تفسیر:نمونه جلد۵ بخش۳۷
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
آيه ۳۳ - ۳۴
آيه و ترجمه
قَدْ نَعْلَمُ إِنَّهُ لَيَحْزُنُك الَّذِى يَقُولُونَ فَإِنهُمْ لا يُكَذِّبُونَك وَ لَكِنَّ الظلِمِينَ بِئَايَتِ اللَّهِ يجْحَدُونَ(۳۳) وَ لَقَدْ كُذِّبَت رُسلٌ مِّن قَبْلِك فَصبرُوا عَلى مَا كُذِّبُوا وَ أُوذُوا حَتى أَتَاهُمْ نَصرُنَا وَ لا مُبَدِّلَ لِكلِمَتِ اللَّهِ وَ لَقَدْ جَاءَك مِن نَّبَإِى الْمُرْسلِينَ(۳۴) ترجمه : ۳۳ - ميدانيم كه گفتار آنها تو را غمگين مى كند ولى (غم مخور و بدان ) آنها تو را تكذيب نمى كنند بلكه ظالمان آيات خدا را انكار مى نمايند!. ۳۴ - پيامبرانى پيش از تو نيز تكذيب شدند و در برابر تكذيبها صبر و استقامت كردند، و (در اين راه ) آزار ديدند تا هنگامى كه يارى ما به آنها رسيد (تو نيز چنين باش ، و اين يكى از سنتهاى الهى است ) و هيچ چيز نميتواند سنن خدا را تغيير دهد و اخبار پيامبران به تو رسيده
تفسير: همواره در راه مصلحان مشكلات بوده شك نيست كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در گفتگوهاى منطقى و مبارزات فكرى كه با مشركان لجوج و سرسخت داشت گاهى از شدت لجاجت آنها و عدم تاثير سخن در روح آنان و گاهى از نسبتهاى ناروائى كه به او مى دادند غمگين و اندوهناك مى شد، خداوند بارها در قرآن مجيد پيامبرش را در اين مواقع دلدارى مى داد، تا با دلگرمى و استقامت بيشتر، برنامه خويش را تعقيب كند، از جمله در نخستين آيه فوق ميفرمايد ما ميدانيم كه سخنان آنها تو را محزون و اندوهگين ميكند (قد نعلم انه ليحزنك الذى يقولون ). ولى بدان كه آنها تو را تكذيب نمى كنند و در حقيقت آيات ما را انكار مى كنند و بنابراين طرف آنها در حقيقت ما هستيم نه تو (فانهم لا يكذبونك و لكن الظالمين بايات الله يجحدون ). و نظير اين سخن در گفتگوهاى رائج ميان ما نيز ديده مى شود كه گاهى شخص «برتر» به هنگام ناراحت شدن نماينده اش به او مى گويد: غمگين مباش طرف آنها در واقع منم و اگر مشكلى ايجاد شود براى من است نه براى تو، و به اين وسيله مايه تسلى خاطر او را فراهم مى سازد. در تفسير آيه فوق مفسران احتمالات ديگرى نيز داده اند، ولى ظاهر آيه همان است كه در بالا گفتيم . اين احتمال نيز از جهتى قابل ملاحظه است كه : منظور از آيه اين است كه «مخالفان تو در حقيقت به صدق و راستى تو معتقدند، و در حقانيت دعوتت شك ندارند، اگر چه ترس از به خطر افتادن منافعشان مانع از تسليم در مقابل حق مى شود و يا تعصب
و لجاجت اجازه قبول به آنها نميدهد.» از تواريخ اسلامى نيز استفاده مى شود كه حتى مخالفان سرسخت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در باطن به صدق و راستى او در دعوتش معتقد بودند از جمله اينكه نقل كرده اند كه روزى ابوجهل با پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ملاقات كرد و با او مصافحه نمود كسى به او اعتراض كرد، چرا با اين مرد مصافحه مى كنى ؟ گفت به خدا سوگند مى دانم كه او پيامبر است و لكن ما زمانى تابع عبد مناف بوده ايم ! (يعنى پذيرفتن دعوت او سبب مى شود كه ما تابع قبيله آنان شويم )، و نيز نقل شده كه شبى ابوجهل و ابوسفيان و اخنس بن شريق كه از سران سرسخت مشركان بودند هر كدام به طور مخفيانه كه هيچكس متوجه او نشود، و حتى اين سه نفر از حال يكديگر هم با خبر نبودند، براى شنيدن سخنان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در گوشه اى خزيده تا صبح تلاوت آيات قرآن را مى شنيدند، هنگامى كه سپيده صبح دميد، پراكنده شدند، اما در راه بازگشت به هم رسيدند و هر كدام عذر خود را براى ديگرى شرح مى داد، سپس عهد كردند كه اين كار را تكرار نكنند زيرا اگر جوانان قريش از آن آگاه گردند سبب گرايش آنها به محمد خواهد شد. شب ديگر هر كدام به گمان اينكه رفقايش آنشب نخواهد آمد براى شنيدن آيات قرآن به نزديكى خانه پيامبر و يا مجمعى كه مسلمانان داشتند آمد اما هنگام صبح باز سر آنان بر يكديگر فاش شد و به سرزنش يكديگر پرداختند و مجددا عهد و پيمان بستند كه اين آخرين بار بوده باشد. ولى اتفاقا اين كار در شب سوم باز تكرار شد، صبح «اخنس بن شريق » عصاى خود را برداشت و به سراغ ابوسفيان آمد و به او گفت : صريحا با من بگو عقيده تو درباره سخنانى كه از محمد شنيدى چيست ؟ گفت به خدا سوگند من چيزهائى شنيدم كه آنها را به خوبى درك كردم ، و مقصود و مضمون آن را مى فهمم ، ولى آياتى نيز شنيدم كه معنى و مقصود آن را نفهميدم .
اخنس گفت : من نيز به خدا سوگند چنين احساس ميكنم ، سپس برخاست و به سراغ ابوجهل آمد و همين سؤ ال را از او كرد كه راى تو درباره سخنانى كه از محمد شنيدى چيست ؟ او در جواب گفت چه مى خواهى بشنوم ؟ حقيقت اين است كه ما و فرزندان عبد مناف در به چنگ آوردن رياست با هم رقابت داريم آنها مردم را اطعام كردند ما نيز براى اينكه عقب نمانيم اطعام كرديم ، آنها مركب بخشيدند ما نيز مركب بخشيديم ، آنها بخششهاى ديگر داشتند ما نيز داشتيم و به اين ترتيب دوش به دوش يكديگر پيش مى رفتيم . اكنون آنها مى گويند ما پيامبرى داريم كه وحى آسمانى بر او نازل مى شود، اما ما چگونه مى توانيم در اين موضوع با آنها رقابت كنيم ؟! و الله لا نؤ من به ابدا و لا نصدقه : به خدا سوگند هرگز به او ايمان نخواهيم آورد و نه او را تصديق خواهيم نمود، اخنس برخاست و مجلس او را ترك گفت . در روايت ديگرى مى خواهيم كه روزى «اخنس بن شريق » با «ابوجهل » روبرو شد، در حالى كه هيچكس ديگر در آنجا نبود، به او گفت . راستش را بگو محمد صادق است يا كاذب ؟ هيچ كس از قريش در اينجا غير از من و تو نيست كه سخنان ما را بشنود. ابوجهل گفت واى بر تو والله به عقيده من او راست مى گويد و هرگز دروغ نگفته است ولى اگر بنا شود خاندان محمد همه مناصب را به چنگ آورند: پرچم حج ، آب دادن به حجاج ، پرده دارى كعبه ، و مقام نبوت ، براى بقيه قريش چه باقى ميماند؟!. از اين روايات و مانند آنها استفاده مى شود كه بسيارى از دشمنان سرسخت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در باطن به صدق گفتار او معترف بودند اما رقابتهاى قبيلگى و مانند آن ، به آنها اجازه نمى داد، و يا شهامت آن را نداشتند كه رسما ايمان آورند. البته اين را نيز مى دانيم كه اين گونه اعتقاد باطنى مادام كه با روح تسليم
آميخته نشود كمترين اثرى نخواهد داشت ، و انسان را در سلك مومنان راستين قرار نمى دهد. در آيه بعد، براى تكميل اين دلدارى ، به وضع انبياى پيشين اشاره كرده مى گويد: اين موضوع منحصر به تو نبوده است «رسولان پيش از تو را نيز تكذيب كردند» (و لقد كذبت رسل من قبلك ). «اما آنها در برابر تكذيبها و آزارها استقامت ورزيدند تا نصرت و يارى ما به سراغشان آمد و سرانجام پيروز شدند» (فصبروا على ما كذبوا و اوذواحتى اتاهم نصرنا). «و اين يك سنت الهى است كه هيچ چيز نمى تواند آن را دگرگون كند» (و لا مبدل لكلمات الله ). بنابراين تو هم در برابر تكذيبها و آزارها و حملات دشمنان لجوج و سرسخت روح صبر و استقامت را از دست مده ، و بدان طبق همين سنت امدادهاى الهى و الطاف بيكران پروردگار به سراغ تو خواهد آمد، و سرانجام بر تمام آنها پيروز خواهى شد «و اخبارى كه از پيامبران پيشين به تو رسيده است كه چگونه در برابر مخالفتها و شدائد استقامت كردند و پيروز شدند گواه روشنى براى تو است » (و لقد جائك من نبا المرسلين ). در حقيقت آيه فوق به يك اصل كلى اشاره مى كند و آن اينكه هميشه رهبران صالح اجتماع كه براى هدايت توده هاى مردم به وسيله ارائه مكتب و طرحهاى سازنده با افكار منحط و خرافات و سنن غلط جامعه بپا مى خاستند با مخالفت سرسختانه جمعى سودجو و زورگو كه با پر و بال گرفتن مكتب جديد، منافعشان به خطر مى افتاد، روبرو مى شدند. آنها براى پيشرفت مقاصد شوم خود از هيچ كارى ابا نداشتند، و از تمام
حربه ها: حربه تكذيب ، تهمت محاصره اجتماعى ، آزار و شكنجه ، قتل و غارت و هر وسيله ديگر استفاده مى كردند، اما حقيقت با جاذبه و كشش و عمقى كه دارد سرانجام - طبق يك سنت الهى - كار خود را خواهد كرد، و اين خارهاى سر راه برچيده خواهند شد، اما شك نيست كه شرط اساسى اين پيروزى بردبارى و مقاومت و استقامت است . قابل توجه اينكه در آيه فوق از سنن تعبير به كلمات الله شده است زيرا كلم و كلام در اصل به معنى تاثيرى است كه با چشم يا گوش درك مى شود ( «كلم » به معنى تاثيرات عينى ، و «كلام » به معنى تاثيراتى است كه با گوش درك مى شود) سپس توسعه پيدا كرده است ، و علاوه بر الفاظ به معانى نيز كلمه گفته مى شود، و حتى به «عقيده » و «مكتب » و «روش و سنت » نيز اطلاق مى گردد.
آيه ۳۵- ۳۶
آيه و ترجمه
وَ إِن كانَ كَبرَ عَلَيْك إِعْرَاضهُمْ فَإِنِ استَطعْت أَن تَبْتَغِىَ نَفَقاً فى الاَرْضِ أَوْ سلَّماً فى السمَاءِ فَتَأْتِيهُم بِئَايَةٍ وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلى الْهُدَى فَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْجَهِلِينَ(۳۵)
- إِنَّمَا يَستَجِيب الَّذِينَ يَسمَعُونَ وَ الْمَوْتى يَبْعَثهُمُ اللَّهُ ثُمَّ إِلَيْهِ يُرْجَعُونَ(۳۶)
ترجمه : ۳۵ - و اگر اعراض آنها بر تو سنگين است چنانچه بتوانى نقبى در زمين بزن يا نردبانى به آسمان بگذار (و اعماق زمين و آسمانها را جستجو كن ) تا آيه (و نشانه ديگرى ) براى آنها بياورى (ولى بدان اين لجوجان ايمان نمى آورند) اما اگر خدا بخواهد آنها را (اجبارا) بر هدايت جمع خواهد كرد (اما هدايت اجبارى چه سود دارد؟) پس هرگز از جاهلان نباش .
۳۶ - تنها كسانى اجابت (دعوت تو) مى كنند كه گوش شنوا دارند، اما مردگان (و آنها كه روح انسانى را از دست داده اند ايمان نمى آورند و) خدا آنها را (در قيامت ) مبعوث مى كند سپس به سوى او باز ميگردند تفسير: مردگان زنده نما اين دو آيه دنباله دلدارى و تسلى دادن به پيامبر است كه در آيات قبل گذشت . از آنجا كه فكر و روح پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از گمراهى و لجاجت مشركان زياد ناراحت و پريشان بود، و علاقه داشت با هر وسيله اى كه شده است آنها را به صف مؤ منان بكشاند، خداوند ميفرمايد: «اگر اعراض و روگردانى زياد بر تو سخت و سنگين است چنانچه بتوانى اعماق زمين را بشكافى و در آن نقبى بزنى و جستجو كنى و يا نردبانى به آسمان بگذارى و اطراف آسمانها را نيز جستجو كنى و آيه و نشانه ديگرى براى آنها بياورى چنين كن » (ولى بدان آنان به قدرى لجوجند كه باز ايمان نخواهند آورد) (و ان كان كبر عليك اعراضهم فان استطعت ان تبتغى نفقا فى الارض او سلما فى السماء فتاتيهم باية ). نفق در اصل به معنى «نقب ، و راههاى زيرزمينى » است ، و اگر به منافق گفته مى شود نيز به تناسب اين است كه علاوه بر راه و روش ظاهرى ، راه و روش مخفيانه اى نيز براى خود دارد و سلم به معنى نردبان است . خداوند با اين جمله به پيامبر خود مى فهماند كه هيچگونه نقصى در تعليمات و دعوت و تلاش و كوشش تو نيست ، بلكه نقص از ناحيه آنها است ، آنها تصميم گرفته اند حق را نپذيرند. لذا هيچگونه كوششى اثر نمى بخشد، نگران نباش . ولى براى اينكه كسى توهم نكند كه خداوند قادر نيست آنها را وادار به
تسليم كند، بلافاصله مى فرمايد: «اگر خدا بخواهد مى تواند همه آنها را بر هدايت مجتمع كند يعنى وادار به تسليم در برابر دعوت تو و اعتراف به حق و ايمان كند» (و لو شاء الله لجمعهم على الهدى ). ولى روشن است كه اين چنين ايمان اجبارى بيهوده است ، آفرينش بشر براى تكامل بر اساس اختيار و آزادى اراده ميباشد، تنها در صورت آزادى اراده است كه ارزش «مؤ من » از «كافر» و «نيكان » از «بدان » و «درستكاران » از «خائنان » و «راستگويان » از «دروغگويان » شناخته مى شود، و گر نه در ايمان و تقواى اجبارى هيچگونه تفاوتى ميان خوب و بد نخواهد بود، و اين مفاهيم در زمينه اجبار ارزش خود را به كلى از دست مى دهند. سپس مى گويد: «اينها را براى اين گفتيم كه تو از جاهلان نباشى » يعنى : بيتابى مكن و صبر و استقامت را از دست مده و بيش از اندازه خود را به خاطر كفر و شرك آنها ناراحت مكن و بدان راه همين است كه تو مى پيمائى (فلا تكونن من الجاهلين ). شك نيست كه پيامبر از اين حقائق با خبر بود، اما خداوند اينها را به عنوان يادآورى و دلدارى براى پيامبرش بازگو مى كند، درست مانند اين است كه ما به كسى كه فرزندش را از دست داده ميگوئيم : «غم مخور دنيا دار فنا است ، همه از دنيا خواهند رفت ، و علاوه تو نيز هنوز جوان هستى و فرزندان ديگرى خواهى داشت ، بنابراين زياد بيتابى مكن ». مسلما فانى بودن دار دنيا، يا جوان بودن طرف ، مطلبى نيست كه بر او مخفى باشد تنها به عنوان يادآورى به او گفته مى شود. با اينكه آيه فوق يكى از دلائل نفى جبر است بعضى از مفسران مانند فخر رازى آن را از دلائل مسلك جبر گرفته ! و روى كلمه و لو شاء... تكيه كرده و مى گويد: از اين آيه معلوم مى شود كه خداوند نمى خواهد كفار
ايمان بياورند! غافل از اينكه «مشيت و اراده » در آيه فوق مشيت و اراده اجبارى است ، يعنى خداوند نمى خواهد مردم به زور و اجبار ايمان بياورند، بلكه مى خواهد با اراده و ميل خودشان ايمان بياورند، بنابراين آيه گواه روشنى بر نفى عقيده جبريون است . در آيه بعد براى تكميل اين موضوع و دلدارى بيشتر به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى گويد: «آنها كه گوش شنوا دارند دعوت تو را اجابت مى كنند و مى پذيرند» (انما يستجيب الذين يسمعون ). «و اما آنها كه عملا در صف مردگانند ايمان نمى آورند، تا زمانى كه خداوند آنها را در روز قيامت برانگيزاند و به سوى او بازگشت كنند» (و الموتى يبعثهم الله ثم اليه يرجعون ) آن روز است كه با مشاهده صحنه هاى رستاخيز ايمان مى آورند، ولى ايمانشان هم سودى ندارد، زيرا همه كس با مشاهده آن صحنه عظيم ايمان مى آورد، نوعى ايمان اضطرارى . شايد نياز به شرح نداشته باشد كه منظور از موتى (مردگان ) در آيه بالا مردگان جسمانى نيست ، بلكه مردگان معنوى است ، زيرا دو نوع حيات و مرگ داريم : حيات و مرگ مادى ، حيات و مرگ معنوى ، همچنين شنوائى و بينائى نيز دو گونه است : مادى و معنوى به همين دليل بسيار مى شود در مورد كسانى كه چشم و گوش دارند و يا زنده و سالمند اما حقائق را درك نمى كنند مى گوئيم : آنها كور و كرند و يا اصلا مرده اند، زيرا واكنشى را كه بايد يك انسان
شنوا و بينا، يا يك انسان زنده ، در برابر حقائق از خود نشان دهد نمى دهند، در قرآن مجيد اين گونه تعبيرات فراوان ديده مى شود، و شيرينى و جاذبه خاصى دارد، بلكه قرآن به حيات مادى و بيولوژيكى كه نشانه آن تنها خور و خواب و نفس كشيدن است چندان اهميت نمى دهد، همواره روى حيات و زندگى معنوى و انسانى كه آميخته با تكليف و مسئوليت و احساس و درد و بيدارى و آگاهى است تكيه مى كند. ذكر اين نكته نيز لازم است كه : نابينائى و ناشنوائى و مرگ معنوى از خودشان سرچشمه مى گيرد، آنها هستند كه بر اثر ادامه گناه ، و اصرار و لجاجت در آن ، به اين مرحله مى رسند، زيرا همانطور كه اگر انسانى مدتها چشم خود را ببندد تدريجا بينائى و ديد خود را از دست خواهد داد و شايد روزى به كلى نابينا شود، اشخاصى كه چشم جان خود را در برابر حقائق ببندند تدريجا قدرت ديد معنوى خود را از دست خواهند داد!.
آيه ۳۷
آيه و ترجمه
وَ قَالُوا لَوْ لا نُزِّلَ عَلَيْهِ ءَايَةٌ مِّن رَّبِّهِ قُلْ إِنَّ اللَّهَ قَادِرٌ عَلى أَن يُنزِّلَ ءَايَةً وَ لَكِنَّ أَكثرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ(۳۷) ترجمه : ۳۷ - و گفتند چرا نشانه (و معجزه اى ) از طرف پروردگارش بر او نازل نميگردد، بگو خداوند قادر است كه نشانه اى نازل كند، ولى بيشتر آنها نمى دانند. تفسير: در اين آيه يكى از بهانه جوئى هاى مشركان مطرح شده است ، به طورى كه در بعضى از روايات آمده جمعى از رؤ ساى قريش هنگامى كه از معارضه و مقابله با قرآن عاجز ماندند به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) گفتند اينها فايده ندارد اگر راست مى گوئى معجزاتى همانند عصاى موسى ، و ناقه صالح ، براى ما بياور، قرآن در اين باره
مى گويد: آنها گفتند: چرا آيه و معجزهاى از طرف پروردگار بر اين پيامبر نازل نشده است ؟! (و قالوا لو لا نزل عليه آية من ربه ). روشن است كه آنها اين پيشنهاد را از روى حقيقت جوئى نمى گفتند، زيرا پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به اندازه كافى براى آنها معجزه آورده بود، و اگر چيزى جز قرآن با آن محتويات عالى در دست او نبود، همان قرآنى كه در چندين آيه آنها را رسما دعوت به مقابله كرده ، و به اصطلاح تحدى نموده است و آنها در برابر آن عاجز مانده اند، براى اثبات نبوت او كافى بود، اما اين بوالهوسان بهانه جو از يكسو مى خواستند قرآن را تحقير كنند، و از سوى ديگر از قبول دعوت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سر باز زنند، لذا پى در پى درخواست معجزه تازه مى كردند، و مسلما اگر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تسليم خواسته هاى آنها ميشد با جمله هذا سحر مبين همه را انكار مى كردند همانطور كه از آيات ديگر قرآن استفاده مى شود. لذا قرآن در پاسخ آنها مى گويد: به آنها بگو خداوند قادر است آيه و معجزهاى (كه شما پيشنهاد مى كنيد) بر پيامبر خود نازل كند (قل ان الله قادر على ان ينزل آية ). ولى اين كار يك اشكال دارد كه غالب شما از آن بى خبريد و آن اينكه اگر به اينگونه تقاضاها كه از سر لجاجت مى كنيد ترتيب اثر داده شود سپس ايمان نياوريد همگى گرفتار مجازات الهى شده ، نابود خواهيد گشت ، زيرا اين نهايت بى حرمتى نسبت به ساحت مقدس پروردگار و فرستاده او و آيات و معجزات او است ، لذا در پايان آيه مى فرمايد ولى اكثر آنها نمى دانند (و لكن اكثر هم لا يعلمون ). اشكال : به طورى كه از تفسير مجمع البيان استفاده مى شود از قرنها پيش بعضى
از مخالفان اسلام اين آيه را دستاويز كرده و به آن استدلال نموده اند كه پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) هيچ معجزهاى نداشته است ، زيرا هنگامى كه از او تقاضاى اعجاز مى كنند او تنها با گفتن اينكه خداوند توانائى بر چنين چيزى دارد و اكثر. شما نمى دانيد قناعت ، اتفاقا بعضى از نويسندگان اخير دنباله اين افسانه كهن را گرفته . و در نوشته خود اين ايراد را بار ديگر زنده كرده اند. پاسخ : اولا - آنها كه چنين ايرادى مى كنند گويا آيات قبل و بعد را درست مورد بررسى قرار نداده اند كه سخن از افراد لجوجى به ميان آمده كه به هيچوجه حاضر به تسليم در برابر حق نبودند، و اگر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در برابر خواسته هاى آنها تسليم نشده نيز به همين دليل بوده است و گرنه در كجاى قرآن داريم كه افراد حق جو و حق طلب از پيامبر تقاضاى معجزه كرده باشند و او خواسته آنها را رد كرده باشد در آيه ۱۱۱ همين سوره انعام در باره اينگونه افراد مى خوانيم و لو اننا نزلنا اليهم الملائكة و كلمهم الموتى و حشرنا عليهم كل شى ء قبلا ما كانوا ليؤ منوا ثانيا - به طورى كه از روايات اسلامى استفاده مى شود اين پيشنهاد از طرف جمعى از روساى قريش بود و آنها به خاطر تحقير و ناديده گرفتن قرآن چنين پيشنهادى را مطرح كرده بودند و مسلم است پيامبر در برابر پيشنهادهائى كه از چنين انگيزه هائى سرچشمه بگيرد تسليم نخواهد شد. ثالثا - كسانى كه اين ايراد را ميكنند گويا ساير آيات قرآن را از نظر دور داشته اند كه چگونه خود قرآن به عنوان يك معجزه جاويدان صريحا معرفى شده و بارها از مخالفان دعوت به مقابله گرديده و ضعف و ناتوانى آنها را آشكار
ساخته است و نيز آيه اول سوره اسراء را فراموش كرده اند كه صريحا مى گويد خداوند پيامبرش را از مسجدالحرام به مسجد اقصى در يك شب برد. رابعا - اين باوركردنى نيست كه قرآن مملو از معجزات و خارق عادات انبياء و پيامبران بوده باشد و پيامبر اسلام بگويد من خاتم پيامبرانم و برتر از همه آنها، و آئين من بالاترين آئين است ، اما در برابر خواسته حقجويان كمترين معجزهاى از خود نشان ندهد آيا در اينصورت در نظر افراد بيطرف و حقيقت طلب نقطه ابهام مهمى در دعوت او پيدا نميشد؟! اگر او معجزه اى نمى داشت مى بايست مطلقا سخنى از معجزات انبياى ديگر نگويد تا برنامه خويش را بتواند توجيه نمايد و راههاى اعتراض را بر خود ببندد، اينكه او با دست و دل باز مرتبا از اعجاز ديگران سخن ميگويد و خارق عادات موسى بن عمران و عيسى بن مريم و ابراهيم و صالح و نوح (عليهماالسلام ) را بر مى شمرد، دليل روشنى است كه او از نظر معجزات خود كاملا مطمئن بوده است . لذا در تواريخ اسلامى و روايات معتبر و نهج البلاغه خارق عادات مختلفى از پيامبر نقل شده است كه مجموع آنها در سر حد تواتر است .
آيه ۳۸
آيه و ترجمه
وَ مَا مِن دَابَّةٍ فى الاَرْضِ وَ لا طئرٍ يَطِيرُ بجَنَاحَيْهِ إِلا أُمَمٌ أَمْثَالُكُم مَّا فَرَّطنَا فى الْكِتَبِ مِن شىْءٍ ثُمَّ إِلى رَبهِمْ يحْشرُونَ(۳۸) ترجمه : ۳۸ - هيچ جنبنده اى در زمين و هيچ پرنده اى كه با دو بال خود پرواز ميكند نيست ، مگر اينكه امت هائى همانند شما هستند، ما هيچ چيز را در اين كتاب فروگذار نكرديم ، سپس همگى به سوى پروردگارشان محشور مى گردند.
تفسير: از آنجا كه اين آيه بخشهاى وسيعى را بدنبال دارد نخست بايد لغات آيه و بعد تفسير اجمالى آن را ذكر كرده ، سپس به ساير بخشها بپردازيم : دابه از ماده ديبب بمعنى آهسته راه رفتن و قدمهاى كوتاه برداشتن است ، و معمولا به همه جنبندگان روى زمين گفته ميشود، و اگر مى بينيم كه به شخص سخن چين ديبوب گفته مى شود و در حديث وارد شده : لا يدخل الجنة ديبوب : هيچگاه سخنچين داخل بهشت نميشود نيز از همين نظر است كه او آهسته ميان دو نفر رفت آمد مى كند تا آنها را نسبت بهم بدبين سازد. طائر به هر گونه پرنده اى گفته ميشود، منتها چون در پاره اى از موارد به امور معنوى كه داراى پيشرفت و جهش هستند اين كلمه اطلاق مى شود در آيه مورد بحث براى اينكه نظر فقط روى پرندگان متمركز شود جمله : يطير بجناحيه يعنى با دو بال خود پرواز مى كند به آن افزوده شده . امم جمع امت و امت بمعنى جمعيتى است كه داراى قدر مشتركى هستند، مثلا: دين واحد يا زبان واحد، يا صفات و كارهاى واحدى دارند. يحشرون از ماده حشر بمعنى جمع است ، ولى معمولا در قرآن به اجتماع در روز قيامت گفته ميشود، مخصوصا هنگاميكه به ضميمه الى ربهم بوده باشد. آيه فوق بدنبال آيات گذشته كه درباره مشركان بحث مى كرد و آنها را به سرنوشتى كه در قيامت دارند متوجه مى ساخت ، سخن از حشر و رستاخيز عمومى تمام موجودات زنده ، و تمام انواع حيوانات به ميان آورده ، نخست مى گويد:
هيچ جنبنده اى در زمين ، و هيچ پرنده اى كه با دو بال خود پرواز مى كند نيست مگر اينكه امت هائى همانند شما هستند (و ما من دابه فى الارض و لا طائر يطير بجناحيه الا امم امثالكم ). و به اين ترتيب هر يك از انواع حيوانات و پرندگان براى خود امتى هستند همانند انسانها، اما در اينكه اين همانندى و شباهت در چه جهت است ؟ در ميان مفسران گفتگو است ، بعضى شباهت آنها را با انسانها از ناحيه اسرار شگفت انگيز خلقت آنها دانسته اند زيرا هر دو نشانه هائى از عظمت آفريدگار و خالق را با خود همراه دارند. و بعضى از جهت نيازمنديهاى مختلف زندگى يا وسايلى را كه با آن احتياجات گوناگون خود را بر طرف مى سازند، ميدانند. در حالى كه جمعى ديگر معتقدند كه منظور شباهت آنها با انسان از نظر درك و فهم و شعور است ، يعنى آنها نيز در عالم خود داراى علم و شعور و ادراك هستند، خدا را مى شناسند و به اندازه توانائى خود او را تسبيح و تقديس مى گويند، اگر چه فكر آنها در سطحى پائينتر از فكر و فهم انسانها است ، و ذيل اين آيه - چنانكه خواهد آمد - نظر آخر را تقويت مى كند. سپس در جمله بعد مى گويد: ما در كتاب هيچ چيز را فروگذار نكرديم (ما فرطنا فى الكتاب من شى ء). ممكن است منظور از كتاب ، قرآن بوده باشد كه همه چيز (يعنى تمام امورى كه مربوط به تربيت و هدايت و تكامل انسان است ) در آن وجود دارد، منتها گاهى به صورت كلى بيان شده ، مانند دعوت به هر گونه علم و دانش ، و گاهى به جزئيات هم پرداخته شده است مانند بسيارى از احكام اسلامى و مسائل اخلاقى . احتمال ديگر اينكه منظور از كتاب عالم هستى است ، زيرا عالم
آفرينش مانند كتاب بزرگى است كه همه چيز در آن آمده است و چيزى در آن فروگذار نشده . هيچ مانعى ندارد كه هر دو تفسير با هم در آيه منظور باشد زيرا نه در قرآن چيزى از مسائل تربيتى فروگذار شده ، و نه در عالم آفرينش نقصان و كم و كسرى وجود دارد. و در پايان آيه ميگويد تمام آنها بسوى خدا در رستاخيز جمع مى شوند (ثم الى ربهم يحشرون ). ظاهر اين است كه ضمير هم در اين جمله به انواع و اصناف جنبندگان و پرندگان برمى گردد، و به اين ترتيب قرآن براى آنها نيز قائل به رستاخيز شده است و بيشتر مفسران نيز اين مطلب را پذيرفته اند كه تمام انواع جانداران داراى رستاخيز و جزاء و كيفرند، تنها بعضى منكر اين موضوع شده ، و اين آيه و آيات ديگر را طور ديگر توجيه كرده اند مثلا گفته اند منظور از حشر الى الله همان بازگشت به پايان زندگى و مرگ است . ولى همانطور كه اشاره كرديم ظاهر اين تعبير در قرآن مجيد همان رستاخيز و برانگيخته شدن در قيامت است . روى اين جهت آيه به مشركان اخطار مى كند خداوندى كه تمام اصناف حيوانات را آفريده ، و نيازمنديهاى آنها را تامين كرده ، و مراقب تمام افعال آنها است و براى همه رستاخيزى قرار داده ، چگونه ممكن است براى شما حشر و رستاخيزى قرار ندهد و به گفته بعضى از مشركان چيزى جز زندگى دنيا و حيات و مرگ آن در كار نباشد.
نكته ها
در اينجا به چند موضوع بايد دقت كرد ۱ - آيا رستاخيز براى حيوانات هم وجود دارد؟ شك نيست كه نخستين شرط حساب و جزا مسئله عقل و شعور و بدنبال آن تكليف و مسئوليت است ، طرفداران اين عقيده مى گويند مداركى در دست است كه نشان مى دهد حيوانات نيز به اندازه خود داراى درك و فهمند، از جمله : زندگى بسيارى از حيوانات آميخته با نظام جالب و شگفت انگيزى است كه روشنگر سطح عالى فهم و شعور آنها است كيست كه درباره مورچگان و زنبور عسل و تمدن عجيب آنها و نظام شگفت انگيز لانه و كندو، سخنانى نشنيده باشد، و بر درك و شعور تحسين آميز آنها آفرين نگفته باشد؟ گرچه بعضى ميل دارند همه اينها را يك نوع الهام غريزى بدانند، اما هيچ دليلى بر اين موضوع در دست نيست كه اعمال آنها به صورت ناآگاه (غريزه بدون عقل ) انجام مى شود. چه مانعى دارد كه اين اعمال همانطور كه ظواهرشان نشان مى دهد ناشى از عقل و درك باشد؟ بسيار مى شود كه حيوانات بدون تجربه قبلى در برابر حوادث پيش بينى نشده دست به ابتكار ميزنند، مثلا گوسفندى كه در عمرش گرگ را نديده براى نخستين بار كه آن را مى بيند به خوبى خطرناك بودن اين دشمن را تشخيص داده و به هر وسيله كه بتواند براى دفاع از خود و نجات از خطر متوسل مى شود. علاقه اى كه بسيارى از حيوانات تدريجا به صاحب خود پيدا مى كنند شاهد ديگرى براى اين موضوع است ، بسيارى از سگ هاى درنده و خطرناك نسبت به صاحبان خود و حتى فرزندان كوچك آنان مانند يك خدمتگزار مهربان رفتار ميكنند. داستانهاى زيادى از وفاى حيوانات و اينكه آنها چگونه خدمات انسانى را
جبران مى كنند در كتابها و در ميان مردم شايع است كه همه آنها را نمى توان افسانه دانست . و مسلم است آنها را به آسانى نمى توان ناشى از غريزه دانست ، زيرا غريزه معمولا سرچشمه كارهاى يكنواخت و مستمر است ، اما اعمالى كه در شرائط خاصى كه قابل پيش بينى نبوده بعنوان عكس العمل انجام ميگردد به فهم و شعور شبيه تر است تا به غريزه . هم امروز بسيارى از حيوانات را براى مقاصد قابل توجهى تربيت مى كنند، سگهاى پليس براى گرفتن جنايتكاران ، كبوترها براى رساندن نامه ها، و بعضى از حيوانات براى خريد جنس از مغازه ها، و حيوانات شكارى براى شكار كردن ، آموزش مى بينند و وظائف سنگين خود را با دقت عجيبى انجام ميدهند، (امروز حتى براى بعضى از حيوانات رسما مدرسه افتتاح كرده اند!) از همه اينها گذشته ، در آيات متعددى از قرآن ، مطالبى ديده مى شود كه دليل قابل ملاحظه اى براى فهم و شعور بعضى از حيوانات محسوب مى شود، داستان فرار كردن مورچگان از برابر لشگر سليمان ، و داستان آمدن هدهد به منطقه سبا و يمن و آوردن خبرهاى هيجان انگيز براى سليمان شاهد اين مدعا است . در روايات اسلامى نيز احاديث متعددى در زمينه رستاخيز حيوانات ديده ميشود، از جمله : از ابوذر نقل شده كه مى گويد: ما خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بوديم كه در پيش روى ما دو بز به يكديگر شاخ زدند، پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود، ميدانيد چرا اينها به يكديگر شاخ زدند؟ حاضران عرض كردند: نه ، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود ولى خدا ميداند چرا؟ و به زودى در ميان آنها داورى خواهد كرد.
و در روايتى از طرق اهل تسنن از پيامبر نقل شده كه در تفسير اين آيه فرمود ان الله يحشر هذه الامم يوم القيامة و يقتص من بعضها لبعض حتى يقتص للجماء من القرناء: خداوند تمام اين جنبندگان را روز قيامت برمى انگيزاند و قصاص بعضى را از بعضى مى گيرد، حتى قصاص حيوانى كه شاخ نداشته و ديگرى بى جهت باو شاخ زده است از او خواهد گرفت . در آيه ۵ سوره تكوير نيز مى خوانيم و اذا الوحوش حشرت هنگاميكه وحوش محشور مى شوند اگر معنى اين آيه را حشر در قيامت بگيريم (نه حشر و جمع بهنگام پايان اين دنيا) يكى ديگر از دلائل نقلى بحث فوق خواهد بود. ۲ - اگر آنها رستاخيز دارند تكليف هم دارند سئوال مهمى كه در اينجا پيش مى آيد و تا آن حل نشود تفسير آيه فوق روشن نخواهد شد اين است كه آيا مى توانيم قبول كنيم كه حيوانات تكاليفى دارند با اينكه يكى از شرائط مسلم تكليف عقل است و به همين جهت كودك و يا شخص ديوانه از دايره تكليف بيرون است ؟ آيا حيوانات داراى چنان عقلى هستند كه مورد تكليف واقع شوند؟ و آيا ميتوان باور كرد كه يك حيوان بيش از يك كودك نابالغ و حتى بيش از ديوانگان درك داشته باشد؟ و اگر قبول كنيم كه آنها چنان عقل و دركى ندارند چگونه ممكن است تكليف متوجه آنها شود. در پاسخ اين سئوال بايد گفت كه تكليف مراحلى دارد و هر مرحله ادراك و عقلى متناسب خود ميخواهد، تكاليف فراوانى كه در قوانين اسلامى براى يك انسان وجود دارد بقدرى است كه بدون داشتن يك سطح عالى از عقل و درك انجام آنها ممكن نيست و ما هرگز نميتوانيم چنان تكاليفى را براى حيوانات بپذيريم ، زيرا شرط آن ، در آنها حاصل نيست ، اما مرحله ساده و پائين ترى از
تكليف تصور مى شود كه مختصر فهم و شعور براى آن كافى است ، ما نمى توانيم چنان فهم و شعور و چنان تكاليفى را بطور كلى درباره حيوانات انكار كنيم . حتى در باره كودكان و ديوانگانى كه پاره اى از مسائل را ميفهمند انكار همه تكاليف مشكل است مثلا اگر نوجوانان ۱۴ ساله كه به حد بلوغ نرسيده ولى كاملا مطالب را خوانده و فهميده اند در نظر بگيريم ، اگر آنها عمدا مرتكب قتل نفس شوند در حالى كه تمام زيانهاى اين عمل را ميدانند آيا ميتوان گفت هيچ گناهى از آنها سرنزده است ؟! قوانين كيفرى دنيا نيز افراد غير بالغ را در برابر پاره اى از گناهان مجازات ميكند، اگر چه مجازاتهاى آنها مسلما خفيفتر است . بنابراين بلوغ و عقل كامل شرط تكليف در مرحله عالى و كامل است ، در مراحل پائين تر يعنى در مورد پارهاى از گناهانى كه قبح و زشتى آن براى افراد پائينتر نيز كاملا قابل درك است بلوغ و عقل كامل را نميتوان شرط دانست . با توجه به تفاوت مراتب تكليف ، و تفاوت مراتب عقل اشكال بالا در مورد حيوانات نيز حل مى شود. ۳ - آيا اين آيه دليل بر تناسخ است عجيب اينكه بعضى از طرفداران عقيده خرافى تناسخ به اين آيه براى مسلك خود استدلال كرده اند و گفته اند آيه ميگويد حيوانات امت هائى همانند شما هستند، در حاليكه ميدانيم آنها ذاتا، همانند ما نيستند، بنابراين بايد بگوئيم ممكن است روح انسانها پس از جدا شدن از بدن در كالبد حيوانات قرار بگيرند باين وسيله كيفر بعضى از اعمال سوء خود را ببينند! ولى علاوه بر اينكه عقيده به تناسخ بر خلاف قانون تكامل ، و بر خلاف منطق عقل ميباشد، و لازمه آن انكار معاد است (چنانكه مشروحا در جاى خود گفته ايم ) آيه بالا به هيچ وجه دلالتى بر اين مسلك ندارد، زيرا همانطور كه گفتيم مجتمعات
حيوانى از جهاتى ، همانند مجتمعات انسانى هستند، و اين شباهت جنبه فعلى دارد، نه بالقوه ، زيرا آنها نيز سهمى از درك و شعور دارند، و سهمى از مسئوليت ، و سهمى از رستاخيز، و از اين جهات شباهتى به انسانها دارند. اشتباه نشود تكليف و مسئوليت انواع جانداران در يك مرحله خاص مفهومش اين نيست كه آنها داراى رهبر و پيشوائى براى خود هستند و شريعت و مذهبى دارند آنچنان كه از بعضى صوفيه نقل شده است ، بلكه رهبر آنها در اينگونه موارد تنها درك و شعور باطنى آنها است ، يعنى مسائل معينى را درك ميكنند و باندازه شعور خود در برابر آن مسئول هستند.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |