تفسیر:نمونه جلد۶ بخش۴۴

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



تفسير نمونه جلد ۶ صفحه ۲۱

آيه ۱۴۸ - ۱۵۰

آيه و ترجمه سيَقُولُ الَّذِينَ أَشرَكُوا لَوْ شاءَ اللَّهُ مَا أَشرَكنَا وَ لا ءَابَاؤُنَا وَ لا حَرَّمْنَا مِن شىْءٍ كذَلِك كَذَّب الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ حَتى ذَاقُوا بَأْسنَا قُلْ هَلْ عِندَكم مِّنْ عِلْمٍ فَتُخْرِجُوهُ لَنَا إِن تَتَّبِعُونَ إِلا الظنَّ وَ إِنْ أَنتُمْ إِلا تخْرُصونَ(۱۴۸) قُلْ فَللَّهِ الحُْجَّةُ الْبَلِغَةُ فَلَوْ شاءَ لَهَدَاكُمْ أَجْمَعِينَ(۱۴۹) قُلْ هَلُمَّ شهَدَاءَكُمُ الَّذِينَ يَشهَدُونَ أَنَّ اللَّهَ حَرَّمَ هَذَا فَإِن شهِدُوا فَلا تَشهَدْ مَعَهُمْ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِئَايَتِنَا وَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالاَخِرَةِ وَ هُم بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ(۱۵۰) ترجمه : ۱۴۸ - به زودى مشركان (براى تبرئه خويش ) مى گويند اگر خدا مى خواست نه ما مشرك مى شديم و نه پدران ما، و نه چيزى را تحريم مى كرديم ، كسانى كه پيش از آنها بودند نيز همين گونه دروغ مى گفتند و سرانجام (طعم ) كيفر ما را چشيدند، بگو آيا دليل قاطعى (بر اين موضوع ) داريد؟ پس به ما ارائه دهيد، شما فقط از پندارهاى بى اساس ‍ پيروى مى كنيد و تخمينهاى نابجا مى زنيد. ۱۴۹ - بگو براى خدا دليل رسا (و قاطع ) است (بطورى كه بهانه اى براى هيچكس باقى نمى گذارد) اما اگر او بخواهد همه شما را (از طريق اجبار) هدايت مى كند (ولى چون هدايت اجبارى بى ثمر است اين كار را نمى كند) ۱۵۰ - بگو گواهان خود را كه گواهى مى دهند خداوند اينها را حرام كرده است ، بياوريد اگر آنها (به دروغ ) گواهى دهند تو با آنها (همصدا نشو و) گواهى مده ، و از هوى و هوس كسانى كه آيات ما را تكذيب كردند و كسانى كه به آخرت ايمان ندارند

تفسير نمونه جلد ۶ صفحه ۲۲

و براى خدا شريك قائلند پيروى مكن . تفسير : فرار از مسئوليت به بهانه جبر به دنبال سخنانى كه از مشركان در آيات سابق گذشت ، در اين آيات اشاره به پاره اى از استدلالات واهى آنان و پاسخ آن شده است : نخست مى گويد: به زودى مشركان در پاسخ ايرادات تو در زمينه شرك و تحريم روزى هاى حلال چنين مى گويند كه اگر خداوند مى خواست نه ما مشرك مى شديم و نه نياكان ما بت پرست بودند، و نه چيزى را تحريم مى كرديم ، پس آنچه ما كرده ايم و مى گوئيم همه خواست او است (سيَقُولُ الَّذِينَ أَشرَكُوا لَوْ شاءَ اللَّهُ مَا أَشرَكنَا وَ لا ءَابَاؤُنَا وَ لا حَرَّمْنَا مِن شىْءٍ ). نظير اين تعبير در دو آيه ديگر قرآن ديده مى شود، در سوره نحل آيه ۳۵ و قال الذين اشركوا لو شاء الله ما عبدنا من دونه من شى ء نحن و لا آباؤ نا و لا حرمنا من دونه من شى ء و در سوره زخرف آيه ۲۰ و قالوا لو شاء الرحمان ما عبدناهم ، نشان مى دهد كه مشركان مانند بسيارى از گناهكارانى كه مى خواهند با استتار تحت عنوان جبر از مسئوليت خلافكاريهاى خود فرار كنند، معتقد به اصل جبر بوده اند، و مى گفتند: هر كارى را ما مى كنيم خواست خدا و مطابق اراده او است ، و اگر نمى خواست چنين اعمالى از ما سر نمى زد، آنها در حقيقت مى خواستند خود را از اين همه گناه تبرئه كنند، و گر نه وجدان هر انسان عاقلى گواهى مى دهد كه بشر در اعمال خويش آزاد است نه مجبور، به همين دليل اگر كسى ظلمى در حق او كند، ناراحت مى شود و او را مؤ اخذه مى كند و در صورت توانائى مجازات مى نمايد، همه اينها نشان مى دهد كه مجرم را در عمل خويش آزاد مى بيند، نه مجبور، و هرگز به اين عنوان كه عمل او مطابق خواست خدا است ، حاضر

تفسير نمونه جلد ۶ صفحه ۲۳

نمى شود از عكس العمل صرف نظر كند. (دقت كنيد) البته اين احتمال در معنى آيه نيز هست كه آنها مدعى بوده اند سكوت خدا در برابر بت پرستى و تحريم پاره اى از حيوانات ، دليل بر رضايت او است زيرا اگر راضى نبود مى بايست به نوعى ما را از اين كار باز دارد. و با ذكر جمله و لا آباؤ نا مى خواسته اند به عقايد پوچ خود رنگ قدمت و دوام بدهند و بگويند اين چيز تازهاى نيست كه ما مى گوئيم ، همواره چنين بوده است . اما قرآن در پاسخ آنها به طرز قاطعى بحث كرده ، نخست مى گويد: تنها اينها نيستند كه چنين دروغهائى را بر خدا مى بندند بلكه جمعى از اقوام گذشته نيز همين دروغها را مى گفتند ولى سرانجام گرفتار عواقب سوء اعمالشان شدند و طعم مجازات ما را چشيدند (كذلك كذب الذين من قبلهم حتى ذاقوا باسنا). آنها در حقيقت با اين گفته هاى خود، هم دروغ مى گفتند و هم انبياء را تكذيب مى كردند زيرا پيامبران الهى با صراحت بشر را از بت پرستى و شرك و تحريم حلال خداوند باز داشتند نه نياكانشان گوش دادند و نه اينها، با اين حال چگونه ممكن است خدا را راضى به اين اعمال دانست ، اگر او به اين اعمال راضى بود چگونه پيامبران خود را براى دعوت به توحيد مى فرستاد، اصولا دعوت انبياء خود مهمترين دليل براى آزادى اراده و اختيار انسان است . سپس مى گويد: به آنها بگو آيا راستى دليل قطعى و مسلمى بر اين ادعا داريد اگر داريد چرا نشان نمى دهيد (قل هل عندكم من علم فتخرجوه لنا) و سرانجام اضافه مى كند كه شما به طور قطع هيچ دليلى بر اين ادعاها

تفسير نمونه جلد ۶ صفحه ۲۴

نداريد، تنها از پندارها و خيالات خام پيروى مى كنيد ( إِن تَتَّبِعُونَ إِلا الظنَّ وَ إِنْ أَنتُمْ إِلا تخْرُصونَ ). در آيه بعد براى ابطال ادعاى مشركان دليل ديگرى ذكر مى كند، و مى گويد: بگو خداوند دلائل صحيح و روشن در زمينه توحيد و يگانگى خويش و همچنين احكام حلال و حرام اقامه كرده است هم به وسيله پيامبران خود و هم از طريق عقل ، به طورى كه هيچگونه عذرى براى هيچكس باقى نماند (قل فلله الحجة البالغة ) بنابراين آنها هرگز نمى توانند ادعا كنند كه خدا با سكوت خويش ، عقائد و اعمال ناروايشان را امضا كرده است ، و نيز نمى توانند ادعا كنند كه در اعمالشان مجبورند، زيرا اگر مجبور بودند، اقامه دليل و فرستادن پيامبران و دعوت و تبليغ آنان بيهوده بود، اقامه دليل ، دليل بر آزادى اراده است . ضمنا بايد توجه داشت كه حجت در اصل از ماده حج به معنى قصد مى باشد و به جاده و راه كه مقصود و منظور انسان است محجه گفته مى شود، و به دليل و برهان نيز حجت ، اطلاق مى گردد زيرا گوينده قصد دارد به وسيله آن مطلب خود را براى ديگران ثابت كند. و با توجه به معنى بالغة (رسا) روشن مى شود كه دلائل خداوند براى بشر از طريق عقل و نقل و بوسيله دانش و خرد، و همچنين فرستادن پيامبران ، از هر نظر روشن و رسا است ، به طورى كه جاى هيچگونه ترديد براى افراد باقى نماند، و به همين دليل خدا پيامبران را معصوم از هر گونه خطا و اشتباه قرار داده تا هر گونه ترديد و دودلى را از دعوت آنان دور سازد. و در پايان آيه مى فرمايد: خداوند اگر بخواهد، همه شما را از طريق اجبار هدايت خواهد كرد (فلو شاء لهداكم اجمعين )

تفسير نمونه جلد ۶ صفحه ۲۵

در حقيقت اين جمله اشاره به آن است كه براى خدا كاملا امكان دارد همه انسانها را اجبارا هدايت كند، آنچنان كه هيچكس را ياراى مخالفت نباشد ولى در اين صورت نه چنان ايمانى ارزش خواهد داشت و نه اعمالى كه در پرتو اين ايمان اجبارى انجام مى گردد، بلكه فضيلت و تكامل انسان در آن است كه راه هدايت و پرهيزكارى را با پاى خود و به اراده و اختيار خويش بپيمايد. بنابراين هيچگونه منافاتى بين اين جمله و آيه سابق كه نفى جبر در آن آمده است نيست ، اين جمله مى گويد: اجبار كردن بندگان كه شما ادعا مى كنيد، براى خدا امكان دارد، ولى هرگز چنين نخواهد كرد، چون بر خلاف حكمت و مصلحت آدمى است . در حقيقت آنها قدرت و مشيت خداوند را بهانه اى براى انتخاب مذهب جبر كرده بودند در حالى كه قدرت و مشيت خدا حق است ، ولى نتيجه آن جبر نيست او خواسته است كه ما آزاد باشيم و راه حق را به اختيار خود بپيمائيم . در كتاب كافى از امام كاظم (عليه السلام ) چنين نقل شده است كه فرمود: ان لله على الناس حجتين حجة ظاهرة و حجة باطنة فاما الظاهرة فالرسل و الانبياء و الائمة و اما الباطنة فالعقول خداوند بر مردم دو حجت دارد، حجت آشكار و حجت پنهان ، حجت آشكار، رسولان و انبياء و امامانند، و حجت باطنه ، عقول و افكارند. و در امالى شيخ طوسى از امام صادق (عليه السلام ) چنين نقل شده است كه از تفسير آيه فوق (فلله الحجة البالغة ) از آن حضرت سئوال كردند، حضرت فرمود: ان الله تعالى يقول للعبد يوم القيامة عبدى اءكنت عالما فان قال نعم ، قال له اءفلا عملت بما علمت ؟ و ان قال كنت جاهلا قال له اءفلا تعلمت حتى تعمل ؟ فيخصمه فتلك الحجة البالغة :

تفسير نمونه جلد ۶ صفحه ۲۶

خداوند در روز رستاخيز به بنده خويش مى گويد بنده من ! آيا مى دانستى (و گناه كردى ) اگر بگويد آرى ، مى فرمايد چرا به آنچه مى دانستى عمل نكردى ؟ و اگر بگويد نمى دانستم ، مى گويد: چرا ياد نگرفتى تا عمل كنى ؟ در اين موقع فرو مى ماند، و اين است معنى حجت بالغه . بديهى است منظور از روايت فوق اين نيست كه حجت بالغه منحصر در گفتگوى خدا با بندگان در قيامت است ، بلكه خداوند حجتهاى بالغه فراوانى دارد كه يكى از مصداقهايش همان است كه در حديث فوق آمده است زيرا دامنه حجتهاى بالغه خداوند وسيع است هم در دنيا و هم در آخرت . در آيه بعد براى اينكه بطلان سخنان آنها روشنتر شود، و نيز اصول صحيح قضاوت و داورى رعايت گردد، از آنها دعوت مى كند كه اگر شهود معتبرى دارند، كه خداوند حيوانات و زراعتهائى را كه آنها مدعى تحريم آن هستند، تحريم كرده ، اقامه كنند، لذا مى گويد اى پيامبر! به آنها بگو گواهان خود را كه گواهى بر تحريم اينها مى دهند بياوريد. (قل هلم شهدائكم الذين يشهدون ان الله حرم هذا). سپس اضافه مى كند: اگر آنها دسترسى به گواهان معتبرى پيدا نكردند (و قطعا پيدا نمى كنند) و تنها به گواهى و ادعاى خويش قناعت نمودند، تو هرگز با آنها همصدا نشو و مطابق شهادت و ادعاى آنان گواهى مده . (فان شهدوا فلا تشهد معهم ) از آنچه گفته شد، روشن مى شود كه در مجموع آيه هيچگونه تضادى وجود ندارد، و اينكه در آغاز از آنها مطالبه شاهد مى كند و سپس ‍ مى گويد: شهود آنها را نپذير، توليد اشكالى نمى كند، زيرا منظور اين است كه آنها از

تفسير نمونه جلد ۶ صفحه ۲۷

اقامه شهود معتبر به طور قطع عاجزند، چه اينكه هيچ سند و مدركى از انبياى الهى و كتب آسمانى بر تحريم اين امور ندارند، بنابراين تنها خودشان كه مدعى هستند، شهادت مى دهند و بديهى است چنين شهادتى مردود است . به علاوه همه قرائن گواهى مى دهد كه اين احكام ساختگى ، صرفا از هوى و هوس و تقليدهاى كوركورانه سرچشمه گرفته و هيچگونه اعتبارى ندارد. لذا در جمله بعد مى گويد: از هوى و هوسهاى كسانى كه آيات ما را تكذيب كردند و آنها كه به آخرت ايمان ندارند و آنها كه براى خدا شريك قائل شده اند، پيروى مكن . (و لا تتبع اهواء الذين كذبوا باياتنا و الذين لا يؤ منون بالاخرة و هم بربهم يعدلون ). يعنى بت پرستى آنها و انكار قيامت و رستاخيز و خرافات و هواپرستى آنان گواه زنده اى است ، كه اين احكام آنان نيز ساختگى است و ادعايشان در مورد تحريم اين موضوعات از طرف خدا، بى اساس و بى ارزش است .

تفسير نمونه جلد ۶ صفحه ۲۸

آيه ۱۵۱ - ۱۵۳

آيه و ترجمه قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكمْ عَلَيْكمْ أَلا تُشرِكُوا بِهِ شيْئاً وَ بِالْوَلِدَيْنِ إِحْسناً وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلَدَكم مِّنْ إِمْلَقٍ نحْنُ نَرْزُقُكمْ وَ إِيَّاهُمْ وَ لا تَقْرَبُوا الْفَوَحِش مَا ظهَرَ مِنْهَا وَ مَا بَطنَ وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْس الَّتى حَرَّمَ اللَّهُ إِلا بِالْحَقِّ ذَلِكمْ وَصاكُم بِهِ لَعَلَّكمْ تَعْقِلُونَ(۱۵۱) وَ لا تَقْرَبُوا مَالَ الْيَتِيمِ إِلا بِالَّتى هِىَ أَحْسنُ حَتى يَبْلُغَ أَشدَّهُ وَ أَوْفُوا الْكيْلَ وَ الْمِيزَانَ بِالْقِسطِ لا نُكلِّف نَفْساً إِلا وُسعَهَا وَ إِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَ لَوْ كانَ ذَا قُرْبى وَ بِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفُوا ذَلِكمْ وَصاكُم بِهِ لَعَلَّكمْ تَذَكَّرُونَ(۱۵۲) وَ أَنَّ هَذَا صرَطِى مُستَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَن سبِيلِهِ ذَلِكُمْ وَصاكُم بِهِ لَعَلَّكمْ تَتَّقُونَ(۱۵۳) ترجمه : ۱۵۱ - بگو بيائيد آنچه را پروردگارتان بر شما حرام كرده است برايتان بخوانم : اينكه چيزى را شريك خدا قرار ندهيد، و به پدر و مادر نيكى كنيد، و فرزندانتان را از (ترس ) فقر نكشيد، ما شما و آنها را روزى مى دهيم ، و نزديك كارهاى زشت و قبيح نرويد چه آشكار باشد چه پنهان ، و نفسى را كه خداوند محترم شمرده به قتل نرسانيد، مگر به حق (و از روى استحقاق ) اين چيزى است كه خداوند شما را به آن سفارش ‍ كرده ، تا درك كنيد. ۱۵۲ - و به مال يتيم جز به نحو احسن (و براى اصلاح ) نزديك نشويد تا به حد رشد برسد، و حق پيمانه و وزن را به عدالت ادا كنيد، هيچكس را جز به مقدار

تفسير نمونه جلد ۶ صفحه ۲۹

توانائى تكليف نمى كنيم ، و هنگامى كه سخنى مى گوئيد عدالت را رعايت نمائيد حتى اگر در مورد نزديكان بوده باشد، اين چيزى است كه خداوند شما را به آن سفارش مى كند تا متذكر شويد. ۱۵۳ - و اينكه اين راه مستقيم من است از آن پيروى كنيد و از راههاى مختلف (و انحرافى ) پيروى نكنيد كه شما را از راه حق دور مى سازد، اين چيزى است كه خداوند شما را به آن سفارش مى كند تا پرهيزگار شويد. تفسير : فرمانهاى دهگانه ! پس از نفى احكام ساختگى مشركان كه در آيات قبل ، گذشت ، اين سه آيه اشاره به اصول محرمات در اسلام كرده و گناهان كبيره رديف اول را ضمن بيان كوتاه و پر مغز و جالبى در ده قسمت بيان مى كند، و از آنها دعوت مى نمايد كه بيايند و حرامهاى واقعى الهى را بشنوند و تحريمهاى دروغين را كنار بگذارند. نخست مى گويد به آنها بگو بيائيد تا آنچه را خدا بر شما تحريم كرده است بخوانم و برشمرم (قل تعالوا اتل ما حرم ربكم عليكم ): ۱ - اينكه هيچ چيز را شريك و همتاى خدا قرار ندهيد (الا تشركوا به شيئا). ۲ - نسبت به پدر و مادر نيكى كنيد (و بالوالدين احسانا). ۳ - فرزندان خود را به خاطر تنگدستى و فقر نكشيد (و لا تقتلوا اولادكم من املاق ). زيرا روزى شما و آنها همه به دست ما است و ما همه را روزى مى دهيم (نحن نرزقكم و اياهم ). ۴ - به اعمال زشت و قبيح نزديك نشويد، خواه آشكار باشد خواه پنهان

تفسير نمونه جلد ۶ صفحه ۳۰

يعنى نه تنها انجام ندهيد بلكه به آن هم نزديك نشويد (و لا تقربوا الفواحش ما ظهر منها و ما بطن ). ۵ - دست به خون بيگناهان نيالائيد و نفوسى را كه خداوند محترم شمرده و ريختن خون آنها مجاز نيست به قتل نرسانيد مگر اينكه طبق قانون الهى اجازه قتل آنها داده شده باشد (مثل اينكه قاتل باشند) (و لا تقتلوا النفس التى حرم الله الا بالحق ). به دنبال اين پنج قسمت براى تاكيد بيشتر مى فرمايد: اينها امورى است كه خداوند به شما توصيه كرده ، تا دريابيد و از ارتكاب آنها خوددارى نمائيد (ذلكم وصاكم به لعلكم تعقلون ). ۶ - هيچگاه جز به قصد اصلاح نزديك مال يتيمان نشويد، تا هنگامى كه به حد بلوغ برسند (و لا تقربوا مال اليتيم الا بالتى هى احسن حتى يبلغ اشده ). ۷ - كم فروشى نكنيد و حق پيمانه و وزن را با عدالت ادا كنيد، (و اوفوا الكيل و الميزان بالقسط). و از آنجا كه هر قدر انسان دقت در پيمانه و وزن كند باز ممكن است ، مختصر كم و زيادى صورت گيرد كه سنجش آن با پيمانه ها و ترازوهاى معمولى امكان پذير نيست ، به دنبال اين جمله اضافه مى كند هيچكس ‍ را جز به اندازه توانائى تكليف نمى كنيم (لا نكلف نفسا الا وسعها). ۸ - به هنگام داورى يا شهادت و يا در هر مورد ديگر سخنى مى گوئيد عدالت را رعايت كنيد و از مسير حق منحرف نشويد، هر چند در مورد خويشاوندان شما باشد و داورى و شهادت به حق به زيان آنها تمام گردد (و اذا قلتم فاعدلوا و لو كان ذا قربى ).

تفسير نمونه جلد ۶ صفحه ۳۱

۹ - به عهد الهى وفا كنيد و آنرا نشكنيد (و بعهد الله اوفوا). در اينكه منظور از عهد الهى در اين آيه چيست ، مفسران احتمالاتى داده اند، ولى مفهوم آيه ، همه پيمانهاى الهى را اعم از پيمانهاى «تكوينى » و «تشريعى » و تكاليف الهى و هر گونه عهد و نذر و قسم را شامل مى شود. و باز براى تاكيد در پايان اين چهار قسمت ، مى فرمايد: «اينها امورى است كه خداوند به شما توصيه مى كند، تا متذكر شويد» (ذلكم وصاكم به لعلكم تذكرون ). ۱۰ - ((اين راه مستقيم من ، راه توحيد، راه حق و عدالت ، راه پاكى و تقوا است از آن پيروى كنيد و هرگز در راههاى انحرافى و پراكنده گام ننهيد كه شما را از راه خدا منحرف و پراكنده مى كند و تخم نفاق و اختلاف را در ميان شما مى پاشد (و ان هذا صراطى مستقيما فاتبعوه و لا تتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله ). و در پايان همه اينها براى سومين بار تاكيد مى كند كه اينها امورى است كه خداوند به شما توصيه مى كند تا پرهيزگار شويد (ذلكم وصاكم به لعلكم تتقون ). در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد: ۱ - شروع از توحيد و پايان به نفى اختلاف قابل ملاحظه اينكه در اين دستورات دهگانه ، نخست از تحريم شرك شروع شده است كه در واقع سرچشمه اصلى همه مفاسد اجتماعى و محرمات الهى است ، و در پايان نيز به نفى اختلاف

تفسير نمونه جلد ۶ صفحه ۳۲

كه يكنوع شرك عملى محسوب ميشود، پايان يافته است . اين موضوع اهميت مساله توحيد را در همه اصول و فروع اسلامى روشن ميسازد كه توحيد تنها يك اصل دينى نيست بلكه روح تمام تعليمات اسلام ميباشد، ۲ - تاءكيدهاى پى در پى در پايان هر يك از اين آيات سه گانه به عنوان تاكيد جمله ذلكم وصاكم به ، (اين چيزى است كه خداوند شما را به آن توصيه ميكند) آمده است ، با اين تفاوت كه در آيه اول با جمله لعلكم تعقلون و در آيه دوم با جمله لعلكم تذكرون و در جمله سوم با جمله لعلكم تتقون ختم شده است . و اين تعبيرات مختلف و حساب شده گويا اشاره به اين نكته است كه نخستين مرحله به هنگام دريافت يك حكم ، «تعقل » و درك آن است ، مرحله بعد، مرحله يادآورى و «تذكر» و جذب آن مى باشد و مرحله سوم كه مرحله نهائى است ، مرحله عمل و پياده كردن و «تقوا» و پرهيزگارى است . درست است كه هر كدام از اين جمله هاى سه گانه بعد از ذكر چند قسمت از ده فرمان فوق آمده است ولى روشن است كه اين مراحل سه گانه اختصاص به احكام معينى ندارد، زيرا هر حكمى تعقل و تذكر و تقوا و عمل لازم دارد، بلكه در حقيقت رعايت جنبه هاى فصاحت و بلاغت ايجاب كرده كه اين تاكيدات در ميان آن احكام ده گانه پخش ‍ گردد. ۳ - فرمانهاى جاويدان شايد نياز به تذكر نداشته باشد كه اين فرمانهاى دهگانه اختصاصى به آئين اسلام ندارد بلكه در همه اديان بوده است ، اگر چه در اسلام به صورت گسترده ترى مورد بحث قرار گرفته است ، و در حقيقت همه آنها از فرمانهائى است كه عقل و منطق به روشنى ، آنها را درك مى كند، و به اصطلاح

تفسير نمونه جلد ۶ صفحه ۳۳

از «مستقلات عقليه » است و لذا در قرآن مجيد در آئين انبياى ديگر نيز اين احكام كم و بيش ديده مى شود. ۴ - اهميت نيكى به پدر و مادر ذكر نيكى به پدر و مادر، بلافاصله بعد از مبارزه با شرك ، و قبل از دستورهاى مهمى همانند تحريم قتل نفس ، و اجراى اصول عدالت ، دليل بر اهميت فوق العاده حق پدر و مادر در دستورهاى اسلامى است . اين موضوع وقتى روشنتر مى شود كه توجه كنيم به جاى تحريم آزار پدر و مادر كه هماهنگ با ساير تحريمهاى اين آيه است ، موضوع احسان و نيكى كردن ، ذكر شده است يعنى نه تنها ايجاد ناراحتى براى آنها حرام است بلكه علاوه بر آن ، احسان و نيكى در مورد آنان نيز لازم و ضرورى است . و جالبتر اينكه كلمه «احسان » را به وسيله «ب» متعدى ساخته و فرموده است «بالوالدين احسانا»، و ميدانيم احسان گاهى با «الى » و گاهى با «ب » ذكر مى شود، در صورتى كه با الى ذكر شود، مفهوم آن نيكى كردن است هر چند بطور غير مستقيم و بالواسطه باشد، اما هنگامى كه با «ب » ذكر مى شود معنى آن نيكى كردن بطور مستقيم و بدون واسطه است ، بنابراين آيه تاكيد مى كند كه موضوع نيكى به پدر و مادر را بايد آنقدر اهميت داد كه شخصا و بدون واسطه به آن اقدام نمود. ۵ - قتل فرزندان به خاطر گرسنگى از اين آيات بر مى آيد كه عربهاى دوران جاهلى نه تنها دختران خويش را به خاطر تعصبهاى غلط زنده به گور

تفسير نمونه جلد ۶ صفحه ۳۴

مى كردند بلكه پسران را كه سرمايه بزرگى در جامعه آن روز محسوب مى شد، نيز از ترس فقر و تنگدستى به قتل مى رسانيدند خداوند در اين آيه آنها را به خوان گسترده نعمت پروردگار كه ضعيفترين موجودات نيز از آن روزى مى برند توجه داده و از اين كار باز مى دارد. با نهايت تاسف اين عمل جاهلى در عصر و زمان ما در شكل ديگرى تكرار مى شود، و به عنوان كمبود احتمالى مواد غذائى روى زمين ، كودكان بى گناه در عالم جنينى از طريق كورتاژ به قتل مى رسند. گر چه امروز براى سقط جنين دلائل بى اساس ديگرى نيز ذكر مى كنند، ولى مساله فقر و كمبود مواد غذائى يكى از دلائل عمده آن است . اينها و مسائل ديگرى شبيه به آن ، نشان مى دهد كه عصر جاهليت در زمان ما به شكل ديگرى تكرار مى شود و «جاهليت قرن بيستم » حتى در جهانى وحشتناكتر و گسترده تر از جاهليت قبل از اسلام است . ۶ - منظور از فواحش چيست ؟ «فواحش » جمع «فاحشه » به معنى گناهانى است كه فوق العاده زشت و تنفرآميز است ، بنابراين پيمان شكنى و كم فروشى و شرك و مانند اينها اگر چه از گناهان كبيره مى باشند، ولى ذكر آنها در مقابل فواحش به خاطر همان تفاوت مفهوم است . ۷ - نزديك اين گناهان نشويد در آيات فوق ، در دو مورد تعبير به لا تقربوا (نزديك نشويد) شده است ، اين موضوع در مورد بعضى از گناهان ديگر نيز در قرآن تكرار شده است ، به نظر مى رسد كه اين تعبير در مورد گناهانى است كه «وسوسه انگيز» است مانند «زنا و فحشاء» و «اموال بى دفاع يتيمان » و

تفسير نمونه جلد ۶ صفحه ۳۵

امثال اينها، لذا به مردم اخطار مى كند كه به آنها نزديك نشوند تا تحت تاثير وسوسه هاى شديدشان قرار نگيرند. ۸ - گناهان آشكار و پنهان شك نيست كه جمله «ما ظهر منها و ما بطن » هر گونه گناه زشت آشكار و پنهانى را شامل مى شود، ولى در بعضى از احاديث از امام باقر (ع ) نقل شده كه فرمود: ما ظهر هو الزنا و ما بطن هو المحالة : «منظور از گناه آشكار، زنا و منظور از گناه پنهان ، گرفتن معشوقه هاى نامشروع پنهانى و مخفيانه است » اما روشن است كه ذكر اين مواد به عنوان بيان يك مصداق روشن است ، نه اينكه منحصر به همين مورد بوده باشد. ۹ - ده فرمان يهود در تورات در فصل ۲۰ سفر خروج احكام دهگانه اى ديده ميشود كه به عنوان ده فرمان در ميان يهود معروف شده است كه از جمله دوم شروع مى شود و به هفدهم از آن فصل ، پايان مى يابد. با مقايسه ميان آن ده فرمان و آنچه در آيات فوق مى خوانيم روشن مى شود كه فاصله فوق العاده زيادى ميان اين دو برنامه است ، البته نمى توان اطمينان يافت كه تورات كنونى در اين قسمت مانند بسيارى از قسمتهاى ديگر دستخوش تحريف نشده باشد، ولى آنچه مسلم است ده فرمان موجود در تورات اگر چه مشتمل بر مسائل لازمى است اما از نظر وسعت و ابعاد اخلاقى و اجتماعى و عقيده اى در سطحى بسيار پائينتر از مفاد آيات فوق است . ۱۰ - چگونه اين چند آيه چهره مدينه را تغيير داد ؟! در بحارالانوار و همچنين در كتاب اعلام الورى داستان جالبى ديده مى شود كه از تاثير فوق العاده آيات فوق در نفوس شنوندگان حكايت مى كند و ما اين

تفسير نمونه جلد ۶ صفحه ۳۶

جريان را طبق نقل بحار الانوار از على بن ابراهيم به طور خلاصه ذيلا مى آوريم : «اسعد بن زراره » و «ذكوان بن عبد قيس » كه از طايفه «خزرج » بودند، به مكه آمدند در حالى كه ميان طايفه «اوس » و «خزرج » جنگ طولانى بود و مدتها شب و روز سلاح بر زمين نمى گذاشتند، و آخرين جنگ آنها روز «بعاث » بود كه در آن جنگ طايفه اوس بر خزرج پيشى گرفت ، به همين جهت اسعد و ذكوان به مكه آمدند تا از مردم مكه پيمانى بر ضد طايفه اوس بگيرند، هنگامى كه به خانه «عتبة بن ربيعه » وارد شدند و جريان را براى او گفتند در پاسخ گفت : شهر ما از شهر شما دور است ، مخصوصا گرفتارى تازه اى پيدا كرده ايم كه ما را سخت به خود مشغول داشته ، «اسعد» پرسيد چه گرفتارى ؟ شما كه در حرم امن زندگى داريد. «عتبه » گفت : مردى در ميان ما ظهور كرده كه مى گويد: فرستاده خدا هستم ! عقل ما را ناچيز مى شمرد و به خدايان ما بد مى گويد، جوانان ما را فاسد و اجتماع ما را پراكنده نموده است ! «اسعد» پرسيد اين مرد چه نسبتى به شما دارد؟ گفت : فرزند عبدالله بن عبدالمطلب و اتفاقا از خانواده هاى شريف ما است . «اسعد» و «ذكوان » در فكر فرو رفتند و به خاطرشان آمد كه از يهود مدينه مى شنيدند به همين زودى پيامبرى در مكه ظهور خواهد كرد، و به مدينه هجرت خواهد نمود. «اسعد» پيش خود گفت : نكند اين همان كسى باشد كه يهود از او خبر مى دادند. سپس پرسيد او كجاست ؟ «عتبه » گفت در حجر اسماعيل كنار خانه خدا هم اكنون نشسته است

تفسير نمونه جلد ۶ صفحه ۳۷

آنها در دره اى از كوه محاصره هستند و تنها در موسم حج و عمره ماه رجب آزادى مى يابند، و وارد جمعيت مى شوند ولى من به تو توصيه مى كنم به سخنان او گوش مده و يك كلمه با او حرف مزن كه او ساحر غريبى است . - و اين در ايامى بود كه مسلمانان در شعب ابى طالب محاصره بودند. اسعد رو به عتبه كرد و گفت پس چه كنم ؟ محرم شده ام و بر من لازم است كه طواف خانه كعبه كنم ، تو به من مى گوئى به او نزديك نشوم ؟! «عتبه » گفت : مقدارى پنبه در گوشهاى خود قرار بده تا سخنان او را نشنوى ! اسعد وارد مسجدالحرام شد، در حالى كه هر دو گوش خود را با پنبه سخت بسته بود، و مشغول طواف خانه كعبه شد در حالى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با جمعى از بنى هاشم در حجر اسماعيل در كنار خانه كعبه نشسته بودند. او نگاهى به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرد و به سرعت گذشت ، در دور دوم طواف با خود گفت : هيچكس احمقتر از من نيست !، آيا مى شود يك چنين داستان مهمى در مكه بر سر زبانها باشد و من از آن خبرى نگيرم و قوم خود را در جريان نگذارم ؟!، به دنبال اين فكر، دست كرد پنبه ها را از گوش بيرون آورد و به دور افكند و در جلو پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) قرار گرفت و پرسيد به چه چيز ما را دعوت مى كنى ؟ پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: به شهادت به يگانگى خدا و اينكه من فرستاده اويم و شما را به اين كارها دعوت مى كنم و سپس ‍ آيات سه گانه ، فوق كه مشتمل بر دستورات دهگانه بود تلاوت كرد. هنگامى كه اسعد اين سخنان پرمعنى و روح پرور را كه با نهاد و جانش ‍ آشنا بود شنيد، به كلى منقلب شد و فرياد زد اشهد ان لا اله الا الله و انك رسول الله . اى رسول خدا پدر و مادرم فداى تو باد، من اهل يثربم ، از طايفه خزرجم ، ارتباط ما با برادرانمان از طايفه اوس بر اثر جنگهاى طولانى گسسته ، شايد خداوند

تفسير نمونه جلد ۶ صفحه ۳۸

به كمك تو اين پيوند گسسته را برقرار سازد. اى پيامبر! ما وصف ترا از طايفه يهود شنيده بوديم و همواره ما را از ظهور تو بشارت مى دادند و ما اميدواريم كه شهر ما هجرتگاه تو گردد، زيرا يهود از كتب آسمانى خود چنين به ما خبر دادند، شكر مى كنم كه خدا مرا به سوى تو فرستاد، به خدا سوگند جز براى بستن پيمان جنگى بر ضد دشمنان به مكه نيامده بودم ، ولى خداوند مرا به پيروزى بزرگترى نائل كرد. سپس رفيق او «ذكوان » نيز مسلمان شد و هر دو از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تقاضا كردند مبلغى همراه آنها به مدينه بفرستد تا به مردم تعليم قرآن دهد و به اسلام دعوت نمايد و آتش جنگها خاموش ‍ گردد، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) «مصعب بن عمير» را همراه آنها به مدينه فرستاد و از آن زمان پايه هاى اسلام در مدينه گذاشته شد و چهره مدينه دگرگون گشت .


→ صفحه قبل صفحه بعد ←