تفسیر:نمونه جلد۲۴ بخش۱۱
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
آيه ۱
آيه و ترجمه
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ يَأَيهَا النَّبىُّ إِذَا طلَّقْتُمُ النِّساءَ فَطلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتهِنَّ وَ أَحْصوا الْعِدَّةَ وَ اتَّقُوا اللَّهَ رَبَّكمْ لا تخْرِجُوهُنَّ مِن بُيُوتِهِنَّ وَ لا يخْرُجْنَ إِلا أَن يَأْتِينَ بِفَحِشةٍ مُّبَيِّنَةٍ وَ تِلْك حُدُودُ اللَّهِ وَ مَن يَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَقَدْ ظلَمَ نَفْسهُ لا تَدْرِى لَعَلَّ اللَّهَ يحْدِث بَعْدَ ذَلِك أَمْراً(۱) ترجمه : ۱ - اى پيامبر! هر زمان خواستيد زنان را طلاق دهيد در زمان عده طلاق گوئيد (زمانى كه از عادت ماهانه پاك شده و با همسرشان نزديكى نكرده باشند) و حساب عده را نگه داريد، و از خدائى كه پروردگار شما است به پرهيزيد، نه شما آنها را از خانه هايشان بيرون كنيد، و نه آنها (در دوران عده ) بيرون روند، مگر اينكه كار زشت آشكارى انجام دهند، اين حدود الهى است ، و هر كس از حدود الهى تجاوز كند به خويشتن ستم كرده ، تو نمى دانى شايد خداوند بعد از اين ، وضع تازه (و وسيله اصلاحى ) فراهم كند.
تفسير : شرايط طلاق و جدائى گفتيم مهمترين بحث اين سوره همان بحث طلاق است كه از نخستين آيه آن شروع مى شود، روى سخن را به پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به عنوان پيشواى بزرگ مسلمانان كرده سپس يك حكم عمومى را با صيغه جمع بيان مى كند و مى فرمايد: اى پيامبر هنگامى كه خواستيد زنان را طلاق دهيد آنها را در زمان عده طلاق دهيد))! (يا ايها النبى اذا طلقتم النساء فطلقوهن لعدتهن ). اين نخستين حكم از احكام پنج گانه اى است كه در اين آيه آمده است ، و چنانكه مفسران از آن استفاده كرده اند منظور اين است كه صيغه طلاق در زمانى اجرا شود كه زن از عادت ماهيانه پاك شده ، و با همسرش نزديكى نكرده باشد، زيرا طبق آيه ۲۲۸ سوره بقره عده طلاق بايد به مقدار «ثلاثة قروء» (سه بار پاك شدن ) بوده باشد، و در اينجا تاءكيد مى كند كه طلاق بايد با آغاز عده همراه گردد، و اين تنها در صورتى ممكن است كه طلاق در حال پاكى بدون آميزش تحقق يابد چه اينكه اگر طلاق در حال حيض واقع شود آغاز زمان عده از آغاز طلاق جدا مى شود و شروع عده بعد از پاك شدن خواهد بود. و همچنين اگر در حال طهارتى باشد كه با همسرش نزديكى كرده باز جدائى مسلم است زيرا چنين پاكى به خاطر آميزش دليلى بر نبودن نطفه در رحم نيست (دقت كنيد). به هر حال اين نخستين شرط طلاق است . در روايات متعددى از پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل شده است كه «هر گاه كسى همسرش را در عادت ماهيانه طلاق دهد بايد اعتناء به آن طلاق نكند، و باز
گردد تا زن پاك شود سپس اگر مى خواهد او را طلاق دهد اقدام كند». همين معنى در روايات اهل بيت (عليهمالسلام ) نيز به طور مكرر آمده ، حتى به عنوان تفسير آيه ذكر شده است . سپس به دومين حكم كه مساءله نگه داشتن حساب عده است پرداخته مى فرمايد: «حساب عده را نگه داريد» (و احصوا العدة ). دقيقا ملاحظه كنيد كه سه بار زن ، ايام پاكى خود را به پايان رساند و عادت ماهيانه ببيند، هنگامى كه سومين دوران پاكى پايان يافت ، و وارد عادت ماهيانه سوم شد، ايام عده سر آمده و پايان يافته است . اگر در اين امر دقت نشود ممكن است ، دوران عده بيش از مقدار لازم محسوب گردد، و ضرر و زيانى متوجه زن شود، چرا كه او را از ازدواج مجدد باز مى دارد، و اگر كمتر باشد، هدف اصلى از عده كه حفظ حريم ازدواج اول ، و مساءله عدم انعقاد نطفه است رعايت نشده . «احصوا» از ماده «احصاء» به معنى شمارش است و در اصل از «حصى » به معنى ريگ گرفته شده ، زيرا بسيارى از مردم در زمانهاى قديم كه به خواندن و نوشتن آشنا نبودند، حساب موضوعات مختلف را با ريگها نگه مى داشتند. قابل توجه اينكه : مخاطب به نگه دارى حساب عده ، مردان هستند، اين به خاطر آن است كه مساءله «حق نفقه و مسكن » بر عهده آنها است ، و همچنين «حق رجوع » نيز از آن آنان است ، و گرنه زنان نيز مؤ ظفيد كه براى روشن شدن تكليفشان حساب عده را دقيقا نگه دارند. بعد از اين دستور، همه مردم را به تقوى و پرهيزگارى دعوت كرده
مى فرمايد: «از خدائى كه پروردگار شما است به پرهيزيد» (و اتقوا الله ربكم ) او پروردگار و مربى شما است ، و دستوراتش ، ضامن سعادت شما مى باشد، بنابراين فرمانهاى او را به كار بنديد و از عصيان و نافرمانيش به پرهيزيد، مخصوصا در امر طلاق و نگهدارى حساب عده دقت به خرج دهيد. بعد به «سومين » و «چهارمين » كه يكى مربوط به شوهران است و ديگرى مربوط به زنان ، مى فرمايد: «شما آنها را از خانه هايشان ، خارج نسازيد، و آنها نيز از خانه ها در دوران عده خارج نشوند» (لا تخرجوهن من بيوتهن و لا يخرجن ). گرچه بسيارى از بيخبران ، اين حكم اسلامى را به هنگام طلاق اصلا اجرا نمى كنند، و به محض جارى شدن صيغه طلاق ، هم مرد به خود اجازه مى دهد كه زن را بيرون كند، و هم زن خود را آزاد مى پندارد كه از خانه شوهر خارج شود و به خانه بستگان بازگردد، ولى اين حكم اسلامى فلسفه بسيار مهمى دارد، زيرا علاوه بر حفظ احترام زن ، غالبا زمينه را براى بازگشت شوهر از طلاق ، و تحكيم پيوند زناشوئى ، فراهم مى سازد. پشت پا زدن به اين حكم مهم اسلامى كه در متن قرآن مجيد آمده است سبب مى شود كه بسيارى از طلاقها به جدائى دائم منتهى شود، در حالى كه اگر اين حكم اجرا مى شد، غالبا به آشتى و بازگشت مجدد منتهى مى گشت . ولى از آنجا كه گاهى شرائطى فراهم مى شود كه نگهدارى زن بعد از طلاق در خانه طاقت فرسا است ، به دنبال آن پنجمين حكم را به صورت استثناء اضافه كرده ، مى گويد: «مگر اينكه آنها كار زشت آشكارى را انجام دهند» (الا ان ياتين بفاحشة مبينة ). مثلا آنقدر، ناسازگارى ، بدخلقى ، و بدزبانى با همسر و كسان او كند كه ادامه حضور او در منزل ، باعث مشكلات بيشتر گردد.
اين معنى در روايات متعددى كه از ائمه اهل بيت (عليهمالسلام ) نقل شده است ديده مى شود. البته منظور هر مخالفت و ناسازگارى جزئى نيست ، زيرا در مفهوم كلمه «فاحشه » كار زشت مهم افتاده است ، بخصوص اينكه با وصف «مبينه » نيز توصيف شده است . اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور از فاحشه «عمل منافى با عفت » است و در روايتى از امام صادق (عليه السلام ) نيز نقل شده ، و منظور از خارج ساختن در اين صورت بيرون بردن براى اجراى حد و سپس بازگشت به خانه است . جمع ميان هر دو معنى نيز ممكن است . و باز به دنبال بيان اين احكام به عنوان تاءكيد مى افزايد: «اين حدود و مرزهاى الهى است ، هر كس از حدود الهى تجاوز كند به خويشتن ستم كرده » (و تلك حدود الله و من يتعد حدود الله فقد ظلم نفسه ). چرا كه اين قوانين و مقررات الهى ضامن مصالح خود مكلفين است ، و تجاوز از آن خواه از ناحيه مرد باشد يا زن لطمه به سعادت خود آنان مى زند. و در پايان آيه ضمن اشاره لطيفى به فلسفه عده ، و عدم خروج زنان از خانه و اقامتگاه اصلى ، مى فرمايد: «تو نمى دانى شايد خداوند بعد از اين ماجرا وضع تازه و وسيله اصلاحى فراهم سازد» (لا تدرى لعل الله يحدث بعد ذلك امرا). با گذشتن زمان ، طوفان خشم و غضب كه غالبا موجب تصميمهاى ناگهانى در امر طلاق و جدائى مى شود فرو مى نشيند، و حضور دائمى زن در خانه در كنار مرد در مدت عده ، و يادآورى عواقب شوم طلاق ، مخصوصا در آنجا كه پاى فرزندانى در كار است ، و اظهار محبت هر يك نسبت به ديگرى ، زمينه ساز رجوع
مى گردد، و ابرهاى تيره و تار دشمنى و كدورت را غالبا از آسمان زندگى آنها دور مى سازد. جالب اينكه در حديثى از امام باقر (عليه السلام ) مى خوانيم : المطلقة تكتحل و تختضب و تطيب و تلبس ما شائت من الثياب ، لان الله عز و جل يقول لعل الله يحدث بعد ذلك امرا لعلها ان تقع فى نفسه فيراجعها. «زن مطلقه در دوران عده اش مى تواند آرايش كند، سرمه در چشم نمايد، و موهاى خود را رنگين ، و خود را معطر، و هر لباسى كه مورد علاقه او است بپوشد، زيرا خداوند مى فرمايد: شايد خدا بعد از اين ماجرا وضع تازه اى فراهم سازد، و ممكن است از همين راه زن بار ديگر قلب مرد را تسخير كرده و مرد رجوع كند»! همانگونه كه گفتيم تصميم بر جدائى و طلاق غالبا تحت تاءثير هيجانهاى زودگذر است كه با گذشت زمان و معاشرت مستمر مرد و زن در يك مدت نسبتا طولانى (مدت عده ) و انديشه در پايان كار، صحنه به كلى دگرگون مى شود، و بسيارى از جدائيها به آشتى منتهى مى گردد اما به شرط اينكه دستورهاى اسلامى فوق يعنى ماندن زن در مدت عده در خانه همسر سابق دقيقا اجرا شود. به خواست خدا بعدا خواهيم گفت كه همه اينها مربوط به «طلاق رجعى » است
نكته ها:
طلاق منفورترين حلالها
بدون شك ، قرارداد زوجيت از جمله قراردادهائى است كه بايد قابل جدائى باشد، چرا كه گاه عللى پيش مى آيد كه زندگى مشترك زن و مرد را
با هم غير ممكن ، يا طاقت فرسا و مملو از مفاسد مى كند، و اگر اصرار داشته باشيم كه اين قرارداد تا ابد بماند، سرچشمه مشكلات زيادى مى گردد، لذا اسلام با اصل طلاق موافقت كرده است ، و هم اكنون نتيجه ممنوع بودن كامل طلاق را در جوامع مسيحى ، ملاحظه مى كنيم كه چگونه زنان و مردان زيادى هستند كه به حكم قانون تحريف يافته مذهب مسيح (عليه السلام ) طلاق را ممنوع مى شمرند و قانونا همسر يكديگرند، ولى در عمل جدا از يكديگر زندگى كرده ، و حتى هر كدام براى خود همسرى غير رسمى انتخاب كرده اند! بنابراين اصل مساءله طلاق يك ضرورت است ، اما ضرورتى كه بايد به حد اقل ممكن تقليل يابد، و تا آنجا كه راهى براى ادامه زوجيت است كسى سراغ آن نرود. به همين دليل در روايات اسلامى ، شديدا از طلاق مذمت گرديده ، و به عنوان مبغوضترين حلالها، از آن ياد شده است ، چنانكه در روايتى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم : ما من شى ء ابغض الى الله عز و جل من بيت يخرب فى الاسلام بالفرقة يعنى الطلاق : ((هيچ عمل منفورتر، نزد خداوند متعال از اين نيست كه اساس خانه اى در اسلام با جدائى (يعنى طلاق ) ويران گردد)). و در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : ما من شى ء مما احله الله ابغض اليه من الطلاق : «چيزى از امور حلال ، در پيشگاه خدا مبغوضتر از طلاق نيست ». باز در حديث ديگرى از رسول اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمده است كه فرمود: تزوجوا و لا تطلقوا، فان الطلاق يهتز منه العرش !: «ازدواج كنيد و طلاق ندهيد كه طلاق عرش خدا را به لرزه درمى آورد»!
چرا چنين نباشد، در حالى كه طلاق مشكلات زيادى براى خانواده ها، زنان و مردان و مخصوصا فرزندان به وجود مى آورد، كه آن را عمدتا در سه قسمت مى توان خلاصه كرد: ۱ - مشكلات عاطفى - بدون شك مرد و زنى كه سالها يا ماهها با يكديگر زندگى كرده اند، سپس از هم جدا مى شوند، و از نظر عاطفى جريحه دار خواهند شد، و در ازدواج آينده خاطره ازدواج گذشته ، دائما آنها را نگران مى دارد، و حتى به همسر آينده با يك نوع بدبينى و سوءظن مى نگرند، آثار زيانبار اين امر بر كسى مخفى نيست ، و لذا بسيار ديده شده كه اين گونه زنان و مردان براى هميشه از ازدواج چشم مى پوشند. ۲ - مشكلات اجتماعى - بسيارى از زنان بعد از طلاق شانس زيادى براى ازدواج مجدد، آن هم به طور شايسته و دلخواه ، ندارند، و از اين نظر گرفتار خسران شديد مى شوند، و حتى مردان نيز بعد از طلاق دادن همسر خود، شانس ازدواج مطلوبشان به مراتب كمتر خواهد بود، مخصوصا اگر پاى فرزندانى در ميان باشد، لذا غالبا ناچار مى شوند، تن به ازدواجى در دهند كه نظر واقع آنها را تاءمين نمى كند، و از اين نظر تا پايان عمر رنج مى برند. ۳ - مشكلات فرزندان كه از همه اينها مهمتر است ، كمتر ديده شده است كه نامادريها همچون مادر، دلسوز و مهربان باشند، و بتوانند خلاء عاطفى فرزندانى را كه از آغوش پر مهر مادر بريده شده اند پر كنند، همانگونه كه اگر زن سابق فرزند را با خود ببرد، در مورد ناپدرى نيز اين صادق است ، البته هستند زنان و مردانى كه نسبت به غير فرزندان خود، پر محبت و وفا دارند، ولى مسلما تعداد آنها كم است ، و به همين دليل ، فرزندان بعد از طلاق ، گرفتار بزرگترين زيان و خسران مى شوند، و شايد غالب آنها، سلامت روانى خود را تا آخر عمر از دست مى دهند.
و اين ضايعه اى است نه تنها براى هر خانواده بلكه براى كل جامعه ، چرا كه چنين كودكانى كه از مهر مادر يا پدر، محروم مى شوند گاه به صورت افرادى خطرناك درمى آيند، كه بدون توجه تحت تاءثير روح انتقام جوئى قرار گرفته و انتقام خود را از كل جامعه مى گيرند. اگر اسلام اين همه درباره طلاق سختگيرى كرده ، دليلش همين آثار زيانبار آن در ابعاد مختلف است . و نيز به همين دليل قرآن مجيد صريحا دستور مى دهد كه هرگاه اختلافى ميان زن و مرد پيدا شود بستگان دو طرف در اصلاح آن دو بكوشند، و از طريق تشكيل «محكمه صلح خانوادگى » از كشيده شدن دو همسر به دادگاه شرع ، يا به مساءله طلاق و جدائى ، مانع شوند. (شرح محكمه صلح را در جلد سوم صفحه ۳۷۵ به بعد ذيل آيه ۳۵ سوره نساء داده ايم ). و باز به همين دليل آنچه به خوشبينى زن و مرد، و تحكيم پايه هاى علائق خانوادگى ، كمك كند، از نظر اسلام مطلوب ، و آنچه آنرا متزلزل سازد مبغوض و منفور است .
انگيزه طلاق
طلاق مانند هر پديده ديگرى اجتماعى داراى ريشه هاى مختلفى است كه بدون بررسى دقيق و مقابله با آن جلوگيرى از بروز چنين حادثه اى مشكل است ، و لذا قبل از هر چيز بايد به سراغ عوامل طلاق برويم و ريشه هاى آنرا در جامعه بخشكانيم ، اين عوامل بسيار زياد است كه امور زير از مهمترين آنها است :
الف - توقعات نامحدود زن يا مرد يكى از مهمترين عوامل جدائى است ، و اگر هر كدام دامنه توقع خويش را محدود سازند، و از عالم رؤ ياها و پندارها بيرون آيند، و طرف مقابل خود را به خوبى درك كنند، و در حدودى كه ممكن است توقع داشته باشند، جلوى بسيارى از طلاقها گرفته خواهد شد. ب - حاكم شدن روح تجمل پرستى و اسراف و تبذير بر خانواده ها عامل مهم ديگرى است كه مخصوصا زنان را در يك حالت نارضائى دائم نگه مى دارد، و با انواع بهانه گيريها راه طلاق و جدائى را صاف مى كند. ج - دخالتهاى بيجاى اقوام و بستگان و آشنايان در زندگى خصوصى دو همسر، و مخصوصا در اختلافات آنها، عامل مهم ديگرى محسوب مى شود. تجربه نشان داده است كه اگر هنگام بروز اختلافات در ميان دو همسر آنها را به حال خود رها كنند و با جانبدارى از اين يا از آن دامن به آتش اين اختلاف نزنند چيزى نمى گذرد كه خاموش مى شود، ولى دخالت كسان دو طرف كه غالبا با تعصب و محبتهاى ناروا همراه است كار را روز به روز مشكلتر و پيچيده تر مى سازد. البته اين به آن معنا نيست كه نزديكان هميشه خود را از اين اختلافات دور دارند، بلكه منظور اين است كه آنها را در اختلافات جزئى به حال خود رها كنند، ولى هرگاه اختلاف به صورت كلى و ريشه دار درآمد با توجه به مصلحت طرفين ، و اجتناب و پرهيز از هر گونه موضع گيرى يكجانبه و تعصب آميز دخالت كنند، و مقدمات صلحشان را فراهم سازند. د - بى اعتنايى زن و مرد به خواست يكديگر، مخصوصا آنچه به مسائل عاطفى و جنسى برمى گردد، مثلا هر مردى انتظار دارد كه همسرش پاكيزه و جذاب باشد، همچنين هر زن نيز چنين انتظارى از شوهرش دارد، ولى اين از امورى است كه غالبا حاضر به اظهار آن نيستند، اينجا است كه بى اعتنايى طرف
مقابل و نرسيدن به وضع ظاهر خويش و ترك تزيين لازم ، و ژوليده و كثيف بودن ، همسر او را از ادامه چنين ازدواجى سير مى كند، مخصوصا اگر در محيط زندگانى آنها افرادى باشند كه اين امور را رعايت كنند و آنها بى اعتنا از كنار اين مساءله بگذرند. لذا در روايات اسلامى اهميت زيادى به اين معنى داده شده ، چنانكه در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : لا ينبغى للمرئة ان تعطل نفسها: ((سزاوار نيست كه زن خود را بدون زينت و آرايش براى شوهرش بماند و در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام ) آمده است كه فرمود: و لقد خرجن نساء من العفاف الى الفجور ما اخرجهن الا قلة تهيئة ازواجهن ! زنانى از جاده عفت خارج شدند و علتى جز اين نداشت كه مردان آنها به خودشان نمى رسيدند))! ه - عدم تناسب فرهنگ خانوادگى و روحيات زن و مرد با يكديگر نيز يكى از عوامل مهم طلاق است ، و اين مساءله اى است كه بايد قبل از اختيار همسر دقيقا مورد توجه قرار گيرد كه آن دو علاوه بر اينكه «كفو شرعى » يعنى مسلمان باشند، «كفو فرعى » نيز باشند، يعنى تنها تناسبهاى لازم از جهات مختلف در ميان آن دو رعايت شود، در غير اين صورت بايد از بهم خوردن چنين ازدواجهائى تعجب نكرد.
فلسفه نگه داشتن عده
بدون شك «عده » دو فلسفه اساسى دارد كه در قرآن مجيد و اخبار اسلامى به آن اشاره شده است : نخست مساءله حفظ نسل و مشخص شدن وضع زن از نظر باردارى و عدم باردارى ، و ديگر وجود وسيله اى براى بازگشت به
زندگى اول ، و از بين بردن عوامل جدائى است كه در آيه فوق اشاره لطيفى به آن شده بود، بخصوص اينكه اسلام روى اين مساءله تاءكيد مى كند كه زنان در دوران عده بايد در خانه مرد بمانند، و طبعا يك معاشرت دائمى چند ماهه خواهند داشت كه به آنها مجال مى دهد مساءله جدائى را دور از هيجانات زودگذر مجددا مورد بررسى قرار دهند. مخصوصا در مورد طلاق رجعى كه بازگشت به زوجيت نيازى به هيچگونه تشريفات ندارد، و هر كار و يا سخنى كه دليل بر تمايل مرد به بازگشت باشد رجوع محسوب مى شود، حتى اگر دست بر بدن زن يا شهوت و يا بدون شهوت بگذارد هر چند قصد رجوع هم نداشته باشد رجوع محسوب مى شود. به اين ترتيب اگر اين مدت با شرائطى كه در بالا گفتيم بگذرد و آن دو با هم آشتى نكنند معلوم مى شود به راستى آمادگى ادامه زندگى مشترك ندارند مصلحت در اين است كه از هم جدا شوند. در اين زمينه شرح ديگرى در جلد دوم تفسير نمونه ذيل آيه ۲۲۸ سوره بقره داده ايم ،
آيه ۲-۳
آيه و ترجمه
فَإِذَا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ فَارِقُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ وَ أَشهِدُوا ذَوَى عَدْلٍ مِّنكمْ وَ أَقِيمُوا الشهَدَةَ للَّهِ ذَلِكمْ يُوعَظ بِهِ مَن كانَ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الاَخِرِ وَ مَن يَتَّقِ اللَّهَ يجْعَل لَّهُ مخْرَجاً(۲) وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْث لا يحْتَسِب وَ مَن يَتَوَكلْ عَلى اللَّهِ فَهُوَ حَسبُهُ إِنَّ اللَّهَ بَلِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكلِّ شىْءٍ قَدْراً(۳) ترجمه : ۲ - و هنگامى كه عده آنها سرآمد يا آنها را به طرز شايسته اى نگهداريد، و يا به طرز شايسته اى از آنها جدا شويد، و دو مرد عادل از خودتان را گواه گيريد، و شهادت را براى خدا برپا داريد، اين چيزى است كه افرادى كه به خدا و روز قيامت ايمان دارند به آن اندرز داده مى شوند، و هر كس تقواى الهى پيشه كند خداوند راه نجاتى براى او فراهم مى كند. ۳ - و او را از جائى كه گمان ندارد روزى مى دهد، و هر كس بر خداوند توكل كند كفايت امرش را مى كند، خداوند فرمان خود را به انجام مى رساند، و خدا براى هر چيزى اندازه اى قرار داده است .
تفسير : يا سازش يا جدائى خداپسندانه در ادامه بحثهاى مربوط به «طلاق » كه در آيات پيشين آمده ، در نخستين آيه مورد بحث به چند حكم ديگر اشاره مى كند، نخست مى فرمايد: «هنگامى كه مدت عده آنها سرآمد بايد آنها را به طرز شايسته اى - از طريق رجوع - نگاهداريد، يا به طرز شايسته اى از آنها جدا شويد». (فاذا بلغن اجلهن فامسكوهن بمعروف او فارقوهن بمعروف ). مراد به «بلوغ اجل » (رسيدن به پايان مدت ) اين نيست كه مدت عده به طور كامل پايان گيرد، بلكه منظور رسيدن به اواخر مدت است ، و گرنه رجوع كردن بعد از پايان عده جايز نيست ، مگر اينكه نگهدارى آنها از طريق صيغه عقد جديد صورت گيرد، ولى اين معنى از مفهوم آيه بسيار بعيد به نظر مى رسد. به هر حال ، در اين آيه ، يكى از مهمترين و حساب شده ترين دستورهاى مربوط به زندگى زناشوئى ، مطرح ، و آن اينكه زن و مرد يا بايد به طور شايسته با هم زندگى كنند، و يا به طور شايسته از هم جدا شوند. همانگونه كه زندگى مشترك بايد روى اصول صحيح و طرز انسانى و شايسته باشد، جدائى نيز بايد خالى از هرگونه جار و جنجال و دعوى و نزاع و بدگوئى و ناسزا و اجحاف و تضييع حقوق بوده باشد اين مهم است كه همانگونه كه پيوندها با صلح و صفا انجام گيرد جدائيها نيز تواءم با تفاهم باشد، چرا كه ممكن است در آينده اين زن و مرد بار ديگر به فكر تجديد زندگى مشترك شوند، ولى بدرفتاريهاى هنگام جدائى چنان جو فكرى آنها را تيره و تار ساخته كه راه بازگشت را به روى آنها مى بندد، و به فرض بخواهند مجددا با هم ازدواج كنند زمينه فكرى
و عاطفى مناسب ندارند، از سوى ديگر بالاخره هر دو مسلمانند و متعلق به يك جامعه ، و جدائى تواءم با مخاصمه و امور ناشايست نه تنها در خود آنها اثر مى گذارد كه در فاميل دو طرف هم اثرات زيانبارى دارد، و گاه زمينه همكاريهاى آنها را در آينده به كلى بر باد مى دهد. راستى چه خوب است كه نه فقط در زندگى زناشوئى ، بلكه در هرگونه دوستى و برنامه مشترك ، انسان تا آنجا كه مى تواند به همكارى شايسته ادامه دهد و هرگاه نتوانست به طرز شايسته جدا شود كه «جدائى شايسته » نيز خود نوعى پيروزى و موفقيت براى طرفين است ! از آنچه كه گفتيم معلوم شد كه «امساك به معروف » و «جدائى به معروف » معنى وسيعى دارد كه هرگونه شرائط واجب و مستحب و برنامه هاى اخلاقى را دربر مى گيرد و مجموعه اى از آداب اسلامى و اخلاقى را در ذهن مجسم مى كند. سپس به دومين حكم اشاره كرده مى افزايد: هنگام طلاق و جدائى ، دو مرد عادل از خودتان (از مسلمانان ) را شاهد بگيريد (و اشهدوا ذوى عدل منكم ). تا اگر در آينده اختلافى روى دهد، هيچيك از طرفين ، نتوانند واقعيتها را انكار كنند. بعضى از مفسران ، احتمال داده اند كه شاهد گرفتن ، هم در مورد طلاق است و هم در مورد رجوع ، ولى از آنجا كه شاهد گرفتن به هنگام رجوع ، بلكه به هنگام تزويج ، قطعا واجب نيست ، بنابراين اگر فرضا آيه فوق رجوع را هم شامل شود، در اين مورد يك دستور مستحب است . و در سومين دستور، وظيفه شهود را چنين بيان مى كند: «شهادت را براى خدا برپا داريد» (و اقيموا الشهادة لله ). مبادا تمايل قلبى شما به يكى از دو طرف ، مانع شهادت به حق باشد، بايد
جز خدا و اقامه حق انگيزه ديگرى در آن راه نيابد، درست است كه شهود بايد عادل باشند، ولى با وجود عدالت ، نيز صدور گناه محال نيست ، به همين دليل به آنها هشدار مى دهد كه مراقب خويش باشند و آگاهانه يا ناآگاهانه از مسير حق منحرف نشوند. ضمنا تعبير به «ذوى عدل منكم » دليل بر اين است كه دو شاهد بايد «مسلمان » و «عادل » و «مرد» باشند. و در پايان آيه به عنوان تاءكيد درباره تمام احكام گذشته مى افزايد: «تنها كسانى كه ايمان به خدا و روز قيامت دارند از اين وعظ و اندرز نتيجه مى گيرند» (ذلكم يوعظ به من كان يؤ من بالله و اليوم الاخر). بعضى ذلكم را تنها اشاره به مساءله توجه به خدا و رعايت عدالت از ناحيه شهود دانسته اند، ولى ظاهر اين است كه اين تعبير معنى وسيعى دارد و تمام احكام گذشته را در مورد طلاق دربر مى گيرد. به هر صورت اين تعبير دليل بر اهميت فوق العاده اين احكام است به گونه اى كه اگر كسى آنها را رعايت نكند و از آن وعظ و اندرز نگيرد گوئى ايمان به خدا و روز قيامت ندارد. و از آنجا كه گاهى مسائل مربوط به معيشت و زندگى آينده و يا گرفتاريهاى ديگر خانوادگى سبب مى شود كه دو همسر به هنگام طلاق يا رجوع ، و يا دو شاهد به هنگام شهادت دادن از جاده حق و عدالت منحرف شوند در پايان آيه مى فرمايد: «هر كس از خدا بپرهيزد و ترك گناه كند خداوند براى او راه نجاتى قرار مى دهد و مشكلات زندگى او را حل مى كند» (و من يتق الله يجعل له مخرجا).
و او را از جائى كه گمان ندارد روزى مى دهد)) (و يرزقه من حيث لا يحتسب ). «و هر كس بر خداوند توكل كند و كار خود را به او واگذارد خدا كفايت امرش مى كند» (و من يتوكل على الله فهو حسبه ). «چرا كه خداوند قادر مطلق ، فرمانش در همه چيز نافذ است و هر كارى را اراده كند به انجام مى رساند» (ان الله بالغ امره ). «ولى خداوند براى هر كار و هر چيز اندازه و حسابى قرار داده است ». (قد جعل الله لكل شى ء قدرا). به اين ترتيب به زنان و مردان و شهود هشدار مى دهد كه از مشكلات حق نهراسند، و مجرى عدالت باشند، و گشايش كارهاى بسته را از خدا بخواهند چرا كه خداوند تضمين كرده كه مشكل پرهيزكاران را بگشايد و آنها را از جائى كه خودشان هم انتظار ندارند روزى دهد. خداوند ضمانت كرده كه هر كس توكل كند درنمى ماند، و خداوند قادر بر انجام اين ضمانت است . درست است كه اين آيات در مورد طلاق و احكام مربوط به آن نازل شده ، ولى محتواى گسترده اى دارد كه ساير موارد را نيز شامل مى شود و وعده اميد بخشى است از سوى خداوند به همه پرهيزكاران و توكل كنندگان كه سرانجام لطف الهى آنها را مى گيرد، و از پيچ و خم مشكلات عبور مى دهد، و به افق تابناك سعادت رهنمون مى گردد سختى هاى معيشت را برطرف مى سازد، و ابرهاى تيره و تار مشكلات را از آسمان زندگى آنها كنار مى زند. جمله «قد جعل الله لكل شى ء قدرا» اشاره لطيفى است به نظامى كه حاكم بر تشريح و تكوين است يعنى اين دستورهائى كه خداوند در مورد طلاق و غير آن صادر فرموده همه طبق حساب و اندازه گيرى دقيق و حكيمانه اى است ،
همچنين مشكلاتى كه در طول زندگى انسان چه در مساءله زناشوئى و چه در غير آن رخ مى دهد هر كدام اندازه و حساب و مصلحت و پايانى دارد، نبايد به هنگام بروز اين حوادث دستپاچه شوند، و زبان به شكوه بگشايند، و يا براى حل مشكلات به بى تقوائيها توسل جويند، بلكه بايد با نيروى تقوا و خويشتندارى به جنگ آنها بروند و حل نهائى را از خدا بخواهند.
نكته ها:
تقوى و نجات از مشكلات
آيات فوق از اميدبخشترين آيات قرآن مجيد است كه تلاوت آن دل را صفا و جان را نور و ضيا مى بخشد، پرده هاى ياءس و نوميدى را مى درد، شعاعهاى حياتبخش اميد را به قلب مى تاباند، و به تمام افراد پرهيزگار با تقوا وعده نجات و حل مشكلات مى دهد. در حديثى از ابو ذر غفارى نقل شده كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: انى لا علم آية لو اخذ بها الناس لكفتهم : و من يتق الله يجعل له مخرجا... فما زال يقولها و يعيدها: «من آيه اى را مى شناسم كه اگر تمام انسانها دست به دامن آن زنند براى حل مشكلات آنها كافى است ، پس آيه ((ومن يتق الله » را تلاوت فرمود و بارها آن را تكرار كرد)). در حديث ديگرى از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل شده كه در تفسير اين آيه فرمود: من شبهات الدنيا و من غمرات الموت و شدائد يوم القيامة : «خداوندا پرهيزكاران را از شبهات دنيا و حالات سخت مرگ و شدائد
روز قيامت رهائى مى بخشد»! اين تعبير دليل بر اين است كه گشايش امور براى اهل تقوا منحصر به دنيا نيست ، بلكه قيامت را نيز شامل مى شود. و در حديث ديگرى از همان حضرت (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمده است : من اكثر الاستغفار جعله الله له من كل هم فرجا و من كل ضيق مخرجا: ((هر كس بسيار استغفار كند (و لوح دل را از زنگار گناه بشويد) خدا براى او از هر اندوهى گشايشى ، و از هر تنگنائى راه نجاتى قرار مى دهد)). جمعى از مفسران گفته اند: كه نخستين آيه فوق ، درباره «عوف بن مالك » نازل شده كه از ياران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بود، دشمنان اسلام فرزندش را اسير كردند، او به محضر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمد و از اين ماجرا و فقر و تنگدستى شكايت كرد، فرمود: تقواى را پيشه كن و شكيبا باش و بسيار ذكر لا حول و لا قوة الا بالله را بگو، او اين كار را انجام داد، ناگهان در حالى كه در خانه اش نشسته بوده فرزندش از در، درآمد، معلوم شد كه از يك لحظه غفلت دشمن استفاده كرده و فرار نموده ، و حتى شترى از دشمن را نيز با خود آورده است . (اينجا بود كه آيه فوق نازل شد و از گشايش مشكل اين فرد با تقوى و روزى از جائى كه انتظارش را نداشت خبر داد). ذكر اين مطلب نيز لازم است كه هرگز مفهوم آيه ، اين نيست كه انسان تلاش و كوشش براى زندگى را به دست فراموشى بسپارد، و بگويد در خانه
مى نشينم و تقوا پيشه مى كنم و ذكر «لا حول و لا قوة الا بالله » مى گويم تا از آنجا كه گمان ندارم به من روزى مى رسد، نه هرگز مفهوم آيه چنين نيست ، هدف تقوى و پرهيزكارى تواءم با تلاش و كوشش است ، اگر با اين حال درها به روى انسان بسته شد خداوند گشودن آنها را تضمين فرموده است . و لذا در حديثى مى خوانيم كه يكى از ياران امام صادق (عليه السلام ) «عمر بن مسلم » مدتى خدمتش نيامد، حضرت جوياى حال او شد، عرض كردند: او تجارت را ترك گفته ، و رو به عبادت آورده ، فرمود: واى بر او ا ما علم ان تارك الطلب لا يستجاب له : «آيا نمى داند كسى كه تلاش و طلب روزى را ترك گويد دعايش مستجاب نمى شود». سپس افزود: ((جمعى از ياران رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) وقتى آيه و من يتق الله يجعل له مخرجا و يرزقه من حيث لا يحتسب )) نازل شد درها را به روى خود بستند، و رو به عبادت آوردند و گفتند: «خداوند روزى ما را عهده دار شده »! اين جريان به گوش پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) رسيد، كسى را نزد آنها فرستاد كه چرا چنين كرده ايد؟ گفتند: اى رسول خدا! چون خداوند روزى ما را تكفل كرده و ما مشغول عبادت شديم ، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: انه من فعل ذلك لم يستجب له ، عليكم بالطلب !: «هر كس چنين كند دعايش مستجاب نمى شود، بر شما باد كه تلاش و طلب كنيد».
روح توكل
منظور از توكل بر خدا، اين است كه انسان تلاشگر كار خود را به او واگذارد و حل مشكلات خويش را از او بخواهد، خدائى كه از تمام نيازهاى او آگاه است ، خدائى كه نسبت به او، رحيم و مهربان است ، و خدائى كه قدرت
به حل هر مشكلى دارد. كسى كه داراى روح توكل است ، هرگز ياءس و نوميدى را به خود راه نمى دهد، در برابر مشكلات احساس ضعف و زبونى نمى كند، در برابر حوادث سخت ، مقاوم است ، و همين فرهنگ و عقيده چنان قدرت روانى به او مى دهد كه مى تواند بر مشكلات پيروز شود، و از سوى ديگر امدادهاى غيبى كه به متوكلان نويد داده شده است به يارى او مى آيد، و او را شكست و ناتوانى رهائى مى بخشد. در حديثى از پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمده است كه فرمود: از پيك وحى خدا، جبرئيل ، پرسيدم : توكل چيست ؟ گفت : العلم بان المخلوق لا يضر و لا ينفع ، و لا يعطى و لا يمنع ، و استعمال الياس من الخلق ، فاذا كان العبد كذلك لم يعمل لاحد سوى الله ، و لم يرج و لم يخف سوى الله ، و لم يطمع فى احد سوى الله فهذا هو التوكل .
- ((حقيقت توكل اين است كه انسان بداند: مخلوق ، نه زيان مى رساند، و نه نفع ، و نه عطا مى كند و نه منع ، چشم اميد از خلق برداشتن (و به خالق دوختن ) هنگامى كه چنين شود، انسان جز براى خدا كار نمى كند، به غير او اميد ندارد، از غير او نمى ترسد، و دل به كسى جز او نمى بندد، اين روح توكل است )).
«توكل » با اين محتواى عميق ، شخصيت تازه اى به انسان مى بخشد، و در تمام اعمال او اثر مى گذارد، لذا در حديثى مى خوانيم كه پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در شب معراج از پيشگاه خداوند سؤ ال كرد: پروردگارا! اى الاعمال افضل «چه عملى از همه اعمال برتر است ». خداوند متعال فرمود ليس شى ء عندى افضل من التوكل على و الرضا
بما قسمت : «چيزى در نزد من افضل و برتر از توكل بر من ، و خشنودى به آنچه قسمت كرده ام نيست ». بديهى است توكل به اين معنى هميشه تواءم با جهاد و تلاش و كوشش است ، نه تنبلى و فرار از مسئوليتها. شرح ديگرى در اين زمينه در جلد دهم صفحه ۲۹۵ به بعد (ذيل آيه ۱۲ سوره ابراهيم ) آورده ايم .
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |