تفسیر:نمونه جلد۲۵ بخش۴
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
آيه ۱۵ - ۲۰
آيه و ترجمه
أَ لَمْ تَرَوْا كَيْف خَلَقَ اللَّهُ سبْعَ سمَوَتٍ طِبَاقاً(۱۵) وَ جَعَلَ الْقَمَرَ فِيهِنَّ نُوراً وَ جَعَلَ الشمْس سِرَاجاً(۱۶) وَ اللَّهُ أَنبَتَكم مِّنَ الاَرْضِ نَبَاتاً(۱۷) ثمَّ يُعِيدُكمْ فِيهَا وَ يخْرِجُكمْ إِخْرَاجاً(۱۸) وَ اللَّهُ جَعَلَ لَكمُ الاَرْض بِساطاً(۱۹) لِّتَسلُكُوا مِنهَا سبُلاً فِجَاجاً(۲۰) ترجمه : ۱۵ - آيا نمى دانيد چگونه خداوند هفت آسمان را يكى بالاى ديگرى آفريده ؟ ۱۶ - و ماه را در ميان آسمانها مايه روشنائى ، و خورشيد را چراغ فروزانى قرار داده است . ۱۷ - و خداوند شما را همچون گياهى از زمين رويانيد! ۱۸ - سپس شما را به همان زمين باز مى گرداند، و بار ديگر شما را خارج مى سازد. ۱۹ - و خداوند زمين را براى شما فرش گسترده اى قرار داد. ۲۰ - تا از راههاى وسيع و دره هاى آن بگذريد (و به هر نقطه مى خواهيد برويد). تفسير : باغبان هستى ، شما را چون گلى پرورش داد حضرت «نوح » در بيانات عميق و مستدل خود در برابر مشركان لجوج
نخست دست آنها را گرفته و به اعماق وجودشان برد، تا آيات انفسى را مشاهده كنند، (چنانكه در آيات قبل گذشت ) سپس همان گونه كه آيات مورد بحث مى گويد آنها را به مطالعه نشانه هاى خدا در عالم بزرگ آفرينش دعوت كرده و آنان را به سير آفاقى مى برد. نخست از آسمان شروع كرده ، مى گويد: «آيا نمى دانيد چگونه خداوند هفت آسمان را يكى بالاى ديگرى آفريده است »؟! (الم تروا كيف خلق الله سبع سماوات طباقا). «طباق » مصدر باب «مفاعله » به معنى مطابقه است ، گاه به معنى قرار گرفتن چيزى بالاى چيزى مى آيد، و گاه به معنى هماهنگى و مطابقت دو چيز با يكديگر است ، و در اينجا هر دو معنى صدق مى كند. مطابق معنى اول آسمانهاى هفتگانه يكى بالاى ديگرى قرار دارد، و به طورى كه در تفسير آسمانهاى هفتگانه در گذشته گفته ايم يك تفسير قابل توجه اين است كه تمام آنچه را ما با چشم مسلح و غير مسلح از ستارگان ثوابت و سيار مى بينيم همه جزء آسمان اول است ، و شش عالم ديگر يكى ما فوق ديگرى بعد از آن قرار دارد كه از دسترس علم و دانش انسان امروز بيرون است ، و ممكن است در آينده اين شايستگى را پيدا كند كه آن عوالم عجيب و گسترده را يكى بعد از ديگرى كشف كند.
و بنابر احتمال دوم قرآن به هماهنگى و مطابقت آسمانهاى هفتگانه در نظم و عظمت و زيبائى اشاره مى كند. سپس مى افزايد: «خداوند ماه را در ميان آسمانهاى هفتگانه مايه نور و روشنائى براى شما قرار داد، و خورشيد را چراغ فروزانى » (و جعل القمر فيهن نورا و جعل الشمس سراجا). درست است كه در آسمانهاى هفتگانه ميليونها ميليون كوكب فروزنده است كه از خورشيد و ماه ما نيز پرفروغ تر مى باشد، ولى آنچه براى ما مهم است و در زندگى ما اثر دارد همين خورشيد و ماه منظومه شمسى است كه فضاى زندگى ما را يكى در روزها، و ديگرى در شبها روشن مى سازد. تعبير به «سراج » (چراغ ) درباره «خورشيد» و «نور» در مورد «ماه » به خاطر آن است كه نور خورشيد از درون خودش مى جوشد مانند چراغ ، اما نور ماه از درون خودش نيست و شبيه بازتابى است كه از آئينه منعكس مى شود، و لذا كلمه «نور» كه مفهوم اعمى دارد در مورد آن به كار رفته است .
اين تفاوت تعبير در آيات ديگر قرآن نيز ديده مى شود. شرح بيشترى در اين زمينه ذيل آيه ۵ سوره يونس آورده ايم (جلد ۸ صفحه ۲۲۶). سپس بار ديگر به آفرينش انسان باز مى گردد، و مى افزايد: «خداوند شما را همچون گياهى از زمين رويانيد»! (و الله انبتكم من الارض نباتا). تعبير به «انبات » و رويانيدن ، در مورد انسان ، به خاطر آن است كه اولا آفرينش نخستين انسان از خاك است ، و ثانيا تمام مواد غذائى كه انسان مى خورد و به كمك آن رشد و نمو مى كند از زمين است ، يا مستقيما مانند سبزيها و دانه هاى غذائى و ميوه ها، و يا به طور غير مستقيم مانند گوشت حيوانات ، و ثالثا شباهت زيادى در ميان انسان و گياه وجود دارد و بسيارى از قوانينى كه حاكم بر تغذيه و توليد مثل و نمو و رشد گياهان است بر انسان نيز حكمفرما است . اين تعبير در مورد انسان بسيار پر معنى است و نشان مى دهد كه كار خداوند در مساءله هدايت فقط كار يك معلم و استاد نيست ، بلكه همچون كار يك باغبان است كه بذرهاى گياهان را در محيط مساعد قرار مى دهد تا استعدادهاى نهفته آنها شكوفا گردد. در مورد حضرت مريم نيز در آيه ۳۷ آل عمران مى خوانيم : فانبتها نباتا حسنا «خداوند به طرز شايسته اى گياه وجود مريم را آفريد و پرورش داد» اينها همه اشاره به همان نكته لطيف است .
بعد به سراغ مساءله معاد كه يكى ديگر از مسائل پيچيده براى مشركان بوده است رفته ، مى فرمايد: «سپس شما را به همان زمين كه از آن روئيديد باز مى گرداند، و بار ديگر شما را از آن خارج مى كند» (ثم يعيدكم فيها و يخرجكم اخراجا). در آغاز خاك بوديد بار ديگر به خاك بر مى گرديد و همان كسى كه قدرت داشت در آغاز شما را از خاك بيافريند توانائى دارد بار ديگر بعد از خاك شدن لباس حيات در اندامتان بپوشاند. اين انتقال از مساءله «توحيد» به «معاد» كه به طرز بسيار جالبى در آيات فوق منعكس شده بيانگر رابطه نزديك اين دو مساءله است ، و به اين ترتيب نوح در مقابل مخالفان از طريق نظام آفرينش هم استدلال بر توحيد مى كند و هم از اين طريق استدلال بر معاد. مجددا به آيات آفاقى و نشانه هاى توحيد در عالم بزرگ باز مى گردد و از نعمت وجود زمين سخن مى گويد، مى فرمايد: «خداوند زمين را براى شما فرش گسترده اى قرار داد» (و الله جعل لكم الارض بساطا). نه آنچنان خشن است كه نتوانيد بر آن استراحت و رفت و آمد كنيد، و نه آنچنان نرم است كه در آن فرو رويد و قدرت حركت نداشته باشيد. نه چنان داغ و سوزان است كه از گرمايش به زحمت بيفتيد، و نه چنان سرد و بى حرارت است كه زندگى روى آن براى شما مشكل گردد، به علاوه بساطى است گسترده و آماده و داراى همه نيازمنديهاى زندگى شما.
نه تنها زمينهاى هموار همچون فرش گسترده اى است ، بلكه كوهها به خاطر دره و شكافهائى كه در لابلاى آن وجود دارد و قابل عبور است نيز بساط گسترده اى مى باشد، «هدف اين است كه از راههاى وسيع و درههائى كه در اين زمين قرار دارد بگذريد و به هر نقطه اى كه مى خواهيد برويد» (لتسلكوا منها سبلا فجاجا). «فجاج » (بر وزن مزاج ) جمع «فج » (بر وزن حج ) به معنى دره اى است كه در ميان دو كوه قرار دارد، و به جاده هاى وسيع نيز گفته مى شود. به اين ترتيب «نوح » در اين قسمت از سخنان خود گاه به نشانه هاى خدا در آسمانها و كواكب آسمانى اشاره مى كند، و گاه به نعمتهاى گوناگون او در كره زمين ، و گاه به ساختمان خود انسان و مساءله حيات و زندگى او كه هم دليلى است براى شناخت خداوند و هم اثبات مساءله معاد. ولى نه آن انذارهاى نخستين و نه بشارتها و تشويقها و نه استدلالات منطقى هيچيك در دل سياه اين قوم لجوج اثر نگذاشت ، همچنان به مخالفت و كفر ادامه دادند و از قبول حق استنكاف جستند كه در آيات بعد سرانجام اين خيره سرى را خواهيم ديد.
آيه ۲۱ - ۲۵
آيه و ترجمه
قَالَ نُوحٌ رَّب إِنهُمْ عَصوْنى وَ اتَّبَعُوا مَن لَّمْ يَزِدْهُ مَالُهُ وَ وَلَدُهُ إِلا خَساراً(۲۱) وَ مَكَرُوا مَكْراً كبَّاراً(۲۲) وَ قَالُوا لا تَذَرُنَّ ءَالِهَتَكمْ وَ لا تَذَرُنَّ وَدًّا وَ لا سوَاعاً وَ لا يَغُوث وَ يَعُوقَ وَ نَسراً(۲۳) وَ قَدْ أَضلُّوا كَثِيراً وَ لا تَزِدِ الظلِمِينَ إِلا ضلَلاً(۲۴) مِّمَّا خَطِيئَتهِمْ أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا نَاراً فَلَمْ يجِدُوا لهَُم مِّن دُونِ اللَّهِ أَنصاراً(۲۵) ترجمه : ۲۱ - نوح (بعد از ياءس از هدايت آنها) عرض كرد پروردگارا! آنها نافرمانى من كردند، و از كسانى پيروى نمودند كه اموال و فرزندانشان چيزى جز زيانكارى بر آنها نيفزوده . ۲۲ - و (اين رهبران گمراه ) مكر عظيمى به كار بردند. ۲۳ - و گفتند: دست از خدايان و بتهاى خود بر نداريد، مخصوصا بتهاى «ود» و «سواع » و «يغوث » و «يعوق » و «نسر» را رها نكنيد!
۲۴ - و آنها گروه بسيارى را گمراه كردند خداوندا! ظالمان را جز ضلالت ميفزا! ۲۵ - (آرى سر انجام ) همگى به خاطر گناهانشان غرق شدند، و در آتش دوزخ وارد گشتند، و جز خدا ياورانى براى خود نيافتند! تفسير : لطف حق با تو مداراها كند ... هنگامى كه نوح آخرين تلاش خود را در طى صدها سال به كار زد، و آن قوم ، جز گروه اندكى ، همچنان بر كفر و بت پرستى و گمراهى و فساد اصرار ورزيدند از هدايت آنها ماءيوس شد رو به درگاه خدا آورد، و ضمن مناجات مستدلى از خداوند تقاضاى مجازات براى آنها كرد، چنانكه در آيات مورد بحث مى خوانيم : «نوح گفت پروردگارا! آنها نافرمانى من كردند، و از كسى پيروى نمودند كه اموال و فرزندانش چيزى جز زيانكارى بر او نيفزوده است » (قال نوح رب انهم عصونى و اتبعوا من لم يزده ماله و ولده الا خسارا). اشاره به اينكه رهبران اين قوم جمعيتى هستند كه تنها امتيازشان اموال و فرزندان زياد است ، آن هم اموال و فرزندانى كه جز در مسير فساد به كار گرفته نمى شود، نه خدمتى به خلق مى كنند، و نه خضوعى در برابر خالق دارند، و اين امكانات فراوان مايه غرور و طغيان و سركشى آنها شده است . اگر به تاريخ بشر نگاه كنيم مى بينيم بسيارى از رهبران اقوام مختلف از همين قماش مردم بوده اند، كسانى كه تنها امتيازشان اندوختن اموال حرام ، و به وجود آوردن فرزندان ناصالح ، و سپس سر كشى و طغيان ، و سرانجام تحميل افكار خود بر توده هاى مستضعف و به زنجير كشيدن آنها بوده است .
سپس مى افزايد: «اين رهبران ضال و مضل مكر عظيمى به كار بردند» (و مكروا مكرا كبارا). «كبار» كه صيغه مبالغه از «كبر» است و در اينجا به صورت نكره ذكر شده ، نشان مى دهد كه آنها طرحهاى شيطانى عظيم و گسترده اى براى گمراه ساختن مردم ، و ممانعت از قبول دعوت نوح ريخته بودند، اما اين طرحها چه بوده است ؟ درست مشخص نيست . احتمال دارد كه همان مساءله بت پرستى بوده باشد، زيرا طبق بعضى از روايات بت پرستى قبل از نوح سابقه نداشت ، بلكه قوم نوح آن را به وجود آوردند، و مساءله از اينجا سرچشمه گرفت كه در فاصله زمان آدم و نوح مردان صالحى بودند كه مردم به آنها اظهار علاقه مى كردند، شيطان (و انسانهاى شيطان صفت ) از علاقه مردم سوء استفاده نمود، و آنها را تشويق به ساختن مجسمه آن بزرگان و گرامى داشت آن مجسمه ها كرد. اما چيزى نگذشت كه نسلهاى بعد رابطه تاريخى اين موضوع را فراموش كرده و تصور نمودند كه اين مجسمه ها موجوداتى محترمند كه بايد مورد پرستش قرار گيرند، و به اين ترتيب به پرستش بتها سرگرم شدند، و مستكبران ظالم با اغفال آنها از اين طريق آنان را به بند كشيدند و مكر بزرگ واقع شد. آيه بعد مى تواند گواه اين مطلب باشد، زيرا بعد از اشاره سربسته به اين مكر بزرگ مى افزايد: رؤ ساى «آنها گفتند: دست از خدايان و بتهاى خود برنداريد» (و قالوا لا تذرن الهتكم ) و هرگز دعوت نوح را به خداى يگانه نپذيريد، خدائى كه هرگز ديده نمى شود، و با دست قابل لمس نيست !
مخصوصا روى پنج بت تاءكيد كردند، و گفتند: بتهاى «ود» و «سواع » و «يغوث » و «يعوق » و «نسر» را هرگز رها نكنيد، و دست از دامنشان نكشيد! (و لا تذرن ودا و لا سواعا و لا يغوث و يعوق و نسرا). از قرائن چنين استفاده مى شود كه اين پنج بت امتيازات ويژه اى داشتند، و مورد توجه خاص آن قوم گمراه بودند، به همين دليل رهبران فرصت طلب آنان نيز روى عبادت آنها تكيه مى كردند. در اينكه اين پنج بت از كجا پيدا شدند؟ روايات گوناگونى وجود دارد: ۱ - بعضى گفته اند اينها نام پنج مرد صالح است كه قبل از نوح مى زيستند، هنگامى كه از دنيا رفتند مجسمه هاى آنان را به عنوان يادگار به تحريك ابليس ساختند و گرامى داشتند، و تدريجا به صورت بت پرستى در آمد. ۲ - بعضى گفته اند اينها نامهاى پنج فرزند آدم است كه هر كدام از دنيا مى رفت مجسمه او را براى ياد بود مى ساختند، ولى مدتى بعد اين مسائل فراموش شد و در عصر نوح موج پرستش آنها بالا گرفت . ۳ - بعضى ديگر معتقدند كه اينها نام بتهائى است كه در عصر خود نوح ساخته شد، و اين به خاطر آن بود كه نوح مردم را از طواف قبر آدم جلوگيرى مى كرد، گروهى به تحريك ابليس بجاى آن مجسمه هائى ساختند و به پرستش آنها مشغول شدند. اتفاقا اين بتهاى پنجگانه به عرب جاهلى منتقل شد، و هر قبيله اى يكى از اين بتها را براى خود برگزيدند، البته بسيار بعيد است كه خود آن بتها منتقل شده باشد، بلكه ظاهر اين است كه نام آنها منتقل شد و بتهائى به اين نامها ساختند، ولى بعضى از مفسران از ابن عباس نقل كرده اند كه اين بتهاى پنجگانه
در طوفان نوح دفن شد و در عصر جاهليت عرب شيطان آنها را بيرون كشيد و مردم را به پرستش آن دعوت نمود. باز در اينكه اين بتها در ميان قبائل عرب جاهلى چگونه تقسيم شد؟ گفتگو است . بعضى گفته اند بت «ود» متعلق به طايفه «بنى كلب » در سرزمين «دومة الجندل » قرار داشت (شهرى در نزديكى تبوك كه امروز آن را «جوف » مى نامند) و «سواع » متعلق به قبيله «هذيل » در سرزمين «رهاط» بود، و بت «يغوث » بطائفه «بنى قطيف » يا طائفه «بنى مذجح » تعلق داشت ، و «يعوق » به طايفه «همدان » و «نسر» به طايفه «ذى الكلاع » از قبائل حمير. رويهمرفته از اين پنج بت سه بت (يغوث و يعوق و نسر) در سرزمين يمن قرار داشت كه با تسلط «ذو نواس » بر يمن از ميان رفت و مردم آن سامان به آئين يهود گرويدند. «واقدى » مورخ معروف مى گويد: «بت ود» به شكل «مرد» بود و «سواع » به صورت «زن » و «يغوث » به صورت «شير» و «يعوق » به صورت «اسب » و «نسر» به صورت «باز» (پرنده معروف ). البته عرب جاهلى مخصوصا اهالى مكه بتهاى ديگرى نيز داشتند كه از جمله بت «هبل » بود كه بزرگترين بتهاى آنان محسوب مى شد و در داخل خانه كعبه قرار داشت ، و ۱۸ ذراع طول آن بود! و بت «اساف » در مقابل حجر الاسود و بت «نائله » در مقابل ركن يمانى (گوشه جنوبى خانه كعبه ) و همچنين بت «لات » و «عزى » بود.
سپس نوح مى افزايد: «خداوندا اين رهبران گمراه و خود خواه گروه بسيارى را گمراه ساختند» (و قد اضلوا كثيرا). «خداوندا! ظالمان را جز ضلالت ميفزا» (و لا تزد الظالمين الا ضلالا). منظور از افزودن ضلالت و گمراهى ظالمان و ستمگران ، همان سلب توفيق الهى از آنها است كه سبب بدبختى آنها مى شود، و يا مجازاتى است كه آنها به خاطر ظلمشان دريافت مى دارند كه خدا نور ايمان را از آنها مى گيرد، و تاريكى كفر را جانشين آن مى سازد. و يا اين خاصيت اعمال آنهاست كه به خدا نسبت داده مى شود، زيرا هر موجودى هر تاءثيرى دارد به فرمان او است (دقت كنيد). هر چه باشد هيچ منافاتى با حكمت خداوند در مورد مساءله ايمان و كفر و هدايت و ضلالت ندارد، و سبب سلب اختيار نيز نمى شود. سرانجام در آخرين آيه مورد بحث ، خداوند سخن آخر را در اين زمينه چنين مى فرمايد: «به خاطر گناهانشان غرق شدند، و آنها را در آتش وارد ساختند، و ياورانى جز خدا نيافتند كه در برابر خشم او از آنها دفاع كند»
(مما خطيئاتهم اغرقوا فادخلوا نارا فلم يجدوا لهم من دون الله انصارا). تعبير آيه نشان مى دهد كه آنها بعد از غرق شدن ، بلافاصله وارد آتش شدند، و اين عجيب است كه از آب فورا وارد آتش شوند! و اين آتش همان آتش برزخى است ، چرا كه طبق گواهى آيات قرآن گروهى بعد از مرگ در عالم برزخ مجازات مى شوند، و طبق بعضى از روايات «قبر» يا باغى از باغهاى بهشت است يا حفره اى از حفره هاى دوزخ ! اين احتمال نيز داده شده كه منظور آتش قيامت است ، ولى از آنجا كه وقوع قيامت قطعى است و فاصله زيادى ندارد به صورت فعل ماضى ذكر شده است . بعضى نيز احتمال دادند كه منظور آتش دنيا است ، مى گويند به فرمان خدا در ميان همان امواج طوفان آتشى ظاهر شد و آنها را در كام خود فرو كشيد!.
آيه ۲۶ - ۲۸
آيه و ترجمه
وَ قَالَ نُوحٌ رَّب لا تَذَرْ عَلى الاَرْضِ مِنَ الْكَفِرِينَ دَيَّاراً(۲۶) إِنَّك إِن تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبَادَك وَ لا يَلِدُوا إِلا فَاجِراً كفَّاراً(۲۷) رَّب اغْفِرْ لى وَ لِوَلِدَى وَ لِمَن دَخَلَ بَيْتىَ مُؤْمِناً وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَتِ وَ لا تَزِدِ الظلِمِينَ إِلا تَبَارَا(۲۸) ترجمه : ۲۶ - «نوح » گفت : پروردگارا! روى زمين احدى از كافران را زنده مگذار. ۲۷ - چرا كه اگر آنها را بگذارى بندگانت را گمراه مى كنند، و جز نسلى فاجر و كافر به وجود نمى آورند. ۲۸ - پروردگارا! مرا بيامرز، و همچنين پدر و مادرم ، و تمام كسانى را كه با ايمان وارد خانه من شدند، و جميع مردان و زنان باايمان را، و ظالمان را جز هلاكت ميفزا! تفسير : اين قوم فاسد و مفسد بايد بروند! اين آيات همچنان ادامه سخنان نوح و شكايتش از قوم به درگاه خدا و نفرين درباره آنها است مى فرمايد: «نوح گفت : پروردگارا! احدى از كافران را روى زمين زنده مگذار»! (و قال نوح رب لا تذر على الارض من الكافرين ديارا)...
اين سخن را هنگامى گفت كه به طور كامل از هدايت آنها ماءيوس شده بود، و آخرين تلاش و كوشش خود را براى ايمان آوردن آنها به كار زد و نتيجه اى نگرفت ، و تنها گروهى اندك به او ايمان آوردند. تعبير به «على الارض » (بر صفحه زمين ) نشان مى دهد كه هم دعوت نوح جهانى بوده و هم طوفان و عذابى كه بعد از آن آمد. «ديار» (بر وزن سيار) از ماده «دار» به معنى كسى است كه در خانه اى سكنى مى گزيند، اين واژه معمولا در موارد نفى عام به كار مى رود، مثلا گفته مى شود ما فى الدار ديار (در خانه احدى ساكن نيست ). سپس «نوح » براى نفرين خود استدلال مى كند و مى افزايد: «زيرا اگر آنها را واگذارى بندگانت را گمراه مى كنند، و جز نسلى فاجر و كافر به وجود نمى آورند»! (انك تذرهم يضلوا عبادك و لا يلدوا الا فاجرا كفارا). اين نشان مى دهد كه نفرين انبياء، از جمله نوح (عليه السلام ) از روى خشم و غضب و انتقامجوئى و كينه توزى نبود بلكه روى يك حساب منطقى صورت گرفته است ، و نوح مانند افراد كم حوصله اى نبود كه با كوچكترين چيزى از جا در برود و دهان به نفرين بگشايد، بلكه بعد از نهصد و پنجاه سال دعوت و صبر و شكيبائى و خون دل خوردن ، و بعد از ياءس كامل زبان به نفرين گشود. در اينكه نوح از كجا فهميد كه اينها ديگر ايمان نمى آورند، و علاوه بر آن ، بندگان خدا را كه در آن محيط بودند گمراه مى سازند، و از اين گذشته نسل آينده آنان نيز فاسد و مفسد است ؟!
بعضى گفته اند اين از طريق آگاهى بر غيب بود كه خدا به او داد، اين احتمال نيز داده شده كه نوح اين مطلب را از وحى الهى استفاده كرد آنجا كه مى فرمايد: و اوحى الى نوح انه لن يؤ من من قومك الا من قد آمن : «به نوح وحى فرستاده شد كه از قوم تو احدى جز آنان كه ايمان آورده اند ايمان نخواهد آورد» سوره هود - آيه ۳۶. ولى اين احتمال نيز قابل قبول است كه نوح از روى مجراى طبيعى و محاسبات معمولى به اين حقيقت رسيده بود، زيرا قومى كه نهصد و پنجاه سال با مؤ ثرترين بيانات تبليغ شوند و ايمان نياورند اميدى به هدايتشان نيست ، و چون اين گروه كافر اكثريت قاطع را در اجتماع داشتند و همه امكانات در اختيار آنها بود طبعا براى اغواى ديگران كوشش مى كردند، و نسلهاى آينده چنين قومى قطعا فاسد بوده جمع ميان اين احتمالات سه گانه نيز ممكن است . «فاجر» به معنى كسى كه گناه زشت و شنيعى مرتكب مى شود، و «كفار» مبالغه در «كفر» است ، بنابراين تفاوت ميان اين دو واژه اين است كه يكى مربوط به جنبه هاى عملى است و ديگرى اعتقادى . از مجموع اين آيات به خوبى استفاده مى شود كه عذابهاى الهى بر اساس حكمت است ، جمعيتى كه فاسد و مفسد باشند و نسلهاى آينده آنها نيز در خطر فساد و گمراهى قرار گيرند در حكمت خداوند حق حيات ندارند، طوفان يا صاعقه يا زمين لرزه ، يا بلاى ديگرى ، نازل مى شود و آنها را از صفحه زمين بر مى اندازد همانگونه كه طوفان نوح زمين را از لوث وجود آن قوم شرور شستشو داد. و با توجه به اينكه اين قانون الهى مخصوص زمان و مكانى نيست ، بايد توجه
داشته باشيم كه اگر امروز هم قومى فاسد و مفسد و فرزندانشان «فاجر» و «كفار» بودند بايد منتظر عذاب الهى باشند، چرا كه در اين امور تبعيضى وجود ندارد و اين يك سنت الهى است . تعبير به «يضلوا عبادك » (بندگانت را گمراه مى كنند) ممكن است اشاره به گروه اندك مؤ منانى باشد كه در اين مدت طولانى به نوح ايمان آوردند، و نيز ممكن است اشاره به توده هاى مستضعف مردم باشد كه بر اثر فشار رهبران گمراه از آئين آنها پيروى مى كنند. در پايان ، نوح براى خودش و كسانى كه به او ايمان آورده بودند چنين دعا مى كنند: «پروردگارا! مرا بيامرز، و همچنين پدر و مادرم ، و تمام كسانى را كه با ايمان وارد خانه من شدند، و براى تمام مؤ منين و مؤ منات ، و ظالمان را جز هلاكت ميفزا» (رب اغفرلى و لوالدى و لمن دخل بيتى مؤ منا و للمؤ منين و المؤ منات و لا تزد الظالمين الا تبارا). اين طلب آمرزش براى اين است كه نوح مى خواهد بگويد گر چه من صدها سال تبليغ مستمر داشتم ، و هر گونه زجر و شكنجه را در اين راه تحمل كردم ، اما چون ممكن است ترك اولائى در اين مدت از من سرزده باشد من از آن هم تقاضاى عفو مى كنم ، و هرگز خود را در پيشگاه مقدست تبرئه نمى نمايم . و چنين است حال «اولياء الله » كه بعد از آنهمه زحمت و تلاش در راه خدا باز هم خويش را مقصر مى دانند و هرگز گرفتار غرور و خود بزرگ بينى نمى شوند
نه همچون افراد كم ظرفيت كه با انجام يك كار كوچك چنان مغرور مى شوند كه گوئى از خداوند طلبكارند! نوح در حقيقت براى چند نفر طلب آمرزش مى كند: «اول » براى خودش ، مبادا قصور و ترك اولائى از او سر زده باشد. «دوم » براى پدر و مادرش ، به عنوان قدردانى و حق شناسى از زحمات آنان . «سوم » براى تمام كسانى كه به او ايمان آوردند هر چند كم بودند، و سپس همراه او سوار بر كشتى شدند كه آن كشتى نيز خانه نوح بود. «چهارم » براى مردان و زنان باايمان در تمام جهان و در تمام طول تاريخ ، و از اينجا رابطه خود را با مؤ منان سراسر عالم بر قرار مى سازد. ولى در پايان باز تاءكيد بر نابودى ظالمان مى كند، اشاره به اينكه آنها به خاطر ظلمشان مستحق چنين عذابى بودند.
نكته ها:
نوح (عليه السلام ) نخستين پيامبر اولواالعزم قرآن مجيد در آيات فراوانى از نوح (عليه السلام ) سخن مى گويد، و روى هم رفته در بيست و نه سوره از قرآن درباره اين پيامبر بزرگ ، سخن گفته شده ، و نام او ۴۳ بار در قرآن آمده است . قرآن مجيد، قسمتهاى مختلفى از زندگى او را دقيقا شرح داده ، قسمتهائى كه بيشتر مربوط به جنبه هاى تعليم و تربيت و پند و اندرز گرفتن مى شود. مورخان و مفسران نوشته اند، اسم نوح (عليه السلام ) «عبدالغفار» يا «عبدالملك » يا «عبدالاعلى » بوده ، و لقب «نوح » از اين نظر به او داده شده است كه ساليان
دراز بر خويشتن يا بر قوم خود نوحه گرى مى كرد، نام پدرش «لمك » يا «لامك » بود، و در مقدار عمرش اختلاف است ، بعضى ۱۴۹۰ سال ، و در بعضى از روايات ۲۵۰۰ سال آمده ، و درباره قوم او نيز عمرهاى طولانى در حدود ۳۰۰ سال نوشته اند، آنچه مسلم است اينكه او عمرى بسيار طولانى داشت ، و طبق صريح قرآن ۹۵۰ سال در ميان قومش درنگ كرد (و مشغول تبليغ بود). نوح سه فرزند داشت «حام » و «سام » و «يافث » و مورخان معتقدند كه تمام نژادهاى امروز كره زمين به آن سه فرزند باز مى گردد، گروهى نژاد «حامى » هستند كه در منطقه آفريقا ساكنند، و گروه ديگرى از نژاد «سامى » هستند كه در خاورميانه و خاور نزديك سكنى دارند، و نژاد «يافث » را ساكنان چين مى دانند. در اينكه نوح بعد از طوفان چند سال زندگى كرد نيز گفتگو است بعضى ۵۰ سال ، و بعضى ۶۰ سال نوشته اند. در منابع يهود (تورات كنونى ) نيز بحث مشروحى پيرامون زندگى نوح آمده كه در جهات زيادى با قرآن متفاوت است ، و از نشانه هاى تحريف تورات مى باشد. اين بحثها در فصل ۶ و ۷ و ۸ و ۹ و ۱۰ از سفر «تكوين » تورات ذكر شده است . «نوح » فرزند ديگرى داشت بنام «كنعان » كه با پدر مخالفت نمود حتى حاضر نشد در كشتى نجات به او ملحق شود، و با بدان بنشست و ارزش خاندان نبوت را گم كرد، و طبق صريح قرآن سرانجام همچون ساير كفار در طوفان غرق شد. در اينكه چند نفر در اين مدت طولانى به نوح ايمان آوردند، و با او
بر كشتى سوار شدند، نيز گفتگو است : بعضى ۸۰ نفر و بعضى ۷ نفر! نوشته اند داستان نوح در ادبيات عربى و فارسى انعكاس فراوانى دارد و بيشتر روى طوفان و كشتى نجات او تكيه شده است . «نوح » اسطوره اى از صبر و شكر و مقاومت بود و گفته اند نخستين كسى است كه براى هدايت انسانها علاوه بر منطق وحى از منطق استدلال و عقل نيز كمك گرفت ، (همانگونه كه در آيات اين سوره به خوبى منعكس است ) و به همين دليل حق بزرگى بر همه خداپرستان جهان دارد. شرح حال نوح را با حديثى از امام باقر (عليه السلام ) پايان مى دهيم : فرمود: نوح هنگام غروب و صبح اين دعا و نيايش را مى خواند: «امسيت اشهد انه ما امسى بى من نعمة فى دين او دنيا فانها من الله وحده لا شريك له ، له الحمد بها على و الشكر كثيرا»، فانزل الله : «انه كان عبدا شكورا» فهذا كان شكره : «شام كردم در حالى كه گواهى مى دهم هر نعمتى در دين و دنيا دارم از خداوند يگانه اى است كه شريك ندارد، و او را ستايش بر اين نعمتها مى كنم و بسيار شكر مى گويم ». «به همين جهت خداوند در قرآن نازل فرموده كه او بنده شكرگزارى بود و شكر نوح چنين بود». ۲ - در جمله رب اغفرلى و لوالدى و لمن دخل بيتى مؤ منا ((پروردگارا مرا ببخش و پدر و مادرم را و هر كس در خانه من مؤ من وارد شود در معنى بيت گفتگو است ، و روى هم رفته چهار معنى براى آن ذكر شده بعضى آن
را به معنى خانه شخصى ، و بعضى مسجد، و بعضى كشتى نوح ، و بعضى آئين و شريعت او دانسته اند، در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه فرمود: «منظور از بيت در اينجا ولايت است ، هر كس وارد ولايت گردد در خانه انبيا وارد شده است » من دخل فى الولاية دخل فى بيت الانبياء عليهم السلام . خداوندا! به ما توفيق مرحمت كن كه از طريق پذيرش ولايت ائمه اهل بيت در بيت انبيا وارد شويم . پروردگارا! به ما چنان استقامتى مرحمت كن كه همچون پيامبران بزرگى مانند نوح در راه دعوت به آئينت خسته نشويم ، و هرگز از پاى ننشينيم . بارالها در آن هنگام كه طوفان خشم و غضبت فرا مى رسد ما را با كشتى نجات لطف و رحمتت رهائى ببخش . آمين يا رب العالمين
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |