تفسیر:نمونه جلد۱۶ بخش۵۵
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
آيه ۷۱-۷۵
آيه و ترجمه
قُلْ أَ رَءَيْتُمْ إِن جَعَلَ اللَّهُ عَلَيْكمُ الَّيْلَ سرْمَداً إِلى يَوْمِ الْقِيَمَةِ مَنْ إِلَهٌ غَيرُ اللَّهِ يَأْتِيكم بِضِيَاءٍ أَ فَلا تَسمَعُونَ(۷۱) قُلْ أَ رَءَيْتُمْ إِن جَعَلَ اللَّهُ عَلَيْكمُ النَّهَارَ سرْمَداً إِلى يَوْمِ الْقِيَمَةِ مَنْ إِلَهٌ غَيرُ اللَّهِ يَأْتِيكم بِلَيْلٍ تَسكُنُونَ فِيهِ أَ فَلا تُبْصِرُونَ(۷۲) وَ مِن رَّحْمَتِهِ جَعَلَ لَكمُ الَّيْلَ وَ النَّهَارَ لِتَسكُنُوا فِيهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِن فَضلِهِ وَ لَعَلَّكمْ تَشكُرُونَ(۷۳) وَ يَوْمَ يُنَادِيهِمْ فَيَقُولُ أَيْنَ شرَكاءِى الَّذِينَ كُنتُمْ تَزْعُمُونَ(۷۴) وَ نَزَعْنَا مِن كلِّ أُمَّةٍ شهِيداً فَقُلْنَا هَاتُوا بُرْهَنَكُمْ فَعَلِمُوا أَنَّ الْحَقَّ للَّهِ وَ ضلَّ عَنهُم مَّا كانُوا يَفْترُونَ(۷۵) ترجمه : ۷۱ - بگو: به من خبر دهيد اگر خداوند شب را براى شما تا روز قيامت جاودان قرار دهد آيا معبودى جز خدا مى تواند روشنائى براى شما بياورد؟ آيا نمى شنويد؟!
۷۲ - بگو: به من خبر دهيد هر گاه خداوند روز را تا قيامت بر شما جاودان كند، كدام معبود غير از الله است كه شبى براى شما بياورد تا در آن آرامش يابيد؟ آيا نمى بينيد؟! ۷۳ - از رحمت اوست كه براى شما شب و روز قرار داد، تا هم در آن آرامش داشته باشيد و هم براى بهره گيرى از فضل خدا تلاش كنيد، شايد شكر نعمت او را بجا آوريد. ۷۴ - به خاطر بياوريد روزى را كه آنها را ندا مى دهد و مى گويد كجايند شريكانى كه براى من مى پنداشتيد؟ ۷۵ - (در آن روز) از هر امتى گواهى برمى گزينيم و (به مشركان گمراه ) مى گوئيم دليل خود را بياوريد، اما آنها مى دانند كه حق براى خداست و تمام آنچه را افترا مى بستند از (نظر) آنها گم خواهد شد! تفسير: نعمت بزرگ روز و شب آيات مورد بحث سخن از بخش عظيمى از مواهب الهى مى گويد كه هم دليلى است بر مساءله توحيد و نفى شرك ، و از اين نظر بحث گذشته را تكميل مى كند، و هم نمونه اى است از نعمتهاى خداوند كه به خاطر آن شايسته حمد و ستايش است ، ستايشى كه در آيات قبل به آن اشاره شد، و هم گواهى است بر مختار بودن او در نظام آفرينش و تدبير اين جهان . نخست به نعمت بزرگ نور و روشنائى روز كه مايه هر جنبش و حركت است اشاره كرده مى فرمايد: بگو: به من خبر دهيد اگر خداوند شب را بر شما تا روز قيامت جاودان قرار مى داد آيا معبودى جز خدا مى توانست ، نور و روشنائى براى شما بياورد؟ آيا نمى شنويد))؟! (قل اراءيتم ان جعل الله عليكم الليل سرمدا الى يوم القيامة من اله غير الله ياتيكم بضياء ا فلا تسمعون ). در اينجا تعبير به «ضياء» (نور) مى كند، چرا كه هدف اصلى از روز همان
نور و روشنائى است ، همان نورى كه حيات و زندگى همه موجودات زنده بسته به آن است كه اگر نور آفتاب نبود، نه درختى مى روئيد و نه گلى مى خنديد، و نه مرغى پرواز مى كرد، نه انسان زنده اى وجود داشت و نه قطره بارانى مى باريد «سرمد» به معنى دائم و هميشگى است (بعضى آن را از ماده «سرد» به معنى «پى درپى » دانسته اند و ميم آن را زائده مى دانند، ولى ظاهر اين است كه خود اين ماده مستقلا به معنى دائم و هميشگى مى باشد). آيه بعد سخن از نعمت «ظلمت و تاريكى » به ميان مى آورد مى فرمايد: بگو به من خبر دهيد آيا اگر خداوند روز را تا قيامت بر شما جاودان كند چه معبودى غير از الله است كه شبى براى شما بياورد تا در آن آرامش يابيد؟ آيا نمى بينيد؟! (قل ا راءيتم ان جعل الله عليكم النهار سرمدا الى يوم القيامة من اله غيره الله ياتيكم بليل تسكنون فيه ا فلا تبصرون ). و در سومين آيه كه در حقيقت نتيجه گيرى از دو آيه قبل است مى فرمايد: «از رحمت الهى است كه براى شما شب و روز قرار داد، تا از يكسو در آن آرامش پيدا كنيد، و از سوى ديگر براى تامين زندگى و بهره گيرى از فضل خداوند تلاش كنيد، و شايد شكر نعمت او را بجا آوريد» (و من رحمته جعل لكم الليل و النهار لتسكنوا فيه و لتبتغوا من فضله و لعلكم تشكرون ). آرى گستردگى دامنه رحمت خدا ايجاب مى كند كه تمام وسائل حيات شما را تامين كند، شما از يكسو نياز به كار و كوشش و حركت داريد كه بدون
روشنائى روز ممكن نيست ، و از سوى ديگر نياز به استراحت و آرامش كه بدون تاريكى شب كامل نمى شود. امروز از نظر علمى ثابت شده است كه در برابر نور تمام دستگاههاى بدن انسان فعال و سرزنده مى شوند: گردش خون ، دستگاه تنفس ، حركت قلب ، و ساير دستگاهها، و اگر نور بيش از اندازه بتابد، سلولها خسته مى شوند و نشاط جاى خود را به فرسودگى مى دهد. و بر عكس ، دستگاههاى بدن در تاريكى شب در آرامش و آسايش عميقى فرو مى روند و در سايه آن تجديد قوا و نشاط مى كنند (ما شرح اين معنا را در جلد ۸ صفحه ۳۴۳ و جلد ۱۲ صفحه ۴۱ بيان كرده ايم ). جالب توجه اينكه هنگامى كه سخن از شب جاويدان مى گويد، در پايان آيه مى فرمايد: «آيا نمى شنويد»؟ و هنگامى كه سخن از روز سرمدى به ميان مى آورد مى فرمايد آيا نمى بينيد؟ اين تفاوت تعبير ممكن است به خاطر اين باشد كه حس متناسب شب گوش است و شنوائى ، و حس متناسب روز، چشم است و بينائى تا اين حد قرآن مجيد در تعبيرات خود دقت به خرج داده است . اين نيز شايان توجه است كه در پايان اين سخن مساءله شكر را مطرح مى كند، شكر در برابر نظام حساب شده نور و ظلمت ، شكرى كه خواه و ناخواه انسان را به شناخت منعم و معرفت او، وا مى دارد، و شكرى كه انگيزه ايمان در مباحث اعتقادى است . بار ديگر پس از ذكر گوشه اى از دلائل توحيد و ابطال شرك به سراغ همان سؤ الى مى رود كه در آيات گذشته نيز مطرح شده بود، مى فرمايد: «روزى را به خاطر بياوريد كه خداوند آنها را ندا مى دهد و مى گويد كجايند شريكانى كه براى من مى پنداشتيد»؟! (و يوم يناديهم فيقول اين شركائى الذين كنتم تزعمون ).
آيه عينا همان آيه اى است كه در گذشته (آيه ۶۲ همين سوره ) آمد. اين تكرار ممكن است به خاطر اين باشد كه در قيامت در مرحله اول ، يك سؤ ال انفرادى از آنها مى شود، تا به وجدان خويش بازگردند و شرمنده شوند، اما در مرحله دوم سؤ الى در محضر عموم و شاهدان و گواهان كه در آيه بعد به آن اشاره شده مطرح مى شود تا در حضور آنها از كار خود، شرمنده و شرمسار گردند. لذا در آيه بعد مى فرمايد: «در آن روز ما از هر امتى گواهى برمى گزينيم » (و نزعنا من كل امة شهيدا). سپس «به مشركان بيخبر و گمراه مى گوئيم : دليل خود را بر شركتان بياوريد»؟! (و قلنا هاتوا برهانكم ). اينجا است كه همه مسائل آفتابى مى شود «و آنها مى دانند كه حق براى خدا است » (فعلموا ان الحق لله ). «و تمام آنچه را افترا مى بستند از دستشان مى رود، و گم خواهد شد» (و ضل عنهم ما كانوا يفترون ). اين گواهان به قرينه آيات ديگر قرآن ، همان پيامبرانند كه هر پيامبرى گواه امت خويش است ، و پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه خاتم انبياء است گواه بر همه انبياء و امتها، چنانكه در آيه ۴۱ سوره نساء مى خوانيم : فكيف اذا جئنا من كل امة بشهيد و جئنا بك على هؤ لاء شهيدا: «حال آنها چگونه است آن روز كه براى هر امتى گواهى بر اعمالشان مى طلبيم و تو را گواه آنها قرار مى دهيم »؟ به اين ترتيب ، مجلسى در حضور انبياء و پيامبران تشكيل مى شود و اين مشركان
كوردل و لجوج در آن مجلس بزرگ مورد بازخواست قرار مى گيرند، در آنجا است كه به عمق فاجعه شرك آشنا مى شوند، و حقانيت پروردگار و پوچى بتها را به روشنى مى بينند. جالب اينكه قرآن در اينجا تعبير به «ضل عنهم ما كانوا يفترون » مى كند يعنى پندارهاى بى اساسشان در مورد بتها همه از نظرهاشان محو و غائب مى شود، چرا كه عرصه قيامت عرصه حق است و جائى براى باطل در آنجا نيست ، باطل از آن صحنه گم مى شود و محو مى گردد. اگر در اينجا باطل پرده اى از حق بر خود مى پوشاند و چند روزى به فريبكارى مشغول مى شود، در آنجا پرده هاى فريب و نيرنگ كنار مى رود و جز حق چيزى باقى نمى ماند. در روايتى از امام باقر (عليه السلام ) در تفسير جمله «و نزعنا من كل امة شهيدا» چنين مى خوانيم «و من هذه الامة امامها» يعنى از اين امت نيز امامش را برمى گزينيم . اين سخن اشاره به آن است كه در هر عصر و زمانى شاهد و گواه معصومى براى امت لازم است ، و حديث فوق از قبل بيان مصداق اين معنا است .
آيه ۷۶-۷۸
آيه و ترجمه
إِنَّ قَرُونَ كانَ مِن قَوْمِ مُوسى فَبَغَى عَلَيْهِمْ وَ ءَاتَيْنَهُ مِنَ الْكُنُوزِ مَا إِنَّ مَفَاتحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصبَةِ أُولى الْقُوَّةِ إِذْ قَالَ لَهُ قَوْمُهُ لا تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لا يحِب الْفَرِحِينَ(۷۶) وَ ابْتَغ فِيمَا ءَاتَاك اللَّهُ الدَّارَ الاَخِرَةَ وَ لا تَنس نَصِيبَك مِنَ الدُّنْيَا وَ أَحْسِن كمَا أَحْسنَ اللَّهُ إِلَيْك وَ لا تَبْغ الْفَسادَ فى الاَرْضِ إِنَّ اللَّهَ لا يحِب الْمُفْسِدِينَ(۷۷) قَالَ إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلى عِلْمٍ عِندِى أَ وَ لَمْ يَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهْلَك مِن قَبْلِهِ مِنَ القُرُونِ مَنْ هُوَ أَشدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَ أَكثرُ جَمْعاً وَ لا يُسئَلُ عَن ذُنُوبِهِمُ الْمُجْرِمُونَ(۷۸) ترجمه : ۷۶ - قارون از قوم موسى بود اما بر آنها ستم كرد، ما آنقدر از گنجها به او داده بوديم كه حمل صندوقهاى آن براى يك گروه زورمند مشكل بود، به خاطر بياور هنگامى را كه قومش به او گفتند: اين همه شادى مغرورانه مكن كه خداوند شادى كنندگان مغرور را دوست نمى دارد. ۷۷ - و در آنچه خدا به تو داده سراى آخرت را جستجو كن ، بهره ات را از دنيا
منما، و همانگونه كه خدا به تو نيكى كرده است نيكى كن و هرگز فساد در زمين منما كه خدا مفسدان را دوست ندارد. ۷۸ - (قارون ) گفت : اين ثروت را به وسيله دانشى كه نزد من است به دست آورده ام ، آيا او نمى دانست خداوند اقوامى را قبل از او هلاك كرد كه از او نيرومندتر و ثروتمندتر بودند؟! (و هنگامى كه عذاب الهى فرا رسد) مجرمان از گناهانشان سؤ ال نمى شوند (و مجالى براى عذرخواهى آنان نيست ). تفسير: ثروتمند خود خواه بنى اسرائيل سرگذشت عجيب موسى و مبارزه او با فرعون در بخشى از آيات گذشته اين سوره مشروحا آمد، و گفتنيها در باره آنها گفته شد، گفتارى كه به قدر كافى الهام بخش بود. در بخش ديگرى از آيات اين سوره سخن از درگيرى ديگر بنى اسرائيل با مردى ثروتمند و سركش از خودشان به نام قارون به ميان مى آورد، قارونى كه مظهر ثروت آميخته با كبر و غرور و طغيان بود. اصولا موسى در طول زندگى خود با سه قدرت طاغوتى تجاوزگر مبارزه كرد: «فرعون » كه مظهر قدرت حكومت بود، و «قارون » كه مظهر ثروت بود، و «سامرى » كه مظهر صنعت و فريب و اغفال . گرچه مهمترين مبارزه موسى (عليه السلام ) با قدرت حكومت بود، ولى دو مبارزه اخير نيز براى خود واجد اهميت است و محتوى درسهاى آموزنده بزرگ . معروف است كه قارون از بستگان نزديك موسى (عليه السلام ) (پسر عمو يا عمو يا پسر خاله او) بود، و از نظر اطلاعات و آگاهى از تورات معلومات قابل ملاحظه اى داشت ، نخست در صف مؤ منان بود، ولى غرور ثروت او را به آغوش كفر كشيد و به قعر زمين فرستاد، او را به مبارزه با پيامبر خدا وادار نمود و مرگ عبرت انگيزش
درسى براى همگان شد، كه شرح اين ماجرا را در آيات مورد بحث مى خوانيم . نخست مى گويد: «قارون از قوم موسى بود اما بر آنها ستم و ظلم كرد» (ان قارون كان من قوم موسى فبغى عليهم ). علت اين بغى و ظلم آن بود كه ثروت سرشارى به دست آورده بود، و چون ظرفيت كافى و ايمان قوى نداشت ، اين ثروت فراوان او را فريب داد و به انحراف و استكبار كشانيد. قرآن مى گويد: «ما آنقدر اموال و ذخائر و گنج به او داديم كه حمل خزائن او براى يك گروه زورمند، مشكل بود» (و آتيناه من الكنوز ما ان مفاتحه لتنوء بالعصبة اولى القوة ). «مفاتح » جمع «مفتح » (بر وزن مكتب ) به معنى محلى است كه چيزى را در آن ذخيره مى كنند، مانند صندوقهائى كه اموال را در آن نگهدارى مى نمايند. به اين ترتيب مفهوم آيه چنين مى شود كه قارون آنقدر طلا و نقره و اموال گرانبها و قيمتى داشت كه صندوق آنها را، گروهى از مردان نيرومند به زحمت جابجا مى كردند. و با توجه به اينكه «عصبه » به معنى جماعتى است كه دست به دست هم داده اند و نيرومندند و همچون اعصاب يكديگر را گرفته اند روشن مى شود كه حجم جواهرات و اموال گرانقيمت قارون چقدر زياد بوده است (بعضى مى گويند عصبه به ده نفر تا چهل نفر مى گويند). جمله «تنوء» از ماده «نوء» به معنى قيام كردن با زحمت و سنگينى است و در مورد بارهاى پروزنى به كار مى رود كه وقتى انسان آن را حمل مى كند از سنگينى او را به اين طرف و آن طرف متمايل مى سازد! آنچه در بالا در مورد تفسير «مفاتح » گفتيم چيزى است كه گروه عظيمى
از مفسران و علماى لغت پذيرفته اند، در حالى كه بعضى ديگر «مفاتح » را جمع مفتح (بر وزن منبر به كسر ميم ) به معنى «كليد» دانسته اند، و مى گويند كليد گنجهاى قارون آنقدر زياد بود كه چندين مرد زورمند از حمل آن به زحمت مى افتادند! كسانى كه اين معنى را برگزيدند خودشان براى توجيه آن به زحمت افتاده اند كه چگونه اينهمه كليد گنج امكان پذير است و به هر حال تفسير اول روشنتر و صحيحتر است . زيرا گذشته از اين كه اهل لغت براى همين كلمه (مفتح به كسر ميم ) نيز معانى متعددى گفته اند از جمله خزانه يعنى محل جمع آورى مال است ، معنى اول به واقعيت نزديكتر و دور از هر گونه مبالغه است . و به هر حال اين لغت را با «مفاتيح » كه جمع «مفتاح » به معنى كليد است نبايد اشتباه كرد. از اين بحث بگذريم و ببينيم بنى اسرائيل به قارون چه گفتند؟ قرآن مى گويد: «به خاطر بياور زمانى را كه قومش به او گفتند: اينهمه خوشحالى آميخته با غرور و غفلت و تكبر نداشته باش كه خدا شادى كنندگان مغرور را دوست نمى دارد» (اذ قال له قومه لا تفرح ان الله لا يحب الفرحين ).
بعد از اين نصيحت ، چهار اندرز پرمايه و سرنوشت ساز ديگر به او مى دهند كه مجموعا يك حلقه پنجگانه كامل را تشكيل مى دهد. نخست مى گويند: «در آنچه خدا به تو داده است سراى آخرت را جستجو كن » (و ابتغ فيما آتاك الله الدار الاخرة ). اشاره به اينكه مال و ثروت بر خلاف پندار بعضى از كج انديشان ، چيز بدى نيست ، مهم آن است كه ببينيم در چه مسيرى به كار مى افتد، و اگر بوسيله آن «ابتغاء دار آخرت » شود، چه چيزى از آن بهتر است ؟، اگر وسيله اى براى غرور و غفلت و ظلم و تجاوز و هوسرانى و هوسبازى گردد، چه چيز از آن بدتر؟! اين همان منطقى است كه در جمله معروف امير مؤ منان على (عليه السلام ) در باره دنيا به روشنى از آن ياد شده است : من ابصر بها بصرته ، و من ابصر اليها اعمته : «كسى كه به دنيا به عنوان يك وسيله بنگرد چشمش را بينا مى كند، و كسى كه به عنوان يك هدف نگاه كند نابينايش خواهد كرد»!. و قارون كسى بود كه با داشتن آن اموال عظيم ، قدرت كارهاى خير اجتماعى فراوان داشت ولى چه سود كه غرورش اجازه ديدن حقايق را به او نداد. در نصيحت دوم افزودند: «سهم و بهره ات را از دنيا فراموش مكن » (و لا تنس نصيبك من الدنيا). اين يك واقعيت است كه هر انسان سهم و نصيب محدودى از دنيا دارد، يعنى اموالى كه جذب بدن او، يا صرف لباس و مسكن او مى شود مقدار معينى است ، و مازاد بر آن به هيچوجه قابل جذب نيست و انسان نبايد اين حقيقت را فراموش كند. مگر يك نفر چقدر مى تواند غذا بخورد؟ چه اندازه لباس بپوشد؟ چند مسكن و چند مركب مى تواند داشته باشد؟ و به هنگام مردن چند كفن با خود مى تواند
ببرد؟ پس بقيه خواه و ناخواه سهم ديگران است و انسان امانتدار آنها!. و چه زيبا فرمود: امير مؤ منان على (عليه السلام ): يا بن آدم ما كسبت فوق قوتك فانت فيه خازن لغيرك : «اى فرزند آدم ! هر چه بيشتر از مقدار خوراكت بدست مى آورى خزانه دار ديگران در مورد آن خواهى بود»!. تفسير ديگرى براى اين جمله در روايات اسلامى و سخنان مفسران ديده مى شود كه با تفسير فوق قابل جمع است و ممكن است هر دو معنى مراد باشد، (چون استعمال لفظ در اكثر از معنى واحد جايز است )، و آن اينكه : در معانى الاخبار از «امير مؤ منان على » (عليه السلام ) در تفسير جمله و لا تنس نصيبك من الدنيا چنين آمده است : لا تنس صحتك و قدرتك و فراغك و شبابك و نشاطك ان تطلب بها الاخرة : ((تندرستى و قوت و فراغت و جوانى و نشاطت را فراموش مكن و بوسيله اين (پنج نعمت بزرگ ) آخرت را بطلب ))! طبق اين تفسير جمله فوق هشدارى است به همه انسانها كه فرصتها و سرمايه ها را از دست ندهند كه فرصت چون ابر در گذر است . سومين اندرز اينكه : «همانگونه كه خدا به تو نيكى كرده است تو هم نيكى كن » (و احسن كما احسن الله اليك ). اين نيز يك واقعيت است كه انسان هميشه ، چشم بر احسان خدا دوخته و از پيشگاه او هر گونه خير و نيكى را تقاضا مى كند، و همه گونه انتظار از او دارد، در چنين حالى چگونه مى تواند تقاضاى صريح يا تقاضاى حال ديگران را ناديده بگيرد و بى تفاوت از كنار همه اينها بگذرد؟! و به تعبير ديگر همانگونه كه خدا به تو بخشيده است به ديگران ببخش ، شبيه اين سخن را در آيه ۲۲ سوره نور در مورد عفو و گذشت مى خوانيم : و ليعفوا
و ليصفحوا الا تحبون ان يغفر الله لكم : «مؤ منان بايد عفو كنند و صرفنظر كنند آيا دوست نمى داريد خداوند بر شما ببخشد»؟ اين جمله را به تعبير ديگر چنين مى توان تفسير كرد كه گاه خداوند مواهب عظيمى به انسان مى دهد كه در زندگى شخصيش نياز به همه آن ندارد، عقل توانائى مى دهد كه نه فقط براى اداره يك فرد، بلكه براى اداره يك كشور كارساز است ، علمى مى دهد كه نه يك انسان ، بلكه يك جامعه مى تواند از آن استفاده كند، اموال و ثروتى مى دهد كه درخور برنامه هاى عظيم اجتماعى است . اين گونه مواهب الهى مفهوم ضمنيش اين است كه همه آن به تو تعلق ندارد بلكه تو وكيل پروردگار در منتقل ساختن آن به ديگران هستى ، خدا اين موهبت را به تو داده كه با دست تو بندگانش را اداره كند. بالاخره «چهارمين » اندرز اينكه : «نكند كه اين امكانات مادى تو را بفريبد و آن را در راه ((فساد» و «افساد» به كارگيرى : «هرگز فساد در زمين مكن كه خدا مفسدان را دوست ندارد» (و لا تبغ الفساد فى الارض ان الله لا يحب المفسدين ). اين نيز يك واقعيت است كه بسيارى از ثروتمندان بى ايمان گاه بر اثر جنون افزون طلبى و گاه براى برترى جوئى دست به فساد مى زنند جامعه را به محروميت و فقر مى كشانند همه چيز را در انحصار خود مى گيرند، مردم را برده و بنده خود مى خواهند، و هر كسى زبان به اعتراض بگشايد او را نابود مى كنند، و اگر نتوانند از طريق تهمت به وسيله عوامل مرموز خود او را منزوى مى سازند، و خلاصه جامعه را به فساد و تباهى مى كشند. در يك جمع بندى كوتاه به اينجا مى رسيم كه اين اندرزگويان نخست سعى كردند غرور قارون را درهم بشكنند. در مرحله دوم اخطار نمودند كه دنيا وسيله است نه هدف .
در مرحله سوم به او هشدار دادند كه از آنچه دارى تنها بخش كمى را مى توانى مصرف كنى . در مرحله چهارم اين حقيقت را به او گوشزد كردند كه فراموش نكن خداوند به تو نيكى كرده تو هم بايد نيكى كنى ، و گرنه مواهبش را از تو خواهد گرفت . و در مرحله پنجم او را از فساد در ارض كه نتيجه مستقيم فراموش كردن اصول چهارگانه قبل است بر حذر داشتند. درست معلوم نيست كه اين نصيحت كنندگان چه كسانى بودند؟ قدر مسلم اينكه مردانى دانشمند، پرهيزگار، هوشيار، نكته سنج و با شهامت بودند. اما اينكه بعضى احتمال داده اند كه خود موسى بوده بسيار بعيد است چرا كه قرآن مى گويد «اذ قال له قومه »: «قوم قارون به او گفتند». اكنون نوبت آن رسيده است كه ببينيم مرد ياغى و ستمگر بنى اسرائيل به اين واعظان دلسوز چه پاسخ گفت ؟ قارون با همان حالت غرور و تكبرى كه از ثروت بيحسابش ناشى مى شد «چنين گفت : من اين ثروت را به وسيله علم و دانش خودم به دست آورده ام »! (قال انما اوتيته على علم عندى ). اين مربوط به شما نيست كه من با ثروتم چگونه معامله كنم ! من كه با علم و آگاهيم در ايجاد آن دخالت داشته ام در مصرف آن نياز به ارشاد و راهنمائى كسى ندارم ! بعلاوه لابد خداوند مرا لايق اين ثروت مى دانسته كه به من عطا كرده است راه مصرف آن را نيز به من ياد داده ، از ديگران بهتر مى دانم و لازم به دخالت شما نيست !.
و از همه اينها گذشته من زحمت كشيده ام ، رنج برده ام ، خون جگر خورده ام تا اين ثروت را اندوخته ام ، ديگران هم اگر لياقت و توانائى دارند چرا زحمت نمى كشند؟ من مزاحم آنها نيستيم ! و اگر ندارند چه بهتر كه گرسنه بمانند و بميرند. اينها منطقهاى پوسيده و رسوائى است كه غالبا ثروتمندان بى ايمان در مقابل كسانى كه آنها را نصيحت مى كنند اظهار مى دارند. اين نكته نيز قابل توجه است كه قرآن اين معنى را سربسته گذاشته كه قارون به كدام علمش در تحصيل اين ثروت تكيه مى كند؟. آيا به علم كيميا، آنچنان كه بعضى از مفسران گفته اند؟ يا به علم تجارت و كشاورزى و فنون صنعت ؟ و يا به علم مديريت خاصش كه توانسته بود از طريق آن اين ثروت عظيم را به چنگ آورد؟ يا همه اينها؟ بعيد نيست كه مفهوم آيه معنى وسيعى داشته باشد و همه را شامل شود. (البته صرف نظر از اينكه علم كيميا - علمى است كه بوسيله آن مى توان از مس و مانند آن طلا بسازند - افسانه است يا واقعيت ). در اينجا قرآن پاسخ كوبنده اى به قارون - و قارونها - مى دهد كه «آيا او نمى دانست خداوند اقوامى را قبل از او هلاك كرد كه از او نيرومندتر و آگاهتر و ثروتمندتر بودند»؟! (ا و لم يعلم ان الله قد اهلك من قبله من القرون من هو اشد منه قوة و اكثر جمعا). تو مى گوئى آنچه دارى از طريق علم و دانشت دارى ، اما فراموش كردى كه از تو عالمتر و نيرومندتر و ثروتمندتر فراوان بودند، آيا توانستند از چنگال
مجازات الهى رهائى يابند؟ روشن ضميران بنى اسرائيل به قارون گفته بودند «ما آتاك الله ...» (خدا اين مال و ثروت را به تو داده ) اما اين بى ادب جسور با اين سخن مقابله كرد و گفت : «آنچه را دارم از علم خويش دارم » اما خداوند در جمله بالا كوچكى قدر و قوت او را در برابر اراده و مشيتش آشكار مى سازد. و در پايان آيه با يك جمله كوتاه و پر معنى هشدار ديگرى به او مى دهد و مى فرمايد: «به هنگام نزول عذاب الهى ، مجرمان از گناهانشان سؤ ال نمى شوند» اصلا مجالى براى پرسش و پاسخ نيست ، عذابى است قاطع و دردناك و كوبنده و ناگهانى (و لا يسئل عن ذنوبهم المجرمون ). يعنى امروز آگاهان بنى اسرائيل به قارون نصيحت مى كنند و مجال انديشه و پاسخ به او مى دهند اما هنگامى كه اتمام حجت شد و عذاب الهى فرا رسيد، ديگر مجالى براى انديشه يا سخنان ناموزون و كبرآلود نيست ، عذاب الهى همان و نابودى همان !. در اينجا اين پرسش پيش مى آيد كه منظور از اين سؤ ال كه در مورد مجرمان نفى شده كدام سؤ ال است ؟ در دنيا يا آخرت ؟ بعضى از مفسران ، اولى را انتخاب كرده اند، و بعضى دومى را، و مانعى ندارد كه هر دو مراد باشد، يعنى هم در موقع مجازات استيصال در دنيا از آنها سؤ الى نمى شود تا بخواهند پشت هم اندازى كنند و عذر تراشى نمايند و خود را بى گناه قلمداد كنند، و هم در قيامت ، چرا كه در آنجا بدون سؤ ال همه چيز روشن است و به گفته قرآن ، چهره ها خود گواهى بر وضع مجرمان مى دهد! (يعرف المجرمون بسيماهم ) (سوره رحمن آيه ۴۱) و به اين ترتيب آيه مورد بحث هماهنگ با آيه ۳۹ سوره رحمان است كه مى فرمايد: فيومئذ لا يسئل عن ذنبه انس و لا جان : «در آن روز از هيچيك نه انسان و نه جن در باره گناهش سؤ ال
نمى شود». در اينجا سؤ ال ديگرى مطرح است كه اين تعبير با آيه ۹۲ سوره حجر كه مى گويد: «قسم به پروردگارت كه ما از همه آنها سؤ ال مى كنيم » «فو ربك لنسئلنهم اجمعين » چگونه سازگار است ؟ اين سؤ ال را نيز از دو راه مى توان پاسخ گفت : نخست اينكه قيامت ، مواقف متعددى دارد بعضى از مواقف سؤ ال مى كنند، اما در بعضى از مواقف همه چيز روشن است و نياز به سؤ ال ندارد. ديگر اينكه سؤ ال دو گونه است : «سؤ ال تحقيق » و «سؤ ال سرزنش »، در قيامت نياز به سؤ ال تحقيق نيست ، چرا كه همه چيز عيان است و حاجت به بيان نيست ، ولى «سؤ ال سرزنش آميز» در آنجا وجود دارد كه اين خود يكنوع مجازات روانى براى مجرمان است . درست همانند سؤ الى كه پدر از فرزند ناخلفش مى كند و مى گويد: آيا من اين همه به تو خدمت نكردم ؟ و آيا جزاى آنهمه خدمت خيانت و فساد بود؟! (در حالى كه هر دو از جريانها باخبرند و منظور پدر سرزنش فرزند است ).
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |