تفسیر:نمونه جلد۲۰ بخش۶۸
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
آيه ۶-۸
آيه و ترجمه
وَ الَّذِينَ اتخَذُوا مِن دُونِهِ أَوْلِيَاءَ اللَّهُ حَفِيظٌ عَلَيهِمْ وَ مَا أَنت عَلَيهِم بِوَكِيلٍ(۶) وَ كَذَلِك أَوْحَيْنَا إِلَيْك قُرْءَاناً عَرَبِيًّا لِّتُنذِرَ أُمَّ الْقُرَى وَ مَنْ حَوْلهََا وَ تُنذِرَ يَوْمَ الجَْمْع لا رَيْب فِيهِ فَرِيقٌ فى الجَْنَّةِ وَ فَرِيقٌ فى السعِيرِ(۷) وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لجََعَلَهُمْ أُمَّةً وَحِدَةً وَ لَكِن يُدْخِلُ مَن يَشاءُ فى رَحْمَتِهِ وَ الظلِمُونَ مَا لهَُم مِّن وَلىٍّ وَ لا نَصِيرٍ(۸) ترجمه : ۶ - كسانى كه غير خدا را ولى خود انتخاب كردند خداوند حساب همه اعمال آنها را نگهميدارد، و تو مامور نيستى كه آنها را مجبور به قبول حق كنى . ۷ - و اينگونه قرآنى عربى (فصيح و گويا) بر تو وحى كرديم ، تا ام القرى و كسانى را كه اطراف آن هستند انذار كنى ، و آنها را از روزى كه همه خلائق دور آن روز جمع مى شوند و شك و ترديد در آن نيست بترسانى همان روز كه گروهى در بهشتند و گروهى در آتش ! ۸ - و اگر خدا مى خواست همه آنها را امت واحدى قرار مى داد (و اجبارا هدايت مى كرد،
ولى هدايت اجبارى فايده اى ندارد) اما خداوند هر كس را بخواهد در رحمتش وارد مى كند و براى ظالمان ولى و ياورى نيست . تفسير: قيامى از « ام القرى » به تناسب اشاره اى كه در آيات گذشته به مساءله شرك شده ، در نخستين آيه مورد بحث به نتيجه كار مشركان و انتهاى مسيرشان پرداخته مى گويد: « كسانى كه غير خدا را ولى خود برگزيدند خداوند حساب اعمال آنها را نگهميدارد، و از نياتشان آگاه است » (و الذين اتخذوا من دونه اولياء الله حفيظ عليهم ). تا به موقع حساب آنها را برسد و كيفر لازم را به آنها بدهد. سپس روى سخن را به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرده ، مى گويد: « تو مامور نيستى كه آنها را مجبور به قبول حق سازى » (و ما انت عليهم بوكيل ). وظيفه تو تنها ابلاغ رسالت ، و رسانيدن پيام خدا به همه بندگان است شبيه اين جمله در قرآن فراوان است : لست عليهم بمصيطر: « تو سيطره و غلبه بر آنها ندارى » (غاشيه - ۲۲). ما انت عليهم بجبار: « تو موظف به اجبار آنها نيستى » (ق - ۴۵). و ما جعلناك عليهم حفيظا: « تو مسئول اعمال آنها نيستى و براى اجبار آنان مبعوث نشده اى » (انعام - ۱۰۷). ما على الرسول الا البلاغ : « رسول وظيفه اى جز ابلاغ رسالت ندارد» (مائده - ۹۹). و بيانگر اين واقعيت است كه خداوند مى خواهد بندگان آزاد باشند و راه او را با اراده و اختيار خود بپويند، چرا كه ارزش واقعى ايمان و عمل صالح در همين است ، و ايمان و عمل اجبارى ارزش معنوى ندارد.
بار ديگر به مساءله وحى باز مى گردد، و اگر در آيات قبل از اصل وحى سخن در ميان بود در اينجا سخن از هدف نهائى وحى است ، مى فرمايد: (( اينگونه قرآنى عربى فصيح و گويا بر تو وحى كرديم تا ام القرى (مكه ) و كسانى را كه در اطراف آن هستند انذار كنى )) (و كذلك اوحينا اليك قرانا عربيا لتنذر ام القرى و من حولها). « و آنها را از روزى كه همه خلايق در آن روز جمع مى شوند و شك و ترديدى در آن نيست بترسانى » (و تنذر يوم الجمع لا ريب فيه ). از آن روز كه مردم به دو گروه تقسيم مى شوند گروهى « در بهشتند، و گروهى در آتش سوزان دوزخ » (فريق فى الجنة و فريق فى السعير). تعبير « كذلك » ممكن است اشاره به اين معنى باشد كه همانگونه كه بر انبياى پيشين به زبان خودشان وحى فرستاديم بر تو نيز به زبان خودت قرآنى عربى وحى كرديم (بنابراين « كذلك » اشاره به جمله « و الى الذين من قبلك » مى باشد). و نيز مى تواند اشاره به جمله بعد باشد، يعنى وحى ما بر تو اينگونه است : به صورت قرآنى عربى با هدف انذار. درست است كه از ذيل آيه يعنى جمله « فريق فى الجنة و فريق فى السعير» استفاده مى شود كه وظيفه پيامبر هم انذار است و هم بشارت ، ولى از آنجا كه تاءثير « انذار» در نفوس مخصوصا در افراد نادان و لجوج عميقتر است ، در آيه ، دو بار فقط روى « انذار» تكيه شده ، با اين تفاوت كه در مرحله اول سخن از انذار شوندگان است ، و در مرحله دوم سخن از چيزى است كه بايد از آن بترسند يعنى دادگاه قيامت . روزى كه به خاطر اجتماع عموم انسانها رسوائيش بسيار دردناك و شديد
است . در اينجا سؤ الى مطرح است و آن اينكه آيا از جمله « لتنذر ام القرى و من حولها» استفاده نمى شود كه هدف از نزول قرآن انذار مردم مكه و اطراف آن است ؟ آيا اين تعبير با جهانى بودن اسلام تضاد ندارد؟! پاسخ اين سؤ ال با توجه به يك نكته روشن مى شود، و آن اينكه : كلمه « ام القرى » كه يكى از نامهاى مكه است از دو واژه تركيب يافته « ام » كه در اصل به معنى اساس و ابتدا و آغاز هر چيزى است ، و مادر را هم به همين جهت « ام » مى گويند كه اساس و اصل فرزندان است . و « قرى » كه جمع « قريه » به معنى هرگونه آبادى و شهر است ، اعم از شهرهاى بزرگ و كوچك يا روستاها، و شواهد زيادى نيز در قرآن بر اين معنى وجود دارد. اكنون ببينيم چرا « مكه » را « ام القرى » ناميده اند؟ (مادر و اصل همه آباديها). روايات اسلامى تصريح مى كند كه همه زمين نخست زير آب غرق بود و خشكيها تدريجا سر از آب بيرون آوردند (علم امروز نيز اين معنى را پذيرفته است ). اين روايات مى گويد: نخستين نقطه اى كه از زير آب سر برآورد كعبه بود، و سپس خشكيهاى زمين از كنار آن گسترش يافت كه از آن به عنوان دحو الارض (گسترش زمين ) ياد شده است . با توجه به اين تاريخچه روشن مى شود كه « مكه » اصل و اساس و آغاز همه
آباديهاى روى زمين است ، بنابراين هر گاه گفته شود « ام القرى و من حولها» پيداست كه تمام مردم روى زمين را شامل مى شود. از اين گذشته مى دانيم اسلام تدريجا گسترش يافت : پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نخست مامور بود بستگان نزديك خود را انذار كند، چنانكه در آيه ۲۱۴ سوره شعرا مى خوانيم : و انذر عشيرتك الاقربين ، تا هستهبندى اسلام محكم شود، و آماده گسترش گردد. سپس در مرحله دوم پيامبر مامور شد ملت عرب را تبليغ و انذار كند، چنانكه در آيه ۳ سوره فصلت آمده : « قرآنا عربيا لقوم يعلمون » اين قرآنى است عربى براى قومى كه مى فهمند و درك مى كنند. و در آيه ۴۴ سوره زخرف نيز آمده است : و انه لذكر لك و لقومك : « اين قرآن مايه تذكر تو و قوم تو است » . هنگامى كه پايه هاى اسلام در ميان اين قوم قوى و مستحكم شد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ماموريت گسترده ترى يافت ، و مامور انذار جهانيان شد، چنانكه در آيه اول سوره فرقان مى خوانيم : تبارك الذى نزل الفرقان على عبده ليكون للعالمين نذيرا: جاويد و پر بركت است خداوندى كه قرآن را بر بنده اش نازل كرد تا همه جهانيان را انذار كند (و آيات فراوان ديگر). و به خاطر همين ماموريت بود كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نامه به سران بزرگ جهان آن روز در خارج از جزيره عربستان نوشت ، و كسراها و قيصرها و نجاشيها را به اسلام دعوت كرد.
و نيز بر اساس همين خط و برنامه بود كه پيروانش براى تبليغ اسلام بعد از او به همه جهان گام نهادند، و تعاليم اسلام را در دنيا منتشر ساختند. در اينكه چرا روز قيامت « يوم الجمع » ناميده شده ، تفسيرهاى متعددى وجود دارد: گاه گفته اند به خاطر آن است كه ميان ارواح و اجساد جمع مى شود. گاه گفته اند از اين نظر است كه بين انسان و عملش جمع خواهد شد. و يا از اين نظر كه ميان ظالم و مظلوم اجتماع حاصل مى شود. ولى ظاهر اين است كه منظور اجتماع همه خلايق در آن روز بزرگ است از اولين و آخرين ، همانگونه كه در آيه ۵۰ سوره واقعه آمده است : قل ان الاولين و الاخرين لمجموعون الى ميقات يوم معلوم : « بگو اولين و آخرين همگى در موعد روز معينى جمع مى شوند» . و از آنجا كه جمله « فريق فى الجنة و فريق فى السعير» بيانگر تقسيم مردم به دو گروه بود، در آيه بعد مى افزايد: « اگر خدا مى خواست همه آنها را امت واحدى قرار مى داد،و به حكم اجبار هدايت مى كرد و مؤ من مى ساخت » . (و لو شاء الله لجعلهم امة واحدة ). اما ايمان اجبارى چه ارزشى دارد؟ و چگونه مى تواند معيار كمال انسانى گردد؟ تكامل واقعى آن است كه انسان با اراده خويش ، و در نهايت اختيار و آزادى طى كند. آيات قرآن پر است از دلائل اختيار و آزادى اراده انسان ، اصولا امتياز انسان از جانداران ديگر همين مساءله است ، و اگر آزادى انسان از او گرفته شود در حقيقت انسانيت او از او گرفته شده است ! اين بزرگترين امتيازى است كه خداوند به او داده ، و راه تكامل را به
صورت نامحدود به روى او گشوده است ، اين سنت غير قابل تغيير الهى است . و عجيب است كه گروهى بيخبر هنوز طرفدار مكتب جبرند، و در عين حال دم از مكتب انبيا مى زنند، در حالى كه قبول جبر مساوى است با نفى تمام محتواى مكتب انبيا، نه تكليف مفهومى خواهد داشت ، نه سؤ ال و جواب ، نه اندرز و نصيحت ، و به طريق اولى نه ثواب و عقاب ! نه انسان هرگز در كار خود ترديد مى كند و نه پشيمانى مفهومى خواهد داشت ، و نه اصلاح اشتباهات گذشته . سپس به مساله مهم ديگرى در اين رابطه ميپردازد و توصيف گروهى را كه اهل بهشت و سعادتند در برابر گروهى كه به دوزخ فرستاده مى شوند با اين عبارت بيان مى كند: « ولى خداوند هر كه را بخواهد در رحمت خود وارد مى كند، و براى ظالمان ولى و ياورى نيست » (و لكن يدخل من يشاء فى رحمته و الظالمون ما لهم من ولى و لا نصير). با توجه به اينكه گروه دوزخى را با وصف « ظلم » مشخص مى كند روشن مى شود كه منظور از « من يشاء» (هر كس را بخواهد) در جمله اول گروهى است كه ظالم نيستند. به اين ترتيب « عادلان » بهشتى اند، و غرق در رحمت خدا، و ظالمان دوزخيند. اما بايد توجه داشت كه « ظالم » در اينجا، و در بسيارى ديگر از آيات قرآن ، معنى وسيع و گسترده اى دارد، و تنها شامل كسانى نمى شود كه به ديگران ستم كرده اند،بلكه كسانى كه بر خود ستم كرده ، يا آنها كه در عقيده منحرفند، نيز ظالمند، و چه ظلمى برتر از شرك و كفر است ؟ لقمان به فرزندش مى گويد: يا بنى لا تشرك بالله ان الشرك لظلم عظيم : « فرزندم چيزى را شريك خدا قرار مده كه شرك ظلم عظيم است » (لقمان - ۱۳).
در آيه ديگر مى خوانيم : الا لعنة الله على الظالمين الذين يصدون عن سبيل الله و يبغونها عوجا و هم بالاخرة كافرون : « آگاه باشيد لعنت خدا بر ظالمان است ، همانها كه مردم را از راه حق باز مى دارند، و آن را دگرگون مى سازند، و به آخرت ايمان ندارند. در مورد فرق ميان (( ولى » و « نصير» بعضى گفته اند « ولى » كسى است كه بدون درخواست به انسان كمك كند، اما « نصير» مفهومى اعم دارد. اين احتمال نيز وجود دارد كه « ولى » اشاره به سرپرستى است كه به حكم ولايت و بدون درخواست ، حمايت و كمك مى كند، و نصير فريادرسى است كه بعد از تقاضاى كمك به يارى انسان مى شتابد.
آيه ۹-۱۲
آيه و ترجمه
أَمِ اتخَذُوا مِن دُونِهِ أَوْلِيَاءَ فَاللَّهُ هُوَ الْوَلىُّ وَ هُوَ يحْىِ الْمَوْتى وَ هُوَ عَلى كلِّ شىْءٍ قَدِيرٌ(۹) وَ مَا اخْتَلَفْتُمْ فِيهِ مِن شىْءٍ فَحُكْمُهُ إِلى اللَّهِ ذَلِكُمُ اللَّهُ رَبى عَلَيْهِ تَوَكلْت وَ إِلَيْهِ أُنِيب (۱۰) فَاطِرُ السمَوَتِ وَ الاَرْضِ جَعَلَ لَكم مِّنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَجاً وَ مِنَ الاَنْعَمِ أَزْوَجاً يَذْرَؤُكُمْ فِيهِ لَيْس كَمِثْلِهِ شىْءٌ وَ هُوَ السمِيعُ البَصِيرُ(۱۱) لَهُ مَقَالِيدُ السمَوَتِ وَ الاَرْضِ يَبْسط الرِّزْقَ لِمَن يَشاءُ وَ يَقْدِرُ إِنَّهُ بِكلِّ شىْءٍ عَلِيمٌ(۱۲) ترجمه : ۹ - آيا آنها غير خدا را ولى خود برگزيدند در حالى كه ولى تنها خداوند است ، و او است كه مردگان را زنده مى كند، و او است كه بر هر چيزى توانا است . ۱۰ - در هر چيز اختلاف كنيد داوريش با خدا است ، اين است خداوند پروردگار من ، بر او توكل كرده ام ، و به سوى او باز مى گردم : ۱۱ - او آفريننده آسمانها و زمين است ،و از جنس شما همسرانى براى شما قرار داد، و جفتهائى از چهارپايان آفريد، و شما را به اين وسيله (به وسيله همسران ) تكثير مى كند، همانند او چيزى نيست ، و او شنوا و بينا است : ۱۲ - كليدهاى آسمان و زمين از آن او است ، روزى را براى هر كس بخواهد گسترش مى دهد و براى هر كس بخواهد محدود مى سازد، او از همه چيز آگاه است .
تفسير:
ولى مطلق خدا است
از آنجا كه در آخرين آيه بحث گذشته اين واقعيت بيان شده كه هيچ ولى و ياورى جز خداوند نيست ، در آيات مورد بحث براى تاءييد اين واقعيت و نفى ولايت غير خدا دلائل زنده اى مطرح مى كند. نخست در لباس تعجب و انكار مى فرمايد: « آيا آنها غير خدا را ولى خود قرار دادند» ؟ (ام اتخذوا من دونه اولياء). با اينكه « ولى تنها اوست » (فالله هو الولى ). پس اگر مى خواهند براى خود ولى و سرپرستى برگزينند بايد خدا را برگزينند. چرا كه دلائل ولايت او با بيان اوصاف كماليهاش در آيات پيشين روشن شد، خداوندى كه عزيز و حكيم است ، خداوندى كه مالك و على و عظيم است ، پروردگارى كه غفور و رحيم مى باشد اين اوصاف هفتگانه اى كه گذشت خود بهترين دليل براى انحصار ولايت در او است . سپس به دليل ديگرى پرداخته مى گويد: « او است كه مردگان را حيات مى بخشد» (و هو يحيى الموتى ). و چون معاد و رستاخيز به دست او است ، و بزرگترين نگرانى انسان چگونگى زندگى او بعد از مرگ است ، بنابراين بايد دست به دامن والاى او زد و نه غير او. سپس به ذكر دليل سومى پرداخته ، مى گويد: « او است كه بر هر چيزى قادر و توانا است » (و هو على كل شى ء قدير). اشاره به اينكه شرط اصلى « ولى » دارا بودن قدرت است و قادر حقيقى او است .
و در آيه بعد چهارمين دليل ولايت او را به اين صورت شرح مى دهد: در هر چيز اختلاف كنيد داورى و حكمش با خدا است و تنها او است كه مى تواند به اختلافات شما پايان دهد (و ما اختلفتم فيه من شى ء فحكمه الى الله ). آرى يكى از شؤ ون ولايت آن است كه بتواند به اختلافات كسانى كه تحت ولايت او هستند با داورى صحيحش پايان دهد، آيا بتها و شياطينى كه معبود واقع شده اند توانائى بر چنين كارى دارند؟ يا اين كار مخصوص خداوندى است كه هم حكيم و آگاه به طرق حل هرگونه اختلاف است ، و هم قادر است حكم و داورى خود را اجرا كند، پس خداوند عزيز و حكيم بايد حاكم باشد نه غير او. گرچه بعضى از مفسران خواستهاند مفهوم « ما اختلفتم فيه من شى ء» را محدود به اختلاف در تاويل آيات متشابه ، يا فقط مخاصمات و اختلافات حقوقى بدانند، ولى مفهوم آيه گسترده است ، و هر گونه اختلافى چه در معارف الهى و عقائد، و چه در احكام تشريعى ، و چه در مسائل حقوقى و قضائى ، و يا غير آن در ميان انسانها روى دهد به حكم آنكه معلوماتشان محدود و ناچيز است بايد از سرچشمه فيض علم حق و از طريق وحى برطرف گردد. بعد از ذكر اين دلائل مختلف بر انحصار مقام ولايت در ذات پاك خداوند از قول پيامبرش (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى گويد: « اين است خداوند پروردگار من با اين اوصاف كماليه » (ذلكم الله ربى ). « و به همين دليل من او را ولى و ياور خود برگزيدهام ، بر او توكل كردم
و به سوى او در مشكلات و گرفتاريها و لغزشها باز مى گردم » (عليه توكلت و اليه انيب ). قابل توجه اينكه جمله « ذلكم الله ربى » اشاره به ربوبيت مطلقه خداوند يعنى مالكيت تواءم با تدبير مى كند، و مى دانيم ربوبيت داراى دو شاخه است : شاخه تكوينى كه به اداره نظام آفرينش باز مى گردد، و شاخه تشريعى كه بيانگر احكام و وضع قوانين و ارشاد مردم وسيله سفيران الهى است . و بر اين اساس به دنبال آن ، دو مساءله « توكل » و « انابه » مطرح شده است ، كه اولى واگذارى امور خويش در نظام تكوين به خدا است و دومى باز گشت ، در امور تشريعى به او است (دقت كنيد). آيه بعد مى تواند دليل پنجمى بر ولايت مطلقه پروردگار باشد، يا دليلى بر مقام ربوبيت و شايستگى او براى توكل و انابه ، مى فرمايد: « او است كه آسمانها و زمين را به وجود آورده است » (فاطر السماوات و الارض ). « فاطر» از ماده « فطر» (بر وزن سطر) در اصل به معنى شكافتن چيزى است ، در مقابل « قط» كه به قول بعضى به معنى قطع عرضى است ، گوئى به هنگام آفرينش موجودات پرده تاريك عدم شكافته مى شود، و هستيها از آن بيرون مى آيند به همين مناسبت هنگامى كه غلاف خوشه خرما شكافته مى شود و خوشه از آن سر بر مى آورد به آن « فطر» (بر وزن شتر) مى گويند. البته منظور از آسمانها و زمين در اينجا تمام آسمانها و زمين و موجوداتى است كه در آنها و ميان آنها وجود دارد، چرا كه خالقيت خداوند شامل همه
آنها است . سپس به توصيف ديگرى از افعال او پرداخته مى گويد: « براى شما همسرانى از جنس خودتان قرار داد، و همچنين از چهارپايان جفتهائى آفريد، و شما را بدينوسيله تكثير مى كند» (جعل لكم من انفسكم ازواجا و من الانعام ازواجا يذرؤ كم فيه ). اين خود يكى از نشانهاى بزرگ تدبير پروردگار و ربوبيت و ولايت او است كه براى انسانها همسرانى از جنس خودشان آفريده ، كه از يكسو مايه آرامش روح و جان او هستند، و از سوى ديگر مايه بقاء نسل و تكثير مثل و تداوم وجود او. گرچه قرآن با توجه به خطاب « يذرؤ كم » (شما انسانها را تكثير مى كند) اين معنى را در مورد انسان بيان داشته ، ولى ناگفته پيداست كه اين حكم از نظر تكثير مثل در مورد چهارپايان و موجودات زنده ديگر نيز جارى است ، در واقع خداوند نخواسته است در يك خطاب جمع كند، و از مقام والاى او بكاهد، لذا خطاب را تنها به انسانها كرده ، تا حكم بقيه نيز به تبع انسانها روشن شود. در توصيف سومى كه در اين آيه ذكر شده مى فرمايد: « هيچ چيزى همانند او نيست » (ليس كمثله شى ء). اين جمله در حقيقت پايه اصلى شناخت تمام صفات خدا است كه بدون توجه به آن به هيچيك از اوصاف پروردگار نمى توان پى برد، زيرا خطرناكترين پرتگاهى كه بر سر راه پويندگان طريق « معرفة الله » قرار دارد همان پرتگاه
تشبيه است كه خدا را در وصفى از اوصاف شبيه مخلوقاتش بدانند، اين امر سبب مى شود كه به « دره شرك » سقوط كنند. به تعبير ديگر او وجودى است بى پايان و نامحدود از هر نظر و هر چه غير او است محدود و متناهى است از هر نظر، از نظر عمر، قدرت ، علم ، حيات ، اراده ، فعل ، و خلاصه همه چيز، و اين همان خط « تنزيه » و پاك شمردن خداوند از نقائص ممكنات است . به همين دليل بسيارى از مفاهيمى كه در مورد غير خداوند ثابت است در مورد ذات پاك او اصلا معنى ندارد، فى المثل بعضى از كارها براى ما « آسان » است و بعضى « سخت » ، بعضى از اشياء از ما « دور» است و بعضى « نزديك » بعضى از حوادث در « گذشته » واقع شده و بعضى در « حال » يا « آينده » واقع مى شود، همچنين بعضى « كوچك » است و بعضى « بزرگ » چرا كه وجود ما محدود است و با مقايسه موجودات ديگر با آن اين مفاهيم پيدا مى شود، اما براى وجودى كه از هر نظر بى نهايت است و ازل و ابد را همه در بر گرفته ، اين معانى تصور نمى شود، دور و نزديكى درباره او نيست ، همه نزديكند، مشكل و آسانى وجود ندارد، همه آسان است ، آينده و گذشته اى نيست ، همه براى او حال است ، و قابل توجه اينكه درك اين معانى نياز به دقت و خالى كردن ذهن از آنچه به آن خو گرفته است مى باشد. به همين دليل مى گوئيم : شناخت اصل وجود خدا آسان است ، اما شناخت صفات او مشكل ! امير مؤ منان على (عليه السلام ) در نهج البلاغه مى فرمايد: و ما الجليل و اللطيف و الثقيل و الخفيف و القوى و الضعيف فى خلقه الا سواء « موجودات بزرگ و كوچك ، سنگين و سبك ، قوى و ضعيف ، همه در خلقتش يكسانند، و در برابر قدرت
او بى تفاوت » . و در پايان آيه و بيان اوصاف ديگر ذات مقدسش مى گويد: « او شنوا و بينا است » (و هو السميع البصير). آرى او هم خالق است ، و هم مدبر، هم شنوا است و هم بينا، و در عين حال شبيه و نظير و مانند ندارد، به همين دليل بايد تنها در سايه ولايت و ربوبيت او قرار گرفت ، و قيد بندگى غير او را از خود برداشت . در آخرين آيه مورد بحث سخن از سه قسمت ديگر از صفات فعل و ذات پروردگار است كه هر كدام مساله ولايت و ربوبيت او را در بعد خاصى نشان مى دهد: نخست مى فرمايد « كليدهاى آسمانها و زمين در دست او است » (له مقاليد السماوات و الارض ). بنابراين هر كس هر چه دارد از او است ، و هر چه مى خواهد بايد از او بخواهد، نه تنها « كليدها» بلكه « خزائن » آسمانها و زمين نيز از آن او است « و لله خزائن السماوات و الارض » (منافقون - ۷). « مقاليد» جمع مقليد (بر وزن اقليد) به معنى كليد است ، و اين كلمه در بسيارى از مواقع به صورت كنايه از تسلط كامل بر چيزى به كار مى رود، گفته مى شود كليد اين كار در دست من است ، يعنى راه و برنامه و شرايط پيروزى آن همه در اختيار من قرار دارد و (درباره ريشه اين لغت و ويژگيهاى آن بحث مشروحترى در ذيل آيه ۶۳ سوره زمر در جلد ۱۹ آورده ايم ). در توصيف بعد كه در حقيقت نتيجه اى است براى توصيف قبل ، مى افزايد: « روزى را براى هر كس بخواهد گسترش مى دهد و براى هر كس بخواهد تنگ
و محدود مى سازد» (يبسط الرزق لمن يشاء و يقدر). از آنجا كه خزائن عالم در دست او است تمام رزق و روزيها نيز در قبضه قدرت او قرار دارد، و بر طبق مشيتش كه از حكمت او سرچشمه مى گيرد و مصالح بندگان در آن ملحوظ است آن را تقسيم مى كند. و از آنجا كه بهره مند ساختن همه موجودات زنده از روزيها نياز به علم و آگاهى از مقدار، احتياجات و محل و ساير خصوصيات آنها دارد، در آخرين توصيف اضافه مى كند: « او به همه چيز دانا است » (انه بكل شى ء عليم ). درست همانند مطلبى كه در آيه ۶ سوره هود آمده است : و ما من دابة فى الارض الا على الله رزقها و يعلم مستقرها و مستودعها كل فى كتاب مبين : « هيچ جنبندهاى در زمين نيست مگر اينكه روزى او بر خدا است ، او قرارگاه و محل نقل و انتقالش را مى داند، همه اينها در كتاب آشكارى ثبت است » . و به اين ترتيب در چهار آيه مورد بحث يازده وصف ديگر از اوصاف كماليه پروردگار (اعم از اوصاف ذات و اوصاف فعل ) بيان شده است : وصف ولايت مطلقه او، احياى مردگان ، توانائى بر همه چيز، خالقيت آسمانها و زمين ، آفرينش همسران و تكثير انسانها، عدم وجود مثل و مانند براى او، شنوا بودن ، بينا بودن ، سلطه بر خزائن آسمان و زمين ، رزاقيت ، و علم او به همه چيز. صفاتى كه از نظر بيان مكمل يكديگر، و همه دليلى بر ولايت و ربوبيت او و در نتيجه طريقى است براى اثبات توحيد عبادت .
نكته ها:
۱ - شناخت صفات خدا از آنجا كه علم و دانش ما بلكه تمام هستى ما محدود است هرگز نمى توانيم به كنه و حقيقت ذات خداوند كه نامحدود است ، برسيم چرا كه آگاهى از كنه چيزى به معنى احاطه بر او است ، چگونه موجود محدود مى تواند احاطه بر ذات نامحدودى پيدا كند، همچنين شناخت كنه « صفات » خدا كه عين ذات او است نيز براى موجود محدودى همچون ما امكان پذير نيست . بنابراين آنچه ما از ذات و صفات خدا مى دانيم يك علم اجمالى است ، و بيشتر بر محور آثارش دور مى زند. از سوى ديگر چون الفاظ ما براى رفع نيازمنديهاى زندگى روزمره ما وضع شده ، هرگز نمى تواند بيانگر ذات و صفات نامحدود حق باشد، لذا الفاظ علم و قدرت و حيات و ولايت و مالكيت و ساير الفاظى كه بيانگر صفات ثبوتيه و سلبيه او است رنگ ديگرى به خود مى گيرد، و اينجاست كه گاه به تعبيراتى برخورد مى كنيم كه در يك نظر سطحى متناقض و متضاد است ، اما با دقت روشن مى شود كه همه بيانگر يك واقعيت است . مثلا مى گوئيم خداوند هم « اول » است و هم « آخر» هم « ظاهر» است و هم « باطن » با همه چيز است اما همراه آنها نيست ، و جدا از همه چيز است اما بيگانه از آنها نيست . البته اگر با معيار مفاهيم اين الفاظ در موجودات محدود و ممكن سخن بگوئيم چيزى كه اول است نمى تواند آخر باشد، و چيزى كه ظاهر است نمى تواند باطن باشد، ولى هنگامى كه اين الفاظ را در افق ذات بى نهايت او مى انديشيم مى بينيم همه با هم جمع است ، چرا كه موجود نامتناهى در عين اول بودن آخر و در عين ظاهر بودن باطن است .
اينجاست كه مى گوئيم مهم در شناخت اوصاف جمال و جلال او اين است كه به اين حقيقت توجه داشته باشيم « هيچ چيز مثل او نيست ، و او نيز شبيه به هيچ چيز نيست » « ليس كمثله شى ء» . امير مؤ منان على (عليه السلام ) اين حقيقت را به وضوح در خطبه هاى نهج البلاغه بازگو كرده است ، آنجا كه مى فرمايد: ما وحده من كيفه ، و لاحقيقته اصاب من مثله ، و لا اياه عنى من شبهه ، و لا صمده من اشار اليه و توهمه : « آنكس كه براى او كيفيت قائل شود او را يكتا ندانسته ، و كسى كه براى او مثل و مانندى قرار دهد به حقيقت ذاتش پى نبرده . و هر كس او را شبيه چيزى بشمرد او را قصد نكرده . و آنكس كه به او اشاره كند يا در وهم و انديشه خويش آورد او را از ابعاد منزه ندانسته » !. در جاى ديگر مى فرمايد: كل مسمى بالوحدة غيره قليل : « هر چيز نام وحدت بر آن گذارده شود موجود كمى است ، جز او كه وحدتش دليل بر عظمت نامتناهى اوست » . كوتاه سخن اينكه بايد در باب صفات خدا هميشه با چراغ « ليس كمثله شى ء» (چيزى همانند او نيست ) حركت كرد، و در پرتو « لم يكن له كفوا احد» (هيچكس همانند و شبيه او نيست ) به ذات پاكش نگريست ، و تعبير « سبحان الله » در عبادات و غير عبادات اشاره اى به همين حقيقت است . ۲ - يك نكته ادبى با توجه به اينكه « كاف » در جمله « ليس كمثله شى ء» كاف تشبيه است
و به معنى مثل مى آيد جمله چنين معنى مى دهد: « همانند مثل او چيزى نيست » اين تكرار سبب شده كه بسيارى از مفسران « كاف » را زائده بدانند كه معمولا براى تاءكيد مى آيد، و در كلمات فصحاء فراوان است . ولى در اينجا تفسير لطيفترى وجود دارد و آن اينكه گاه گفته مى شود: مثل تو از ميدان حوادث فرار نمى كند، يعنى مثل تو با اين شجاعت ، با اين عقل و هوش و درايت نبايد از ميدان حوادث بگريزد (خلاصه كسى كه اوصاف تو را دارد بايد چنين و چنان باشد). در آيه مورد بحث نيز معنى چنين مى شود: مثل خداوند با اين اوصاف كه ذكر شد، با اين علم گسترده و قدرت عظيم و بى پايان و... همانندى نخواهد داشت . اين نكته نيز قابل توجه است كه به گفته بعضى از ارباب لغت چند واژه داريم كه همه معنى مثل را مى رساند، اما هيچكدام جامعيت مفهوم آن را ندارد: « ند» (بر وزن ضد) در جائى گفته مى شود كه فقط منظور شباهت در جوهر و ماهيت است . « شبه » در جائى كه تنها سخن از كيفيت در ميان است . « مساوى » تنها در موردى گفته مى شود كه بحث از كميت است . « شكل » در جائى به كار مى رود كه قدر و مساحت مطرح است . ولى « مثل » مفهوم گسترده و عامى دارد كه همه اين مفاهيم در آن جمع است ، لذا هنگامى كه خداوند اراده مى كند هرگونه شبيه و نظير را از ذات خود نفى كند مى فرمايد « ليس كمثله شى ء» .
۳ - چند يادآورى درباره روزى بخشى خداوند الف - معيار گستردگى و تنگى روزى - هرگز نبايد تصور كرد كه وسعت رزق دليل بر محبت خداوند، و يا تنگى معيشت دليل بر خشم و غضب او است ، زيرا خداوند گاه انسان را به وسعت روزى آزمايش مى كند، و اموال سرشارى در اختيار او قرار مى دهد، و گاه با تنگى معيشت ميزان مقاومت و پايمردى او را روشن مى سازد، و آنها را از اين طريق پرورش مى دهد. گاه ثروت زياد مايه بلا و عذاب جان صاحبان آنهاست ، و هرگونه آرامش و استراحت را از آنها مى گيرد چنانكه قرآن مجيد در آيه ۵۵ سوره توبه مى گويد: فلا تعجبك اموالهم و لا اولادهم انما يريد الله ليعذبهم بها فى الحياة الدنيا و تزهق انفسهم و هم كافرون : « فزونى اموال و اولاد آنها تو را در شگفتى فرو نبرد، خدا مى خواهد آنان را به اين وسيله در زندگى دنيا مجازات كند و در حال كفر بميرند» ! در جاى ديگر مى گويد: ايحسبون انما نمدهم به من مال و بنين نسارع لهم فى الخيرات بل لا يشعرون : « آيا آنها چنين مى پندارند كه اموال و فرزندانى را كه به آنان داده ايم براى اين است كه درهاى خيرات را به رويشان بگشائيم ، چنين نيست ، آنها نمى فهمند» (مومنون - ۵۵ - ۵۶). ب - تقدير روزى تضادى با تلاشها ندارد - نبايد از آياتى كه در زمينه تقدير و اندازه گيرى روزى به وسيله پروردگار آمده چنين استنباط كرد كه تلاشها و كوششها نقشى در اين زمينه ندارد، و اينها را بهانه تنبلى و فرار از زير بار مسؤ ليتها و مجاهدتها در مقياس فرد و اجتماع قرار داد، كه اين پندار بر ضد آيات فراوانى از قرآن مجيد است كه سعى و كوشش و تلاش را معيار موفقيتها شمرده است . هدف اين است كه با تمام تلاشها و كوششها باز به روشنى مى بينيم دست
ديگرى نيز در كار است كه گاه نتيجه تلاشها بر باد مى رود و گاه به عكس ، تا مردم فراموش نكنند در پشت عالم اسباب دست قدرت مسبب الاسباب كار مى كند و در هر حال محروميتهاى ناشى از تنبلى و سستى را هرگز نبايد به حساب تقسيم روزى از ناحيه خداوند گذارد، چرا كه خود فرموده روزى را به تناسب تلاشها وسعت مى دهم . ج - روزى تنها به معنى مواهب مادى نيست - روزى معنى وسيعى دارد كه روزيهاى معنوى را نيز در بر مى گيرد، بلكه روزى اصلى همين روزى معنوى است ، در دعاها تعبير به رزق در مورد روزيهاى معنوى بسيار به كار رفته است ، در مورد حج مى گوئيم : الهم ارزقنى حج بيتك الحرام . در مورد و توفيق اطاعت و دورى از معصيت آمده : الهم ارزقنى توفيق الطاعة و بعد المعصية ... در دعاهاى روزه ماه رمضان مى خوانيم اللهم ارزقنى فيه طاعة الخاشعين (دعاى روز ۱۵) و همچنين در مواهب معنوى ديگر. د - قرآن و اسباب فزونى روزى - قرآن چند امر را معرفى كرده كه خود درسى سازنده براى تربيت انسان است ، در يكجا مى گويد: لئن شكرتم لازيدنكم (( هرگاه شكر نعمتها را بجا آوريد (و آن را در مصرف واقعى صرف كنيد) نعمت را بر شما افزون مى كنم )) (ابراهيم - ۷). در جاى ديگر مردم را به تلاش دعوت كرده ، مى گويد هو الذى جعل لكم الارض ذلولا فامشوا فى مناكبها و كلوا من رزقه « او كسى است كه زمين را تسليم و خاضع در برابر شما قرار داد تا بر پشت آن راه رويد و از رزق آن استفاده كنيد» (ملك - ۱۵). در جاى ديگر تقوى و درستكارى را معيار گشايش روزى قرار داده مى فرمايد و لو ان اهل القرى آمنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء و الارض
« هرگاه مردم روى زمين ايمان آورند و تقوا پيشه كنند بركات آسمان و زمين را به روى آنها مى گشائيم » (اعراف - ۹۶). ه - تنگى رزق و مسائل تربيتى - گاه تنگى رزق به خاطر جلوگيرى از طغيان مردم است ، چنانكه در آيه ۲۷ شورى (همين سوره ) مى خوانيم : و لو بسط الله الرزق لعباده لبغوا فى الارض : « هر گاه خداوند روزى را بر مردم گشاده دارد راه ظلم و طغيان پيش مى گيرند» ! ز - قرآن تاءكيد دارد كه انسانها روزى بخش خود را تنها خدا بدانند و از غير او تقاضا نكنند، و به دنبال اين ايمان و توكل بر نيرو و تلاش وسعى خود متكى باشند در آيه ۳ فاطر آمده است : هل من خالق غير الله يرزقكم من السماء و الارض : « آيا خالقى غير از خدا وجود دارد كه شما را از آسمان و زمين روزى دهد» و در آيه ۱۷ عنكبوت مى خوانيم : فابتغوا عندالله الرزق : « تنها روزى را نزد خدا بجوئيد» . و به اين ترتيب روح بى نيازى و ترك وابستگى و اباى نفس را در انسانها زنده مى كند. در مورد تقسيم ارزاق و تلاش براى زندگى و اسباب و سرچشمه هاى روزى بحثهاى مشروحى در جلد ۱۱ صفحه ۳۱۰ به بعد ( ذيل آيه ۷۱ نحل ) و در جلد ۹ صفحه ۱۸ به بعد (ذيل آيه ۶ - هود) داشتيم .
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |