تفسیر:نمونه جلد۱ بخش۸۱
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
آيه ۱۳۵ - ۱۳۷
آيه و ترجمه
وَ قَالُوا كونُوا هُوداً أَوْ نَصرَى تهْتَدُوا قُلْ بَلْ مِلَّةَ إِبْرَهِيمَ حَنِيفاً وَ مَا كانَ مِنَ الْمُشرِكِينَ(۱۳۵) قُولُوا ءَامَنَّا بِاللَّهِ وَ مَا أُنزِلَ إِلَيْنَا وَ مَا أُنزِلَ إِلى إِبْرَهِيمَ وَ إِسمَعِيلَ وَ إِسحَقَ وَ يَعْقُوب وَ الاَسبَاطِ وَ مَا أُوتىَ مُوسى وَ عِيسى وَ مَا أُوتىَ النَّبِيُّونَ مِن رَّبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَينَ أَحَدٍ مِّنْهُمْ وَ نحْنُ لَهُ مُسلِمُونَ(۱۳۶) فَإِنْ ءَامَنُوا بِمِثْلِ مَا ءَامَنتُم بِهِ فَقَدِ اهْتَدَوا وَ إِن تَوَلَّوْا فَإِنمَا هُمْ فى شِقَاقٍ فَسيَكْفِيكهُمُ اللَّهُ وَ هُوَ السمِيعُ الْعَلِيمُ(۱۳۷) ترجمه : ۱۳۵ (اهل كتاب ) گفتند يهودى يا مسيحى بشويد تا هدايت يابيد، بگو (اين آئينهاى تحريف شده هرگز نمى تواند موجب هدايت گردد) بلكه پيروى از آئين خالص ابراهيم كنيد و او هرگز از مشركان نبود. ۱۳۶ بگوئيد: ما به خدا ايمان آورده ايم ، و به آنچه بر ما نازل شده ، و آنچه بر ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و پيامبران اسباط بنى اسرائيل نازل گرديد (و همچنين )
آنچه به موسى و عيسى و پيامبران (ديگر) از طرف پروردگار داده شده است ، و ما جدائى در ميان آنها قائل نمى شويم ، و در برابر فرمان خدا تسليم هستيم (و تعصبات نژادى و اغراض شخصى سبب نمى شود كه بعضى را بپذيريم و بعضى را رها كنيم ). ۱۳۷ اگر آنها نيز به آنچه شما ايمان آورده ايد، ايمان بياورند هدايت يافته اند، و اگر سرپيچى كنند از حق جدا شده اند، و خداوند دفع شر آنها را از شما مى كند و او شنونده و دانا است . شان نزول : در شاءن نزول اين آيات از ابن عباس چنين نقل شده كه چند نفر از علماى يهود و مسيحيان نجران با مسلمانان بحث و گفتگو داشتند: هر يك از اين دو گروه خود را اولى و سزاوارتر به آئين حق مى دانست و ديگرى را نفى مى كرد، يهوديان مى گفتند: موسى پيامبر ما از همه پيامبران برتر است و كتاب ما تورات بهترين كتابها است ، عين همين ادعا را مسيحيان داشتند كه مسيح بهترين راهنما و انجيل برترين كتب آسمانى است ، و هر يك از پيروان اين دو مذهب مسلمانان را به مذهب خويش دعوت مى كردند، آيات فوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت . تفسير:
تنها ما بر حقّيم
خودپرستى و خودمحورى معمولا سبب مى شود كه انسان حق را در خودش منحصر بداند، همه را بر باطل بشمرد و سعى كند ديگران را به رنگ خود در آورد چنانكه قرآن در نخستين آيه مورد بحث مى گويد: «اهل كتاب گفتند يهودى يا مسيحى شويد تا هدايت يابيد»! (و قالوا كونوا هودا او نصارى تهتدوا). بگو آئينهاى تحريف يافته هرگز نمى تواند موجب هدايت بشر گردد «بلكه
پيرو آئين خالص ابراهيم گرديد تا هدايت شويد و او هرگز از مشركان نبود» (قل بل ملة ابراهيم حنيفا و ما كان من المشركين ). دينداران خالص كسانى هستند كه پيرو آئين توحيدى خالص باشند، توحيدى كه هيچگونه با شرك آميخته نگردد، مهمترين اصل اساسى براى شناخت آئين پاك از آئينهاى انحرافى همين رعايت كامل اصل توحيد است . اسلام به ما تعليم مى دهد كه ميان پيامبران خدا تفرقه نيفكنيم و به آئين همه آنها احترام بگذاريم ، چرا كه اصول آئين حق در همه جا يكى است و موسى و عيسى نيز پيرو آئين توحيدى و خالص از شرك ابراهيم بودند، هر چند آئين آنها بوسيله پيروان نادان تحريف شد و به شرك آميخته گشت (البته اين سخن منافات با اين ندارد كه امروز بايد در انجام وظائف خود پيرو آخرين آئين آسمانى يعنى اسلام باشيم كه براى اين زمان از سوى خدا نازل شده است ). آيه بعد به مسلمانان دستور مى دهد كه به مخالفان خود بگوئيد: ما به خدا ايمان آورده ايم ، و به آنچه از ناحيه او بر ما نازل شده و به آنچه بر ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و پيامبران اسباط بنى اسرائيل نازل گرديد و همچنين به آنچه به موسى و عيسى و پيامبران ديگر از ناحيه پروردگارشان داده شده ايمان داريم (قولوا آمنا بالله و ما انزل الينا و ما انزل الى ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و الاسباط و ما اوتى موسى و عيسى و ما اوتى النبيون من ربهم ). «ما هيچ فرقى ميان آنها نمى گذاريم و در برابر فرمان حق تسليم هستيم » (لا نفرق بين احد منهم و نحن له مسلمون ). خودمحوريها و تعصبهاى نژادى هرگز سبب نمى شود كه ما بعضى را بپذيريم و بعضى را نفى كنيم ، آنها همه معلمان الهى بودند كه در دوره هاى مختلف تربيتى به راهنمائى انسانها پرداختند، هدف همه آنها يك چيز بيشتر نبود و آن هدايت
بشر در پرتو توحيد خالص و حق و عدالت ، هر چند هر يك از آنها در مقطعهاى خاص زمانى خود وظائف و ويژگيهائى داشتند. سپس اضافه مى كند اگر آنها به همين امور كه شما ايمان آورده ايد ايمان بياورند هدايت يافته اند (فان آمنوا بمثل ما آمنتم به فقد اهتدوا). و اگر سرپيچى كنند از حق جدا شده اند (و ان تولوا فانما هم فى شقاق ). اگر آنها مسائل نژادى و قبيلگى و مانند آنرا در مذهب دخالت ندهند، و همه پيامبران الهى را بدون استثنا به رسميت بشناسند آنان نيز هدايت يافته اند در غير اين صورت حق را رها كرده و سراغ باطل رفته اند. كلمه «شقاق » در اصل به معنى شكاف و منازعه و جنگ است ، و در اينجا بعضى آنرا به كفر تفسير كرده اند و بعضى به گمراهى ، و گاه به جدائى از حق و توجه به باطل ، و همه اينها در واقع به يك حقيقت باز مى گردد. بعضى از مفسران نقل كرده اند كه پس از نزول آيه قبل و ذكر حضرت مسيح در رديف ساير پيامبران جمعى از مسيحيان گفتند ما اين سخن را نمى پذيريم عيسى همچون ساير پيامبران نبود، او پسر خدا بود! آخرين آيه مورد بحث نازل شد و به آنها هشدار داد كه در گمراهى و كفر و شقاق هستند. به هر حال در پايان آيه به مسلمانان دلگرمى مى دهد كه از توطئه هاى دشمنان نهراسند مى گويد: «خداوند دفع شر آنها را از شما مى كند و او شنونده و دانا است سخنانشان را مى شنود و از توطئه هاشان آگاه است » (فسيكفيكهم الله و هو السميع العليم ).
نكته ها
نكته : ۱- وحدت دعوت انبياء
قرآن كرارا در آيات مختلف اشاره مى كند كه همه پيامبران خدا يك هدف را تعقيب مى كرده اند و هيچگونه جدائى در ميان آنها نيست ، زيرا همه از يك منبع وحى و الهام دريافت مى داشته اند، لذا به مسلمانان توصيه مى كند به تمام پيغمبران الهى يكسان احترام بگذارند، ولى چنانكه گفتيم اين موضوع مانع از آن نمى شود كه هر آئين جديد كه از طرف خداوند نازل مى گرديد آئينهاى گذشته را نسخ كند و آئين اسلام آخرين آئين باشد. زيرا پيغمبران خدا همانند معلمانى بودند كه هر كدام جامعه بشريت را در يك كلاس پرورش مى دادند، بديهى است دوران تعليم هر يك كه تمام مى شد به دست معلم ديگر، در كلاس بالاتر سپرده مى شدند، و روى اين حساب جامعه بشريت موظف است برنامه هاى آخرين پيامبر را كه آخرين مرحله تكامل دين آن عصر است اجرا كند، و اين هرگز مانع حقانيت دعوت ساير پيامبران نخواهد بود.
نكته : ۲- اسباط چه كسانى بودند؟
سبط (بر وزن حفظ) و «سبط» (بر وزن ثبت ) و انبساط در اصل به معنى گسترش و توسعه چيزى به آسانى و راحتى است ، و گاهى به درخت «سبط» (بر وزن سبد) گفته مى شود، زيرا شاخه هاى آن به راحتى گسترده مى گردد، فرزندان و شاخه هاى يك فاميل را «سبط» و «اسباط» مى گويند، به خاطر گسترشى كه در نسل پيدا مى شود. منظور از اسباط تيره ها و قبائل بنى اسرائيل يا فرزندانى است كه از اولاد دوازدهگانه يعقوب به وجود آمدند و چون در ميان آنها پيامبرانى وجود داشته اند در آيه بالا آنها را جزو كسانى مى شمارد كه آيات خدا بر آنها نازل گرديده است .
بنابر اين منظور قبائل بنى اسرائيل يا قبائل فرزندان يعقوب است كه پيامبرانى داشتند نه خود فرزندان يعقوب ، تا گفته شود همه آنها صلاحيت پيامبرى نداشتند چرا كه آنها درباره برادر خود مرتكب گناه شدند. ۳- «حنيف » از ماده حنف (بر وزن هدف ) به معنى تمايل پيدا كردن از گمراهى به درستى و راستى است ، در حالى كه «جنف »، عكس آن است يعنى از راستى به كجى گرائيدن ، و از آنجا كه پيروان توحيد خالص ، از شرك روى گردان شده و به اين اصل اساسى متمايل مى شوند به آنها حنيف گفته مى شود. و نيز به همين دليل ، يكى از معانى حنيف مستقيم و صاف است . و از اينجا روشن مى شود، تفسيرهائى كه مفسران براى كلمه «حنيف » كرده اند، مانند حج خانه خدا، پيروى از حق ، پيروى ابراهيم اخلاص عمل همگى به همان معنى كلى و جامع بازگشت مى كند، و اينها هر يك مصداقى از آن است .
آيه ۱۳۸ - ۱۴۱
آيه و ترجمه
صِبْغَةَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً وَ نحْنُ لَهُ عَبِدُونَ(۱۳۸) قُلْ أَ تُحَاجُّونَنَا فى اللَّهِ وَ هُوَ رَبُّنَا وَ رَبُّكمْ وَ لَنَا أَعْمَلُنَا وَ لَكُمْ أَعْمَلُكُمْ وَ نحْنُ لَهُ مخْلِصونَ(۱۳۹) أَمْ تَقُولُونَ إِنَّ إِبْرَهِيمَ وَ إِسمَعِيلَ وَ إِسحَقَ وَ يَعْقُوب وَ الاَسبَاط كانُوا هُوداً أَوْ نَصرَى قُلْ ءَ أَنتُمْ أَعْلَمُ أَمِ اللَّهُ وَ مَنْ أَظلَمُ مِمَّن كَتَمَ شهَدَةً عِندَهُ مِنَ اللَّهِ وَ مَا اللَّهُ بِغَفِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ(۱۴۰) تِلْك أُمَّةٌ قَدْ خَلَت لَهَا مَا كَسبَت وَ لَكُم مَّا كَسبْتُمْ وَ لا تُسئَلُونَ عَمَّا كانُوا يَعْمَلُونَ(۱۴۱) ترجمه : ۱۳۸ رنگ خدائى (بپذيرند، رنگ ايمان و توحيد و اسلام ) و چه رنگى از رنگ خدائى بهتر است ؟ و ما تنها عبادت او را مى كنيم ۱۳۹- بگو آيا درباره خداوند با ما گفتگو مى كنيد در حالى كه او پروردگار ما و شماست و اعمال ما از آن ما و اعمال شما از آن شما است و ما با اخلاص او را پرستش مى كنيم (و موحد خالصيم ).
۱۴۰ يا مى گوئيد ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط يهودى يا نصرانى بودند بگو شما بهتر ميدانيد يا خدا؟ (و با اينكه مى دانيد آنها يهودى و نصرانى نبودند چرا حقيقت را كتمان مى كنيد) و چه كسى ستمگرتر از آن كس است كه گواهى و شهادت الهى را كه نزد او است كتمان كند و خدا از اعمال شما غافل نيست . ۱۴۱ (به هر حال ) آنها امتى بودند كه درگذشتند، آنچه كردند براى خودشان است و آنچه هم شما كرده ايد براى خودتان است و مسئول اعمال آنها نيستيد. تفسير:
رنگهاى غير خدائى را بشوئيد!
به دنبال دعوتى كه در آيات سابق از عموم پيروان اديان ، دائر به تبعيت از برنامه هاى همه انبياء شده بود، در نخستين آيه مورد بحث ، به همه آنها فرمان مى دهد كه تنها رنگ خدائى را بپذيريد (كه همان رنگ ايمان و توحيد خالص است ) (صبغة الله ). سپس اضافه مى كند چه رنگى از رنگ خدائى بهتر است ؟ و ما منحصرا او را پرستش مى كنيم (و من احسن من الله صبغة و نحن له عابدون ). و به اين ترتيب ، قرآن فرمان مى دهد همه رنگهاى نژادى و قبيلگى و ساير رنگهاى تفرقه انداز را از ميان بردارند و همگى به رنگ الهى در آيند. مفسران نوشته اند كه در ميان مسيحيان معمول بود كه فرزندان خود را غسل تعميد مى دادند، گاه ادويه مخصوص زرد رنگى به آب اضافه مى كردند و مى گفتند: اين غسل مخصوصا با اين رنگ خاص باعث تطهير نوزاد از گناه ذاتى كه از آدم
به ارث برده است مى شود. قرآن بر اين منطق بى اساس ، خط بطلان مى كشد و مى گويد: بهتر اين است كه به جاى رنگ ظاهر و رنگهاى خرافاتى و تفرقه انداز، رنگ حقيقت و خدائى را بپذيريد تا روح و جانتان از هر آلودگى پاك گردد. راستى چه تعبير زيبا و لطيفى است ؟ اگر مردم رنگ خدائى بپذيرند يعنى رنگ وحدت و عظمت و پاكى و پرهيزكارى . رنگ بى رنگى و عدالت و مساوات و برادرى و برابرى . و رنگ توحيد و اخلاص ، مى توانند در پرتو آن به همه نزاعها و كشمكشها كه هر گاه بى رنگى اسير رنگ شود به وجود مى آيد، از ميان بردارند، و ريشه هاى شرك و نفاق و تفرقه را بر كنند. در حقيقت اين همان بى رنگى و حذف همه رنگها است . در احاديث متعددى از امام صادق (عليه السلام ) در تفسير اين آيه نقل شده كه «مقصود از: ((صبغة الله » آئين پاك اسلام است اين حديث نيز اشاره به همان است كه در بالا گفته شد. و از آنجا كه يهود و غير آنها گاه با مسلمانان به محاجه و گفتگو بر مى خاستند و مى گفتند: تمام پيامبران از ميان جمعيت ما برخاسته ، و دين ما قديميترين اديان و كتاب ما كهنترين كتب آسمانى است ، اگر محمد نيز پيامبر بود بايد از ميان ما مبعوث شده باشد! گاه مى گفتند: نژاد ما از نژاد عرب براى پذيرش ايمان و وحى آماده تر است ، چرا كه آنها بتپرست بوده اند و ما نبوديم . و گاه خود را فرزندان خدا مى ناميدند و بهشت را در انحصار خودشان !
قرآن در آيات فوق خط بطلان به روى همه اين پندارها كشيده ، نخست به پيامبر مى گويد: به آنها بگو آيا درباره خداوند با ما گفتگو مى كنيد؟ در حالى كه او پروردگار ما و پروردگار شما است (قل اتحاجوننا فى الله و هو ربنا و ربكم ). اين پروردگار در انحصار نژاد و قبيلهاى نيست ، او پروردگار همه جهانيان همه عالم هستى است . اين را نيز بدانيد كه ما در گرو اعمال خويشيم و شما هم در گرو اعمال خود و هيچ امتيازى براى هيچكس جز در پرتو اعمالش نمى باشد) (و لنا اعمالنا و لكم اعمالكم ) با اين تفاوت كه ما با اخلاص او را پرستش مى كنيم و موحد خالصيم (اما بسيارى از شما توحيد را به شرك آلوده كرده اند) (و نحن له مخلصون ). آيه بعد به قسمت ديگرى از اين ادعاهاى بى اساس پاسخ گفته مى فرمايد: «آيا شما مى گوئيد: ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط همگى يهودى يا نصرانى بوده اند»)؟ (ام تقولون ان ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و الاسباط كانوا هودا او نصارى ). «آيا شما بهتر ميدانيد يا خدا؟!» (قل اء انتم اعلم ام الله ). خدا بهتر از همه كس مى داند كه آنها، نه يهودى بودند، و نه نصرانى . شما هم كم و بيش ميدانيد كه بسيارى از اين پيامبران قبل از موسى و عيسى در جهان گام گذاردند و اگر هم ندانيد باز بدون اطلاع ، چنين نسبتى را به آنها دادن تهمت است و گناه ، و كتمان حقيقت است و چه كسى ستمكارتر از آن كس است كه شهادت الهى را كه نزد او است كتمان كند؟ (و من اظلم ممن كتم شهادة عنده من الله ).
«اما بدانيد خدا از اعمال شما غافل نيست » (و ما الله بغافل عما تعملون ). عجيب است ، وقتى انسان روى دنده لجاجت و تعصب مى افتد حتى مسلمات تاريخ را انكار مى كند، فى المثل آنها پيامبرانى همچون ابراهيم و اسحاق و يعقوب را كه قبل از موسى و عيسى به دنيا آمدند و از جهان رفتند، از پيروان موسى يا مسيح مى شمارند و يك واقعيت به اين روشنى را كتمان مى كنند، واقعيتى كه با سرنوشت مردم و دين و ايمان آنها سر و كار دارد، به همين دليل قرآن آنها را ستمكارترين افراد معرفى كرده است ، زيرا هيچ ستمى بالاتر از اين نيست كه افرادى آگاهانه حقايق را كتمان كنند و مردم را در بيراهه ها سرگردان سازند. در آخرين آيه مورد بحث به گونه ديگرى به آنها پاسخ مى گويد: مى فرمايد به فرض اينكه همه اين ادعاها درست باشد آنها گروهى بودند كه درگذشتند و پرونده اعمالشان بسته شد، و دورانشان سپرى گشت و اعمالشان متعلق به خودشان است (تلك امة قد خلت لها ما كسبت ). «و شما هم مسئول اعمال خويش هستيد و هيچگونه مسئوليتى در برابر اعمال آنها نداريد» و لكم ما كسبتم و لا تسئلون عما كانوا يعملون ). خلاصه يك ملت زنده بايد به اعمال خويش متكى باشد نه به تاريخ گذشته خويش ، و يك انسان بايد به فضيلت خود متكى باشد چرا كه از فضل پدر تو را چيزى حاصل نمى شود، هر چند پدرت فاضل باشد!. پايان جزء اول قرآن مجيد مشهد مقدس ۱۶ محرم الحرام ۱۴۰۳
آيه ۱۴۲
آيه و ترجمه
سيَقُولُ السفَهَاءُ مِنَ النَّاسِ مَا وَلَّاهُمْ عَن قِبْلَتهِمُ الَّتى كانُوا عَلَيْهَا قُل لِّلَّهِ الْمَشرِقُ وَ الْمَغْرِب يهْدِى مَن يَشاءُ إِلى صِرَطٍ مُّستَقِيمٍ(۱۴۲) ترجمه : ۱۴۲ به زودى سبك مغزان از مردم مى گويند: چه چيز آنها را (مسلمانان را) از قبلهاى كه بر آن بودند باز گردانيد؟ بگو مشرق و مغرب از آن خدا است هر كس را بخواهد به راه راست هدايت مى كند. تفسير:
ماجراى تغيير قبله
اين آيه و چند آيه بعد به يكى از تحولات مهم تاريخ اسلام كه موجى عظيم در ميان مردم به وجود آورد اشاره مى كند، توضيح اينكه : پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) مدت سيزده سال پس از بعثت در مكه ، و چند ماه بعد از هجرت در مدينه به امر خدا به سوى «بيت المقدس » نماز مى خواند، ولى بعد از آن قبله تغيير يافت و مسلمانان ماءمور شدند به سوى «كعبه » نماز بگذارند. در اينكه مدت عبادت مسلمانان به سوى بيت المقدس در مدينه چند ماه بود مفسران اختلاف نظر دارند از هفت ماه تا هفده ماه ذكر كرده اند، ولى هر چه بود در اين مدت مورد سرزنش يهود قرار داشتند چرا كه بيت المقدس در اصل قبله يهود بود آنها به مسلمانان مى گفتند: اينان از خود استقلال ندارند و به سوى
قبله ما نماز مى خوانند، و اين دليل آن است كه ما بر حقيم . اين گفتگوها براى پيامبر اسلام و مسلمانان ناگوار بود، آنها از يكسو مطيع فرمان خدا بودند، و از سوى ديگر طعنه هاى يهود از آنها قطع نمى شد، براى همين جهت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) شبها به اطراف آسمان مى نگريست ، گويا در انتظار وحى الهى بود. مدتى از اين انتظار گذشت تا اينكه فرمان تغيير قبله صادر شد و در حالى كه پيامبر دو ركعت نماز ظهر را در مسجد بنى سالم به سوى بيت المقدس خوانده بود جبرئيل ماءمور شد بازوى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را بگيرد و روى او را به سوى كعبه بگرداند. يهود از اين ماجرا سخت ناراحت شدند و طبق شيوه ديرينه خود به بهانه جوئى و ايراد گيرى پرداختند. آنها قبلا مى گفتند: ما بهتر از مسلمانان هستيم ، چرا كه آنها از نظر قبله استقلال ندارند و پيرو ما هستند، اما همين كه دستور تغيير قبله از ناحيه خدا صادر شد زبان به اعتراض گشودند چنانكه قرآن در آيه مورد بحث مى گويد: ((به زودى بعضى از سبك مغزان مردم مى گويند چه چيز آنها مسلمانان ) را از قبلهاى كه بر آن بودند بر گردانيد))؟ (سيقول السفهاء من الناس ما وليهم عن قبلتهم التى كانوا عليها). چرا اينها از قبله پيامبران پيشين امروز اعراض نمودند؟ اگر قبله اول صحيح بود اين تغيير چه معنى دارد؟ و اگر دومى صحيح است چرا سيزده سال و چند ماه به سوى بيت المقدس نماز خوانديد ؟! خداوند به پيامبرش دستور ميدهد به آنها بگو شرق و غرب عالم از آن خداست ، هر كس را بخواهد به راه راست هدايت مى كند)) (قل لله المشرق و المغرب يهدى من يشاء الى صراط مستقيم ).
اين يك دليل قاطع و روشن در برابر بهانهجويان بود كه بيت المقدس و كعبه و همه جا ملك خدا است ، اصلا خدا خانه و مكانى ندارد، مهم آن است كه تسليم فرمان او باشيد هر جا خدا دستور دهد به آن سو نماز بخوانند، مقدس و محترم است ، و هيچ مكانى بدون عنايت او داراى شرافت ذاتى نمى باشد. و تغيير قبله در حقيقت مراحل مختلف آزمايش و تكامل است و هر يك مصداقى است از هدايت الهى ، او است كه انسانها را به صراط مستقيم رهنمون مى شود.
نكته ها
نكته : ۱
«سفهاء» جمع «سفيه » در اصل به معنى كسى است كه بدنش سبك باشد و به آسانى جابجا شود، عرب به افسارهاى سبك وزن حيوانات كه به هر طرف حركت مى كند سفيه مى گويد، ولى اين كلمه تدريجا به معنى سبك مغز به كار رفته و به صورت معنى اصلى در آمده ، خواه اين سبك مغزى در امور دينى باشد يا دنيوى .
نكته : ۲
سابقا گفتيم مساءله «نسخ » احكام و تغيير برنامه هاى تربيتى در مقطعهاى مختلف زمانى مساءله تازه يا عجيبى نيست كه مورد ايراد قرار گيرد، ولى بهانه جويان يهود اين مطلب را دستاويز خوبى براى انحراف افكار از اسلام پنداشتند، و روى آن تبليغات زيادى كردند، اما چنانكه در آيات بعد خواهيم ديد قرآن به آنها پاسخهاى منطقى و دندانشكن داده است .
نكته : ۳
جمله «يهدى من يشاء» (هر كس را خدا بخواهد هدايت مى كند ) چنانكه سابقا نيز گفته ايم به اين معنى نيست كه خداوند بدون حساب كسى را هدايت مى كند، بلكه اين مشيت از «حكمت » خداوند و حساب مصالح و مفاسد سرچشمه مى گيرد.
آيه ۱۴۳
آيه و ترجمه
وَ كَذَلِك جَعَلْنَكُمْ أُمَّةً وَسطاً لِّتَكونُوا شهَدَاءَ عَلى النَّاسِ وَ يَكُونَ الرَّسولُ عَلَيْكُمْ شهِيداً وَ مَا جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتى كُنت عَلَيهَا إِلا لِنَعْلَمَ مَن يَتَّبِعُ الرَّسولَ مِمَّن يَنقَلِب عَلى عَقِبَيْهِ وَ إِن كانَت لَكَبِيرَةً إِلا عَلى الَّذِينَ هَدَى اللَّهُ وَ مَا كانَ اللَّهُ لِيُضِيعَ إِيمَنَكُمْ إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَءُوفٌ رَّحِيمٌ(۱۴۳) ترجمه : ۱۴۳ همان گونه (كه قبله شما يك قبله ميانه است ) شما را نيز امت ميانه اى قرار داديم (كه در حد اعتدال كه ميان افراط و تفريط هستيد) تا گواه بر مردم باشيد و پيامبر هم گواه بر شما و ما آن قبلهاى را كه قبلا بر آن بودى تنها براى اين قرار داديم كه افرادى از پيامبر پيروى مى كنند از آنها كه به جاهليت باز مى گردند مشخص شوند، اگر چه اين جز بر كسانى كه خداوند آنها را هدايت كرده دشوار بود (اين را نيز بدانيد كه نمازهاى شما در برابر قبله سابق صحيح بوده ) و خدا هرگز ايمان نماز) شما را ضايع نمى گرداند، زيرا خداوند نسبت به مردم رحيم و مهربان است . تفسير:
امت وسط
در آيه مورد بحث به قسمتى از فلسفه و اسرار تغيير قبله اشاره شده است . نخست مى گويد: همانگونه (كه قبله شما يك قبله ميانه است ) شما را نيز يك امت
ميانه قرار داديم (و كذلك جعلناكم امة وسطا). امتى كه از هر نظر در حد اعتدال باشد، نه كندرو و نه تندرو، نه در حد افراط و نه تفريط، الگو و نمونه . اما چرا قبله مسلمانان ، قبله ميانه است زيرا مسيحيان تقريبا به سمت مشرق مى ايستادند به خاطر اينكه بيشتر ملل مسيحى در كشورهاى عربى زندگى مى كردند و براى ايستادن به سوى محل تولد عيسى كه در بيت المقدس بود ناچار بودند به سمت مشرق بايستند و به اين ترتيب جهت مشرق قبله آنان محسوب مى شد ولى يهود كه بيشتر در شامات و بابل و مانند آن به سر مى بردند رو به سوى بيت المقدس كه براى آنان تقريبا در سمت غرب بود مى ايستادند، و به اين ترتيب نقطه غرب قبله آنان بود. اما «كعبه » كه نسبت به مسلمانان آن روز (مسلمانان مدينه ) در سمت جنوب و ميان مشرق و مغرب قرار داشت يك خط ميانه محسوب مى شد. در حقيقت تمام اين مطالب را مى توان از جمله «و كذلك » استفاده كرد هر چند در تفسير اين جمله مفسران احتمالات ديگرى داده اند كه قابل بحث و ايراد است . به هر حال گويا قرآن مى خواهد رابطه اى ميان همه برنامه هاى اسلامى ذكر كند و آن اينكه نه تنها قبله مسلمانان يك قبله ميانه است كه تمام برنامه هايشان اين ويژگى را دارا است . سپس اضافه مى كند: «هدف اين بود كه شما گواه بر مردم باشيد و پيامبر هم گواه بر شما باشد» (لتكونوا شهداء على الناس و يكون الرسول عليكم شهيدا). تعبير به «گواه بودن » امت اسلامى بر مردم جهان و همچنين «گواه بودن » پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نسبت به مسلمانان ، ممكن است اشاره به اسوه و الگو بودن ، بوده باشد، چرا كه گواهان و شاهدان را هميشه از ميان افراد نمونه انتخاب مى كنند.
يعنى شما با داشتن اين عقائد و تعليمات ، امتى نمونه هستيد همانطور كه پيامبر در ميان شما يك فرد نمونه است . شما با عمل و برنامه خود گواهى مى دهيد كه يك انسان مى تواند هم مرد دين باشد و هم مرد دنيا، در عين اجتماعى بودن جنبه هاى معنوى و روحانى خود را كاملا حفظ كند، شما با اين عقائد و برنامه ها گواهى مى دهيد كه دين و علم ، دنيا و آخرت ، نه تنها تضادى با هم ندارند بلكه يكى در خدمت ديگرى است . سپس به يكى ديگر از اسرار تغيير قبله اشاره كرده مى گويد: ((ما آن قبلهاى را كه قبلا بر آن بودى (بيت المقدس ) تنها براى اين قرار داديم كه افرادى كه از رسولخدا پيروى مى كنند از آنها كه به جاهليت باز مى گردند باز شناخته شوند)) (و ما جعلنا القبلة التى كنت عليها الا لنعلم من يتبع الرسول ممن ينقلب على عقبيه ). قابل توجه اينكه نمى گويد: «تا افرادى كه از تو پيروى مى كنند» بلكه مى گويد: «تا افرادى كه از رسولخدا پيروى مى كنند» اشاره به اينكه تو رهبرى و فرستاده خدائى ، و به همين جهت بايد در همه كار تسليم فرمان تو باشند، قبله كه سهل است ، اگر ما فوق آن نيز دستور دهد بهانه گيرى در آن دليل بر حفظ خلق و خوى دوران شرك و بت پرستى است . جمله «ممن ينقلب على عقبيه » كه در اصل به معنى برگشتن روى پاشنه پا است اشاره به ارتجاع و بازگشت به عقب مى باشد. سپس اضافه مى كند: «اگر چه اين كار جز براى كسانى كه خداوند هدايتشان كرده دشوار بود» (و ان كانت لكبيرة الا على الذين هدى الله ). آرى تا هدايت الهى نباشد، آن روح تسليم مطلق در برابر فرمان او فراهم نمى شود، مهم اين است كه انسان چنان تسليم باشد كه حتى در اجراى اين گونه فرمانها احساس سنگينى و سختى ننمايد، بلكه چون از ناحيه او است در كامش
شيرينتر از عسل باشد. و از آنجا كه دشمنان وسوسه گر يا دوستان نادان فكر مى كردند با تغيير قبله ممكن است اعمال و عبادات سابق ما باطل باشد، و اجر ما بر باد رود، در آخر آيه اضافه مى كند: خدا هرگز ايمان نماز) شما را ضايع نمى گرداند، زيرا خداوند نسبت به همه مردم رحيم و مهربان است (و ما كان الله ليضيع ايمانكم ان الله بالناس لرؤ ف رحيم ). دستورهاى او همچون نسخه هاى طبيب است يك روز اين نسخه نجاتبخش است ، و روز ديگر نسخه ديگر، هر كدام در جاى خود نيكو است ، و ضامن سعادت و تكامل ، بنا بر اين تغيير قبله نبايد هيچگونه نگرانى براى شما نسبت به نمازها و عبادات گذشته يا آينده ايجاد نمايد كه همه آنها صحيح بوده و هست .
نكته ها
اسرار تغيير قبله
تغيير قبله از بيت المقدس به خانه كعبه براى همه سؤ ال انگيز بود، آنها كه گمان مى كردند هر حكمى بايد ثابت باشد مى گفتند اگر مى بايست ما به سوى كعبه نماز بخوانيم چرا از همان روز اول نگفتند؟ و اگر بيت المقدس مقدم بود كه قبله انبياء پيشين محسوب مى شد چرا تغيير يافت ؟. دشمنان نيز ميدان وسيعى براى سمپاشى يافتند، شايد مى گفتند: او در آغاز متوجه قبله پيامبران گذشته شد، اما پس از پيروزيهايش نژاد پرستى بر او غلبه نمود و آن را به قبله قوم خود تبديل كرد! يا مى گفتند: او براى جلب توجه يهود و مسيحيان ، نخست بيت المقدس را پذيرفت هنگامى كه مؤ ثر نيفتاد آن را تبديل به «كعبه » كرد.
بديهى است اين وسوسه ها آن هم در جامعهاى كه هنوز نور علم و ايمان زوايايش را روشن نساخته بود، و رسوبات دوران شرك و بت پرستى هنوز در آن وجود داشت ، چه نگرانى و اضطرابى ايجاد مى كند. لذا قرآن صريحا در آيه فوق مى گويد: اين يك آزمايش بزرگ براى مشخص شدن موضع مؤ منان و مشركان بود. بعيد نيست يكى از علل مهم تغيير قبله مساءله زير باشد: از آنجا كه خانه كعبه در آن زمان كانون بتهاى مشركان بود، دستور داده شد مسلمانان موقتا به سوى بيت المقدس نماز بخوانند و به اين ترتيب صفوف خود را از مشركان جدا كنند. اما هنگامى كه به مدينه هجرت كردند و تشكيل حكومت و ملتى دادند و صفوف آنها از ديگران كاملا مشخص شد، ديگر ادامه اين وضع ضرورت نداشت در اين هنگام به سوى كعبه قديميترين مركز توحيد و پرسابقه ترين كانون انبياء باز گشتند. بديهى است هم نماز خواندن به سوى بيت المقدس براى آنها كه خانه كعبه را سرمايه معنى نژاد خود مى دانستند مشكل بود، و هم بازگشت به سوى كعبه بعد از بيت المقدس بعد از عادت كردن به قبله نخست . مسلمانان به اين وسيله در بوته آزمايش قرار گرفتند، تا آنچه از آثار شرك در وجودشان است در اين كوره داغ بسوزد، و پيوندهاى خود را از گذشته شرك آلودشان ببرند و روح تسليم مطلق در برابر فرمان حق در وجودشان پيدا گردد. اصولا همانگونه كه گفتيم خدا مكان و محلى ندارد، قبله رمزى است براى وحدت صفوف و احياى خاطره هاى توحيدى ، و تغيير آن هيچ چيز را دگرگون نخواهد كرد، مهم تسليم بودن در برابر فرمان او و شكستن بتهاى تعصب و لجاجت و خود خواهى است .
نكته : ۲- امت اسلامى يك امت ميانه
كلمه «وسط» در لغت هم به معنى حد متوسط در ميان دو چيز آمده ، و هم به معنى جالب و زيبا و عالى و شريف ، و اين هر دو ظاهرا به يك حقيقت باز مى گردد زيرا معمولا شرافت و زيبائى در آن است كه چيزى از افراط و تفريط دور باشد و در حد اعتدال قرار گيرد. چه تعبير جالبى در اينجا قرآن درباره امت اسلامى كرده است ، آنها را يك امت ميانه و معتدل ناميده . معتدل از «نظر عقيده » كه نه راه «غلو» را مى پيمايند و نه راه «تقصير و شرك »، نه طرفدار «جبرند» و نه «تفويض »، نه درباره صفات خدا معتقد به «تشبيهند» و نه «تعطيل ». معتدل از نظر ارزشهاى معنوى و مادى ، نه به كلى در جهان ماده فرو ميروند كه معنويت به فراموشى سپرده شود، و نه آنچنان در عالم معنى فرو ميروند كه از جهان ماده به كلى بى خبر گردند نه همچون گروه عظيمى از يهود جز گرايش مادى چيزى را نشناسند و نه همچون راهبان مسيحى به كلى ترك دنيا گويند. معتدل از نظر علم و دانش ، نه آنچنان بر دانسته هاى خود جمود دارند كه علوم ديگران را پذيرا نشوند، و نه آن گونه خود باخته اند كه به دنبال هر صدائى برخيزند. معتدل از نظر روابط اجتماعى ، نه اطراف خود حصارى مى كشند كه از جهانيان به كلى جدا شوند، و نه اصالت و استقلال خود را از دست مى دهند كه همچون غربزدگان و شرقزدگان در اين ملت و آن امت ذوب شوند!. معتدل از نظر شيوه هاى اخلاقى ، از نظر عبادت ، از نظر تفكر و خلاصه معتدل در تمام جهات زندگى و حيات .
يك مسلمان واقعى هرگز نمى تواند انسان يك بعدى باشد، بلكه انسانى است داراى ابعاد مختلف ، متفكر، با ايمان ، دادگر، مجاهد، مبارز، شجاع ، مهربان فعال ، آگاه و با گذشت . تعبير به حد وسط، تعبيرى است كه از يكسو مساءله شاهد و گواه بودن امت اسلامى را مشخص مى سازد، زيرا كسانى كه در خط ميانه قرار دارند مى توانند تمام خطوط انحرافى را در چپ و راست ببينند! و از سوى ديگر تعبيرى است كه دليل مطلب نيز در آن نهفته است ، و مى گويد: اگر شما گواهان خلق جهان هستيد به دليل همين اعتدال و امت وسط بودنتان است .
نكته : ۳ امتى كه مى تواند از هر نظر الگو باشد
اگر آنچه را در معنى امت وسط در بالا گفتيم در ملتى جمع باشد بدون شك ، طلايه داران حقند، و شاهدان حقيقت ، چرا كه برنامه هاى آنها ميزان و معيارى است براى بازشناسى حق از باطل . جالب اينكه در روايات متعددى كه از ائمه اهل بيت (عليهمالسلام ) براى ما نقل شده مى خوانيم : نحن الامة الوسطى ، و نحن شهداء الله على خلقه و حججه فى ارضه ... نحن الشهداء على الناس ... الينا يرجع الغالى و بنا يرجع المقصر: «مائيم امت ميانه ، و مائيم گواهان خدا بر خلق ، و حجتهاى او در زمين ، مائيم گواهان بر مردم غلو كنندگان بايد به سوى ما باز گردند و مقصران بايد كوتاهى را رها كرده و به ما ملحق شوند.» بدون شك اين روايات همانگونه كه بارها گفتهايم مفهوم وسيع آيه را
محدود نمى كند، بلكه بيان مصداقهاى كامل اين امت نمونه است ، و بيان الگوهائى است كه در صف مقدم قرار دارند. نكته : ۴ تفسير جمله «لنعلم » جمله «لنعلم » (تا بدانيم ) و مانند آن كه در قرآن كرارا در مورد خداوند به كار رفته است به اين معنى نيست كه خداوند چيزى را نمى دانسته و سپس از آن آگاه شده است ، بلكه مراد همان تحقق و عينيت پيدا كردن اين واقعيت هاست . توضيح اينكه : خداوند ازازل از همه حوادث و موجودات آگاه بوده است هر چند آنها تدريجا به وجود مى آيند، بنا بر اين حدوث حوادث و موجودات چيزى بر علم و دانش او نمى افزايد بلكه آنچه قبلا مى دانسته به اين ترتيب پياده مى شود و به اين مى ماند كه شخص معمارى نقشه ساختمانى را طرح كند و از تمام جزئيات آن قبل از وجودش آگاه باشد و سپس آن نقشه را تدريجا پياده كند، هنگامى كه معمار مزبور تصميم بر پياده كردن قسمتى از نقشه ساختمان را مى گيرد، مى گويد اين كار را به خاطر اين مى كنم تا آنچه را در نظر داشته ام ببينم ، يعنى مى خواهم نقشه علمى خود را جامه «عمل » بپوشانم (بدون شك علم خدا با بشر چنانكه در بحث صفات خداوند گفته ايم تفاوت بسيار دارد، منظور ذكر مثالى براى روشن شدن بحث است ) جمله «و ان كانت لكبيرة الا على الذين هدى الله » بازگو كننده اين حقيقت است كه خلاف عادت قدم بر داشتن و تحت تاءثير احساسات بيجا قرار نگرفتن ، كار بسيار مشكلى است مگر براى كسانى كه براستى به خدا ايمان داشته ، و تسليم فرمان او باشند.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |