تفسیر:نمونه جلد۱۷ بخش۵۰
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
آيه ۱۰ - ۱۱
آيه و ترجمه
خَلَقَ السمَوَتِ بِغَيرِ عَمَدٍ تَرَوْنهَا وَ أَلْقَى فى الاَرْضِ رَوَسىَ أَن تَمِيدَ بِكُمْ وَ بَث فِيهَا مِن كلِّ دَابَّةٍ وَ أَنزَلْنَا مِنَ السمَاءِ مَاءً فَأَنبَتْنَا فِيهَا مِن كلِّ زَوْجٍ كَرِيمٍ(۱۰) هَذَا خَلْقُ اللَّهِ فَأَرُونى مَا ذَا خَلَقَ الَّذِينَ مِن دُونِهِ بَلِ الظلِمُونَ فى ضلَلٍ مُّبِينٍ(۱۱) ترجمه : ۱۰ - آسمانها را بدون ستونى كه قابل رؤ يت باشد آفريد، و در زمين كوههائى افكند تا شما را به لرزه در نياورد، و از هر گونه جنبنده روى آن منتشر ساخت ، و از آسمان آبى نازل كرديم ، و به وسيله آن در روى زمين انواع گوناگونى از جفتهاى گياهان پر ارزش رويانديم . ۱۱ - اين آفرينش خداست ، اما به من نشان دهيد معبودانى كه غير او هستند چه چيز را آفريده اند؟ ولى ظالمان در گمراهى آشكارند. تفسير: اين آفرينش خدا است ، ديگران چه آفريده اند؟ به دنبال بحثى كه پيرامون قرآن ، و ايمان به آن در آيات گذشته بود در دو آيه مورد بحث از دلائل توحيد كه يكى ديگر از اساسى ترين اصول اعتقادى است سخن مى گويد. در آيه نخست به پنج قسمت از آفرينش پروردگار كه پيوند ناگسستنى
هم دارند (آفرينش آسمان ، و معلق بودن كرات در فضا و نيز آفرينش كوهها براى حفظ ثبات زمين ، و سپس آفرينش جنبندگان ، و بعد از آن آب و گياهان كه وسيله تغذيه آنها است ) اشاره مى كند. مى فرمايد: «خداوند آسمانها را بدون ستونى كه قابل رؤ يت باشد آفريد» (خلق السماوات بغير عمد ترونها). «عمد» (بر وزن قمر) جمع «عمود» به معنى ستون است ، و مقيد ساختن آن به «ترونها»، دليل بر اين است كه آسمان ستونهاى مرئى ندارد، مفهوم اين سخن آنست كه ستونهائى دارد اما غير قابل رؤ يت نيست ، و چنانكه پيش از اين هم در تفسير سوره رعد گفته ايم ، اين تعبير اشاره لطيفى است به قانون جاذبه و دافعه كه همچون ستونى بسيار نيرومند اما نامرئى كرات آسمانى را در جاى خود نگه داشته . در حديثى كه «حسين بن خالد» از امام «على بن موسى الرضا» (عليهم السلام ) نقل كرده به اين معنى تصريح شده است ، فرمود: سبحان الله ، ا ليس الله يقول بغير عمد ترونها؟ قلت بلى ، فقال : ثم عمد و لكن لا ترونها: «منزه است خدا، آيا خداوند نمى فرمايد بدون ستونى كه آن را مشاهده كنيد؟ راوى مى گويد: عرض كردم آرى ، فرمود: پس ستونهائى هست ولى شما آن را نمى بينيد»!و. به هر حال جمله فوق يكى از معجزات علمى قرآن مجيد است كه شرح بيشتر آن را در ذيل آيه ۲ سوره رعد (جلد ۱۰ صفحه ۱۱۰) آورديم . سپس درباره فلسفه «آفرينش كوهها» مى گويد: «خداوند در زمين كوههائى افكند تا شما را مضطرب و متزلزل نكند» (و القى فى الارض رواسى ان
تميد بكم ). اين آيه كه نظائر فراوانى در قرآن دارد نشان مى دهد كه كوهها وسيله ثبات زمينند، امروز از نظر علمى نيز اين حقيقت ثابت شده كه كوهها از جهات متعددى مايه ثبات زمين هستند. از اين نظر كه ريشه هاى آنها به هم پيوسته و همچون زره محكمى ، كره زمين را در برابر فشارهائى كه از حرارت درونى ناشى مى شود حفظ مى كند، و اگر آنها نبودند زلزله هاى ويرانگر آنقدر زياد بود كه شايد مجالى به انسان براى زندگى نمى داد. و از اين نظر كه اين قشر محكم در برابر فشار جاذبه ماه و خورشيد مقاومت مى كند كه اگر كوهها نبود، جزر و مد عظيمى در پوسته خاكى زمين به وجود مى آمد كه بى شباهت به جزر و مد درياها نبودند و زندگى را بر انسان ناممكن مى ساخت . و از اين نظر كه فشار طوفانها را در هم مى شكند، و تماس هواى مجاور زمين را به هنگام حركت وضعى زمين به حداقل مى رساند و اگر آنها نبودند صفحه زمين همچون كويرهاى خشك در تمام طول شب و روز صحنه طوفانهاى مرگبار و بادهاى در هم كوبنده بود. حال كه نعمت آرامش آسمان به وسيله ستون نامرئيش ، و آرامش زمين به وسيله كوهها تامين شد نوبت به آفرينش موجودات زنده و آرامش آنها مى رسد كه در محيطى آرام بتوانند قدم به عرصه حيات بگذارند، مى گويد: «و در روى زمين از هر جنبنده اى منتشر ساخت » (و بث فيها من كل دابة ).
تعبير به «من كل دابة »، اشاره به تنوع حيات و زندگى در چهره هاى مختلف است از جنبندگانى كه از كوچكى با چشم عادى ديده نمى شوند و سرتاسر محيط ما را پر كرده اند گرفته ، تا جنبندگان غولپيكرى كه عظمت آنها انسان را در وحشت فرو مى برد. همچنين جنبندگان به رنگهاى مختلف و چهره هاى كاملا متفاوت ، آبزيان و هوا زيان ، پرندگان و خزندگان ، حشرات گوناگون و مانند آنها كه هر كدام براى خود عالمى دارند، و مساءله حيات را در صدها هزار آئينه منعكس مى سازند. اما پيدا است كه اين جنبندگان نياز به آب و غذا دارند، لذا در جمله هاى بعد به اين دو موضوع اشاره كرده مى گويد: «از آسمان آبى فرستاديم و به وسيله آن در روى زمين ، انواع گوناگونى از جفتهاى گياهان پر ارزش رويانديم » (و انزلنا من السماء ماء فانبتنا فيها من كل زوج كريم ). به اين ترتيب اساس زندگى همه جنبندگان ، مخصوصا انسان را كه آب و گياه تشكيل مى دهد بيان مى كند، سفره اى است گسترده با غذاهاى متنوع در سرتاسر روى زمين كه هر يك از آنها از نظر آفرينش ، دليلى است بر عظمت و قدرت پروردگار. قابل توجه اينكه در بيان آفرينش سه قسمت نخست ، افعال به صورت غائب ذكر شده ، ولى به مساءله نزول باران و پرورش گياهان كه مى رسد، افعال را به صورت متكلم بيان كرده مى فرمايد: «ما از آسمان آبى فرستاديم ، و ما در زمين گياهانى رويانديم ». اين خود يكى از فنون فصاحت است كه به هنگام ذكر امور مختلف ، آنها را در دو يا چند شكل متنوع بيان كنند تا شنونده هيچگونه احساس خستگى
نكنند، بعلاوه اين تعبير نشان مى دهد كه نزول باران و پرورش گياهان مورد توجه خاصى بوده است . اين آيه بار ديگر به «زوجيت در جهان گياهان » اشاره مى كند كه آن نيز از معجزات علمى قرآن است ، چرا كه در آن زمان ، زوجيت (وجود جنس نر و ماده ) در جهان گياهان بطور گسترده ثابت نشده بود، و قرآن از آن پرده برداشت (شرح بيشتر پيرامون اين مساله را مى توانيد در جلد ۱۵ ذيل آيه ۷ سوره شعراء مطالعه فرمائيد). ضمنا توصيف زوجهاى گياهان به «كريم » اشاره به انواع مواهبى است كه در آنها وجود دارد. بعد از ذكر عظمت خداوند در جهان آفرينش ، و چهره هاى مختلفى از خلقت روى سخن را به مشركان كرده و آنها را مورد باز خواست قرار مى دهد، مى گويد: «اين آفرينش خدا است ، اما به من نشان دهيد معبودانى كه غير او هستند چه چيز را آفريده اند»؟! (هذا خلق الله فارونى ما ذا خلق الذين من دونه ). مسلما آنها نمى توانستند ادعا كنند هيچيك از مخلوقات اين جهان مخلوق بتها هستند، بنابر اين آنها به توحيد خالقيت معترف بودند، با اينحال چگونه مى توانستند شرك در عبادت را توجيه كنند، چرا كه توحيد خالقيت دليل بر توحيد ربوبيت و يگانگى مدبر عالم ، و آنهم دليل بر توحيد عبوديت است . لذا در پايان آيه ، عمل آنها را منطبق بر ظلم و ضلال شمرده مى گويد: «ولى ظالمان در گمراهى آشكارند» (بل الظالمون فى ضلال مبين ). مى دانيم «ظلم » معنى گسترده اى دارد كه شامل قرار دادن هر چيز در غير
محل مى شود، و از آنجا كه مشركان عبادت و گاه تدبير جهان را در اختيار بتها مى گذاشتند مرتكب بزرگترين ظلم و ضلالت بودند. ضمنا تعبير فوق اشاره لطيفى است به ارتباط «ظلم » و «ضلال »، زيرا هنگامى كه انسان موقعيت موجودات عينى را در جهان نشناسد، يا بشناسد و رعايت نكند و هر چيز را در جاى خويش نبيند، مسلما اين ظلم سبب ضلالت و گمراهى او خواهد شد.
آيه ۱۲ - ۱۵
آيه و ترجمه
وَ لَقَدْ ءَاتَيْنَا لُقْمَنَ الحِْكْمَةَ أَنِ اشكُرْ للَّهِ وَ مَن يَشكرْ فَإِنَّمَا يَشكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَن كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنىُّ حَمِيدٌ(۱۲) وَ إِذْ قَالَ لُقْمَنُ لابْنِهِ وَ هُوَ يَعِظهُ يَبُنىَّ لا تُشرِك بِاللَّهِ إِنَّ الشرْك لَظلْمٌ عَظِيمٌ(۱۳) وَ وَصيْنَا الانسنَ بِوَلِدَيْهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْناً عَلى وَهْنٍ وَ فِصلُهُ فى عَامَينِ أَنِ اشكرْ لى وَ لِوَلِدَيْك إِلىَّ الْمَصِيرُ(۱۴) وَ إِن جَهَدَاك عَلى أَن تُشرِك بى مَا لَيْس لَك بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُمَا وَ صاحِبْهُمَا فى الدُّنْيَا مَعْرُوفاً وَ اتَّبِعْ سبِيلَ مَنْ أَنَاب إِلىَّ ثُمَّ إِلىَّ مَرْجِعُكُمْ فَأُنَبِّئُكم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ(۱۵) ترجمه : ۱۲ - ما به لقمان حكمت داديم (و به او گفتيم ) شكر خدا را بجاى آور، هر كس شكرگزارى كند به سود خويش شكر كرده ، و آنكس كه كفران كند (زيانى به خدا نمى رساند) چرا كه خداوند بى نياز و ستوده است . ۱۳ - به خاطر بياور هنگامى را كه لقمان به فرزندش گفت - در حالى كه او را موعظه مى كرد - پسرم ! چيزى را شريك خدا قرار مده كه شرك ظلم عظيمى است .
۱۴ - و ما به انسان درباره پدر و مادرش سفارش كرديم ، مادرش او را با زحمت روى زحمت حمل كرد، (و به هنگام باردارى هر روز رنج و ناراحتى تازه اى را متحمل مى شد) و دوران شيرخوارگى او در دو سال پايان مى يابد (آرى به او توصيه كردم ) كه شكر براى من و براى پدر و مادرت بجا آور كه بازگشت همه شما به سوى من است . ۱۵ - و هرگاه آنها تلاش كنند كه موجودى را شريك من قرار دهى كه از آن آگاهى ندارى (بلكه مى دانى باطل است ) از آنها اطاعت مكن ، ولى با آنها در دنيا به طرز شايسته اى رفتار كن ، و پيروى از راه كسانى بنما كه به سوى من آمده اند، سپس بازگشت همه شما به سوى من است و من شما را از آنچه عمل مى كرديد آگاه مى كنم . تفسير: احترام پدر و مادر: به تناسب بحثهاى گذشته پيرامون توحيد و شرك و اهميت و عظمت قرآن و حكمتى كه در اين كتاب آسمانى به كار رفته ، در آيات مورد بحث و چند آيه بعد از آن ، سخن از «لقمان حكيم » و بخشى از اندرزهاى مهم اين مرد الهى در زمينه توحيد و مبارزه با شرك به ميان آمده ، و مسائل مهم اخلاقى كه در اندرزهاى لقمان به فرزندش منعكس است نيز بازگو شده است . اين اندرزهاى دهگانه كه در طى شش آيه بيان شده هم مسائل اعتقادى را به طرز جالبى بيان مى كند، و هم اصول وظايف دينى ، و هم مباحث اخلاقى را. در اينكه «لقمان » كه بود؟ و چه ويژگيهائى داشت ؟ در بحث نكات بخواست خدا سخن خواهيم گفت ، ولى در اينجا همين اندازه مى گوئيم كه قرائن نشان مى دهد او پيامبر نبود، بلكه مردى بود وارسته و مهذب كه در ميدان مبارزه با هواى نفس پيروز شده ، و خداوند نيز چشمه هاى علم و حكمت را در قلب او گشوده بود.
در عظمت مقام او همين بس كه خدا اندرزهايش را در كنار سخنان خود قرار داده ، و در لابلاى آيات قرآن ذكر فرموده است ، آرى هنگامى كه قلب انسان بر اثر پاكى و تقوى به نور حكمت روشن گردد، سخنان الهى بر زبانش جارى مى شود و همان مى گويد كه خدا مى گويد، و آن گونه مى انديشد كه خدا مى پسندد! با اين توضيح كوتاه به تفسير آيات باز مى گرديم . در نخستين آيه مى فرمايد: «ما به لقمان حكمت داديم ، و به او گفتيم كه براى خدا شكرگزارى كن ، چرا كه هر كس شكر نعمت او را ادا كند، به سود خويش شكر كرده ، و هر كس كفران كند، زيانى به خدا نمى رساند، چرا كه خداوند، بى نياز و ستوده است » (و لقد آتينا لقمان الحكمة ان اشكر لله و من يشكر فانما يشكر لنفسه و من كفر فان الله غنى حميد). در اينكه «حكمت » چيست ؟ بايد گفت براى «حكمت » معانى فراوانى ذكر كرده اند، مانند «شناخت اسرار جهان هستى » و «آگاهى از حقايق قرآن » و «رسيدن به حق از نظر گفتار و عمل » و «معرفت و شناسائى خداوند». اما همه اين معانى را مى توان يكجا جمع كرده و در تفسير حكمت چنين گفت : حكمتى كه قرآن از آن سخن مى گويد و خداوند به لقمان عطا فرموده بود «مجموعه اى از معرفت و علم ، و اخلاق پاك و تقوا و نور هدايت » بوده است . در حديثى از امام موسى بن جعفر (عليه السلام ) مى خوانيم : كه در تفسير اين آيه براى «هشام بن حكم » فرمود: «مراد از حكمت ، فهم و عقل است ».
در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه در تفسير اين آيه فرمود: اوتى معرفة امام زمانه : «حكمت اين است كه لقمان نسبت به امام و رهبر الهى عصر خود آگاهى داشت ». روشن است هر يك از اينها يكى از شاخه هاى مفهوم وسيع حكمت محسوب مى شود و با هم منافاتى ندارد. به هر حال «لقمان » به خاطر داشتن اين حكمت به شكر پروردگارش پرداخت او هدف نعمتهاى الهى و كاربرد آن را مى دانست ، و درست آنها را در همان هدفى كه براى آن آفريده شده بودند به كار مى بست ، و اصلا حكمت همين است : «به كار بستن هر چيز در جاى خود» بنابراين «شكر» و «حكمت » به يك نقطه باز مى گردند. در آيه ، ضمنا نتيجه «شكران » و «كفران » نعمتها به اين صورت بيان شده كه «شكر نعمت به سود خود انسان » و «كفران نعمت نيز به زيان خود او است » چرا كه خداوند از همگان بى نياز است ، اگر همه ممكنات ، شكرگزارى كنند چيزى بر عظمتش افزوده نمى شود، و «اگر جمله كاينات كافر گردند، بر دامن كبرياش ننشيند گرد»! «لام » در جمله ان اشكر لله لام اختصاص است و «لام » در لنفسه لام نفع است بنابراين سود شكرگزارى كه همان دوام نعمت ، و افزايش آن ، به اضافه ثواب آخرت است عائد خود انسان مى شود، همانگونه كه زيان كفران فقط دامان خودش را مى گيرد. تعبير به «غنى حميد»، اشاره به اين است كه شكرگزار در برابر افراد عادى يا چيزى به بخشنده نعمت مى دهد، و يا اگر چيزى نمى دهد با ستايش او مقامش را در انظار مردم بالا مى برد، ولى در مورد خداوند هيچيك از اين دو
معنى ندارد، او از همگان بى نياز است ، و شايسته ستايش همه ستايشگران ، فرشتگان حمد او مى گويند و تمام ذرات موجودات به تسبيح و حمد او مشغولند و اگر انسانى به زبان قال ، كفران كند، كمترين اثرى ندارد، حتى ذرات وجود خودش به زبان حال مشغول حمد و ثناى اويند! قابل توجه است كه «شكر» با «صيغه مضارع » كه نشانه تداوم و استمرار است بيان شده ، و «كفر» با «صيغه ماضى » كه حتى بر يك مرتبه نيز صادق است ، اشاره به اينكه كفران حتى براى يكبار ممكن است عواقب دردناكى بار آورد، اما شكرگزارى لازم است و مستمر و مداوم باشد، تا انسان مسير تكاملى خود را طى كند. بعد از معرفى لقمان و مقام علم و حكمت او به نخستين اندرز وى كه در عين حال مهمترين توصيه به فرزندش مى باشد اشاره كرده چنين مى فرمايد: «به خاطر بياور هنگامى را كه لقمان به فرزندش ، در حالى كه او را موعظه مى كرد، گفت : پسرم هيچ چيز را شريك خدا قرار مده كه شرك ظلم عظيمى است » (و اذ قال لقمان لابنه و هو يعظه يا بنى لا تشرك بالله ان الشرك لظلم عظيم ). حكمت لقمان ايجاب مى كند كه قبل از هر چيز به سراغ اساسى ترين مساله عقيدتى برود و آن مساءله «توحيد» است ، توحيد در تمام زمينه ها و ابعاد، زيرا هر حركت تخريبى و ضد الهى از شرك سرچشمه مى گيرد، از دنيا پرستى مقام پرستى ، هوا پرستى ، و مانند آن كه هر كدام شاخه اى از شرك محسوب مى شود. همانگونه كه اساس تمام حركتهاى صحيح و سازنده ، توحيد است ، تنها دل به خدا بستن و سر بر فرمان او نهادن و از غير او بريدن و همه بتها را در آستان
كبريائى او در هم شكستن ! قابل توجه اينكه لقمان حكيم ، دليل بر نفى شرك را اين ذكر مى كند كه شرك ظلم عظيم است ، آن هم با تعبيرى كه از چند جهت ، تاءكيد در بر دارد. و چه ظلمى از اين بالاتر كه هم در مورد خدا انجام گرفته كه موجود بى ارزشى را همتاى او قرار دهند، و هم درباره خلق خدا كه آنها را به گمراهى بكشانند و با اعمال جنايتبار خود آنها را مورد ستم قرار دهند، و هم درباره خويشتن كه از اوج عزت عبوديت پروردگار به قعر دره ذلت پرستش غير او ساقط كنند! دو آيه بعد در حقيقت جمله هاى معترضه اى است كه در لابلاى اندرزهاى لقمان از سوى خداوند بيان شده است ، اما معترضه نه به معنى بى ارتباط، بلكه به معنى سخنان الهى كه ارتباط روشنى با سخنان لقمان دارد، زيرا در اين دو آيه ، بحث از نعمت وجود پدر و مادر و زحمات و خدمات و حقوق آنها است و قرار دادن شكر پدر و مادر در كنار شكر «الله ». بعلاوه تاءكيدى بر خالص بودن اندرزهاى لقمان به فرزندش نيز محسوب مى شود چرا كه پدر و مادر با اين علاقه وافر و خلوص نيت ممكن نيست جز خير و صلاح فرزند را در اندرزهايشان بازگو كنند. نخست مى فرمايد: «ما به انسان درباره پدر و مادرش سفارش كرديم » (و وصينا الانسان بوالديه ). آنگاه به زحمات فوق العاده مادر اشاره كرده مى گويد: «مادرش او را حمل كرد در حالى كه هر روز ضعف و سستى تازه اى بر ضعف او افزوده مى شد» (حملته امه وهنا على وهن ).
اين مساءله از نظر علمى ثابت شده ، و تجربه نيز نشان داده كه مادران در دوران باردارى گرفتار وهن و سستى مى شوند، چرا كه شيره جان و مغز استخوانشان را به پرورش جنين خود اختصاص مى دهند، و از تمام مواد حياتى وجود خود بهترينش را تقديم او مى دارند. به همين دليل ، مادران در دوران باردارى گرفتار كمبود انواع ويتامينها مى شوند كه اگر جبران نگردد ناراحتيهائى براى آنها به وجود مى آورد، حتى اين مطلب در دوران رضاع و شير دادن نيز ادامه مى يابد، چرا كه «شير، شيره جان مادر است ». لذا به دنبال آن مى افزايد: «پايان دوران شيرخوارگى او دو سال است » (و فصاله فى عامين ). همانگونه كه در جاى ديگر قرآن نيز اشاره شده است «و الوالدات يرضعن اولادهن حولين كاملين »: «مادران فرزندانشان را دو سال تمام شير مى دهند» (بقره - ۲۳۳). البته منظور دوران كامل شيرخوارگى است هر چند ممكن است گاهى كمتر از آن انجام شود. به هر حال مادر در اين ۳۳ ماه (دوران حمل و دوران شيرخوارگى ) بزرگترين فداكارى را هم از نظر روحى و عاطفى ، و هم از نظر جسمى ، و هم از جهت خدمات در مورد فرزندش انجام مى دهد. جالب اينكه در آغاز توصيه درباره هر دو مى كند ولى به هنگام بيان زحمات و خدمات تكيه روى زحمات مادر مى نمايد تا انسان را متوجه ايثارگريها و حق
عظيم او مى سازد. سپس مى گويد: «توصيه كردم كه هم شكر مرا بجاى آور و هم شكر پدر و مادرت را» (ان اشكر لى و لوالديك ). شكر مرا بجا آور كه خالق و منعم اصلى توام و چنين پدر و مادر مهربانى به تو داده ام و هم شكر پدر و مادرت را كه واسطه اين فيض و عهده دار انتقال نعمتهاى من به تو مى باشند. و چقدر جالب و پر معنى است كه شكر پدر و مادر درست در كنار شكر خدا قرار گرفته . و در پايان آيه با لحنى كه خالى از تهديد و عتاب نيست مى فرمايد: «بازگشت همه شما به سوى من است » (الى المصير). آرى اگر در اينجا كوتاهى كنيد در آنجا تمام اين حقوق و زحمات و خدمات مورد بررسى قرار مى گيرد و مو به مو حساب مى شود، بايد از عهده حساب الهى در مورد شكر نعمتهايش ، و همچنين در مورد شكر نعمت وجود پدر و مادر و عواطف پاك و بى آلايش آنها بر آئيد. بعضى از مفسران در اينجا به نكته اى توجه كرده اند كه در قرآن مجيد تاءكيد بر رعايت حقوق پدر و مادر كرارا آمده است ، اما سفارش نسبت به فرزندان كمتر ديده مى شود (جز در مورد نهى از كشتن فرزندان كه يك عادت شوم و زشت استثنائى در عصر جاهليت بوده است ). اين به خاطر آن است كه پدر و مادر به حكم عواطف نيرومندشان كمتر ممكن است فرزندان را به دست فراموشى بسپارند، در حالى كه زياد ديده شده است كه فرزندان ، پدر و مادر را مخصوصا به هنگام پيرى و از كار افتادگى فراموش مى كنند، و اين دردناكترين حالت براى آنها و بدترين ناشكرى براى فرزندان
محسوب مى شود. و از آنجا كه توصيه به نيكى در مورد پدر و مادرممكن است اين توهم را براى بعضى ايجاد كند كه حتى در مساءله عقائد و كفر و ايمان ، بايد با آنها مماشات كرد، در آيه بعد مى افزايد: ((هرگاه آن دو، تلاش و كوشش كنند كه چيزى را شريك من قرار دهى كه از آن (حداقل ) آگاهى ندارى ، از آنها اطاعت مكن )) (و ان جاهداك على ان تشرك بى ما ليس لك به علم فلا تطعهما). هرگز نبايد رابطه انسان و پدر و مادرش ، مقدم بر رابطه او با خدا باشد، و هرگز نبايد عواطف خويشاوندى حاكم بر اعتقاد مكتبى او گردد. تعبير به «جاهداك » اشاره به اين است كه پدر و مادر گاه به گمان اينكه سعادت فرزند را مى خواهند، تلاش و كوشش مى كنند كه او را به عقيده انحرافى خود بكشانند، و اين در مورد همه پدران و مادران ديده مى شود. وظيفه فرزندان اين است كه هرگز در برابر اين فشارها تسليم نشوند، و استقلال فكرى خود را حفظ كرده ، عقيده توحيد را با هيچ چيز معاوضه نكنند. ضمنا جمله «ما ليس لك به علم » (چيزى كه به آن علم و آگاهى ندارى ) اشاره به اين است كه اگر فرضا دلائل بطلان شرك را ناديده بگيريم ، حداقل دليلى بر اثبات آن نيست ، و هيچ شخص بهانه جوئى نيز نمى تواند دليلى بر اثبات شرك اقامه كند. از اين گذشته اگر شرك حقيقتى داشت ، بايد دليلى بر اثبات آن وجود داشته باشد، و چون دليلى بر اثبات آن نيست خود دليلى بر بطلان آن مى باشد. باز از آنجا كه ممكن است ، اين فرمان ، اين توهم را به وجود آورد كه در برابر پدر و مادر مشرك ، بايد شدت عمل و بى حرمتى به خرج داد، بلا فاصله
اضافه مى كند كه عدم اطاعت آنها در مساءله كفر و شرك ، دليل بر قطع رابطه مطلق با آنها نيست بلكه در عين حال «با آنها در دنيا به طرز شايسته اى رفتار كن » (و صاحبهما فى الدنيا معروفا). از نظر دنيا و زندگى مادى با آنها مهر و محبت و ملاطفت كن ، و از نظر اعتقاد و برنامه هاى مذهبى ، تسليم افكار و پيشنهادهاى آنها نباش ، اين درست نقطه اصلى اعتدال است كه حقوق خدا و پدر و مادر، در آن جمع است . لذا بعدا مى افزايد: «راه كسانى را پيروى كن كه به سوى من باز گشته اند» راه پيامبر و مؤ منان راستين (و اتبع سبيل من اناب الى ). چرا كه بعد از آن «بازگشت همه شما به سوى من است و من شما را از آنچه در دنيا عمل مى كرديد آگاه مى سازم » و بر طبق آن پاداش و كيفر مى دهم (ثم الى مرجعكم فانبئكم بما كنتم تعملون ). نفى و اثباتهاى پى در پى ، و امر و نهى ها در آيات فوق ، براى اين است كه مسلمانان در اين گونه مسائل كه در بدو نظر تضادى در ميان انجام دو وظيفه لازم تصور مى شود خط اصلى را پيدا كنند، و بدون كمترين افراط و تفريط، در مسير صحيح قرار گيرند، و اين دقت و ظرافت قرآن در اين ريزه كاريها، از چهره هاى فصاحت و بلاغت عميق آن است . به هر حال آيه فوق كاملا شبيه چيزى است كه در آيه ۸ سوره عنكبوت آمده است كه مى گويد: و وصينا الانسان بوالديه حسنا و ان جاهداك لتشرك بى ما ليس لك به علم فلا تطعهما الى مرجعكم فانبئكم بما كنتم تعملون ). و درباره آن شان نزولى در بعضى از تفاسير نقل شده است كه در ذيل آيه ۸ سوره عنكبوت آورديم .
نكته ها:
لقمان كه بود؟
نام لقمان در دو آيه از قرآن در همين سوره آمده است ، در قرآن دليل صريحى بر اينكه او پيامبر بوده است يا تنها يك فرد حكيم ، وجود ندارد، ولى لحن قرآن در مورد لقمان ، نشان مى دهد كه او پيامبر نبود، زيرا در مورد پيامبران سخن از رسالت و دعوت به سوى توحيد و مبارزه با شرك و انحرافات محيط و عدم مطالبه اجر و پاداش و نيز بشارت و انذار در برابر امتها معمولا ديده مى شود، در حالى كه در مورد لقمان هيچيك از اين مسائل ذكر نشده و تنها اندرزهاى او كه به صورت خصوصى كه با فرزندش بيان شده - هر چند محتواى آن جنبه عمومى دارد - آمده است ، و اين گواه بر اين است كه او تنها يك مرد حكيم بوده است . در حديثى كه از پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نيز نقل شده چنين مى خوانيم : حقا اقول لم يكن لقمان نبيا، و لكن كان عبدا كثير التفكر، حسن اليقين ، احب الله فاحبه و من عليه بالحكمة ... «به حق مى گويم كه لقمان پيامبر نبود، ولى بنده اى بود كه بسيار فكر ميكرد، ايمان و يقينش عالى بود، خدا را دوست مى داشت ، و خدا نيز او را دوست داشت ، و نعمت حكمت بر او ارزانى فرمود...». در بعضى از تواريخ آمده است كه لقمان غلامى سياه از مردم سودان مصر بود، و با وجود چهره نازيبا، دلى روشن و روحى مصفا داشت ، او از همان آغاز به راستى سخن مى گفت ، و امانت را به خيانت نمى آلود، و در امورى كه مربوط به او نبود دخالت نمى كرد. بعضى از مفسران احتمال نبوت او را داده اند ولى چنانكه گفتيم هيچ دليلى
بر آن نيست ، بلكه شواهد روشنى بر ضد آن داريم . در بعضى از روايات آمده است كه شخصى به لقمان گفت : «مگر تو با ما شبانى نمى كردى »؟ در پاسخ گفت : آرى چنين است . سؤ ال كننده پرسيد: پس از كجا اينهمه علم و حكمت نصيب تو شد؟ در پاسخ گفت : قدر الله ، و اداء الامانة و صدق الحديث و الصمت عما لا يعنينى : «اين به خواست خدا بود، و اداء امانت كردن ، و راستگوئى و سكوت در برابر آنچه به من مربوط نبود». در ذيل روايتى كه در بالا از پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل كرديم نيز چنين آمده است : «روزى لقمان در وسط روز براى استراحت خوابيده بود، ناگهان ندائى شنيد كه اى لقمان ! آيا مى خواهى خداوند تو را خليفه در زمين قرار دهد كه در ميان مردم به حق قضاوت كنى ؟ لقمان در پاسخ آن ندا گفت : اگر پروردگارم مرا مخير كند، راه عافيت را مى پذيرم و تن به اين آزمون بزرگ نمى دهم ! ولى اگر فرمان دهد فرمانش را به جان پذيرا مى شوم ، زيرا مى دانم اگر چنين مسؤ ليتى بر دوش من بگذارد حتما مرا كمك مى كند و از لغزشها نگه مى دارد. فرشتگان - در حالى كه آنها را نمى ديد - گفتند: اى لقمان براى چه ؟ گفت : براى اينكه داورى در ميان مردم سختترين منزلگاهها، و مهمترين مراحل است ، و امواج ظلم و ستم از هر سو متوجه آن است ، اگر خدا انسان را حفظ كند شايسته نجات است و اگر راه خطا برود از راه بهشت منحرف شده است كسى كه در دنيا سر بزير و در آخرت سربلند باشد بهتر از كسى است كه در دنيا سربلند و در آخرت سربزير باشد، و كسى كه دنيا را بر آخرت برگزيند به دنيا نخواهد رسيد و آخرت را نيز از دست خواهد داد!
((فرشتگان از منطق جالب لقمان در شگفتى فرو رفتند، لقمان اين سخن را گفت و به خواب فرو رفت ، و خداوند نور حكمت در دل او افكند، هنگامى كه بيدار شد زبان به حكمت گشود!...».
گوشه اى از حكمت لقمان
بعضى از مفسران در اينجا به تناسب اندرزهاى لقمان كه در آيات اين سوره منعكس است قسمتهائى از سخنان حكمت آميز اين مرد الهى را بازگو كرده اند كه ما فشرده اى از آن را در اينجا مى آوريم : الف : لقمان به فرزندش چنين مى گفت : يا بنى ! ان الدنيا بحر عميق ، و قد هلك فيها عالم كثير، فاجعل سفينتك فيها الايمان بالله ، و اجعل شراعها التوكل على الله ، و اجعل زادك فيها تقوى الله ، فان نجوت فبرحمة الله و ان هلكت فبذنوبك !: «پسرم ! دنيا درياى ژرف و عميقى است كه خلق بسيارى در آن غرق شده اند، تو كشتى خود را در اين دريا ايمان به خدا قرار ده ، بادبان آن را توكل بر خدا، زاد و توشهات را در آن تقواى الهى ، اگر از اين دريا رهائى يابى به بركت رحمت خدا است ، و اگر هلاك شوى به خاطر گناهان تو است ». همين مطلب در كتاب كافى ، ضمن سخنان امام كاظم (عليه السلام ) به هشام بن حكم به صورت كاملترى از لقمان حكيم نقل شده است : يا بنى ان الدنيا بحر عميق ، قد غرق فيها عالم كثير، فلتكن سفينتك فيها تقوى الله ، و حشوها الايمان ، و شراعها التوكل ، و قيمها العقل ، و دليلها العلم ، و سكانها الصبر: «پسرم دنيا درياى عميقى است كه گروه بسيارى در آن
غرق شدند، كشتى تو در اين دريا بايد تقواى الهى باشد، و زاد و توشهات ايمان ، و بادبان اين كشتى توكل ، و ناخداى آن عقل ، و راهنماى آن علم ، و سكان آن صبر است ». ب - در گفتار ديگرى به فرزندش در آداب مسافرت چنين مى گويد: پسرم ! هنگامى كه مسافرت مى كنى ، اسلحه و لباس و خيمه و وسيله نوشيدن آب ، و وسائل دوختن و داروهاى ضرورى را كه هم خود، و هم همراهانت از آن استفاده مى توانيد بكنيد بردار، و با همسفران در همه چيز جز در معصيت الهى همراهى كن . پسرم ! هنگامى كه با جمعى مسافرت كردى در كارهايت با آنها مشورت كن . در صورت آنها تبسم نما. در مورد زاد و توشه اى كه دارى سخاوتمند باش . هنگامى كه تو را صدا زنند پاسخ گو و اگر از تو كمك بخواهند آنها را يارى كن . تا مى توانى سكوت اختيار كن . نماز بسيار بخوان . در مركب و آب و غذا كه دارى سخاوتمند باش . اگر از تو گواهى به حق بطلبند گواهى ده . اگر از تو مشورتى بخواهند براى به دست آوردن نظر صائب كوشش كن و بدون انديشه و تامل كافى پاسخ مگو، و تمام نيروى تفكرت را براى جواب مشورت به كار گير كه هر كس در پاسخ مشورت خالصترين نظر خود را اظهار نكند، خداوند نعمت تشخيص و انديشه را از او مى گيرد. هنگامى كه ببينى همراهان تو راه مى روند، و تلاش مى كنند، با آنها به
تلاش بر خيز. دستور كسى را كه از تو بزرگتر است بشنو. اگر از تو تقاضاى مشروعى دارند هميشه جواب مثبت بده ، و هرگز نه نگوى ، زيرا گفتن نه ، نشانه عجز و ناتوانى و سبب ملامت است ... هرگز نماز را از اول وقت تاخير نينداز، و اين دين خود را فورا ادا كن . با جماعت نماز بگذار، هر چند در سختترين حالات باشيد... اگر مى توانى از هر غذائى مى خواهى بخورى قبلا مقدارى از آن را در راه خدا انفاق كن . «كتاب الهى را تلاوت كن ، و ذكر خدا را فراموش منما». ج - اين داستان نيز از لقمان معروف است ، در آن هنگام كه به صورت برده اى براى آقايش كار مى كرد، روزى به او گفت : گوسفندى براى من ذبح كن و دو عضو كه بهترين اعضاى آنست براى من بياور. او گوسفندى را ذبح كرد و زبان و دل آن را براى وى آورد. چند روز ديگر همين دستور را به او داد منتها گفت ، دو عضو كه بدترين اعضاى آن است براى من بياور لقمان بار ديگر گوسفندى را ذبح كرد و همان زبان و دل را براى او آورد، او تعجب كرد و از اين ماجرا سؤ ال كرد، لقمان در پاسخ گفت : قلب و زبان اگر پاك باشند از هر چيز بهترند و اگر ناپاك شوند از همه چيز خبيثتر و بدتر!. اين گفتار را با حديثى از امام صادق (عليه السلام ) پايان مى دهيم . فرمود: ((به خدا سوگند، حكمتى كه به لقمان از سوى پروردگار عنايت
شده بود، به خاطر نسبت و مال و جمال و جسم او نبود بلكه او مردى بود كه در انجام فرمان خدا قوى و نيرومند بود، از گناه و شبهات اجتناب مى كرد، ساكت و خاموش بود با دقت مى نگريست بسيار فكر مى كرد، تيزبين بود، و هرگز در (آغاز) روز نخوابيد و در مجالس (به رسم مستكبران ) تكيه نمى كرد، و رعايت آداب را كاملا مى نمود، آب دهن نمى افكند، با چيزى بازى نمى كرد، و هرگز در حال نامناسبى ديده نشد... هيچگاه دو نفر را در حال نزاع نديد مگر اينكه آنها را با هم صلح داد، و اگر سخن خوبى از كسى مى شنيد حتما ماخذ آن سخن و تفسير آن را سؤ ال مى كرد، با فقيهان و عالمان بسيار نشست و برخاست داشت ... به سراغ علومى مى رفت كه بتواند به وسيله آن بر هواى نفس چيره شود، نفس خود را با نيروى فكر و انديشه و عبرت مداوا مى نمود، و تنها به سراغ كارى مى رفت كه به سود (دين يا دنياى ) او بود، در امورى كه به او ارتباط نداشت هرگز دخالت نمى كرد، و از اين رو خداوند حكمت را به او ارزانى داشت .
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |