تفسیر:نمونه جلد۸ بخش۴۷
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
آيه ۱۰۰
آيه و ترجمه
وَ السبِقُونَ الاَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَجِرِينَ وَ الاَنصارِ وَ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُم بِإِحْسنٍ رَّضىَ اللَّهُ عَنهُمْ وَ رَضوا عَنْهُ وَ أَعَدَّ لهَُمْ جَنَّتٍ تَجْرِى تحْتَهَا الاَنْهَرُ خَلِدِينَ فِيهَا أَبَداً ذَلِك الْفَوْزُ الْعَظِيمُ(۱۰۰) ترجمه : ۱۰۰ - پيشگامان نخستين از مهاجرين و انصار و آنها كه به نيكى از آنها پيروى كردند، خداوند از آنها خشنود و آنها (نيز) از او خشنود شدند، و باغهائى از بهشت براى آنان فراهم ساخته كه نهرها از زير درختانش جريان دارد، جاودانه در آن خواهند ماند، و از اين پيروزى بزرگى است . تفسير : پيشگامان اسلام گر چه درباره شان نزول آيه فوق ، مفسران روايات متعددى نقل كرده اند، ولى چنانكه خواهيم ديد هيچ كدام از آنها شان نزول آيه نيست ، بلكه در واقع بيان مصداق و وجود خارجى آن است . به هر حال به دنبال آيات گذشته كه بيان حال كفار و منافقان را مى نمود در آيه فوق اشاره به گروههاى مختلف از مسلمانان راستين شده است و آنها را در سه گروه مشخص تقسيم مى كند.
نخست آنها كه پيشگامان در اسلام و هجرت بوده اند (و السابقون الاولون من المهاجرين ). دوم آنها كه پيشگام در نصرت و يارى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و ياران مهاجرش بودند (و الانصار). سوم آنها كه بعد از اين دو گروه آمدند و از برنامه هاى آنها پيروى كردند، و با انجام اعمال نيك ، و قبول اسلام ، و هجرت ، و نصرت آئين پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به آنها پيوستند (و الذين اتبعوهم باحسان ). از آنچه گفتيم روشن شد كه منظور از «باحسان » در واقع بيان اعمال و معتقداتى است كه در آنها از پيشگامان اسلام پيروى مى كنند، و به تعبير ديگر احسان بيان وصف برنامه هائى است كه از آن متابعت مى شود. ولى اين احتمال نيز در معنى آيه داده شده است كه «احسان » بيان وصف چگونگى متابعت و پيروى باشد يعنى آنها بطور شايسته پيروى (در صورت اول «با» بمعنى «فى » و در صورت دوم بمعنى «مع » است ). ولى ظاهر آيه مطابق تفسير اول است . پس از ذكر اين گروه سه گانه مى فرمايد: «هم خداوند از آنها راضى است و هم آنها از خدا راضى شده اند» (رضى الله عنهم و رضوا عنه ). رضايت خدا از آنها به خاطر ايمان و اعمال صالحى است كه انجام داده اند، و خشنودى آنان از خدا به خاطر پاداشهاى گوناگون و فوق العاده و پر اهميت است كه به آنان ارزانى داشته .
به تعبير ديگر آنچه خدا از آنها خواسته انجام داده اند، و آنچه آنها از خدا خواسته اند به آنان بخشيده ، بنابراين هم خدا از آنها راضى است و هم آنان از خدا راضى هستند. با اينكه جمله گذشته همه مواهب و نعمتهاى الهى را در برداشت (مواهب مادى و معنوى ، جسمانى و روحانى ) ولى بعنوان تاءكيد و بيان «تفصيل » بعد از «اجمال » اضافه مى كند: «خداوند براى آنها باغهائى از بهشت فراهم ساخته كه از زير درختانش نهرها جريان دارند» (و اعد لهم جنات تجرى تحتها الانهار). از امتيازات اين نعمت آن است كه جاودانى است و «همواره در آن خواهند ماند» (خالدين فيها ابدا). «و مجموع اين مواهب معنوى و مادى براى آنها پيروزى بزرگى محسوب مى شود» (ذلك الفوز العظيم ). چه پيروزى از اين برتر كه انسان احساس كند آفريدگار و معبود و مولايش از او خشنود است و كارنامه قبولى او را امضا كرده ؟ و چه پيروزى از اين بالاتر كه با اعمال محدودى در چند روز عمر فانى مواهب بى پايان ابدى پيدا كند. در اينجا به چند نكته مهم بايد توجه كرد:
نكته ها
موقعيت پيشگامان
در هر انقلاب وسيع اجتماعى كه بر ضد وضع نابسامان جامعه صورت مى گيرد پيشگامانى هستند كه پايه هاى انقلاب و نهضت بر دوش آنها است ، آنها در واقع وفادارترين عناصر انقلابى هستند، زيرا به هنگامى كه پيشوا و رهبرشان از هر نظر تنها است گرد او را مى گيرند، و با اينكه از جهات مختلف در محاصره قرار دارند و انواع خطرها از چهار طرف آنها را احاطه كرده و دست از يارى و فداكارى بر نمى دارند. مخصوصا مطالعه تاريخ ، آغاز اسلام را نشان مى دهد كه پيشگامان و مؤ منان
نخستين با چه مشكلاتى روبرو بودند؟ چگونه آنها را شكنجه و آزار مى دادند، ناسزا مى گفتند، متهم مى كردند، به زنجير مى كشيدند و نابود مى نمودند. ولى با اين همه گروهى با اراده آهنين و عشق سوزان و عزم راسخ و ايمان عميق در اين راه گام گذاردند و به استقبال انواع خطرها رفتند. در اين ميان سهم مهاجران نخستين از همه بيشتر بود، و به دنبال آنها انصار نخستين يعنى آنهائى كه با آغوش باز از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به مدينه دعوت كردند، و ياران مهاجر او را همچون برادران خويش مسكن دادند، و از آنها با تمام وجود خود دفاع كردند، و حتى بر خويشتن نيز مقدم داشتند. و اگر مى بينيم در آيه فوق به اين دو گروه اهميت فوق العاده اى داده شده است به خاطر همين موضوع است . ولى با اين حال قرآن مجيد - آنچنان كه روش هميشگى او است - سهم ديگران را نيز ناديده نگرفته است و به عنوان تابعين به احسان از تمام گروههائى كه در عصر پيامبر و يا زمانهاى بعد به اسلام پيوستند، هجرت كردند، و يا مهاجران را پناه دادند و حمايت نمودند ياد مى كند، و براى همه اجر و پاداشهاى بزرگى را نويد مى دهد.
تابعين چه اشخاصى بودند؟
اصطلاح گروهى از دانشمندان بر اين است كه كلمه «تابعين » را تنها به شاگردان صحابه مى گويند، يعنى آن عده اى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را نديدند اما بعد از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به روى كار آمدند و علوم و دانشهاى اسلامى را وسعت بخشيدند، و به تعبير ديگر اطلاعات اسلامى خود را بدون واسطه از صحابه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) گرفتند. ولى همان گونه كه در بالا گفتيم مفهوم آيه از نظر لغت به اين گروه ، محدود نمى شود، بلكه تعبير «تابعين به احسان » تمام گروههائى را كه در عصر و زمان
از برنامه و اهداف پيشگامان اسلام پيروى كردند شامل مى شود. توضيح اينكه بر خلاف آنچه بعضى فكر مى كنند مساءله «هجرت » و همچنين «نصرت » كه دو مفهوم سازنده اسلامى است ، محدود به زمان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نيست بلكه امروز نيز اين دو مفهوم در شكلهاى ديگرى وجود دارد، و فردا نيز وجود خواهد داشت ، بنابراين تمام كسانى كه به نحوى در مسير اين دو برنامه قرار مى گيرند در مفهوم تابعين به احسان داخلند. منتها مهم آنست كه توجه داشته باشيم قرآن با ذكر كلمه احسان تاءكيد مى كند كه پيروى و تبعيت از پيشگامان در اسلام نبايد در دائره حرف و ادعا، و يا حتى ايمان بدون عمل خلاصه شود، بلكه بايد اين پيروى يك پيروى فكرى و عملى و همه جانبه بوده باشد.
نخستين مسلمان چه كسى بود؟
در اينجا بيشتر مفسران به تناسب بحث آيه فوق اين سؤ ال را مطرح كرده اند كه نخستين كسى كه اسلام آورد و اين افتخار بزرگ در تاريخ به نام او ثبت شد چه كسى است ؟ در پاسخ اين سؤ ال همه متفقا گفته اند نخستين كسى كه از زنان مسلمان شد «خديجه » همسر وفادار و فداكار پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بود، و اما از مردان ، همه دانشمندان و مفسران شيعه به اتفاق گروه عظيمى از دانشمندان اهل سنت على (عليهالسلام ) را نخستين كسى از مردان مى دانند كه دعوت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را پاسخ گفت . شهرت اين موضوع در ميان دانشمندان اهل تسنن به حدى است كه جمعى از آنها ادعاى اجماع و اتفاق بر آن كرده اند. از جمله «حاكم نيشابورى » در «مستدرك على الصحيحين » در كتاب «معرفت » صفحه ۲۲ چنين مى گويد: لا اعلم خلافا بين اصحاب التواريخ ان على بن ابى طالب رضى الله عنه اولهم اسلاما و انما اختلفوا فى بلوغه : ((هيچ مخالفتى
در ميان تاريخ نويسان در اين مساءله وجود ندارد، كه على بن ابى طالب (عليهالسلام ) نخستين كسى است كه اسلام آورده ، تنها در بلوغ او به هنگام پذيرش اسلام اختلاف دارند)). «ابن عبد البر» در «استيعاب » (ج ۲ صفحه ۴۵۷) چنين مى نويسد: اتفقوا على ان خديجه اول من آمن بالله و رسوله و صدقه فيما جاء به ثم على بعدها: ((در اين مساءله اتفاق است كه خديجه نخستين كسى بود كه ايمان به خدا و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آورد، و او را در آنچه آورده بود تصديق كرد، سپس على (عليهالسلام ) بعد از او همين كار را انجام داد)). «ابو جعفر اسكافى معتزلى » مى نويسد: قد روى الناس كافة افتخار على بالسبق الى الاسلام : ((عموم مردم نقل كرده اند كه افتخار سبقت در اسلام مخصوص على بن ابى طالب (عليهالسلام ) است )). گذشته از اين ، روايات فراوانى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و نيز از خود على (عليهالسلام ) و صحابه در اين باره نقل شده است كه به حد تواتر مى رسد و ذيلا چند حديث را به عنوان نمونه مى آوريم : ۱ - پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: او لكم واردا على الحوض اولكم اسلاما، على بن ابى طالب : ((نخستين كسى كه در كنار حوض كوثر بر من وارد مى شود، نخستين كسى است كه اسلام آورده ، و او على بن ابى طالب (عليهالسلام ) است )). ۲ - گروهى از دانشمندان اهل سنت از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل كرده اند كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دست على (عليهالسلام ) را گرفت و فرمود: ان هذا اول من آمن بى و هذا
اول من يصافحنى و هذا الصديق الاكبر: «اين اولين كسى است كه به من ايمان آورده ، و اولين كسى است كه در قيامت با من مصافحه مى كند و اين صديق اكبر است ». ۳ - ابو سعيد خدرى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چنين نقل مى كند كه دست به ميان شانه هاى على (عليهالسلام ) زد و فرمود: يا على لك سبع خصال لا يحاجك فيهن احد يوم القيامة : انت اول المؤ منين بالله ايمانا و اوفاهم بعهد الله و اقومهم بامر الله ...: «اى على هفت صفت ممتاز دارى كه احدى در قيامت نمى تواند درباره آنها با تو گفتگو كند، تو نخستين كسى هستى كه به خدا ايمان آوردى ، و از همه نسبت به پيمانه اى الهى باوفاترى ، و در اطاعت فرمان خدا پابرجاترى ...» همانگونه كه اشاره كرديم دهها روايت در كتب مختلف تاريخ و تفسير و حديث ، در اين باره از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و ديگران نقل شده است و علاقمندان مى توانند براى توضيح بيشتر به جلد سوم عربى الغدير صفحه ۲۲۰ تا ۲۴۰ و كتاب احقاق الحق جلد ۳ صفحه ۱۱۴ تا ۱۲۰ مراجعه نمايند. جالب اينكه گروهى كه نتوانسته اند سبقت على (عليهالسلام ) را در ايمان و اسلام انكار كنند به عللى كه ناگفته پيدا است كوشش دارند آنرا به نحو ديگرى انكار، يا كم اهميت جلوه دهند، و بعضى ديگر كوشش دارند كه به جاى او ابو بكر را بگذارند كه او اولين مسلمان است . گاهى مى گويند على (عليهالسلام ) در آن هنگام ده ساله بود و طبعا نا بالغ ، بنا بر اين اسلام او به عنوان اسلام يك كودك تاءثيرى در قوت و قدرت جبهه مسلمين در برابر
دشمن نداشت (اين سخن را فخر رازى در تفسيرش ذيل آيه فوق آورده است ). و اين براستى عجيب است و در واقع ايرادى است بر شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) زيرا مى دانيم هنگامى كه در يوم الدار پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اسلام را به عشيره و طايفه خود عرضه داشت هيچكس آنرا نپذيرفت جز على (عليهالسلام ) كه برخاست و اعلام اسلام نمود، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اسلامش را پذيرفت ، و حتى اعلام كرد كه تو برادر و وصى و خليفه منى !. و اين حديث را كه گروهى از حافظان حديث از شيعه و سنى در كتب صحاح و مسانيد، و همچنين گروهى از مورخان اسلام نقل كرده و بر آن تكيه نموده اند نشان مى دهد كه نه تنها پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اسلام على (عليهالسلام ) را در آن سن و سال كم ، پذيرفت بلكه او را به عنوان برادر و وصى و جانشين خود معرفى نمود. و گاهى به اين تعبير كه خديجه نخستين مسلمان از زنان و ابو بكر نخستين مسلمان از مردان و على (عليهالسلام ) نخستين مسلمان از كودكان بود، خواسته اند از اهميت آن بكاهند (اين تعبير را مفسر معروف و متعصب ، نويسنده المنار ذيل آيه مورد بحث ذكر كرده است ). در حالى كه اولا همانگونه كه گفتيم كمى سن على (عليهالسلام ) در آن روز به هيچوجه از اهميت موضوع نمى كاهد، بخصوص اينكه قرآن درباره حضرت يحيى صريحا مى گويد: و آتيناه الحكم صبيا: «ما فرمان را به او در حال كودكى داديم ».
و درباره عيسى (عليهالسلام ) نيز مى خوانيم كه در حال كودكى به سخن آمد و به آنها كه درباره او گرفتار شك و ترديد بودند گفت : انى عبد الله آتانى الكتاب و جعلنى نبيا: «من بنده خدايم ، كتاب آسمانى به من داده ، و مرا پيامبر قرار داده است ». هنگامى كه اينگونه آيات را با حديثى كه از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در بالا نقل كرديم كه او على (عليهالسلام ) را وصى و خليفه و جانشين خود قرار داد ضميمه كنيم روشن مى شود كه سخن المنار گفتار تعصب آميزى بيش نيست . ثانيا اين موضوع از نظر تاريخى مسلم نيست كه ابو بكر سومين نفرى باشد كه اسلام را پذيرفته است ، بلكه در بسيارى از كتب تاريخ و حديث اسلام آوردن گروه ديگرى را قبل از او ذكر كرده اند. اين بحث را با ذكر اين نكته پايان مى دهيم كه على (عليهالسلام ) در سخنانش بارها به اين موضوع كه من اولين مؤ من و اولين مسلمان و نخستين نمازگزار با پيامبرم اشاره نموده و موقعيت خود را روشن ساخته است ، و اين موضوع در بسيارى از كتب از آن حضرت نقل شده . به علاوه ابن ابى الحديد از دانشمند معروف ابو جعفر اسكافى معتزلى نقل مى كند اينكه بعضى مى گويند ابو بكر سبقت در اسلام داشته اگر صحيح باشد چرا خودش در هيچ مورد به اين موضوع بر فضيلت خود استدلال نكرده است ، و نه هيچيك از هواداران او از صحابه چنين ادعائى را كرده اند.
آيا همه صحابه افراد صالحى بودند؟
سابقا به اين موضوع اشاره كرديم كه دانشمندان اهل سنت معمولا معتقدند كه همه ياران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) پاك و درستكار و صالح و شايسته و اهل بهشتند.
در اينجا به تناسب آيه فوق كه بعضى آنرا دليل قاطعى بر ادعاى فوق گرفته اند بار ديگر اين موضوع مهم را كه سرچشمه دگرگونيهاى زيادى در مسائل اسلامى مى شود مورد تجزيه و تحليل قرار مى دهيم : بسيارى از مفسران اهل سنت اين حديث را ذيل آيه فوق نقل كرده اند كه حميد بن زياد مى گويد: نزد محمد بن كعب قرظى رفتم و به او گفتم درباره اصحاب رسولخدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چه مى گوئى ؟ گفت : جميع اصحاب رسول الله (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فى الجنة محسنهم و مسيئهم !: ((همه ياران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در بهشتند، اعم از نيكوكار و بدكار و گنهكار! گفتم اين سخن را از كجا ميگوئى ))؟ گفت : اين آيه را بخوان و السابقون الاولون من المهاجرين و الانصار ... تا آنجا كه مى فرمايد: رضى الله عنهم و رضوا عنه سپس گفت : اما درباره تابعين شرطى قائل شده و آن اين است كه آنها بايد تنها در كارهاى نيك از صحابه پيروى كنند (فقط در اين صورت اهل نجاتند، و اما صحابه چنين قيد و شرطى را ندارند). ولى اين ادعا به دلائل زيادى مردود و غير قابل قبول است ، زيرا: اولا - حكم مزبور در آيه فوق شامل تابعين هم مى شود، و منظور از تابعان همانگونه كه اشاره كرديم تمام كسانى هستند كه از روش مهاجران و انصار نخستين ، و برنامه هاى آنها پيروى مى كنند، بنابراين بايد تمام امت بدون استثناء اهل نجات باشند! و اما اينكه در حديث محمد بن كعب از اين موضوع جواب داده شده كه خداوند در تابعين قيد احسان را ذكر كرده ، يعنى از برنامه نيك و روش صحيح صحابه پيروى كند، نه از گناهانشان ، اين سخن از عجيبترين بحثها است . چرا كه مفهومش اضافه «فرع » بر «اصل » است ، جائى كه شرط نجات تابعان و پيروان صحابه اين باشد كه در اعمال صالح از آنها پيروى كنند به طريق
اولى بايد اين شرط در خود صحابه بوده باشد. و به تعبير ديگر خداوند در آيه فوق مى گويد: رضايت و خشنودى او شامل حال همه مهاجران و انصار نخستين كه داراى برنامه صحيح بودند و همه پيروان آنها است ، نه اينكه مى خواهد مهاجران و انصار را چه خوب باشند و چه بد، مشمول رضايت خود قرار دهد، اما تابعان را با قيد و شرط خاصى بپذيرد. ثانيا - اين موضوع با دليل عقل به هيچوجه سازگار نيست ، زيرا عقل هيچگونه امتيازى براى ياران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بر ديگران قائل نمى باشد، چه تفاوتى ميان ابو جهل ها و كسانى است كه نخست ايمان آوردند، سپس از آئين او منحرف شدند. و چرا كسانى كه سالها و قرنها بعد از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) قدم به اين جهان گذاردند و فداكاريها و جانبازيهاى آنها در راه اسلام كمتر از ياران نخستين پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نبود، بلكه اين امتياز را داشتند كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را ناديده ، شناختند، و به او ايمان آوردند، مشمول اين رحمت و رضايت الهى نباشند. قرآنى كه مى گويد: گرامى ترين شما نزد خدا پرهيزكارترين شما است ، چگونه اين تبعيض غير منطقى را مى پسندد؟ قرآنى كه در آيات مختلفش به ظالمان و فاسقان لعن مى كند و آنها را مستوجب عذاب الهى مى شمرد، چگونه «اين مصونيت غير منطقى صحابه » را در برابر كيفر الهى مى پسندد؟ آيا اينگونه لعنها و تهديدهاى قرآن قابل استثناء است ، و گروه خاصى از آن خارجند؟ چرا و براى چه ؟!. از همه گذشته آيا چنين حكمى به منزله چراغ سبز دادن به صحابه نسبت به هر گونه گناه و جنايت محسوب نمى شود؟ ثالثا - اين حكم با متون تاريخ اسلامى به هيچوجه سازگار نيست ، زيرا بسيار كسان بودند كه روزى در رديف مهاجران و انصار بودند، و سپس از راه خود
منحرف شدند و مورد خشم و غضب پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه تواءم با خشم و غضب خدا است قرار گرفتند، آيا در آيات قبل داستان ثعلبه بن حاطب انصارى را نخوانديم كه چگونه منحرف گرديد و مغضوب پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شد. روشن تر بگوئيم : اگر منظور آنها اين است كه صحابه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) عموما مرتكب هيچگونه گناهى نشدند و معصوم و پاك از هر معصيتى بودند، اين از قبيل انكار بديهيات است . و اگر منظور آنست كه آنها گناه كردند و اعمال خلافى انجام دادند باز هم خدا از آنها راضى است ، مفهومش اين است كه خدا رضايت به گناه داده است ! چه كسى مى تواند «طلحه » و «زبير» كه در آغاز از ياران خاص پيامبر بودند و همچنين «عايشه » همسر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را از خون هفده هزار نفر مردم مسلمانى كه خونشان در ميدان جنگ جمل ريخته شد تبرئه كند؟ آيا خدا به اين خونريزيها راضى بود؟ آيا مخالفت با على (عليهالسلام ) خليفه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه اگر فرضا خلافت منصوص او را نپذيريم حد اقل با اجماع امت برگزيده شده بود، و شمشير كشيدن به روى او و ياران وفادارش چيزى است كه خدا از آن خشنود و راضى باشد؟ حقيقت اين است كه طرفداران فرضيه «تنزيه صحابه » با اصرار و پافشارى روى اين مطلب ، چهره پاك اسلام را كه همه جا ميزان شخصيت اشخاص را ايمان و عمل صالح قرار مى دهد زشت و بلامنظر ساخته اند. آخرين سخن اينكه رضايت و خشنودى خدا كه در آيه فوق است روى يك عنوان كلى قرار گرفته و آن «هجرت » و «نصرت » و «ايمان » و «عمل صالح » است ، تمام صحابه و تابعان مادام كه تحت اين عناوين قرار داشتند مورد رضاى خدا بودند، و آن روز كه از تحت اين عناوين خارج شدند از تحت رضايت خدا نيز خارج گشتند.
از آنچه گفتيم بخوبى روشن مى شود كه گفتار مفسر دانشمند اما متعصب يعنى نويسنده المنار كه در اينجا شيعه را به خاطر عدم اعتقاد به پاكى و درستى همه صحابه ، مورد سرزنش و حمله قرار مى دهد كمترين ارزشى ندارد، شيعه گناهى نكرده ، جز اينكه حكم عقل و شهادت تاريخ و گواهى قرآن را در اينجا پذيرفته ، و به امتيازات واهى و نادرست متعصبان گوش فرا نداده است .
آيه ۱۰۱
آيه و ترجمه
وَ مِمَّنْ حَوْلَكم مِّنَ الاَعْرَابِ مُنَفِقُونَ وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُوا عَلى النِّفَاقِ لا تَعْلَمُهُمْ نحْنُ نَعْلَمُهُمْ سنُعَذِّبهُم مَّرَّتَينِ ثمَّ يُرَدُّونَ إِلى عَذَابٍ عَظِيمٍ(۱۰۱) ترجمه : ۱۰۱ - و از (ميان ) اعراب باديه نشينى كه اطراف شما هستند جمعى از منافقانند و از اهل (خود) مدينه (نيز) گروهى سخت به نفاق پاى بندند كه آنها را نمى شناسى و ما آنها را مى شناسيم ، به زودى آنها را دوباره مجازات مى كنيم (مجازاتى به وسيله رسوائى اجتماعى ، و مجازاتى به هنگام مرگ ) سپس به سوى مجازات بزرگى (در قيامت ) فرستاده مى شوند. تفسير : بار ديگر قرآن مجيد بحث را متوجه اعمال منافقان و گروههاى آنها كرده مى گويد «در ميان كسانى كه در اطراف شهر شما مدينه هستند گروهى از منافقان وجود دارند» (و ممن حولكم من الاعراب منافقون ) يعنى تنها نبايد توجه خود را به منافقان داخل بيندازيد، بايد هشيار باشيد منافقان بيرون را نيز زير نظر بگيريد و مراقب فعاليتهاى خطرناك آنان باشيد. كلمه «اعراب » همانگونه كه سابقا هم اشاره كرديم معمولا به عربهاى باديه نشين گفته مى شود.
سپس اضافه مى كند «در خود مدينه و از اهل اين شهر نيز گروهى هستند كه نفاق را تا سرحد سركشى و طغيان رسانده و سخت به آن پايبندند و در آن صاحب تجربه اند»! (و من اهل المدينة مردوا على النفاق ). «مردوا» از ماده «مرد» (بر وزن سرد) به معنى طغيان و سركشى و بيگانگى مطلق مى باشد، و در اصل به معنى «برهنگى و تجرد» آمده ، و بهمين جهت به پسرانى كه هنوز مو در صورتشان نروئيده است «امرد» مى گويند «شجرة مرداء» يعنى درختى كه هيچ برگ ندارد و «مارد» بمعنى شخص سركش است كه بكلى از اطاعت فرمان خارج شده است . بعضى از مفسران و اهل لغت اين ماده را به معنى «تمرين » نيز گفته اند (از جمله در تاج العروس و قاموس تمرين يكى از معانى آن ذكر شده است ). و اين شايد بخاطر آن باشد كه تجرد مطلق از چيزى و خروج كامل از آن بدون ممارست و تمرين ممكن نيست . به هر حال اين گروه از منافقان چنان از حق و حقيقت عارى و چنان بر كار خود مسلط بودند كه مى توانستند خود را در صف مسلمانان راستين جا بزنند بدون اينكه كسى متوجه آنها بشود. اين تفاوت در تعبير كه درباره منافقان «داخلى » و «خارجى » در آيه فوق ديده مى شود گويا اشاره به اين نكته است كه منافقان داخلى در كار خود مسلطتر و طبعا خطرناكترند، و مسلمانان بايد شديدا مراقب آنها باشند، هر چند كه منافقان خارجى را نيز بايد از نظر دور ندارند. لذا بلافاصله بعد از آن مى فرمايد: «تو آنها را نمى شناسى ولى ما مى شناسيم » (لا تعلمهم نحن نعلمهم ). البته اين اشاره به علم عادى و معمولى پيغمبر است ، ولى هيچ منافات ندارد كه او از طريق وحى و تعليم الهى به اسرار آنان كاملا واقف گردد.
در پايان آيه مجازات شديد اين گروه را به اين صورت بيان مى كند كه : «ما بزودى آنها را دوباره مجازات خواهيم كرد، و پس از آن به سوى عذاب بزرگ ديگرى فرستاده خواهند شد» (سنعذبهم مرتين ثم يردون الى عذاب عظيم ). در اينكه «عذاب عظيم » اشاره به مجازاتهاى روز قيامت است شكى نيست ، ولى در اينكه ، آندو عذاب ديگر چه نوع عذابى است ، در ميان مفسران گفتگو است ، و احتمالات متعددى پيرامون آن داده اند. ولى بيشتر چنين بنظر مى رسد كه يكى از اين دو عذاب همان مجازات اجتماعى آنها بخاطر رسوائيشان و كشف اسرار درونيشان مى باشد كه به دنبال آن تمام حيثيت اجتماعى خود را از دست مى دهند، و شاهد آن را در آيات گذشته خوانديم ، و در بعضى از احاديث نيز آمده كه وقتى كار اين گروه به مراحل خطرناك مى رسيد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آنها را با نام و نشان معرفى مى كرد، و حتى از مسجد بيرون مى ساخت !. و مجازات دوم آنان همان است كه در آيه ۵۰ سوره انفال اشاره شده ، آنجا كه مى فرمايد: و لو ترى اذ يتوفى الذين كفروا الملائكة يضربون وجوههم و ادبارهم ... «هر گاه كافران را بهنگامى كه فرشتگان مرگ جان آنها را مى گيرند ببينى كه چگونه به صورت و پشت آنها مى كوبند، و مجازات مى كنند، به حال آنها تاءسف خواهى خورد». اين احتمال نيز وجود دارد كه مجازات دوم اشاره به ناراحتيهاى درونى و شكنجه هاى روانى بوده باشد كه بر اثر پيروزى همه جانبه مسلمانان ، دامن اين گروه را گرفت .
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |