تفسیر:نمونه جلد۲۰ بخش۶۶

از الکتاب

→ صفحه قبل صفحه بعد ←



تفسير نمونه ، جلد: ۲۰، صفحه : ۳۱۴

آيه ۴۷ - ۴۸

آيه و ترجمه

إِلَيْهِ يُرَدُّ عِلْمُ الساعَةِ وَ مَا تخْرُجُ مِن ثَمَرَتٍ مِّنْ أَكْمَامِهَا وَ مَا تحْمِلُ مِنْ أُنثى وَ لا تَضعُ إِلا بِعِلْمِهِ وَ يَوْمَ يُنَادِيهِمْ أَيْنَ شرَكاءِى قَالُوا ءَاذَنَّك مَا مِنَّا مِن شهِيدٍ(۴۷) وَ ضلَّ عَنهُم مَّا كانُوا يَدْعُونَ مِن قَبْلُ وَ ظنُّوا مَا لهَُم مِّن محِيصٍ(۴۸) ترجمه : ۴۷ - اسرار قيامت (و لحظه وقوع آن ) را تنها خدا مى داند، هيچ ميوه اى از غلاف خود خارج نمى شود و هيچ مؤ نثى باردار نمى گردد و وضع حمل نمى كند مگر به علم و آگاهى او، و آن روز كه آنها را ندا مى دهد كجا هستند شريكانى كه براى من مى پنداشتيد؟ آنها مى گويند:پروردگارا!) ما عرضه داشتيم كه هيچ گواهى بر گفته خود نداريم ! ۴۸ - و همه معبودانى را كه قبلا مى خواندند محو و گم مى شود، و مى دانند هيچ پناهگاهى ندارند.

تفسير نمونه ، جلد: ۲۰، صفحه : ۳۱۵

تفسير: اسرار همه چيز نزد او است در آخرين آيه بحث گذشته سخن از بازگشت اعمال نيك و بد به صاحبان آنها بود كه اشاره ضمنى به مساءله ثواب و جزاى روز قيامت داشت . در اينجا اين سؤ ال براى مشركان مطرح مى شد كه اين قيامت كه مى گوئى كى خواهد آمد؟! قرآن در آيات مورد بحث نخست در پاسخ اين سؤ ال مى گويد: آگاهى بر زمان قيامت مخصوص خدا است « و علم آن تنها به خدا باز مى گردد» (اليه يرد علم الساعة ). هيچ پيامبر مرسل و فرشته مقربى نيز از آن آگاه نيست ، و بايد هم آگاه نباشند، تا هر لحظه همگان وقوع آن را احتمال دهند و اثر تربيتى خاص ‍ اين انتظار در همه مكلفين محفوظ باشد. سپس مى افزايد: نه تنها آگاهى بر زمان قيام قيامت مخصوص خدا است ، علم به اسرار اين عالم و موجودات پنهان و آشكارش نيز از آن او است « هيچ ميوه اى از غلاف خود خارج نمى شود، و هيچ زن يا حيوان ماده اى باردار نمى گردد، و حمل خود را بر زمين نمى نهد مگر به علم و آگاهى پروردگار» (و ما تخرج من ثمرات من اكمامها و ما تحمل من انثى و لا تضع الا بعلمه ). نه در عالم گياهان و نه در عالم حيوان و انسان نطفه اى منعقد نمى شود و بارور نمى گردد و تولد نمى يابد مگر به فرمان خداوند بزرگ و به مقتضاى علم و حكمت او. « اكمام » جمع « كم » (بر وزن جن ) به معنى غلافى است كه روى

تفسير نمونه ، جلد: ۲۰، صفحه : ۳۱۶

ميوه را مى پوشاند، و « كم » (بر وزن قم ) به معنى آستينى است كه دست را مى پوشاند و « كمة » (بر وزن قبه ) به معنى عرقچين است كه بر سر مى گذارند. طبرسى در مجمع البيان مى گويد « تكمم الرجل فى ثوبه » هنگامى گفته مى شود كه شخصى خود را در لباس بپوشاند. فخر رازى در تفسير خود « اكمام » را به پوستهاى تفسير مى كند كه ميوه در آن قرار دارد. بعضى از مفسران نيز آن را به عنوان وعاء الثمرة (ظرف ميوه ) تفسير كرده اند. ظاهر اين است كه همه اين تفسيرها به يك معنى باز مى گردد، از آنجا كه يكى از ظريفترين و دقيقترين مسائل در جهان موجودات زنده مساءله بارور شدن در رحم و تولد آنها است قرآن مخصوصا روى آن تكيه كرده است ، چه در عالم جانداران و چه در گياهان . آرى او است كه مى داند كدامين نطفه در كدامين رحم و در چه زمانى منعقد مى شود، و كى متولد مى گردد، كدام ميوه بارور مى گردد و كى غلاف و پوسته خود را مى شكافد و سر بيرون مى زند. سپس مى افزايد: اين گروه كه قيامت را انكار مى كنند، يا به باد استهزا مى گيرند، در آن روز كه قيامت برپا مى شود آنها را ندا مى دهد: كجا هستند شركائى كه براى من مى پنداشتيد؟ آنها مى گويند: پروردگارا! ما به تو عرض كرديم كه هيچ گواهى بر گفته هاى خود نداريم (و يوم يناديهم اين شركائى قالوا آذناك ما منا من شهيد) و ۴).

تفسير نمونه ، جلد: ۲۰، صفحه : ۳۱۷

آنچه مى گفتيم سخنان بى اساس و بى پايه بود، سخنانى كه از جهل و بيخبرى يا تقليد كوركورانه سرچشمه مى گرفت ، امروز بهتر از هر زمان مى فهميم كه چه اندازه اين ادعاها باطل و بى اساس بوده است . و در اينحال مى بينند اثرى از معبودانى كه قبلا مى خواندند پيدا نيست « و همه محو و نابود شدند» (و ضل عنهم ما كانوا يدعون من قبل ). اصلا صحنه قيامت آنچنان براى آنها وحشتناك است كه خاطره بتها نيز از نظرشان محو و نابود مى شود، همان معبودانى كه يكروز سر بر آستانشان مى نهادند براى آنها قربانى مى كردند، حتى گاه در راه آنها جان مى دادند، و پناهگاه روز بيچارگى و حلال مشكلات خود مى پنداشتند همه همچون سرابهائى محو مى شوند. آرى « در آن روز مى دانند كه هيچ پناهگاهى و راه فرارى براى آنها وجود ندارد» (و ظنوا ما لهم من محيص ). « محيص » از ماده « حيص » (بر وزن حيف ) به معنى بازگشت و عدول و كناره گيرى كردن از چيزى است ، و از آنجا كه محيص اسم مكان است اين كلمه به معنى فرارگاه يا پناهگاه مى آيد. « ظنوا» از ماده « ظن » در لغت معنى وسيعى دارد: گاه به معنى يقين ، و گاه به معنى گمان مى آيد، و در آيه مورد بحث به معنى يقين است ، چه اينكه آنها در آن روز يقين پيدا مى كنند كه راه فرار و نجاتى از عذاب الهى ندارند. « راغب » در « مفردات » مى گويد: « ظن » به معنى اعتقادى است كه از دليل و قرينه حاصل مى شود، اين اعتقاد گاه قوى مى شود و به مرحله يقين مى رسد و گاه ضعيف است و از حد گمان تجاوز نمى كند.

تفسير نمونه ، جلد: ۲۰، صفحه : ۳۱۸

آيه ۴۹ - ۵۲

آيه و ترجمه

لا يَسئَمُ الانسنُ مِن دُعَاءِ الْخَيرِ وَ إِن مَّسهُ الشرُّ فَيَئُوسٌ قَنُوطٌ(۴۹) وَ لَئنْ أَذَقْنَهُ رَحْمَةً مِّنَّا مِن بَعْدِ ضرَّاءَ مَستْهُ لَيَقُولَنَّ هَذَا لى وَ مَا أَظنُّ الساعَةَ قَائمَةً وَ لَئن رُّجِعْت إِلى رَبى إِنَّ لى عِندَهُ لَلْحُسنى فَلَنُنَبِّئنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِمَا عَمِلُوا وَ لَنُذِيقَنَّهُم مِّنْ عَذَابٍ غَلِيظٍ(۵۰) وَ إِذَا أَنْعَمْنَا عَلى الانسنِ أَعْرَض وَ نَئَا بجَانِبِهِ وَ إِذَا مَسهُ الشرُّ فَذُو دُعَاءٍ عَرِيضٍ(۵۱) قُلْ أَ رَءَيْتُمْ إِن كانَ مِنْ عِندِ اللَّهِ ثُمَّ كفَرْتم بِهِ مَنْ أَضلُّ مِمَّنْ هُوَ فى شِقَاقِ بَعِيدٍ(۵۲)

تفسير نمونه ، جلد: ۲۰، صفحه : ۳۱۹

ترجمه : ۴۹ - انسان هرگز از تقاضاى نيكى (و نعمت ) خسته نمى شود، و هر گاه شر و بدى به او رسد ماءيوس و نوميد مى گردد. ۵۰ - و هر گاه او را رحمتى از سوى خود بعد از ناراحتى بچشانيم مى گويد: اين به خاطر شايستگى و استحقاق من بوده ، و گمان نمى كنم قيامت برپا شود (و به فرض كه قيامتى باشد) هر گاه به سوى پروردگارم بازگردم براى من نزد او پاداشهاى نيك است ! ما كافران را از اعمالى كه انجام داده اند (به زودى ) آگاه خواهيم كرد، و از عذاب شديد به آنها مى چشانيم . ۵۱ - و هر گاه نعمتى به انسان دهيم روى مى گرداند، و با حال تكبر از حق دور مى شود، ولى هرگاه مختصر ناراحتى به او رسد تقاضاى فراوان و مستمر (براى برطرف شدن آن ) دارد. ۵۲ - بگو: به من خبر دهيد اگر اين قرآن از سوى خداوند باشد و شما به آن كافر شويد چه كسى گمراه تر خواهد بود از كسى كه با آن مخالفت مى كند؟! تفسير: اين انسانهاى كم ظرفيت به تناسب بحثى كه در آيات گذشته درباره مشركان و سرنوشت آنها بيان شده بود، در آيات مورد بحث ترسيمى از حال اين انسانهاى ضعيف و بى ايمان شده ، ترسيمى گويا و روشنگر، و تجسمى زنده و آشكار از اين افراد كوتاه فكر و كم ظرفيت . نخست مى فرمايد: « انسان هرگز از تقاضاى نيكيها، اموال و ثروتها و مواهب زندگى خسته و ملول نمى شود» (لا يسئم الانسان من دعاء الخير). هرگز تنور حرص او از گرمى نمى افتد، هر چه بيشتر پيدا مى كند باز بيشتر مى خواهد، و هر چه به او بدهند باز سير نمى شود. « اما اگر دنيا به او پشت كند، نعمتهاى او زائل گردد، و شر و بدى و تنگدستى و فقر دامن او را بگيرد، به كلى ماءيوس و نوميد مى شود» (و ان مسه الشر فيؤ س

تفسير نمونه ، جلد: ۲۰، صفحه : ۳۲۰

قنوط). منظور از انسان در اينجا « انسان تربيت نايافته » اى است كه قلبش به نور معرفت الهى و ايمان پروردگار، و احساس مسئوليت در روز جزا روشن نشده ، انسانهائى كه بر اثر جهان بينيهاى غلط در محدوده عالم ماده گرفتارند، و روح بلندى كه ماوراى آنرا ببيند، و ارزشهاى والاى انسانى را بنگرد، ندارند. آرى آنها به هنگام اقبال دنيا مسرور و مغرورند، و به هنگام ادبار دنيا مغموم و ماءيوسند، نه پناهگاهى دارند كه به آنها پناه دهد و نه چراغ فروزانى كه نور اميد بر قلب آنها بپاشد. ضمنا بايد توجه داشت كه « دعاء» گاه به معنى خواندن كسى است ، و گاه به معنى طلب كردن چيزى است ، و در آيه مورد بحث به معنى دوم مى باشد، بنابراين لا يسئم الانسان من دعاء الخير: يعنى انسان از طلب و تقاضاى نيكيها هرگز ملول و خسته نمى شود. در اينكه « يئوس » و « قنوط» به يك معنى است ، يعنى انسان نوميد، يا دو معنى مختلف دارد؟ و تفاوت ميان اين دو چيست در ميان مفسران گفتگو است : بعضى هر دو را به يك معنى (براى تاءكيد) دانسته اند. ولى بعضى « يئوس » را از ماده « ياءس » به معنى وجود نوميدى در درون قلب و « قنوط» را به معنى ظاهر ساختن آن در چهره و در عمل دانسته اند. مرحوم طبرسى در مجمع البيان در ميان اين دو چنين فرق گذاشته كه ياءس نوميدى از خير است و قنوط نوميدى از رحمت .

تفسير نمونه ، جلد: ۲۰، صفحه : ۳۲۱

ولى آنچه از موارد استعمال واژه « ياءس » و « قنوط» در قرآن مجيد به دست مى آيد اين است كه ياءس و قنوط تقريبا در يك معنى به كار مى رود، مثلا در داستان يوسف مى خوانيم كه يعقوب فرزندان خود را از ياءس از رحمت الهى بر حذر داشت ، در حالى كه آنها در مورد پيدا كردن يوسف هم قلبا ماءيوس بودند و هم نشانه هاى ياءس را ظاهر كرده بودند (يوسف - ۸۷). و در مورد قنوط در داستان بشارت فرزند به ابراهيم مى خوانيم كه او از اين مساله اظهار تعجب كرد، اما فرشتگان به او گفتند: بشرناك بالحق فلا تكن من القانطين : « ما تو را به حق بشارت داديم بنابراين ماءيوس ‍ نباش » ! (حجر - ۵۵). در آيه بعد به يكى ديگر از حالات نامطلوب انسانهاى دور مانده از علم و ايمان يعنى حالت غرور و از خود راضى بودن اشاره كرده ، مى فرمايد: « هر گاه ما به انسان رحمتى از سوى خود، بعد از ناراحتى كه به او رسيده بچشانيم ، مى گويد: اين به خاطر شايستگى من است و لايق چنين مقام و موهبتى بوده ام » (ولئن اذقناه رحمة منا من بعد ضراء مسته ليقولن هذا لى ). اين بينواى مغرور فراموش مى كند كه اگر لطف خدا نبود بجاى اين نعمت بايد گرفتار بلا شود، و همچون قارون مستكبر كه وقتى خداوند براى آزمايش او ثروت زيادى به وى بخشيد و به او گفتند تو هم نيكى كن آن گونه كه خدا بر تو روا داشته ، گفت : نه ، من هر چه دارم بر اثر علم و دانش و لياقت ذاتى خودم دارم ! « قال انما اوتيته على علم عندى » (قصص - ۷۸).

تفسير نمونه ، جلد: ۲۰، صفحه : ۳۲۲

در دنباله آيه مى افزايد: اين غرور سرانجام او را به انكار آخرت مى كشاند و مى گويد: من باور ندارم قيامتى در كار باشد)) (و ما اظن الساعة قائمة ). « و به فرض كه قيامتى در كار باشد، هر گاه من به سوى پروردگارم باز گردم پاداشهاى نيك و مواهب بسيار از براى من نزد او آماده است » ! خدائى كه در دنيا مرا اينچنين گرامى داشته حتما در آخرت بهتر از اين پذيرائى خواهد كرد! (و لئن رجعت الى ربى ان لى عنده للحسنى ). نظير اين مطلب در سوره كهف ، در داستان آن دو دوستى كه يكى ثروتمند بود و راه كفر و غرور را پيش گرفت ، و ديگرى در مسير ايمان ثابت قدم ماند، آمده است : آنجا كه قرآن از زبان آن مرد مغرور كه صاحب باغها و چشمه هاى پر آب بود نقل مى كند: « ما اظن ان تبيد هذه ابدا - و ما اظن الساعة قائمة و لئن رددت الى ربى لاجدن خيرا منها منقلبا» : « من هرگز گمان نمى كنم قيامت برپا شود، و اگر قيامتى در كار باشد و به سوى پروردگارم بازگردم جايگاهى بهتر و عاليتر از اين خواهم يافت » !! (كهف - ۳۵ و ۳۶). ولى خداوند اين افراد مغرور و خيره سر را در پايان اين آيه چنين تهديد مى كند كه : ما به زودى كافران را از اعمالى كه انجام داده اند آگاه خواهيم كرد، و از عذاب شديد به آنها مى چشانيم )) (فلننبئن الذين كفروا بما عملوا و لنذيقنهم من عذاب غليظ). همين معنى در جاى ديگر از قرآن مجيد و به تعبير ديگر آمده است : آنجا كه مى فرمايد: و لئن اذقناه نعماء بعد ضراء مسته ليقولن ذهب السيئات عنى انه لفرح فخور: (( هر گاه به انسان نعمتى را پس از ناراحتى و شدت بچشانيم مى گويد: مشكلات و گرفتاريها براى هميشه از من برطرف شد، و ديگر

تفسير نمونه ، جلد: ۲۰، صفحه : ۳۲۳

برنخواهد گشت ، سپس غرق شادى و غفلت و كبر و غرور مى شود (هود- ۱۰). در آيه بعد سومين حالتى را كه براى اينگونه انسانها به هنگام اقبال و ادبار دنياى مادى رخ مى دهد بازگو مى كند كه حالت فراموشكارى به هنگام نعمت ، و جزع و فزع به هنگام مصيبت است . مى فرمايد: « هر گاه به انسان نعمتى دهيم روى مى گرداند، و با تكبر از حق دور مى شود» (و اذا انعمنا على الانسان اعرض و نا بجانبه ). « اما هر گاه مختصر ناراحتى به او برسد تقاضاى فراوان و زيادى براى برطرف شدن آن دارد و دعاى مستمر مى كند» (و اذا مسه الشر فذو دعاء عريض ). « نا» از ماده « ناى » (بر وزن راءى ) به معنى دور شدن مى باشد و هنگامى كه « جانب » (پهلو) پشت سر آن قرار گيرد كنايه از تكبر و غرور است ، چون آدمهاى متكبر صورت خود را بر مى گردانند و با بى اعتنائى دور مى شوند. « عريض » به معنى پهن در مقابل طويل است ، و عرب اين دو تعبير را در مورد كثرت و زيادى به كار مى برد. شبيه همين معنى در سوره يونس آمده است : و اذا مس الانسان الضر دعانا لجنبه او قاعدا او قائما فلما كشفنا عنه ضره مر كان لم يدعنا الى ضر مسه كذلك زين للمسرفين ما كانوا يعملون : « هنگامى كه به انسان مختصر زيانى برسد ما را در همه حال مى خواند، در حالى كه به پهلو خوابيده ، يا نشسته ، يا ايستاده است ، اما هنگامى كه ناراحتى او را بر طرف سازيم چنان مى رود كه گوئى هرگز ما را براى حل مشكلى نخوانده ! اينگونه براى اسرافكاران اعمالشان زينت داده شده است » ! (يونس - ۱۲). آرى چنين است انسان فاقد ايمان و تقوا كه دائما به اين حالات گرفتار است ، به هنگام روى آوردن نعمتها « حريص » و « مغرور» و « فراموشكار»

تفسير نمونه ، جلد: ۲۰، صفحه : ۳۲۴

و به هنگام پشت كردن نعمتها « ماءيوس » و نوميد و « پر جزع » . ولى در مقابل ، مردان حق و پيروان راستين مكتب انبيا آنچنان پرظرفيت و پرمايه اند كه نه روى آوردن نعمتها آنها را دگرگون مى سازد، و نه ادبار دنيا ضعيف و ناتوان و ماءيوس ، آنها به مصداق رجال لا تلهيهم تجارة و لابيع عن ذكر الله سودمندترين تجارتها، و پرفايده ترين درآمدها، آنها را از ياد خدا غافل نمى سازد، آنها فلسفه تلخيها و شيرينيهاى زندگى را به خوبى مى دانند، آنها مى دانند كه گاه تلخيها زنگ بيدار باش است ، و شيرينيها آزمايش و امتحان الهى . گاه تلخيها مجازات غفلتها است ، و نعمتها براى برانگيختن حس ‍ شكرگزارى بندگان . قابل توجه اينكه در آيات فوق تعبير به « اذقنا» و « مسه » شده ، كه مفهومش اين است با مختصر رو آوردن دنيا يا زوال نعمتها وضع اين افراد كم مايه دگرگون مى شود، و راه غرور، يا نوميدى و ياءس را پيش ‍ مى گيرند، آنها چنان كوتاه فكر و ضعيفند كه طبق ضرب المثل معروف با غوره اى ترش مى شوند و با مويزى شيرين . آرى يكى از مهمترين آثار ايمان به خدا همان وسعت روح ، و بلندى افق فكر، و شرح صدر و آمادگى مقابله با مشكلات و مصائب و مبارزه با هيجانات نامطلوب نعمتها است . امير مؤ منان على (عليه السلام ) ضمن دعاهائى كه در آن سرمشق به ياران خود مى دهد عرض مى كند: نسئل الله سبحانه ان يجعلنا و اياكم ممن لا تبطره نعمة ، و لا تقصر به عن طاعة ربه غاية ، و لا تحل به بعد الموت ندامة و كئابة : « از خدا مى خواهيم كه ما و شما را از كسانى قرار دهد كه هيچ نعمتى آنها را مست و مغرور نمى سازد، و هيچ هدفى آنها را از طاعت پروردگار باز نمى دارد، و پس از فرا رسيدن مرگ پشيمانى و اندوه دامانشان را نمى گيرد» ( نهج البلاغه

تفسير نمونه ، جلد: ۲۰، صفحه : ۳۲۵

خطبه ۶۴). در آخرين آيه مورد بحث آخرين سخن را با اين افراد لجوج در ميان مى گذارد، و اصل عقلى معروف دفع ضرر محتمل را با بيانى روشن براى آنها تشريح مى كند، خطاب به پيامبر كرده ، مى فرمايد: (( به آنها بگو به من خبر دهيد اگر اين قرآن از سوى خداوند يگانه يكتا باشد (و حساب و جزا و بهشت و دوزخى در كار باشد) و شما به آن كافر شويد، چه كسى گمراه تر خواهد بود از آنكس كه در مخالفت دور و گمراهى شديد قرار دارد)) ؟! (قل اراءيتم ان كان من عندالله ثم كفرتم به من اضل ممن هو فى شقاق بعيد). البته اين گفتار در مورد كسانى است كه هيچ دليل منطقى در آنها كارگر نيست ، در حقيقت آخرين سخنى است كه به اشخاص لجوج و مغرور و متعصب گفته مى شود، و آن اينكه : اگر شما حقانيت قرآن و توحيد و وجود عالم پس از مرگ را صددرصد نپذيريد مسلما دليل بر نفى آن نيز نداريد، بنابراين اين احتمال باقيست كه دعوت قرآن و مساءله معاد واقعيت داشته باشد، آنگاه فكر كنيد چه سرنوشت تاريك و وحشتناكى خواهيد داشت با اين گمراهى و مخالفت شديد و موضعگيرى در برابر اين مكتب الهى . اين همان سخنى است كه ائمه دين (عليهمالسلام ) در برابر افراد لجوج در آخرين مرحله مطرح مى كردند چنانكه در حديثى كه در كتاب كافى آمده ، مى خوانيم : امام صادق (عليه السلام ) با « ابن ابى العوجاء» مادى و ملحد عصر خود سخنان بسيارى داشت ، آخرين مرحله كه او را در مراسم حج ملاقات كرد بعضى از ياران امام عرض كردند مثل اينكه ابن ابى العوجاء مسلمان شده ؟! امام فرمود: او از اين كوردل تر

تفسير نمونه ، جلد: ۲۰، صفحه : ۳۲۶

است ، هرگز مسلمان نخواهد شد، هنگامى كه چشمش به امام صادق (عليه السلام ) افتاد گفت اى آقا و بزرگ من ! امام فرمود ما جاء بك الى هذا الموضع ؟: « تو اينجا براى چه آمده اى » ؟! عرض كرد: عادة الجسد، و سنة البلد، و لننظر ما الناس فيه من الجنون و الحق و رمى الحجارة !: « براى اينكه هم جسم ما عادت كرده ، هم سنت محيط اقتضاء مى كند، ضمنا نمونه هائى از كارهاى جنون آميز مردم ، و سر تراشيدنها، و سنگ انداختنها را تماشا كنم !!» امام فرمود: انت بعد على عتوك و ضلالك ، يا عبدالكريم !: « تو هنوز بر سركشى و گمراهى خود باقى هستى ، اى عبد الكريم » ! او خواست شروع به سخن كند امام فرمود: (( لا جدال فى الحج : (( در حج جاى مجادله نيست و عباى خود را از دست او كشيد، و اين جمله را فرمود: ان يكن الامر كما تقول - و ليس كما تقول - نجونا و نجوت ، و ان يكن الامر كما نقول - و هو كما نقول - نجونا و هلكت !: (( اگر مطلب اين باشد كه تو مى گوئى (و خدا و قيامتى در كار نباشد) كه مسلما چنين نيست ، هم ما اهل نجاتيم و هم تو، ولى اگر مطلب اين باشد كه ما مى گوئيم ، و حق نيز همين است ، ما اهل نجات خواهيم بود و تو هلاك مى شوى )) . « ابن ابى العوجاء» رو به همراهانش كرد و گفت : وجدت فى قلبى حزازة فردونى ، فروده فمات !: « در درون قلبم دردى احساس كردم ، مرا بازگردانيد، او را بازگرداندند و به زودى از دنيا رفت » !.

تفسير نمونه ، جلد: ۲۰، صفحه : ۳۲۷

نكته :

در اينجا سؤ الى مطرح است و آن اينكه : در آيات مورد بحث خوانديم : اذا مسه الشر فذو دعاء عريض : « هنگامى كه به انسان شر و ناراحتى برسد دعاى عريض و مستمر دارد» . ولى در آيه ۸۳ اسراء آمده است : و اذا مسه الشركان يؤ سا: « هنگامى كه بدى به او برسد ماءيوس مى شود» (همين مضمون در آيات مورد بحث نيز آمده بود). سؤ ال اين است : دعاى مستمر و كثير دليل بر اميدوارى است ، در حالى كه در آيه ديگر مى گويد او نوميد مى شود. بعضى از مفسران در پاسخ اين سؤ ال مردم را به دو گروه تقسيم كرده اند گروهى كه به هنگام سختيها به كلى ماءيوس مى شوند، و گروهى كه اصرار در دعا و جزع و فزع دارند. بعضى ديگر گفته اند: منظور از ياءس ، نوميدى از اسباب عادى است ، و اين منافات با تقاضاى از خداوند و دعا كردن ندارد. اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور از « ذو دعاء عريض » تقاضاى از خداوند نيست ، بلكه جزع و فزع فراوان است ، شاهد اين سخن آيه ۲۰ سوره معارج است كه مى فرمايد: ان الانسان خلق هلوعا اذا مسه الشر جزوعا: « انسان حريص آفريده شده ، هنگامى كه ناراحتى به او رسد بسيار جزع و فزع مى كند» .

تفسير نمونه ، جلد: ۲۰، صفحه : ۳۲۸

يا اينكه اين دو حالت در دو مرحله به اينگونه افراد كم ظرفيت دست مى دهد، در ابتدا شروع به دعا و تقاضاى زياد از پير و پيغمبر مى كنند، و فرياد و جزع و فزع سر مى دهند، اما چيزى نمى گذرد كه حالت ياءس ‍ سراسر وجود آنها را فرا گرفته ماءيوس و خاموش مى شوند.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←