تفسیر:نمونه جلد۱۸ بخش۶۵
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
آيه ۳۱ - ۳۲
آيه و ترجمه
أَ لَمْ يَرَوْا كمْ أَهْلَكْنَا قَبْلَهُم مِّنَ الْقُرُونِ أَنهُمْ إِلَيهِمْ لا يَرْجِعُونَ(۳۱) وَ إِن كلُّ لَّمَّا جَمِيعٌ لَّدَيْنَا محْضرُونَ(۳۲) ترجمه : ۳۱ - آيا نديدند چقدر از اقوام پيش از آنها (به خاطر گناهانشان ) هلاك كرديم ، آنها هرگز به سوى ايشان باز نمى گردند. ۳۲ - و همه آنها روز قيامت نزد ما حاضر مى شوند. تفسير: غفلت دائم در اين دو آيه با توجه به بحثى كه در آخرين آيات گذشته در باره غفلت مستمر گروه عظيمى از مردم جهان در طول اعصار و قرون پيشين گذشت ميفرمايد: «آيا آنها نديدند كه ما افراد زيادى از قرون و اقوام پيش از آنها را بر اثر طغيان ظلمشان به هلاكت رسانديم »؟! (الم يروا كم اهلكنا قبلهم من القرون ). اينها نخستين گروهى نيستند كه بر روى زمين گام نهاده اند پيش از آن ، اقوام سركش ديگرى در اين جهان زندگى مى كردند، و سرنوشت دردناك آنها كه بر صفحات تاريخ ثبت است و آثار غم انگيزشان كه در ويرانه هاى شهرهاى
آباد آنها بر جاى مانده در برابر چشم آنها قرار دارد، آيا اين مقدار كافى براى درس عبرت نيست ؟! در اينكه ضمير جمع در «الم يروا» (آيا نديدند ) به چه كسى بر مى گردد؟ مفسران احتمالاتى داده اند: نخست اينكه به «اصحاب القريه » كه در آيات گذشته سخن از آنها در ميان بود باز مى گردد، و ديگر اينكه منظور «اهل مكه » است كه اين آيات براى هشدار آنها نازل شده است . ولى توجه به آيه گذشته (يا حسرة على العباد...) نشان ميدهد كه منظور همه انسانهاست ، چرا كه عباد در آيه مزبور تمام انسانها را در طول تاريخ فرا مى گيرد كه به هنگام آمدن فرستادگان الهى به تكذيب و استهزا برخاستند و در هر حال دعوتى است از همه مردم جهان كه تاريخ پيشينيان را دقيقا مطالعه كنند و آثار باقيمانده آنها را بنگرند، و دل عبرت بين را از ديده بيرون فرستند تا خوب نظر كند، و ايوان قصرهاى ويران شده گردنكشان را آئينه عبرت بداند. در پايان آيه مى افزايد: «آنها هرگز به سوى ايشان باز گشت نمى كنند» (اءنهم اليهم لا يرجعون ). يعنى مصيبت بزرگ اينجاست كه امكان بازگشت به دنيا و جبران گناهان و بدبختيهاى گذشته را ندارند، چنان پلها در پشت سر آنان ويران گشته كه بازگشتشان هرگز ممكن نيست ! اين تفسير درست همانند سخنى است كه على (عليهالسلام ) در باره عبرت گرفتن از مردگان در يكى از خطب نهج البلاغه فرموده است : لا عن قبيح يستطيعون انتقالا و لا فى حسن يستطيعون ازديادا: ((نه امكان اين است كه از قبائح
اعمال خود انتقال يابند، و نه قدرت دارند كه بر حسنات خويش بى فزايند (چرا كه راه بازگشت بسته شده و جبران امكان پذير نيست (نهج البلاغه خطبه ۱۸۸). در آيه بعد مى افزايد: همه آنها بدون استثنا در روز قيامت نزد ما حاضر مى شوند (و ان كل لما جميع لدينا محضرون ). يعنى اينطور نيست كه اگر هلاك شدند و نتوانستند به اين جهان باز گردند مساله تمام است ، نه مرگ در حقيقت آغاز كار است نه پايان ، به زودى همگى در عرصه محشر براى حساب گردآورى مى شوند، و بعد از آن مجازات دردناك الهى ، مجازاتى مستمر و پيگير در انتظار آنهاست . آيا با اين حال جاى اين نيست كه از وضع آنها عبرت گيرند و خود را به سرنوشت آنان مبتلا نسازند و تا فرصتى باقى مانده از اين گرداب هولناك كنار آيند؟ آرى اگر مرگ پايان همه چيز بود امكان داشت كه بگويند آغاز راحتى ماست ، ولى افسوس كه چنين نيست و به گفته شاعر: و لو انا اذا متنا تركنا لكان الموت راحة كل حى و لكنا اذا متنا بعثنا و نسئل بعده عن كل شى ء! اگر به هنگامى كه مى مرديم ما را به حال خود وا مى گذاردند، مرگ براى
همه زندگان مايه راحتى بود. ولى هنگامى كه ما مى ميريم بار ديگر زنده مى شويم ، و بعد از آن از همه چيز از ما سؤ ال خواهد شد.
آيه ۳۳ - ۳۶
آيه و ترجمه
وَ ءَايَةٌ لهَُّمُ الاَرْض الْمَيْتَةُ أَحْيَيْنَهَا وَ أَخْرَجْنَا مِنهَا حَبًّا فَمِنْهُ يَأْكلُونَ(۳۳) وَ جَعَلْنَا فِيهَا جَنَّتٍ مِّن نخِيلٍ وَ أَعْنَبٍ وَ فَجَّرْنَا فِيهَا مِنَ الْعُيُونِ(۳۴) لِيَأْكلُوا مِن ثَمَرِهِ وَ مَا عَمِلَتْهُ أَيْدِيهِمْ أَ فَلا يَشكرُونَ(۳۵) سبْحَنَ الَّذِى خَلَقَ الاَزْوَجَ كلَّهَا مِمَّا تُنبِت الاَرْض وَ مِنْ أَنفُسِهِمْ وَ مِمَّا لا يَعْلَمُونَ(۳۶) ترجمه : ۳۳ - زمين مرده براى آنها آيتى است ، ما آنرا زنده كرديم ، و دانه هائى از آن خارج ساختيم ، و آنها از آن مى خورند. ۳۴ - و در آن باغهائى از نخلها و انگورها قرار داديم و چشمه هائى از آن بيرون فرستاديم . ۳۵ - تا از ميوه آن بخورند در حالى كه دست آنها هيچ دخالتى در ساختن آن نداشته است ، آيا شكر خدا را بجا نمى آورند؟ ۳۶ - منزه است كسى كه تمام زوجها را آفريد، از آنچه زمين مى روياند، و از خود
و از آنچه نمى دانند! تفسير: اينهم نشانه هاى ديگر از آنجا كه بحث در آيات گذشته پيرامون مبارزه فرستادگان پروردگار با شرك و بت پرستى بود، همچنين در آخرين آيه اشاره اى به مساله معاد شده بود آيات مورد بحث نشانه هائى از توحيد و معاد را تواءما بيان مى كند تا وسيله باشد براى بيدارى منكران و ايمان به مبدء و معاد. نخست از احياى زمينهاى مرده و بركاتى كه از آن عائد انسانها مى شود بحث كرده مى فرمايد: ((زمينهاى مرده براى آنها نشانه آشكارى است (از مبداء و معاد) ما آن را زنده كرديم ، و دانه هائى از آن خارج ساختيم و آنها از آن تغذيه مى كنند)) «و آية لهم الارض الميتة احييناها و اخرجنا منه حبا فمنه ياكلون ». مساله حيات و زندگى از مهمترين دلائل توحيد است ، مساله اى است فوق العاده مرموز و پيچيده و شگفت انگيز كه عقل همه دانشمندان را به حيرت افكنده ، و با تمام پيشرفتهاى عظيمى كه در علم و دانش نصيب بشر شده هنوز كسى معماى آن را نگشوده است ، هنوز كسى به درستى نمى داند تحت تاثير چه عواملى در روز نخست موجودات بيجان تبديل به سلولهاى زنده شده است ؟ هنوز كسى نمى داند كه بذرهاى گياهان و طبقات مختلف آن دقيقا چگونه ساخته شده ؟ و چه قوانين مرموزى بر آن حاكم است كه به هنگام فراهم شدن شرائط مساعد به حركت در مى آيد، و رشد و نمو را آغاز مى كند، و ذرات زمين مرده را جذب وجود خود مى نمايد، و از اين طريق موجودات مرده را تبديل
به بافتهاى موجود زنده ميكند، تا هر روز جلوه تازه اى از حيات را نشان دهد. مساله حيات در جهان گياهان و حيوانات و زنده شدن زمينهاى مرده از يكسو دليل روشنى است بر اينكه علم و دانش عظيمى در آفرينش اين جهان به كار رفته ، و از سوى ديگر نشانه اى آشكار از رستاخيز است . روشن است كه ضمير در «لهم » به «عباد» بر مى گردد كه در آيات قبل آمده است ، و منظور از «عباد» در اينجا تمام بندگانى است كه در مسائل مربوط به مبداء و معاد گرفتار انحراف يا اشتباهند، و قرآن وضع آنها را مايه حسرت و تاسف مى شمرد. تعبير به «آية » به صورت «نكره » اشاره به عظمت و اهميت و وضوح اين نشانه توحيدى است . جمله «فمنه ياكلون » از يكسو اشاره به اين است كه انسان از بخشى از دانه هاى گياهى تغذيه مى كند، و بعضى ديگر قابل تغذيه براى انسان نيست ، ولى فوائد ديگرى دارد مانند تغذيه حيوانات ، ساختن مواد رنگى ، داروئى ، و امور ديگرى كه در زندگى انسان كاملا مورد استفاده است . و از سوى ديگر با مقدم داشتن «منه » بر «ياءكلون » كه معمولا براى حصر مى آيد اين نكته را بيان مى كند كه بيشترين (و نيز بهترين ) تغذيه انسان از مواد گياهى است آنچنان كه گوئى تمام غذاى انسان را تشكيل مى دهد! آيه بعد توضيح و تشريحى بر آيه قبل است و چگونگى حيات زمينهاى مرده را بيان مى كند، مى فرمايد: «ما در زمين باغهائى از نخلها و انگورها قرار داديم و چشمه هائى از آن بيرون فرستاديم » (و جعلنا فيها جنات من نخيل و اعناب و فجرنا فيها من العيون ). در آيه گذشته سخن از دانه هاى غذائى در ميان بود، اما در اينجا از ميوه هاى
نيرو بخش و مغذى سخن مى گويد كه دو نمونه بارز و كامل آنها «خرما» و «انگور» است كه هر يك غذائى كامل محسوب مى شود. چنانكه در گذشته نيز مشروحا گفته ايم مطالعات دانشمندان نشان مى دهد كه مخصوصا اين دو ميوه داراى انواع ويتامينهاى لازم و مواد مختلف حياتى براى بدن انسان است ، به علاوه اين دو ميوه در تمام طول سال به صورت تازه يا خشك قابل نگهدارى و استفاده براى تغذيه است . «اعناب » جمع «عنب » و «نخيل » نيز - چنانكه راغب در مفردات مى گويد - جمع «نخل » است ، اما با اين تفاوت كه «عنب » معمولا به خود «انگور» گفته مى شود، و به طور نادر به «درخت انگور»، ولى «نخل » اسم براى درخت است و ميوه آن «رطب » و «تمر» (خرماى تازه و خشك ) نام دارد. بعضى معتقدند اين تفاوت تعبير كه در يك جا سخن از درخت مى گويد، و در جاى ديگر از ميوه ، به خاطر آن است كه درخت نخل چنانكه معروف است همه چيزش قابل استفاده است ، تنه آن ، شاخه ها و برگهايش ، همه مورد استفاده هاى مختلف مى باشد، و ميوه اش سرآمد همه اينها است ، در حالى كه درخت انگور را معمولا براى ميوه اش مى خواهند و ساقه و شاخه و كنده آن مصرف زيادى ندارد. و اينكه هر دو به صيغه جمع آمده ممكن است اشاره به انواع مختلف اين دو ميوه بوده باشد چرا كه هر يك از آنها دهها نوع دارد، با ويژگيهاى مختلف و باب طبع همه و براى همه ذائقه ها! اين نكته نيز قابل توجه است كه در آيه قبل تنها تعبير به احياى زمينهاى
مرده شده بود كه در قرآن مجيد معمولا با نزول باران همراه است ، ولى در اين آيه سخن از چشمه هاى آب جارى به ميان آمده ، زيرا براى بسيارى از زراعتها آب باران تنها كافى است ، در حالى كه درختان ميوه معمولا نياز به آب جارى نيز دارند. «فجرنا» از ماده «تفجير» به معنى «ايجاد شكاف وسيع » است ، و از آنجا كه چشمه ها با شكافته شدن زمين بيرون مى ريزند اين تعبير در مورد بيرون آمدن چشمه از زمين به كار رفته است . آيه بعد هدف آفرينش اين درختان پر بار را چنين بيان ميكند: «غرض اين است كه از ميوه آن بخورند، در حالى كه دست آنها در ساختمان آن كمترين دخالتى نداشته ، آيا شكر خدا را بجا نمى آورند»! (لياكلوا من ثمره و ما عملته ايديهم افلا يشكرون ). آرى ميوه هائى كه به صورت غذاى كامل بر شاخسار درختان ظاهر مى شود بى آنكه كمترين نيازى به پختن و يا تغييرات ديگر داشته باشد به مجرد چيدن از درخت قابل استفاده است ، و اين نهايت لطف و عظمت پروردگار را در باره انسانها نشان مى دهد. حتى اين غذاى آماده و لذيذ را آنچنان بسته بندى كرده كه براى مدت زيادى قابل نگهدارى است ، بى آنكه ارزش غذائى خود را از دست دهد، بر خلاف غذاهائى كه انسان از مواد طبيعى خدا داد با دست خود مى سازد كه غالبا به سرعت فاسد مى شود! تفسير ديگرى در باره معنى آيه نيز وجود دارد كه آنهم قابل ملاحظه است ،
و آن اينكه : قرآن مى خواهد هم اشاره به ميوه هائى كند كه به دون تغيير مورد استفاده قرار مى گيرد، و هم به انواع غذاهاى مختلفى كه با انجام عملى روى اين ميوه ها به دست مى آيد (در تفسير اول «ما» در جمله ما عملته ايديهم نافيه است و در صورت دوم موصوله ). در هر صورت ، هدف آن است كه حس حقشناسى و شكرگزارى انسانها را تحريك كند تا از طريق شكرگزارى قدم در مرحله معرفت پروردگار بگذارند، كه شكر منعم نخستين گام معرفت كردگار است . آخرين آيه مورد بحث سخن از تسبيح و تنزيه پروردگار مى گويد، خط بطلان بر شرك مشركان كه در آيات گذشته از آن سخن بود مى كشد، و راه توحيد و يكتا پرستى را به همگان نشان مى دهد، مى فرمايد: منزه است كسى كه تمام زوجها را آفريد، از آنچه زمين مى روياند، و از خود آنان ، و از آنچه نمى دانند! (سبحان الذى خلق الازواج كلها مما تنبت الارض و من انفسهم و مما لا يعلمون ). آرى خداوندى كه اينهمه «زوجها» را در پهنه جهان هستى آفريده علم و قدرتش بى انتهاست ، عيب و نقصى در وجودش راه ندارد، لذا شريك و شبيه و نظير براى او نيست ، و اگر گروهى سنگ و چوبهاى بيجان و مخلوقات ديگرى را
شبيه او شمرده اند از اين نسبتهاى ناروا بر دامان كبريائيش گردى نمى نشيند! بديهى است خداوند نياز به اين ندارد كه خويشتن را تسبيح و تنزيه كند، اين تعليمى است براى بندگان و دستورالعملى است براى پيمودن خط تكامل . در اينكه منظور از «ازواج » در اينجا چيست مفسران سخن بسيار دارند: آنچه مسلم است اين است كه «ازواج » جمع «زوج » معمولا به دو جنس مذكر و مؤ نث گفته مى شود، خواه در عالم حيوانات باشد، يا غير آنها، سپس توسعه داده شده و به هر دو موجودى كه قرين يكديگر و يا حتى ضد يكديگرند «زوج » اطلاق مى شود، حتى به دو اطاق مشابه در يك خانه ، يا دو لنگه در، و يا دو همكار و قرين ، اين كلمه گفته مى شود، و به اين ترتيب براى هر موجودى در جهان زوجى متصور است . به هر حال بعيد نيست كه زوجيت در اينجا به همان معنى خاص يعنى جنس مذكر و مونث باشد، و قرآن مجيد در اين آيه خبر از وجود زوجيت در تمام جهان گياهان و انسانها و موجودات ديگرى كه مردم از آن اطلاعى ندارند مى دهد. اين موجودات ممكن است گياهان باشد كه وسعت دايره زوجيت در آن روز هنوز در آنها كشف نشده بود. يا اشاره به حيوانات اعماق درياها كه در آن روز كسى از آن آگاه نبود، و امروز گوشه اى از آن براى انسانها كشف شده است . يا اشاره به موجودات ديگرى كه در كرات ديگر آسمانى زندگى مى كنند. و يا موجودات زنده ذره بينى ، هر چند امروز دانشمندان ، نر و ماده اى در آنها سراغ ندارند، ولى دنياى اين موجودات زنده آنقدر مرموز و پوشيده از معماهاست كه ممكن است علم و دانش انسانها هنوز به اين قسمت از آن راه نيافته باشد، حتى وجود زوجيت در جهان گياهان نيز چنانكه گفتيم در عصر نزول قرآن جز
در موارد خاصى مانند درختان نخل و امثال آن ناشناخته بود، و قرآن از آن پرده برداشت ، و در قرون اخير از طرق علمى اين معنا به ثبوت رسيد كه مساله زوجيت در عالم گياهان يك مساله عمومى و همگانى است . اين احتمال نيز داده شده است كه زوجيت در اينجا اشاره به وجود ذرات مثبت و منفى در دل تمام اتمها است ، زيرا مى دانيم همه اشياء اين جهان از «اتم » تشكيل يافته ، و اتم در حقيقت همچون آجر براى ساختمان عظيم اين كاخ بزرگ عالم ماده است . تا آن روز كه اتم شكافته نشده بود خبرى از وجود اين زوجيت نبود، ولى بعد از آن وجود زوجهاى منفى و مثبت در هسته اتم و الكترونهائى كه به دور آن مى گردند به ثبوت رسيد. بعضى نيز آن را اشاره به تركيب اشياء از «ماده » و «صورت » يا «جوهر» و «عرض » دانسته ، و بعضى ديگر كنايه از «اصناف و انواع مختلف » گياهان و انسانها و حيوانات و ساير موجودات عالم مى دانند. ولى روشن است وقتى ما بتوانيم اين الفاظ را بر معنى حقيقى (جنس مذكر و مؤ نث ) حمل كنيم و قرينه اى بر خلاف آن نباشد دليلى ندارد كه به سراغ معانى كنائى برويم ، و چنانكه ديديم چندين تفسير جالب براى معنى حقيقى زوجيت در اينجا وجود دارد. به هر حال اين آيه يكى ديگر از آياتى است كه محدود بودن علم انسان را بيان مى كند و نشان مى دهد كه در اين جهان حقايق بسيارى است كه از علم و دانش ما پوشيده است .
آيه ۳۷ - ۴۰
آيه و ترجمه
وَ ءَايَةٌ لَّهُمُ الَّيْلُ نَسلَخُ مِنْهُ النهَارَ فَإِذَا هُم مُّظلِمُونَ(۳۷) وَ الشمْس تجْرِى لِمُستَقَرٍّ لَّهَا ذَلِك تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ(۳۸) وَ الْقَمَرَ قَدَّرْنَهُ مَنَازِلَ حَتى عَادَ كالْعُرْجُونِ الْقَدِيمِ(۳۹) لا الشمْس يَنبَغِى لهََا أَن تُدْرِك الْقَمَرَ وَ لا الَّيْلُ سابِقُ النهَارِ وَ كلُّ فى فَلَكٍ يَسبَحُونَ(۴۰) ترجمه : ۳۷ - شب براى آنها (نيز) نشانه اى است (از عظمت خدا) ما روز را از آن بر مى گيريم ، ناگهان تاريكى آنها را فرا مى گيرد. ۳۸ - و خورشيد (نيز براى آنها آيتى است ) كه پيوسته به سوى قرارگاهش در حركت است ، اين تقدير خداوند قادر و دانا است . ۳۹ - و براى ماه منزلگاههائى قرار داديم (و به هنگامى كه اين منازل را طى كرد) سرانجام به صورت شاخه كهنه (قوسى شكل و زرد رنگ ) خرما در مى آيد. ۴۰ - نه براى خورشيد سزاوار است كه به ماه رسد و نه شب بر روز پيشى مى گيرد و هر كدام از آنها در مسير خود شناورند.
تفسير: هر يك از خورشيد و ماه آيتى هستند آيات مورد بحث بخش ديگرى از نشانه هاى عظمت خدا را در جهان هستى بيان مى كند، و حلقه اى ديگر از حلقه هاى توحيد را به دنبال بحثى كه در آيات قبل در مورد معاد و احياى زمينهاى مرده و پرورش گياهان و درختان آمده ، بيان مى دارد. نخست مى فرمايد: «شب براى آنها آيه و نشانه اى است از عظمت خدا» (و آية لهم الليل ). در حالى كه نور آفتاب همه جا را فرا گرفته و سپاه ظلمت به عقب رانده شده ما نور آفتاب و روز را از آن برمى داريم ، ناگهان تاريكى همه آنها را فرا مى گيرد (نسلخ منه النهار فاذا هم مظلمون ). تعبير «نسلخ » از ماده سلخ (بر وزن بلخ ) كه در اصل به معنى كندن پوست حيوان است تعبير لطيفى است ، گوئى روشنائى روز همچون لباس سفيدى است كه بر تن شب پوشانيده شده ، به هنگام غروب آفتاب اين لباس را از تن او همچون پوستى مى كنند، تا باطن و درون او آشكار گردد. دقت در اين تعبير اين نكته را بازگو مى كند كه طبيعت اصلى كره زمين تاريكى است ، نور و روشنائى صفتى است عارضى كه از منبع ديگرى به او داده مى شود، همچون لباس كه بر تن كسى بپوشانند كه هر گاه آن لباس را بيرون آورد رنگ طبيعى تن آشكار مى شود!.
در اينجا قرآن مجيد روى تاريكى شب انگشت نهاده ، گويا مى خواهد بعد از بيان زنده كردن زمينهاى مرده كه به عنوان آيتى از آيات خداوند قبلا گذشت ، تبديل روشنائى روز را به تاريكى شب به عنوان نمونه اى از مرگ بعد از حيات بيان كند. به هر حال هنگامى كه انسان در ميان ظلمت شب غرق مى شود به ياد نور و بركاتش ، نور و هيجاناتش ، نور و منبع وجودش مى افتد، و با يك مقايسه به خالق نور و ظلمت آشنا مى گردد. سومين آيتى كه بعد از آيت شب به آن اشاره شده آيت نور و روشنائى و آفتاب است ، مى گويد: «خورشيد نيز براى آنها آيتى است كه پيوسته به سوى قرارگاهش در حركت است »! (و الشمس تجرى لمستقر لها). اين آيه به وضوح حركت خورشيد را به طور مستمر بيان مى كند، اما در اينكه منظور از اين حركت چيست مفسران بحثهاى فراوان دارند: گروهى آن را اشاره به حركت ظاهرى خورشيد بر گرد زمين ميدانند كه اين حركت تا پايان جهان كه در حقيقت قرارگاه خورشيد و پايان عمر اوست ادامه دارد. بعضى ديگر آن را اشاره به ميل شمس در تابستان و زمستان به سوى شمال و جنوب زمين دانسته اند، زيرا مى دانيم خورشيد از آغاز بهار از خط اعتدالى
به سوى شمال متمايل مى شود، و تا مدار ۲۳ درجه شمالى پيش مى رود، و از آغاز تابستان به عقب باز مى گردد تا در آغاز پائيز باز به خط اعتدالى مى رسد، و همين خط سير را تا آغاز زمستان به سوى جنوب ادامه مى دهد، و از آغاز زمستان به سوى خط اعتدال حركت مى كند و در آغاز بهار به آن مى رسد. البته تمام اين حركات در واقع ناشى از حركت زمين و تمايل محور آن نسبت به سطح مدارش مى باشد، هر چند در ظاهر و به حسب حس مربوط به حركت آفتاب است . بعضى ديگر آن را اشاره به حركت وضعى كره آفتاب دانسته اند، زيرا مطالعات دانشمندان بطور قطع ثابت كرده كه خورشيد به دور خود گردش مى كند. آخرين و جديدترين تفسير براى آيه فوق همانست كه اخيرا دانشمندان كشف كرده اند و آن حركت خورشيد با مجموعه منظومه شمسى در وسط كهكشان ما به سوى يك سمت معين و ستاره دور دستى كه آنرا ستاره «وگا» ناميده اند مى باشد. اين معانى منافاتى با هم ندارند و ممكن است جمله «تجرى » اشاره به تمام اين حركتها و حركتهاى ديگرى كه تاكنون علم و دانش ما به آن نرسيده و شايد در آينده كشف شود بوده باشد. به هر حال حركت دادن خورشيد اين كره بسيار عظيمى كه يك ميليون و دويست هزار مرتبه از كره زمين بزرگتر است آن هم با حركت حساب شده در اين فضاى بيكران از هيچكس ميسر نيست جز از خداوندى كه قدرتش فوق همه قدرتها و علم و دانشش بى انتهاست ، و به همين جهت در پايان آيه مى فرمايد: «اين تقدير خداوند قادر و داناست » (ذلك تقدير العزيز العليم ).
آخرين سخن در باره اين آيه اينكه : در تعبيرات آن اشاره اى است پر معنى به نظام سال شمسى كه از حركت خورشيد در برجها حاصل مى گردد، نظامى كه به زندگى بشر نظم و برنامه مى دهد، و جنبه هاى مختلف آن را تنظيم مى كند. لذا در آيه بعد براى تكميل اين بحث از حركت ماه و منازل آن كه نظام بخش ايام ماه است ، سخن مى گويد، و مى فرمايد: «ما براى ماه منزلهائى قرار داديم ، و به هنگامى كه اين منزلها را طى كرد سرانجام به صورت شاخه كهنه قوسى شكل زرد رنگ خرما در مى آيد»! (و القمر قدرناه منازل حتى عاد كالعرجون القديم ). منظور از «منازل » همان منزلگاههاى بيست و هشتگانهاى است كه ماه قبل از محاق و تاريكى مطلق طى مى كند، زيرا هنگامى كه ماه ، سى روز تمام باشد تا شب بيست و هشتم در آسمان قابل رؤ يت است ، ولى در اين شب بيست و هشتم به صورت هلال بسيار باريك زرد رنگ و كم نور و كم فروغ در مى آيد، و در دو شب باقيمانده قابل رؤ يت نيست كه آنرا «محاق » مى نامند البته در ماههائى كه بيست و نه روز است تا شب بيست و هفتم معمولا ماه در آسمان ديده مى شود، و دو شب باقيمانده محاق است . اين منزلگاهها كاملا دقيق و حساب شده است ، به طورى كه منجمان از صدها سال قبل مى توانند طبق محاسبات دقيقى كه دارند آن را پيش بينى كنند! اين نظام عجيب به زندگى انسانها نظم مى بخشد، و يك تقويم طبيعى آسمانى است كه با سواد و بيسواد توانائى خواندن آن را دارد، بطورى كه اگر انسان كمى دقت و ممارست در وضع ماه در شبهاى مختلف كند مى تواند با نگاه كردن وضع آن دقيقا و يا تقريبا بداند آن شب كدام شب از ماه است (و ما اين امر را آزموده ايم ).
زيرا در آغاز ماه نوكهاى هلال رو به طرف بالا است ، و تدريجا بر حجم ماه افزوده مى شود تا هفتم كه نيمى از دايره كامل ماه آشكار مى شود و باز بر آن افزوده مى شود تا چهاردهم كه به صورت بدر كامل در مى آيد. از آن به بعد از سمت پائين ماه كم مى شود تا بيست و يكم كه باز به صورت نيم دايره در مى آيد، همچنين از آن كاسته مى شود تا شب بيست و هشتم كه به صورت هلال ضعيف كمرنگى در مى آيد كه نوكهاى آن رو به طرف پائين است . آرى اساس زندگى انسانها را نظم تشكيل ميدهد، و نظم بدون تعيين دقيق زمان امكان پذير نيست ، و خداوند اين تقويم دقيق ماهانه و سالانه را در آسمان براى همين هدف قرار داده است . و از همينجا مفهوم تعبير لطيف «كالعرجون القديم » روشن مى شود. زيرا «عرجون » به طورى كه غالب مفسران و ارباب لغت گفته اند آن قسمت از خوشه خرماست كه به درخت اتصال دارد، توضيح اينكه : خرما به صورت خوشه بر درخت ظاهر مى شود، پايه اين خوشه به صورت چوب قوسى شكل زرد رنگى است كه به درخت متصل است و نوك آن مانند جارو است ، و دانه هاى خرما همچون دانه هاى انگور به نخهاى آن متصلند، هنگامى كه خوشه نخل را مى برند آن پايه قوسى شكل بر درخت باقى مى ماند كه وقتى مى خشكد و پژمرده مى شود كاملا به هلال قبل از محاق مى ماند زيرا همانگونه كه هلال آخر ماه كه در جانب مشرق آسمان نزديك صبحگاهان ظاهر مى شود خميده و پژمرده و زرد رنگ
و نوكهاى آن رو به پائين است ، «عرجون قديم » نيز همين گونه است . در حقيقت اين شباهت در جهان مختلف ظاهر مى شود: از نظر هلالى بودن چوب خوشه خرما، از نظر زرد رنگ بودن ، از نظر پژمردگى ، از نظر تمايل نوك قوس آن به طرف پائين ، و از نظر قرار گرفتن در ميان توده سبز رنگ شاخه هاى درخت نخل كه بى شباهت به قرار گرفتن هلال آخرين شب در ميان آسمان تيره رنگ نيست . و توصيف آن به «قديم » اشاره به كهنگى آن است زيرا هر قدر اين شاخه ها كهنه تر مى شود باريكتر و پژمرده تر و زرد رنگتر مى شود و شباهت بيشترى به هلال آخر ماه پيدا مى كند، سبحان الله كه در يك تعبير كوتاه چه ظرافتها و چه زيبائيها نهفته شده است ؟! آخرين آيه مورد بحث سخن از ثبات و دوام اين نظم سال و ماه ، و شب و روز، است ، پروردگار آنچنان برنامه اى براى آنها تنظيم كرده كه كمترين دگرگونى در وضع آنها پيدا نمى شود و تاريخ بشر به خاطر همين ثبات كاملا تنظيم مى گردد. مى فرمايد: «نه براى خورشيد سزاوار است كه به ماه رسد، و نه شب بر روز پيشى مى گيرد، و هر كدام از آنها در مسير خود شناورند»! (لا الشمس ينبغى لها ان تدرك القمر و لا الليل سابق النهار و كل فى فلك يسبحون ). مى دانيم خورشيد دوران خود را در برجهاى دوازدهگانه در يكسال طى مى كند، در حالى كه كره ماه منزلگاههاى خويش را در يكماه طى مى كند. بنا بر اين حركت دورانى ماه در مسيرش دوازده بار از حركت خورشيد در مدارش سريعتر است ، لذا مى فرمايد خورشيد هرگز در حركت خود به پاى ماه نمى رسد تا حركت يكساله خود را در يكماه انجام دهد و نظام ساليانه بر هم خورد.
همچنين شب بر روز پيشى نميگيرد كه بخشى از آن را در كام خود فرو برد و نظام موجود به هم ريزد، بلكه همه اينها مسير خود را ميليونها سال بدون كمترين تغيير ادامه مى دهند. از آنچه گفتيم روشن ميشود كه منظور از حركت خورشيد در اين بحث حركت آن بحسب حس ماست ، جالب اينكه اين تعبير حتى بعد از آنكه به ثبوت رسيده كه خورشيد در جاى خود ساكن و زمين در مدت يكسال يكبار به دور آن ميگردد نيز به كار ميرود، مثلا امروز مى گويند تحويل خورشيد به برج حمل (رسيدن آن به آغاز فروردين ) و يا رسيدن خورشيد به دايره نصف النهار، و يا رسيدن به ميل كلى (منظور از ميل كل رسيدن خورشيد به آخرين نقطه ارتفاع خود در نيم كره شمالى در آغاز تابستان و يا به عكس آخرين نقطه انخفاض در آغاز زمستان است ). اين تعبيرات همگى نشان ميدهد كه حتى بعد از كشف حركت زمين به دور خورشيد و سكون آن ، تعبيرات گذشته راجع به حركت خورشيد به كار مى رود چرا كه از نظر حسى چنين به نظر مى آيد كه خورشيد در حركت است ، و اين تعبيرات از همين جا گرفته مى شود. و به اين ترتيب شناور بودن خورشيد و ماه در فلكهاى خود (كل فى فلك يسبحون ) نيز از همينجا ناشى مى شود. اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور از شناور بودن خورشيد در فلك خود حركت آن همراه با منظومه شمسى و همراه با كهكشانى كه ما در آن قرار داريم مى باشد چه اينكه امروز ثابت شده است كه منظومه شمسى ما جزئى از كهكشان عظيمى است كه به دور خود در حال گردش است .
زيرا «فلك » چنانكه ارباب لغت گفتند در اصل به معنى بر آمدن پستان دختران و شكل دورانى به خود گرفتن است ، سپس به قطعاتى از زمين كه مدور است و يا اشياء مدور ديگر نيز اطلاق شده ، و از همين رو به مسير دورانى كواكب نيز اطلاق مى شود. جمله «كل فى فلك يسبحون » به عقيده بسيارى از مفسران اشاره به هر يك از خورشيد و ماه و ستارگان است كه براى خود مسير و مدارى دارند، هر چند نام ستارگان قبلا در آيات ذكر نشده ، ولى با توجه به ذكر «ليل » (شب ) و قرين بودن ستارگان با ماه و خورشيد، فهم اين معنى از جمله مزبور بعيد به نظر نميرسد، به خصوص كه «يسبحون » به صورت صيغه جمع آمده است . اين تفسير نيز وجود دارد كه اين جمله اشاره به هر يك از خورشيد و ماه و شب و روز بوده باشد، چرا كه شب و روز هر كدام براى خود مدارى دارند و دقيقا دور كره زمين گردش ميكنند، تاريكى نيمى از كره زمين را هميشه پوشانده ، و روشنائى نيم ديگر را و اين دو در بيست و چهار ساعت يكدور تمام به گردش زمين مى گردند. تعبير به «يسبحون » از ماده «سياحت » كه طبق نقل راغب در مفردات در اصل به معنى حركت «سريع » در آب و هوا است اشاره به حركت سريع كرات آسمانى ميكند، و آنها را تشبيه به موجودات عاقلى كرده است كه با سرعت به گردش خود ادامه ميدهند، امروز نيز اين حقيقت ثابت شده كه اجرام آسمانى با سرعتهاى بسيار عجيب و گاه سرسام آورى در مسير خود حركت دارند.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |