تفسیر:نمونه جلد۲۳ بخش۱۶
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
آيه ۱۲-۱۵
آيه و ترجمه
يَوْمَ تَرَى الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَتِ يَسعَى نُورُهُم بَينَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمَنِهِم بُشرَاكُمُ الْيَوْمَ جَنَّتٌ تجْرِى مِن تحْتهَا الاَنهَرُ خَلِدِينَ فِيهَا ذَلِك هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ(۱۲) يَوْمَ يَقُولُ الْمُنَفِقُونَ وَ الْمُنَفِقَت لِلَّذِينَ ءَامَنُوا انظرُونَا نَقْتَبِس مِن نُّورِكُمْ قِيلَ ارْجِعُوا وَرَاءَكُمْ فَالْتَمِسوا نُوراً فَضرِب بَيْنهُم بِسورٍ لَّهُ بَاب بَاطِنُهُ فِيهِ الرَّحْمَةُ وَ ظهِرُهُ مِن قِبَلِهِ الْعَذَاب (۱۳) يُنَادُونهُمْ أَ لَمْ نَكُن مَّعَكُمْ قَالُوا بَلى وَ لَكِنَّكمْ فَتَنتُمْ أَنفُسكُمْ وَ تَرَبَّصتُمْ وَ ارْتَبْتُمْ وَ غَرَّتْكُمُ الاَمَانىُّ حَتى جَاءَ أَمْرُ اللَّهِ وَ غَرَّكُم بِاللَّهِ الْغَرُورُ(۱۴) فَالْيَوْمَ لا يُؤْخَذُ مِنكُمْ فِدْيَةٌ وَ لا مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا مَأْوَاكُمُ النَّارُ هِىَ مَوْلَاكُمْ وَ بِئْس الْمَصِيرُ(۱۵)
ترجمه : ۱۲ - (اين پاداش بزرگ ) در روزى است كه مردان و زنان باايمان را مى نگرى كه نورشان پيش رو و در سمت راستشان به سرعت حركت مى كند (و به آنها مى گويند) بشارت باد بر شما امروز، به باغهائى از بهشت كه نهرها زير درختانش جارى است ، جاودانه در آن خواهيد ماند و اين پيروزى بزرگى است . ۱۳ - روزى كه مردان و زنان منافق به مؤ منان مى گويند: نظرى به ما بيفكنيد تا از نور شما شعله اى برگيريم ، به آنها گفته مى شود: به پشت سر خود بازگرديد و كسب نور كنيد!، در اين هنگام ديوارى ميان آنها زده مى شود كه درى دارد، درونش رحمت است و برونش عذاب ! ۱۴ - آنها را صدا مى زنند كه مگر ما با شما نبوديم ؟! مى گويند: آرى ، ولى شما خود را به هلاكت افكنديد و انتظار (مرگ پيامبر را) كشيديد، و (در همه چيز) شك و ترديد داشتيد، و آرزوهاى دور و دراز شما را فريب داد تا فرمان خدا فرارسيد، و شيطان شما را در برابر خداوند فريب داد. ۱۵ - لذا امروز از شما غرامتى پذيرفته نمى شود، و نه از كافران ، و جايگاهتان آتش است ، و همان سرپرستتان مى باشد و چه بد جايگاهى است . تفسير: بگذاريد ما هم از نور شما استفاده كنيم ! از آنجا كه در آخرين آيه از آيات گذشته خداوند انفاق كنندگان را به اجر كريم نويد داد، در آيات مورد بحث مشخص مى كند كه اين اجر كريم و ارزشمند و باعظمت در چه روزى است ؟ مى فرمايد: «اين در همان روزى است كه مردان و زنان باايمان را مى نگرى كه نورشان در پيش رو و در سمت راستشان به سرعت حركت مى كند» (يوم ترى المؤ منين و المؤ منات يسعى نورهم بين ايديهم و بايمانهم ).
گرچه مخاطب در اينجا پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) است ، ولى مسلما ديگران هم اين صحنه را مى بينند، ولى چون شناسائى مؤ منان براى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) لازم است تا آنها را مورد تفقد بيشترى قرار دهد با اين نشانه آنها را به خوبى مى شناسد. گرچه مفسران در مورد اين «نور» احتمالات متعددى داده اند ولى روشن است كه منظور از آن تجسم نور ايمان است ، چون تعبير به «نورهم » (نور مردان و زنان باايمان ) شده است ، و جاى تعجب نيست ، چرا كه در آن روز عقائد و اعمال انسانها تجسم مى يابد، ايمان كه همان نور هدايت است به صورت روشنائى و نور ظاهرى مجسم مى گردد، و كفر كه تاريكى مطلق است ، به صورت ظلمت ظاهرى مجسم مى گردد. و لذا در آيه ۸ سوره تحريم مى خوانيم يوم لا يخزى الله النبى و الذين آمنوا معه نورهم يسعى بين ايديهم «در آن روز كه خداوند پيامبر خود و كسانى را كه با او ايمان آوردند خوار نمى كند، نورشان پيش روى آنها حركت مى كند». در آيات ديگر قرآن نيز آمده است كه خداوند «مؤ منان را از ظلمت به سوى نور هدايت مى كند». تعبير به ظيسعى (از ماده سعى به معنى حركت سريع ) دليل بر اين است كه خود مؤ منان نيز با سرعت راه محشر را به سوى بهشت و كانون سعادت جاويدان مى پيمايند، چرا كه حركت سريع نور آنها جدا از حركت سريع خودشان نيست . قابل توجه اينكه تنها سخن از دو نور در ميان آمده (نورى كه پيشاپيش روى مؤ منان در حركت است و نورى كه از طرف راست ) اين تعبير ممكن است اشاره به دو گروه مختلف از مؤ منان باشد، «گروه مقربان » كه صورتى نورانى دارند
و نورشان پيشاپيش آنها حركت مى كند، و «اصحاب اليمين » كه نور آنها در سمت راستشان است ، چرا كه نامه اعمالشان به دست راست آنها داده مى شود، و نور از آن برمى خيزد، اين احتمال نيز وجود دارد كه هر دو اشاره به يك گروه است و نور يمين كنايه از نورى است كه از اعمال نيك آنها برمى خيزد و تمام اطراف آنها را روشن مى سازد. به هر حال اين نور راهنماى آنها به سوى بهشت برين است ، و در پرتو آن راه بهشت را به سرعت مى پيمايند. از سوى ديگر بدون شك اين نور الهى چون از ايمان و عمل صالح برمى خيزد با تفاوت مراتب ايمان و عمل صالح مردم متفاوت است ، آنها كه ايمانى قويتر دارند نورشان فاصله زيادى را روشن مى سازد، و آنها كه مرتبه ضعيفترى دارند از نور كمترى برخوردارند، تا آنجا كه نور بعضى تنها نوك انگشتان پاى آنها را روشن مى سازد!، چنانكه در تفسير على بن ابراهيم ذيل آيه مورد بحث اشاره شده است كه : يقسم النور بين الناس يوم القيامة على قدر ايمانهم «نور در ميان مردم در روز قيامت به اندازه ايمانشان تقسيم مى شود». اينجاست كه به احترام آنها اين ندا از فرشتگان برمى خيزد: «بشارت باد بر شما امروز، به باغهائى از بهشت كه نهرها زير درختانش جارى است » (بشراكم اليوم جنات تجرى من تحتها الانهار). «جاودانه در آن خواهيد ماند، و اين پيروزى و رستگارى بزرگى است » (خالدين فيها ذلك هو الفوز العظيم ) اما منافقان كه در تاريكى وحشتناك كفر و نفاق و گناه قرار گرفته اند در اين هنگام فريادشان بلند مى شود و ملتمسانه از مؤ منان تقاضاى نور مى كنند،
اما چيزى جز جواب منفى نمى شنوند، چنانكه در آيه بعد مى گويد: «روزى كه مردان و زنان منافق به مؤ منان مى گويند: نظرى بر ما بيفكنيد تا از نور شما شعله اى برگيريم » (يوم يقول المنافقون و المنافقات للذين آمنوا انظرونا نقتبس من نوركم )). اقتباس در اصل از ماده «قبس » به معنى گرفتن شعله اى از آتش است سپس به نمونه گيريهاى ديگر نيز اطلاق شده . منظور از جمله «انظرونا» اين است كه به ما نگاه كنيد تا از نور صورت شما بهره گيريم ، و راه خود را پيدا كنيم ، يا اينكه نظر لطف و محبتى به ما بيفكنيد و سهمى از نور خود به ما دهيد، اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور از «انظرونا» انتظار كشيدن باشد، يعنى كمى مهلت دهيد تا ما هم به شما برسيم و در پرتو نورتان راه را پيدا كنيم . اما به هر حال «پاسخى كه به آنها گفته مى شود اين است كه به پشت سر خود برگرديد و كسب نور كنيد»! (قيل ارجعوا ورائكم فالتمسوا نورا). اينجا جاى تحصيل نور نيست ، مى بايست آن را از دنيائى كه پشت سر گذاشتيد، از طريق ايمان و عمل صالح ، به دست مى آورديد، اما ديگر گذشته و دير شده است ! «در اين هنگام ناگهان ديوارى در ميان اين دو گروه زده مى شود كه درى دارد» (فضرب بينهم بسور له باب ).
ولى دو طرف اين ديوار عظيم ، يا اين در، كاملا با هم متفاوت است «درونش رحمت است و بيرونش عذاب » (باطنه فيه الرحمة و ظاهره من قبله العذاب ). «سور» در لغت به معنى ديوارى است كه در گذشته براى حفاظت به دور شهرها مى كشيدند، و در فارسى از آن تعبير به «بارو» مى شود، و در فواصل مختلف نيز برجهائى براى محافظان و نگهبانان داشت ، و لذا مجموعا تعبير به «برج و بارو» مى كردند. قابل توجه اينكه مى گويد: «درون آن رحمت ، و برون آن عذاب است يعنى مؤ منان همچون ساكنان شهر در درون اين باغ هستند، و منافقان همچون بيگانگان در قسمت بيابانى قرار دارند، قبلا نيز آنها در يك جامعه و در كنار هم زندگى مى كردند، اما ديوارى عظيم از اعتقادات و اعمال مختلف آنها را از يكديگر جدا مى كرد، در قيامت نيز همين معنى مجسم مى گردد. اما اين ((در» براى چيست ؟ ممكن است براى اين باشد كه منافقان از اين در نعمتهاى بهشتى را ببينند و حسرت ببرند، يا اينكه افرادى كه كمتر آلوده اند پس از اصلاح از آن بگذرند و در كنار مؤ منان قرار گيرند. اما اين ديوار چنان نيست كه مانع عبور صدا باشد، لذا در آيه بعد مى افزايد: «آنها را صدا مى زنند كه مگر ما با شما نبوديم »؟! (ينادونهم الم نكن معكم ). هم در دنيا با شما در يك جامعه مى زيستيم ، و هم در اينجا در كنار شما بوديم چه شد كه ناگهان از ما جدا شديد، و به روح و رحمت الهى رفتيد، و ما را در چنگال عذاب رها كرديد؟! «آنها در پاسخ مى گويند: آرى با هم بوديم » (قالوا بلى ). در همه جا با هم بوديم ، در كوچه و بازار، در سفر و حضر، گاه همسايه هم بوديم ، و يا حتى گاه در يك خانه زندگى مى كرديم ، ولى از نظر مكتب
و عقيده و عمل فرسنگها با هم فاصله داشتيم ، شما خط خود را از ما جدا كرده بوديد، و در اصول و فروع از حق بيگانه بوديد. سپس مى افزايند: «شما گرفتار خطاهاى بزرگى بوديد از جمله : ۱ - ((شما خود را به واسطه پيمودن طريق كفر فريب داديد و هلاك كرديد» (و لكنكم فتنتم انفسكم ). ۲ - ((پيوسته در انتظار مرگ پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) و نابودى مسلمين و برچيده شدن اساس اسلام بوديد)) «و تربصتم ». بعلاوه در انجام هر كار مثبت و هر حركت صحيح حالت صبر و انتظار داشتيد و تعلل مى نموديد. ۳ - ((پيوسته در امر معاد و رستاخيز و حقانيت دعوت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) و قرآن شك و ترديد داشتيد)) (و ارتبتم ). ۴ - «همواره گرفتار آرزوهاى دور و دراز بوديد آرزوهائى كه هرگز دست از سر شما برنداشت تا فرمان خدا دائر بر مرگتان فرارسيد» (و غرتكم الامانى حتى جاء امر الله ). آرى اين آرزوها لحظه اى مجال تفكر صحيح به شما نداد، غرق رؤ ياها و پندارها بوديد، و در عالمى از وهم و خيال زندگى مى كرديد، و آرزوى وصول به شهوات و اهداف مادى بر شما چيره بود. ۵ - ((از همه اينها گذشته شيطان فريبكار (كه پايگاهش را در وجودتان محكم كرده بود) شما را در برابر خداوند فريب داد)) (و غركم بالله الغرور). او با وسوسه ها شما را مغرور كرد، گاه دنيا را در نظرتان جاودانه جلوه داد، و گاه قيامت را يك حلواى نسيه قلمداد كرد، گاهى شما را به لطف و رحمت الهى مغرور مى كرد، و گاه اصلا وجود خداوند بزرگ را زير سؤ ال مى برد! اين عوامل پنجگانه دست به دست هم دادند و خط شما را به كلى از ما جدا كردند.
«فتنتم » از ماده «فتنه » به معانى مختلفى آمده است آزمايش و امتحان ، فريب دادن ، بلا و عذاب ، ضلالت و گمراهى و شرك و بت پرستى و در اينجا بيشتر دو معنى آخر يعنى گمراهى و شرك مناسب است . «تربصتم » از ماده «تربص » در اصل به معنى انتظار كشيدن است ، خواه انتظار بلا و مصيبت باشد، يا فراوانى و نعمت ، و در اينجا بيشتر مناسب انتظار مرگ پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) و برچيده شدن اسلام ، يا انتظار كشيدن به معنى تعلل ورزيدن در توبه از گناه و انجام هر گونه كار خير است . «و ارتبتم » از ماده «ريب » به هر گونه شك و ترديد كه بعدا پرده از روى آن برداشته مى شود اطلاق مى گردد، و در اينجا بيشتر مناسب با شك در قيامت و يا حقانيت قرآن است . گرچه مفهوم الفاظى كه در آيه به كار رفته گسترده است ولى ممكن است به ترتيب بيانگر مساءله «شرك »، و انتظار «پايان عمر اسلام و پيامبر» (صلى اللّه عليه و آله ) و سپس شك در «معاد» و بعد از آن آلودگيهاى عملى از طريق فريب اءمانى و شيطان باشد، بنابراين جمله هاى سه گانه نخست ناظر به اصول سه گانه دين است و دو جمله اخير ناظر به فروع دين . سرانجام مؤ منان در يك نتيجه گيرى منافقان را مخاطب ساخته ، مى گويند: «امروز از شما غرامتى پذيرفته نمى شود كه در برابر آن از عذاب الهى رهائى يابيد» (فاليوم لا يؤ خذ منكم فدية ). «و نه از كافران » (و لا من الذين كفروا). و به اين ترتيب كافران نيز سرنوشتى همچون منافقان دارند، و همگى در گرو گناهان و زشتيهاى اعمال خويشند، و راه خلاصى ندارند.
و سپس مى افزايند: «جايگاهتان آتش است » (ماواكم النار). و «مولى و سرپرستتان همان دوزخ » (هى مولاكم ). و «چه بد جايگاهى است »؟! (و بئس المصير). معمولا انسانها براى نجات از چنگال مجازات و كيفر در دنيا يا متوسل به غرامت مالى مى شوند، و يا از نيروى ياور و شفيعى كمك مى طلبند، ولى در آنجا هيچيك از اين دو براى منافقان و كافران وجود ندارد. اصولا در قيامت تمام اسباب و وسائل مادى كه در اين جهان براى رسيدن به مقاصد معمول است از كار مى افتد، و پيوندها بريده مى شود، چنانكه در آيه ۱۶۶ بقره مى خوانيم : «و تقطعت بهم الاسباب ». «در آن روز نه داد و ستدى هست و نه رابطه دوستى » «يوم لا بيع فيه و لا خلة » (بقره ۲۵۴). «نه عوضى گرفته مى شود» «و لا يؤ خذ منها عدل » (بقره ۴۸). «و نه كسى به فرياد دوستش مى رسد» «يوم لا يغنى مولى عن مولى شيئا» (دخان ۴۱) «نه نقشه ها و مكرها به جائى مى رسد» «يوم لا يغنى عنهم كيدهم شيئا» (طور ۴۵). «و نه رابطه خويشاوندى به درد مى خورد» «فلا انساب بينهم يومئذ» (مؤ منون ۱۰۱). «و خلاصه همه در گرو اعمال خويش و گرفتار اعمال خود هستند» «كل نفس بما كسبت رهينة » (مدثر ۳۸). و به اين ترتيب قرآن روشن مى كند كه تنها وسيله نجات در آن روز
ايمان و عمل صالح است ، حتى دايره شفاعت محدود به كسانى است كه سهمى از اين دو را داشته باشند نه بيگانگان مطلق ، و آنها كه پيوندهاى خود را به كلى از خدا و اولياء الله بريده اند.
نكته :
استمدادهاى بيحاصل مجرمان در قيامت از آنجا كه بسيارى از مردم به هنگام ورود در عرصه محشر با نظامى كه در آنجا حاكم است آشنا نيستند بر اين باورند كه نظامات دنيا در آنجا نيز حكومت دارد، لذا به آن متوسل مى شوند، ولى به زودى مى فهمند چه اشتباه بزرگى مرتكب شده اند؟ گاه مجرمان از مؤ منان استمداد مى كنند و مى گويند: انظرونا نقتبس من نوركم «نظرى به ما بيفكنيد تا شعله اى از ايمان و عمل صالح شما برگيريم » (آيات مورد بحث ) اما به زودى با جواب منفى روبرو مى شوند كه منبع نور اينجا نيست ، در دار دنيا بود كه غافل و بيخبر از آن گذشتيد. و گاه مجرمان از يكديگر كمك مى طلبند (پيروان از رهبرانشان ) و مى گويند: فهل انتم مغنون عنا من عذاب الله من شى ء «آيا شما سهمى از عذاب الهى را بجاى ما مى پذيريد» (ابراهيم ۲۱) كه در اينجا نيز با پاسخ منفى روبرو مى شوند. گاه حتى دست به دامن خازنان دوزخ مى زنند و مى گويند: ادعوا ربكم يخفف عنا يوما من العذاب : «از پروردگارتان بخواهيد يكروز عذاب را از ما تخفيف دهد» (مؤ من ۴۹). و گاه از اينهم فراتر رفته از خداوند استمداد مى جويند، و عرضه مى دارند:
ربنا اخرجنا منها فان عدنا فانا ظالمون : «پروردگارا! ما را از اين آتش سوزان بيرون آر، اگر بار ديگر بازگشتيم ظالم و ستمگريم » (مؤ منون ۱۰۷) ولى پيدا است اين راه نيز بسته است ، چرا كه دوران تكليف سر آمده و آنجا سراى پاداش و كيفر است .
آيه ۱۶-۱۸
آيه و ترجمه
أَ لَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ ءَامَنُوا أَن تخْشعَ قُلُوبهُمْ لِذِكرِ اللَّهِ وَ مَا نَزَلَ مِنَ الحَْقِّ وَ لا يَكُونُوا كالَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَب مِن قَبْلُ فَطالَ عَلَيهِمُ الاَمَدُ فَقَست قُلُوبهُمْ وَ كَثِيرٌ مِّنهُمْ فَسِقُونَ(۱۶) اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يحْىِ الاَرْض بَعْدَ مَوْتهَا قَدْ بَيَّنَّا لَكُمُ الاَيَتِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ(۱۷) إِنَّ الْمُصدِّقِينَ وَ الْمُصدِّقَتِ وَ أَقْرَضوا اللَّهَ قَرْضاً حَسناً يُضعَف لَهُمْ وَ لَهُمْ أَجْرٌ كَرِيمٌ(۱۸) ترجمه : ۱۶ - آيا وقت آن نرسيده است كه دلهاى مؤ منان در برابر ذكر خدا و آنچه از حق نازل شده است خاشع گردد؟ و مانند كسانى نباشند كه قبلا به آنها كتاب آسمانى داده شد، سپس زمانى طولانى بر آنها گذشت و قلبهاى آنها قساوت پيدا كرد، و بسيارى از آنها گنهكارند. ۱۷ - بدانيد خداوند زمين را بعد از مرگ آن زنده مى كند، ما آيات (خود) را براى شما بيان كرديم شايد انديشه كنيد. ۱۸ - مردان و زنان انفاق كننده و آنها كه (از اين طريق ) به خدا قرض الحسنه دهند براى آنها مضاعف مى شود و پاداش پرارزشى دارند.
شان نزول : براى نخستين آيه مورد بحث شاءن نزولهاى متعددى نقل شده از جمله اينكه : آيه مزبور يكسال بعد از هجرت درباره منافقان نازل شده است به خاطر اينكه روزى از سلمان فارسى پرسيدند از آنچه در تورات است براى ما سخن بگو!، چرا كه در تورات مسائل شگفت انگيزى است (و به اين وسيله مى خواستند نسبت به قرآن بى اعتنائى كنند) در اين هنگام آيات آغاز سوره يوسف نازل شد، سلمان به آنها گفت اين قرآن «احسن القصص » و بهترين سرگذشتها است ، و براى شما از غير آن نافعتر است . مدتى از تكرار سؤ ال خوددارى كردند باز به سراغ سلمان آمدند و همان خواهش را تكرار كردند: در اين هنگام آيه الله نزل احسن الحديث كتابا متشابها مثانى تقشعر منه جلود الذين يخشون ربهم ... ((خداوند بهترين سخن را نازل كرده كتابى كه آياتش (از نظر لطف و زيبائى و معنى ) همانند يكديگر است آياتى مكرر دارد (اما تكرارى شوقانگيز) كه از شنيدن آياتش لرزه بر اندام كسانى كه در برابر پروردگارشان خاشعند مى افتد ...)). (زمر - ۲۳). باز مدتى از تكرار اين سؤ ال خوددارى كردند و بار سوم به سراغ سلمان آمدند و همان درخواست را تكرار كردند: در اين هنگام آيه مورد بحث نازل شد (و آنها را مؤ اخذه كرد كه آيا موقع آن نرسيده است كه در برابر نام خدا خشوع كنيد و از اين سخنان دست برداريد). در شاءن نزول ديگرى آمده است كه ياران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) در مكه در خشكسالى و زندگى سختى به سر مى بردند هنگامى كه مهاجرت كردند به فراوانى و نعمت رسيدند وضع آنها دگرگون شد و قساوت بر قلوب عده اى چيره گشت ، در حالى
كه لازم بود بر ايمان و يقين و اخلاص آنها به خاطر مصاحبت با قرآن افزوده شود (آيه فوق نازل شد و به آنها هشدار داد). پاره اى از شاءن نزولهاى ديگر نيز در زمينه اين آيه به چشم مى خورد كه چون حكايت از مكى بودن آيه مى كند قابل اعتماد نيست ، زيرا مشهور اين است كه تمام اين سوره در مدينه نازل شده است . تفسير: غفلت و بيخبرى تا كى ؟! بعد از ذكر آنهمه انذارهاى كوبنده و هشدارهاى بيدارگر در آيات گذشته و بيان سرنوشت دردناك منافقان و كافران در قيامت در نخستين آيه مورد بحث به صورت يك نتيجه گيرى مى فرمايد: ((آيا وقت آن نرسيده است كه دلهاى افراد باايمان در برابر ذكر خدا و آنچه از حق نازل شده است خاشع گردد. و همانند كسانى نباشند كه در گذشته كتاب آسمانى به آنها داده شد (مانند يهود و نصارى ) سپس در ميان آنها و پيامبران فاصله افتاد، عمرهاى طولانى يافتند و خدا را فراموش كردند و قلبهاى آنها قساوت پيدا كرد، و بسيارى از آنها فاسق و گنهكار بودند)) (الم ياءن للذين آمنوا ان تخشع قلوبهم لذكر الله و ما نزل من الحق و لا يكونوا كالذين اوتوا الكتاب من قبل فطال عليهم الامد فقست قلوبهم و كثير منهم فاسقون ).
«تخشع » از ماده «خشوع » به معنى حالت تواضع و ادب جسمى و روحى است كه در برابر حقيقت مهم يا شخص بزرگى به انسان دست مى دهد. روشن است ياد خداوند اگر در عمق جان قرار گيرد و همچنين شنيدن آياتى كه بر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) نازل شده است هرگاه به درستى تدبر شود بايد مايه خشوع گردد، ولى قرآن گروهى از مؤ منان را در اينجا سخت ملامت مى كند كه چرا در برابر اين امور خاشع نمى شوند؟، و چرا همچون بسيارى از امتهاى پيشين گرفتار غفلت و بيخبرى شده اند؟ همان غفلتى كه نتيجه آن قساوت دل و همان قساوتى كه ثمره آن فسق و گناه است ! آيا تنها به ادعاى ايمان قناعت كردن و از كنار اين مسائل مهم به سادگى گذشتن و تن به زندگى مرفه سپردن ، در ناز و نعمت زيستن ، و پيوسته مشغول عيش و نوش بودن با ايمان سازگار است ؟! جمله «طال عليهم الامد» (زمان بر آنها طولانى شد) ممكن است اشاره به فاصله زمانى ميان آنها و پيامبرانشان باشد، و يا طول عمر و درازى آرزوها، و يا عدم نزول عذاب الهى در زمان طولانى ، و يا همه اينها چرا كه هر يك مى تواند عاملى براى غفلت و قساوت و آن هم سببى براى فسق و گناه گردد. در حديثى از على (عليه السلام ) مى خوانيم : لا تعاجلوا الامر قبل بلوغه فتندموا و لا يطولن عليكم الامد فتقسو قلوبكم : «در هيچكارى قبل از فرارسيدن زمانش عجله نكنيد كه پشيمان مى شويد، و فاصله ميان شما و حق نبايد طولانى گردد كه قلوب شما قساوت مى يابد». در حديث ديگرى از زبان حضرت عيسى مسيح (عليه السلام ) مى خوانيم : لا تكثروا الكلام بغير ذكر الله فتقسو قلوبكم ، فان القلب القاسى بعيد من الله ،
و لا تنظروا فى ذنوب العباد كانكم ارباب ، و انظروا فى ذنوبكم كانكم عبيد، و الناس رجلان : مبتلى ، و معافى ، فارحموا اهل البلاء، و احمدوا الله على العافية : «بدون ذكر خداوند زياد سخن مگوئيد كه موجب قساوت قلب است ، و قلب قساوتمند از خدا دور است ، و به گناهان بندگان همچون ارباب نسبت به بنده اش نگاه نكنيد، بلكه به گناهان خويش بنگريد همچون بنده اى در برابر مولى ، مردم دو دسته اند: گروهى مبتلا، و گروهى اهل عافيت ، نسبت به مبتلايان ترحم كنيد، و خدا را بر عافيت سپاس گوئيد. و از آنجا كه زنده شدن قلبهاى مرده با ذكر الهى و پيدا كردن حيات معنوى در پرتو خشوع و خضوع در مقابل قرآن ، شباهت زيادى به زنده شدن زمينهاى مرده به بركت قطرات حياتبخش باران دارد در آيه بعد مى افزايد: ((بدانيد كه خداوند زمين را بعد از مرگ آن زنده مى كند» (اعلموا ان الله يحيى الارض بعد موتها). «ما آيات خود را در صحنه آفرينش و نيز در صحنه وحى براى شما تبيين كرديم شايد انديشه كنيد» (قد بينا لكم الايات لعلكم تعقلون ). در حقيقت اين آيه هم اشاره اى است به زنده شدن زمينهاى مرده به وسيله باران ، و هم زنده شدن دلهاى مرده به وسيله ذكر الله و قرآن مجيد كه از آسمان وحى بر قلب پاك محمد (صلى اللّه عليه و آله ) نازل شده است و هر دو شايسته تدبر و تعقل است . و لذا در روايات اسلامى اشاره به هر دو شده است : در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه در تفسير اين آيه فرمود: العدل بعد الجور «منظور زنده شدن زمين به وسيله عدالت است بعد از آنكه
با جور مرده باشد». و در حديث ديگرى از امام باقر (عليه السلام ) مى خوانيم كه در تفسير «اعلموا ان الله يحيى الارض بعد موتها» فرمود: يحيى الله تعالى بالقائم بعد موتها، يعنى بموتها كفر اهلها، و الكافر ميت !: ((خداوند زمين را به وسيله حضرت مهدى (عليه السلام ) زنده مى كند بعد از آنكه مرده باشد، و منظور از مردن زمين كفر اهل آن است و كافر مرده است ))!. ناگفته پيدا است كه اين تفسيرها در حقيقت بيان مصداقهاى روشن آيه است و هرگز مفهوم آيه را محدود نمى كند. در حديث ديگرى از امام كاظم (عليه السلام ) آمده است : فان الله يحيى القلوب الميتة بنور الحكمة كما يحيى الارض الميتة بوابل المطر: «خداوند دلهاى مرده را به نور حكمت زنده مى كند همانگونه كه زمينهاى مرده را به بارانهاى پربركت ». در آيه بعد بار ديگر به مساءله انفاق كه از ميوه هاى شجره ايمان و خشوع است بازمى گردد، و همان تعبيرى را كه در آيات قبل خوانديم با اضافاتى تكرار مى كند و مى فرمايد: «مردان و زنانى كه در راه خدا انفاق كنند، و آنها كه از اين طريق به خداوند قرض الحسنه دهند، خداوند آنرا مضاعف و چند برابر كرده و براى آنها پاداش پرارزشى است » (ان المصدقين و المصدقات و اقرضوا الله قرضا حسنا يضاعف لهم و لهم اجر كريم ).
در اينكه چرا مساءله «انفاق » به عنوان «قرض الحسنه » به خداوند مطرح شده ، و همچنين پاداش مضاعف و اجر كريم براى چيست ؟ ذيل آيه ۱۱ همين سوره بحث كرديم . بعضى احتمال داده اند كه منظور از «قرض الحسنه به خداوند» در اين آيه و آيات مشابه آن به معنى وام دادن به بندگان است ، زيرا خدا نيازى به وام ندارد، اين بندگان مؤ من هستند كه نياز به وام دارند، ولى با توجه به سياق آيات چنين به نظر مى رسد كه منظور از «قرض الحسنه » در همه اين آيات همان «انفاق فى سبيل الله » است ، هر چند وام دادن به بندگان خدا نيز از افضل اعمال است و در آن حرفى نيست . فاضل مقداد نيز در «كنزالعرفان » اشاره به اين معنى كرده ، هر چند آنرا به همه اعمال صالح تفسير مى كند.
نكته :
افراد گنهكارى كه با شنيدن اين آيه توبه كردند آيه الم ياءن للذين آمنوا ... از آيات تكان دهنده قرآن مجيد است كه قلب و روح انسان را در تسخير خود قرار مى دهد، پرده هاى غفلت را مى درد و فرياد مى زند آيا موقع آن نرسيده است كه قلبهاى باايمان در برابر ذكر خدا و از آنچه از حق نازل شده خاشع گردد؟ و همانند كسانى نباشند كه قبل از آنها
آيات كتاب آسمانى را دريافت داشتند اما بر اثر طول زمان قلبهاى آنها به قساوت گرائيد؟ لذا در طول تاريخ افراد بسيار آلوده اى را مى بينيم كه با شنيدن اين آيه چنان تكان خوردند كه در يك لحظه با تمام گناهان خود وداع گفتند، و حتى بعضا در صف زاهدان و عابدان قرار گرفتند، از جمله سرگذشت معروف فضيل بن عياض است . «فضيل » كه در كتب رجال به عنوان يكى از راويان موثق از امام صادق (عليه السلام ) و از زهاد معروف معرفى شده و در پايان عمر در جوار كعبه مى زيست و همانجا در روز عاشورا بدرود حيات گفت در آغاز كار راهزن خطرناكى بود كه همه مردم از او وحشت داشتند. از نزديكى يك آبادى ميگذشت دختركى را ديد و نسبت به او علاقه مند شد عشق سوزان دخترك فضيل را وادار كرد كه شب هنگام از ديوار خانه او بالا رود و تصميم داشت به هر قيمتى كه شده به وصال او نائل گردد، در اين هنگام بود كه در يكى از خانه هاى اطراف شخص بيدار دلى مشغول تلاوت قرآن بود و به همين آيه رسيده بود: الم ياءن للذين آمنوا ان تخشع قلوبهم لذكر الله ... اين آيه همچون تيرى بر قلب آلوده فضيل نشست ، درد و سوزى در درون دل احساس كرد، تكان عجيبى خورد، اندكى در فكر رفت اين كيست كه سخن مى گويد؟ و به چه كسى اين پيام را مى دهد؟ به من مى گويد: اى فضيل ! «آيا وقت آن نرسيده است كه بيدار شوى ، از اين راه خطا برگردى ، از اين آلودگى خود را بشوئى ، و دست به دامن توبه زنى ؟! ناگهان صداى فضيل بلند شد و پيوسته مى گفت : بلى و الله قد آن ، بلى و الله قد آن !: به خدا سوگند وقت آن رسيده است ، به خدا سوگند وقت آن رسيده است »! او تصميم نهائى خودش را گرفته بود، و با يك جهش برق آسا از صف اشقيا
بيرون پريد، و در صفوف سعدا جاى گرفت ، به عقب برگشت و از ديوار بام فرود آمد، و به خرابه اى وارد شد كه جمعى از كاروانيان آنجا بودند، و براى حركت به سوى مقصدى با يكديگر مشورت مى كردند، مى گفتند فضيل و دار و دسته او در راهند، اگر برويم راه را بر ما مى بندند و ثروت ما را به غارت خواهند برد! فضيل تكانى خورد و خود را سخت ملامت كرد، و گفت چه بَد مردى هستم ! اين چه شقاوت است كه به من رو آورده ؟ در دل شب به قصد گناه از خانه بيرون آمده ام ، و قومى مسلمان از بيم من به كنج اين خرابه گريخته اند! روى به سوى آسمان كرد و با دلى توبه كار اين سخنان را بر زبان جارى ساخت : اللهم انى تبت اليك و جعلت توبتى اليك جوار بيتك الحرام !: «خداوندا من به سوى تو بازگشتم ، و توبه خود را اين قرار مى دهم كه پيوسته در جوار خانه تو باشم ، خدايا از بدكارى خود در رنجم ، و از ناكسى در فغانم ، درد مرا درمان كن ، اى درمان كننده همه دردها! و اى پاك و منزه از همه عيبها! اى بى نياز از خدمت من ! و اى بى نقصان از خيانت من ! مرا به رحمتت ببخشاى ، و مرا كه اسير بند هواى خويشم از اين بند رهائى بخش »! خداوند دعاى او را مستجاب كرد، و به او عنايتها فرمود، و از آنجا بازگشت و به سوى «مكه » آمد، سالها در آنجا مجاور بود و از جمله اوليا گشت ! گداى كوى تو از هشت خلد مستغنى است اسير عشق تو از هر دو كون آزاد است ! بعضى از مفسران نقل كرده اند كه يكى از رجال معروف بصره مى گويد من از راهى مى گذشتم ناگهان صيحه اى شنيدم به دنبال آن رفتم مردى را مشاهده كردم بيهوش بر زمين افتاده بود گفتم اين چيست ؟ گفتند: مردى است بيداردل ،
آيه اى از قرآن را شنيد و مدهوش شد، گفتم : كدام آيه ؟ گفتند: الم ياءن للذين آمنوا ان تخشع قلوبهم لذكر الله ... ناگهان آن مرد مدهوش كه صداى ما را شنيد به هوش آمد، و شروع به خواندن اين اشعار سوزناك نمود: اما آن للهجران ان يتصرما و للغصن غصن البان ان يتبسما و للعاشق الصب الذى ذاب و انحنى الم يان ان يبكى عليه و يرحما كتبت بماء الشوق بين جوانحى كتابا حكى نقش الوشى المنمنما «آيا موقع آن نرسيده است كه زمان هجران به سر آيد؟! و شاخه بلند و خشبوى اميد من خندان شود؟ و آيا زمان آن نيامده كه براى عاشق بيقرارى كه آب شده و منحنى گشته ، بر او بگريند و مورد ترحمش قرار دهند؟ آرى با آب شوق در درون قلبم نوشتم : نامه اى نوشتم كه صفحه زيبا و رنگارنگ و جالبى را حكايت مى كند». سپس گفت : مشكل است ، مشكل است مشكل ! اين را گفت و بار ديگر مدهوش بر زمين افتاد، او را حركت داديم ولى ديديم جان به جان آفرين تسليم كرده !.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |