تفسیر:نمونه جلد۲۲ بخش۱۱
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
آيه ۱۳
آيه و ترجمه
يَأَيهَا النَّاس إِنَّا خَلَقْنَكم مِّن ذَكَرٍ وَ أُنثى وَ جَعَلْنَكمْ شعُوباً وَ قَبَائلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكرَمَكمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ(۱۳) ترجمه : ۱۳ - اى مردم ! ما شما را از يك مرد و زن آفريديم ، و تيره ها و قبيله ها قرار داديم ، تا يكديگر را بشناسيد، ولى گراميترين شما نزد خداوند باتقواترين شماست ، خداوند دانا و خبير است . تفسير : تقوى بزرگترين ارزش انسانى در آيات گذشته روى سخن به مؤ منان بود، و خطاب به صورت «يا ايها الذين آمنوا» و در ضمن آيات متعددى را كه يك «جامعه مؤ من » را با خطر روبرو مى سازد بازگو كرد و از آن نهى فرمود. در حالى كه در آيه مورد بحث مخاطب كل جامعه انسانى است و مهمترين اصلى را كه ضامن نظم و ثبات است بيان مى كند، و ميزان واقعى ارزشهاى انسانى را در برابر ارزشهاى كاذب و دروغين مشخص مى سازد. مى فرمايد: «اى مردم ! ما شما را از يك مرد و زنى آفريديم ، و شما را تيره ها و قبيله ها قرار داديم تا يكديگر را بشناسيد» (يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثى و جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا). منظور از آفرينش مردم از يك مرد و زن همان بازگشت نسب انسانها
به «آدم » و «حوا» است ، بنابراين چون همه از ريشه واحدى هستند معنى ندارد كه از نظر نسب و قبيله بر يكديگر افتخار كنند، و اگر خداوند براى هر قبيله و طائفه اى ويژگيهائى آفريده براى حفظ نظم زندگى اجتماعى مردم است ، چرا كه اين تفاوتها سبب شناسائى است ، و بدون شناسائى افراد، نظم در جامعه انسانى حكمفرما نمى شود، چرا كه هر گاه همه يكسان و شبيه يكديگر و همانند بودند، هرج و مرج عظيمى سراسر جامعه انسانى را فرا مى گرفت . در اين كه ميان «شعوب » (جمع «شعب » بر وزن صعب ) به معنى «گروه عظيمى از مردم » و «قبائل » جمع «قبيله » چه تفاوتى است ؟ مفسران احتمالات مختلفى داده اند؟ جمعى گفته اند دايره شعوب گسترده تر از دايره قبائل است ، همانطور كه «شعب » امروز بر يك «ملت » اطلاق مى شود. بعضى «شعوب » را اشاره به «طوائف عجم » و «قبائل » را اشاره به «طوائف عرب » مى دانند: و بالاخره بعضى ديگر «شعوب » را از نظر انتساب انسان به مناطق جغرافيائى ، و «قبائل » را ناظر به انتساب او به نژاد و خون شمرده اند. ولى تفسير اول از همه مناسبتر به نظر مى رسد. به هر حال قرآن مجيد بعد از آنكه بزرگترين مايه مباهات و مفاخره عصر جاهلى يعنى نسب و قبيله را از كار مى اندازد، به سراغ معيار واقعى ارزشى رفته مى افزايد: «راميترين شما نزد خداوند باتقواترين شما است » (ان اكرمكم عند الله اتقيكم ). به اين ترتيب قلم سرخ بر تمام امتيازات ظاهرى و مادى كشيده ، و اصالت و واقعيت را به مساءله تقوا و پرهيزكارى و خداترسى مى دهد، و مى گويد براى تقرب به خدا و نزديكى به ساحت مقدس او هيچ امتيازى جز تقوا مؤ ثر نيست .
و از آنجا كه تقوا يك صفت روحانى و باطنى است كه قبل از هر چيز بايد در قلب و جان انسان مستقر شود، و ممكن است مدعيان بسيار داشته باشد و متصفان كم ، در آخر آيه مى افزايد: «خداوند دانا و آگاه است » (ان الله عليم خبير). پرهيزگاران را به خوبى مى شناسد، و از درجه تقوا و خلوص نيت و پاكى و صفاى آنها آگاه است ، آنها را بر طبق علم خود گرامى مى دارد و پاداش مى دهد مدعيان دروغين را نيز مى شناسد و كيفر مى دهد.
نكته :
ارزشهاى راستين و ارزشهاى كاذب
بدون شك هر انسانى فطرتا خواهان اين است كه موجود با ارزش و پر افتخارى باشد، و به همين دليل با تمام وجودش براى كسب ارزشها تلاش مى كند. ولى شناخت معيار ارزش با تفاوت فرهنگها كاملا متفاوت است ، و گاه ارزشهاى كاذب جاى ارزشهاى راستين را مى گيرد. گروهى ارزش واقعى خويش را در انتساب به «قبيله معروف و معتبرى » مى دانند، و لذا براى تجليل مقام قبيله و طائفه خود دائما دست و پا مى كنند، تا از طريق بزرگ كردن آن خود را به وسيله انتساب به آن بزرگ كنند. مخصوصا در ميان اقوام جاهلى افتخار به انساب و قبائل رائجترين افتخار موهوم بود، تا آنجا كه هر قبيله اى خود را قبيله برتر و هر نژادى خود را «نژاد والاتر» مى شمرد، كه متاءسفانه هنوز رسوبات و بقاياى آن در اعماق روح بسيارى از افراد و اقوام وجود دارد. گروه ديگرى مساءله مال و ثروت و داشتن كاخ و قصر و خدم و حشم و امثال اين امور را نشانه ارزش مى دانند، و دائما براى آن تلاش مى كنند، در حالى
كه جمع ديگرى مقامات بلند اجتماعى و سياسى را معيار شخصيت مى شمرند. و به همين ترتيب هر گروهى در مسيرى گام برمى دارند و به ارزشى دل مى بندند و آنرا معيار مى شمرند. اما از آنجا كه اين امور همه امورى است متزلزل و برون ذاتى و مادى و زودگذر يك آئين آسمانى همچون اسلام هرگز نمى تواند با آن موافقت كند، لذا خط بطلان روى همه آنها كشيده ، و ارزش واقعى انسان را در صفات ذاتى او مخصوصا تقوا و پرهيزكارى و تعهد و پاكى او مى شمرد حتى براى موضوعات مهمى ، همچون علم و دانش ، اگر در مسير ايمان و تقوا و ارزشهاى اخلاقى ، قرار نگيرد اهميت قائل نيست . و عجيب است كه قرآن در محيطى ظهور كرد كه ارزش «قبيله » از همه ارزشها مهمتر محسوب مى شد، اما اين بت ساختگى در هم شكست ، و انسان را از اسارت «خون » و «قبيله » و «رنگ » و «نژاد» و «مال » و «مقام » و «ثروت » آزاد ساخت ، و او را براى يافتن خويش به درون جانش و صفات والايش رهبرى كرد! جالب اينكه در شاءن نزولهائى كه براى اين آيه ذكر شده نكاتى ديده مى شود كه از عمق اين دستور اسلامى حكايت مى كند، از جمله اينكه : بعد از فتح مكه پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله ) دستور داد اذان بگويند، «بلال » بر پشت بام كعبه رفت ، و اذان گفت ، «عتاب بن اسيد» كه از آزادشدگان بود گفت شكر مى كنم خدا را كه پدرم از دنيا رفت و چنين روزى را نديد! و «حارث بن هشام » نيز گفت : آيا رسول الله (صلى اللّه عليه و آله ) غير از اين «كلاغ سياه »! كسى را پيدا نكرد؟! (آيه فوق نازل شد و معيار ارزش واقعى را بيان كرد).
بعضى ديگر گفته اند: آيه هنگامى نازل شد كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) دستور داده بود دخترى به بعضى از «موالى » دهند (موالى به بردگان آزاد شده ، يا به غير عرب مى گويند) آنها تعجب كردند و گفتند: اى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) آيا مى فرمائيد دخترانمان را به موالى دهيم ؟! (آيه نازل شد و بر اين افكار خرافى خط بطلان كشيد). در حديثى مى خوانيم : روزى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) در مكه براى مردم خطبه خواند و فرمود: يا ايها الناس ان الله قد اذهب عنكم عيبة الجاهلية ، و تعاظمها بابائها، فالناس رجلان : رجل بر تقى كريم على الله ، و فاجر شقى هين على الله ، و الناس بنو آدم ، و خلق الله آدم من تراب ، قال الله تعالى : يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثى و جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اكرمكم عند الله اتقاكم ان الله عليم خبير: «اى مردم ! خداوند از شما ننگ جاهليت و تفاخر به پدران و نياكان را زدود، مردم دو گروه بيش نيستند: نيكوكار و با تقوا و ارزشمند نزد خدا، و يا بدكار و شقاوتمند و پست در پيشگاه حق ، همه مردم فرزند آدمند، و خداوند آدم را از خاك آفريده ، چنانكه مى گويد: اى مردم ! ما شما را از يك مرد و زن آفريديم ، و شما را تيره ها و قبيله ها قرار داديم تا شناخته شويد، از همه گراميتر نزد خداوند كسى است كه از همه پرهيزگارتر باشد، خداوند دانا و آگاه است . در كتاب ((آداب النفوس » طبرى آمده كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) در اثناء ايام تشريق (روزهاى ۱۱ و ۱۲ و ۱۳ ذى الحجه است ) در سرزمين «منى » در حالى كه
بر شترى سوار بود رو به سوى مردم كرد و فرمود: يا ايها الناس ! الا ان ربكم واحد و ان اباكم واحد، الا لا فضل لعربى على عجمى ، و لا لعجمى على عربى ، و لا لاسود على احمر، و لا لاحمر على اسود، الا بالتقوى الا هل بلغت ؟ قالوا نعم ! قال ليبلغ الشاهد الغائب : «اى مردم بدانيد! خداى شما يكى است و پدرتان يكى ، نه عرب بر عجم برترى دارد و نه عجم بر عرب ، نه سياهپوست بر گندمگون و نه گندمگون بر سياهپوست مگر به تقوا، آيا من دستور الهى را ابلاغ كردم ؟ همه گفتند: آرى ! فرمود: اين سخن را حاضران به غائبان برسانند»!. و نيز در حديث ديگرى در جمله هائى كوتاه و پرمعنى از آنحضرت آمده است : ان الله لا ينظر الى احسابكم ، و لا الى انسابكم ، و لا الى اجسامكم ، و لا الى اموالكم ، و لكن ينظر الى قلوبكم ، فمن كان له قلب صالح تحنن الله عليه ، و انما انتم بنو آدم و احبكم اليه اتقاكم : «خداوند به وضع خانوادگى و نسب شما نگاه نمى كند، و نه به اجسام شما، و نه به اموالتان ، ولى نگاه به دلهاى شما مى كند، كسى كه قلب صالحى دارد، خدا به او لطف و محبت مى كند، شما همگى فرزندان آدميد، و محبوبترين شما نزد خدا باتقواترين شما است ». ولى عجيب است كه با اين تعليمات وسيع و غنى و پربار هنوز در ميان مسلمانان كسانى روى مساءله نژاد و خون و زبان تكيه مى كنند، و حتى وحدت آن را بر اخوت اسلامى ، و وحدت دينى مقدم مى شمرند، و عصبيت جاهليت را بار ديگر زنده كرده اند، و با اينكه از اين رهگذر ضربه هاى سختى
بر آنان وارد شده گوئى نمى خواهند بيدار شوند، و به حكم اسلام باز گردند!. خداوند همه را از شر تعصبهاى جاهليت حفظ كند. اسلام با «عصبيت جاهليت » در هر شكل و صورت مبارزه كرده است ، تا مسلمانان جهان را از هر نژاد و قوم و قبيله زير پرچم واحدى جمع آورى كند، نه پرچم قوميت و نژاد، و نه پرچم غير آن ، چرا كه اسلام هرگز اين ديدگاههاى تنگ و محدود را نمى پذيرد، و همه را موهوم و بى اساس مى شمرد حتى در حديثى آمده كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) در مورد عصبيت جاهليت فرمود: دعوها فانها منتنه !: «آن را رها كنيد كه چيز متعفنى است »!. اما چرا اين تفكر متعفن هنوز مورد علاقه گروه زيادى است كه خود را ظاهرا مسلمان مى شمرند و دم از قرآن و اخوت اسلامى مى زنند؟ معلوم نيست ! چه زيبا است جامعه اى كه بر اساس معيار ارزشى اسلام «ان اكرمكم عند الله اتقاكم » بنا شود، و ارزشهاى كاذب نژاد و مال و ثروت و مناطق جغرافيائى و طبقه از آن بر چيده شود، آرى تقواى الهى و احساس مسؤ ليت درونى و ايستادگى در برابر شهوات ، و پايبند بودن به راستى و درستى و پاكى و حق و عدالت اين تنها معيار ارزش انسان است و نه غير آن .هر چند در آشفته بازار جوامع كنونى اين ارزش اصيل به دست فراموشى سپرده شده ، و ارزشهاى دروغين جاى آن را گرفته است . در نظام ارزشى جاهلى كه بر محور «تفاخر به آباء و اموال و اولاد» دور ميزد يك مشت دزد و غارتگر پرورش مى يافت ، اما با دگرگون شدن اين نظام و احياى اصل والاى ان اكرمكم عند الله اتقاكم محصول آن انسانهائى همچون سلمان و ابو ذر و عمار ياسر و مقداد بود.
و مهم در انقلاب جوامع انسانى انقلاب نظام ارزشى آن ، و احياى اين اصل اصيل اسلامى است . اين سخن را با حديثى از پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله ) پايان مى دهيم آنجا كه فرمود: كلكم بنو آدم ، و آدم خلق من تراب ، و لينتهين قوم يفخرون بآبائهم او ليكونن اهون على الله من الجعلان : «همه شما فرزندان آدميد، و آدم از خاك آفريده شده ، از تفاخر به پدران بپرهيزيد، و گرنه نزد خدا از حشراتى كه در كثافات غوطه ورند پست تر خواهيد بود»!.
حقيقت تقوى
چنانكه ديديم ، قرآن بزرگترين امتياز را براى تقوى قرار داده و آن را تنها معيار سنجش ارزش انسانها مى شمرد. در جاى ديگر تقوى را بهترين زاد و توشه شمرده ، مى گويد: «و تزودوا فان خير الزاد التقوى » (بقره - ۱۹۷). و در جاى ديگر لباس تقوى را بهترين لباس براى انسان مى شمرد و لباس التقوى ذلك خير (اعراف - ۲۶). و در آيات متعددى يكى از نخستين اصول دعوت انبياء را «تقوى » ذكر كرده ، و بالاخره در جاى ديگر اهميت اين موضوع را تا آن حد بالا برده كه خدا را «اهل تقوى » مى شمرد، و مى گويد: هو اهل التقوى و اهل المغفرة (مدثر - ۵۶). قرآن ، «تقوى » را نور الهى مى داند كه هر جا راسخ شود، علم و دانش
مى آفريند و اتقوا الله و يعلمكم الله (بقره - ۲۸۲). و نيز «نيكى » و «تقوى » را قرين هم مى شمرد، و تعاونوا على البر و التقوى . و «عدالت » را قرين «تقوى » ذكر مى كند: اعدلوا هو اقرب للتقوى . اكنون بايد ديد حقيقت تقوى اين سرمايه بزرگ معنوى و اين بزرگترين افتخار انسان با اينهمه امتيازات چيست ؟ قرآن اشاراتى دارد كه پرده از روى حقيقت تقوى بر مى دارد: در آيات متعددى جاى تقوى را «قلب » ميشمرد، از جمله مى فرمايد: اولئك الذين امتحن الله قلوبهم بالتقوى : ((آنها كه صداى خود را در برابر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) پائين مى آورند و رعايت ادب مى كنند كسانى هستند كه خداوند قلوبشان را براى پذيرش تقوى آزموده است )) (حجرات - ۳). قرآن ، «تقوى » را نقطه مقابل «فجور» ذكر كرده ، چنانكه در آيه ۸ سوره شمس مى خوانيم : فالهمها فجورها و تقواها: «خداوند انسان را آفريد و راه فجور و تقوى را به او نشان داد». قرآن هر عملى را كه از روح اخلاص و ايمان و نيت پاك سرچشمه گرفته باشد بر اساس «تقوى » مى شمرد، چنانكه در آيه ۱۰۸ سوره توبه درباره مسجد قبا كه منافقان مسجد «ضرار» را در مقابل آن ساختند مى فرمايد: لمسجد اسس على التقوى من اول يوم احق ان تقوم فيه : «مسجدى كه از روز نخست بر شالوده تقوى باشد شايسته تر است كه در آن نماز بخوانى ». از مجموع اين آيات به خوبى استفاده مى شود كه «تقوى » همان احساس مسؤ ليت و تعهدى است كه به دنبال رسوخ ايمان در قلب بر وجود انسان حاكم مى شود و او را از «فجور» و گناه باز مى دارد، به نيكى و پاكى و عدالت دعوت مى كند، اعمال آدمى را خالص و فكر و نيت او را از آلودگيها مى شويد.
هنگامى كه به ريشه لغوى اين كلمه باز مى گرديم نيز به همين نتيجه مى رسيم ، زيرا «تقوى » از «وقاية » به معنى كوشش در حفظ و نگهدارى چيزى است ، و منظور در اينگونه موارد نگهدارى روح و جان از هر گونه آلودگى ، و متمركز ساختن نيروها در امورى است كه رضاى خدا در آن است . بعضى از بزرگان براى تقوى سه مرحله قائل شده اند: ۱ - نگهدارى نفس از عذاب جاويدان از طريق تحصيل اعتقادات صحيح . ۲ - پرهيز از هر گونه گناه اعم از ترك واجب و فعل معصيت . ۳ - خويشتندارى در برابر آنچه قلب آدمى را به خود مشغول ميدارد و از حق منصرف مى كند، و اين تقواى خواص بلكه خاص الخاص است . امير مؤ منان على (عليه السلام ) (در نهج البلاغه ) تعبيرات گويا و زندهاى پيرامون تقوى دارد، و تقوى از مسائلى است كه در بسيارى از خطب و نامه ها و كلمات قصار حضرت (عليه السلام ) روى آن تكيه شده است .در يكجا تقوى را با گناه و آلودگى مقايسه كرده چنين مى گويد: الا و ان الخطايا خيل شمس حمل عليها اهلها، و خلعت لجمها، فتقحمت بهم فى النار! الا و ان التقوى مطايا ذلل حمل عليها اهلها، و اعطوا ازمتها، فاوردتهم الجنة !: «بدانيد گناهان همچون مركبهاى سركش است كه گنهكاران بر آنها سوار مى شوند، و لجامشان گسيخته مى گردد، و آنان را در قعر دوزخ سرنگون مى سازد». «اما تقوى مركبى است راهوار و آرام كه صاحبانش بر آن سوار مى شوند، زمام آنها را به دست مى گيرند، و تا قلب بهشت پيش مى تازند»!.
مطابق اين تشبيه لطيف ، تقوى همان حالت خويشتندارى و كنترل نفس و تسلط بر شهوات است ، در حالى كه بى تقوائى همان تسليم شدن در برابر شهوات سركش و از بين رفتن هر گونه كنترل بر آنها است . و در جاى ديگرى مى فرمايد: اعلموا عباد الله ان التقوى دارحصن عزيز، و الفجور دارحصن ذليل ، لايمنع اهله ، و لايحرز من لجا اليه ، الا و بالتقوى تقطع حمة الخطايا: «بدانيد اى بندگان خدا كه تقوا قلعه اى محكم و شكستناپذير است ، اما فجور و گناه حصارى است سست و بى دفاع كه اهلش را از آفات نجات نمى دهد و كسى كه به آن پناهنده شود در امان نيست ، بدانيد انسان تنها به وسيله تقوا از گزند گناه مصون مى ماند». و باز در جاى ديگر مى افزايد: فاعتصموا بتقوى الله فان لها حبلا وثيقا عروته و معقلا منيعا ذروته . «چنگ به تقواى الهى بزنيد كه رشته اى محكم و دستگيره اى است استوار و پناهگاهى است مطمئن »!. از لابلاى مجموع اين تعبيرات حقيقت و روح تقوى به خوبى روشن مى شود. اين نكته نيز لازم به يادآورى است كه تقوى ميوه درخت ايمان است ، و به همين دليل براى به دست آوردن اين سرمايه عظيم بايد پايه ايمان را محكم ساخت . البته ممارست بر اطاعت ، و پرهيز از گناه ، و توجه به برنامه هاى اخلاقى ، بلكه تقوى را در نفس راسخ مى سازد، و نتيجه آن پيدايش نور يقين و ايمان
شهودى در جان انسان است ، و هر قدر نور «تقوى » افزون شود نور «يقين » نيز افزون خواهد شد، و لذا در روايات اسلامى مى بينيم «تقوى » يك درجه بالاتر از «ايمان » و يك درجه پائينتر از «يقين » شمرده شده ! امام على بن موسى الرضا (عليهم السلام ) مى فرمايد؟ الايمان فوق الاسلام بدرجة ، و التقوى فوق الايمان بدرجة ، و اليقين فوق التقوى بدرجة ، و ما قسم فى الناس شى ء اقل من اليقين : «ايمان يك درجه برتر از ((اسلام » است ، و «تقوى » درجه اى است بالاتر از «ايمان » و «يقين » درجه اى برتر از «تقوى » است و هيچ چيز در ميان مردم كمتر از «يقين » تقسيم نشده است ))! اين بحث را به شعر معروفى كه حقيقت تقوى را ضمن مثال روشنى بيان كرده پايان مى دهيم : خل الذنوب صغيرها و كبيرها فهو التقى و اصنع كماش فوق ارض الشوك يحذر ما يرى لا تحقرن صغيرة ان الجبال من الحصى گناهان كوچك و بزرگ را ترك گوى و تقوى همين است )). «و همچون كسى باش كه از يك ((خارزار» مى گذرد لباس و دامان خود را چنان جمع مى كند كه خار بر دامانش ننشيند، و پيوسته مراقب اطراف خويش است ))! «هرگز گناهى را كوچك مشمر كه كوههاى بزرگ از سنگريزه هاى كوچك تشكيل شده »!
آيه ۱۴-۱۵
آيه و ترجمه
قَالَتِ الاَعْرَاب ءَامَنَّا قُل لَّمْ تُؤْمِنُوا وَ لَكِن قُولُوا أَسلَمْنَا وَ لَمَّا يَدْخُلِ الايمَنُ فى قُلُوبِكُمْ وَ إِن تُطِيعُوا اللَّهَ وَ رَسولَهُ لا يَلِتْكم مِّنْ أَعْمَلِكُمْ شيْئاً إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ(۱۴) إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ ءَامَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتَابُوا وَ جَهَدُوا بِأَمْوَلِهِمْ وَ أَنفُسِهِمْ فى سبِيلِ اللَّهِ أُولَئك هُمُ الصدِقُونَ(۱۵) ترجمه : ۱۴ - عربهاى باديه نشين گفتند: ايمان آورده ايم ، بگو شما ايمان نياورده ايد ولى بگوئيد اسلام آورده ايم ، اما هنوز ايمان وارد قلب شما نشده است ! و اگر از خدا و رسولش اطاعت كنيد پاداش اعمال شما را به طور كامل مى دهد، خداوند غفور و رحيم است . ۱۵ - مؤ منان واقعى تنها كسانى هستند كه به خدا و رسولش ايمان آورده اند، سپس هرگز شك و ترديدى به خود راه نداده ، و با اموال و جانهاى خود در راه خدا جهاد كرده اند، آنها راستگو يانند.
شان نزول : بسيارى از مفسران ، شاءن نزولى براى آيه ذكر كرده اند كه خلاصه اش چنين است : جمعى از طايفه «بنى اسد» در يكى از سالهاى قحطى و خشكسالى وارد مدينه شدند، و به اميد گرفتن كمكى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) شهادتين بر زبان جارى كردند، و به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) گفتند: طوائف عرب بر مركبها سوار شدند و با تو پيكار كردند، ولى ما با زن و فرزندان نزد تو آمديم ، و دست به جنگ نزديم ، و از اين طريق مى خواستند بر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) منت بگذارند. آيات فوق ، نازل شد (و به آنها خاطر نشان كرد كه اسلام آنها ظاهرى است ، و ايمان در اعماق قلبشان نيست ! بعلاوه اگر هم ايمان آورده اند نبايد منتى بر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) بگذارند، بلكه خدا بر آنها منت دارد كه هدايتشان كرده ). ولى وجود اين شاءن نزول - مانند ساير موارد - هرگز مانع از عموميت مفهوم آيه نيست . تفسير : فرق «اسلام » و «ايمان » در آيه گذشته ، سخن از معيار ارزش انسانها يعنى «تقوى » در ميان بود، و از آنجا كه «تقوى » ثمره شجره «ايمان » است ، آنهم ايمانى كه در اعماق جان نفوذ كند، در آيات مورد بحث به بيان حقيقت «ايمان » پرداخته ، چنين
مى گويد: اعراب باديه نشين گفتند: ايمان آورده ايم ، به آنها بگو: شما ايمان نياورده ايد، بگوئيد اسلام آورده ايم ، ولى هنوز ايمان وارد قلب شما نشده است ! (قالت الاعراب آمنا قل لم تؤ منوا و لكن قولوا اسلمنا و لما يدخل الايمان فى قلوبكم ). طبق اين آيه تفاوت «اسلام » و «ايمان »، در اين است كه «اسلام » شكل ظاهرى قانونى دارد، و هر كس شهادتين را بر زبان جارى كند در سلك مسلمانان وارد مى شود، و احكام اسلام بر او جارى مى گردد. ولى ايمان يك امر واقعى و باطنى است و جايگاه آن قلب آدمى است ، نه زبان و ظاهر او. اسلام ممكن است انگيزه هاى مختلفى داشته باشد، حتى انگيزه هاى مادى و منافع شخصى ، ولى ايمان حتما از انگيزه هاى معنوى ، از علم و آگاهى ، سرچشمه مى گيرد، و همان است كه ميوه حيات بخش تقوى بر شاخسارش ظاهر مى شود. اين همان چيزى است كه در عبارت گويائى از پيغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله ) آمده است : الاسلام علانية ، و الايمان فى القلب : «اسلام امر آشكارى است ، ولى جاى ايمان دل است ». و در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : الاسلام يحقن به الدم و تؤ دى به الامانة ، و تستحل به الفروج ، و الثواب على الايمان : با اسلام خون انسان محفوظ، و اداى امانت او لازم ، و ازدواج با او حلال مى شود، ولى ثواب بر ايمان است .
و نيز به همين دليل است كه در بعضى از روايات مفهوم «اسلام » منحصر به اقرار لفظى شمرده شده ، در حالى كه ايمان اقرار تواءم با عمل معرفى شده است (الايمان اقرار و عمل ، و الاسلام اقرار بلا عمل ). همين معنى به تعبير ديگرى در بحث اسلام و ايمان آمده است ، «فضيل بن يسار» مى گويد: از امام صادق (عليه السلام ) شنيدم فرمود: ان الايمان يشارك الاسلام ، و لايشاركه الاسلام ، ان الايمان ما وقر فى القلوب ، و الاسلام ما عليه المناكح و المواريث و حقن الدماء: ((ايمان با اسلام شريك است ، اما اسلام با ايمان شريك نيست (و به تعبير ديگر هر مؤ منى مسلمان است ولى هر مسلمانى مؤ من نيست ) ايمان آن است كه در دل ساكن شود، اما اسلام چيزى است كه قوانين نكاح وارث و حفظ خون بر طبق آن جارى مى شود)). ولى اين تفاوت مفهومى در صورتى است كه اين دو واژه در برابر هم قرار گيرند، اما هر گاه جدا از هم ذكر شوند ممكن است اسلام بر همان چيزى اطلاق شود كه ايمان بر آن اطلاق مى شود، يعنى هر دو واژه در يك معنى استعمال گردد. سپس در آيه مورد بحث مى افزايد: اگر از خدا و رسولش اطاعت كنيد ثواب اعمالتان را به طور كامل مى دهد، و چيزى از پاداش اعمال شما را فروگذار نمى كند (و ان تطيعوا الله و رسوله لايلتكم من اعمالكم شيئا). چرا كه «خداوند غفور و رحيم است » (ان الله غفور رحيم ). «لايلتكم » از ماده «ليت » (بر وزن ريب ) به معنى كم گذاردن حق
است . جمله هاى اخير در حقيقت اشاره به يك اصل مسلم قرآنى است كه شرط قبولى اعمال «ايمان » است ، مى گويد، اگر شما ايمان قلبى به خدا و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) داشته باشيد كه نشانه آن اطاعت از فرمان خدا و رسول او است ، اعمال شما ارزش مى يابد، و خداوند حتى كوچكترين حسنات شما را مى پذيرد، و پاداش مى دهد، و حتى به بركت اين ايمان گناهان شما را مى بخشد كه او غفور و رحيم است . و از آنجا كه دست يافتن بر اين امر باطنى يعنى ايمان كار آسانى نيست در آيه بعد به ذكر نشانه هاى آن مى پردازد، نشانه هائى كه به خوبى مؤ من را از مسلم ، و صادق را از كاذب ، و آنها را كه عاشقانه دعوت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) را پذيرفته اند، از آنها كه براى حفظ جان و يا رسيدن به مال دنيا اظهار ايمان مى كنند جدا مى سازد، مى فرمايد: مؤ منان واقعى تنها كسانى هستند كه به خدا و رسولش ايمان آورده اند، سپس هرگز شك و ريبى به خود راه نداده ، و با اموال و جانهاى خود در راه خدا به جهاد پرداخته اند (انما المؤ منون الذين آمنوا بالله و رسوله ثم لم يرتابوا و جاهدوا باموالهم و انفسهم فى سبيل الله ). آرى نخستين نشانه ايمان عدم ترديد و دو دلى در مسير اسلام است ، نشانه دوم جهاد با اموال ، و نشانه سوم كه از همه برتر است جهاد با انفس (جانها) است . به اين ترتيب اسلام به سراغ روشنترين نشانه ها رفته است : ايستادگى
و ثبات قدم ، و عدم شك و ترديد از يكسو، و ايثار مال و جان از سوى ديگر. چگونه ممكن است ايمان در قلب راسخ نباشد در حالى كه انسان از بذل مال و جان در راه محبوب مضايقه نمى كند. و لذا در پايان آيه مى افزايد: چنين كسانى راستگو هستند و روح ايمان در وجودشان موج مى زند (اولئك هم الصادقون ). اين معيار را كه قرآن براى شناخت مؤ منان راستين از دروغگويان متظاهر به اسلام بيان كرده ، منحصر به فقراى طايفه بنى اسد نيست ، معيارى است روشن و گويا براى هر عصر و زمان ، براى جداسازى مؤ منان واقعى از مدعيان دروغين ، و براى نشان دادن ارزش ادعاى كسانى كه همه جا دم از اسلام مى زنند و خود را طلبكار پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) مى دانند ولى در عمل آنها كمترين نشانه اى از ايمان و اسلام ديده نمى شود. در مقابل ، كسانى هستند كه نه تنها ادعائى ندارند، بلكه همواره خود را مقصر مى شمرند، و در عين حال در ميدان ايثار و فداكارى از همه پيشگامترند. و اگر اين معيار قرآنى را براى سنجش مؤ منان واقعى به كار بريم معلوم نيست از انبوه ميليونها ميليون مدعيان اسلام چه اندازه مؤ من واقعى هستند، و چه مقدار مسلمان ظاهرى ؟!
آيه ۱۶-۱۸
آيه و ترجمه
قُلْ أَ تُعَلِّمُونَ اللَّهَ بِدِينِكمْ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ مَا فى السمَوَتِ وَ مَا فى الاَرْضِ وَ اللَّهُ بِكلِّ شىْءٍ عَلِيمٌ(۱۶) يَمُنُّونَ عَلَيْك أَنْ أَسلَمُوا قُل لا تَمُنُّوا عَلىَّ إِسلَمَكم بَلِ اللَّهُ يَمُنُّ عَلَيْكمْ أَنْ هَدَاشْ لِلايمَنِ إِن كُنتُمْ صدِقِينَ(۱۷) إِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ غَيْب السمَوَتِ وَ الاَرْضِ وَ اللَّهُ بَصِيرُ بِمَا تَعْمَلُونَ(۱۸) ترجمه : ۱۶ - بگو: آيا خدا را از ايمان خود با خبر مى سازيد، او تمام آنچه را در آسمان و زمين است ميداند، و خداوند از همه چيز آگاه است . ۱۷ - آنها بر تو منت مى گذارند كه اسلام آورده اند، بگو اسلام خود را بر من منت مگذاريد، بلكه خداوند بر شما منت مى گذارد كه شما را به سوى ايمان هدايت كرده ، اگر (در ادعاى ايمان ) راستگو هستيد. ۱۸ - خداوند غيب آسمانها و زمين را مى داند و نسبت به آنچه انجام مى دهيد بيناست .
شان نزول : جمعى از مفسران گفته اند كه بعد از نزول آيات گذشته گروهى از اعراب خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) آمدند و سوگند ياد كردند كه در ادعاى ايمان صادقند، و ظاهر و باطن آنها يكى است ، نخستين آيه مورد بحث نازل شد (و به آنها اخطار كرد كه نيازى به سوگند ندارد خدا درون و برون همه را مى داند). تفسير : منت نگذاريد كه مسلمان شده ايد! در آيات گذشته نشانه هاى مؤ منان راستين بيان شده بود، و چنانكه در شان نزول ذكر شد جمعى از مدعيان اصرار داشتند كه حقيقت ايمان در قلب آنها مستقر است ، قرآن به آنها و به تمام كسانى كه همانند آنها هستند اعلام مى كند كه نيازى به اصرار و سوگند نيست ، در مساءله «ايمان » و «كفر» سر و كار شما با خدائى است كه از همه چيز با خبر است ، مخصوصا با لحنى عتاب آميز در نخستين آيه مورد بحث مى گويد: «به آنها بگو: آيا مى خواهيد خداوند را از ايمان خود با خبر سازيد، او تمام آنچه را در آسمانها و زمين است مى داند» (قل اتعلمون الله بدينكم و الله يعلم ما فى السموات و ما فى الارض ). و براى تاءكيد بيشتر مى افزايد: «خداوند از همه چيز آگاه است » (و الله بكل شى ء عليم ). ذات مقدس او عين علم است ، و علمش عين ذات او است ، و به همين دليل علمش ازلى و ابدى است .
ذات پاكش همه جا حضور دارد، و از رگ گردن به شما نزديكتر، و ميان انسان و قلبش حائل مى شود، با اين حال نيازى به ادعاى شما نيست ، او راستگويان را از مدعيان كاذب به خوبى مى شناسد، و از اعماق جانشان با خبر است ، حتى درجات شدت و ضعف ايمان آنها را كه گاه از خودشان نيز پوشيده است ، نزد او روشن است ، با اين حال چرا اصرار داريد كه خدا را از ايمان خود با خبر سازيد؟! سپس به گفتگوى اعراب باديه نشين بازمى گردد كه اسلام خود را به رخ پيامبر مى كشيدند، و مى گفتند: ما با تو از در تسليم آمديم در حالى كه بسيارى از قبائل عرب از در جنگ آمدند. قرآن در پاسخ آنها مى گويد: «آنها بر تو منت مى گذارند كه اسلام آورده اند»! (يمنون عليك ان اسلموا). «به آنها بگو: اسلام خود را بر من منت نگذاريد» (قل لا تمنوا على اسلامكم ). «بلكه خداوند بر شما منت مى گذارد كه شما را به سوى ايمان هدايت كرد اگر در ادعاى ايمان راستگو هستيد»! (بل الله يمن عليكم ان هداكم للايمان ان كنتم صادقين ). «منت » - چنانكه قبلا هم گفته ايم - از ماده «من » به معنى وزنه مخصوصى است كه با آن وزن مى كنند، سپس به هر نعمت سنگين و گرانقدرى اطلاق شده ، منت بر دو گونه است اگر جنبه عملى داشته باشد (به معنى بخشش نعمت گرانقدر) ممدوح است ، و منت هاى الهى از اين قبيل است ، ولى اگر جنبه لفظى داشته باشد مانند منت بسيارى از انسانها عملى است زشت و ناپسند.
جالب اينكه در جمله اول مى گويد: آنها بر تو منت مى گذارند كه «اسلام » را پذيرفته اند و اين تاءكيد ديگرى است بر اينكه آنها در ادعاى ايمان صادق نيستند بلكه ظاهرا اسلام را پذيرا شده اند. ولى در ذيل آيه مى گويد: اگر در دعوى خود راست مى گوئيد خداوند بر شما منت مى گذارد كه هدايتتان به «ايمان » كرده است . به هر حال اين مساءله مهمى است كه افراد كوته فكر غالبا تصورشان اين است كه با قبول ايمان ، و انجام عبادات و طاعات ، خدمتى به ساحت قدس الهى يا پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) و اوصياى او (عليهم السلام ) كرده اند، و به همين دليل انتظار پاداش دادند. در حالى كه اگر نور ايمان به قلب كسى بتابد و اين توفيق نصيبش شود كه در سلك مؤ منان در آيد، بزرگترين لطف الهى شامل حال او شده است . «ايمان » قبل از هر چيز درك تازه اى از عالم هستى به انسان مى دهد، حجابها و پرده هاى خود خواهى و غرور را كنار مى زند، افق ديد انسان را مى گشايد، و شكوه و عظمت بى مانند آفرينش را در نظر او مجسم مى كند. سپس نور و روشنائى بر عواطف او مى پاشد و آنها را پرورش مى دهد، ارزشهاى انسانى را در او زنده مى كند، استعدادهاى والاى او را شكوفا مى سازد، علم و قدرت و شهامت و ايثار و فداكارى و عفو و گذشت و اخلاص به او مى دهد، و از موجودى ضعيف انسانى نيرومند و پر ثمر مى سازد. دست او را گرفته و از مدارج كمال بالا مى برد، و به اوج قله افتخار مى رساند، او را هماهنگ با قوانين عالم هستى ، و عالم هستى را در تسخير او قرار مى دهد. آيا اين نعمتى است كه خداوند بر انسان ارزانى داشته يا منتى است كه انسان بر پيامبر خدا (صلى اللّه عليه و آله ) بگذارد؟!
همچنين هر يك از عبادات و اطاعات گامى است به سوى تكامل : قلب را صفا مى بخشد، شهوات را كنترل مى كند، روح اخلاص را تقويت مى نمايد، به جامعه اسلامى وحدت و يكپارچگى و قوت و عظمت مى بخشد. هر كدام يك كلاس بزرگ تربيتى است ، و درسى است آموزنده .اينجا است كه انسان بايد هر صبح و شام شكر نعمت ايمان بجا آورد و بعد از هر نماز و هر عبادت سر به سجده بگذارد، و خدا را بر اينهمه توفيق سپاس گويد. اگر بينش انسان در مورد ايمان و اطاعت خدا چنين باشد نه تنها خود را طلبكار نمى داند، بلكه هميشه «مديون » خدا و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) و غرق احسان او مى شمرد. عبادات را عاشقانه انجام مى دهد، و در راه اطاعت او نه با پا كه با سر مى دود. و اگر خدا براى او پاداش عمل قائل شده ، اين را نيز لطف ديگرى مى داند، و گرنه انجام كارهاى نيك سودش به خود انسان باز مى گردد و در حقيقت با اين توفيق بر ميزان بدهكاريهاى او به خداوند افزوده مى گردد. بنابراين هدايت او لطف است ، و دعوت پيامبرش (صلى اللّه عليه و آله ) لطفى ديگر، و توفيق اطاعت و فرمانبردارى لطفى مضاعف ، و پاداش لطفى است ما فوق لطف ! در آخرين آيه مورد بحث كه پايان سوره «حجرات » است باز هم آنچه را در آيه قبل آمده تاءكيد مى كند، و مى فرمايد: «خداوند غيب آسمانها و زمين را ميداند، و نسبت به آنچه انجام مى دهيد بصير و بينا است » (ان الله يعلم غيب السموات و الارض و الله بصير بما تعملون ). اصرار نداشته باشيد كه حتما مؤ من هستيد، و نيازى به سوگند نيست ،
او در زواياى قلب شما حضور دارد، و از آنچه در آن مى گذرد كاملا با خبر است . او از تمام اسرار اعماق زمين و غيب آسمانها آگاه است ، بنابراين چگونه ممكن است از درون دل شما بيخبر باشد؟ خداوندا! بر ما منت نهادى و نور ايمان را در قلب ما تابيدى ، تو را به نعمت عظيم هدايت سوگند كه ما را در اين راه ثابت بدار و در مسير تكامل رهبرى كن ! پروردگارا! تو از اعماق قلب ما آگاهى ، نيات ما را به خوبى ميدانى ، عيوب ما را از بندگانت بپوشان و به كرمت اصلاح فرما! بار الها! به ما توفيق و قدرتى مرحمت كن كه ارزشهاى عظيم اخلاقى كه در اين سوره پر عظمت بيان فرمودى در وجود خود زنده كنيم و احترام آن را پاس داريم . آمين يا رب العالمين
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |