراى دليل و معجزه آشكارى از سوى پروردگارم باشم ، و مرا در انجام اين رسالت مشمول رحمت خود ساخته باشد، و اين موضوع بر اثر عدم توجه بر شما مخفى مانده باشد آيا باز هم مى توانيد رسالت مرا انكار كنيد، و از پيروى من دست برداريد؟! (قال يا قوم ارايتم ان كنت على بينة من ربى و آتانى رحمة من عنده فعميت عليكم ). در اينكه اين پاسخ مربوط به كداميك از ايرادهاى سهگانه مستكبران قوم نوح است ، مفسران گفتگوهاى فراوانى دارند، ولى با دقت روشن مى شود كه
اين پاسخ جامع مى تواند جوابگوى هر سه ايراد گردد، زيرا نخستين ايرادشان اين بود كه چرا تو انسان هستى ؟! او در پاسخ مى گويد: درست است كه من انسانى هستم همچون شما، ولى مشمول رحمت الهى واقع شده ام و دليل و بينه آشكارى به من داده است ، بنابراين انسانيتم نمى تواند مانع اين رسالت بزرگ باشد و لزومى ندارد كه فرشته باشم . دومين ايراد آنها اين بود كه پيروان تو افراد بى فكر و ظاهر بين هستند، او مى گويد: شما بى فكر هستيد كه اين حقيقت روشن را انكار مى كنيد زيرا دلائلى با من است كه براى هر فرد حقيقت جوئى كافى و قانع كننده است ، مگر افرادى چون شما كه زير پوشش غرور و خودخواهى و تكبر و جاه طلبى ، چشم حقيقت بينشان از كار افتاده باشد. سومين ايراد آنها اين بود كه مى گفتند ما هيچ برترى براى شما بر خود نمى يابيم و او در پاسخ مى گويد: چه برترى از اين بالاتر كه خداوند مرا مشمول رحمتش ساخته و مدارك روشن در اختيارم گذاشته است . بنابراين هيچ دليلى ندارد كه شما مرا دروغگو خيال كنيد، زيرا كه نشانه هاى صدق گفتار من آشكار است . و در پايان آيه مى گويد: آيا من مى توانم شما را بر پذيرش اين بينه روشن مجبور سازم در حالى كه خود شما آمادگى نداريد و از پذيرش و حتى تفكر و انديشه پيرامون آن كراهت داريد (انلز مكموها و انتم لها كارهون ).
آيه ۲۹ - ۳۱
آيه و ترجمه
وَ يَقَوْمِ لا أَسئَلُكمْ عَلَيْهِ مَالاً إِنْ أَجْرِى إِلا عَلى اللَّهِ وَ مَا أَنَا بِطارِدِ الَّذِينَ ءَامَنُوا إِنَّهُم مُّلَقُوا رَبهِمْ وَ لَكِنى أَرَاشْ قَوْماً تجْهَلُونَ(۲۹) وَ يَقَوْمِ مَن يَنصرُنى مِنَ اللَّهِ إِن طرَدتهُمْ أَ فَلا تَذَكرُونَ(۳۰) وَ لا أَقُولُ لَكُمْ عِندِى خَزَائنُ اللَّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَيْب وَ لا أَقُولُ إِنى مَلَكٌ وَ لا أَقُولُ لِلَّذِينَ تَزْدَرِى أَعْيُنُكُمْ لَن يُؤْتِيهُمُ اللَّهُ خَيراً اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا فى أَنفُسِهِمْ إِنى إِذاً لَّمِنَ الظلِمِينَ(۳۱) ترجمه : ۲۹ - اى قوم : من در برابر اين دعوت اجر و پاداشى از شما نمى طلبم ، اجر من تنها بر الله است ، و من آنها را كه ايمان آورده اند (بخاطر شما) از خود طرد نمى كنم چرا كه آنها پروردگارشان را ملاقات خواهند كرد (و در دادگاه قيامت خصم من خواهند بود) ولى شما را قوم جاهلى مى بينم . ۳۰ - اى قوم ! چه كسى مرا در برابر (مجازات خدا) يارى مى دهد اگر آنها را طرد كنم ! آيا انديشه نمى كنيد؟ ۳۱ - من هرگز به شما نمى گويم خزائن الهى نزد من است و نمى گويم غيب مى دانم و نمى گويم من فرشته ام و (نيز) نمى گويم آنها كه در نظر شما خوار مى آيند خداوند خيرى به آنها نخواهد داد، خدا از دل آنها آگاهتر است (من اگر با اينحال آنها را برانم ) در اين صورت از ستمكاران خواهم بود. تفسير : من هيچ فرد باايمانى را طرد نمى كنم . در آيات گذشته ديديم كه قوم خود خواه و بهانه جو ايرادهاى مختلفى به
نوح داشتند كه او بابيانى رسا و روشن به آنها پاسخ گفت . آيات مورد بحث نيز دنباله پاسخگوئى به بهانه جوئيهاى آنها است . نخستين آيه يكى از دلائل نبوت را كه نوح براى روشن ساختن قوم تاريكدل بيان كرده بازگو مى كند: اى قوم ! من در برابر اين دعوت از شما مال و ثروت و اجر و پاداشى مطالبه نمى كنم (و يا قوم لا اسئلكم عليه ما لا). اجر و پاداش من تنها بر خدا است خدائى كه مرا مبعوث به نبوت ساخته و مامور به دعوت خلق كرده است (ان اجرى الا على الله ). اين به خوبى نشان مى دهد كه من هدف مادى از اين برنامه ندارم و جز به پاداش معنوى الهى نمى انديشم ، و هرگز يك مدعى دروغين نمى تواند چنين باشد و اينهمه دردسر و ناراحتى را بخاطر هيچ براى خود بخرد. و اين ميزان و الگوئى است براى شناخت رهبران راستين ، از فرصت طلبان دروغين ، كه هر گامى را بر مى دارند به طور مستقيم يا غير مستقيم هدف مادى از آنان دارند. سپس در پاسخ آنها كه اصرار داشتند نوح ايمان آورندگان فقير و يا كم سن و سال را از خود براند با قاطعيت مى گويد من هرگز كسانى را كه ايمان آورده اند طرد نمى كنم (و ما انا بطارد الذين آمنوا). چرا كه آنها با پروردگار خويش ملاقات خواهند كرد و در سراى ديگر خصم من در برابر او خواهند بود (انهم ملاقوا ربهم ). در پايان آيه به آنها اعلام مى كند كه من شما را مردمى جاهل مى دانم (و لكنى اراكم قوما تجهلون ).
چه جهل و نادانى از اين بالاتر كه مقياس سنجش فضيلت را گم كرده ايد و آن را در ثروت و تمكن مالى و مقامهاى ظاهرى و سن و سال جستجو مى كنيد، و به گمان شما افراد پاكدل و با ايمان كه دستشان تهى و پايشان برهنه است از درگاه خدا دورند، اين اشتباه بزرگ شما است و نشانه جهل و بيخبريتان !. به علاوه شما بر اثر جهل و نادانى چنين مى پنداريد كه پيامبر بايد فرشته باشد، در حالى كه رهبر انسانها بايد از جنس آنها باشد تا نيازها و مشكلات و دردهاى آنان را بداند و لمس كند. در آيه بعد براى توضيح بيشتر به آنها مى گويد: اى قوم ! اگر من اين گروه با ايمان را طرد كنم چه كسى در برابر خدا (در آن دادگاه بزرگ عدالت و حتى در اين جهان ) مرا يارى خواهد كرد؟! (و يا قوم من ينصرنى من الله ان طردتهم ). طرد افراد صالح و مؤ من كار ساده اى نيست ، آنها فرداى قيامت دشمن من خواهند بود و هيچكس نمى تواند در آنجا از من دفاع كند، و نيز ممكن است مجازات الهى در اين جهان دامن مرا بگيرد. آيا انديشه نمى كنيد تا بدانيد آنچه مى گويم عين حقيقت است (افلا تذكرون ). ميان تفكر و تذكر اين تفاوت وجود دارد كه تفكر در حقيقت براى شناخت چيزى است هر چند هيچگونه اطلاعى از آن قبلا نداشته باشيم ، ولى تذكر (ياد آورى ) در موردى گفته مى شود كه انسان قبلا با آن موضوع آشنائى داشته است ، هر چند از طريق آگاهيهاى فطرى باشد، و اتفاقا مسائل مورد بحث نوح با قومش نيز همه از اين قبيل است ، مطالبى است كه انسان با مراجعه به فطرت و نهاد خويش آنها را درك مى كند ولى غرور و تعصب و خود -
خواهى و غفلتشان بر روى آنها پرده افكنده است . آخرين سخنى كه نوح در پاسخ ايرادهاى واهى قوم به آنها مى گويد اين است كه اگر شما خيال مى كنيد و انتظار داريد من امتيازى جز از طريق وحى و اعجاز بر شما داشته باشم اشتباه است ، با صراحت بايد بگويم كه من نه به شما مى گويم خزائن الهى در اختيار من است و نه هر كارى بخواهم مى توانم انجام دهم (و لا اقول لكم عندى خزائن الله ). و نه مى گويم از غيب آگاهى دارم (و لا اعلم الغيب ). و نه مى گويم من فرشته ام (و لا اقول انى ملك ). اينگونه ادعاهاى بزرگ و دروغين مخصوص مدعيان كاذب است ، و هيچگاه يك پيامبر راستين چنين ادعاهائى نخواهد كرد، چرا كه خزائن الهى و علم غيب تنها در اختيار ذات پاك خدا است ، و فرشته بودن با اين احساسات بشرى نيز سازگار نيست . بنابراين هر كس يكى از اين سه ادعا يا همه آنها را داشته باشد دليل بر دروغگوئى او است . نظير اين تعبير درباره پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نيز در آيه ۵۰ سوره انعام ديده مى شود، آنجا كه مى گويد: قل لا اقول لكم عندى خزائن الله و لا اعلم الغيب و لا اقول لكم انى ملك ان اتبع الا ما يوحى الى : بگو من نمى گويم خزائن الهى نزد من است و نمى گويم از غيب آگاهم ، و نه مى گويم فرشته ام ، من تنها پيروى از آنچه بر من وحى مى شود دارم منحصر ساختن امتياز پيامبر در اين آيه به مسئله وحى و نفى امور سه گانه بالا دليل بر اين است كه در آيات مربوط به نوح نيز چنين امتيازى در مفهوم كلام افتاده هر چند صريحا بيان نشده است . در پايان آيه بار ديگر به موضوع ايمان آورندگان مستضعف پرداخته و
تاكيد مى كند كه من هرگز نمى توانم درباره اين افرادى كه در چشم شما حقيرند بگويم خداوند هيچ خير و پاداش نيكى به آنها نخواهد داد (و لا اقول للذين تزدرى اعينكم لن يؤ تيهم الله خيرا). بلكه به عكس خير اين جهان و آن جهان مال آنها است ، هر چند دستشان از مال و ثروت تهى است ، اين شما هستيد كه بر اثر خيالات خام ، خير را در مال و مقام يا سن و سال منحصر ساخته ايد و از حقيقت و معنى به كلى بيخبريد. و به فرض كه گفته شما راست باشد و آنها اراذل و اوباش باشند خدا از درون جان آنها و نياتشان آگاه است (الله اعلم بما فى انفسهم ) من كه جز ايمان و صداقت از آنها چيزى نمى بينم ، و به همين دليل وظيفه دارم آنان را بپذيرم ، من مامور به ظاهرم و بنده شناس خداست ! و اگر غير از اين كارى كنم مسلما از ستمكاران خواهم بود (انى اذا لمن الظالمين ). اين احتمال نيز در تفسير جمله آخر داده شده است كه به تمام محتواى آيه مربوط باشد يعنى اگر من ادعاى علم غيب يا فرشته بودن ، يا مالك خزائن الهى بودن كنم ، و يا ايمان آورندگان را طرد نمايم در پيشگاه خدا و وجدان در صف ستمگران خواهم بود.
نكته ها :
در اينجا بايد به چند نكته توجه كرد: ۱ - همانگونه كه بارها اشاره كرده ايم آگاهى از غيب به طور مطلق و بدون هيچگونه قيد و شرط از آن خدا است ، ولى او هر مقدار از اين آگاهى را مصلحت ببيند در اختيار پيامبران و اولياى خود مى گذارد همانطور كه در آيه ۲۶ و ۲۷ سوره جن مى خوانيم : عالم الغيب فلا يظهر على غيبه احدا الا من ارتضى من رسول (خداوند از تمام امور پنهانى آگاه است و هيچكس را از علم غيب خود
آگاه نمى كند مگر رسولانى كه مورد رضايت او هستند). بنابراين هيچگونه تضادى ميان آيات مورد بحث كه نفى علم غيب از پيامبران مى كند و آيات يا رواياتى كه آگاهى بعضى از غيوب را به پيامبران يا امامان (عليهم السلام ) نسبت مى دهد وجود ندارد. آگاهى از اسرار غيب بالذات مخصوص خدا است و ديگران هر چه دارند بالعرض و از طريق تعليم الهى مى باشد و به همين دليل محدود به حدودى است كه او اراده مى كند. ۲ - مقياس سنجش فضيلت بار ديگر در اين آيات به واقعيت بر خورد مى كنيم كه صاحبان زر و زور و دنياپرستان مادى كه همه چيز را از دريچه افكار خود به همان رنگ مادى مى بينند تمام احترام و شخصيت را در داشتن ثروت و مقام و موقعيتهائى هموزن اين دو مى پندارند بنابراين تعجب نيست كه مؤ منان راستينى كه دستشان از مال و ثروت تهى بود در قاموس آنها به عنوان اراذل معرفى گردند و با چشم حقارت و پستى به آنها بنگرند. اين منحصر به قوم نوح نبود كه مؤ منان مستضعف مخصوصا جوانان انقلابى را كه اطرافش را گرفته بودند تهى مغز و كوتاه فكر و بى سر و پا مى دانستند، تاريخ نشان مى دهد كه اين منطق در برابر پيامبران ديگر مخصوصا در مورد پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مؤ منان نخستين وجود داشته است . هم اكنون نظير اين منطق را در عصر و زمان خود مى بينيم كه مستكبران فرعون صفت ، با اتكاى به قدرت شيطانى خود مؤ منان راستين را متهم به تمام
اين موضوعات مى كنند و به صورت تكرار تاريخ همان عناوين را به مخالفان خود نسبت مى دهند ولى هنگامى كه يك محيط فاسد با يك انقلاب الهى پاكسازى شد اين گونه مقياسهاى سنجش شخصيت نيز همراه ساير عناوين موهوم به زباله دان تاريخ ريخته مى شود، و مقياسهاى اصيل و انسانى جاى آنها را مى گيرد، مقياسهائى كه در متن زندگى انسان قرار گرفته و واقعيتهاى عينى روى آن استوار است و يك جامعه پاك و آباد و آزاد از آنها مايه مى گيرد، همچون ايمان ، علم و آگاهى فداكارى و گذشت ، تقوا و پاكدامنى ، شهامت و شجاعت ، تجربه و هوشيارى مديريت و نظم و مانند اينها. ۳ - بعضى از مفسران مانند نويسنده المنار هنگامى كه به اين آيه مى رسد در ضمن يك جمله كوتاه به آنها كه علم غيب را براى غير خدا قائلند و يا حل مشكلاتى را از آنها مى خواهند اشاره كرده ، مى گويد: اين دو امر (علم غيب و خزائن الهى ) همان چيزهائى است كه قرآن از پيامبران نفى كرده اما بدعتگزاران مسلمين و اهل كتاب آنها را براى اولياء و قديسين اثبات مى كنند! اگر منظور او اين باشد كه هر گونه آگاهى از غيب ولو به تعليم الهى از آنها نفى شود اين بر خلاف نصوص صريح قرآن مجيد است ، و اگر منظور او نفى توسل به پيامبران و اولياى الهى باشد - به اين صورت كه از آنها تقاضا كنيم كه از خداوند حل مشكلات ما را بخواهند - اين سخن نيز مخالف آيات قرآن و احاديث مسلمى است كه از طرق شيعه و اهل سنت نقل شده است (براى توضيح بيشتر در اين باره به جلد چهارم تفسير نمونه صفحه ۳۶۳ - ۳۶۹ مراجعه فرمائيد:)
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |