تفسیر:نمونه جلد۱۶ بخش۵۳
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
آيه ۵۱-۵۵
آيه و ترجمه
وَ لَقَدْ وَصلْنَا لهَُمُ الْقَوْلَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ(۵۱) الَّذِينَ ءَاتَيْنَهُمُ الْكِتَب مِن قَبْلِهِ هُم بِهِ يُؤْمِنُونَ(۵۲) وَ إِذَا يُتْلى عَلَيهِمْ قَالُوا ءَامَنَّا بِهِ إِنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّنَا إِنَّا كُنَّا مِن قَبْلِهِ مُسلِمِينَ(۵۳) أُولَئك يُؤْتَوْنَ أَجْرَهُم مَّرَّتَينِ بِمَا صبرُوا وَ يَدْرَءُونَ بِالْحَسنَةِ السيِّئَةَ وَ مِمَّا رَزَقْنَهُمْ يُنفِقُونَ(۵۴) وَ إِذَا سمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضوا عَنْهُ وَ قَالُوا لَنَا أَعْمَلُنَا وَ لَكُمْ أَعْمَلُكمْ سلَمٌ عَلَيْكُمْ لا نَبْتَغِى الْجَهِلِينَ(۵۵) ترجمه : ۵۱ - ما آيات قرآن را يكى بعد از ديگرى براى آنها آورديم شايد متذكر شوند. ۵۲ - كسانى كه قبلا كتاب آسمانى به آنها داده ايم به آن (قرآن ) ايمان مى آورند. ۵۳ - و هنگامى كه بر آنها خوانده مى شود مى گويند: به آن ايمان آورديم ، اينها همه حق است ، و از سوى پروردگار ماست ، ما قبل از اين هم مسلمان بوديم . ۵۴ - آنها كسانى هستند كه اجر و پاداششان را به خاطر شكيبائيشان دو بار دريافت مى دارند آنها به وسيله نيكيها بديها را دفع مى كنند، و از آنچه به آنان روزى داده ايم انفاق مى نمايند. ۵۵ - هر گاه سخن لغو و بيهودهاى بشنوند از آن روى مى گردانند و مى گويند اعمال ما از آن ماست ، و اعمال شما از آن خودتان ، سلام بر شما (سلام وداع ) ما طالب جاه
شان نزول : در مورد شان نزول آيات فوق مفسران و راويان خبر، روايات گوناگونى نقل كرده اند كه قدر مشترك همه آنها يك چيز است و آن ايمان آوردن گروهى از علماى يهود و نصارى و افراد پاكدل به آيات قرآن و پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است . از «سعيد بن جبير» نقل شده كه اين آيات در باره هفتاد نفر از كشيشهاى مسيحى نازل شده است كه «نجاشى » آنها را براى تحقيق از «حبشه » به «مكه » فرستاد، هنگامى كه پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سوره يس را براى آنها تلاوت كرد اشك شوق ريختند و اسلام آوردند. بعضى ديگر گفته اند اين آيات در باره جمعى از نصاراى نجران (شهرى است در شمال يمن ) نازل شده كه نزد پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمدند و آيات قرآن را شنيدند و ايمان آوردند. بعضى ديگر آن را در مورد «نجاشى » و يارانش مى دانند. و بعضى نزول آنرا در باره «سلمان فارسى » و جمعى از علماى يهود، مانند «عبد الله بن سلام » و «تميم الدارى » و «جارود عبدى » دانسته اند. و بالاخره بعضى نيز آن را اشاره به چهل نفر از علما و روشن ضميران مسيحى مى دانند كه سى و دو نفرشان از حبشه با جعفر بن ابى طالب به مدينه آمدند و هشت نفر از شام كه در ميان آنها «بحيرا» راهب معروف شامى بود. البته روايات سه گانه نخست متناسب با نزول اين آيات در مكه است ، و گفتار كسانى را كه معتقدند تمام اين سوره مكى است تاييد مى كند، ولى روايت چهارم و پنجم دليل بر اين است كه اين چند آيه استثناء در مدينه نازل شده و گواهى است
بر قول كسانى كه آنها را «مدنى » مى دانند. به هر حال اين آيات شاهد گويائى است بر اينكه گروهى از دانشمندان اهل كتاب با شنيدن آيات قرآن ، اسلام را پذيرا شدند، زيرا ممكن نبود پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چنين چيزى را بگويد در حالى كه كسى از اهل كتاب به او ايمان نياورده باشد چرا كه مشركان فورا به نفى و انكار برمى خاستند و جار و جنجال به راه مى انداختند. تفسير: حق طلبان اهل كتاب به قرآن تو ايمان مى آورند از آنجا كه در آيات گذشته سخن از بهانه هائى بود كه مشركان براى عدم تسليم در مقابل حقايق قرآن مطرح مى كردند، آيات مورد بحث از دلهاى آمادهاى سخن مى گويد كه با شنيدن اين آيات ، حق را پيدا كرده و به آن سخت وفادار ماندند، و از جان و دل تسليم آن شدند، در حالى كه قلب هاى تاريك جاهلان متعصب كمترين اثرى از خود نشان نداد! مى فرمايد: «ما آيات قرآن را يكى بعد از ديگرى براى آنها آورديم شايد متذكر شوند» (و لقد وصلنا لهم القول لعلهم يتذكرون ). اين آيات همچون قطرات باران پيوسته به يكديگر بر آنها نازل شد، در شكلهاى متنوع ، و كيفيات متفاوت ، گاهى وعده پاداش ، گاهى وعيد دوزخ ، گاه نصيحت و اندرز، گاه تهديد و انذار، گاه استدلالات عقلى ، و گاه تاريخ عبرت انگيز و پر بار گذشتگان خلاصه مجموعه اى كامل و بسيار متجانسى كه هر قلبى مختصر آمادگى داشته باشد او را به خود جذب مى كند، اما كوردلان نپذيرفتند. ولى ((كسانى كه قبلا كتاب آسمانى به آنها داده ايم (از يهود و نصارى ) به
قرآن ايمان مى آورند)) (الذين آتيناهم الكتاب من قبله هم به يؤ منون ). چرا كه آن را هماهنگ با نشانه هائى مى بينند كه در كتب آسمانى خود يافته اند. جالب اينكه اينها فقط گروهى بودند از اهل كتاب ، اما آيه فوق از آنها به عنوان اهل كتاب بدون هيچ قيدى ياد مى كند شايد اشاره به اينكه اهل كتاب واقعى اينها بودند و ديگران هيچ ! سپس مى افزايد: هنگامى كه اين آيات بر آنها خوانده مى شود مى گويند: به آن ايمان آورديم ، اينها مسلما حق است ، و از سوى پروردگار ما است (و اذا يتلى عليهم قالوا آمنا به انه الحق من ربنا). آرى تلاوت اين آيات بر آنها كافى بود كه «آمنا» بگويند و تصديق كنند. سپس اضافه مى كند: نه تنها امروز تسليم سخنان پروردگاريم كه «قبل از اين هم مسلمان بوديم » (انا كنا من قبله مسلمين ). ما نشانه هاى اين پيامبر را در كتب آسمانى خود يافته بوديم ، و به او دل بسته بوديم و با بيصبرى انتظار او را مى كشيديم ، و در اولين فرصت كه گمشده خود را يافتيم آن را گرفتيم و با جان و دل پذيرفتيم . سپس قرآن به پاداش عظيم اين گروه تقليد شكن و حق طلب پرداخته چنين مى گويد: «آنها كسانى هستند كه اجر و پاداششان را به خاطر صبر و شكيبائيشان دوبار دريافت مى دارند»! (اولئك يؤ تون اجرهم مرتين بما صبروا). يكبار به خاطر ايمانشان به كتاب آسمانى خودشان كه به راستى نسبت به آن وفادار و پايبند بودند، و يكبار هم به خاطر ايمان آوردن به پيامبر اسلام ، پيامبر
موعودى كه كتب پيشين از او خبر داده بود. اين احتمال نيز وجود دارد كه دوبار پاداش گرفتن آنها به خاطر آنست كه هم به پيامبر اسلام قبل از ظهورش ايمان داشتند و هم بعد از ظهورش ايمان آوردند چنانكه از آيات گذشته اين معنى استفاده مى شود. و آنها براى انجام وظيفه در هر دو مرحله ، صبر و استقامت فراوان به خرج دادند، نه منحرفان يهود و نصارى ، عمل آنها را مى پسنديدند، و نه تقليد از نياكان و جو اجتماعى به آنها اجازه رها كردن دين سابق مى داد، اما آنها ايستادند و پا بر سر منافع خويش و هواى نفس گذاردند و پاداش عظيم الهى را دو چندان كسب كردند. سپس به يك رشته از اعمال صالح آنها كه هر يك از ديگرى ارزندهتر است اشاره مى كند اين اعمال عبارتند از «دفع سيئات بوسيله حسنات » «انفاق از نعمتهاى الهى » و «برخورد بزرگوارانه با جاهلان » كه به انضمام «صبر و شكيبائى » كه در جمله قبل آمد، چهار صفت ممتاز مى شود. نخست مى گويد: «آنها بوسيله نيكيها، بديها را دفع مى كنند» (و يدرئون بالحسنة السيئة ). با گفتار نيكو، سخنان زشت را، و با معروف ، منكر را، و با حلم ، جهل جاهلان را، و با محبت عداوت و كينه توزى را، و با پيوند دوستى و صله رحم ، قطع پيوند را، خلاصه آنها سعى مى كنند بجاى اينكه بدى را با بدى پاسخ گويند با نيكى دفع كنند! اين يك روش بسيار مؤ ثرى است در مبارزه با مفاسد، مخصوصا در برابر گروهى از لجوجان و قرآن كرارا روى آن تكيه كرده است (شرح مبسوطى در اين زمينه در جلد دهم صفحه ۱۹۰ ذيل آيه ۲۲ رعد و جلد چهاردهم سوره مؤ منون ذيل آيه ۹۶ داده ايم ).
ديگر اينكه «از آنچه به آنان روزى داده ايم انفاق مى كنند» (و مما رزقناهم ينفقون ). نه تنها از اموال و ثروتشان كه از علم و دانش و نيروى فكرى و جسمى و وجاهت اجتماعيشان كه همه مواهب و روزيهاى الهى است در راه نيازمندان مى بخشند. و بالاخره آخرين امتياز عملى آنان اين است كه «هر گاه سخن لغو و بيهودهاى بشنوند از آن روى مى گردانند» (و اذا سمعوا اللغو اعرضوا عنه ). هرگز «لغو» را با «لغو» پاسخ نمى گويند، و جهل را با جهل جواب نمى دهند، بلكه به بيهوده گويان «مى گويند اعمال ما از آن ما است و اعمال شما از آن خودتان »! (و قالوا لنا اعمالنا و لكم اعمالكم ). نه شما را به جرم اعمال ما مى گيرند و نه ما را به جرم اعمال شما، اما به زودى خواهيد دانست كه عمل هر يك از ما چه محصولى به بار آورده است . سپس مى افزايد آنها با جاهلان بيهوده گو و كسانى كه با سخنان موذيانه سعى مى كنند اعصاب افراد با ايمان و نيكوكار را درهم بريزند، وداع مى گويند و گفتارشان اين است : «سلام بر شما ما طالب جاهلان نيستيم »! (سلام عليكم لا نبتغى الجاهلين ). ما نه اهل زشتگوئى و جهل و فساديم ، و نه خواهان آن ، ما خواهان دانشمندان روشن ضمير و علماى عامل و مؤ منان راستين هستيم . و به اين ترتيب آنها بجاى اينكه نيروهايشان را در مقابله با جاهلان كوردل و زشتگويان بيخبر به هدر دهند با بزرگوارى از كنار آنها گذشته به هدفها و برنامه هاى اساسى خود مى پردازند. قابل توجه اينكه آنها با اين گونه افراد كه روبرو مى شوند سلام تحيت
نمى گويند بلكه سلامشان سلام وداع است !
نكته :
دلهاى آماده ايمان در آيات فوق ، ترسيم بسيار گويا و زيبائى از قلوبى كه بذر ايمان را در خود جاى داده و پرورش مى دهند آمده است . آنها از قماش افراد بيشخصيتى كه مخزنى از جهل و تعصب ، بدزبانى و بيهوده گوئى ، بخل و كينه توزى هستند نمى باشند. آنها بزرگمردان و پاك زنانى هستند كه قبل از هر چيز زنجيرهاى اسارت تقليد كوركورانه را درهم شكسته اند، سپس با دقت به نداى منادى توحيد گوش فرا داده به محض اينكه دلائل حق را به قدر كافى يافتند، به آن دل مى بندند. بدون شك بايد غرامت زيادى براى اين تقليدشكنى و جدا شدن از انحراف محيطشان بپردازند، و محروميتها و ناراحتيهاى فراوانى را متحمل شوند، ولى آنها آنقدر صبر و شكيبائى دارند كه به خاطر هدف بزرگشان از عهده اين مشكلات بر مى آيند. آنها نه كينه توزند كه هر بدى را با بدتر پاسخ گويند و نه بخيل و خسيسند كه مواهب الهى را تنها به خودشان تخصيص دهند. آنها بزرگوارانى هستند كه علاوه بر همه اينها از دروغ و سرگرمى ناسالم و جر و بحثهاى بيهوده و سخنان بيمعنى و شوخيهاى ركيك و مانند آن بركنارند زبانى پاك و قلبى پاكتر دارند، و هرگز نيروهاى فعال و سازنده خود را با درگيرى جاهلان تباه نمى كنند، و حتى در بسيارى از موارد سكوت را كه بهترين پاسخ اين نابخردان است بر سخن گفتن ترجيح مى دهند.
آنها در فكر اعمال و مسؤ ليات خويشند، آنها چون تشنه كامانى كه به سراغ چشمه آب ميروند، تشنه علم و دانش و خواهان حضور در جلسات علماء و دانشمندانند. آرى اين بزرگوارانند كه مى توانند رسالت ايمان را در خود پذيرا شوند و اجر خود را نه يكبار كه دوبار از پيشگاه خدا دريافت دارند. اينها سلمانها، بحيراها، نجاشيها و حقجويانى همسنگر و هم خط آنها هستند كه در برابر انواع ناملايمات براى رسيدن به سر منزل ايمان مقاومت به خرج مى دهند. جالب اينكه در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه فرمود: نحن صبراء و شيعتنا اصبر منا و ذلك انا صبرنا على ما نعلم و صبروا على ما لا يعلمون : ما شكيبايانيم و پيروان ما از ما شكيباترند!، چرا كه ما از اسرار امور آگاهيم و شكيبائى مى كنيم (و طبعا اين كار آسانتر است ) ولى آنها بى آنكه اسرار را بدانند صبر و شكيبائى را از دست نمى دهند. فكر كنيد دو نفر جانباز راه خدا قدم به ميدان جهاد مى گذارند يكى از پايان كار با خبر است و مى داند نتيجه اين جهاد پيروزى است ، اما دومى با خبر نيست ، آيا از يك نظر صبر دومى بيشتر از صبر اولى نمى باشد؟ يا فى المثل قرائن نشان مى دهد كه هر دو شربت شهادت مى نوشند، اما يكى مى داند كه در شهادتش چه اسرارى نهفته است و چه موجى در آينده در اعصار و قرون متمادى ايجاد مى كند و چه الگوئى براى آزادگان مى شود، اما ديگرى از اسرار آينده آگاه نيست بدون شك دومى از اين نظر صبر بيشترى به خرج مى دهد. در حديث ديگرى در تفسير على بن ابراهيم آمده كه منظور از «لغو» در
آيه فوق «كذب » و «لهو» و «غنا» است ، و پرهيزكنندگان امامانند. پيدا است كه هر دو قسمت حديث از قبيل بيان مصداق روشن است و گرنه لغو مفهوم گسترده اى دارد كه غير اينها را نيز شامل مى شود، و اعراض كنندگان از لغو نيز همه مؤ منان راستين هستند، هر چند امامان در صف مقدم جاى دارند.
آيه ۵۶-۵۷
آيه و ترجمه
إِنَّك لا تهْدِى مَنْ أَحْبَبْت وَ لَكِنَّ اللَّهَ يهْدِى مَن يَشاءُ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ(۵۶) وَ قَالُوا إِن نَّتَّبِع الهُْدَى مَعَك نُتَخَطف مِنْ أَرْضِنَا أَ وَ لَمْ نُمَكِّن لَّهُمْ حَرَماً ءَامِناً يجْبى إِلَيْهِ ثَمَرَت كلِّ شىْءٍ رِّزْقاً مِّن لَّدُنَّا وَ لَكِنَّ أَكثرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ(۵۷) ترجمه : ۵۶ - تو نميتوانى كسى را كه دوست دارى هدايت كنى ، ولى خداوند هر كس را بخواهد هدايت مى كند، و او از هدايت يافتگان آگاهتر است . ۵۷ - آنها گفتند: ما اگر هدايت را همراه تو پذيرا شويم ما را از سرزمينمان مى ربايند! آيا ما حرم امنى در اختيار آنها قرار نداديم كه ثمرات هر چيزى (از هر شهر و ديارى ) به سوى آن آورده مى شود، ولى اكثر آنها نمى دانند! تفسير: هدايت تنها به دست خدا است گرچه در شان نزول آيه نخست از اين آيات بحثهاى زيادى كرده اند اما چنانكه خواهيم ديد رواياتى است بى اعتبار و بيارزش كه گويا براى مقاصد خاصى جعل شده است و لذا بهتر اين ديديم كه تفسير آيه را از خود قرآن مجيد بخواهيم و بعد به نقد و بررسى آن روايات مشكوك يا مجعول برويم . با توجه به اينكه در آيات گذشته سخن از دو گروه در ميان بود: گروهى
مشركان لجوج از اهل مكه كه هر چند رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اصرار براى هدايت آنها داشت ، نور ايمان در قلبشان نفوذ كرد و به عكس گروهى از اهل كتاب و افراد دوردست ، هدايت الهى را پذيرفتند و عاشقانه در راه اسلام پافشارى و ايثار كردند حتى از مخالفت بستگان و خويشاوندان نزديك و جاهلان خودخواه وحشتى به دل راه ندادند. با توجه به اين امور نخستين آيه مورد بحث پرده از روى اين حقيقت برميدارد كه «تو نمى توانى هر كه را دوست دارى هدايت كنى ، ولى خداوند هر كس را بخواهد هدايت مى كند، و او از هدايت يافتگان آگاهتر است » (انك لا تهدى من احببت و لكن الله يهدى من يشاء و هو اعلم بالمهتدين ). او مى داند چه افرادى لايق پذيرش ايمانند، او مى داند چه قلبهائى براى حق مى طپند، او مى داند در چه سرهائى ، سوداى عشق خدا است ، آرى او اين افراد شايسته را خوب مى شناسد و به آنها توفيق مى دهد و لطفش را رفيق راه آنها مى سازد تا به سوى ايمان رهنمون شوند. اما تاريكدلان زشت سيرتى كه در دل با حق دشمنند، و با تمام قدرتشان به پيكار با فرستادگان خدا برخاستهاند، و از نظر زندگى آنقدر آلوده و ننگينند كه لايق نور ايمان نيستند، خداوند هرگز چراغ توفيق را فرا راه آنها قرار نمى دهد. بنابراين منظور از هدايت در اينجا «ارائه طريق » نيست ، چرا كه ارائه طريق كار اصلى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است و بدون استثناء راه را به همه نشان مى دهد، بلكه منظور از هدايت در اينجا «ايصال به مطلوب » و رسانيدن به سر منزل مقصود است اين تنها كار خدا است كه بذر ايمان را در دلها بپاشد و كار او هم بيحساب نيست او به دلهاى آماده نظر مى افكند و اين نور آسمانى را بر آنها مى پاشد. به هر حال اين آيه يكنوع دلدارى براى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است كه به اين واقعيت
توجه كند نه اصرار بر شرك از ناحيه گروهى از بت پرستان مكه بى دليل است ، و نه ايمان مخلصانه مردم حبشه يا نجران و امثال سلمانها و بحيراها. هرگز از عدم ايمان گروه اول نگرانى به خود راه نده ، كه اين نور الهى به سراغ دلهاى آماده مى رود و در آنجا ورود مى كند و خيمه مى زند. نظير اين مضمون در آيات قرآن فراوان است : در آيه ۲۷۲ بقره مى خوانيم : ليس عليك هداهم و لكن الله يهدى من يشاء: «هدايت آنها بر تو نيست خدا هر كه را بخواهد هدايت مى كند». و در آيه ۳۷ نمل مى خوانيم : ان تحرص على هداهم فان الله لا يهدى من يضل : «اگر اصرار بر هدايت اين گروه داشته باشى مؤ ثر نيست ، چرا كه خدا كسى را كه گمراه كرده است هدايت نمى كند». و در آيه ۴۳ يونس آمده است : افانت تهدى العمى و لو كانوا لا يبصرون : «تو مى خواهى نابينايان را هدايت كنى هر چند چيزى را نمى بينند و حقيقتى را درك نمى كنند»! و بالاخره در آيه ۴ سوره ابراهيم به عنوان يك قانون كلى مى فرمايد: فيضل الله من يشاء و يهدى من يشاء و هو العزيز الحكيم : «خدا هر كس را بخواهد گمراه مى كند و هر كس را خدا بخواهد هدايت مى كند و او عزيز حكيم است ». آخرين جمله آيه اخير به خوبى نشان مى دهد كه مشيت الهى درباره اين دو گروه بى حساب نيست بلكه بر طبق حكمت و برنامه لياقتها و تلاشها و كوششهاى افراد است ، تنها بر اين اساس است كه خدا توفيق هدايت را نصيب گروهى مى كند و يا از گروهى سلب مى نمايد. در دومين آيه مورد بحث ، سخن از كسانى مى گويد كه در دل به حقانيت
اسلام معترف بودند ولى روى ملاحظات منافع شخصى ، حاضر به قبول ايمان نبودند مى فرمايد: «آنها گفتند ما اگر هدايت را همراه تو پذيرا شويم و از آن پيروى كنيم ما را از سرزمينمان مى ربايند»! (و قالوا ان نتبع الهدى معك نتخطف من ارضنا). در تفاسير آمده كه اين سخن را حارث بن نوفل بيان كرد، خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) رسيد عرض نمود ما مى دانيم كه گفتار تو حق است اما چيزى كه مانع مى شود از برنامه تو پيروى كنيم و ايمان بياوريم ترس از هجوم عرب بر ما است كه ما را از سرزمينمان بربايند، و ما قدرت مقابله با آنها را نداريم !. اين سخن را كسى مى گويد كه قدرت پروردگار را ناچيز مى شمرد و قدرت مشتى عرب جاهلى را عظيم ، اين سخن را كسى مى گويد كه هنوز به عمق عنايتها و حمايتهاى الهى آشنا نيست ، و نمى داند چگونه او يارانش را يارى و دشمنانش را در هم مى شكند، لذا قرآن در پاسخ آنها چنين مى گويد: آيا ما حرم امنى در اختيار آنها قرار نداديم كه ثمرات و محصولات هر شهر و ديارى به سوى آن آورده مى شود؟! (اولم نمكن لهم حرما آمنا يجبى اليه ثمرات كل شى ء). «ولى اكثر آنها نمى دانند» (و لكن اكثرهم لا يعلمون ). خداوندى كه سرزمين شوره زار و سنگلاخ بى آب و درختى را حرم امن قرار داد، و آنچنان دلها را متوجه آن ساخت كه بهترين محصولات از نقاط مختلف
جهان را به سوى آن مى آورند، قدرت خود را بخوبى نشان داده است ، كسى كه چنين قدرتنمائى كرده و اين همه امنيت و نعمت را در چنين سرزمينى قرار داده و با چشم خود آثار آن را مى بينيد و سالها از آن بهره گرفته ايد چگونه قادر نيست شما را در برابر هجوم مشتى اعراب بتپرست حفظ كند؟! شما در حال كفر مشمول اين دو نعمت بزرگ الهى ، امنيت و مواهب زندگى بوديد چگونه ممكن است خداوند بعد از اسلام شما را از آن محروم سازد، دل قوى داريد و ايمان بياوريد و محكم بايستيد كه خداى كعبه و مكه با شما است . در اينجا اين سؤ ال مطرح است كه تاريخ نشان مى دهد حرم مكه براى مسلمانان آنقدر هم امن و امان نبود، مگر گروهى از مسلمانان را در آنجا آزار و شكنجه ندادند؟ مگر آنهمه سنگ بر بدن پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نزدند؟ مگر بعضى از مسلمانان را در مكه نكشتند؟ مگر گروهى با جعفر و بقيه با پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سرانجام از آنجا به خاطر ناامنى هجرت نكردند؟! در پاسخ مى گوئيم : اولا: با تمام اين امور باز مكه نسبت به بقيه نقاط امنيت بيشترى داشت ، و عرب براى آن احترام و قداستى قائل بود، باز هم جناياتى را كه در نقاط ديگر مرتكب مى شدند نمى توانستند در آنجا انجام دهند، خلاصه حتى در عين ناامنى ، حرم مكه از امنيت نسبى قابل توجهى برخوردار بود، مخصوصا اين امنيت از ناحيه اعراب بيرون مكه بيشتر رعايت مى شد. ثانيا: درست است كه در آغاز اسلام مدت كوتاهى اين سرزمين امن الهى دستخوش پارهاى از ناامنيها شد، ولى چيزى نگذشت كه به صورت كانونى بزرگ از امنيت پايدار و مركزى عظيم از انواع نعمتها درآمد، بنابراين تحمل اين مشكلات زودگذر براى رسيدن به نعمتهاى بزرگ كار سخت و پيچيده اى نبود. به هر حال بسيارند كسانى كه از ترس تزلزل منافع شخصيشان همچون حارث
بن نوفل ، دست از هدايت و ايمان برمى دارند در حالى كه ايمان به خدا و تسليم در برابر فرمان او، نه تنها منافع معنوى آنها را تامين مى كند كه در تامين منافع مشروع مادى و محيط امن و سالم براى آنها نيز فوق العاده مؤ ثر است ، ناامنيها و كشتارها و غارتگريهائى را كه در دنياى به اصطلاح متمدن امروز، دنيائى كه از ايمان و هدايت دور افتاده است مى بينيم گواه زنده اين مدعا است . توجه به اين نكته نيز لازم است كه خداوند در اينجا اول نعمت امنيت را مى شمرد و بعد جلب ارزاق را از همه جا به سوى مكه ، اين تعبير ممكن است بيانگر اين واقعيت باشد كه تا امنيت در شهر و كشورى حكمفرما نگردد وضع اقتصادى آنها سامان نخواهد يافت ، شرح اين سخن را ذيل آيه ۳۵ سوره ابراهيم داده ايم (جلد ۱۰ صفحه ۳۶۶). و نيز جالب اينكه يجبى به صورت فعل مضارع آمده كه دال بر استمرار در حال و آينده است ، و ما امروز بعد از گذشتن چهارده قرن با چشم خود شاهد مفهوم اين سخن و استمرار جلب همه نوع مواهب به سوى اين سرزمين هستيم ، كسانى كه خانه خدا را زيارت مى كنند با چشم خود مى بينند اين سرزمين خشك و سوزان و بى آب و علف در ميان انواع بهترين نعمتها غرق است ، و شايد در هيچ نقطه اى از دنيا اين وفور نعمت نباشد.
نكته :
ايمان ابو طالب و جنجالى كه در اين زمينه برپا كرده اند! ابتدا اين موضوع براى كسانى كه اهل مطالعه هستند عجيب جلوه مى كند كه چرا گروهى از راويان اخبار اصرار داشتند ابو طالب عموى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را كه به اتفاق همه مسلمانان جهان از كسانى بود كه حداكثر فداكارى و ايثار و حمايت
را در مورد پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) انجام داد، بى ايمان و مشرك جلوه دهند و كافر بميرانند؟! چرا درباره ديگران كه نقشى در تاريخ اسلام نداشتند اين همه اصرار نيست ؟ اينجا است كه با خبر مى شويم مساءله يك مساءله عادى نيست ، سپس با كمى دقت به اينجا ميرسيم كه پشت سر اين بحثهاى تاريخى و روائى بازى سياسى خطرناكى از ناحيه رقبا و دشمنان على (عليه السلام ) در جريان بوده ، آنها اصرار داشتند هر فضيلتى را از او سلب كنند و حتى پدر ايثارگر و فداكارش را مشرك قلمداد كنند و بيايمان از دنيا ببرند! يقينا بنى اميه و هواخواهان آنها در عصر خود، و حتى پيش از آنكه به حكومت برسند، هر جا توانستند به اين فكر دامن زدند و كوشش داشتند از هر جا كه ممكن است شواهدى هر چند سست و بيپايه براى اثبات اين مدعا سر هم كنند. ما قطع نظر از اين موج انحرافى سياسى كثيف و آلوده كه خود از جهاتى قابل دقت و مطالعه است ، مساءله را به عنوان يك مساءله صرفا تاريخى و تفسيرى بطور بسيار فشرده (آنچنانكه وضع كتاب ايجاب مى كند) مورد بررسى قرار مى دهيم تا روشن شود در پشت سر اين جنجالها هيچگونه مدرك معتبرى وجود ندارد، بلكه شواهد زندهاى بر ضد آن در دست داريم : ۱ - آيه مورد بحث (انك لا تهدى من احببت ...) چنانكه ديديم هيچگونه ارتباطى با ابو طالب ندارد و آيات قبل از آن بخوبى دلالت مى كند كه درباره گروهى از مؤ منان اهل كتاب در برابر مشركان مكه است . جالب اينكه فخر رازى كه خود به اصطلاح اجماع مسلمين را بر نزول آيه در باره ابو طالب نقل كرده ، تصريح مى كند كه در ظاهر آيه كمترين دلالتى بر كفر
ابو طالب نيست . اما با اين حال چرا اصرار دارند كه آن را به شرك ابو طالب ارتباط دهند راستى وحشت آور است . ۲ - مهمترين دليلى كه در اين زمينه اقامه كرده اند ادعاى اجماع مسلمين است كه ابوطالب ، مشرك از دنيا رفته است ! در حالى كه چنين اجماعى دروغ محض است ، چنانكه مفسر معروف اهل سنت «آلوسى » در «روح المعانى » تصريح كرده است كه اين مساءله اجماعى نيست و حكايت اجماع مسلمين يا مفسرين بر اينكه آيه فوق در باره ابو طالب نازل شده صحيح به نظر نمى رسد، چرا كه علماى شيعه و بسيارى از مفسرين آنها معتقد به اسلام ابوطالب هستند و ادعاى اجماع ائمه اهلبيت بر اين معنى كرده اند، بعلاوه اكثر قصيده هاى ابوطالب شهادت بر ايمان او مى دهد. ۳ - دقت و بررسى نشان مى دهد كه اين ادعاى اجماع از اخبار آحادى سر چشمه مى گيرد كه هيچ اعتبارى به آن نيست ، و در سند اين روايات افراد مشكوك يا كذابى هستند. از جمله روايتى است كه ابن مردويه با سند خودش از ابن عباس نقل كرده كه آيه «انك لا تهدى من احببت » در باره ابو طالب نازل شده است ، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به او اصرار كرد اسلام بياورد او نپذيرفت !. در حالى كه در سند اين روايت «ابوسهل سرى » است كه بنا به تصريح بعضى از بزرگان علم رجال ، او يكى از دروغپردازان و جعل كنندگان و سارقان حديث بود، و همچنين «عبد القدوس ابى سعيد دمشقى » كه باز در سند اين حديث
است ، او نيز از «كذابين » است !. ظاهر تعبير حديث ، چنين گواهى مى دهد كه ابن عباس بدون واسطه اين حديث را نقل كرده و خودش شاهد و ناظر بوده ، در حالى كه مى دانيم ابن عباس ، سه سال قبل از هجرت متولد شد، بنابراين هنگام وفات ابوطالب هنوز از پستان مادر شير مى خورد! و اين نشان مى دهد كه جاعلان حديث حتى در كار خود ناشى بوده اند. حديث ديگرى در اين زمينه از «ابو هريره » نقل كرده اند، مى گويد: هنگامى كه وفات ابو طالب فرا رسيد، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به او فرمود: «اى عمو بگو لا اله الا الله تا من روز قيامت نزد خدا براى تو گواهى به توحيد دهم » ابو طالب گفت : «اگر نه به خاطر اين بود كه قريش مرا سرزنش مى كرد كه او به هنگام مرگ از روى ترس ، اظهار ايمان نمود من شهادت به توحيد مى دادم ، و چشم تو را روشن مى ساختم ! در اين هنگام آيه ((انك لا تهدى من احببت » نازل شد))!. باز ظاهر حديث اين است كه «ابو هريره » شخصا شاهد چنين مطلبى بوده است در حالى كه مى دانيم ابو هريره در سال فتح خيبر، يعنى هفت سال بعد از هجرت اظهار اسلام كرد، او كجا و وفات ابوطالب كه قبل از هجرت واقع شد كجا؟! بنابراين آثار جعل ناشيانه در اين حديث نيز نمايان است . و اگر گفته شود ابن عباس و ابو هريره ، خود شاهد اين ماجرا نبودند، و اين داستان را از ديگرى شنيده اند، سؤ ال مى كنيم از چه كسى ؟ شخصى كه اين روايت را براى اين دو نفر بيان كرده ناشناس و مجهول است ، و چنين حديثى را مرسل مى نامند و همه مى دانند اعتبارى به احاديث مرسل نيست . متاسفانه جمعى از مفسران و راويان اخبار بدون دقت و مطالعه اين گونه
احاديث را در كتابهاى خود از يكديگر گرفته و نقل كرده اند، و كمكم براى خودشان اجماعى درست كرده اند اما كدام اجماع ؟ و كدام حديث معتبر؟ ۴ - از همه اينها گذشته متن همين احاديث مجعول نشان مى دهد كه ابو طالب ايمان به حقانيت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) داشته ، هر چند روى ملاحظاتى بر زبان جارى نمى كرده ، و مى دانيم ايمان به قلب است و زبان جنبه طريقت دارد، در بعضى از احاديث اسلامى ، وضع ابوطالب به اصحاب كهف تشبيه شده است كه ايمان در دل داشتند هر چند به عللى قدرت اظهار آن را نداشتند. ۵ - مگر مى توان در مساءله اى به اين مهمى ، يك جانبه بحث كرد و تنها به روايت مرسله از ابو هريره و ابن عباس و مانند آن قناعت نمود؟ چرا اجماع امامان اهلبيت (عليهم السلام ) و چرا اجماع علماى شيعه در اينجا مورد توجه قرار نمى گيرد؟! با آنكه آنها به وضع خاندان پيامبر آشناترند. ما امروز اشعار زيادى از ابوطالب در دست داريم كه ايمان او را به اسلام و رسالت محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به عنوان پيامبر اسلام با وضوح تمام بيان مى كند، اين اشعار را بسيارى از بزرگان و دانشمندان در كتابهايشان آورده اند، و ما نمونه هاى گويائى از آن را در جلد پنجم تفسير نمونه صفحه ۱۹۴ به بعد (ذيل آيه ۲۶ سوره انعام ) از منابع معروف اهل سنت نقل كرديم . ۶ - از همه اينها گذشته تاريخ زندگى ابوطالب و فداكارى عظيم او نسبت به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و علاقه شديد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مسلمانان نسبت به او تا آنجا كه سال مرگش را «عام الحزن » (سال اندوه ) نام نهادند، همه نشان مى دهد كه او به اسلام عشق مى ورزيد و دفاعش از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به عنوان دفاع از يك خويشاوند نبود، بلكه به صورت دفاع يك مؤ من مخلص و يك عاشق پاكباخته و سرباز فداكار از جان
گذشته از رهبر و پيشواى خود بود، با اين حال چقدر غفلت و بيخبرى و ناسپاسى و ظلم است كه گروهى اصرار داشته باشند، اين مؤ من موحد مخلص را از دنيا ببرند؟!.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |