تفسیر:نمونه جلد۶ بخش۴۶
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
مثلا انفاق كه فوق العاده در اسلام اهميت دارد پاداشش از حد معمول پاداش عمل نيك كه ده برابر است ، فراتر رفته و به اضعاف كثيره يا هفتصد برابر و بيشتر رسيده است و در مورد استقامت كه ريشه تمام موفقيتها و سعادتها و خوشبختيها است و هيچ عقيده و عمل نيكى بدون آن پا بر جا نخواهد بود، پاداش بى حساب ذكر شده است .
از اينجا روشن مى شود كه اگر در روايات ، پاداشهائى بيش از ده برابر براى بعضى از اعمال نيك ذكر شده نيز هيچگونه منافاتى با آيه فوق ندارد.
و همچنين اگر در آيه ۸۴ سوره قصص مى خوانيم من جاء بالحسنة فله خير منها
كسى كه عمل نيكى انجام دهد پاداشى بهتر از اين خواهد داشت مخالفتى با آيه فوق ندارد تا احتمال نسخ در آن برود، زيرا بهتر بودن معنى وسيعى دارد كه با ده برابر كاملا سازگار است . ۳ - ممكن است بعضى تصور كنند كه واجب شدن شصت روز به عنوان كفاره در مقابل خوردن يك روز روزه ماه مبارك رمضان ، و مجازاتهاى ديگرى در دنيا و آخرت از اين قبيل با آيه فوق كه مى گويد: در برابر كار بد فقط به اندازه آن كيفر داده خواهد شد سازگار نيست . ولى با توجه به يك نكته پاسخ اين ايراد نيز روشن مى شود و آن اينكه : منظور از مساوات ميان گناه و كيفر. مساوات عددى نيست ، بلكه كيفيت عمل را نيز بايد در نظر گرفت خوردن يك روز روزه ماه رمضان با آنهمه اهميتى كه دارد مجازاتش تنها يك روز كفاره نيست بلكه بايد آنقدر روزه بگيرد كه به اندازه احترام آن يك روز ماه مبارك بشود. به همين دليل در بعضى از روايات مى خوانيم كه كيفر گناهان در ماه رمضان بيش از ساير ايام است همانطور كه پاداش اعمال نيك در آن ايام بيشتر است تا آنجا كه مثلا يك ختم قرآن در اين ماه برابر با هفتاد ختم قرآن در ماههاى ديگر است . ۴ - نكته جالب ديگر اينكه : آيه فوق نهايت لطف و مرحمت پروردگار را در مورد انسان مجسم مى كند، چه كسى را سراغ داريد كه تمام ابزار كار را در اختيار انسان بگذارد، و همه گونه آگاهى نيز به او بدهد، رهبران معصومى براى هدايت و راهنمائى او بفرستد، تا با استفاده از نيروى خداداد و رهبرى فرستادگانش كار نيكى انجام دهد، و تازه در برابر كار او ده برابر پاداش تعيين نمايد، اما براى لغزشها و خطاهايش تنها يك جرم قائل شود تازه راه عذر خواهى و توبه و رسيدن به عفو و بخشش را نيز به روى او بگشايد. ابوذر مى گويد: صادق مصدق (يعنى پيامبر) فرمود: ان الله تعالى
قال الحسنة عشرا و ازيد و السيئة واحدة او اغفر فالويل لمن غلبت آحاده اعشاره : خداوند مى فرمايد: كارهاى نيك و حسنات را ده برابر پاداش مى دهم يا بيشتر، و سيئات را تنها يك برابر كيفر مى دهم و يا مى بخشم ، واى به حال آن كس كه آحادش بر عشراتش پيشى گيرد (يعنى گناهانش از طاعاتش افزون شود).
آيه ۱۶۱ - ۱۶۳
آيه و ترجمه قُلْ إِنَّنى هَدَانى رَبى إِلى صرَطٍ مُّستَقِيمٍ دِيناً قِيَماً مِّلَّةَ إِبْرَهِيمَ حَنِيفاً وَ مَا كانَ مِنَ الْمُشرِكِينَ(۱۶۱) قُلْ إِنَّ صلاتى وَ نُسكِى وَ محْيَاى وَ مَمَاتى للَّهِ رَب الْعَلَمِينَ(۱۶۲) لا شرِيك لَهُ وَ بِذَلِك أُمِرْت وَ أَنَا أَوَّلُ المُْسلِمِينَ(۱۶۳) ترجمه : ۱۶۱ - بگو: پروردگارم مرا به راه راست هدايت كرده ، آئينى پا بر جا و ضامن سعادت دين و دنيا، آئين ابراهيم همان كسى كه از آئينهاى خرافى محيط خود روى گردانيد و از مشركان نبود. ۱۶۲ - بگو: نماز و تمام عبادات من و زندگى و مرگ من ، همه براى خداوند پروردگار جهانيان است . ۱۶۳ - شريكى براى او نيست ، و به همين دستور يافته ام ، و من نخستين مسلمانم ! تفسير : اين است راه مستقيم من اين چند آيه و آيات ديگرى كه بعد از آن مى خوانيم و سوره انعام با آن
پايان مى پذيرد در حقيقت خلاصه اى است از بحثهاى اين سوره كه در زمينه مبارزه با شرك و بت پرستى بيان شده و تكميل و توضيح بيشترى روى آنها است ، در حقيقت اين سوره با دعوت به توحيد و مبارزه با شرك شروع و با همان بحث نيز خاتمه مى يابد. نخست در برابر عقائد و ادعاهاى دور از منطق مشركان و بت پرستان ، خداوند به پيامبرش دستور مى دهد كه بگو پروردگار من مرا به راه راست كه نزديكترين راهها است هدايت كرده است (اين راه راست همان جاده توحيد و يكتاپرستى و در هم كوبيدن آئين شرك و بت پرستى است ) (قل اننى هدانى ربى الى صراط مستقيم ). جالب توجه اينكه : اين آيه و تعداد زيادى از آيات قبل و بعد با جمله قل : بگو شروع مى شود، و شايد هيچ سوره اى در قرآن ، اين اندازه ، اين جمله در آن تكرار نشده باشد، و اين در حقيقت درگيرى شديد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را در اين سوره با منطق مشركان منعكس مى كند. و نيز راه هر گونه بهانه را بر آنها مى بندد زيرا تكرار كلمه قل نشانه اين است كه تمام اين گفتگوها به فرمان خدا و به تعبير ديگر عين منطق پروردگار است ، نه نظرات شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ). روشن است ذكر كلمه قل در اين آيات و مانند آنها در متن قرآن ، براى حفظ اصالت قرآن و نقل عين كلماتى است كه بر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) وحى شده و به تعبير ديگر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) هيچگونه تغييرى در الفاظى كه بر او وحى مى شد نمى داد و حتى كلمه قل را كه خطاب پروردگار به او است ، عينا ذكر مى كرد. سپس اين صراط مستقيم را در اين آيه و دو آيه بعد توضيح مى دهد: نخست مى گويد: آئينى است مستقيم در نهايت راستى و درستى ، ابدى
و جاويدان و قائم به امور دين و دنيا و جسم و جان (دينا قيما). و از آنجا كه عربها علاقه خاصى به ابراهيم نشان مى دادند و حتى آئين خود را به عنوان آئين ابراهيم معرفى مى كردند، اضافه مى كند كه آئين واقعى ابراهيم همين است كه من به سوى آن دعوت مى كنم نه آنچه شما به او بسته ايد (ملة ابراهيم ). همان ابراهيم كه از آئين خرافى زمان و محيط اعراض كرد، و به حق يعنى آئين يكتاپرستى روى آورد (حنيفا). حنيف به معنى شخص يا چيزى است كه تمايل به سوئى پيدا كند، ولى در اصطلاح قرآن به كسى گفته مى شود كه از آئين باطل زمان خود روى گرداند و به آئين حق توجه كند. اين تعبير گويا پاسخى است به گفتار مشركان كه مخالفت پيامبر را با آئين بت پرستى كه آئين نياكان عرب بود نكوهش مى كردند، پيامبر در پاسخ آنها مى گويد: اين سنتشكنى و پشت پا زدن به عقائد خرافى محيط، تنها كار من نيست ، ابراهيم كه مورد احترام همه ما است نيز چنين كرد. سپس براى تاكيد مى افزايد كه او هيچگاه از مشركان و بت پرستان نبود (و ما كان من المشركين ). بلكه او قهرمان بت شكن و مبارز پويا و پيگير با آئين شرك بود. تكرار جمله حنيفا و ما كان من المشركين در چند مورد از آيات قرآن با ذكر كلمه مسلما يا بدون آن براى تاكيد روى همين مساله است كه ساحت مقدس ابراهيم كه عرب جاهلى به او افتخار مى كرد از اين عقائد و اعمال غلط
پاك بود. در آيه بعد اشاره به اين مى كند كه بگو نه تنها از نظر عقيده من موحد و يكتاپرستم بلكه از نظر عمل ، هر كار نيكى كه مى كنم ، نماز من و تمام عبادات من و حتى مرگ و حيات من همه براى پروردگار جهانيان است براى او زنده ام ، به خاطر او مى ميرم و در راه او هر چه دارم فدا مى كنم ، تمام هدف من و تمام عشق من و تمام هستى من او است (قل ان صلاتى و نسكى و محياى و مماتى لله رب العالمين ). نسك در اصل به معنى عبادت است و لذا به شخص عبادت كننده ناسك گفته مى شود ولى اين كلمه بيشتر درباره اعمال حج به كار مى رود، و مى گويند: مناسك حج ، بعضى احتمال داده اند كه نسك در اينجا به معنى قربانى بوده باشد ولى ظاهر اين است كه هر گونه عبادتى را شامل مى شود، در واقع نخست اشاره به نماز (صلوة ) به عنوان مهمترين عبادت شده ، بعد همه عبادات را به طور كلى بيان كرده است ، يعنى هم نماز من و هم تمام عباداتم و حتى زندگى و مرگم ، همه براى او است . در آيه بعد براى تاكيد و ابطال هر گونه شرك و بت پرستى ، اضافه مى كند: پروردگارى كه هيچ شريك و شبيهى براى او نيست (لا شريك له ). سرانجام مى فرمايد: و به اين موضوع ، من دستور يافته ام و من اولين مسلمانم (و بذلك امرت و انا اول المسلمين ).
چگونه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اولين مسلمان بود در آيه فوق پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به عنوان اولين مسلمان ذكر شده است ، و در اين باره در ميان مفسران گفتگو است ، زيرا مى دانيم اگر منظور از اسلام معنى وسيع اين كلمه بوده باشد تمام اديان آسمانى را شامل مى شود و به همين دليل اين كلمه (مسلم ) بر پيامبران ديگر نيز اطلاق شده است ، درباره نوح (عليه السلام ) مى خوانيم : و امرت ان اكون من المسلمين مامورم كه از مسلمانان باشم (يونس - ۷۲) و درباره ابراهيم خليل (عليه السلام ) و فرزندش اسماعيل نيز مى خوانيم : ربنا و اجعلنا مسلمين لك : خداوندا ما را براى خودت مسلمان قرار ده (بقره - ۱۲۸) و درباره يوسف (عليه السلام ) آمده است توفنى مسلما: مرا مسلمان بميران (يوسف - ۱۰۱) و همچنين پيامبران ديگر. البته مسلم به معنى كسى است كه در برابر فرمان خدا تسليم است و اين معنى درباره همه پيامبران الهى و امتهاى مؤ من آنها صدق مى كند، با اين حال ، اولين مسلمان بودن پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) يا از نظر كيفيت و اهميت اسلام او است ، زيرا درجه تسليم و اسلام او بالاتر از همگان بود و يا اولين فرد از اين امت بود كه آئين قرآن و اسلام را پذيرفت . در بعضى از روايات نيز وارد شده است : كه منظور نخستين كسى است كه در عالم ارواح به دعوت پروردگار و سؤ ال او در زمينه الوهيتش پاسخ مثبت داد. در هر حال آيات فوق روشنگر روح اسلام و حقيقت تعليمات قرآن است ، دعوت به صراط مستقيم ، دعوت به آئين خالص ابراهيم بت شكن ، و دعوت به نفى هر گونه شرك و دوگانگى و چندگانگى ، اين از نظر عقيده و ايمان .
و اما از نظر عمل ، دعوت به اخلاص و خلوص نيت و همه چيز را براى خدا بجا آوردن است ، براى او زنده بودن و در راه او جان دادن ، و همه چيز را براى او خواستن ، به او دلبستن و از غير او گسستن ، به او عشق ورزيدن و از غير او بيزارى جستن است . چقدر فاصله است ميان اين دعوت صريح اسلام و ميان اعمال جمعى از مسلمان نماها كه چيزى جز تظاهر و خودنمائى نمى فهمند و نمى دانند، و در هر مورد به ظاهر مى انديشند، و نسبت به باطن و مغز، بى اعتنا هستند، و به همين دليل حيات و زندگى و اجتماع و جمعيت و افتخار و آزادى آنها نيز چيزى جز پوستهاى بى مغز نيست !.
آيه ۱۶۴
آيه و ترجمه قُلْ أَ غَيرَ اللَّهِ أَبْغِى رَبًّا وَ هُوَ رَب كلِّ شىْءٍ وَ لا تَكْسِب كلُّ نَفْسٍ إِلا عَلَيهَا وَ لا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى ثُمَّ إِلى رَبِّكم مَّرْجِعُكمْ فَيُنَبِّئُكم بِمَا كُنتُمْ فِيهِ تخْتَلِفُونَ(۱۶۴) ترجمه : ۱۶۴ - بگو آيا غير خدا، پروردگارى بطلبم در حالى كه او پروردگار همه چيز است ، و هيچكس جز براى خود عملى انجام نمى دهد و هيچ گنهكارى گناه ديگرى را متحمل نمى شود سپس بازگشت شما به سوى پروردگارتان است و شما را به آنچه در آن اختلاف داشتيد خبر خواهد داد. تفسير : تاكيدهاى پى درپى و استدلالات گوناگون كه در اين سوره در زمينه
توحيد و مبارزه با شرك شده است چقدر حائز اهميت است . در اين آيه از طريق ديگرى منطق مشركان را مورد انتقاد قرار مى دهد و مى گويد به آنها بگو و از آنها بپرس آيا سزاوار است غير از خداوند يگانه را پروردگار خود بدانم ، در حالى كه او مالك و مربى و پروردگار همه چيز است و حكم و فرمان او در تمام ذرات اين جهان جارى است ؟! (قل اغير الله ابغى ربا و هو رب كل شى ء). سپس به جمعى از مشركان كوتاه فكر كه خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) رسيدند و گفتند: اتبعنا و علينا وزرك ان كان خطا!: تو از آئين ما پيروى كن ، اگر بر خطا باشد، گناه تو به گردن ما پاسخ مى گويد: هيچكسى جز براى خود عملى انجام نمى دهد و هيچ گنهكارى بار گناه ديگرى را به دوش نمى كشد (و لا تكسب كل نفس الا عليها و لا تزر وازرة وزر اخرى ). و سرانجام ، همه شما به سوى خدا باز مى گرديد، و شما را به آنچه در آن اختلاف داشتيد آگاه مى سازد (ثم الى ربكم مرجعكم فينبئكم بما كنتم فيه تختلفون ). نكته ها در اينجا به دو نكته بايد توجه كرد: ۱ - گاهى بار گناه دگران را بر دوش مى كشيم ! گاهى ممكن است تو هم شود كه آيه فوق كه دو اصل مسلم منطقى را كه در تمام اديان وجود داشته است بيان مى كند (يعنى هيچكس جز براى خود عملى انجام نمى دهد و هيچ گنهكارى بار گناه ديگرى را به دوش نمى كشد) با پاره اى از آيات ديگر قرآن و بعضى از روايات تطبيق نمى كند، زيرا مثلا در سوره نحل
آيه ۲۵ مى خوانيم : ليحملوا أ وزارهم كاملة يوم القيامة و من اوزار الذين يضلونهم بغير علم آنها در روز رستاخيز بار سنگين گناهان خويش را بايد بر دوش بكشند، و همچنين بار گناهان كسانى را كه با بى خبرى و جهل خود گمراه ساختند. اگر هيچكس بار گناه ديگرى را به دوش نمى كشد، چگونه اين گمراه كنندگان بار گناهان گمراه شدگان را نيز بر دوش مى كشند؟ احاديث مربوط به سنت حسنه و سنت سيئه كه از طرق شيعه و اهل تسنن وارد شده است ، و مضمون آنها اين است : اگر كسى سنت خوبى بر جاى نهد پاداش تمام كسانى را كه به آن عمل مى كنند خواهد داشت (بدون آنكه از پاداش خود آنها كاسته شود) و همچنين كسى كه سنت بدى را بر جاى نهد گناه كسانى كه به آن عمل كنند، براى او نوشته مى شود (بى آنكه از گناهان آنها چيزى كاسته گردد) قال رسول الله (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) من سن سنة حسنة كان له اجر من عمل بها من غير ان ينقص من اجورهم شى ء و من سن سنة سيئة كان عليه وزر من عمل بها من غير ان ينقص من اوزارهم شى ء) نيز با مفهوم آيه مورد بحث سازگار نيست . ولى پاسخ اين ايراد روشن است ، زيرا آيه مورد بحث مى گويد: بى جهت و بدون ارتباط، گناه كسى را بر ديگرى نمى نويسند، ولى آيات و رواياتى كه اشاره شد مى گويد اگر انسان بنيانگزار عمل نيك و بد ديگرى باشد، و به اصطلاح از طريق تسبيب در انجام آن عمل دخالت داشته باشد، در نتائج آن شريك خواهد بود و در حقيقت عمل خود او محسوب مى شود، زيرا پايه و اساس آن ، به دست وى گذارده شده است .
۲ - آيا اعمال نيك ديگران براى ما مفيد است ؟ تو هم ديگرى كه از آيه مورد بحث ممكن است بشود، اين است كه آيه مى گويد عمل هر كس تنها بدرد خود او مى خورد بنابراين كارهاى خيرى كه به عنوان نيابت يا هديه كردن ثواب براى اموات و مردگان و حتى گاهى براى افراد زنده انجام مى گيرد، نمى تواند مفيد به حال آنها بوده باشد، در حالى كه در روايات فراوانى كه از طرق شيعه و اهل تسنن از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) يا امامان اهلبيت به ما رسيده مى خوانيم كه اين گونه اعمال گاهى مفيد و سودمند است ، نه تنها عمل فرزند براى پدر و مادر بلكه براى ديگران نيز هم نتيجه بخش است . به علاوه مى دانيم پاداش اعمال بستگى به اثراتى دارد كه از انجام كار خير در روح و جان انسان به جاى مى ماند و در تكامل و ترقى او مؤ ثر است ، اما كسى كه هيچ كار نيكى انجام نداده و حتى در مقدمات آن نيز دخالت نداشته است چگونه ممكن است آن اثر روحى و معنوى را پيدا كند؟ بعضى اين ايراد را بسيار با آب و تاب تعقيب مى كنند، و نه تنها افراد عادى بلكه پارهاى از نويسندگان و مفسران مانند نويسنده المنار نيز تحت تاثير آن قرار گرفته تا آنجا كه بسيارى از احاديث و روايات مسلم را به دست فراموشى سپرده اند، ولى با توجه به دو نكته پاسخ اين گونه ايرادها روشن مى گردد. ۱ - درست است كه عمل هر كس باعث تكامل خود اوست ، و فلسفه ها و نتائج و آثار واقعى اعمال نيك تنها عائد انجام دهنده آن عمل مى شود، همانطور كه ورزش و تعليم و تربيت هر كس باعث تقويت و تكامل جسم و جان خود او است . ولى هنگامى كه كسى براى ديگرى عمل نيكى انجام مى دهد، حتما به خاطر امتياز و صفت نيكى است كه در او بوده ، يا مربى خوبى بوده و يا شاگرد
خوبى ، يا دوست باصفائى بوده و يا همسايه باوفا، و يا عالم خدمتگزار و يا مؤ من با حقيقتى بوده است و به هر حال حد اقل نقطه روشنى در زندگى او وجود داشته كه همان يك نقطه ، جلب توجه ديگران را كرده و سبب شده كه اعمال خيرى براى او انجام دهند، بنابراين او در واقع نتيجه همان امتياز و صفت برجسته و نقطه درخشان زندگى خود را مى گيرد، و به اين ترتيب معمولا انجام عمل خير ديگران براى او نيز پرتوى از عمل يا نيت خير خود او است . ۲ - پاداشهائى كه خداوند به افراد مى دهد بر دو گونه است : پاداشهائى كه متناسب وضع تكامل روحى و شايستگى افراد است يعنى به خاطر انجام اعمال نيك ، روح و جان آنها آنقدر اوج مى گيرد و ترقى مى كند كه شايستگى زندگى در عوالم بهتر و بالاتر را پيدا مى كنند، و با بال و پرى كه از عقيده و اعمال نيك فراهم ساخته اند بر اوج آسمان سعادت پرواز مى نمايند، مسلما اينگونه آثار مخصوص شخص عمل كننده است و قابل واگذارى به ديگرى نيست . ولى از آنجا كه هر كار نيكى اطاعت فرمان خدا است ، و شخص مطيع و فرمانبردار در برابر اطاعتى كه كرده استحقاق پاداشى دارد مى تواند اين پاداش را به ميل خود به ديگرى هديه كند. درست مثل اينكه استادى در يك رشته مهم و سازنده علمى در دانشگاه تدريس مى كند، شك نيست كه او با تدريس خود دو گونه نتيجه مى گيرد، هم در پرتو تدريس ، در جنبه هاى علمى كاملتر و قويتر مى شود، و هم حقوقى دريافت مى كند، نتيجه اول را بدون شك نمى تواند به ديگرى اهداء كند و مخصوص خود اوست اما نتيجه دوم را مى تواند به افراد مورد علاقه اش هديه كند. هديه كردن ثواب اعمال در مورد اموات و گاهى در مورد زندگان نيز همين گونه است و به اين ترتيب هر گونه ابهام از احاديثى كه در اين زمينه وارد
شده مرتفع مى گردد. ولى بايد توجه داشت كه پاداشهائى كه از اين طريق به افراد مى رسد، نمى تواند تمام سعادت آنها را تامين كند، بلكه آثار كمترى خواهند داشت ، و پايه اصلى نجات انسان همان ايمان و عمل خود اوست .
آيه ۱۶۵
آيه و ترجمه وَ هُوَ الَّذِى جَعَلَكمْ خَلَئف الاَرْضِ وَ رَفَعَ بَعْضكُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَتٍ لِّيَبْلُوَكُمْ فى مَا ءَاتَاشْ إِنَّ رَبَّك سرِيعُ الْعِقَابِ وَ إِنَّهُ لَغَفُورٌ رَّحِيمُ(۱۶۵) ترجمه : ۱۶۵ - و او كسى است كه شما را جانشينان (و نمايندگان خود) در زمين قرار داد، و بعضى را بر بعض ديگر، درجاتى برترى داد تا شما را به آنچه در اختيارتان قرار داده بيازمايد مسلما پروردگار تو سريع الحساب ، و آمرزنده مهربان است (به حساب آنها كه از بوته امتحان نادرست در آيند زود مى رسد، و نسبت به آنها كه در مسير حق گام بر مى دارند مهربان مى باشد). تفسير : در اين آيه كه آخرين آيه سوره انعام است به اهميت مقام انسان و موقعيت او در جهان هستى اشاره مى كند تا بحثهاى گذشته در زمينه تقويت پايه هاى توحيد و مبارزه با شرك ، تكميل گردد، يعنى انسان ارزش خود را به عنوان برترين موجود در جهان آفرينش بشناسد تا در برابر سنگ و چوب و بتهاى گوناگون ديگر سجده نكند و اسير آنها نگردد، بلكه بر آنها امير باشد و حكومت كند. لذا در جمله نخست مى فرمايد: او كسى است كه شما را جانشينان (و نمايندگان خود) در روى زمين قرار داد (و هو الذى جعلكم خلائف الارض .
انسانى كه نماينده خدا در روى زمين است ، و تمام منابع اين جهان در اختيار او گذارده شده ، و فرمان فرمانروائيش بر تمام اين موجودات از طرف پروردگار صادر شده است ، نبايد آنچنان خود را سقوط دهد كه از جمادى هم پست تر گردد و در برابر آن سجده كند. سپس اشاره به اختلاف استعدادها و تفاوت و مواهب جسمانى و روحى مردم و هدف از اين اختلاف و تفاوت كرده ، مى گويد: و بعضى از شما را بر بعض ديگر درجاتى برترى داد تا به وسيله اين مواهب و امكانات كه در اختيارتان قرار داده است شما را بيازمايد (و رفع بعضكم فوق بعض درجات ليبلوكم فى ما آتاكم ). و در پايان آيه ضمن اشاره به آزادى انسان در انتخاب راه خوشبختى و بدبختى نتيجه اين آزمايشها را چنين بيان مى كند: پروردگار تو (در برابر آنها) كه از بوته اين آزمايشها سيه روى بيرون مى آيند سريع العقاب و در برابر آنها كه در صدد اصلاح و جبران اشتباهات خويش بر آيند آمرزنده و مهربان است (ان ربك سريع العقاب و انه لغفور رحيم ). تفاوت در ميان انسانها و اصل عدالت شك نيست كه در ميان افراد بشر يك سلسله تفاوتهاى مصنوعى وجود دارد
كه نتيجه مظالم و ستمگرى بعضى از انسانها نسبت به بعض ديگر است مثلا جمعى مالك ثروتهاى بى حسابند، و جمعى بر خاك سياه نشسته اند، جمعى بر اثر فراهم نبودن وسائل تحصيل ، جاهل و بيسواد مانده اند و جمع ديگرى با فراهم شدن همه گونه امكانات به عاليترين مدارج علمى رسيده اند، عدهاى به خاطر كمبود تغذيه و فقدان وسائل بهداشتى ، عليل و بيمارند، در حالى كه عده ديگرى بر اثر فراهم بودن همه گونه امكانات ، در نهايت سلامت به سر مى برند. اينگونه اختلافها ثروت و فقر، علم و جهل ، و سلامت و بيمارى ، غالبا زائيده استعمار و استثمار و اشكال مختلف بردگى و ظلمهاى آشكار و پنهان است . مسلما اينها را به حساب دستگاه آفرينش نمى توان گذارد، و دليلى ندارد كه از وجود اينگونه اختلافات بى دليل دفاع كنيم . ولى در عين حال نمى توان انكار كرد كه هر قدر اصول عدالت در جامعه انسانى نيز رعايت شود باز همه انسانها از نظر استعداد و هوش و فكر و انواع ذوقها و سليقه ها و حتى از نظر ساختمان جسمانى يكسان نخواهند بود. ولى آيا وجود اين گونه اختلافات مخالف با اصل عدالت است يا به عكس عدالت به معنى واقعى ، يعنى هر چيز را به جاى خود قرار دادن ايجاب مى كند كه همه يكسان نباشند. اگر همه افراد جامعه اسلامى مانند پارچه يا ظروفى كه از يك كارخانه بيرون مى آيد، يك شكل ، يكنواخت با استعداد مساوى و همانند بودند، جامعه انسانى يك جامعه مرده بى روح ، خالى از تحرك و فاقد تكامل بود. درست به اندام يك گياه نگاه كنيد ريشه هاى محكم و خشن ، با ساقه هاى ظريفتر اما نسبتا محكم ، و شاخه هائى لطيفتر و بالاخره برگها و شكوفه ها و گلبرگهائى كه هر كدام از ديگرى ظريفتر است دست به دست هم داده و يك بوته گل زيبا را
ساخته اند، و سلولهاى هر يك به تفاوت ماموريتهايشان كاملا مختلف و استعدادهايشان به تناسب وظائفشان متفاوت است . عين اين موضوع در جهان انسانيت ديده مى شود، افراد انسان رويهمرفته نيز يك درخت بزرگ و بارور را تشكيل مى دهند كه هر دسته بلكه هر فردى رسالت خاصى در اين پيكر بزرگ بر عهده دارد، و متناسب آن ساختمان مخصوص به خود، و اين است كه قرآن مى گويد اين تفاوتها وسيله آزمايش شما است زيرا همانطور كه سابقا هم گفتيم آزمايش در مورد برنامه هاى الهى به معنى تربيت و پرورش است ، و به اين ترتيب پاسخ هر گونه ايرادى كه بر اثر برداشت نادرست از مفهوم آيه عنوان مى شود روشن خواهد گرديد. خلافت انسان در روى زمين نكته جالب ديگر اينكه : قرآن كرارا انسان را به عنوان خليفه و نماينده خدا در روى زمين معرفى كرده است ، اين تعبير ضمن روشن ساختن مقام بشر، اين حقيقت را نيز بيان مى كند كه اموال و ثروتها و استعدادها و تمام مواهبى كه خدا به انسان داده ، در حقيقت مالك اصليش او است ، و انسان تنها نماينده و مجاز و ماذون از طرف او مى باشد و بديهى است كه هر نمايندهاى در تصرفات خود استقلال ندارد بلكه بايد تصرفاتش در حدود اجازه و اذن صاحب اصلى باشد. و از اينجا روشن مى شود كه مثلا در مساله مالكيت ، اسلام هم از اردوگاه كمونيسم فاصله مى گيرد و هم از اردوگاه كاپيتاليسم و سرمايه دارى ، زيرا دسته اول مالكيت را مخصوص اجتماع ، و دسته دوم در اختيار فرد مى داند، اما اسلام مى گويد: مالكيت نه براى فرد است و نه براى اجتماع ، بلكه در واقع براى خدا است و انسانها وكيل و نماينده اويند و به همين دليل اسلام هم در طرز در آمد افراد، نظارت مى كند، و هم در چگونگى مصرف ، و براى هر دو قيود و شروطى
قائل شده است كه اقتصاد اسلامى را به عنوان يك مكتب مشخص در برابر مكاتب ديگر قرار مى دهد. پايان سوره انعام
َسوره اعراف
مقدمه
اين سوره از سوره هاى مكى است بجز آيه و اسئلهم عن القريه - تا - بما كان يفسقون كه در مدينه نازل شده است . عدد آيات اين سوره ۲۰۶ آيه و به عقيده بعضى ۲۰۵ آيه است .
دورنمائى از مباحث اين سوره همانطور كه مى دانيم بيشتر سوره هاى قرآن (۸۰ تا ۹۰ سوره ) در مكه نازل شده است ، و با توجه به وضع محيط مكه ، و چگونگى حال مسلمانان در آن ۱۳ سال ، و همچنين با مطالعه تاريخ اسلام بعد از هجرت ، كاملا روشن مى شود كه چرا لحن سوره هاى مكى با مدنى فرق دارد. در سورههاى مكى غالبا بحث از مبدء و معاد، اثبات توحيد و دادگاه رستاخيز، و مبارزه با شرك و بت پرستى ، و تثبيت مقام و موقعيت انسان در جهان آفرينش به ميان آمده است ، زيرا دوران مكه دوران سازندگى مسلمانان از نظر عقيده و تقويت مبانى ايمان به عنوان زير بناى يك نهضت ريشه دار بود. در دوران مكه پيغمبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) وظيفه داشت ، افكار خرافى بت پرستى را از مغزها بشويد، و به جاى آن روح توحيد و خداپرستى و احساس مسؤ ليت قرار دهد. انسانهائى را كه در دوران بت پرستى ، تحقير شده و شكست خورده بودند، به عظمت مقام و موقعيت خويش آشنا سازد، و در نتيجه از آن ملت پست و زبون و خرافى و منفى ، مردمى با شخصيت ، با اراده ، با ايمان و مثبت بسازد، و دليل پيشرفت سريع و برق آساى اسلام در مدينه نيز همين زير بناى محكم بود كه در دوران مكه به دست پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و در پرتو آيات قرآن ساخته شده بود. آيات سوره هاى مكى نيز همه متناسب با همين هدف خاص است . اما دوران مدينه ، دوران تشكيل حكومت اسلامى ، دوران جهاد در برابر دشمنان ، دوران ساختن يك جامعه سالم بر اساس ارزشهاى انسانى و عدالت
اجتماعى بود. لذا سوره هاى مدنى در بسيارى از آياتش به جزئيات مسائل حقوقى ، اخلاقى ، اقتصادى ، جزائى و ساير نيازمنديهاى فردى و اجتماعى مى پردازد. اگر مسلمانان امروز نيز بخواهند عظمت ديرين خود را تجديد كنند، بايد همين برنامه را عينا اجرا كنند، و اين دو دوران را بطور كامل طى نمايند، و تا آن زيربناى عقيدهاى محكم بنا نشود مسائل روبنائى ، استقامت و استحكامى نخواهد داشت . به هر حال چون سوره اعراف از سوره هاى مكى است ، تمام مشخصات يك سوره مكى در آن منعكس است ، لذا مى بينيم : در آغاز اشاره كوتاه و محكمى به مساله مبدء و معاد كرده . سپس براى احياى شخصيت انسان ، داستان آفرينش آدم را با اهميت فراوان شرح مى دهد. بعد پيمانهائى را كه خدا از فرزندان آدم در مسير هدايت و صلاح گرفته يك يك بر مى شمرد. سپس براى نشان دادن شكست و ناكامى اقوامى كه از مسير توحيد و عدالت و پرهيزگارى منحرف مى شوند، و هم براى نشان دادن پيروزى مومنان راستين ، سرگذشت بسيارى از اقوام پيشين و انبياى گذشته مانند نوح و لوط و شعيب را بيان كرده و با سرگذشت مشروح بنى اسرائيل و مبارزه موسى با فرعون پايان مى دهد. در آخر سوره بار ديگر به مساله مبدء و معاد باز مى گردد و انجام و آغاز را بدينوسيله تكميل مى كند. اهميت اين سوره در تفسير عياشى از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده كه فرمود: هر كس سوره اعراف را در هر ماه بخواند در روز قيامت ، از كسانى خواهد بود كه نه ترسى
بر آنها است و نه غمى دارند (من الذين لا خوف عليهم و لا هم يحزنون ) و اگر در هر جمعه بخواند، در روز قيامت از كسانى مى باشد كه بدون حساب به بهشت مى رود و نيز فرمود: در اين سوره آيات محكمه اى است ، قرائت و تلاوت و قيام به آنها را فراموش نكنيد، زيرا اينها روز رستاخيز در پيشگاه خدا براى كسانى كه آنها را خوانده اند گواهى مى دهند!
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |