تفسیر:نمونه جلد۸ بخش۴۳
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
آيه ۶۲- ۶۳
آيه و ترجمه
يحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَكُمْ لِيرْضوكمْ وَ اللَّهُ وَ رَسولُهُ أَحَقُّ أَن يُرْضوهُ إِن كانُوا مُؤْمِنِينَ(۶۲) أَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّهُ مَن يحَادِدِ اللَّهَ وَ رَسولَهُ فَأَنَّ لَهُ نَارَ جَهَنَّمَ خَلِداً فِيهَا ذَلِك الْخِزْى الْعَظِيمُ(۶۳) ترجمه : ۶۲- براى شما، سوگند به خدا ياد مى كنند تا شما را راضى كنند، در حالى كه شايسته تر اين است كه خدا و رسولش را راضى سازند، اگر (راست مى گويند و) ايمان دارند. ۶۳- آيا نمى دانند هر كس با خدا و رسولش دشمنى كند، براى او آتش دوزخ است كه جاودانه در آن مى ماند، اين يك رسوائى بزرگ است ! شان نزول : از گفتار بعضى از مفسران چنين استفاده مى شود كه در آيه فوق مكمل آيه گذشته است ، و طبعا در همان شان نزول نازل شده ، ولى جمعى ديگر از مفسران ، شان نزول ديگرى براى اين دو آيه نقل كرده اند و آن اينكه : هنگامى كه در نكوهش تخلف كنندگان از غزوه تبوك آياتى نازل شد يكى از منافقان گفت : به خدا سوگند اين گروه نيكان و اشراف ما هستند، اگر آنچه را محمد در باره آنها مى گويد راست باشد، اينها از چهارپايان هم بدترند، يكى از مسلمانان اين سخن را شنيد و گفت : به خدا آنچه او مى گويد حق است ، و تو از چهارپا بدترى ! اين سخن به گوش پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) رسيد به دنبال آن مرد منافق فرستاد و از او پرسيد چرا چنين
گفتى ، او سوگند ياد كرد كه چنين سخنى نگفته است ، مرد مؤ منى كه با او طرف بود و اين سخن را به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) گزارش داده بود گفت خداوندا خودت راستگو را تصديق ، و دروغگو را تكذيب فرما. آيات فوق نازل شد و وضع آنها را مشخص ساخت . تفسير : قيافه حق بجانب منافقان ! يكى از نشانه هاى منافقان و اعمال زشت و شوم آنها كه قرآن كرارا به آن اشاره كرده ، اين است كه آنها براى پوشاندن چهره خود بسيارى از خلافكاريهاى خود را انكار مى كردند و با توسل به سوگندهاى دروغين مى خواستند مردم را فريب داده و از خود راضى كنند. در آيات فوق قرآن مجيد پرده از روى اين عمل زشت برداشته ، هم آنها را رسوا مى كند، و هم مسلمانان را آگاه مى سازد كه تحت تاءثير اينگونه سوگندهاى دروغين قرار نگيرند. نخست مى گويد: ((آنها براى شما سوگند به خدا ياد مى كنند تا شما را راضى كنند (يحلفون بالله لكم ليرضوكم ). روشن است كه هدف آنها از اين سوگندها، بيان حقيقت نيست ، بلكه مى خواهند با فريب و نيرنگ چهره واقعيات را در نظرتان دگرگون جلوه دهند، و به مقاصد خود برسند، و گر نه اگر هدف آنها اين است كه واقعا مؤ منان راستين را از خود خشنود سازند، لازم تر اين است كه خدا و پيامبرش را راضى كنند، در حالى كه آنها با اعمالشان خدا و پيامبر را به شدت ناراضى كردند. لذا قرآن مى گويد: اگر آنها راست مى گويند و ايمان دارند، شايسته تر
اين است كه خدا و پيامبرش را راضى كنند))! (و الله و رسوله احق ان يرضوه ان كانوا مؤ منين ) جالب توجه اينكه در جمله فوق چون سخن از «خدا» و «پيامبر» در ميان است و قاعدتا بايد «ضمير» به صورت «تثنيه » آورده شود، ولى با اين حال ضمير مفرد به كار رفته است (منظور ضمير «يرضوه » مى باشد) اين تعبير در حقيقت اشاره به اين است كه رضايت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) از رضايت خدا، جدا نيست ، و او همان مى پسندد كه خدا مى پسندد، و به تعبير ديگر اين اشاره به حقيقت توحيد افعالى است ، چرا كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) در مقابل خدا از خود استقلالى ندارد، و رضا و غضب او همه به خدا منتهى مى شود، همه براى او و در راه او است . در پاره اى از روايات نقل شده كه در عصر پيامبر مردى ضمن سخنان خود چنين گفت : «من اطاع الله و رسوله فقد فاز، و من عصاهما فقد غوى »: «كسى كه خدا و پيامبرش را اطاعت كند رستگار است ، و كسى كه اين دو را مخالفت كند گمراه و نارستگار است ». هنگامى كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) اين تعبير را شنيد كه او خدا و پيامبر را در يك رديف قرار داده و با «ضمير» تثنيه ذكر كرده ، ناراحت شد، و فرمود: «بئس الخطيب انت ، هلا قلت و من عصى الله و رسوله »؟ «تو بد سخنگوئى هستى ! چرا نگفتى هر كس نافرمانى خدا و پيامبرش را كند...» (بلكه با ضمير تثنيه آوردى و گفتى هر كه آن دو را مخالفت كند). در آيه بعد اين گونه افراد منافق را شديدا تهديد مى كند، و«مگر نمى دانند كسى كه با خدا و رسولش دشمنى و مخالفت كند براى او آتش دوزخ است كه جاودانه در آن مى ماند». (الم يعلموا انه من يحادد الله و رسوله فان له نار جهنم خالدا فيها).
سپس براى تاءكيد اضافه مى كند «اين رسوائى و ذلت بزرگى است » (ذلك الخزى العظيم ). «يحادد» از ماده «محادة » و از ريشه «حد» است كه به معنى طرف و نهايت چيزى مى باشد، و از آنجا كه افراد دشمن و مخالف در طرف مقابل قرار مى گيرند، اين ماده (محادة ) به معنى عداوت و دشمنى نيز آمده است ، همانگونه كه در گفتگوهاى روزمره كلمه «طرفيت » را به معنى «مخالفت و دشمنى » به كار مى بريم .
آيه ۶۴- ۶۶
آيه و ترجمه
يحْذَرُ الْمُنَفِقُونَ أَن تُنزَّلَ عَلَيْهِمْ سورَةٌ تُنَبِّئُهُم بِمَا فى قُلُوبهِمْ قُلِ استهْزِءُوا إِنَّ اللَّهَ مخْرِجٌ مَّا تحْذَرُونَ(۶۴) وَ لَئن سأَلْتَهُمْ لَيَقُولُنَّ إِنَّمَا كنَّا نخُوض وَ نَلْعَب قُلْ أَ بِاللَّهِ وَ ءَايَتِهِ وَ رَسولِهِ كُنتُمْ تَستهْزِءُونَ(۶۵) لا تَعْتَذِرُوا قَدْ كَفَرْتم بَعْدَ إِيمَنِكمْ إِن نَّعْف عَن طائفَةٍ مِّنكُمْ نُعَذِّب طائفَةَ بِأَنهُمْ كانُوا مجْرِمِينَ(۶۶) ترجمه : ۶۴- منافقان از آن بيم دارند كه آيهاى بر ضد آنها نازل گردد و به آنها از اسرار درون قلبشان خبر دهد، بگو: استهزا كنيد، خداوند آنچه را از آن بيم داريد آشكار مى سازد!. ۶۵- و اگر از آنها بپرسى (چرا اين اعمال خلاف را انجام داديد) مى گويند ما بازى و شوخى مى كرديم ، بگو آيا خدا، و آيات او، و پيامبرش را مسخره مى كنيد. ۶۶- (بگو) عذر خواهى نكنيد (كه بيهوده است ، چرا كه ) شما پس از ايمان آوردن كافر شديد، اگر گروهى از شما را (به خاطر توبه ) مورد عفو قرار دهيم ، گروه ديگرى را عذاب خواهيم كرد، زيرا آنها مجرم بودند. شان نزول : براى آيات فوق شان نزولهاى متعددى نقل شده كه همه مربوط به كارهاى منافقان پس از جنگ تبوك است . از جمله اينكه : گروهى از منافقان در يك جلسه سرى ، براى قتل پيامبر توطئه كردند كه پس از مراجعت از جنگ تبوك در يكى از گردنه هاى سر راه
به صورت ناشناس كمين كرده ، شتر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را رم دهند، و حضرت را بقتل برسانند. خداوند پيامبرش را از اين نقشه آگاه ساخت ، و او دستور داد جمعى از مسلمانان مراقب باشند، و آنها را متفرق سازند، هنگامى كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به آن عقبه (گردنه ) رسيد، عمار مهار مركب پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را در دست داشت ، و حذيفه از پشت سر آنرا مى راند در اين هنگام گروه منافقان كه گويا صورتهاى خود را پوشيده بودند فرا رسيدند، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به حذيفه فرمود: به صورت مركبهاى آنها بزن و آنها را دور كن ، حذيفه چنين كرد. هنگامى كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بدون خطر از عقبه گذشت به حذيفه فرمود: آنها را نشناختى ؟ عرض كرد نه ، هيچيك از آنها را نشناختم ، سپس رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) نام همه آنها را براى او برشمرد، حذيفه عرض كرد: حال كه چنين است چرا گروهى را نمى فرستى آنها را به قتل برسانند؟ فرمود: «دوست ندارم عرب بگويند هنگامى كه محمد بر يارانش پيروز شد به كشتن آنها پرداخت »! اين شاءن نزول از امام باقر (عليهالسلام ) نقل شده و در كتب متعددى از حديث و تفاسير نيز آمده است ، در شاءن نزول ديگرى مى خوانيم : كه گروهى از منافقان هنگامى كه موضع پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را در برابر دشمن در تبوك مشاهده كردند، از روى تمسخر گفتند: اين مرد گمان مى كند كه قصرهاى شام و دژهاى نيرومند شاميان را تسخير خواهد كرد چنين چيزى محال است محال ، خداوند پيامبر خود را از اين واقعه آگاه ساخت ، و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) دستور داد راه را بر اين گروه ببندند، سپس آنها را صدا زد و ملامت كرد و فرمود: شما چنين و چنان گفتيد، آنها عذر آوردند كه ما قصد و غرضى نداشتيم ، مزاح و شوخى مى كرديم و بر اين موضوع سوگند ياد كردند!
تفسير : برنامه خطرناك ديگرى از منافقان در آيات گذشته ديديم كه چگونه منافقان نقاط قوت را نقطه ضعف مى پنداشتند و براى ايجاد تفرقه در ميان مسلمانان روى آن تبليغ مى كردند)). در آيات مورد بحث به قسمت ديگرى از برنامه ها و روشهاى آنها اشاره شده است . از آيه نخست چنين استفاده مى شود كه خداوند براى دفع خطر منافقان از پيامبر، گهگاه پرده از روى اسرار آنها برمى داشت ، و آنان را به جمعيت معرفى مى كرد، تا مسلمانان به هوش باشند، و به دام آنها گرفتار نشوند، و آنها نيز متوجه موقعيت خويش شوند، و دست و پاى خود را جمع كنند، روى اين جهت غالبا آنان در يك حالت ترس و وحشت به سر مى بردند، قرآن به اين وضع اشاره كرده ، مى گويد: «منافقان مى ترسند كه بر ضد آنها سورهاى نازل شود، و آنان را به آنچه در دل دارند آگاه سازد» (بحذر المنافقون ان تنزل عليهم سورة تنبئهم بما فى قلوبهم ). ولى عجيب اينكه بر اثر شدت لجاجت و دشمنى باز هم دست از استهزاء و تمسخر نسبت به كارهاى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى گويد ((به آنها بگو: هر چه مى خواهيد استهزاء و تمسخر نسبت به كارهاى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) برنمى داشتند، لذا خداوند در پايان اين آيه به پيامبرش مى گويد «به آنها بگو: هر چه مى خواهيد استهزاء كنيد، اما بدانيد خدا آنچه را از آن بيم داريد آشكار ميسازد، و شما را رسوا مى كند»! (قل استهزءوا ان الله مخرج ما تحذرون ). البته جمله استهزءوا (مسخره كنيد) از قبيل امر براى تهديد است ، همانند
اينكه انسان به دشمنش مى گويد: هر قدر كارشكنى و اذيت و آزار در قدرت دارى بكن ، پاسخ آنها را يكجا خواهم داد اينگونه تعبيرات در مقام تهديد ذكر مى شود. ضمنا بايد توجه داشت كه از آيه فوق استفاده مى شود كه منافقان در دل از حقانيت دعوت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) با خبر بودند، و ارتباط او را با خدا به خوبى مى دانستند، ولى با اين حال بر اثر لجاج و عناد و دشمنى با حق ، به جاى اينكه در برابر او تسليم باشند، كارشكنى مى كردند، به همين دليل قرآن مى گويد: منافقان از اين بيم داشتند كه آياتى بر ضد آنها نازل شود، و مكنون خاطرشان را آشكار سازد. توجه به اين نكته نيز لازم است كه جمله ينزل عليهم مفهومش اين نيست كه اين گونه آيات بر منافقان نازل مى شد، بلكه منظور اين است كه درباره آنها و بر ضد آنها بوده ، هر چند بر شخص پيامبر نازل مى گرديد. در آيه بعد به يكى ديگر از برنامه هاى منافقان اشاره كرده ،«اگر از آنها بپرسى كه چرا چنين سخن نادرستى را گفته اند، و يا چنين كار خلافى را انجام داده اند، مى گويند: ما مزاح و شوخى مى كرديم و در واقع قصد و غرضى نداشتيم »! (و لئن سئلتهم ليقولن انما كنا نخوض و نلعب ) در واقع اين راه فرار عجيبى بود كه توطئه ها را مى چيدند، و سمپاشيها را مى كردند، به اين قصد كه اگر رازشان آشكار نشد و هدف شومشان تحقق يافت ، به مقصود جدى خود رسيده باشند، اما اگر پرده ها كنار رفت و رازشان فاش شد،
خود را در زير نقاب مزاح و شوخى پنهان سازند، و با اين عذر و بهانه از مجازات پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و مردم فرار كنند. منافقان امروز و منافقان هر زمان كه برنامه هاى يكنواختى دارند از اين روش بهره بردارى فراوان مى كنند، حتى گاه مى شود جديترين مطالب را در لباس مزاحها و شوخيهاى ساده مطرح كنند، اگر به هدفشان رسيدند چه بهتر، و الا با عنوان كردن شوخى و مزاح از چنگال مجازات فرار مى كنند. اما قرآن با تعبيرى قاطع و كوبنده ، به آنها پاسخ مى گويد، و به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) دستور ميدهد كه به آنها بگو: ((آيا خدا، و آيات او، و رسولش ، را مسخره مى كنيد و به شوخى مى گيريد؟! (قل ا بالله و آياته و رسوله كنتم تستهزئون ) يعنى آيا با همه چيز مى توان شوخى كرد، حتى با خدا و پيامبر و آيات قرآن ؟! آيا اين امور كه از جديترين مسائل هستند شوخى پذيرند؟! آيا مساءله رم دادن شتر، و سقوط پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) از آن گردنه خطرناك ، چيزى است كه بتوان زير نقاب شوخى آنرا پوشاند؟ و يا استهزاء و مسخره كردن آيات الهى ، و اخبار پيامبر از پيروزيهاى آينده مطلبى است كه به بازى گرفته شود!. همه اينها گواهى مى دهد كه آنان اهداف خطرناكى داشتند كه در زير اين پوششها قرار مى دادند. سپس به پيامبر دستور مى دهد صريحا به اين منافقان بگو: «دست از اين عذرهاى واهى و دروغين برداريد» (لا تعتذروا) چرا كه «شما بعد از ايمان راه كفر پيش گرفتيد» (قد كفرتم بعد ايمانكم ) اين تعبير نشان مى دهد كه گروه بالا از آغاز در صف منافقان نبودند،
بلكه در صف مؤ منان ضعيف الايمان بودند و پس از ماجراى فوق راه كفر پيش گرفتند. اين احتمال نيز در تفسير جمله فوق وجود دارد كه اين گروه پيش از اين هم در صف منافقان بودند، ولى چون ظاهرا مرتكب خلافى نشده بودند پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و مسلمانان وظيفه داشتند با آنها معامله افراد مؤ من كنند، ولى هنگامى كه پس از ماجراى جنگ تبوك پرده كنار رفت ، و كفر و نفاق آنها بر ملا شد، به آنها اخطار گرديد كه شما از اين پس در صف مؤ منان نخواهيد بود. سرانجام ، آيه را با اين جمله پايان مى دهد كه ((اگر ما گروهى از شما را ببخشيم گروه ديگرى را به خاطر اينكه مجرم بودند، مجازات خواهيم كرد (اءن نعف عن طائفة منكم نعذب طائفة بانهم كانوا مجرمين ). اينكه ميگويد گروهى را مجازات ميكنيم بخاطر جرم و گناهشان ، دليل بر آن است كه گروه مورد عفو افرادى هستند كه آثار جرم و گناه را با آب توبه از وجود خود شسته اند. در آيات آينده مانند آيه ۷۴ نيز قرينهاى بر اين مطلب وجود دارد. روايات متعددى در ذيل اين آيه وارد شده كه حكايت از آن مى كند كه بعضى از اين منافقان كه وصف حالشان در آيات بالا آمده ، از كرده خود پشيمان شدند، و توبه كردند، ولى بعض ديگر همچنان بر روش خود باقى بودند (براى توضيح بيشتر به تفسير نور الثقلين جلد ۲ صفحه ۲۳۹ مراجعه شود).
آيه ۶۷-۷۰
آيه و ترجمه
اَلْمُنَفِقُونَ وَ الْمُنَفِقَت بَعْضهُم مِّن بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمُنكرِ وَ يَنهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ وَ يَقْبِضونَ أَيْدِيهُمْ نَسوا اللَّهَ فَنَسِيهُمْ إِنَّ الْمُنَفِقِينَ هُمُ الْفَسِقُونَ(۶۷) وَعَدَ اللَّهُ الْمُنَفِقِينَ وَ الْمُنَفِقَتِ وَ الْكُفَّارَ نَارَ جَهَنَّمَ خَلِدِينَ فِيهَا هِىَ حَسبُهُمْ وَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ وَ لَهُمْ عَذَابٌ مُّقِيمٌ(۶۸) كالَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ كانُوا أَشدَّ مِنكُمْ قُوَّةً وَ أَكْثَرَ أَمْوَلاً وَ أَوْلَداً فَاستَمْتَعُوا بخَلَقِهِمْ فَاستَمْتَعْتُم بِخَلَقِكمْ كمَا استَمْتَعَ الَّذِينَ مِن قَبْلِكُم بخَلَقِهِمْ وَ خُضتُمْ كالَّذِى خَاضوا أُولَئك حَبِطت أَعْمَلُهُمْ فى الدُّنْيَا وَ الاَخِرَةِ وَ أُولَئك هُمُ الْخَسِرُونَ(۶۹) أَ لَمْ يَأْتهِمْ نَبَأُ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ قَوْمِ نُوحٍ وَ عَادٍ وَ ثَمُودَ وَ قَوْمِ إِبْرَهِيمَ وَ أَصحَبِ مَدْيَنَ وَ الْمُؤْتَفِكتِ أَتَتْهُمْ رُسلُهُم بِالبَيِّنَتِ فَمَا كانَ اللَّهُ لِيَظلِمَهُمْ وَ لَكِن كانُوا أَنفُسهُمْ يَظلِمُونَ(۷۰) ترجمه : ۶۷- مردان منافق و زنان منافق همه از يك گروهند، آنها امر به منكر، و نهى از معروف ، ميكنند، و دستهايشان را (از انفاق و بخشش ) ميبندند، خدا را فراموش كردند و خدا آنها را فراموش كرده (رحمتش را از آنها قطع منافقان قطعا فاسقند.
۶۸- خداوند به مردان و زنان منافق و كفار وعده آتش دوزخ داده ، جاودانه در آن خواهند ماند، همان براى آنها كافى است ، و خدا آنها را از رحمتش دور ساخته ، و عذاب هميشگى براى آنها است . ۶۹- (شما منافقان ) همانند كسانى هستيد كه قبل از شما بودند (و راه نفاق پوئيدند) آنها از شما نيرومندتر و اموال و فرزندانشان فزونتر بود، آنها از بهره خود (در دنيا در راه هوسها و گناه ) استفاده كردند، شما نيز از بهره خود (در اين راه ) استفاده كرديد همان گونه كه آنها استفاده كردند شما (در كفر و نفاق و استهزاى مومنان فرو رفتيد همانگونه كه آنها فرو رفتند، (ولى سر انجام ) اعمالشان در دنيا و آخرت نابود شد و آنها زيانكارانيد. ۷۰- آيا خبر كسانى كه پيش از آنها بودند به آنان نرسيده ، قوم نوح و عاد و ثمود و قوم ابراهيم و اصحاب مدين (قوم شعيب ) و شهرهاى زير و رو شده (قوم لوط) كه پيامبرانشان با دلائل روشن به سوى آنها آمدند (ولى نپذيرفتند) خداوند به آنها ستم نكرد اما خودشان بر خويشتن ستم مى كردند. تفسير : نشانه هاى منافقان در اين آيات نيز بحث همچنان درباره منافقان و رفتار و نشانه هاى آنها است . اما در نخستين آيه مورد بحث اشاره به يك مطلب كلى مى كند و آن اينكه ممكن است روح نفاق به اشكال مختلف ظاهر شود، و در چهرههاى متفاوت خودنمائى كند كه در ابتدا جلب توجه نكند، مخصوصا خودنمائى روح نفاق در يك مرد با يك زن ممكن است متفاوت باشد، اما نبايد فريب تغيير چهره هاى نفاق را در ميان منافقان خورد، بلكه با دقت روشن مى شود كه همه در يك سلسله صفات كه قدر مشترك آنان محسوب مى شود شرى كند، لذا مى گويد
«مردان منافق و زنان منافق همه از يك قماشند» (المنافقون و المنافقات بعضهم من بعض ). سپس به ذكر پنج صفت از اوصاف آنان مى پردازد: اول و دوم : «آنها مردم را به ((منكرات » تشويق ، و از «نيكيها» باز مى دارند)) (ياءمرون بالمنكر و ينهون عن المعروف ). يعنى درست بر عكس برنامه مؤ منان راستين كه دائما از طريق «امر به معروف » و «نهى از منكر» در اصلاح جامعه و پيراستن آن از آلودگى و فساد كوشش دارند، منافقان دائما سعى مى كنند كه فساد همه جا را بگيرد، و معروف و نيكى از جامعه برچيده شود، تا بهتر بتوانند در چنان محيط آلودهاى به اهداف شومشان برسند. سوم : آنها دست دهنده ندارند، بلكه دستهايشان را مى بندند، نه در راه خدا انفاق مى كنند، نه به كمك محرومان مى شتابند، و نه خويشاوند و آشنا از كمك مالى آنها بهره مى گيرند (و يقبضون ايديهم ). روشن است آنها چون ايمان به آخرت و نتائج و پاداش «انفاق » ندارند، در بذل اموال سخت بخى لند، هر چند آنها براى رسيدن به اغراض شوم خود، اموال فراوانى خرج مى كنند و يا به عنوان رياكارى بذل و بخششى دارند، اما هرگز از روى اخلاص و براى خدا دست به چنين كارى نم يزنند. چهارم : تمام اعمال و گفتار و رفتارشان نشان مى دهد كه «آنها خدا را فراموش كرده اند» و نيز وضع زندگى آنها نشان مى دهد كه «خدا هم آنها را از بركات و توفيقات و مواهب خود فراموش نموده » يعنى با آنها معامله فراموشى كرده است و آثار اين دو فراموشى در تمام زندگى آنان آشكار است (نسوا الله فنسيهم ). بديهى است نسبت «نسيان » به خدا به معنى فراموشى واقعى نيست ، بلكه
كنايه از اين است كه با آنها معامله شخص فراموشكار مى كند، يعنى هيچگونه سهمى از رحمت و توفيق خود براى آنها قائل نمى شود. اين گونه تعبير حتى در سخنان روزمره نيز ديده مى شود كه مثلا ميگوئيم : چون تو وظيفه خود را فراموش كردى ، ما هم به هنگام پرداختن مزد و پاداش تو را فراموش خواهيم كرد، يعنى مزد و پاداشى به تو نخواهيم داد. اين معنى در روايات اهلبيت (عليهمالسلام ) نيز كرارا وارد شده است . قابل توجه اينكه : موضوع نسيان پروردگار با فاء تفريع بر نسيان آنها عطف شده است ، يعنى فراموشكارى آنها نسبت به فرمان الهى و ذات پاك او اثرش اين است كه خدا هم آنها را از مواهب خويش محروم مى سازد و اين نتيجه عمل آنها است . پنجم : اينكه منافقان فاسقند و بيرون از دائره اطاعت فرمان خدا (ان المنافقين هم الفاسقون ). آنچه در آيه فوق درباره صفات مشترك منافقان گفته شد در هر عصر و زمانى ديده مى شود. منافقان عصر ما با چهرههاى جديدى كه به خود گرفتهاند، در اصول فوق همانند منافقان قرون پيشين هستند، هم تشويق به فساد مى كنند، هم جلو كار نيك را مى گيرند، هم بخيل و ممسكيد، و هم خدا را در تمام زندگانيشان فراموش كرده اند، و هم قانونشكن و فاسقند. و عجيب اينكه با تمام اين اوصاف ، مدعى ايمان به خدا و اعتقاد محكم و مبرم به مبانى دينى و اسلامى نيز هستند! در آيه بعد، مجازات شديد و دردناك آنها، در اين جمله كوتاه بيان شده است : «خداوند مردان و زنان منافق و همه كفار و افراد بى ايمان را وعده آتش جهنم داده » (وعد الله المنافقين و المنافقات و الكفار نار جهنم ).
همان آتش سوزانى كه «جاودانه در آن خواهند ماند» (خالدين فيها) و «همين يك مجازات كه تمام انواع عذابها و كيفرها را در بر دارد براى آنها كافى است » (هى حسبهم ). و به تعبير ديگر آنها نياز به هيچ مجازات ديگرى ندارند، زيرا در دوزخ همه نوع عذاب جسمانى و روحانى وجود دارد. و در پايان آيه اضافه كند: خداوند آنها را از رحمت خود دور ساخته و عذاب هميشگى نصيبشان نموده است (و لعنهم الله و لهم عذاب مقيم ). بلكه اين دورى از خداوند، و بعد از پروردگار، خود بزرگترين عذاب و دردناكترين كيفر براى آنها محسوب مى شود. تكرار تاريخ و درس عبرت آيه بعد براى بيدار ساختن اين گروه از منافقان ، آينه تاريخ را پيش روى آنها مى گذارد، و با مقايسه زندگى آنان با منافقان و گردنكشان پيشين ، عبرت انگيزترين درسها را به آنها مى دهد، و مى گويد: شما همانند منافقان پيشين هستيد، و همان مسير و برنامه و سرنوشت شوم را تعقيب مى كنيد (كالذين من قبلكم ). «همانها كه از نظر نيرو از شما قويتر، و از نظر اموال و فرزندان از شما افزونتر بودند» (كانوا اشد منكم قوة و اكثر اموالا و اولادا). «آنها از نصيب و بهره خود در دنيا، در طريق شهوات و آلودگى و گناه و فساد و تبهكارى ، بهره گرفتند، شما منافقان اين امت نيز از نصيب و بهره خود همان گونه كه منافقان پيشين بهره گرفته بودند، بهره بردارى كرديد» ++(فاستمتعوا بخلاقهم فاستمتعتم بخلاقكم كما استمتع الذين من قبلكم +++ بخلاقهم ) «خلاق » در لغت به معنى نصيب و بهره است ، و چنانكه راغب در
مفردات گويد: از ريشه «خلق » گرفته شده است (گويا به اين جهت كه انسان بهره هاى خود را متناسب خلق و خوى خود در اين جهان دريافت مى دارد). سپس مى گويد: شما در كفر و نفاق و سخريه و استهزاء مؤ منان ، فرو رفتيد، همانگونه كه آنها در اين امور فرو رفتند (و خضتم كالذى خاضوا). سرانجام پايان كار منافقان پيشين را براى هشدار به گروه منافقان معاصر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و همه منافقان جهان ، با دو جمله بيان مى كند: نخست اينكه : آنها كسانى هستند كه همه اعمالشان در دنيا و آخرت بر باد رفته و مى رود، و هيچ نتيجه مثبتى از آن عائدشان نمى گردد (اولئك حبطت اعمالهم فى الدنيا و الاخرة ). ديگر اينكه آنها زيانكاران حقيقى ، و خسران يافتگان واقعى هستند (و اولئك هم الخاسرون ). آنها ممكن است استفاده هاى موقت و محدودى از اعمال نفاق آميز خود ببرند، ولى اگر درست بنگريم مى بينيم نه در زندگى اين دنيا از اين رهگذر طرفى مى بندند، و نه در جهان ديگر بهره اى دارند، همانگونه كه تاريخ اقوام پيشين اين واقعيت را روشن مى سازد كه چگونه نكبتهاى نفاق دامانشان را گرفت و آنها را به زوال و نابودى كشاند، و عاقبت شوم و شرشان روشنگر سرنوشت آنها در جهان ديگر است . هنگامى كه مى بينيم آنها با آنهمه امكانات ، و اموال و فرزندان ، به جائى
نرسيدند، و اعمالشان به خاطر بى ريشه بودن تحت تاثير عامل نفاق همگى حبط و نابود شد، شما كه در سطحى پائين تر از آنها از نظر قدرت و توانائى قرار داريد به طريق اولى به چنان سرنوشت شومى گرفتار خواهيد شد. بعد روى سخن را به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) كرده ، به عنوان استفهام انكارى چنين مى گويد: آيا اين گروه منافق از سرنوشت امتهاى پيشين ، قوم نوح ، و عاد، و ثمود، و قوم ابراهيم ، و اصحاب مدين (قوم شعيب ) و شهرهاى ويران شده قوم لوط با خبر نشدند (الم ياتهم نبا الذين من قبلهم قوم نوح و عاد و ثمود و قوم ابراهيم و اصحاب مدين و المؤ تفكات ). اين اقوام كه روزگارى بخشهاى مهمى از جهان را در اختيار داشتند، هر كدام بر اثر تبهكارى و طغيان و سركشى ، و فرار از حق و عدالت ، و پرداختن به انواع ظلم و بيدادگرى و فساد، به نوعى گرفتار كيفر الهى گشتند. قوم نوح با امواج كوبنده طوفان و غرقاب ، و قوم عاد (قوم هود) به وسيله بادهاى تند و وحشتزا، و قوم ثمود (قوم صالح ) با زلزله هاى ويرانگر، و قوم ابراهيم با سلب انواع نعمتها، و اصحاب مدين (قوم شعيب ) به وسيله ابر آتشبار، و قوم لوط با زير و رو شدن شهرهاى آنان همگى نابود شدند. تنها جسمهاى بيجان ، و استخوانهاى پوسيده در زير خاك ، و يا در ميان امواج آب ، از آنان باقى ماند. اينها ماجراهاى تكان دهنده اى است كه مطالعه و بررسى آن هر انسانى را كه كمترين احساس در قلب او باشد تكان مى دهد. هر چند خداوند آنها را هيچگاه از لطف خود محروم نساخت ، و پيامبرانشان
را با دلائل روشن براى هدايت آنان فرستاد (اتتهم رسلهم بالبينات ). ولى آنها به هيچيك از مواعظ و اندرزهاى اين مردان الهى گوش فرا ندادند و براى زحمات طاقتفرسايشان در راه روشنگرى خلق خدا ارجى ننهادند. بنابراين هرگز خداوند به آنها ستم نكرد، اين خودشان بودند كه به - خويشتن ستم روا داشتند! (فما كان الله ليظلمهم و لكن كانوا انفسهم يظلمون ).
آيه ۷۱-۷۲
آيه و ترجمه
وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِنَت بَعْضهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ وَ يُقِيمُونَ الصلَوةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَوةَ وَ يُطِيعُونَ اللَّهَ وَ رَسولَهُ أُولَئك سيرْحَمُهُمُ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ(۷۱) وَعَدَ اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَتِ جَنَّتٍ تجْرِى مِن تحْتِهَا الاَنْهَرُ خَلِدِينَ فِيهَا وَ مَسكِنَ طيِّبَةً فى جَنَّتِ عَدْنٍ وَ رِضوَنٌ مِّنَ اللَّهِ أَكبرُ ذَلِك هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ(۷۲) ترجمه : ۷۱- مردان و زنان با ايمان ولى (و يار و ياور) يكديگرند، امر به معروف و نهى از منكر مى كنند، و نماز را بر پا مى دارند، و زكات را مى پردازند، و خدا و رسولش را اطاعت مى نمايند، خداوند به زودى آنها را مورد رحمت خويش قرار مى دهد خداوند توانا و حكيم است . ۷۲- خداوند به مردان و زنان با ايمان باغهائى از بهشت وعده داده كه نهرها از زير (درختان ) آنها جارى هستند، جاودانه در آن خواهند ماندو مسكنهاى پاكيزه اى در بهشتهاى عدن (نصيب آنها ساخته ) و رضا (و خشنودى ) خدا (از همه اينها) برتر است !، و پيروزى بزرگ همين است .
تفسير : نشانه هاى مؤ منان راستين در آيات گذشته علائم و جهات مشترك مردان و زنان منافق مطرح گرديد كه در پنج قسمت خلاصه مى شد: امر به منكر نهى از معروف امساك و بخل فراموش كردن خدا و مخالفت فرمان پروردگار. در آيات مورد بحث علائم و نشانه هاى مردان و زنان با ايمان بيان شده است ، كه آنهم در پنج قسمت خلاصه مى شود و درست نقطه مقابل يكايك صفات منافقان است . آيه از اينجا شروع مى شود كه مى فرمايد: مردان و زنان با ايمان دوست و ولى و يار و ياور يكديگرند (و المومنون و المومنات بعضهم اولياء بعض ). جالب اينكه درباره منافقان كلمه اولياء ذكر نشده بود، بلكه جمله بعضهم من بعض كه دليل بر وحدت هدف و هماهنگى صفات و كردار است ، به چشم مى خورد، اشاره به اينكه منافقان هر چند در صف واحدى قرار دارند و گروههاى مختلفشان در مشخصات و برنامه ها شريكند، روح مودت و ولايت در ميان آنها وجود ندارد! و هرگاه منافع شخصى آنان به خطر بيفتد حتى به دوستان خود خيانت خواهند كرد، به همين دليل در آيه ۱۴ سوره حشر مى خوانيم : تحسبهم جميعا و قلوبهم شتى : آنها را متحد فكر مى كنى در حالى كه دلهايشان پراكنده است . پس از بيان اين اصل كلى به شرح جزئيات صفات مومنان مى پردازد: ۱- نخست مى گويد: آنها مردم را به نيكيها دعوت مى كنند (يامرون بالمعروف ). ۲- مردم را از زشتيها و بديها و منكرات باز مى دارند (و ينهون عن المنكر).
۳- آنها به عكس منافقان كه خدا را فراموش كرده بودند نماز را بر پا مى دارند و به ياد خدا هستند و با ياد و ذكر او، دل را روشن ، و عقل را بيدار و آگاه مى دارند (و يقيمون الصلوة ). ۴- آنها بر خلاف منافقان كه افرادى ممسك و بخيل هستند بخشى از اموال خويش را در راه خدا، و حمايت خلق خدا، و به بازسازى جامعه انفاق مى نمايند و زكوة اموال خويش را مى پردازند (و يؤ تون الزكوة ). ۵- منافقان فاسقند و سركش ، و خارج از تحت فرمان حق ، اما مومنان اطاعت فرمان خدا و پيامبر او مى كنند (و يطيعون الله و رسوله ). در پايان اين آيه اشاره به نخستين امتياز مومنان از نظر نتيجه و پاداش كرده ، مى گويد: خداوند آنها را به زودى مشمول رحمت خويش مى گرداند (اولئك سيرحمهم الله ). كلمه رحمت كه در اينجا ذكر شده مفهومى بسيار وسيع دارد كه هر گونه خير و بركت و سعادتى را در اين جهان و جهان ديگر، در برمى گيرد، و اين جمله در حقيقت نقطه مقابل حال منافقان است كه خداوند آنها را لعنت كرده ، و از رحمت خود دور ساخته است . شك نيست كه وعده رحمت به مومنان از طرف خداوند، از هر نظر قطعى و اطمينان بخش است ، زيرا او هم قدرت دارد، و هم حكيم است ، نه بدون علت وعده مى دهد، و نه هنگاميكه وعده داد، از انجام آن عاجز مى ماند.(ان الله عزيز حكيم ). آيه بعد قسمتى از اين رحمت واسعه الهى را كه شامل حال افراد با ايمان مى شود و در دو جنبه مادى و معنوى شرح مى دهد. نخست مى فرمايد: خداوند به مردان و زنان با ايمان باغهائى از بهشت
وعده داده است كه از زير درختهاى آن نهرها جريان دارد (وعد الله المومنين و المومنات جنات تجرى من تحتها الانهار). از ويژگيهاى اين نعمت بزرگ اين است كه زوال و فنا و جدائى در آن راه ندارد، و آنان جاودانه در آن مى مانند (خالدين فيها). ديگر از مواهب الهى به آنها اين است كه خداوند مسكنهاى پاكيزه و منزلگاههاى مرفه در قلب بهشت عدن در اختيار آنها مى گذارد (و مساكن طيبة فى جنات عدن ). عدن در لغت به معنى اقامت و بقاء در يك مكان است ، و لذا به معدن كه جايگاه بقاى مواد خاصى است اين كلمه اطلاق مى شود، بنابراين مفهوم عدن با خلود شباهت دارد، ولى از آنجا كه در جمله قبل به مساله خلود اشاره شده ، چنين استفاده مى شود كه جنات عدن محل خاصى از بهشت پروردگار است كه بر ساير باغهاى بهشت امتياز دارد. در احاديث اسلامى و كلمات مفسران اين امتياز به اشكال مختلف بيان شده است در حديثى از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) چنين مى خوانيم كه فرمود: عدن دار الله التى لم ترها عين و لم يخطر على قلب بشر، لا يسكنها غير ثلاثة النبيين و الصديقين و الشهداء: عدن آن خانه پروردگار است كه هيچ چشمى آن را نديده ، و به فكر كسى خطور نكرده و تنها سه گروه در آن ساكن مى شوند: پيامبران ، صديقان (آنها كه پيامبران را تصديق كردند و از آنها حمايت كردند) و شهيدان . در كتاب خصال از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) چنين نقل شده : من سره ان يحيا حياتى و يموت مماتى و يسكن جنتى التى واعدنى الله ربى ، جنات عدن ... فليوال على بن ابى طالب عليه السلام و ذريته عليهم السلام من بعده : كسى كه دوست دارد حياتش همچون من و مرگش نيز همانند من بوده
باشد، و در بهشتى كه خداوند به من وعده داده در جنات عدن ساكن شود، بايد على بن ابى طالب (عليهالسلام ) و فرزندان بعد از او را دوست دارد. از اين حديث روشن مى شود كه جنات عدن باغهائى است از بهشت كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و جمعى از خاصان پيروان او در آنها مستقر خواهند شد. اين مضمون در حديث ديگرى از على (عليه السلام ) نيز نقل شده كه جنات عدن جايگاه پيامبر اسلام است . سپس اشاره به نعمت و پاداش معنوى آنها كرده مى فرمايد: رضايت و خشنودى خدا كه نصيب اين مومنان راستين مى شود از همه برتر و بزرگتر است (و رضوان من الله اكبر). هيچكس نمى تواند آن لذت معنوى و احساس روحانى را كه به يك انسان به خاطر توجه رضايت و خشنودى خدا از او، دست مى دهد توصيف كند، و به گفته بعضى از مفسران حتى گوشه اى از اين لذت روحانى از تمام بهشت ، و نعمتها و مواهب گوناگون و رنگارنگ و بى پايانش ، برتر و بالاتر است . البته ما هيچيك از نعمتهاى جهان ديگر را نمى توانيم در اين قفس دنيا و زندگانى محدودش ، در فكر خود ترسيم كنيم ، تا چه رسد به اين نعمت بزرگ روحانى و معنوى . البته ترسيم ضعيفى از تفاوتهاى معنوى و مادى را در اين دنيا مى توانيم در فكر خود مجسم كنيم مثلا لذتى كه از ديدار يك دوست مهربان و بسيار صميمى بعد از فراق و جدائى ، به ما دست مى دهد، و يا احساس روحانى خاصى كه از درك يك مسئله پيچيده علمى كه ماهها يا سالها به دنبال آن بوده ايم براى ما حاصل مى شود و يا جذبه روحانى نشاط انگيزى كه در حالت يك عبادت خالص ، و مناجات آميخته با حضور قلب ، به ما دست مى دهد، با لذت هيچ غذا و طعام و مانند آن از لذتهاى
مادى قابل مقايسه نيست . در اينجا نيز روشن مى شود كه مى گويند: قرآن به هنگام شرح پاداش مومنان و نيكوكاران تنها روى نعمتهاى مادى تكيه كرده ، و از جذبه هاى معنوى در آن خبرى نيست ، در اشتباهند، زيرا در جمله بالا رضايت خدا كه مخصوصا با لفظ نكره بيان شده اشاره به گوشه اى از خشنودى خداست ، از همه نعمتهاى مادى بهشت برتر شمرده شده و اين نشان مى دهد كه تا چه حد آن پاداش معنوى پر ارزش و گرانبهاست . البته دليل اين برترى نيز روشن است زيرا روح در واقع به مانند گوهر است ، و جسم همچون صدف ، روح فرمانده است و جسم فرمانبر، تكامل روح هدف نهائى است ، و تكامل جسم وسيله است ، بهمين دليل تمام شعاعهاى روح از جسم وسيعتر و دامنه دارتر مى باشد، و لذتهاى روحى نيز قابل مقايسه با لذات جسمانى نيست همانگونه كه آلام روحى بمراتب دردناكتر از آلام جسمانى است . و در پايان آيه اشاره به تمام اين نعمتهاى مادى و معنوى كرده اين پيروزى بزرگى است (ذلك هو الفوز العظيم ).
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |