تفسیر:نمونه جلد۵ بخش۲۸
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
آيه ۷۵ - ۷۷
آيه و ترجمه
مَّا الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ إِلا رَسولٌ قَدْ خَلَت مِن قَبْلِهِ الرُّسلُ وَ أُمُّهُ صِدِّيقَةٌ كانَا يَأْكلانِ الطعَامَ انظرْ كيْف نُبَينُ لَهُمُ الاَيَتِ ثُمَّ انظرْ أَنى يُؤْفَكُونَ(۷۵) قُلْ أَ تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لا يَمْلِك لَكمْ ضرًّا وَ لا نَفْعاً وَ اللَّهُ هُوَ السمِيعُ الْعَلِيمُ(۷۶) قُلْ يَأَهْلَ الْكتَبِ لا تَغْلُوا فى دِينِكمْ غَيرَ الْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعُوا أَهْوَاءَ قَوْمٍ قَدْ ضلُّوا مِن قَبْلُ وَ أَضلُّوا كثِيراً وَ ضلُّوا عَن سوَاءِ السبِيلِ(۷۷) ترجمه : ۷۵ - مسيح فرزند مريم فقط فرستاده (خدا) بود پيش از وى نيز فرستادگان ديگرى بودند مادرش نيز زن بسيار راستگوئى بود هر دو غذا مى خوردند (با اين حال چگونه دعوى الوهيت مسيح و عبادت مادرش مريم مى كنيد؟) بنگر چگونه نشانه ها را براى آنها آشكار مى سازيم سپس بنگر چگونه آنها از حق باز داشته ميشوند؟ ۷۶ - بگو آيا جز خدا چيزى را مى رستيد كه نه مالك زيان شماست و نه سود شما، و خداوند شنوا و دانا است . ۷۷ - بگو اى اهل كتاب در دين خود غلو (و زياده روى ) نكنيد و غير از حق نگوئيد و از هوسهاى جمعيتى كه پيشتر از اين گمراه شدند و دگران را گمراه كردند و از راه راست منحرف گشتند پيروى ننمائيد.
تفسير: به دنبال بحثى كه در آيات گذشته درباره غلو مسيحيان درباره حضرت مسيح (عليه السلام ) و اعتقاد به الوهيت او گذشت ، در اين آيات با دلائل روشنى در چند جمله كوتاه اين اعتقاد آنها را ابطال مى كند، نخست مى گويد: چه تفاوتى در ميان مسيح و ساير پيامبران بود كه عقيده به الوهيت او پيدا كرده ايد، مسيح بن مريم نيز فرستاده خدا بود و پيش از آن رسولان و فرستادگان ديگرى از طرف خدا آمدند (ما المسيح ابن مريم الا رسول قد خلت من قبله الرسل ). اگر رسالت از ناحيه خدا دليل بر الوهيت و شرك است پس چرا درباره ساير پيامبران اين مطلب را قائل نمى شويد؟. ولى مى دانيم كه مسيحيان منحرف هرگز قانع نيستند كه عيسى (عليه السلام ) را يك فرستاده خدا بدانند بلكه عقيده عمومى آنها فعلا بر اين است كه او را فرزند خدا و به يك معنى خود خدا مى دانند كه براى بازخريد گناهان بشريت (نه براى هدايت و رهبرى آنها) آمده است و لذا به او لقب فادى (فدا شونده در برابر گناهان بشر) مى دهند. سپس براى تاءييد اين سخن مى گويد: مادر او، زن بسيار راستگوئى بود ( و امه صديقه ). اشاره به اينكه اولا كسى كه داراى مادر است و در رحم زنى پرورش پيدا مى كند و اينهمه نياز دارد چگونه ميتواند خدا باشد؟ و ثانيا اگر مادر او محترم است به خاطر اين است كه او هم در مسير رسالت مسيح (عليه السلام ) با او هماهنگ بود و از رسالتش پشتيبانى ميكرد و به اين ترتيب بنده خاص خدا بود و نبايد او را همچون يك معبود همانطور كه در ميان مسيحيان رائج است كه در برابر مجسمه او تا سرحد پرستش خضوع مى كنند، عبادت كرد.
بعد به يكى ديگر از دلائل نفى ربوبيت مسيح (عليه السلام ) اشاره كرده ، مى گويد: او و مادرش هر دو غذا ميخوردند (كانا ياكلان الطعام ). كسى كه اين چنين نيازمند است كه اگر چند روز غذا به او نرسد قادر بر حركت نيست چگونه مى تواند خدا يا در رديف خدا باشد. و در پايان آيه اشاره به روشنى اين دلائل از يك طرف و لجاجت و سرسختى و نادانى آنها در برابر اين دلائل آشكار از طرف ديگر كرده و مى گويد: بنگر چگونه دلائل را به روشنى براى آنها شرح مى دهيم و سپس بنگر چگونه اينها از قبول حق سرباز ميزنند (انظر كيف نبين لهم الايات ثم انظر انى يؤ فكون ) بنابراين تكرار انظر در اين دو جمله اشاره به اين است كه از يك سوء در اين دلائل روشن بنگر كه براى توجه هر كس كافى است و از يك سوء به عكس - العملهاى منفى و حيرتانگيز آنها بنگر كه براى هر كس تعجب آور است . در آيه بعد براى تكميل استدلال گذشته مى گويد: شما مى دانيد كه مسيح (عليه السلام ) خود سر تا پا نيازهاى بشرى داشت و مالك سود و زيان خويش هم نبود تا چه رسد به اينكه مالك سود و زيان شما باشد آيا چيزى را پرستش مى كنيد كه نه مالك زيان شما است ، نه مالك سود شما است (قل اتعبدون من دون الله ما لا يملك لكم ضرا و لا نفعا). و به همين دليل بارها در دست دشمنان گرفتار شد و يا دوستانش گرفتار شدند و اگر لطف خدا شامل حال او نبود هيچ گامى نمى توانست بردارد. و در پايان به آنها اخطار مى كند كه گمان نكنيد خداوند سخنان نارواى شما را نمى شنود و يا از درون شما آگاه نيست خداوند هم شنوا است و هم دانا
(و الله هو السميع العليم ) جالب اينكه مساله بشر بودن مسيح و نيازهاى مادى و جسمانى او كه قرآن در اين آيات و آيات ديگر روى آن تكيه كرده است يكى از بزرگترين مشكلات براى مسيحيان مدعى خدائى او شده كه براى توجيه آن بسيار دست و پا مى كنند و گاهى ناچار مى شوند براى مسيح دو جنبه قائل شوند جنبه لاهوت و جنبه ناسوت ، از نظر لاهوت فرزند خدا و خود خداست و از نظر ناسوت جسم است و مخلوق خدا و امثال اين توجيهات كه بهترين نشانه ضعف و نادرستى منطق آنها است . به اين نكته نيز بايد توجه كرد كه در آيه بجاى كلمه من ما به كار برده شده كه معمولا براى موجودات غير عاقل ذكر مى شود، اين تعبير شايد به خاطر آن باشد كه ساير معبودها و بتها از قبيل سنگ و چوب را در عموميت جمله داخل كند و بگويد: اگر پرستش مخلوقى جايز باشد بايد بت پرستى بت پرستان نيز مجاز شمرده شود زيرا در مخلوق بودن همه برابر و مساويند و در حقيقت ايمان به الوهيت مسيح (عليه السلام ) يكنوع بت پرستى است نه خدا پرستى . و در آيه بعد به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور مى دهد كه به دنبال روشن شدن اشتباه اهل كتاب در زمينه غلو درباره پيامبران الهى با استدلالات روشن از آنها دعوت كند كه از اين راه رسما باز گردند و مى گويد، «بگو اى اهل كتاب در دين خود، غلو و تجاوز از حد نكنيد و غير از حق چيزى مگوئيد» (قل يا اهل الكتاب لا تغلوا فى دينكم غير الحق ).
البته غلو نصارى روشن است و اما در مورد غلو يهود كه خطاب يا اهل الكتاب شامل آنها نيز مى شود بعيد نيست كه اشاره به سخنى باشد كه درباره عزير مى گفتند و او را فرزند خدا مى دانستند. و از آنجا كه سرچشمه غلو غالبا پيروى از هوا و هوس گمراهان است ، براى تكميل اين سخن مى گويد: از هوسهاى اقوامى كه پيش از شما گمراه شدند و بسيارى را نيز گمراه كردند و از راه مستقيم منحرف گشتند، پيروى نكنيد (و لا تتبعوا اهواء قوم قد ضلوا من قبل و اضلوا كثيرا و ضلوا عن سواء السبيل ) اين جمله در حقيقت اشاره به چيزى است كه در تاريخ مسيحيت نيز منعكس است كه مساله تثليث و غلو درباره مسيح (عليه السلام ) در قرون نخستين مسيحيت در ميان آنها وجود نداشت بلكه هنگامى كه بت پرستان هندى و مانند آنها به آئين مسيح (عليه السلام ) پيوستند، چيزى از بقاياى آئين سابق را كه تثليث و شرك بود به مسيحيت افزودند و لذا ميبينيم كه ثالوث هندى (ايمان به خدايان سهگانه برهما، فيشنو، سيفا) از نظر تاريخى قبل از تثليث مسيحيت بوده است و در حقيقت اين انعكاسى از آن است ، در آيه ۳۰ سوره توبه نيز پس از ذكر غلو يهود و نصارى درباره عزير و مسيح (عليه السلام ) مى خوانيم يضاهئون قول الذين كفروا من قبل : «گفتار آنها شبيه سخنان كافران پيشين است .» در اين عبارت دو بار جمله ضلوا درباره كفارى كه اهل كتاب ، غلو را از آنها اقتباس كردند تكرار شده است ، اين تكرار ممكن است به خاطر تاكيد بوده باشد و يا به خاطر اينكه آنها قبلا گمراه بودند و بعد كه با تبليغات خود ديگران را نيز گمراه كردند به گمراهى جديدى افتادند، زيرا كسى كه سعى مى كند ديگران را هم به گمراهى بكشاند در حقيقت از همه كس گمراهتر است ، چرا كه نيروهاى خود را در مسير بدبختى خويش و ديگران تلف كرده و بار مسئوليت گناهان ديگران را نيز بر دوش كشيده است . آيا كسى كه در جاده مستقيم قرار
گرفته هرگز حاضر مى شود كه علاوه بر بار گناه خويش بار گناه ديگران را نيز بر دوش بكشد.
آيه ۷۸ - ۸۰
آيه و ترجمه
لُعِنَ الَّذِينَ كفَرُوا مِن بَنى إِسرءِيلَ عَلى لِسانِ دَاوُدَ وَ عِيسى ابْنِ مَرْيَمَ ذَلِك بِمَا عَصوا وَّ كانُوا يَعْتَدُونَ(۷۸) كانُوا لا يَتَنَاهَوْنَ عَن مُّنكرٍ فَعَلُوهُ لَبِئْس مَا كانُوا يَفْعَلُونَ(۷۹) تَرَى كثِيراً مِّنْهُمْ يَتَوَلَّوْنَ الَّذِينَ كفَرُوا لَبِئْس مَا قَدَّمَت لهَُمْ أَنفُسهُمْ أَن سخِط اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ فى الْعَذَابِ هُمْ خَلِدُونَ(۸۰) ترجمه : ۷۸ - آنها كه از بنى اسرائيل كافر شدند بر زبان داود و عيسى بن مريم لعن (و نفرين ) شدند، اين بخاطر آن بود كه گناه مى كردند و تجاوز مى نمودند. ۷۹ - آنها از اعمال زشتى كه انجام مى دادند يكديگر را نهى نمى كردند چه بدكارى انجام مى دادند. ۸۰ - بسيارى از آنها را ميبينى كه كافران (و بت پرستان ) را دوست مى دارند (و با آنها طرح دوستى مى ريزند) چه بد اعمالى از پيش براى (معاد) خود فرستادند كه نتيجه آن خشم خداوند بود و در عذاب (الهى ) جاودانه خواهند ماند. تفسير: در اين آيات براى اينكه از تقليدهاى كوركورانه اهل كتاب از پيشينيانشان جلوگيرى كند اشاره به سرنوشت شوم آنها كرده و مى گويد: كافران از بنى اسرائيل بر زبان داود و عيسى بن مريم ، لعن شدند و اين دو پيامبر بزرگ از
خدا خواستند كه آنها را از رحمت خويش دور سازد (لعن الذين كفروا من بنى اسرائيل على لسان داود و عيسى ابن مريم ) در اينكه چرا تنها نام اين دو پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) برده شده است مفسران احتمالاتى داده اند گاهى گفته مى شود، علت آن اين است كه سرشناسترين پيامبران بعد از موسى (عليه السلام ) اين دو پيامبر بودند، و گاهى گفته مى شود كه بسيارى از اهل كتاب افتخار مى كردند كه فرزندان داودند، قرآن با اين جمله اعلام مى كند كه داود از كسانى كه راه كفر و طغيان پيش گرفتند، متنفر بود، و بعضى گفته اند كه اين آيه اشاره به دو واقعه تاريخى است كه خشم اين دو پيامبر بزرگ را برانگيخت و جمعى از بنى اسرائيل را نفرين كردند، داود در مورد ساكنان شهر ساحلى ايله كه به اصحاب سبت معروفند و سرگذشت آنها در سوره اعراف خواهد آمد، و حضرت مسيح درباره جمعى از پيروان خود كه بعد از نزول مائده آسمانى باز هم راه انكار و مخالفت را پيش گرفتند لعن و نفرين نمود. در هر حال آيه اشاره به اين است كه بودن جزء نژاد بنى اسرائيل و يا جزء اتباع مسيح ، مادام كه هماهنگى با برنامه هاى آنها نبوده باشد باعث نجات كسى نخواهد شد بلكه خود اين پيامبران از اينگونه افراد ابراز تنفر و انزجار كردند. جمله آخر آيه نيز اين مطلب را تاكيد مى كند و مى گويد: اين اعلام تنفر و بيزارى بخاطر آن بود كه آنها گناهكار و متجاوز بودند (ذلك بما عصوا و كانوا يعبدون ) به علاوه آنها بهيچوجه مسوليت اجتماعى براى خود قائل نبودند، و يكديگر را از كار خلاف نهى نمى كردند، و حتى جمعى از نيكان آنها با سكوت و سازشكارى ، افراد گناهكار را عملا تشويق مى كردند (كانوا لا يتناهون عن منكر فعلوه ) و به اين ترتيب برنامه اعمال آنها بسيار زشت و ناپسند بود (لبئس ما كانوا يفعلون )
در تفسير اين آيه رواياتى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) نقل شده كه بسيار آموزنده است . در حديثى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم لتامرن بالمعروف و لتنهون عن المنكر و لتاخذن على يد السفيه و لتاطرنه على الحق اطرا، او ليضربن الله قلوب بعضكم على بعض و يلعنكم كما لعنهم : «حتما بايد امر به معروف و نهى از منكر كنيد و دست افراد نادان را بگيريد و به سوى حق دعوت نمائيد و الا خداوند قلوب شما را همانند يكديگر مى كند و شما را از رحمت خود دور مى سازد همانطور كه آنها را از رحمت خويش دور ساخت !» در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام ) در تفسير كانوا لا يتناهون عن منكر فعلوه چنين نقل شده است : اما انهم لم يكونوا يدخلون مداخلهم و لا يجلسون مجالسهم و لكن كانوا اذا لقوهم ضحكوا فى وجوههم و انسوابهم : «اين دسته كه خداوند از آنها مذمت كرده هرگز در كارها و مجالس گناهكاران شركت نداشتند، بلكه فقط هنگامى كه آنها را ملاقات مى كردند، در صورت آنان مى خنديدند و با آنها مانوس بودند». و در آيه بعد به يكى ديگر از اعمال خلاف آنها اشاره كرده ،بسيارى از آنان را ميبينى كه طرح دوستى و محبت با كافران ميريزند (ترى كثيرا منهم يتولون الذين كفروا) بديهى است كه دوستى آنها ساده نبود، بلكه دوستى آميخته با انواع گناه و تشويق آنان به اعمال و افكار غلط بود، و لذا در آخر آيه مى فرمايد: «چه بد.
اعمالى از پيش براى معاد خود فرستادند، اعمالى كه نتيجه آن ، خشم و غضب الهى بود و در عذاب الهى جاودانه خواهند ماند» (لبئس ما قدمت لهم انفسهم ان سخط الله عليهم و فى العذاب هم خالدون ) درباره اينكه منظور از الذين كفروا در اين آيه چه اشخاصى هستند بعضى احتمال داده اند منظور مشركان مكه اند كه يهود با آنها طرح دوستى ريخته بودند، و بعضى احتمال داده اند كه منظور جباران و ستمگرانى بوده اند كه يهود در اعصار گذشته طرح دوستى با آنها مى ريختند حديثى كه از امام باقر (عليه السلام ) در اين زمينه نقل شده نيز اين معنى را تاييد مى كند آنجا كه مى فرمايد: يتولون الملوك الجبارين و يزينون لهم اهوائهم ليصيبوا من دنياهم : «اين دسته كسانى بودند كه جباران را دوست مى داشتند و اعمال هوس آلود آنان را در نظرشان خوب جلوه مى دادند تا به آنها نزديك شوند و از دنياشان بهره گيرند!» هيچ مانعى ندارد كه آيه اشاره به هر دو معنى بلكه اعم از آنها باشد.
آيه ۸۱
آيه و ترجمه
وَ لَوْ كانُوا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ النَّبىِّ وَ مَا أُنزِلَ إِلَيْهِ مَا اتخَذُوهُمْ أَوْلِيَاءَ وَ لَكِنَّ كثِيراً مِّنهُمْ فَسِقُونَ(۸۱) ترجمه : ۸۱ - و اگر ايمان به خدا و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و آنچه بر او نازل شده مى آوردند (هرگز) آنها را بدوستى اختيار نمى كردند، ولى بسيارى از آنها فاسقند. تفسير: در اين آيه راه نجات از اين برنامه غلط و نادرست را به آنها نشان ميدهد
كه اگر راستى ايمان به خدا و پيامبر و آنچه بر او نازل شده است مى داشتند هيچگاه تن به دوستى بيگانگان و دشمنان خدا در نمى دادند و آنان را به عنوان تكيه گاه خود انتخاب نمى كردند (و لو كانوا يؤ منون بالله و النبى و ما انزل اليه ما اتخذوهم اولياء) ولى متاسفانه در ميان آنها كسانى كه مطيع فرمان الهى باشند كمند و بسيارى از آنها از دايره فرمان خدا خارج شده ، راه فسق را پيش گرفته اند (و لكن كثيرا منهم فاسقون ) روشن است كه منظور از «النبى » در اينجا پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است زيرا در قرآن مجيد در آيات مختلف اين كلمه به همين معنى به كار رفته است ، و اين موضوع در دهها آيه از قرآن ديده مى شود. احتمال ديگرى در تفسير آيه نيز هست كه ضمير كانوا به مشركان و بت پرستان برگردد، يعنى اگر اين مشركان كه مورد علاقه و اعتماد يهودند به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و قرآن ايمان مى آوردند، هيچگاه يهود آنها را دوست خود انتخاب نمى كردند و اين نشانه روشن گمراهى و فسق آنها است زيرا با ادعاى پيروى از كتب آسمانى بت پرستان را تا زمانى كه مشركند به دوستى بر مى گزينند و همينكه به سوى خدا و كتب آسمانى آمدند از آنها فاصله مى گيرند! ولى تفسير اول با ظاهر آيات سازگارتر است و طبق آن تمام ضمائر به يك مرجع (يعنى يهود) باز مى گردد.
آيه ۸۲ - ۸۶
آيه و ترجمه
لَتَجِدَنَّ أَشدَّ النَّاسِ عَدَوَةً لِّلَّذِينَ ءَامَنُوا الْيَهُودَ وَ الَّذِينَ أَشرَكُوا وَ لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُم مَّوَدَّةً لِّلَّذِينَ ءَامَنُوا الَّذِينَ قَالُوا إِنَّا نَصرَى ذَلِك بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسيسِينَ وَ رُهْبَاناً وَ أَنَّهُمْ لا يَستَكبرُونَ(۸۲) وَ إِذَا سمِعُوا مَا أُنزِلَ إِلى الرَّسولِ تَرَى أَعْيُنَهُمْ تَفِيض مِنَ الدَّمْع مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ يَقُولُونَ رَبَّنَا ءَامَنَّا فَاكْتُبْنَا مَعَ الشهِدِينَ(۸۳) وَ مَا لَنَا لا نُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ مَا جَاءَنَا مِنَ الْحَقِّ وَ نَطمَعُ أَن يُدْخِلَنَا رَبُّنَا مَعَ الْقَوْمِ الصلِحِينَ(۴) فَأَثَبَهُمُ اللَّهُ بِمَا قَالُوا جَنَّتٍ تجْرِى مِن تحْتِهَا الاَنْهَرُ خَلِدِينَ فِيهَا وَ ذَلِك جَزَاءُ الْمُحْسِنِينَ(۸۵) وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كذَّبُوا بِئَايَتِنَا أُولَئك أَصحَب الجَْحِيمِ(۸۶) ترجمه : ۸۲ - بطور مسلم يهود و مشركان را دشمنترين مردم نسبت به مؤ منان خواهى يافت ، ولى
آنها را كه مى گويند مسيحى هستيم نزديكترين دوستان به مومنان مييابى ، اين به خاطر آن است كه در ميان آنها افرادى دانشمند و تارك دنيا هستند و آنها (در برابر حق ) تكبر نمى ورزند. ۸۳ - و هر زمان آياتى را كه بر پيامبر نازل شده بشنوند چشمهاى آنها را مى بينى كه (از شوق ) اشك مى ريزد بخاطر حقيقتى را كه دريافته اند، آنها مى گويند: پروردگارا ايمان آورديم ، ما را با گواهان (و شاهدان حق ) بنويس . ۸۴ - چرا ما ايمان به خدا و آنچه از حق به ما رسيده نياوريم در حالى كه آرزو داريم ما را در زمره جمعيت صالحان قرار دهد؟! ۸۵ - خداوند آنها را به خاطر اين سخن باغهائى از بهشت پاداش داد كه از زير درختان آن نهرها جارى است ، جاودانه در آن خواهند ماند و اين جزاى نيكوكاران است . ۸۶ - و كسانى كه كافر شدند و آيات ما را تكذيب كردند آنها اهل دوزخند. شان نزول : نخستين مهاجران اسلام بسيارى از مفسران از جمله طبرسى در مجمع البيان و فخر رازى و نويسنده المنار در تفسيرهاى خود از مفسران پيشين نقل كرده اند كه اين آيات درباره نجاشى زمامدار حبشه در عصر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و ياران او نازل شده است و در حديثى كه در تفسير برهان نقل شده اين موضوع مشروحا آمده است . آنچه از روايات اسلامى و تواريخ و گفتار مفسران در اين زمينه استفاده مى شود چنين است : در سالهاى نخستين بعثت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و دعوت عمومى او، مسلمانان در اقليت شديدى قرار داشتند، قريش به قبائل عرب توصيه كرده بود كه هر كدام ،
افراد وابسته خود را كه به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ايمان آورده است تحت فشار شديد قرار دهند و به اين ترتيب هر يك از مسلمانان از طرف قوم و قبيله خود سخت تحت فشار قرار داشت . آن روز تعداد مسلمانان براى دست زدن به يك جهاد آزاديبخش كافى نبود، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) براى حفظ اين دسته كوچك ، و تهيه پايگاهى براى مسلمانان در بيرون حجاز، به آنها دستور مهاجرت داد، و حبشه را براى اين مقصد انتخاب فرمود و گفت : در آنجا زمامدار صالحى است كه از ستم و ستمگرى جلوگيرى مى كند، شما آنجا برويد تا خداوند فرصت مناسبى در اختيار ما بگذارد. منظور پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نجاشى بود (نجاشى اسم عامى بود همانند كسرى كه به تمام سلاطين حبشه گفته مى شد، اما اسم نجاشى معاصر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اصحمه كه در زبان حبشى به معنى عطيه و بخشش است بود). يازده مرد و چهار زن از مسلمانان عازم حبشه شدند و از طريق دريا با كرايه كردن كشتى كوچكى راه حبشه را پيش گرفتند، و اين در ماه رجب سال پنجم بعثت بود، و اين مهاجرت ، مهاجرت اول نام گرفت . چيزى نگذشت كه «جعفر بن ابوطالب » و جمعى ديگر از مسلمانان به حبشه رفتند و هسته اصلى يك جمعيت متشكل اسلامى را كه از ۸۲ نفر مرد و عده قابل ملاحظهاى زن و كودك تشكيل ميشد به وجود آوردند. طرح اين مهاجرت براى بت پرستان سخت دردناك بود، زيرا بخوبى ميديدند چيزى نخواهد گذشت كه با يك جمعيت متشكل نيرومند از مسلمانان كه تدريجا اسلام را پذيرفته و به سرزمين امن و امان حبشه رفته اند روبرو خواهند شد، براى بهم زدن اين موقعيت دست به كار شدند، و دو نفر از جوانان باهوش و فعال و حيلهگر و پشت هم انداز يعنى عمرو بن عاص و عمارة بن وليد را براى بهم زدن موقعيت مسلمانان حبشه انتخاب كردند و با هداياى فراوانى به حبشه فرستادند،
اين دو نفر در كشتى شراب نوشيدند و بجان هم افتادند ولى بهر حال براى پياده كردن نقشه خود وارد سرزمين حبشه شدند، و با مقدماتى به حضور نجاشى بار يافتند، و قبلا با دادن هداياى گرانبهائى به اطرافيان نجاشى موافقت آنها را جلب كرده و قول تاييد و طرفدارى از آنان گرفته بودند. عمرو عاص سخنان خود را از اينجا شروع كرد، و با نجاشى چنين گفت : ما فرستادگان بزرگان مكهايم تعدادى از جوانان سبك مغز در ميان ما پرچم مخالفت برافراشته اند و از آئين نياكان خود برگشته و به بدگوئى از خدايان ما پرداخته و آشوب و فتنه بپا كرده و در ميان مردم تخم نفاق پاشيده اند، و از موقعيت سرزمين شما سوء استفاده كرده و به اينجا پناه آوردند، ما از آن مى ترسيم كه در اينجا نيز دست به اخلالگرى زنند، بهتر اين است كه آنها را به ما بسپاريد و به محل خود باز گردانيم ... اين را گفتند و هدايائى را كه با خود آورده بودند تقديم داشتند. نجاشى گفت : تا من با نمايندگان اين پناهندگان به كشورم تماس نگيرم نمى توانم در اين زمينه سخن بگويم ، و از آنجا كه اين بحث يك بحث مذهبى است بايد از نمايندگان مذهبى نيز در جلسهاى در حضور شما دعوت شود. روز ديگرى در يك جلسه مهم كه اطرافيان نجاشى و جمعى از دانشمندان مسيحى و جعفر بن ابى طالب به عنوان نمايندگى مسلمانان ، و نمايندگان قريش ، حضور داشتند، نجاشى پس از استماع سخنان نمايندگان قريش رو به جعفر كرد و از او خواست كه نظر خود را در اين زمينه بيان كند. «جعفر» پس از اداى احترام چنين گفت : نخست از اينها بپرسيد آيا ما جزء بردگان فرارى اين جمعيتيم ؟! عمرو گفت : نه شما آزاديد. جعفر - و نيز سؤ ال كنيد آيا آنها دينى بر ذمه ما دارند كه آن را از ما
ميطلبند؟! عمرو - نه ما هيچگونه مطالبهاى از شما نداريم . جعفر - آيا خونى از شما ريختهايم ؟ كه آنرا از ما ميطلبيد؟! عمرو - نه چنين چيزى در كار نيست . جعفر - پس از ما چه مى خواهيد كه اينهمه ما را شكنجه و آزار داديد و ما از سرزمين شما كه مركز ظلم و بيدادگرى بود بيرون آمديم ؟! سپس جعفر رو به نجاشى كرد و گفت : ما جمعى نادان بوديم ، بت پرستى مى كرديم ، گوشت مردار مى خورديم ، انواع كارهاى زشت و ننگين انجام مى داديم ، قطع رحم مى كرديم و نسبت به همسايگان خويش بدرفتارى داشتيم ، و نيرومندان ما ضعيفان را ميخوردند! ولى خداوند پيامبرى در ميان ما مبعوث كرد كه به ما دستور داده است هر گونه شبيه و شريك را از خدا دور سازيم و فحشاء و منكرات و ظلم و ستم و قمار را ترك گوئيم ، به ما دستور داده نماز بخوانيم ، زكات بدهيم ، عدالت و احسان پيشه كنيم و بستگان خود را كمك نمائيم . نجاشى گفت : عيساى مسيح نيز براى همين مبعوث شده بود! سپس از جعفر پرسيد آيا چيزى از آياتى كه بر پيامبر شما نازل شده است حفظ دارى ؟ جعفر گفت : آرى و سپس شروع به خواندن سوره مريم كرد. حسن انتخاب جعفر، در مورد آيات تكان دهنده اين سوره كه مسيح و مادرش را از هر گونه تهمتهاى ناروا پاك مى سازد، اثر عجيبى گذاشت تا آنجا كه قطره هاى اشك شوق ، از ديدگان دانشمندان مسيحى سرازير گشت ، و نجاشى صدا زد به خدا سوگند نشانه هاى حقيقت در اين آيات نمايان است ! هنگامى كه عمرو خواست در اينجا سخنى بگويد و تقاضاى سپردن
مسلمانان را بدست وى كند، نجاشى دست بلند كرد، و محكم بر صورت عمرو كوبيد و گفت : خاموش باش بخدا سوگند اگر بيش از اين سخنى در مذمت اين جمعيت بگوئى ترا مجازات خواهم كرد! اين جمله را گفت و رو به مامورين كرد و صدا زد هداياى آنها را به آنان برگردانيد و آنها را از حبشه بيرون نمائيد، و به جعفر و يارانش گفت آسوده خاطر در كشور من زندگى كنيد! اين پيش آمد علاوه بر اثر تبليغى عميقى كه در زمينه شناساندن اسلام به جمعى از مردم حبشه داشت ، سبب شد كه مسلمانان مكه جدا روى اين پايگاه مطمئن حساب كنند، و مسلمانان تازه وارد را براى آن روز كه قدرت كافى بيابند به آنجا روانه سازند. سالها گذشت ، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) هجرت كرد و كار اسلام بالا گرفت ، و عهدنامه حديبيه امضا شد و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) متوجه فتح خيبر گشت ، در آن روز كه مسلمانان از فرط شادى به خاطر در هم شكستن بزرگترين كانون خطر يهود در پوست نمى گنجيدند، از دور شاهد حركت دستجمعى عدهاى بسوى سپاه اسلام بودند، چيزى نگذشت كه معلوم شد اين جمعيت همان مهاجران حبشه اند كه به آغوش وطن باز مى گردند در حالى كه قدرتهاى اهريمنى دشمنان در هم شكسته شده و نهال اسلام به قدر كافى ريشه دوانيده است . پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با مشاهده جعفر و مهاجران حبشه ، اين جمله تاريخى را فرمود: لا ادرى انا بفتح خيبر اسر ام بقدوم جعفر؟!: نمى دانم از پيروزى خيبر خوشحالتر باشم يا از بازگشت جعفر؟ مى گويند علاوه بر مسلمانان ، هشت نفر از شاميان كه در ميان آنها يك راهب مسيحى بود و تمايل شديد به اسلام پيدا كرده بودند، خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) رسيدند و پس از شنيدن آيات سوره يس بگريه افتادند و مسلمان شدند و گفتند چقدر اين آيات به تعليمات راستين مسيح شباهت دارد. و طبق روايتى كه در تفسير المنار از سعيد بن جبير نقل شده نجاشى سى نفر
از بهترين ياران خود را به عنوان اظهار علاقه به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و آئين اسلام به مدينه فرستاد، و همانها بودند كه با شنيدن آيات سوره يس گريستند و اسلام را پذيرفتند، آيات فوق نازل شد و از اين مومنان تجليل كرد. (اين شان نزول منافات با آن ندارد كه سوره مائده در اواخر عمر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نازل شده باشد، زيرا اين سخن مربوط به اكثريت آيات سوره است ، هيچ مانعى ندارد كه بعضى از آيات در حوادث قبل نازل شده باشد و بدستور پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به مناسبتهائى در اين سوره قرار گيرد). تفسير: كينه توزى يهود و نرمش نصارى در اين آيات مقايسهاى ميان يهوديان و مسيحيانى كه معاصر پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بوده اند شده است . در نخستين آيه يهود و مشركان در يك صف قرار داده شده اند و مسيحيان در صف ديگر، در آغاز مى گويد: سرسخترين دشمنان مومنان ، يهود و مشركان هستند، و با محبتترين آنها نسبت به مومنان مدعيان مسيحيتند (لتجدن اشد الناس عداوة للذين آمنوا اليهود و الذين اشركوا و لتجدن اقربهم مودة للذين آمنوا الذين قالوا انا نصارى ). تاريخ اسلام بخوبى گواه اين حقيقت است ، زيرا در بسيارى از صحنه هاى نبردهاى ضد اسلامى ، يهود بطور مستقيم يا غير مستقيم دخالت داشتند و از هر گونه كار شكنى و دشمنى خود دارى نمى كردند، افراد بسيار كمى از آنها به اسلام گرويدند، در حالى كه در غزوات اسلامى ، كمتر مسلمانان را مواجه با مسيحيان ميبينيم و نيز افراد زيادى از آنها را مشاهده مى كنيم كه به صفوف مسلمين پيوستند. سپس قرآن دليل اين تفاوت روحيه و خط مشى اجتماعى را طى چند جمله
بيان كرده ، مى گويد: مسيحيان معاصر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) امتيازاتى داشتند كه در يهود نبود. نخست اينكه : در ميان آنها جمعى دانشمند بودند كه به اندازه دانشمندان دنياپرست يهود در كتمان حقيقت كوشش نداشتند (ذلك بان منهم قسيسين ) و نيز در ميان آنها جمعى تاريك دنيا بودند كه درست در نقطه مقابل حريصان يهود گام برمى داشتند، هر چند گرفتار انحرافاتى بودند ولى باز در سطحى بالاتر از يهود قرار داشتند (و رهبانا). بسيارى از آنها در برابر پذيرش حق خاضع بودند و تكبرى از خود نشان نمى دادند، در حالى كه اكثريت يهود به خاطر اينكه خود را نژاد برتر مى دانستند، از قبول آئين اسلام كه از نژاد يهود برنخاسته بود سر باز ميزدند (و انهم لا يستكبرون ). به علاوه جمعى از آنان (همانند همراهان جعفر و جمعى از مسيحيان حبشه ) هنگامى كه آيات قرآن را مى شنيدند، اشك شوق از ديدگانشان بخاطر دست يافتن به حق سرازير مى شد (و اذا سمعوا ما انزل الى الرسول ترى اعينهم تفيض من الدمع مما عرفوا من الحق ). و با صراحت و شهامت و بينظرى صدا مى زدند: پروردگارا! ما ايمان آورديم ، ما را از گواهان حق و همراهان محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و ياران او قرار ده (يقولون ربنا آمنا فاكتبنا مع الشاهدين ). آنها بقدرى تحت تاثير آيات تكان دهنده اين كتاب آسمانى قرار مى گرفتند كه مى گفتند: چگونه ممكن است ما به خداوند يگانه و حقايقى كه از طرف او آمده است ايمان نياوريم در حالى كه انتظار داريم ما را در زمره جمعيت صالحان قرار دهد.
(و ما لنا لا نؤ من بالله و ما جائنا من الحق و نطمع ان يدخلنا ربنا مع القوم الصالحين ). البته همانطور كه در بالا اشاره كرديم ، اين مقايسه بيشتر درباره يهود و مسيحيان معاصر پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است ، زيرا يهود با اينكه داراى كتاب آسمانى بودند، بخاطر دلبستگى بيش از اندازه به ماديات ، در صف مشركانى قرار گرفته بودند كه از نظر مذهبى با آنها هيچ وجه اشتراكى نداشتند، در حالى كه در ابتدا، يهوديان مبشران اسلام محسوب مى شدند و انحرافاتى همانند تثليث و غلو مسيحيت را نداشتند، اما دنيا پرستى شديد آنها را به كلى از حق بيگانه كرد، در حالى كه مسيحيان آن عصر چنين نبودند. ولى تاريخ گذشته و معاصر به ما مى گويد: مسيحيان قرون بعد درباره اسلام و مسلمين ، مرتكب جناياتى شدند كه دست كمى از يهود نداشت . جنگهاى طولانى و خونين صليبى در گذشته و تحريكات فراوانى كه امروز از ناحيه استعمار كشورهاى مسيحى بر ضد اسلام و مسلمين مى شود چيزى نيست كه بر كسى پنهان باشد، بنابر اين نبايد آيات فوق را به عنوان يك قانون كلى در باره همه مسيحيان دانست جمله هاى اذا سمعوا ما انزل الى الرسول ... و ما بعد آن ، گواه بر اين است كه اين آيات درباره جمعى از مسيحيان معاصر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نازل شده است . در دو آيه بعد به سرنوشت اين دو طايفه و پاداش و كيفر آنها اشاره شد، نخست مى گويد: آنها كه در برابر افراد با ايمان ، محبت نشان دادند، و در مقابل آيات الهى سر تسليم فرود آوردند، و با صراحت ايمان خود را اظهار داشتند، خداوند در برابر اين به آنها باغهاى بهشت را پاداش مى دهد كه از زير درختان آن نهرها جارى است و جاودانه در آن ميمانند و اين است جزاى نيكوكاران
(فاثابهم الله بما قالوا جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها و ذالك جزاء المحسنين )(۱) و در مقابل ، آنها كه راه دشمنى را پيمودند و كافر شدند و آيات خدا را تكذيب كردند اهل دوزخند (و الذين كفروا و كذبوا باياتنا اولئك اصحاب الجحيم ).
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |