تفسیر:نمونه جلد۳ بخش۷۳
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
آيه ۵۶-۵۷
آيه و ترجمه
إِنَّ الَّذِيـنَ كـَفـَرُوا بـِئَايـَتـِنـَا سـوْف نُصلِيهِمْ نَاراً كلَّمَا نَضِجَت جُلُودُهُم بَدَّلْنَهُمْ جُلُوداً غَيرَهَا لِيَذُوقُوا الْعَذَاب إِنَّ اللَّهَ كانَ عَزِيزاً حَكِيماً(۵۶) وَ الَّذِيـنَ ءَامـَنـُوا وَ عـَمِلُوا الصلِحَتِ سنُدْخِلُهُمْ جَنَّتٍ تجْرِى مِن تحْتهَا الاَنهَرُ خَلِدِينَ فِيهَا أَبَداً لهَُّمْ فِيهَا أَزْوَجٌ مُّطهَّرَةٌ وَ نُدْخِلُهُمْ ظِلاًّ ظلِيلاً(۵۷) ترجمه : ۵۶ - كـسانى كه به آيات ما كافر شدند بزودى آنها را در آتشى وارد ميكنيم كه هر گاه پـوسـتهاى تن آنها (در آن ) بريان گردد (و بسوزد) پوستهاى ديگرى به جاى آن قرار ميدهيم تا كيفر را بچشند، خداوند توانا و حكيم است (و روى حساب كيفر ميدهد). ۵۷ - و آنـهـا كـه ايـمـان آوردنـد و عمل صالح انجام دادند به زودى آنها را در باغهائى از بـهـشـت وارد مـيـكـنـيـم كه نهرها از زير درختان آن جارى است ، و هميشه در آن خواهند ماند، و هـمـسـرانـى پـاكـيـزه بـراى آنـهـا خـواهـد بـود، و آنـها را در سايه هائى كه قطع نميشود داخل ميكنيم . تفسير : در تـعـقـيـب آيـات گذشته ، در اين دو آيه سرنوشت افراد با ايمان و بى ايمان تشريح شـده است ، آيه نخست ميگويد: كافران را به آتش مى افكنيم و هر زمان پوستهاى تن آنها سـوخـتـه شود پوستهاى ديگرى بر آنها ميرويانيم تا به حد كافى مجازات پروردگار را بچشند. (ان الذين كفروا باياتنا سوف نصليهم نارا كلما نضجت جلودهم بدلناهم جلودا غيرها ليذواقوا العذاب )
علت اين تبديل پوستها ظاهرا اين است كه به هنگام سوخته شدن پوست ممكن است درد كمتر احـسـاس شـود امـا بـراى ايـنـكه مجازات آنها تخفيف نيايد و درد و الم را كاملا احساس كنند پـوسـتـهـاى تـازهـاى بـر بـدن آنها ميرويد و اين نتيجه اصرار در زير پا گذاشتن حق و عدالت و انحراف از فرمان خدا است . و در پـايـان آيه مى فرمايد: خداوند نسبت به انجام اين گونه مجازاتها هم قادر و توانا است و هم حكيم است و روى حساب كيفر ميدهد (ان الله كان عزيزا حكيما). و در آيـه بـعد به افرادى كه ايمان و عمل صالح دارند وعده ميدهد كه بزودى در باغهاى بهشت كه نهرها از پاى درختانش جريان دارد زندگى خواهند داشت ، يك زندگى جاويدان و ابدى علاوه بر اين ، همسران پاكيزهاى به آنها ميدهد كه مايه آرامش روح و جسم آنها است و در زيـر سـايـه درختانى زندگى خواهند كرد كه بر خلاف سايه هاى ناپايدار اين جهان هـمـيـشـگـى است و هيچگاه بادهاى داغ ، و سوز سرما، به آن راه ندارد (و الذين آمنوا و عملوا الصالحات سندخلهم جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها ابدا لهم فيها ازواج مطهرة و ندخلهم ظلا ظليلا).
نكته :
از مطالب قابل توجهى كه از مقايسه اين دو آيه با هم استفاده ميشود، گسترش رحمت الهى و پيشى گرفتن رحمت او بر غضب او است ، زيرا در آيه نخست وعده مجازات كافران را با كـلمـه «سـوف » ذكـر كـرده در حـالى كـه وعده پاداش افراد با ايمان را در آيه دوم با كلمه «س » (سندخلهم ) بيان نموده است و همانطور كه در ادبيات
عرب گفته شده است «سوف » معمولا براى آينده دور و «س » براى آينده نزديك به كـار مـيـرود، بـا ايـنـكـه مـى دانـيـم هـر دو آيـه مـربوط به عالم رستاخيز است ، و مجازات بدكاران و پاداش نيكوكاران در آن جهان از نظر فاصله زمانى نسبت به ما يكسان است . ايـن تـفـاوت تـعـبـيـر بـراى ايـن اسـت كـه اشاره اى به سرعت و وسعت رحمت خدا و دورى و محدوديت خشم پروردگار بوده باشد، و اين مانند همان تعبيرى است كه در دعاها ميخوانيم : يا من سبقت رحمته غضبه : اى كسى كه رحمت تو بر غضبت پيشى گرفته است . سؤ ال : مـمـكن است بعضى ايراد كنند كه آيات فوق ميگويد هنگامى كه پوست تن بدكاران ميسوزد ما پوستهاى تازهاى بجاى آن قرار ميدهيم تا كيفر الهى را بچشند در حالى كه پوستهاى اصـلى گـنـاهـكـارنـد و مـجـازات پـوسـتـهـاى تـازه بـا اصل عدالت سازگار نيست ؟ پاسخ: عين همين پرسش را «ابن ابى العوجاء» مرد مادى معروف معاصر امام صادق (عليهالسلام ) از آن حضرت پرسيد و پس از تلاوت آيه فوق گفت : «ما ذنب الغير؟» يعنى گناه آن پوستهاى ديگر چيست ؟ امام پاسخى كوتاه و پر معنى به او داد و گفت : «هى هى و هى غيرها» يعنى پوستهاى نو همان پوستهاى سابق و در عين حال غير آن است !. ابـن ابـى العـوجـاء كـه مـيـدانـسـت در ايـن عـبـارت كـوتـاه سـرى نـهـفته شده است ، گفت : «مـثـل لى فـى ذلك شـيـئا مـن امـر الدنـيـا» در ايـن زمـينه مثالى براى من بزن امام گفت : ((اءرايت لو ان رجلا اخذ لبنة فكسرها، ثم ردها فى ملبنها، فهى
هى ، و هى غيرها: اين همانند آن است كه كسى خشتى را بشكند و خرد كند ، دو مرتبه آن را در قـالب بـريـزد و بـه صـورت خـشـت تـازهـاى در آورد، ايـن خـشـت دوم هـمـان خـشـت اول اسـت و در عـيـن حـال خـشـت نـوى ميباشد (ماده اصلى محفوظ است و تنها صورت آن تغيير كـرده اسـت ). از ايـن روايـت استفاده ميشود كه پوستهاى جديد از همان مواد پوستهاى پيشين تشكيل ميگردد. ضمنا بايد توجه داشت كه پاداش و كيفر در حقيقت ارتباط با روح و قوه درك انسان دارد، و جسم همواره وسيلهاى است براى انتقال پاداش و كيفر به روح انسان .
آيه ۵۸
آيه و ترجمه
إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَن تُؤَدُّوا الاَمَنَتِ إِلى أَهْلِهَا وَ إِذَا حَكَمْتُم بَينَ النَّاسِ أَن تحْكُمُوا بِالْعَدْلِ إِنَّ اللَّهَ نِعِمَّا يَعِظكم بِهِ إِنَّ اللَّهَ كانَ سمِيعَا بَصِيراً(۵۸) ترجمه : ۵۸ - خـداونـد بـه شـمـا فـرمان ميدهد كه امانتها را به صاحبان آن برسانيد و هنگامى كه مـيـان مردم داورى ميكنيد از روى عدالت داورى كنيد، خداوند پند و اندرزهاى خوبى به شما ميدهد، خداوند شنوا و بيناست . شان نزول : در تـفـسـيـر مـجـمـع البـيـان و بـعـضـى ديـگـر از تـفـاسـيـر اسـلامـى نـقـل شـده كـه ايـن آيه زمانى نازل گرديد كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) با پيروزى كامل وارد شهر مكه گرديد، عثمان بن طلحه را كه كليددار خانه كعبه بود احضار كرد و كليد را از او گرفت ، تا درون خانه كعبه را از وجود بتها پاك سازد، عباس عموى پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله و سلم ) پس از انجام اين مقصود تقاضا كرد كه پيامبر (صـلى الله عـليه و آله و سلم ) با تحويل كليد خانه خدا به او، مقام كليددارى بيت الله كـه در مـيـان عـرب يـك مـقـام بـرجـسـتـه و شـامـخ بـود، بـه او سـپـرده شـود (گويا عباس ميل داشت از نفوذ اجتماعى و سياسى برادرزاده خود به نفع شخص خويش استفاده كند) ولى پـيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بر خلاف اين تقاضا پس از تطهير خانه كعبه از لوث بـتـهـا در خـانـه را بـسـت و كـليـد را بـه عـثـمـان بـن طـلحـه تحويل داد، در حالى كه آيه مورد بحث را تلاوت مينمود ان الله يامركم ان تؤ دوا الامانات الى اهلها...
تفسير : دو قانون مهم اسلامى آيـه فـوق گـرچـه هـمـانـنـد بـسـيـارى از آيـات در مـورد خـاصـى نـازل شـده ولى بـديـهـى اسـت يـك حـكـم عـمومى و همگانى از آن استفاده ميشود، و صريحا مـيـگـويـد : خـداونـد بـه شـمـا فرمان ميدهد كه امانتها را به صاحبان آنها بدهيد. (ان الله ياءمركم ان تؤ دوا الامانات الى اهلها.) روشـن اسـت امـانـت مـعـنـى وسـيـعـى دارد و هـر گـونـه سـرمـايـه مـادى و مـعـنـوى را شـامل ميشود و هر مسلمانى طبق صريح اين آيه وظيفه دارد كه در هيچ امانتى نسبت به هيچكس (بـدون اسـتثناء) خيانت نكند، خواه صاحب امانت ، مسلمان باشد يا غير مسلمان ، و اين در واقع يـكـى از مـواد اعـلامـيـه حـقـوق بشر در اسلام است كه تمام انسانها در برابر آن يكسانند، قـابل توجه اينكه در شان نزول فوق ، امانت تنها يك امانت مادى نبود و طرف آن هم يكنفر مشرك بود. در قسمت دوم آيه ، اشاره به دستور مهم ديگرى شده و آن مسئله عدالت در حكومت است . آيـه مـيگويد خداوند نيز به شما فرمان داده كه به هنگامى كه ميان مردم قضاوت و حكومت مـيـكـنـيـد، از روى عـدالت حـكـم كـنـيـد (و اذا حـكـمـتـم بـيـن النـاس ان تـحـكـمـوا بالعدل ). سپس براى تاكيد اين دو فرمان مهم ميگويد: خداوند پند و اندرزهاى خوبى بشما ميدهد (ان الله نعما يعظكم به ) بـاز تـاءكـيـد مـى كـنـد و مـيـگـويـد: در هـر حـال خـدا مـراقـب اعـمال شما است ، هم سخنان شما را مى شنود و هم كارهاى شما را ميبيند (ان الله كان سميعا بـصـيـرا) ايـن قانون نيز، يك قانون كلى و عمومى است و هر نوع داورى و حكومت را چه در امـور بـزرگ و چـه در امـور كـوچـك بـوده بـاشـد شامل ميشود، تا آنجا كه در احاديث اسلامى ميخوانيم :
روزى دو كودك خردسال ، هر كدام خطى نوشته بود، و براى داورى در ميان آنها و انتخاب بـهـتـريـن خط به حضور امام حسن (عليه السلام ) رسيدند، على (عليه السلام ) كه ناظر اين صحنه بود فورا به فرزندش گفت : «يا بنى انظر كيف تحكم فان هذا حكم و الله سالك عنه يوم القيامة !» فرزندم ! درست دقت كن ، چگونه داورى مى كنى ، زيرا اين خود يـك نـوع قـضـاوت اسـت و خـداونـد در روز قـيـامـت دربـاره آن از تـو سـؤ ال مى كند! اين دو قانون مهم اسلامى (حفظ امانت و عدالت در حكومت ) زيربناى يك جامعه سالم انسانى اسـت و هـيـچ جـامـعـه اى خـواه مـادى يـا الهـى بـدون اجـراى ايـن دو اصل ، سامان نمى يابد. اصـل اول مـيـگـويد: اموال ، ثروتها، پستها، مسئوليتها، سرمايه هاى انسانى ، فرهنگها و مـيراثهاى تاريخى همه امانتهاى الهى است كه بدست افراد مختلف در اجتماع سپرده ميشود، و همه موظفند كه در حفظ اين امانات و تسليم كردن آن به - صاحبان اصلى آن بكوشند، و به هيچ وجه در اين امانتها خيانت نشود. از طـرفى هميشه در اجتماعات ، برخوردها و تضادها و اصطكاك منافع وجود دارد كه بايد بـا حـكـومـت عـادلانه ، حل و فصل شود تا هر گونه تبعيض و امتياز نابجا و ظلم و ستم از جامعه برچيده شود. هـمـانـطـور كـه در بـالا گفته شد، امانت منحصر به اموالى كه مردم به يكديگر ميسپارند نيست ، بلكه دانشمندان نيز در جامعه امانتدارانى هستند كه موظفند حقايق را كتمان نكنند، حتى فـرزنـدان انـسـان امـانـتـهاى الهى هستند كه اگر در تعليم و تربيت آنان كوتاهى شود، خيانت در امانت شده ، و از آن بالاتر وجود و هستى خود انسان و تمام نيروهائى كه خدا به او داده است امانت پروردگارند كه انسان موظف است
در حـفـظ آنـها بكوشد، در حفظ سلامت جسم و سلامت روح و نيروى سرشار جوانى و فكر و انديشه كوتاهى نكند و لذا نميتواند دست به انتحار و يا ضرر به - خويشتن بزند، حتى از بعضى از احاديث اسلامى استفاده ميشود كه علوم و اسرار و ودايع امامت كه هر امامى بايد به امام بعد بسپارد در آيه فوق داخل است . قـابـل تـوجـه ايـنـكـه در آيـه فـوق ، مـسئله اداى امانت ، بر عدالت ، مقدم داشته شده ، اين مـوضـوع شـايـد به خاطر آن است كه مسئله عدالت در داورى ، هميشه در برابر خيانت لازم مـيـشود، زيرا اصل و اساس اين است كه همه مردم امين باشند، ولى اگر فرد يا افرادى از اين اصل منحرف شدند نوبت به عدالت ميرسد كه آنها را به وظيفه خود آشنا سازد. اهميت امانت و عدالت در اسلام در مـنابع اسلامى به قدرى درباره اين موضوع تاكيد شده كه در مورد ساير احكام كمتر ديده مى شود، احاديث كوتاه زير روشنگر اين واقعيت است : ۱ - از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده كه فرمود: «لا تنظروا الى طول ركوع الرجل و سجوده فان ذلك شى ء اعتاده فلو تركه استوحش و لكـن انـظـروا الى صـدق حـديـثه و اداء امانته :» (تنها) نگاه به ركوع و سجود طولانى افـراد نـكـنـيـد، زيرا ممكن است عادتى براى آنها شده باشد كه از ترك آن ناراحت شوند، ولى نگاه به راستگوئى در سخن و اداء امانت آنها كنيد. ۲ - در حـديـث ديـگـرى از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) نقل شده كه فرمود: اگر على (عليه السلام ) آن همه مقام در نزد پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) پيدا كرد به خاطر راستگوئى در سخن و اداء امانت بود.
۳ - در حـديـث ديـگـرى از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) نـيـز نـقـل شـده كـه بـه يـكـى از دوسـتـان خود فرمود: «ان ضارب على بالسيف و قاتله ، لو ائتـمـنـنـى و اسـتـنـصـحـنـى و اسـتـشـارنـى ثـم قـبلت ذلك منه لاديت اليه الامانة :» اگر قـاتـل عـلى (عليه السلام ) امانتى پيش من ميگذاشت و يا از من نصيحتى ميخواست و يا با من مشورتى مى كرد و من آمادگى خود را براى اين امور اعلام ميداشتم ، قطعا حق امانت را ادا مى نمودم . ۴ - در رواياتى كه در منابع شيعه و اهل تسنن از پيغمبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل شده اين گفتار بزرگ مى درخشد: «آية المنافق ثلاث اذا حدث كذب و اذا وعد اخلف و اذا ائتمن خان :» نشانه منافق سه چيز است دروغگوئى ، پيمانشكنى ، و خيانت در امانت . ۵ - پـيـغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) به على (عليه السلام ) فرمود: هنگامى كـه طرفين نزاع نزد تو مى آيند حتى در نگاه كردن به آن دو، و مقدار و چگونگى سخنان كـه بـه آنـهـا مـى گـويى ، مساوات و عدالت را رعايت كن (سو بين الخصمين فى لحظك و لفـظك ). هنگامى كه طرفين نزاع تو مى آيند در نگاه كردن به آن دو، و مقدار و چگونگى سخنان كه به آنها مى گويى ، مساوات و عدالت را رعايت كن ))
آيه ۵۹
آيه و ترجمه
يـَأَيـهـَا الَّذِينَ ءَامَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسولَ وَ أُولى الاَمْرِ مِنكمْ فَإِن تَنَزَعْتُمْ فى شىْءٍ فَرُدُّوهُ إِلى اللَّهِ وَ الرَّسولِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الاَخِرِ ذَلِك خَيرٌ وَ أَحْسنُ تَأْوِيلاً(۵۹) ترجمه : ۵۹ - اى كـسـانـى كـه ايمان آورده ايد! اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد پيامبر خدا و صاحبان امر را، و هر گاه در چيزى نزاع كرديد آنرا به خدا و پيامبر ارجاع دهيد اگر ايمان به خدا و روز رستاخيز داريد، اين براى شما بهتر و عاقبت و پايانش نيكوتر است . تفسير : ايـن آيـه و چـنـد آيـه بـعـد، دربـاره يـكـى از مـهـمـتـريـن مـسـائل اسـلامـى ، يـعـنـى مـسـاءله رهـبـرى بـحـث مـى كـنـد و مـراجـع واقـعـى مـسـلمـيـن را در مسائل مختلف دينى و اجتماعى مشخص مى سازد. نـخـسـت بـه مـردم بـا ايمان دستور مى دهد كه از خداوند اطاعت كنند، بديهى است براى يك فـرد بـا ايـمـان هـمـه اطـاعتها بايد به اطاعت پروردگار منتهى شود، و هر گونه رهبرى بـايـد از ذات پاك او سرچشمه گيرد، و طبق فرمان او باشد، زيرا حاكم و مالك تكوينى جـهان هستى او است ، و هر گونه حاكميت و مالكيت بايد به فرمان او باشد (يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله ). در مـرحـله بـعـد، فـرمـان بـه پـيـروى از پـيـامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى دهد، پـيـامـبـرى كـه مـعـصوم است و هرگز از روى هوى و هوس ، سخن نمى گويد، پيامبرى كه نماينده خدا در ميان مردم است و سخن او سخن خدا است ، و اين منصب و موقعيت را خداوند به او داده است ، بنابراين اطاعت از خداوند، مقتضاى خالقيت و حاكميت ذات او
ولى اطـاعـت از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مولود فرمان پروردگار است و به تـعـبـيـر ديگر خداوند واجب الاطاعة بالذات است ، و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) واجب الاطاعه بالغير و شايد تكرار اطيعوا در آيه اشاره به همين موضوع يعنى تفاوت دو اطاعت دارد (و اطيعوا الرسول ) و مرحله سوم فرمان به اطاعت از «اولواالامر» مى دهد كه از متن جامعه اسلامى برخاسته و حافظ دين و دنياى مردم است . اولواالامر چه كسانى هستند؟! درباره اينكه منظور از اولواالامر چيست در ميان مفسران اسلام سخن بسيار است كه مى توان آن را در چند جمله خلاصه كرد: ۱ - جـمـعـى از مـفـسران اهل تسنن معتقدند كه منظور از اولواالامر زمامداران و حكام و مصادر در امـورنـد، در هـر زمـان و در هـر مـحـيـط، و هـيـچ گـونـه اسـتـثـنـايـى بـراى آن قـايـل نـشـده انـد و نـتـيـجـه آن ايـن اسـت كـه مـسـلمـانـان مـوظف باشند از هر حكومتى به هر شكل پيروى كنند، حتى اگر حكومت مغول باشد. ۲ - بـعـضـى ديـگـر از مـفـسـران مـانـنـد نـويـسـنـده تـفـسـيـر المـنـار و تـفـسـيـر فـى ظلال القرآن و بعضى ديگر معتقدند كه منظور از اولوا الامر نمايندگان عموم طبقات ، حكام و زمامداران و علما و صاحب منصبان در تمام شئون زندگى مردم هستند، اما نه بطور مطلق و بدون قيد و شرط بلكه اطاعت آنها مشروط به اين است كه بر خلاف احكام و مقررات اسلام نبوده باشد. ۳ - بـه عـقـيـده بـعـضـى ديـگـر منظور از اولى الامر زمامداران معنوى و فكرى يعنى علما و دانـشـمـنـدانـنـد، دانـشـمـنـدانـى كـه عـادل بـاشـنـد و بـه مـحـتـويـات كـتـاب و سـنت آگاهى كامل داشته باشند.
۴ - بـعـضـى از مـفـسران اهل تسنن معتقدند كه منظور از اين كلمه منحصرا خلفاى چهارگانه نـخـسـتـيـنـنـد، و غـيـر آنها را شامل نمى شود، و بنابر اين در اعصار ديگر ولى الامر وجود خارجى نخواهد داشت . ۵ - بـعضى ديگر از مفسران ، اولواالامر را به معنى صحابه و ياران پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى دانند. ۶ - احتمال ديگرى كه در تفسير اولواالامر گفته شده اين است كه منظور فرماندهان لشكر اسلامند. ۷ - همه مفسران شيعه در اين زمينه اتفاق نظر دارند كه منظور از اولوا الامر، امامان معصوم مـيباشند كه رهبرى مادى و معنوى جامعه اسلامى ، در تمام شئون زندگى از طرف خداوند و پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) بـه آنـهـا سـپـرده شـده اسـت ، و غـيـر آنـهـا را شـامـل نمى شود، و البته كسانى كه از طرف آنها به مقامى منصوب شوند و پستى را در جـامـعـه اسلامى به عهده بگيرند، با شروط معينى اطاعت آنها لازم است نه به خاطر اينكه اولواالامرند، بلكه به خاطر اينكه نمايندگان اولواالامر مى باشند. اكنون به بررسى تفاسير فوق به طور فشرده مى پردازيم : شك نيست كه تفسير اول به هيچ وجه با مفهوم آيه و روح تعليمات اسلام سازگار نيست و مـمـكـن نـيست كه پيروى از هر حكومتى بدون قيد و شرط در رديف اطاعت خدا و پيامبر (صلى الله عـليـه و آله و سـلم ) باشد، و به همين دليل علاوه بر مفسران شيعه ، مفسران بزرگ اهل تسنن نيز آن را نفى كرده اند. و امـا تـفـسـيـر دوم نيز با اطلاق آيه شريفه سازگار نيست ، زيرا آيه اطاعت اولواالامر را بدون قيد و شرط لازم و واجب شمرده است . تـفـسـيـر سـوم يـعـنـى تـفـسـيـر اولواالامـر بـه عـلمـا و دانـشـمـنـدان عـادل و آگـاه از كـتـاب و سـنـت نـيـز بـا اطلاق آيه سازگار نيست ، زيرا پيروى از علما و دانـشـمـنـدان ، شـرائطـى دارد از جـمـله ايـنـكـه گـفـتـار آنها بر خلاف كتاب و سنت نباشد، بنابراين اگر آنها مرتكب
اشـتباهى شوند (چون معصوم نيستند و اشتباه مى كنند) و يا به هر علت ديگر از حق منحرف شـونـد، اطـاعـت آنـهـا لازم نـيـست ، در صورتى كه آيه اطاعت اولواالامر را به طور مطلق ، هـمـانـند اطاعت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم )، لازم شمرده است ، به علاوه اطاعت از دانـشـمـنـدان در احكامى است كه از كتاب و سنت استفاده كرده اند بنا بر اين چيزى جز اطاعت خدا و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نخواهد بود، و نيازى به ذكر ندارد. تـفـسـيـر چـهـارم ( منحصر ساختن به خلفاى چهارگانه نخستين ) مفهومش اين است كه امروز مصداقى براى اولوا الامر در ميان مسلمانان وجود نداشته باشد، به علاوه هيچگونه دليلى براى اين تخصيص در دست نيست . تـفـسـيـر پـنـجم و ششم يعنى اختصاص دادن به صحابه و يا فرماندهان لشكر نيز همين اشكال را دارد يعنى هيچگونه دليلى بر اين تخصيص نيز در دست نيست . جـمـعـى از مـفسران اهل تسنن مانند محمد عبده دانشمند معروف مصرى به پيروى از بعضى از كـلمـات مـفسر معروف فخر رازى خواسته اند، احتمال دوم (اولواالامر همه نمايندگان طبقات مـخـتـلف جـامـعه اسلامى اعم از علماء، حكام و نمايندگان طبقات ديگر است ) را با چند قيد و شـرط بپذيرند، از جمله اينكه مسلمان باشند (آنچنان كه از كلمه «منكم » در آيه استفاده مـى شـود) و حـكـم آنها بر خلاف كتاب و سنت نباشد، و از روى اختيار حكم كنند نه اجبار، و مـوافـق بـا مصالح مسلمين حكم نمايند، و از مسائلى سخن گويند كه حق دخالت در آن داشته بـاشـند (نه مانند عبادات كه مقررات ثابت و معينى در اسلام دارند) و در مساءلهاى كه حكم مـى كـنـنـد، نص خاصى از شرع نرسيده باشد و علاوه بر همه اينها به طور اتفاق نظر بدهند . و از آنـجـا كه آنها معتقدند مجموع امت يا مجموع نمايندگان آنها گرفتار اشتباه و خطا نمى شوند و به عبارت ديگر مجموع امت معصومند، نتيجه اين شروط آن مى شود كه اطاعت از چنين حكمى به طور مطلق و بدون هيچگونه قيد و
شرط همانند اطاعت از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) لازم باشد، (و نتيجه اين سخن حـجـت بـودن اجـمـاع اسـت ) ولى بايد توجه داشت كه اين تفسير نيز اشكالات متعددى دارد، زيرا: اولا - اتـفـاق نـظـر در مـسـائل اجـتـماعى در موارد بسيار كمى روى مى دهد، و بنابر اين يك بلاتكليفى و نابسامانى در غالب شئون مسلمين بطور دائم وجود خواهد داشت ، و اگر آنها نـظريه اكثريت را بخواهند بپذيرند، اين اشكال پيش مى آيد اكثريت هيچگاه معصوم نيست ، و بنابراين اطاعت از آن به طور مطلق لازم نميباشد . ثانيا - در علم اصول ثابت شده ، كه هيچگونه دليلى بر معصوم بودن مجموع امت ، منهاى وجود امام معصوم ، در دست نيست . ثـالثـا - يـكـى از شـرائطى كه طرفداران اين تفسير ذكر كرده بودند اين بود كه حكم آنـهـا بـر خـلاف كـتـاب و سنت نباشد، بايد ديد تشخيص اين موضوع كه حكم مخالف سنت اسـت يـا نيست با چه اشخاصى است ، حتما با مجتهدان و علماى آگاه از كتاب و سنت است ، و نـتـيـجـه ايـن سـخـن آن خـواهد بود كه اطاعت از اولوا الامر بدون اجازه مجتهدان و علماء جايز نـبـاشـد، بـلكـه اطـاعـت آنها بالاتر از اطاعت اولوا الامر باشد و اين با ظاهر آيه شريفه سازگار نيست . درست است كه آنها علما و دانشمندان را نيز جزء اولوا الامر گرفتهاند، ولى در حقيقت مطابق ايـن تـفـسـيـر عـلمـا و مـجـتهدان به عنوان ناظر و مرجع عاليتر از ساير نمايندگان طبقات شـنـاخـته شده اند نه مرجعى در رديف آنها، زيرا علما و دانشمندان بايد بر كار ديگران از نظر موافقت با كتاب و سنت نظارت داشته باشند و به اين ترتيب مرجع عالى آنها خواهند بود و اين با تفسير فوق سازگار نيست . بـنـابـرايـن تـفـسـيـر فـوق از جـهـات مـتـعـددى مـواجـه بـا اشكال است : و تنها تفسيرى كه از اشكالات گذشته سالم ميماند تفسير هفتم يعنى تفسير
اولوا الامـر بـه رهـبران و امامان معصوم است ، زيرا اين تفسير با اطلاق وجوب اطاعت كه از آيه فوق استفاده ميشود كاملا سازگار است ، چون مقام عصمت امام ، او را از هر گونه خطا و اشـتـبـاه و گـنـاه حـفـظ مـيكند، و به اين ترتيب فرمان او همانند فرمان پيامبر (صلى الله عـليه و آله و سلم ) بدون هيچگونه قيد و شرطى واجب الاطاعه است ، و سزاوار است كه در رديـف اطـاعـت او قـرار گـيـرد و حـتـى بـدون تـكـرار اطـيـعـوا عـطـف بـر رسـول شـود. جـالب تـوجـه ايـنـكـه بـعـضـى از دانـشـمـنـدان مـعـروف اهـل تـسـنـن از جـمـله مـفـسـر مـعـروف فـخـر رازى در آغـاز سـخـنـش در ذيل اين آيه ، به اين حقيقت اعتراف كرده ، ميگويد: ((كسى كه خدا اطاعت او را به طور قطع و بدون چون و چرا لازم بشمرد حتما بايد معصوم بـاشد، زيرا اگر معصوم از خطا نباشد به هنگامى كه مرتكب اشتباهى ميشود خداوند اطاعت او را لازم شمرده ، و پيروى از او را در انجام خطا لازم دانسته ، و اين خود يك نوع تضاد در حـكـم الهـى ايـجـاد مـيـكـنـد، زيـرا از يـك طـرف انـجـام آن عـمـل مـمـنوع است ، و از طرف ديگر پيروى از اولوا الامر لازم است ، و اين موجب اجتماع امر و نهى ميشود. بنابراين از يك طرف ميبينيم خداوند اطاعت فرمان اولوا الامر را بدون هيچ قيد و شرط لازم دانسته و از طرف ديگر اگر اولوا الامر معصوم از خطا نباشند چنين فرمانى صحيح نيست ، از ايـن مـقـدمـه چـنـيـن استفاده ميكنيم كه اولوا الامر كه در آيه فوق به آنها اشاره شده حتما بايد معصوم بوده باشند . فخر رازى سپس چنين ادامه ميدهد كه اين معصوم يا مجموع امت است و يا بعضى از امت اسلام ، احتمال دوم قابل قبول نيست ، زيرا ما بايد اين بعض را بشناسيم و به او دسترس داشته باشيم ، در حالى كه چنين نيست و چون اين
احتمال از بين برود، تنها احتمال اول باقى ميماند كه معصوم مجموع اين امت است ، و اين خود دليـلى اسـت بـر ايـنـكـه اجـمـاع و اتـفـاق امـت حـجـت و قابل قبول است ، و از دلائل معتبر محسوب ميشود. هـمـانـطـور كـه مـى بـيـنـيـم فـخـر رازى بـا ايـنـكـه مـعـروف بـه اشـكـالتـراشـى در مـسـائل مـخـتـلف عـلمى است دلالت آيه را بر اينكه اولوا الامر بايد افراد معصومى باشند پـذيـرفـتـه اسـت ، مـنـتـهـا از آنـجـا كـه آشـنـائى بـه مـكـتـب اهـل بـيـت (عـليـهـمـالسـلام ) و امـامـان و رهـبـران ايـن مـكـتـب نـداشـتـه ايـن احـتـمـال را كه اولوا الامر اشخاص معينى از امت بوده باشند ناديده گرفته است ، و ناچار شـده كـه اولوا الامـر را بـه مـعـنى مجموع امت (يا نمايندگان عموم طبقات مسلمانان ) تفسير كـنـد، در حالى كه اين احتمال قابل قبول نيست ، زيرا همانطور كه گفتيم اولوا الامر بايد رهـبـر جـامـعـه اسـلامـى بـاشـد و حـكـومـت اسـلامـى و حـل و فـصـل مـشـكـلات مـسـلمـيـن بـه وسـيـله او انـجـام شود و ميدانيم حكومت دستجمعى عموم و حتى نـمـايـنـدگـان آنـهـا بـه صـورت اتـفـاق آراء عـمـلا امـكـانـپـذيـر نـيـسـت ، زيـرا در مـسـائل مـخـتـلف اجـتـمـاعـى و سـيـاسى و فرهنگى و اخلاقى و اقتصادى كه مسلمانان با آن روبـرو هـسـتـنـد، به دست آوردن اتفاق آراء همه امت يا نمايندگان آنها غالبا ممكن نيست ، و پـيروى از اكثريت نيز پيروى از اولوا الامر محسوب نميشود، بنا بر اين لازمه سخن فخر رازى و كـسانى كه از دانشمندان معاصر عقيده او را تعقيب كرده اند اين ميشود كه عملا اطاعت از اولوا الامر تعطيل گردد، و يا به - صورت يك موضوع بسيار نادر و استثنائى درآيد. از مـجـموع بيانات فوق نتيجه ميگيريم كه آيه شريفه تنها رهبرى پيشوايان معصوم كه جمعى از امت را تشكيل ميدهند اثبات ميكند . (دقت كنيد) پاسخ چند سؤ ال در ايـنـجـا ايـرادهـائى بـه تـفسير فوق شده كه از نظر رعايت بى طرفى در بحث بايد مطرح گردد:
۱ - اگـر مـنـظـور از اولوا الامر، امامان معصوم باشند با كلمه اولى كه به معنى جمع است سازگار نيست ، زيرا امام معصوم در هر زمان يك نفر بيش نمى باشد. پاسخ اين سؤ ال چنين است زيرا امام معصوم در هر زمان اگر چه يك نفر بيش نيست ولى در مـجموع زمانها افراد متعددى را تشكيل ميدهند و ميدانيم آيه تنها وظيفه مردم يك زمان را تعيين نميكند. ۲ - اولوا الامـر مـطـابـق ايـن مـعـنـى در زمـان پـيـامـبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) وجود نداشته ، و در اين صورت چگونه فرمان به اطاعت از وى داده شده است ؟ پاسخ اين سؤ ال از گفته بالا نيز روشن ميشود، زيرا آيه منحصر به زمان معينى نيست و وظـيـفـه مـسلمانان را در تمام اعصار و قرون روشن ميسازد، و به عبارت ديگر ميتوانيم چنين بـگوئيم كه اولوا الامر در زمان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) خود پيامبر (صلى الله عـليـه و آله و سـلم ) بود زيرا پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) دو منصب داشـت يـكـى مـنـصـب رسـالت كـه در آيـه بـه عـنـوان اطـيـعـوا الرسـول از او يـاد شـده و ديـگـر مـنـصب رهبرى و زمامدارى امت اسلامى كه قرآن به عنوان اولوا الامـر از آن يـاد كـرده ، بـنـابـراين پيشوا و رهبر معصوم در زمان پيامبر (صلى الله عـليـه و آله و سـلم ) خـود پـيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بود كه علاوه بر منصب رسالت و ابلاغ احكام اسلام ، اين منصب را نيز به عهده داشت ، و شايد تكرار نشدن اطيعوا در بـيـن رسـول و اولوا الامر خالى از اشاره به اين معنى نباشد، و به عبارت ديگر منصب رسـالت و مـنـصـب اولوا الامرى دو منصب مختلف است كه در وجود پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) يكجا جمع شده ولى در امام از هم جدا شده است و امام تنها منصب دوم را دارد. ۳ - اگـر مـنـظـور از اولوا الامـر امـامـان و رهـبـران مـعـصـوم اسـت ، پـس چـرا در ذيل آيه كه مسئله تنازع و اختلاف مسلمانان را بيان ميكند ميگويد: ((فان تنازعتم فى شى ء فـردوه الى الله و الرسـول ان كـنـتـم تـومـنـون بـالله و اليـوم الاخـر ذلك خير و احسن تاويلا: اگر در چيزى اختلاف كرديد آن را به خدا و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) ارجـاع دهـيـد اگـر ايـمـان به پروردگار و روز بازپسين داريد، اين براى شما بهتر و پايان و عاقبتش نيكوتر است -
هـمـانـطـور كـه مـيـبـيـنـيـم در ايـنـجـا سـخـنـى از اولوا الامـر بـه مـيـان نـيـامـده و مـرجـع حل اختلاف تنها خدا ( كتاب الله ، قرآن ) و پيامبر (سنت ) معرفى شده است . در پاسخ اين ايراد بايد گفت : «اولا» اين ايراد مخصوص تفسير دانشمندان شيعه نيست بـلكـه بـه سـاير تفسيرها نيز با كمى دقت متوجه ميشود و ثانيا شكى نيست كه منظور از اخـتـلاف و تـنـازع در جـمـله فـوق ، اخـتـلاف و تـنـازع در احـكـام اسـت نـه در مـسـائل مـربـوط بـه جـزئيـات حـكـومـت و رهـبـرى مـسـلمـيـن ، زيـرا در ايـن مـسـائل مـسـلمـا بـايـد از اولوا الامـر اطـاعـت كـرد (هـمـانـطـور كـه در جـمـله اول آيـه تـصـريـح شده ) بنابراين منظور از آن اختلاف در احكام و قوانين كلى اسلام است كه تشريع آن با خدا و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) است زيرا ميدانيم امام فقط مـجـرى احـكـام است ، نه قانونى وضع ميكند، و نه نسخ ميكند، بلكه همواره در مسير اجراى احـكـام خـدا و سـنـت پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) است ، و لذا در احاديث اهلبيت (عـليـهمالسلام ) ميخوانيم كه اگر از ما سخنى بر خلاف كتاب الله و سخن پيامبر (صلى الله عـليـه و آله و سـلم ) نـقـل كـردنـد هـرگـز نـپـذيـريـد، مـحـال اسـت مـا چـيـزى بـر خـلاف كـتاب الله و سنت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بگوئيم ، بنا بر اين نخستين مرجع حل اختلاف مردم در احكام و قوانين اسلامى خدا و پيامبر (صـلى الله عـليـه و آله و سلم ) است كه بر او وحى ميشود و اگر امامان معصوم بيان حكم مـيـكـنـنـد، آن نـيز از خودشان نيست بلكه از كتاب الله و يا علم و دانشى است كه از پيامبر (صـلى الله عـليـه و آله و سلم ) به آنها رسيده است و به اين ترتيب علت عدم ذكر اولوا الامر در رديف مراجع حل اختلاف در احكام روشن ميگردد.
گواهى احاديث در مـنـابـع اسـلامى نيز احاديثى وارد شده كه تفسير اولوا الامر را به امامان اهلبيت تاييد ميكند از جمله : مـفـسـر مـشـهـور اسـلامـى ابـو حـيـان انـدلسـى مـغـربـى ( مـتـوفـى سـال ۷۵۶ ) در تـفسير بحر المحيط مينويسد كه اين آيه در حق على (عليهالسلام ) و ائمه اهلبيت (عليهمالسلام ) نازل گرديده است . ۱ - دانـشـمـنـد اهـل تـسـنـن ابـو بـكـر بـن مـؤ مـن الشـيـرازى در رسـاله اعـتـقـاد (طـبـق نـقـل مـنـاقـب كـاشـى ) از ابـن عـبـاس نـقـل مـيـكند كه آيه فوق درباره على (عليه السلام ) نـازل شـد، هـنـگـامـى كـه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) او را (در غزوه تبوك ) در مـدينه بجاى خود گذارد، على (عليه السلام ) عرض كرد: اى پيامبر ! آيا مرا همانند زنان و كودكان در شهر قرار ميدهى ؟ پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: «امـا تـرضـى ان تـكـون مـنـى بـمـنـزلة هـارون مـن مـوسـى حـيـن قـال اخـلفـنى فى قومى و اصلح فقال عزوجل و اولى الامر منكم :» آيا دوست ندارى نسبت بـه مـن هـمـانـنـد هارون (برادر موسى ) نسبت به موسى (عليه السلام ) بوده باشى ، آن زمـانـى كـه مـوسى به او گفت : در ميان بنى اسرائيل جانشين من باش و اصلاح كن ، سپس خداوند عزوجل فرمود: و اولى الامر منكم . شـيـخ سـليـمـان حـنـفـى قـنـدوزى كـه از دانـشـمـنـدان مـعـروف اهـل تـسـنـن اسـت در كـتـاب يـنـابـيـع المـودة از كـتـاب مـنـاقب از «سليم بن قيس هلالى » نـقـل مـى كند كه روزى مردى به خدمت على (عليه السلام ) آمد و پرسيد: كمترين چيزى كه انسان در پرتو آن جزء مومنان خواهد شد چه چيز است ؟ و نيز كمترين چيزى كه با آن جزء كافران و يا گمراهان ميگردد كدام است ؟
امام فرمود : اما كمترين چيزى كه انسان به سبب آن در زمره گمراهان درمى آيد اين است كه حجت و نماينده خدا و شاهد و گواه او را كه اطاعت و ولايت او لازم است نشناسد، آن مرد گفت : «يا اميرالمؤ منين » آنها را براى من معرفى كن ، عـلى (عـليـهـالسلام ) فرمود : همانها كه خداوند در رديف خود و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سـلم ) قـرار داده و فـرمـوده «يـا ايـهـا الذيـن آمـنـوا اطـيـعـوا الله و اطـيـعـوا الرسول و اولى الامر منكم .» آن مرد گفت فدايت شوم باز هم روشنتر بفرما عـلى (عـليـه السلام ) فرمود: همانهائى كه رسول خدا در موارد مختلف و در خطبه روز آخر عـمـرش از آنها ياد كرده و فرمود : «انى تركت فيكم امرين لن تضلوا بعدى ان تمسكتم بهما كتاب الله و عترتى اهلبيتى ؛ من در ميان شما دو چيز بيادگار گذاشتم كه اگر دست به دامن آنها بزنيد هرگز بعد از من گمراه نخواهيد شد كتاب خدا و خاندانم ». ۲ - و نـيـز هـمـان دانشمند در كتاب «ينابيع المودة » مى نويسد كه صاحب كتاب مناقب از تـفـسـيـر مـجـاهـد نـقـل كـرده كـه ايـن آيـه در بـاره عـلى (عـليـه السـلام ) نازل شده است . ۳ - روايـات متعددى در منابع شيعه مانند كتاب كافى و تفسير عياشى و كتب صدوق و غير آن نقل شده كه همگى گواهى مى دهند كه منظور از «اولواالامر» ائمه معصومين مى باشند و حتى در بعضى از آنها نام امامان يك يك صريحا ذكر شده است .
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |