تفسیر:نمونه جلد۲۴ بخش۸
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
آيه ۵-۸
آيه و ترجمه
وَ إِذَا قِيلَ لهَُمْ تَعَالَوْا يَستَغْفِرْ لَكُمْ رَسولُ اللَّهِ لَوَّوْا رُءُوسهُمْ وَ رَأَيْتَهُمْ يَصدُّونَ وَ هُم مُّستَكْبرُونَ(۵) سوَاءٌ عَلَيْهِمْ أَستَغْفَرْت لَهُمْ أَمْ لَمْ تَستَغْفِرْ لهَُمْ لَن يَغْفِرَ اللَّهُ لهَُمْ إِنَّ اللَّهَ لا يهْدِى الْقَوْمَ الْفَسِقِينَ(۶) هُمُ الَّذِينَ يَقُولُونَ لا تُنفِقُوا عَلى مَنْ عِندَ رَسولِ اللَّهِ حَتى يَنفَضوا وَ للَّهِ خَزَائنُ السمَوَتِ وَ الاَرْضِ وَ لَكِنَّ الْمُنَفِقِينَ لا يَفْقَهُونَ(۷) يَقُولُونَ لَئن رَّجَعْنَا إِلى الْمَدِينَةِ لَيُخْرِجَنَّ الاَعَزُّ مِنهَا الاَذَلَّ وَ للَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ لَكِنَّ الْمُنَفِقِينَ لا يَعْلَمُونَ(۸) ترجمه : ۵ - هنگامى كه به آنها گفته شود بيائيد تا رسول خدا براى شما استغفار كند سرهاى خود را (از روى استهزا و كبر و غرور) تكان مى دهند، و آنها را مى بينى كه از
سخنان تو اعراض كرده و تكبر مى ورزند. ۶ - براى آنها تفاوت نمى كند خواه استغفار برايشان كنى يا نكنى ، هرگز خداوند آنها را نمى بخشد، زيرا خداوند قوم فاسق را هدايت نمى كند. ۷ - آنها كسانى هستند كه مى گويند : به افرادى كه نزد رسول خدا هستند انفاق نكنيد تا پراكنده شوند (غافل از اينكه ) خزائن آسمانها و زمين از آن خدا است ولى منافقان نمى فهمند. ۸ - آنها مى گويند: اگر به مدينه بازگرديم عزيزان ذليلان را بيرون مى كنند، در حالى كه عزت مخصوص خدا و رسول او و مؤ منان است ، ولى منافقان نمى دانند شان نزول : براى آيات فوق ، شاءن نزول مفصلى در كتب تاريخ و حديث و تفسير آمده است كه خلاصه آن چنين است : بعد از غزوه بنى المصطلق (جنگى كه در سال ششم هجرت در سرزمين «قديد» واقع شد). دو نفر از مسلمانان ، يكى از طايفه انصار و ديگرى از مهاجران به هنگام گرفتن آب از چاه با هم اختلاف پيدا كردند، يكى قبيله انصار را به يارى خود طلبيد، و ديگرى مهاجران را، يك نفر از مهاجران به يارى دوستش آمد، و «عبدالله بن ابى » كه از سركرده هاى معروف منافقان بود به يارى مرد انصارى شتافت ، و مشاجره لفظى شديدى در ميان آن دو درگرفت ، عبدالله بن ابى ، سخت ، خشمگين شد، و در حالى كه جمعى از قومش نزد او بودند گفت : «ما اين گروه مهاجران را پناه داديم و كمك كرديم اما كار ما شبيه ضرب المثل معروفى است كه مى گويد: ((سمن كلبك ياكلك »! (سگت را فربه كن تا تو را بخورد)! و الله لئن رجعنا الى المدينة ليخرجن الاعز منها الاذل : «به خدا سوگند اگر به مدينه بازگرديم ، عزيزان ، ذليلان را بيرون خواهند كرد» و منظورش از عزيزان ، خود و اتباعش بود و از ذليلان مهاجران ، سپس رو به اطرافيانش
كرد و گفت : اين نتيجه كارى است كه شما به سر خودتان آورديد، اين گروه را در شهر خود جاى داديد و اموالتان را با آنها قسمت كرديد: هرگاه باقيمانده غذاى خودتان را به مثل اين مرد (اشاره به مرد مهاجرى كه طرف دعوى بود) نمى داديد بر گردن شما سوار نمى شدند، از سرزمين شما مى رفتند و به قبائل خود ملحق مى شدند! در اينجا «زيد بن ارقم » كه در آن وقت جوانى نوخاسته بود، رو به «عبدالله بن ابى » كرد و گفت به خدا سوگند ذليل و قليل توئى ! و محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در عزت الهى و محبت مسلمين است ، و به خدا قسم من بعد از اين تو را دوست ندارم ، «عبدالله » صدا زد خاموش باش تو بايد بازى كنى اى كودك ! زيد بن ارقم خدمت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمد و ماجرا را نقل كرد. پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كسى را به سراغ «عبدالله » فرستاد فرمود: اين چيست كه براى من نقل كرده اند؟ عبد الله گفت به خدائى كه كتاب آسمانى بر تو نازل كرده من چيزى نگفتم ! و «زيد» دروغ مى گويد. جمعى از انصار كه حاضر بودند عرض كردند اى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) «عبدالله » بزرگ ما است ، سخن كودكى از كودكان انصار را بر ضد او نپذير، پيامبر عذر آنها را پذيرفت در اينجا طائفه انصار «زيد بن ارقم » را ملامت كردند. پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور حركت داد، يكى از بزرگان انصار به نام «اسيد» خدمتش آمد و عرض كرد اى رسول خدا! در ساعت نامناسبى حركت كردى ، فرمود: بله آيا نشنيدى رفيقتان عبدالله چه گفت او گفته است هرگاه به مدينه بازگردد عزيزان ذليلان را خارج خواهند كرد. اسيد عرض كرد تو اى رسول خدا اگر اراده كنى او را بيرون خواهى راند، والله تو عزيزى و او ذليل است ، سپس عرض كرد يا رسول الله با او مدارا كنيد.
سخنان عبدالله ابى به گوش فرزندش رسيد خدمت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمد و عرض كرد شنيده ام مى خواهيد پدرم را به قتل برسانيد، اگر چنين است به خود من دستور دهيد سرش را جدا كرده براى شما مى آورم ! زيرا مردم مى دانند كسى نسبت به پدر و مادرش از من نيكوكارتر نيست ، از اين مى ترسم ديگرى او را به قتل برساند و من نتوانم بعد از آن به قاتل پدرم نگاه كنم ، و خداى ناكرده او را به قتل برسانم و مؤ منى را كشته باشم و به دوزخ بروم !. پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود مساءله كشتن پدرت مطرح نيست ، مادامى كه او با ما است با او مدارا و نيكى كن . سپس پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور داد تمام آن روز و تمام شب را لشكريان به راه ادامه دهند، فردا هنگامى كه آفتاب برآمد دستور توقف داد، لشكريان به قدرى خسته شده بودند كه همين كه سر به زمين گذاشتند به خواب عميقى فرو رفتند (و هدف پيغمبر اين بود كه مردم ماجراى ديروز و حرف عبدالله ابى را فراموش كنند...). سرانجام پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) وارد مدينه شد، زيد بن ارقم مى گويد من از شدت اندوه و شرم در خانه ماندم و بيرون نيامدم ، در اين هنگام سوره منافقين نازل شد، و زيد را تصديق ، و عبدالله را تكذيب كرد، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) گوش زيد را گرفت و فرمود: اى جوان ! خداوند سخن تو را تصديق كرد همچنين آنچه را به گوش شنيده بودى و در قلب حفظ نموده بودى ، خداوند آياتى از قرآن را درباره آنچه تو گفته بودى نازل كرد. در اين هنگام «عبدالله ابى » نزديك مدينه رسيده بود وقتى خواست وارد شهر شود پسرش آمد و راه را بر پدر بست ، گفت واى بر تو چه مى كنى ؟ پسرش گفت : به خدا سوگند جز به اجازه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نمى توانى وارد مدينه شوى و امروز مى فهمى عزيز و ذليل كيست ؟!!
«عبدالله » شكايت پسرش را خدمت رسول خدا فرستاد، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به پسرش پيغام داد كه بگذار پدرت داخل شهر شود، فرزندش گفت : حالا كه اجازه رسول خدا آمد مانعى ندارد. عبدالله وارد شهر شد، اما چند روزى بيشتر نگذشت كه بيمار گشت و از دنيا رفت ! (و شايد دق مرگ شد) هنگامى كه اين آيات نازل شد و دروغ عبدالله ظاهر گشت بعضى به او گفتند آيات شديدى درباره تو نازل شده خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) برو تا براى تو استغفار كند، عبدالله سرش را تكان داد گفت : به من گفتيد: ايمان بياور آوردم ، گفتيد: زكات بده ، دادم ، چيزى باقى نمانده كه بگوئيد براى محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سجده كن ! و در اينجا آيه و اذا قيل لهم تعالوا نازل گرديد. تفسير : نشانه هاى ديگرى از منافقان اين آيات همچنان ادامه بيان اعمال منافقان و نشانه هاى گوناگون آنها است ، مى فرمايد: ((هنگامى كه به آنها گفته شود بيائيد تا رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) براى شما استغفار كند، سرهاى خود را از روى استهزاء و كبر و غرور تكان مى دهند و مشاهده مى كنى كه از سخنان تو اعراض كرده ، تكبر ورزند)) (و اذا قيل لهم تعالوا يستغفر لكم رسول الله لووا رؤ سهم و راءيتهم يصدون و هم مستكبرون ). آرى در برابر لغزشهائى كه از آنها سرمى زند و فرصت توبه و جبران آن
را دارند، كبر و غرور به آنان اجازه نمى دهد كه در مقام جبران برآيند، نمونه بارز اين مطلب ، همان عبدالله بن اءبى بود كه ماجراى عجيب او را در شاءن نزول خوانديم ، هنگامى كه آن سخن بسيار زشت و ناروا را درباره پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مؤ منان مهاجر گفت : كه وقتى به مدينه بازگرديم عزيزان ذليلان را بيرون خواهند كرد، و آيات قرآن نازل شد و سخت او را نكوهش نمود به او پيشنهاد كردند كه نزد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بيايد تا براى او از درگاه خداوند آمرزش بطلبد سخن نارواى ديگرى گفت كه حاصلش اين بود: گفتيد: ايمان بياورم ، آوردم ، گفتيد زكات بده ، دادم ، چيزى نمانده كه بگوئيد براى محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سجده كن ! روشن است كه روح اسلام ، تسليم در برابر حق است و كبر و غرور، هميشه مانع اين تسليم است ، به همين دليل يكى از نشانه هاى منافقان ، بلكه يكى از انگيزه هاى نفاق را همين خودخواهى و خود برتربينى و غرور مى توان شمرد. «لوو» از ماده «لى » در اصل به معنى «تابيدن طناب » است ، و به همين مناسبت به معنى برگرداندن سر و يا تكان دادن سر، نيز آمده است . يصدون چنانكه قبلا نيز گفتيم در دو معنى به كار مى رود: «منع كردن » و «اعراض نمودن » بد و مناسب آيه مورد بحث ، معنى دوم ، و مناسب آيه گذشته ، معنى اول است . در آيه بعد براى رفع هرگونه ابهام در اين زمينه ، مى افزايد: «به فرض كه آنها نزد تو بيايند و براى آنها استغفار كنى ، زمينه آمرزش در آنها وجود ندارد بنابراين ((تفاوتى نمى كند كه براى آنها استغفار كنى يا نكنى ، هرگز خداوند آنها را نمى بخشد»! (سواء عليهم استغفرت لهم ام لم تستغفر لهم لن يغفر الله لهم ).
دليل آن هم اين است كه «خداوند، قوم فاسق را هدايت نمى كند» (ان الله لا يهدى القوم الفاسقين ). و به تعبير ديگر استغفار پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) علت تامه براى آمرزش نيست ، بلكه مقتضى است ، و تنها در صورتى اثر مى گذارد كه زمينه مساعد و قابليت لازم فراهم شود، اگر به راستى آنها توبه كنند و تغيير مسير دهند و از مركب كبر و غرور پياده شوند و سر تسليم در مقابل حق فرود آورند، استغفار پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و شفاعت او مسلما مؤ ثر است ، و در غير اين صورت كمترين اثرى نخواهد داشت . شبيه همين معنى در آيه ۸۰ سوره توبه نيز آمده است كه درباره گروه ديگرى از منافقان مى گويد: استغفر لهم اولا تستغفر لهم ان تستغفر لهم سبعين مرة فلن يغفر الله لهم ذلك بانهم كفروا بالله و رسوله و الله لا يهدى القوم الفاسقين . «چه براى آنها استغفار كنى و چه نكنى ، تاءثيرى ندارد، حتى اگر هفتاد بار براى آنها، استغفار كنى خداوند آنها را نمى بخشد، چرا كه آنها به خدا و رسولش كافر شدند و خداوند قوم فاسق را هدايت نمى كند». روشن است كه عدد هفتاد عدد تكثير است يعنى هر قدر هم براى آنها استغفار كنى سودى ندارد. اين نكته نيز معلوم است كه منظور از فاسق هرگونه گناهكارى نيست ، چرا كه پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) براى نجات گناهكاران آمده ، بلكه منظور آن دسته از گناهكاران است كه در گناه اصرار مى ورزند و لجاجت دارند، و در برابر حق مستكبرند. سپس به يكى از گفته هاى بسيار زشت آنها كه روشنترين گواه نفاق آنها محسوب مى شود اشاره كرده ، مى فرمايد: ((آنها همان كسانى هستند كه مى گويند
به افرادى كه نزد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) هستند انفاق نكنيد، و از اموال و امكانات خود در اختيار آنها قرار ندهيد، تا پراكنده شوند)) (هم الذين يقولون لا تنفقوا على من عند رسول الله حتى ينفضوا). «غافل از اينكه تمام خزائن آسمانها و زمين از آن خدا است ولى منافقان درك نمى كنند» (و لله خزائن السموات و الارض و لكن المنافقين لا يفقهون ). اين بينواها نمى دانند كه هر كس هر چه دارد از خدا دارد، و همه بندگان از خوان گسترده او روزى مى خورند، اگر انصار مى توانند به مهاجران پناه دهند و آنها را در اموال خود سهيم كنند اين بزرگترين افتخارى است كه نصيبشان شده ، نه تنها نبايد منتى بگذارند، بلكه بايد خدا را بر اين توفيق بزرگ شكر گويند، ولى همانگونه كه در شاءن نزول خوانديم منافقان مدينه منطق ديگرى داشتند. سپس به يكى ديگر از نفرت انگيزترين سخنان آنها اشاره كرده ، مى افزايد: «آنها مى گويند اگر به مدينه بازگرديم ، عزيزان ذليلان را بيرون مى كنند»! (يقولون لئن رجعنا الى المدينة ليخرجن الاعز منها الاذل ). اين همان گفتارى است كه از دهان آلوده «عبدالله بن ابى » خارج شد، و منظورش اين بود كه ما ساكنان مدينه ، رسول الله (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مؤ منان مهاجر را بيرون مى كنيم ، و مراد از بازگشت به مدينه ، بازگشت از غزوه «بنى المصطلق » بود كه مشروحا در شاءن نزول به اين مطلب اشاره شد. درست است كه اين سخن از يك نفر صادر شد، ولى چون همه منافقان همين خط و مشى را داشتند قرآن به صورت جمعى از آن تعبير مى كند و مى فرمايد: يقولون ... (آنها مى گويند). سپس قرآن پاسخ دندانشكنى به آنان داده ، مى گويد: «عزت مخصوص
خدا و رسول او و مؤ منان است ولى منافقان نمى دانند» (ولله العزة و لرسوله و للمؤ منين و لكن المنافقين لا يعلمون ). تنها منافقان مدينه نبودند كه اين سخن را در برابر مؤ منان مهاجر گفتند بلكه قبل از آنها نيز سران قريش در مكه مى گفتند: اگر اين گروه اندك مسلمان فقير را در محاصره اقتصادى قرار دهيم ، يا از مكه بيرونشان كنيم ، مطلب تمام است ! امروز نيز دولتهاى استعمارى به پندار اينكه خزائن آسمان و زمين را در اختيار دارند مى گويند ملتهائى را كه در برابر ما تسليم نمى شوند بايد در محاصره اقتصادى قرار داد تا بر سر عقل آيند و تسليم شوند! اين كوردلان تاريخ كه شيوه آنها ديروز و امروز يكسان بوده و هست خبر ندارند كه با يك اشاره خداوند تمام ثروتها و امكاناتشان بر باد مى رود و عزت پوشالى آنها دستخوش فنا مى گردد. به هر حال اين طرز تفكر (خود را عزيز دانستن و ديگران ذليل ، و خود را ولى نعمت و ديگران محتاج شمردن ) يك تفكر منافقانه است كه از غرور و تكبر از يكسو، و گمان استقلال در برابر خدا از سوى ديگر، ناشى مى شود، اگر آنها به حقيقت عبوديت آشنا بودند و مالكيت خدا را بر همه چيز مسلم مى دانستند هرگز گرفتار اين اشتباهات خطرناك نمى شدند. قابل توجه اينكه در آيه قبل در مورد منافقان تعبير به «لا يفقهون » (نمى فهمند) آمده ، و در اينجا «لا يعلمون » (نمى دانند) اين تفاوت تعبير ممكن است براى پرهيز از تكرار كه مخالف فصاحت است بوده باشد، و نيز ممكن است از اين جهت باشد كه درك مساءله مالكيت خداوند نسبت به تمام خزائن آسمانها و زمين مطلب پيچيده ترى است كه احتياج به دقت و فهم بيشترى دارد،
در حالى كه اختصاص عزت به خدا و پيامبر و مؤ منان بر كسى مخفى نيست .
نكته ها:
ده نشانه منافق !
از مجموع آيات فوق ، نشانه هاى متعددى براى منافقان ، استفاده مى شود كه در يك جمع بندى مى توان ، آن را در ده نشانه ، خلاصه كرد: ۱ - دروغگوئى صريح و آشكار (و الله يشهد ان المنافقين لكاذبون ). ۲ - استفاده از سوگندهاى دروغين براى گمراه ساختن مردم (اتخذوا ايمانهم جنة ). ۳ - عدم درك واقعيات ، بر اثر رها كردن آئين حق ، بعد از شناخت آن (لا يفقهون ). ۴ - داشتن ظاهرى آراسته و زبانى چرب ، على رغم تهى بودن درون و باطن (و اذا رايتهم تعجبك اجسامهم ). ۵ - بيهودگى در جامعه و عدم انعطاف در مقابل حق ، همچون يك قطعه چوب خشك (كانهم خشب مسندة ). ۶ - بدگمانى و ترس و وحشت از هر حادثه و هر چيز به خاطر خائن بودن (يحسبون كل صيحة عليهم ). ۷ - حق را به باد سخريه و استهزاء گرفتن (لووا روؤ سهم ). ۸ - فسق و گناه (ان الله لا يهدى القوم الفاسقين ). ۹ - خود را مالك همه چيز دانستن ، و ديگران را محتاج به خود پنداشتن (هم الذين يقولون لا تنفقوا على من عند رسول الله حتى ينفضوا). ۱۰ - خود را عزيز و ديگران را ذليل ، تصور كردن (ليخرجن الاعز
منها الاذل ). بدون شك نشانه هاى منافق منحصر به اينها نيست ، و از آيات ديگر قرآن و روايات اسلامى و نهج البلاغه نيز نشانه هاى متعدد ديگرى براى آنها استفاده مى شود، حتى در معاشرتهاى روزمره مى توان به اوصاف و ويژگيهاى ديگرى از آنها پى برد، ولى آنچه در آيات اين سوره آمده ، قسمت مهم و قابل توجهى از اين اوصاف است . در نهج البلاغه خطبه اى مخصوص توصيف منافقان است ، در قسمتى از آن خطبه چنين آمده است : اى بندگان خدا شما را به تقوى و پرهيزكارى سفارش مى كنم و از منافقان برحذر مى دارم ، چرا كه آنها گمراه و گمراه كننده اند، خطاكار و غلط اندازند. هر روز به رنگ تازه اى درمى آيند، و به قيافه ها و زبانهاى مختلف خودنمائى مى كنند. از هر وسيله اى براى فريفتن و درهم شكستن شما بهره مى گيرند و در هر كمينگاهى به كمين شما نشسته اند. بدباطن و خوشظاهرند، و پيوسته مخفيانه براى فريب مردم گام برمى دارند، و از بيراهه ها حركت مى كنند. گفتارشان به ظاهر شفابخش ، اما كردارشان ، دردى است درمانناپذير. بر رفاه و آسايش مردم ، حسد مى ورزند، و اگر كسى گرفتار بلائى شود خوشحالند. همواره اميدواران را ماءيوس مى كنند و همه جا آيه ياءس مى خوانند. آنها در هر راهى كشته اى دارند! و براى نفوذ در هر دلى راهى ! و براى هر مصيبتى اشك ساختگى مى ريزند!
مدح و ثنا به يكديگر، قرض مى دهند، و از يكديگر انتظار پاداش دارند. در تقاضاهاى خود اصرار مى ورزند، و در ملامت پرده درى مى كنند، و هر گاه حكمى كنند از حد تجاوز مى نمايند. در برابر هر حقى باطلى ساخته ، و در مقابل هر دليلى شبهه اى ، براى هر زنده اى عامل مرگى ، براى هر درى كليدى ، و براى هر شبى چراغى تهيه ديده اند! براى رسيدن به مطامع خويش و گرمى بازار خود و فروختن كالا به گرانترين قسمت تخم ياءس در دلها مى پاشند. باطل خود را شبيه حق جلوه مى دهند، و در توصيفها راه فريب پيش مى گيرند. طريق وصول به خواسته ى خود را آسان ، و طريق خروج از دامشان را تنگ و پر پيچ و خم جلوه مى دهند، آنها دار و دسته شيطان و شراره هاى آتش دوزخند! همانگونه كه خداوند فرموده : اولئك حزب الشيطان الا ان حزب الشيطان هم الخاسرون «آنها حزب شيطانند، بدانيد حزب شيطان زيانكارند»! در اين خطبه غرا به اوصاف زيادى از آنها اشاره شده كه بحثهاى گذشته را تكميل مى كند.
خطر منافقان
همانگونه كه در مقدمه اين بحث گفتيم منافقان خطرناكترين افراد
هر اجتماعند چرا كه «اولا» در درون جامعه ها زندگى مى كنند و از تمام اسرار باخبرند. ثانيا - شناختن آنها هميشه كار آسانى نيست ، و گاه خود را چنان در لباس دوست نشان مى دهند كه انسان باور نمى كند. ثالثا - چون چهره اصلى آنها براى بسيارى از مردم ناشناخته است درگيرى مستقيم و مبارزه صريح با آنها كار مشكلى است . رابعا - آنها پيوندهاى مختلفى با مؤ منان دارند (پيوندهاى سببى و نسبى و غير اينها) و وجود همين پيوندها مبارزه با آنها را پيچيده تر مى سازد خامسا - آنها از پشت خنجر مى زنند و ضرباتشان غافلگيرانه است . اين جهات و جهات ديگرى سبب مى شود كه آنها ضايعات جبران ناپذيرى براى جوامع به بار آورند، و به همين دليل براى دفع شر آنها بايد برنامه ريزى دقيق و وسيعى داشت . در حديثى آمده است كه پيامبر فرمود: انى لا اخاف على امتى مؤ منا و لا مشركا اما المؤ من فيمنعه الله بايمانه ، و اما المشرك فيخزيه الله بشركه ، و لكنى اخاف عليكم كل منافق عالم اللسان ، يقول ما تعرفون و يفعل ما تنكرون : «من بر امتم نه از مؤ منان بيمناكم ، نه از مشركان ، اما مؤ من ايمانش مانع ضرر او است ، و اما مشرك خداوند او را به خاطر شركش رسوا مى كند، ولى من از ((منافق » بر شما مى ترسم كه از زبانش علم مى ريزد (و در قلبش كفر و جهل است ) سخنانى مى گويد كه براى شما دلپذير است ، اما اعمالى (در خفا) انجام مى دهد كه زشت و بد است )). درباره منافقان بحثهاى مشروح ديگرى در جلد اول (ذيل آيات ۸ تا ۱۶
بقره ) و در جلد ۸ ذيل آيات ۶۰ تا ۸۵ سوره توبه (صفحه ۱۹ تا ۷۲) و در جلد ۱۷ ذيل آيات ۱۲ تا ۱۷ سوره احزاب (صفحه ۲۲۴ تا ۲۳۲) و در جلد هفتم ذيل آيه ۴۳ تا ۴۵ سوره توبه (صفحه ۴۲۸ تا ۴۵۶) داشته ايم . كوتاه سخن اينكه كمتر گروهى است كه قرآن درباره آنها اينهمه بحث كرده باشد، و نشانه ها و اعمال و خطرات آنها را بازگو نموده باشد، اين سرمايه - گزارى وسيع قرآن در اين باره دليل بر خطر فوق العاده منافقان است .
منافق خشك و شكننده است
در طول زندگى طوفانهائى مى وزد، و امواج خروشانى پديدار مى گردد. مؤ منان با استفاده از نيروى ايمان و توكل ، و نقشه هاى صحيح ، گاه جنگ و گريز، و گاه حمله هاى پى در پى ، آنها را از سر مى گذرانند و پيروز مى شوند، اما منافق يكدنده و لجوج مى ايستد تا مى شكند، در حديثى (از پيغمبر گرامى اسلام ) آمده : مثل المؤ من كمثل الزرع لا تزال الريح تميله ، و لا يزال المؤ من يصيبه البلاء، و مثل المنافق كمثل شجرة الارز لا تهتز حتى تستحصد: «مؤ من همچون ساقه هاى زراعت است ، بادها او را مى خواباند اما بعدا به پا مى خيزد و پيوسته حوادث سخت و بلاها را تحمل كرده از سر مى گذراند، اما منافق همانند درخت صنوبر است نرمشى از خود نشان نمى دهد و مى ايستد تا از ريشه كنده شود»!
عزت مخصوص خدا و دوستان او است
گرچه در فارسى روزمره «عزت » به معنى احترام و آبرو يا گرانبها
بودن است ، ولى در لغت عرب چنين نيست ، بلكه عزت به معنى قدرت شكست - ناپذير است ، قابل توجه اينكه در آيات فوق و در آيه ۱۰ سوره فاطر «عزت » منحصرا از آن خدا شمرده شده ، و در آيات مورد بحث مى افزايد: «و از آن رسول او و مؤ منان است » چرا كه اولياء و دوستان خدا نيز پرتوى از عزت او را دارند و به او متكى هستند. به همين دليل در روايات اسلامى روى اين مساءله تاءكيد شده است كه مؤ من نبايد وسائل ذلت خود را فراهم سازد، خدا خواسته او عزيز باشد او هم براى حفظ اين عزت بايد بكوشد. در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) در تفسير همين آيه (و لله العزة و لرسوله و للمؤ منين ) مى خوانيم : فالمؤ من يكون عزيزا و لا يكون ذليلا... المؤ من اعز من الجبل ان الجبل يستفل منه بالمعاول ، و المؤ من لا يستفل من دينه شى ء: «مؤ من عزيز است و ذليل نخواهد بود مؤ من از كوه محكمتر و پر صلابت تر است چرا كه كوه را با كلنگها ممكن است سوراخ كرد ولى چيزى از دين مؤ من هرگز كنده نمى شود. در حديث ديگرى از همان امام مى خوانيم : لا ينبغى للمؤ من ان يذل نفسه قيل له و كيف يذل نفسه قال يتعرض لما لا يطيق !: ((سزاوار نيست مؤ من خود را ذليل كند، سؤ ال شد چگونه خود را ذليل مى كند! فرمود: به سراغ كارى مى رود كه از او ساخته نيست »! و باز در حديث سومى از آنحضرت آمده است ان الله تبارك و تعالى فوض الى المؤ من اموره كلها و لم يفوض اليه ان يذل نفسه ا لم تر قول الله سبحانه و تعالى هيهنا «و لله العزة و لرسوله و للمؤ منين » و المؤ من ينبغى ان يكون عزيزا و لا يكون ذليلا: «خداوند همه كارهاى مؤ من را به او واگذار كرده
جز اينكه به او اجازه نداده است كه خود را ذليل و خوار كند، مگر نمى بينى خداوند در اين باره فرموده : عزت مخصوص خدا و رسول او و مؤ منان است ، سزاوار است مؤ من هميشه عزيز باشد، و ذليل نباشد». در اين زمينه ذيل آيه ۱۰ سوره فاطر (جلد ۱۸ صفحه ۱۹۷) بحث ديگرى داشته ايم .
آيه ۹-۱۱
آيه و ترجمه
يَأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا لا تُلْهِكمْ أَمْوَلُكُمْ وَ لا أَوْلَدُكمْ عَن ذِكرِ اللَّهِ وَ مَن يَفْعَلْ ذَلِك فَأُولَئك هُمُ الْخَسِرُونَ(۹) وَ أَنفِقُوا مِن مَّا رَزَقْنَكُم مِّن قَبْلِ أَن يَأْتىَ أَحَدَكُمُ الْمَوْت فَيَقُولَ رَب لَوْ لا أَخَّرْتَنى إِلى أَجَلٍ قَرِيبٍ فَأَصدَّقَ وَ أَكُن مِّنَ الصلِحِينَ(۱۰) وَ لَن يُؤَخِّرَ اللَّهُ نَفْساً إِذَا جَاءَ أَجَلُهَا وَ اللَّهُ خَبِيرُ بِمَا تَعْمَلُونَ(۱۱) ترجمه : ۹ - اى كسانى كه ايمان آورده ايد اموال و فرزندانتان شما را از ياد خدا غافل نكند، و هر كس چنين كند زيانكار است . ۱۰ - از آنچه به شما روزى داده ايم انفاق كنيد، پيش از آنكه مرگ يكى از شما فرا رسد، و بگويد پروردگارا! چرا مرا مدت كمى به تاخير نينداختى ، تا صدقه دهم و از صالحان باشم ! ۱۱ - خداوند هرگز مرگ كسى را هنگامى كه اجلش فرا رسد به تاخير نمى اندازد، و خداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است .
تفسير : اموال و فرزندان ، شما را از ياد خدا غافل نكنند! از آنجا كه يكى از عوامل مهم نفاق حب دنيا، و علاقه افراطى به اموال و فرزندان است ، در اين آيات كه آخرين آيات سوره «منافقين » است مؤ منان را از چنين علاقه افراطى باز مى دارد، و مى گويد: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد اموال و فرزندانتان شما را از ياد خدا غافل نكند» (يا ايها الذين آمنوا لا تلهكم اموالكم و لا اولادكم عن ذكر الله ). «و آنها كه چنين كنند زيانكارانند» (و من يفعل ذلك فاولئك هم الخاسرون ). درست است كه اموال و اولاد از مواهب الهى هستند، ولى تا آنجا كه از آنها در راه خدا و براى نيل به سعادت كمك گرفته شود، اما اگر علاقه افراطى به آنها سدى در ميان انسان و خدا ايجاد كند بزرگترين بلا محسوب مى شوند، و چنانكه در داستان منافقين در آيات گذشته ديديم يكى از عوامل انحراف آنها همين حب دنيا بود. در حديثى از امام باقر (عليه السلام ) اين معنى به روشنترين وجهى ترسيم شده است ، آنجا كه مى فرمايد: ما ذئبان ضاريان فى غنم ليس لها راع ، هذا فى اولها و هذا فى آخرها باسرع فيها من حب المال و الشرف فى دين المؤ من : «دو گرگ درنده در يك گله بى چوپان كه يكى در اول گله و ديگرى در آخر آن باشد آنقدر ضرر نمى زنند كه مال پرستى و جاهطلبى به دين مؤ من ضرر مى رسانند»! در اينكه منظور از ذكر خدا در اينجا چيست ؟ مفسران احتمالات زيادى
ذكر كرده اند بعضى آن را به نمازهاى پنجگانه ، و بعضى شكر نعمت و صبر بر بلا و رضاى به قضا، و بعضى حج و زكات و تلاوت قرآن ، و بعضى به تمام فرائض تفسير كرده اند، ولى روشن است ذكر خدا معنى وسيعى دارد كه همه اينها و غير اينها را شامل مى شود بنابراين تفسير به امور فوق از قبيل ذكر مصداقهاى روشن است . تعبير به «خاسرون » (زيانكاران ) به خاطر آن است كه حب دنيا چنان انسان را سرگرم مى كند كه سرمايه هاى وجودى خويش را در راه لذات ناپايدار، و گاهى اوهام و پندارها، صرف مى كند و با دست خالى از اين دنيا مى رود در حالى كه با داشتن سرمايه هاى بزرگ براى زندگى جاويدانش كارى نكرده است . سپس به دنبال اين اخطار شديد به مؤ منان ، دستور انفاق در راه خدا را صادر كرده ، مى فرمايد: «از آنچه به شما روزى داده ايم انفاق كنيد پيش از آنكه مرگ يكى از شما فرا رسد و بگويد: پروردگارا! چرا مرگ مرا مدت كمى به تاخير نينداختى تا انفاق كنم و از صالحان باشم »؟! (و انفقوا مما رزقناكم من قبل ان ياتى احدكم الموت فيقول رب لو لا اخرتنى الى اجل قريب فاصدق و اكن من الصالحين ). گرچه بعضى امر به انفاق را در اينجا به معنى وجوب تعجيل در اداى زكات تفسير كرده اند ولى روشن است كه منظور آيه هرگونه انفاق واجب و مستحب را كه وسيله نجات انسان در آخرت است ، شامل مى شود.
جالب اينكه : در ذيل آيه مى گويد: «من انفاق كنم و از صالحان شوم اين تعبير بيانگر تاثير عميق انفاق در صالح بودن انسان است ، گرچه بعضى ، صالح بودن را در اينجا به معنى انجام مراسم ((حج » تفسير كرده اند و در بعضى از روايات نيز، صريحا آمده ولى اينها نيز از قبيل ذكر مصداق روشن است . جمله «من قبل ان ياتى احدكم الموت » اشاره به قرار گرفتن انسان در آستانه مرگ و ظاهر شدن علائم آن است ، زيرا اين سخن را انسان بعد از مرگ نمى گويد بلكه در آستانه مرگ مى گويد. تعبير به «مما رزقناكم » (از آنچه به شما روزى داده ايم ) علاوه بر اينكه منحصر به اموال نيست ، بلكه تمام مواهب را دربر مى گيرد، بيانگر اين حقيقت است كه همه اينها از ناحيه ديگرى است و چند روزى اين امانت نزد ما است ، بنابراين بخل ورزيدن چه معنى دارد؟ به هر حال بسيارند كسانى كه وقتى چشم برزخى پيدا مى كنند و خود را در آخرين لحظات زندگى و در آستانه قيامت مى بينند، و پردههاى غفلت و بيخبرى از جلو چشمان آنها كنار مى رود، و مى بينند بايد اموال و سرمايه ها را بگذارند و بروند بى آنكه بتوانند از آن توشه اى براى اين سفر طولانى برگيرند، پشيمان مى شوند، و آتش حسرت به جانشان مى افتد، و تقاضاى بازگشت به زندگى مى كنند، هر چند بازگشتن كوتاه و گذرا باشد، تا جبران كنند، ولى دست رد بر سينه آنها گذارده مى شود، چرا كه سنت الهى است كه اين راه ، بازگشت ندارد! لذا در آخرين آيه با قاطعيت تمام ، مى فرمايد: «خداوند هرگز مرگ كسى را، هنگامى كه اجلش فرا رسد، به تاءخير نمى اندازد»! (و لن يؤ خر الله
نفسا اذا جاء اجلها). حتى يك ساعت ، پس و پيش در كار نيست ، چنانكه در آيات ديگر قرآن نيز به آن اشاره شده است ، در آيه ۳۴ سوره اعراف مى خوانيم : فاذا جاء اجلهم لا يستاخرون ساعة و لا يستقدمون : «هنگامى كه مرگ آنها فرا رسد، نه يكساعت پيشى مى گيرند نه يكساعت ، تاءخير مى كنند». و سرانجام آيه را با اين جمله پايان مى دهد: «خداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است » (و الله خبير بما تعملون ). و همه آنها را براى پاداش و كيفر، ثبت كرده و در برابر همه آنها به شما جزا مى دهد.
نكته ها:
۱ - راه غلبه بر نگرانيها در حالات عالم بزرگ ، «شيخ عبدالله شوشترى » كه از معاصرين مرحوم «علامه مجلسى » است نوشته اند، فرزندى داشت كه بسيار مورد علاقه او بود، اين فرزند، سخت بيمار شد، پدرش مرحوم شيخ عبدالله ، هنگامى كه براى اداء نماز جمعه به مسجد آمد، پريشان بود، هنگامى كه طبق دستور اسلامى ، سوره منافقين را در ركعت دوم تلاوت كرد و به اين آيه رسيد: يا ايها الذين آمنوا لا تلهكم اموالكم و لا اولادكم عن ذكرالله : «اى كسانى كه ايمان آورده ايد اموال و فرزندان شما نبايد شما را از ياد خدا غافل كند» چندين بار آيه را تكرار كرد (تكرار آيات قرآن در نماز جايز است ) هنگامى كه از نماز فراغت يافت ، بعضى از ياران از علت اين تكرار سؤ ال كردند، فرمود: هنگامى كه به اين آيه رسيدم به ياد فرزندم افتادم و با تكرار آن به مبارزه با نفس خود برخاستم ،
آنچنان مبارزه كردم كه فرض كردم فرزندم مرده ، و جنازه اش در برابر من است ، و من از خدا غافل نيستم ، آنگاه بود كه ديگر آيه را تكرار نكردم ! ۲ - نفاق «اعتقادى » و «عملى » نفاق معنى وسيعى دارد كه هرگونه دوگانگى ظاهر و باطن را در بر مى گيرد، مصداق بارز آن ، نفاق عقيدتى است ، كه آيات منافقين معمولا ناظر به آن است و آن مربوط به كسانى است كه در ظاهر اظهار ايمان مى كنند، ولى در دل شرك و كفر، پنهان مى دارند. اما نفاق عملى در مورد كسانى است كه اعتقاد باطنى آنها اسلام است ، ولى اعمالى بر خلاف اين تعهد باطنى انجام مى دهند كه دوگانگى چهره درون و برون را نشان مى دهد، مانند: پيمانشكنى ، دروغ ، خيانت در امانت ، لذا در حديثى از پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمده است : ثلاث من كن فيه كان منافقا، و ان صام و صلى ، و زعم انه مسلم : من اذ ائتمن خان ، و اذا حدث كذب ، و اذا وعد، اخلف : «سه چيز است در هر كس باشد منافق است ، هر چند نماز بخواند و روزه بگيرد و خود را مسلمان بداند: كسى كه در امانت خيانت مى كند و به هنگام سخن گفتن دروغ مى گويد، و هر گاه وعده اى مى دهد، تخلف مى كند». در حديث ديگرى از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم : ما زاد خشوع الجسد
على ما فى القلب فهو عندنا نفاق : «هر مقدار خشوع ظاهر بر آنچه در قلب است ، افزون گردد او در نزد ما نفاق است ». و در جاى ديگر از امام على بن الحسين (عليه السلام ) مى خوانيم : ان المنافق ينهى و لا ينتهى و يامر بما لا ياتى : «منافق ، نهى از منكر مى كند، اما خود، آن را ترك نمى گويد، و امر به معروف مى كند اما خودش انجام نمى دهد»! و از شعب مهم نفاق عملى ، مساءله شرك و رياكارى است كه در روايات اسلامى نيز به آن اشاره شده است . خداوندا! دامنه نفاق ، وسيع و گسترده است و جز به لطف و مرحمتت راه نجات از آن نيست ، ما را در اين راه پرپيچ و خم يارى فرما! پروردگارا! ما را از كسانى قرار ده كه به هنگام وداع با دنيا در آتش حسرت نمى سوزند و تقاضاى بازگشت نمى كنند. بارالها! خزائن آسمانها و زمين از آن تو است ، و عزت مخصوص تو و اولياء تو است . ما را به بركت ايمان ، عزيز دار، و از خزائن بى پايانت نصيبى مرحمت كن - آمين يا رب العالمين
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |