تفسیر:نمونه جلد۱۹ بخش۶۹
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
ََآيه ۷۱ - ۸۳
آيه و ترجمه
إِذْ قَالَ رَبُّك لِلْمَلَئكَةِ إِنى خَلِقُ بَشراً مِّن طِينٍ(۷۱) فَإِذَا سوَّيْتُهُ وَ نَفَخْت فِيهِ مِن رُّوحِى فَقَعُوا لَهُ سجِدِينَ(۷۲) فَسجَدَ الْمَلَئكَةُ كلُّهُمْ أَجْمَعُونَ(۷۳) إِلا إِبْلِيس استَكْبرَ وَ كانَ مِنَ الْكَفِرِينَ(۷۴) قَالَ يَإِبْلِيس مَا مَنَعَك أَن تَسجُدَ لِمَا خَلَقْت بِيَدَى أَستَكْبرْت أَمْ كُنت مِنَ الْعَالِينَ(۷۵) قَالَ أَنَا خَيرٌ مِّنْهُ خَلَقْتَنى مِن نَّارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِن طِينٍ(۷۶) قَالَ فَاخْرُجْ مِنهَا فَإِنَّك رَجِيمٌ(۷۷) وَ إِنَّ عَلَيْك لَعْنَتى إِلى يَوْمِ الدِّينِ(۷۸) قَالَ رَب فَأَنظِرْنى إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ(۷۹) قَالَ فَإِنَّك مِنَ الْمُنظرِينَ(۸۰)
إِلى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ(۸۱) قَالَ فَبِعِزَّتِك لاُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ(۸۲) إِلا عِبَادَك مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ(۸۳) ترجمه : ۷۱ - به خاطر بياور هنگامى را كه پروردگارت به ملائكه گفت : من بشرى را از گل مى آفرينم . ۷۲ - هنگامى كه آن را نظام بخشيدم و از روح خودم در آن دميدم براى او سجده كنيد. ۷۳ - در آن هنگام همه فرشتگان سجده كردند. ۷۴ - جز ابليس كه تكبر ورزيد و از كافران بود! ۷۵ - گفت : اى ابليس چه چيز مانع تو از سجده كردن بر مخلوقى كه با قدرت خود او را آفريدم گرديد؟ آيا تكبر كردى ، يا از برترين بودى ؟ (بالاتر از اينكه فرمان سجود به تو داده شود!). ۷۶ - گفت : من از او بهترم ! مرا از آتش آفريده اى و او را از گل . ۷۷ - فرمود: از آسمانها (و از صفوف ملائكه ) خارج شو كه تو رانده درگاه منى ! ۷۸ - و مسلما لعنت من بر تو تا روز قيامت خواهد بود. ۷۹ - عرض كرد: پروردگار من ! مرا تا روزى كه انسانها برانگيخته مى شوند مهلت ده . ۸۰ - فرمود تو از مهلت داده شدگانى . ۸۱ - ولى تا روز و زمان معينى . ۸۲ - گفت : به عزتت سوگند همه آنها را گمراه خواهم كرد ۸۳ - مگر بندگان خالص تو از ميان آنها.
تفسير: تكبر كرد و رانده درگاه خدا شد! اين آيات همانگونه كه گفتيم توضيحى است بر «مخاصمه ملاء اعلى » و «ابليس » و گفتگو درباره آفرينش «آدم »، و در مجموع هدف از بيان اين سرگذشت اين است كه اولا به انسانها يادآور شود كه وجود آنها آنقدر با ارزش است كه تمامى فرشتگان براى جدشان آدم به سجده افتادند، انسانى با اين همه شخصيت چگونه اسير چنگال شيطان و هواى نفس مى شود؟ چگونه ارزش وجودى خود را رها كرده ، يا در برابر سنگ و چوبى سجده مى كند؟! اصولا يكى از روشهاى مؤ ثر تربيت ، اعطاى شخصيت به افراد مورد تربيت است ، و يا به تعبير صحيحتر: شخصيت والا و ارزش وجودى آنها را به يادشان آوردن ، در چنين شرائطى است كه انسان احساس مى كند كه پستى و انحطاط لايق شاءن او نيست و خود به خود از آن كناره گيرى مى نمايد. ثانيا لجاجت شيطان و غرور و تكبر و حسدش كه سبب شد براى هميشه از اوج افتخار سقوط كند، و در لجنزار لعنت فرو رود، مى تواند هشدارى براى همه افراد لجوج و مغرور باشد تا عبرت گيرند و رويه شيطان را رها كنند. ثالثا از وجود چنين دشمن بزرگى كه سوگند براى اغواى انسانها ياد كرده خبر مى دهد، تا همگان به هوش باشند و در دام او نيفتند. مجموع اين امور، تكميلى است براى بحثهاى پيشين . به هر حال در نخستين آيه مى فرمايد: «به خاطر بياور هنگامى را كه پروردگارت به ملائكه گفت : من بشرى را از گل مى آفرينم » (و اذ قال ربك للملائكة انى خالق بشرا من طين ).
اما براى اينكه تصور نشود كه بعد وجود انسانى همان بعد خاكى است در آيه بعد مى افزايد: ((و هنگامى كه آن را نظام بخشيدم ، و از روح خودم روح شريف و ممتازى را كه آفريده ام ) در او دميدم همگى براى او به خاك بيفتيد و سجده كنيد)) (فاذا سويته و نفخت فيه من روحى فقعوا له ساجدين ). به اين ترتيب آفرينش انسان پايان پذيرفت ، «روح خدا» و «گل تيره » به هم آميختند، و موجودى عجيب و بى سابقه كه قوس صعودى و نزوليش هر دو بى انتها بود آفرينش يافت ، و موجودى با استعداد فوق العاده كه مى توانست شايسته مقام «خليفة اللهى » باشد، قدم به عرصه هستى گذاشت «و در آن هنگام همه فرشتگان بدون استثنا سجده كردند» (فسجد الملائكة كلهم اجمعون ). و شايسته ستايش آن آفريدگارى را دانستند «كارد چنين دل آويز نقشى زماء و طينى »! اما «تنها كسى كه سجده نكرد ابليس بود تكبر ورزيد و تمرد و طغيان نمود و به همين دليل از مقام با عظمت خود سقوط كرد و در صف كافران بود» (الا ابليس استكبر و كان من الكافرين ). آرى و بدترين بلاى جان انسان نيز همين كبر و غرور است كه پرده هاى تاريك جهل بر چشم بيناى او مى افكند، و او را از درك حقايق محروم مى سازد، او را به تمرد و سركشى وا مى دارد، و از صف مؤ منان كه صف بندگان مطيع خداست بيرون مى افكند، و در صف كافران كه صف ياغيان و طاغيان است قرار مى دهد، آن گونه كه ابليس را قرار داد. اينجا بود كه ابليس از سوى خداوند مورد مؤ اخذه و بازپرسى قرار گرفت :
«فرمود اى ابليس ! چه چيز مانع تو از سجده كردن بر مخلوقى كه با دو دست خود آفريدم گرديد»؟! (قال يا ابليس ما منعك ان تسجد لما خلقت بيدى ). بديهى است تعبير به «يدى » (دو دست ) به معنى دستهاى حسى نيست كه او از هر گونه جسم و جسمانيت پاك و منزه است ، بلكه دست در اينجا كنايه از قدرت است ، چرا كه انسان معمولا قدرت خود را با دست اعمال مى كند، لذا در تعبيرات روزمره اين كلمه در معنى قدرت ، فراوان به كار مى رود، گفته مى شود فلان كشور در دست فلان گروه است ، يا فلان معبد و ساختمان بزرگ به دست فلان كس ساخته شده ، گاه گفته مى شود دست من كوتاه است يا دست تو پر است . دست در هيچكدام از اين استعمالات به معنى عضو مخصوص نيست ، بلكه تمام اينها كنايه از قدرت و سلطه است . و از آنجا كه انسان كارهاى مهم را با دو دست انجام مى دهد، و به كار گرفتن دو دست نشانه نهايت توجه و علاقه انسان به چيزى است ، ذكر اين تعبير در آيه فوق كنايه از عنايت مخصوص پروردگار و اعمال قدرت مطلقه اش در آفرينش انسان است . سپس مى افزايد: «آيا تكبر ورزيدى ، يا بالاتر از آن بودى كه فرمان سجود به تو داده شود؟!» (استكبرت ام كنت من العالين ). بدون شك احدى نمى تواند ادعا كند كه قدر و منزلتش ما فوق اين است كه براى خدا سجده كند (يا براى آدم به فرمان خدا) بنابراين تنها راهى كه باقى ميماند همان احتمال دوم يعنى تكبر است . بعضى از مفسران «عالين » را در اينجا به معنى كسانى مى دانند كه هميشه در راه كبر و غرور گام بر مى دارند و بنابراين معنى جمله چنين مى شود: «آيا تو هم اكنون تكبر كرده يا همواره چنين بوده اى !» ولى معنى اول مناسبتر به نظر مى رسد.
اما ابليس با نهايت تعجب شق دوم را انتخاب كرد، و معتقد بود برتر از آن است كه چنين دستورى به او داده شود، لذا با كمال جسارت به مقام استدلال در مخالفتش با فرمان خدا بر آمد و ((گفت : من از او (آدم ) بهترم ، چرا كه مرا از آتش آفريده اى و او را از گل ! (قال انا خير منه خلقتنى من نار و خلقته من طين ). او در واقع مى خواست به پندار خويش با سه مقدمه فرمان پروردگار را نفى كند: نخست اينكه من از آتش آفريده شده ام و او از گل كه اين يك واقعيت بود، همانگونه كه قرآن مجيد به آن ناطق است : خلق الانسان من صلصال كالفخار و خلق الجان من مارج من نار: ((خداوند انسان را از گل خشكيده اى همچون آجر و سفال آفريد و جن را (كه ابليس نيز از آنها است ) از شعله آتش )) (الرحمن ۱۴ و ۱۵). مقدمه دوم اينكه آنچه از آتش آفريده شده ، از آنچه از خاك آفريده شده برتر است ، چرا كه آتش اشرف از خاك است . مقدمه سوم اينكه هرگز نبايد به موجود اشرف دستور داد كه در برابر غير اشرف سجده كند!! و تمام اشتباه ابليس در اين دو مقدمه اخير بود. زيرا اولا آدم تنها از خاك نبود، بلكه عظمتش از آن روح الهى بود كه در آن دميده شد، و گرنه خاك كجا و اينهمه افتخار و استعداد و تكامل كجا؟! ثانيا: خاك نه تنها كمتر از آتش نيست ، بلكه به مراتب برتر از آن است ، تمام زندگى و حيات و منابع حياتى از خاك برمى خيزد، گياهان و گلها و تمام موجودات زنده از خاك مدد مى گيرند، تمام معادن گرانبها در دل خاك نهفته
شده ، و خلاصه خاك منبع انواع بركات است ، در حالى كه آتش با تمام اهميتى كه در زندگى دارد هرگز به پاى آن نمى رسد، و تنها ابزارى است براى استفاده كردن از منابع خاكى ، آن هم ابزارى خطرناك و ويرانگر تازه مواد آتش زا غالبا از بركت زمين به وجود آمده (هيزم ، ذغال نفت و مانند آنها). ثالثا: مساله ، مساءله اطاعت فرمان پروردگار، و انجام اوامر او است ، همه مخلوق و بنده او هستند و بايد سر به فرمان او داشته باشند به هر حال اگر استدلال ابليس را بشكافيم سر از كفر عجيبى در مى آورد او با اين سخن خدا مى خواست هم حكمت خدا را نفى كند، و هم امر او را (نعوذ بالله ) بى ماءخذ بشمرد، و اين موضعگيرى دليل بر نهايت جهل او است ، چرا كه اگر مى گفت : هواى نفس من مانع شد، يا كبر و غرور به من اجازه نداد، و مانند اينها، تنها اعتراف به يك گناه كرده بود، اما اكنون كه براى توجيه عصيانش به نفى حكمت پروردگار و علم و دانش او مى پردازد نشان مى دهد كه به پستترين مرحله كفر سقوط كرده است . بعلاوه مخلوق در برابر خالق از خود استقلالى ندارد، هر چه دارد از اوست ، و لحن ابليس نشان مى دهد كه او براى خود حاكميت و استقلال در مقابل حاكميت پروردگار قائل بوده است ، و اين يكى ديگر از سرچشمه هاى كفر است . به هر حال عامل گمراهى شيطان معجونى از «خودخواهى » و «غرور» و «كبر» و «جهل » و «حسد» بود، اين صفات شيطانى دست به دست هم دادند و او را كه ساليان دراز همنشين ملائكه ، بلكه معلم آنان بود از آن اوج و افتخار پائين كشيدند، و چه خطرناك است اين اوصاف زشت در هر جا كه پيدا شود؟! به فرموده على (عليه السلام ) در يكى از خطبه هاى «نهج البلاغه »: «او هزاران سال عبادت پروردگار كرده بود، اما يكساعت تكبر همه آنها را به آتش كشيد
و بر باد داد!. آرى يك بناى مهم و معظم را بايد در ساليان دراز ساخت ولى ممكن است آنرا در يك لحظه با يك بمب قوى به ويرانى كشيد. اينجا بود كه مى بايست اين موجود پليد از صفوف ملاء اعلى و فرشتگان عالم بالا اخراج گردد، لذا خداوند به او خطاب كرد و فرمود: ((از صفوف ملائكه ، از آسمان برين ، بيرون رو كه تو رانده درگاه منى !» (قال فاخرج منها فانك رجيم ). «ضمير در فاخرج منها» ممكن است اشاره به صفوف ملائكه ، يا عوالم بالا، يا بهشت و يا رحمت خدا بوده باشد. آرى اين نامحرم بايد از اينجا بيرون رود كه ديگر جاى او نيست ، اينجا جاى پاكان و مقربان است ، نه جاى آلودگان و سركشان و تاريك دلان . «رجيم » از ماده «رجم » به معنى سنگسار كردن است ، و چون لازمه آن طرد مى باشد گاه در اين معنى به كار مى رود. و سپس افزود: ((مسلما لعنت من بر تو تا روز قيامت ادامه خواهد يافت
و هميشه مطرود از رحمت من خواهى بود (و ان عليك لعنتى الى يوم الدين ). مهم اين است كه انسان هنگامى كه از اعمال زشت خود نتيجه شومى مى گيرد بيدار شود، و به فكر جبران بيفتد، اما چيزى خطرناكتر از آن نيست كه همچنان بر مركب غرور و لجاج سوار گردد، و به مسير خود به سوى پرتگاه ادامه دهد، اينجاست كه لحظه به لحظه فاصله او از صراط مستقيم بيشتر مى شود، و اين همان سرنوشت شومى بود كه دامن «ابليس » را گرفت . اينجا بود كه «حسد» تبديل به كينه شد، كينه اى سخت و ريشه دار، و چنانكه قرآن مى گويد: «عرض كرد: پروردگار من ! مرا تا روز رستاخيز كه انسانها برانگيخته ميشوند مهلت ده » (قال رب فانظرنى الى يوم يبعثون ). مهلتى كه بر گذشته خود اشك حسرت و ندامت بريزم مهلتى كه عصيان زشت و شوم خود را جبران كنم ؟ نه !، مهلتى كه از فرزندان آدم انتقام گيرم ، و همه را به گمراهى بكشانم ، هر چند گمراهى هر يك نفر از آنها بار سنگين تازه اى از گناه بر دوش من مى نهد، و مرا در اين منجلاب كفر و عصيان پائينتر مى برد،! اى واى از لجاجت و كبر و غرور و حسد كه چه بلاها كه بر سر افراد نمى آورد؟! در حقيقت او مى خواست تا آخرين فرصت ممكن به اغواى فرزندان آدم بپردازد، چرا كه روز رستاخيز پايان دوران تكليف است ، و ديگر وسوسه و اغوا مفهومى ندارد، علاوه بر اين با اين در خواست مرگ را از خود دور كند، و تا قيامت زنده بماند، هر چند همه جهانيان از دنيا بروند. در اينجا مشيت الهى به دلائلى كه بعد اشاره خواهيم كرد اقتضا نمود كه اين
خواسته ابليس برآورده شود، اما نه به طور مطلق ، كه به صورت مشروط چنانكه در آيه بعد مى فرمايد: «گفت تو از مهلت داده شدگانى » (قال فانك من المنظرين ). ولى نه تا روز رستاخيز و مبعوث شدن خلايق بلكه «تا روز و زمان معينى » (الى يوم الوقت المعلوم ). در اينكه «يوم الوقت المعلوم » چه روزى است ؟ مفسران تفسيرهاى گوناگونى دارند: بعضى آن را پايان اين جهان مى دانند، چرا كه در آن روز همه موجودات زنده مى ميرند، و تنها ذات پاك خداوند مى ماند، چنانكه در آيه ۸۸ سوره قصص مى خوانيم «كل شى ء هالك الا وجهه » و به اين ترتيب به قسمتى از خواسته ابليس ترتيب اثر داده شده . بعضى احتمال داده اند منظور از آن روز قيامت است ، ولى اين احتمال نه با ظاهر آيات مورد بحث مى سازد كه لحن آن نشان مى دهد با تمام خواسته او موافقت نشد، و نه با آيات ديگر قرآن كه خبر از مرگ عموم زندگان در پايان اين جهان مى دهد. اين احتمال نيز وجود دارد كه آيه فوق اشاره به زمانى باشد كه هيچكس جز خدا نمى داند. ولى تفسير اول از همه مناسبتر است لذا در روايتى كه در تفسير برهان از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده آمده است كه ابليس بين نفخه اول و دوم مى ميرد. اينجا بود كه ابليس مكنون خاطر خود را آشكار ساخت ، و هدف نهائيش را
از تقاضاى عمر جاويدان نشان داد، و «گفت : به عزتت سوگند كه همه آنها را گمراه خواهم كرد!» (قال فبعزتك لاغوينهم اجمعين ). سوگند به «عزت » براى تكيه بر قدرت و اظهار توانائى است ، و اين تاكيدهاى پى درپى قسم از يكسو، و نون تاءكيد ثقليه از سوى ديگر، و كلمه «اجمعين » از سوى سوم ) نشان مى دهد كه او نهايت پافشارى را در تصميم خويش داشته و دارد، و تا آخرين نفس بر سر گفتار خود ايستاده است . ولى متوجه اين واقعيت بود كه گروهى از بندگان خاص خدا به هيچ قيمتى در منطقه نفوذ و حوزه وسوسه او قرار نمى گيرند، لذا ناچار آنها را از گفتار بالا استثنا كرد و گفت : «مگر بندگان مخلص تو از ميان آنها!» (الا عبادك منهم المخلصين ) همانها كه در راه معرفت و بندگى تو از روى اخلاص و صدق و صفا گام برمى دارند، تو نيز آنها را پذيرا شده اى ، خالصشان كرده اى ، و در حوزه حفاظت خود قرار داده اى ، تنها اين گروهند كه من به آنها دسترسى ندارم ، و گرنه بقيه را به دام خود خواهم افكند! اتفاقا اين حدس و گمان ابليس درست از آب در آمد، و هر كس به نحوى در دام او گرفتار شد، و جز «مخلصين » از آن نجات نيافتند، همانگونه كه قرآن در آيه ۲۰ سوره سباء مى فرمايد: و لقد صدق عليهم ابليس ظنه فاتبعوه الا فريقا من المومنين : «گمان ابليس درباره آنها به واقعيت پيوست ، و جز گروهى از مؤ منان همه از او پيروى كردند!»
نكته : ۱ - فلسفه وجود شيطان درباره آيات فوق مسائل مهمى مطرح است ، از جمله : مساءله آفرينش شيطان ، و دليل سجده كردن فرشتگان بر آدم ، و علت برترى آدم بر فرشتگان ، و اينكه شيطان بر چه كسانى تسلط مى يابد، و نتيجه كبر و غرور و خودخواهى و منظور از گل تيره و روح خدا، و مساءله آفرينش آدم و خلقت مستقل او در برابر فرضيه تكامل انواع ، و مسائل ديگرى از اين قبيل كه به طور مشروح در جلد اول تفسير نمونه ذيل آيه ۳۴ سوره بقره ، و جلد يازدهم ذيل آيه ۲۶ سوره حجر، (صفحه ۷۴ به بعد) و جلد ششم ذيل آيه ۱۱ سوره اعراف (صفحه ۹۸ به بعد بحث كرده ايم . آنچه در اينجا مجددا لازم به يادآورى مى دانيم نخست سوالى است كه درباره فلسفه آفرينش شيطان مى شود. بسيارى سؤ ال مى كنند كه اگر انسان براى تكامل و نائل شدن به سعادت از طريق بندگى خدا آفريده شده ، وجود شيطان كه يك موجود ويرانگر ضد تكاملى است چه دليلى مى تواند داشته باشد؟ آنهم موجودى هوشيار، كينه توزمكار، پر فريب و مصمم ! اما اگر اندكى بينديشيم خواهيم دانست كه وجود اين دشمن نيز كمكى است به پيشرفت تكامل انسانها. راه دور نرويم هميشه نيروهاى مقاوم در برابر دشمنان سر سخت جان مى گيرند، و سير تكاملى خود را مى پيمايند. فرماندهان و سربازان ورزيده و نيرومند كسانى هستند كه در جنگهاى بزرگ با دشمنان سرسخت درگير بوده اند.
سياستمداران با تجربه و پر قدرت آنها هستند كه در كوره هاى سخت بحرانهاى سياسى با دشمنان نيرومندى دست پنجه نرم كرده اند. قهرمانان بزرگ كشتى آنها هستند كه با حريفهاى پر قدرت و سرسخت زورآزمائى كرده اند. بنابراين چه جاى تعجب كه بندگان بزرگ خدا با مبارزه مستمر و پيگير در برابر «شيطان » روز به روز قويتر و نيرومندتر شوند! دانشمندان امروز در مورد فلسفه وجود ميكربهاى مزاحم مى گويند: اگر آنها نبودند سلولهاى بدن انسان در يك حالت سستى و كرخى فرو مى رفتند، و احتمالا نمو بدن انسانها از ۸۰ سانتيمتر تجاوز نمى كرد، همگى به صورت آدمهاى كوتوله بودند، و به اين ترتيب انسانهاى كنونى با مبارزه جسمانى با ميكربهاى مزاحم نيرو و نمو بيشترى كسب كرده اند. و چنين است روح انسان در مبارزه با شيطان و هواى نفس . اما اين بدان معنا نيست كه شيطان وظيفه دارد بندگان خدا را اغوا كند، شيطان از روز اول خلقتى پاك داشت ، مانند همه موجودات ديگر، انحراف و انحطاط و بدبختى و شيطنت با اراده و خواست خودش به سراغش آمد، بنابراين خداوند ابليس را از روز اول شيطان نيافريد، او خودش خواست شيطان باشد ولى در عين حال شيطنت او نه تنها زيانى به بندگان حقطلب نمى رساند بلكه نردبان ترقى آنها است (دقت كنيد). منتها اين سؤ ال باقى مى ماند كه چرا درخواست او را درباره ادامه حياتش پذيرفت ، و چرا فورا نابودش نكرد؟! پاسخ اين سؤ ال همانست كه در بالا گفته شد و به تعبير ديگر: عالم دنيا ميدان آزمايش و امتحان است (آزمايشى كه وسيله پرورش و تكامل انسانها است ). و مى دانيم آزمايش جز در برابر دشمنان سرسخت و طوفانها و بحرانها
امكانپذير نيست . البته اگر شيطان هم نبود هواى نفس و وسوسه هاى نفسانى انسان را در بوته آزمايش قرار مى داد، اما با وجود شيطان اين تنور آزمايش داغتر شد، چرا كه شيطان عاملى است از برون و هواى نفس عاملى است از درون ! ۲ - آتش كبر و غرور سرمايه هستى را مى سوزاند از مسائل فوق العاده حساسى كه در ماجراى ابليس و رانده شدن او از درگاه خدا جلب توجه مى كند تاءثير عامل خودخواهى و غرور در سقوط و بدبختى انسان است ، به طورى كه مى توان گفت : مهمترين و خطرناكترين عامل انحراف همين عامل است . همين بود كه شش هزار سال عبادت را در يك لحظه به نابودى كشانيد، و همين بود كه موجودى را كه همرديف فرشتگان بزرگ آسمان بود به پستترين دركات شقاوت تنزل داد، و مستحق لعن ابدى خداوند نمود. خودخواهى و غرور به انسان اجازه نمى دهد چهره حقيقت را آنچنانكه هست ببيند. خودخواهى سرچشمه حسادت ، و حسادت سرچشمه كينه توزى ، و كينه توزى عامل خونريزى و جنايات ديگر است . خودخواهى انسان را به ادامه خطا و اشتباه وامى دارد، و به هنگام وجود عوامل بيداركننده همه را خنثى مى كند. خودخواهى و لجاجت فرصت توبه و جبران را از دست انسان مى گيرد، و درهاى نجات را به روى او مى بندد، خلاصه هر چه درباره خطر اين صفت زشت و نكوهيده گفته شود كم است . و چه زيبا فرمود امير مؤ منان على (عليه السلام ) فعدو الله امام المتعصبين ، و سلف
المستكبرين ، الذى وضع اساس العصبية ، و نازع الله رادء الجبرية ، و ادرع لباس التعزز، و خلع قناع التذلل الا ترون كيف صغره الله بتكبره ؟ و وضعه بترفعه ؟ فجعله فى الدنيا مدحورا و اعد له فى الا خرة سعيرا: اين دشمن خدا شيطان پيشواى متعصبان و سلف مستكبران است كه اساس تعصب و تكبر و خودخواهى را پى ريزى كرد، و با خداوند در مقام جبروتيش به ستيز و منازعه برخاست ، لباس خود بزرگ بينى بر تن پوشانيد، و پوشش تواضع و فروتنى را كنار گذاشت . آيا نمى بينيد چگونه خداوند او را به خاطر تكبرش كوچك كرد؟ و بر اثر بلندپروازيش پست و خوار گردانيد؟ در دنيا مطرودش ساخت ، و در آخرت آتش سوزان دوزخ را براى او آماده كرده است ! (نهج البلاغه خطبه ۱۹۲ خطبه قاصعه ).
ََآيه ۸۴ - ۸۸
آيه و ترجمه
قَالَ فَالحَْقُّ وَ الحَْقَّ أَقُولُ(۸۴) لاَمْلاَنَّ جَهَنَّمَ مِنك وَ مِمَّن تَبِعَك مِنهُمْ أَجْمَعِينَ(۸۵) قُلْ مَا أَسئَلُكمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ وَ مَا أَنَا مِنَ المُْتَكلِّفِينَ(۸۶) إِنْ هُوَ إِلا ذِكْرٌ لِّلْعَلَمِينَ(۸۷) وَ لَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِينِ(۸۸) ترجمه : ۸۴ - فرمود: به حق سوگند، و حق مى گويم . ۸۵ - كه جهنم را از تو و پيروانت همگى پر خواهم كرد. ۸۶ - بگو: (اى پيامبر !) من از شما هيچ پاداشى نمى طلبم و من از متكلفين نيستم (سخنانم روشن و همراه با دليل است ). ۸۷ - اين ( قرآن ) وسيله تذكر براى همه جهانيان است . ۸۸ - و خبر آن را بعد از مدتى مى شنويد! تفسير: آخرين سخن درباره ابليس ! اين آيات كه آخرين آيات سوره ص است ، در حقيقت خلاصه اى است از تمام محتواى اين سوره و نتيجه اى است براى بحثهاى مختلفى كه در اين سوره آمده
نخست در پاسخ «ابليس » كه تهديد كرد تمام انسانها را به جز «مخلصين » اغوا مى كند خداوند «فرمود: به حق سوگند، و حق مى گويم » (قال فالحق و الحق اقول ). «كه جهنم را از تو و پيروانت همگى پر خواهم كرد» (لاملئن جهنم منك و ممن تبعك منهم اجمعين ). آنچه از آغاز سوره تا به اينجا بوده همه حق بوده است ، و آنچه پيامبران بزرگى كه گوشه اى از زندگانيشان در اين سوره آمده به خاطر آن پيكار و مبارزه كردند حق بوده ، سخن از قيامت و عذاب دردناك طاغيان و انواع مواهب بهشتيان كه در اين سوره به ميان آمد همه حق بود، پايان سوره نيز حق است و خداوند به حق سوگند ياد مى كند و حق مى گويد كه جهنم را از شيطان و پيروانش پر مى كند تا در برابر حرف ابليس در مورد اغواى انسانها كه با قاطعيت ادا شد پاسخ قاطعى بيان فرموده باشد و تكليف همه را روشن كند. به هر حال اين دو جمله مشتمل بر تاكيدات فراوانى است : دو بار روى مساءله «حق » تاءكيد كرده و سوگند ياد نموده ، و جمله «لاملئن » نيز با نون تاءكيد ثقيله همراه است ، «اجمعين » نيز تاءكيد مجددى بر همه اينهاست ، تا كسى كمترين ترديد و شكى در اين باره به خود راه ندهد كه براى شيطان و پيروانش راه نجاتى نيست و ادامه خط آنها به دار البوار منتهى مى گردد.
سپس در پايان اين سخن به چهار مطلب مهم در عباراتى كوتاه و روشن اشاره مى كند: در مرحله اول مى فرمايد «بگو من از شما هيچ اجر و پاداشى نمى طلبم » (قل ما اسئلكم عليه من اجر). و به اين ترتيب به بهانه هاى بهانه جويان پايان مى دهد، و روشن مى سازد كه من تنها طالب نجات و سعادت شما هستم ، نه پاداش مادى از شما مى خواهم نه معنوى ، نه تقدير و نه شكرگزارى ، نه مقام و نه حكومت . پاداش من تنها بر خداست ، همانگونه كه در آيات ديگرى از قرآن مجيد از قبيل آيه ۴۷ سوره سباء به آن تصريح شده است «ان اجرى الا على الله ». اين خود يكى از دلائل صدق پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است چرا كه مدعى دروغين براى مطامعى دعوى خود را مطرح مى كند، و مطامعش از خلال سخنانش به هر صورت آشكار خواهد شد. در مرحله دوم مى گويد: «من از متكلفين نيستم سخنانم مقرون به دليل و منطق است ، و هيچگونه تكلفى در آن وجود ندارد، عباراتم روشن و سخنانم خالى از هر گونه ابهام و پيچيدگى است » (و ما انا من المتكلفين ). در حقيقت جمله اول از اوصاف دعوت كننده سخن مى گويد، و جمله دوم از چگونگى دعوت و محتواى آن ، و در واقع مصداق آفتاب آمد دليل آفتاب است . در مرحله سوم هدف اصلى اين دعوت بزرگ و نزول اين كتاب آسمانى را بيان كرده مى فرمايد اين قرآن فقط وسيله تذكر و بيدارى براى همه جهانيان است (ان هو الا ذكر للعالمين ). آرى مهم آنست كه مردم از غفلت به درآيند و به تفكر و انديشه پردازند،
چرا كه راه روشن ، و نشانه هاى آن آشكار است ، و در درون جان انسان فطرت پاكى است كه به او جهت مى دهد، و به خط توحيد و تقوى مى كشاند، مهم بيدارى است ، و رسالت اصلى پيامبران و كتب آسمانى همين است . اين تعبير كه نظيرش در قرآن مجيد كم نيست نشان مى دهد كه محتواى دعوت انبياء در تمام مراحل هماهنگ با فطرت خدادادى است و اين دو همدوش با هم پيش مى روند. و در چهارمين و آخرين مرحله مخالفان را با عبارتى كوتاه و پر معنى تهديد كرده مى گويد: «خبر آن را بعد از مدتى خواهيد شنيد»! (و لتعلمن نباه بعد حين ). ممكن است شما اين سخنان را جدى نگيريد، و بى اعتنا از كنار آن بگذريد، اما به زودى صدق گفتار من آشكار خواهد شد، هم در اين جهان در ميدانهاى نبرد اسلام و كفر، در منطقه نفوذ اجتماعى و فكرى ، در مجازاتهاى الهى ، و هم در عالم ديگر و مجازاتهاى دردناك خدا خواهيد ديد، خلاصه هر چه را به شما گفتم به موقع آن را با چشم خويش مشاهده خواهيد كرد، خلاصه تازيانه الهى آماده است و به زودى بر گرده مستكبران و ظالمان فرود خواهد آمد. نكته : متكلف كيست ؟ در آيات فوق خوانديم كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) يكى از افتخارات خود را اين مى شمرد كه از متكلفان نيست . در روايات اسلامى بحثهاى فراوانى درباره نشانه هاى متكلفين و علائم آنها آمده است :
در حديثى كه در «جوامع الجامع » از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل شده مى خوانيم : للمتكلف ثلاث علامات : ينازع من فوقه ، و يتعاطى ما لا ينال ، و يقول ما لا يعلم !: «متكلف سه نشانه دارد: پيوسته با كسانى كه مافوق او هستند نزاع و پرخاشگرى مى كند، و به دنبال امورى است كه به آن هرگز نمى رسد، و سخن از مطالبى مى گويد كه از آن آگاهى ندارد»! همين مضمون به عبارت ديگرى از امام صادق (عليه السلام ) در كلمات لقمان حكيم نيز آمده است . در حديث ديگرى از وصاياى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به على (عليه السلام ) مى خوانيم : للمتكلف ثلاث علامات : يتملق اذا حضر، و يغتاب اذا غاب ، و يشمت بالمصيبة : «متكلف » سه نشانه دارد: در حضور تملق مى گويد. در غياب غيبت مى كند. و به هنگام مصيبت زبان به شماتت مى گشايد!. باز در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : المتكلف مخطى ء و ان اصاب ، و المتكلف لا يستجلب فى عاقبة امره الا الهوان ، و فى الوقت الا التعب و العناء و الشقاء، و المتكلف ظاهره رياء و باطنه نفاق ، و هما جناحان بهما يطير المتكلف ، و ليس فى الجملة من اخلاق الصالحين ، و لا من شعار المتقين المتكلف فى اى باب ، كما قال الله تعالى لنبيه قال ما اسئلكم عليه من اجر و ما انا من المتكلفين : ((متكلف خطاكار است هر چند ظاهرا به حقيقت رسد.
متكلف در عاقبت كار جز پستى و خوارى نتيجه اى نخواهد گرفت ، و امروز نيز جز رنج و زحمت و ناراحتى بهره اى ندارد. متكلف ظاهرش ريا، و باطنش نفاق است ، و پيوسته با اين دو بال پرواز مى كند! خلاصه تكلف از اخلاق صالحين و شعار متقين نيست در هر چه بوده باشد همانگونه كه خداوند به پيامبرش مى فرمايد: بگو من از شما پاداشى نمى طلبم و از متكلفان نيستم . از مجموع اين روايات به خوبى استفاده مى شود كه متكلفان كسانى هستند كه از جاده حق و عدالت و راستى و درستى قدم بيرون نهاده ، واقعيتها را ناديده مى گيرند، به پندارها روى مى آورند، از امورى كه آگاهى ندارند خبر مى دهند، و در امورى كه نمى دانند دخالت مى كنند، ظاهر و باطنشان دوتاست ، و حضور و غيابشان متضاد است ، خود را به رنج و زحمت مى افكنند، و نتيجه اى جز سرشكستگى و بدبختى به دست نمى آورند، و پرهيزگاران و صالحان از اين صفت به كلى پاك و منزهند. پروردگارا! به ما توفيقى عنايت فرما كه تمام آثار تكلف و نفاق و تمرد و طغيان را از خود برانيم . خداوندا! ما را در صف مخلصانى قرار ده كه آنها را در كنف حمايت خودت حفظ مى كنى و شيطان اغواگر از آنها ماءيوس است . بارالها! به ما آن بيدارى و هوشيارى را مرحمت كن كه براى احياى محتواى اين قرآن بزرگ به پاخيزيم ، نيروهاى مسلمانان را در سراسر جهان
بسيج كنيم ، يكدل و يك زبان در راه تو گام برداريم ، و دشمنان حق و حقيقت را در هم بشكنيم آمين يا رب العالمين .
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |