تفسیر:نمونه جلد۱۶ بخش۵۱
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
آيه ۲۶-۲۸
آيه و ترجمه
قَالَت إِحْدَاهُمَا يَأَبَتِ استَئْجِرْهُ إِنَّ خَيرَ مَنِ استَئْجَرْت الْقَوِى الاَمِينُ(۲۶) قَالَ إِنى أُرِيدُ أَنْ أُنكِحَك إِحْدَى ابْنَتىَّ هَتَينِ عَلى أَن تَأْجُرَنى ثَمَنىَ حِجَجٍ فَإِنْ أَتْمَمْت عَشراً فَمِنْ عِندِك وَ مَا أُرِيدُ أَنْ أَشقَّ عَلَيْك ستَجِدُنى إِن شاءَ اللَّهُ مِنَ الصلِحِينَ(۲۷) قَالَ ذَلِك بَيْنى وَ بَيْنَك أَيَّمَا الاَجَلَينِ قَضيْت فَلا عُدْوَنَ عَلىَّ وَ اللَّهُ عَلى مَا نَقُولُ وَكيلٌ(۲۸) ترجمه : ۲۶ - يكى از آن دو (دختر) گفت : پدرم ! او را استخدام كن ، چرا كه بهترين كسى را كه استخدام مى توانى كنى آن كس است كه قوى و امين باشد. ۲۷ - (شعيب ) گفت : من مى خواهم يكى از اين دو دخترم را به همسرى تو در آورم به اين شرط كه هشت سال براى من كار كنى ، و اگر آن را تا ده سال افزايش دهى محبتى از ناحيه تو است ، من نمى خواهم كار سنگينى بر دوش تو بگذارم و ان شاء الله مرا از صالحان خواهى يافت . ۲۸ - (موسى ) گفت (مانعى ندارد) اين قراردادى ميان من و تو باشد، البته هر كدام از اين دو مدت را انجام دهم ستمى بر من نخواهد بود (و من در انتخاب آن آزادم ) و خدا بر آنچه ما مى گوئيم گواه است .
تفسير: موسى در خانه شعيب اين ششمين صحنه از زندگى موسى در اين ماجراى بزرگ است . موسى به خانه شعيب آمد، خانه اى ساده و روستائى ، خانه اى پاك و مملو از معنويت ، بعد از آنكه سرگذشت خود را براى شعيب بازگو كرد، يكى از دخترانش زبان به سخن گشود و با اين عبارت كوتاه و پر معنى به پدر پيشنهاد استخدام موسى براى نگهدارى گوسفندان كرد ((گفت : اى پدر! اين جوان را استخدام كن ، چرا كه بهترين كسى كه مى توانى استخدام كنى آن فرد است كه قوى امين باشد او هم امتحان نيرومندى خود را داده هم پاكى و درستكارى را (قالت اءحداهما يا ابت استاجره ان خير من استاجرت القوى الامين ). دخترى كه در دامان يك پيامبر بزرگ پرورش يافته بايد اين چنين مؤ دبانه و حساب شده سخن بگويد، و در عبارتى كوتاه و با كمترين الفاظ حق سخن را ادا كند. اين دختر از كجا مى دانست كه اين جوان هم نيرومند است و هم درستكار، با اينكه نخستين بار كه او را ديده بر سر چاه بوده و سوابق زندگيش براى او روشن نيست . پاسخ اين سؤ ال معلوم است : قوت او را به هنگام كنار زدن چوپانها از سر چاه براى گرفتن حق اين مظلومان و كشيدن دلو سنگين يك تنه از چاه فهميده بود، و امانت و درستكاريش آن زمان روشن شد كه در مسير خانه شعيب راضى نشد دختر جوانى پيش روى او راه برود، چرا كه باد ممكن بود لباس او را جابجا كند.
بعلاوه از خلال سرگذشت صادقانه اى كه براى شعيب نقل كرد نيز قدرت او در مبارزه با قبطيان روشن مى شد و هم امانت و درستى او كه هرگز با جباران سازش نكرد، و روى خوش نشان نداد. در اينجا شعيب از پيشنهاد دخترش استقبال كرد، رو به موسى نموده چنين «گفت : من مى خواهم يكى از اين دو دخترم را به همسرى تو در آورم به اين شرط كه هشت سال براى من كار كنى »! (قال انى اريد ان انكحك احدى ابنتى هاتين على ان تاجرنى ثمانى حجج ). سپس افزود «و اگر هشت سال را به ده سال تكميل كنى محبتى كرده اى ، اما بر تو واجب نيست »! (فان اتممت عشرا فمن عندك ). و به هر حال «من نمى خواهم كار را بر تو مشكل بگيرم ، و انشاء الله به زودى خواهى ديد كه من از صالحانم » (و ما اريد ان اشق عليك ستجدنى ان شاء الله من الصالحين ). من به عهد و پيمانم وفادارم و هرگز سختگيرى نخواهم كرد و با خير و نيكى با تو رفتار خواهم نمود. در اطراف اين پيشنهاد ازدواج و مهريه و ساير خصوصيات آن سؤ الات بسيارى مطرح است كه در بحث نكاح ان شاء الله خواهد آمد.
موسى به عنوان موافقت و قبول اين عقد «گفت : اين قراردادى ميان من و تو باشد» (قال ذلك بينى و بينك ). البته ((هر كدام از اين دو مدت (هشت سال يا ده سال ) را انجام دهم ظلمى بر من نخواهد بود و در انتخاب آن آزادم )) (ايما الاجلين قضيت فلا عدوان على ). و براى محكم كارى و استمداد از نام پروردگار افزود: «و خدا بر آنچه ما مى گوئيم شاهد و گواه است » (و الله على ما نقول وكيل ). و به همين سادگى موسى داماد شعيب شد!
نكته ها:
۱ - دو شرط اساسى براى مديريت صحيح در جمله كوتاهى كه در آيات فوق از زبان دختر شعيب در مورد استخدام موسى آمده بود مهمترين و اصوليترين شرايط مديريت به صورت كلى و فشرده خلاصه شده بود: قدرت و امانت . بديهى است منظور از قدرت تنها قدرت جسمانى نيست ، بلكه مراد قدرت و قوت بر انجام مسئوليت است . يك پزشك قوى و امين پزشكى است كه از كار خود آگاهى كافى و بر آن تسلط كامل داشته باشد. يك مدير قوى كسى است كه حوزه ماموريت خود را به خوبى بشناسد، از «انگيزه ها» با خبر باشد، در «برنامه ريزى » مسلط و از ابتكار سهم كافى و در «تنظيم كارها» مهارت لازم داشته باشد، «هدفها را روشن كند» و نيروها را براى رسيدن به هدف «بسيج » نمايد. در عين حال دلسوز و خيرخواه و امين و درستكار باشد. آنها كه در سپردن مسئوليتها و كارها تنها به امانت و پاكى قناعت مى كنند
به همان اندازه در اشتباهند كه براى پذيرش مسئوليت داشتن تخصص را كافى بدانند. «متخصصان خائن و آگاهان نادرست همان ضربه را مى زنند كه درستكاران نا آگاه و بى اطلاع »! اگر بخواهيم كشورى را تخريب كنيم بايد كارها را به دست يكى از اين دو گروه بسپاريم : مديران خائن ، و پاكان غير مدير و نتيجه هر دو يكى است ! منطق اسلام اين است كه هر كار بايد به دست افرادى نيرومند و توانا و امين باشد، تا نظام جامعه به سامان رسد، و اگر در علل زوال حكومتها در طول تاريخ بينديشيم مى بينيم عامل اصلى سپردن كار به دست يكى از دو گروه فوق بوده است . جالب اينكه در برنامه هاى اسلامى در همه جا علم و تقوا در كنار هم قرار دارد، مرجع تقليد بايد مجتهد و عادل باشد، قاضى و رهبر بايد مجتهد و «عادل » باشد (البته در كنار اين دو شرط شرائط ديگرى نيز هست اما اساس و پايه ، اين دو است «علم و آگاهى »، توام با «عدالت و تقوى »). ۲ - پاسخ به چند سؤ ال در مورد ازدواج دختر شعيب با موسى گفتيم آيات فوق سؤ الات فراوانى را برانگيخته است كه بايد جواب همه را به طور فشرده بياوريم : الف : آيا از نظر فقهى صحيح است دخترى كه مى خواهد به ازدواج كسى در آيد دقيقا معلوم نباشد بلكه به هنگام اجراى صيغه عقد گفته شود يكى از اين دو دختر را به ازدواج تو درمى آورم . «پاسخ »: معلوم نيست كه عبارت فوق به هنگام اجراى صيغه گفته شده باشد بلكه ظاهر اين است كه گفتگوى مقدماتى و به اصطلاح «مقاوله » است تا بعد از موافقت موسى ، طرفين يكديگر را انتخاب كنند و صيغه عقد جارى شود. ب : آيا مى توان «مهر» را به صورت مجهول و مردد ميان كم و زياد قرار داد؟
«پاسخ »: از لحن آيه به خوبى برمى آيد كه مهريه واقعى هشت سال خدمت كردن بوده است و دو سال ديگر مطلبى بوده است موكول به اراده و ميل موسى . ج : اصولا آيا مى توان «كار و خدمات » را مهريه قرار داد؟ و چگونه مى توان با چنين همسرى هم بستر گرديد در حالى كه هنوز زمان پرداخت تمام مهريه او فرا نرسيده است و حتى قدرت بر پرداخت همه آن يكجا ندارد؟ «پاسخ »: هيچ دليلى بر عدم جواز چنين مهرى وجود ندارد، بلكه اطلاقات ادله مهر در شريعت ما نيز هر چيزى را كه ارزش داشته باشد شامل مى شود، اين هم لزومى ندارد كه تمام مهر را يكجا بپردازند، همين اندازه كه تمام آن در ذمه شوهر قرار گيرد و زن مالك آن شود كافى است ، اصل سلامت و استصحاب نيز حكم مى كند كه اين شوهر زنده مى ماند و توانائى بر اداء اين خدمت را دارد. د: اصولا چگونه ممكن است خدمت كردن به پدر، مهر دختر قرار داده شود؟ مگر دختر كالائى است كه او را به آن خدمت بفروشند؟. «پاسخ »: بدون شك شعيب از سوى دخترش در اين مساءله احراز رضايت نموده و وكالت داشت كه چنين عقدى را اجرا كند، و به تعبير ديگر مالك اصلى در ذمه موسى ، همان دختر شعيب بود، اما از آنجا كه زندگى همه آنها به صورت مشترك و در نهايت صفا و پاكى مى گذشت و جدائى در ميان آنها وجود نداشت (همانگونه كه هم اكنون در بسيارى از خانواده هاى قديمى يا روستائى ديده مى شود كه زندگى يك خانواده كاملا به هم آميخته است ) اين مساءله مطرح نبود، كه اداى اين دين چگونه بايد باشد، خلاصه اينكه مالك مهر تنها دختر است نه پدر و خدمات موسى نيز در همين طريق بود.
ه: مهريه دختر شعيب مهريه نسبتا سنگينى بوده ، زيرا اگر به حساب امروز كار يك كارگر معمولى را در يك ماه و يكسال محاسبه كنيم و سپس آن را در عدد ۸ ضرب نمائيم مبلغ قابل ملاحظه اى مى شود. «پاسخ »: اولا اين ازدواج يك ازدواج ساده نبود بلكه مقدمه اى بود براى ماندن موسى در مكتب شعيب ، مقدمه اى بود براى اينكه موسى يك دانشگاه بزرگ را در اين مدت طولانى طى كند، و خدا مى داند كه در اين مدت موسى چه ها از «پير مدين » فرا گرفت . از اين گذشته اگر موسى اين مدت را براى شعيب كار مى كرد، در عوض شعيب نيز تمام زندگى او و همسرش را از همين طريق تامين مى نمود، بنا بر اين اگر هزينه موسى و همسرش را از مزد اين كار كم كنيم مبلغ زيادى باقى نخواهد ماند و تصديق خواهيم كرد مهر ساده و سبكى بوده است !. ۳ - ضمنا از اين داستان استفاده مى شود آنچه امروز در ميان ما رائج شده كه پيشنهاد پدر و كسان دختر را در مورد ازدواج با پسر عيب مى دانند درست نيست ، هيچ مانعى ندارد كسان دختر شخصى را كه لايق همسرى فرزندشان مى دانند پيدا كنند و به او پيشنهاد دهند همانگونه كه شعيب چنين كرد، و در حالات بعضى از بزرگان اسلام نظير آن ديده شده است . ۴ - نام دختران شعيب را «صفوره » (يا صفورا) و «ليا» نوشته اند كه اولى با موسى ازدواج كرد.
آيه ۲۹-۳۵
آيه و ترجمه
فَلَمَّا قَضى مُوسى الاَجَلَ وَ سارَ بِأَهْلِهِ ءَانَس مِن جَانِبِ الطورِ نَاراً قَالَ لاَهْلِهِ امْكُثُوا إِنى ءَانَست نَاراً لَّعَلى ءَاتِيكُم مِّنْهَا بخَبرٍ أَوْ جَذْوَةٍ مِّنَ النَّارِ لَعَلَّكُمْ تَصطلُونَ(۲۹) فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِى مِن شطِى الْوَادِ الاَيْمَنِ فى الْبُقْعَةِ الْمُبَرَكةِ مِنَ الشجَرَةِ أَن يَمُوسى إِنى أَنَا اللَّهُ رَب الْعَلَمِينَ(۳۰) وَ أَنْ أَلْقِ عَصاك فَلَمَّا رَءَاهَا تهْتزُّ كَأَنهَا جَانُّ وَلى مُدْبِراً وَ لَمْ يُعَقِّب يَمُوسى أَقْبِلْ وَ لا تخَف إِنَّك مِنَ الاَمِنِينَ(۳۱) اسلُك يَدَك فى جَيْبِك تخْرُجْ بَيْضاءَ مِنْ غَيرِ سوءٍ وَ اضمُمْ إِلَيْك جَنَاحَك مِنَ الرَّهْبِ فَذَنِك بُرْهَنَانِ مِن رَّبِّك إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلايهِ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً فَسِقِينَ(۳۲) قَالَ رَب إِنى قَتَلْت مِنْهُمْ نَفْساً فَأَخَاف أَن يَقْتُلُونِ(۳۳) وَ أَخِى هَرُونُ هُوَ أَفْصحُ مِنى لِساناً فَأَرْسِلْهُ مَعِىَ رِدْءاً يُصدِّقُنى إِنى أَخَاف أَن يُكَذِّبُونِ(۳۴) قَالَ سنَشدُّ عَضدَك بِأَخِيك وَ نجْعَلُ لَكُمَا سلْطناً فَلا يَصِلُونَ إِلَيْكُمَا بِئَايَتِنَا أَنتُمَا وَ مَنِ اتَّبَعَكُمَا الْغَلِبُونَ(۳۵)
۳۴ و اءخى هارون هو اءفصح منى لسانا فارسله معى ردء ايصد قنى انى اءخاف اءن يكذبون ۳۵ قال سنشد عضدك باخيك و نجعل لكما سلطانا فلا يصلون اليكما باياتنا اءنتما و من اتبعكما الغالبون ترجمه : ۲۹ - هنگامى كه موسى مدت خود را به پايان رسانيد و همراه خانواده اش (از مدين به سوى مصر) حركت كرد از جانب طور آتشى ديد! به خانواده اش گفت : درنگ كنيد من آتشى ديدم ، مى روم شايد خبرى براى شما بياورم ، يا شعله اى از آتش ، تا با آن گرم شويد. ۳۰ - هنگامى كه به سراغ آتش آمد ناگهان از ساحل راست وادى در آن سرزمين بلند و پر بركت از ميان يك درخت ندا داده شد كه اى موسى ! منم خداوند، پروردگار جهانيان !. ۳۱ - عصايت را بيفكن ، هنگامى كه (عصا را افكند) نگاه كرد و ديد همچون مارى با سرعت حركت مى كند! ترسيد و به عقب برگشت و حتى پشت سر خود را نگاه نكرد! (به او گفته شد) برگرد و نترس تو در امان هستى ! ۳۲ - دستت را در گريبانت فرو بر، هنگامى كه خارج مى شود سفيد و درخشنده است و بدون عيب و نقص ، و دستهايت را بر سينه ات بگذار تا ترس و وحشت از تو دور شود، اين دو برهان روشن از پروردگارت به سوى فرعون و اطرافيان اوست كه آنها قوم فاسقى هستند. ۳۳ - عرض كرد: پروردگارا من از آنها يك تن را كشته ام مى ترسم مرا به قتل برسانند. ۳۴ - و برادرم هارون زبانش از من فصيحتر است ، او را همراه من بفرست تا ياور من باشد
و مرا تصديق كند مى ترسم مرا تكذيب كنند. ۳۵ - فرمود: بازوان تو را بوسيله برادرت محكم مى كنيم و براى شما سلطه و برترى قرار مى دهيم و به بركت آيات ما بر شما دست نمى يابند، شما و پيروانتان پيروزيد. تفسير: نخستين جرقه وحى ! در اينجا به هفتمين صحنه از اين داستان مى رسيم : هيچكس دقيقا نمى داند در اين ده سال بر موسى چه گذشت اما بدون شك اين ده سال از بهترين سالهاى عمر موسى بود، سالهائى گوارا، شيرين و آرامبخش سالهاى سازندگى و آمادگى براى يك ماموريت بزرگ . در حقيقت ضرورت داشت كه موسى (عليه السلام ) يك دوران دهساله را در غربت و در كنار يك پيامبر بزرگ بگذارند و شبانى كند، تا اگر خوى كاخنشينى بر فكر و جان او اثر گذاشته است به كلى شستشو شود، موسى بايد در كنار كوخنشينان باشد، از دردهاى آنها آگاه گردد و براى مبارزه با كاخنشينان آماده شود. از سوى ديگر موسى بايد زمان طولانى براى تفكر در اسرار آفرينش ، و خودسازى در اختيار داشته باشد، كجا بهتر از بيابان مدين ؟ و كجا بهتر از خانه شعيب بود؟ ماموريت يك «پيامبر اولوا العزم » ساده نيست كه به آسانى بتوان عهده دار آن شد، بلكه مى توان گفت ماموريت موسى بعد از پيامبر اسلام در ميان پيامبران از يك نظر از همه سنگينتر بود، مبارزه با بزرگترين جباران روى زمين كردن و به اسارت قوم بزرگى پايان بخشيدن ، و آثار فرهنگ اسارت را از روح آنها
شستشو دادن كار آسانى نيست . در تورات و همچنين در روايات اسلامى آمده كه شعيب براى قدردانى از زحمات موسى قرار گذاشته بود گوسفندانى كه با علائم مخصوصى متولد مى شوند به او ببخشد، اتفاقا در آخرين سال كه موسى عزم داشت با شعيب خدا حافظى كند و به سوى مصر بازگردد، تمام يا غالب نوزادان گوسفند با همان ويژگى متولد شدند. و شعيب نيز با كمال ميل آنها را به موسى داد. بديهى است موسى به اين قانع نيست كه تا پايان عمر شبانى كند - هر چند محضر شعيب براى او بسيار مغتنم بود - او بايد به يارى قوم خود بشتابد كه در زنجير اسارت گرفتارند و در جهل و نادانى و بيخبرى غوطه ورند. او بايد به بى عدالتيها در مصر پايان بخشد، بتها را بشكند، طاغوتيان را ذليل ، و مظلومان را به يارى خدا عزيز كند و يك احساس درونى موسى را به اين سفر تشويق مى كرد. سرانجام اثاث و متاع و گوسفندان خود را جمع آورى كرد و بار سفر را بست . ضمنا از تعبير به «اهل » كه در آيات متعددى از قرآن آمده استفاده مى شود كه موسى غير از همسرش در آنجا فرزند يا فرزندانى همراه داشت ، روايات اسلامى نيز اين معنى را تاييد مى كند و در تورات در سفر خروج به آن تصريح شده است ، بعلاوه همسرش در آن موقع باردار بود. او به هنگام بازگشت ، راه را گم كرد و شايد به اين دليل بود كه براى گرفتار نشدن در چنگال متجاوزان شام از بيراهه مى رفت . به هر حال قرآن در نخستين آيه مورد بحث مى گويد: «هنگامى كه موسى مدت خود را به پايان رسانيد و همراه خانواده اش حركت كرد، از جانب طور
آتشى ديد»! (فلما قضى موسى الاجل و سار باهله آنس من جانب الطور نارا). «به خانواده اش گفت : همينجا درنگ كنيد، من آتشى ديدم ، مى روم شايد خبرى براى شما بياورم ، يا شعله اى از آتش ، تا با آن گرم شويد» (قال لاهله امكثوا انى آنست نارا لعلى آتيكم منها بخبر او جذوة من النار لعلكم تصطلون ). «آنست » از ماده «ايناس » به معنى مشاهده كردن و ديدن تواءم با يكنوع آرامش و انس است ، «جذوة » به معنى قطعه اى از آتش است ، و بعضى گفته اند به قطعه بزرگى از هيزم گفته مى شود. از جمله «آتيكم بخبر» (خبرى بياورم ) استفاده مى شود كه او راه را گم كرده بود، و از جمله «لعلكم تصطلون » بدست مى آيد كه شبى بود سرد و ناراحت كننده . در آيه سخنى از وضع همسر موسى به ميان نيامده ، ولى مشهور در تفاسير و روايات اين است كه او باردار بود و در آن لحظه درد زائيدن به او دست داد، و موسى از اين نظر نيز نگران بود. ((هنگامى كه به سراغ آتش آمد (ديد آتشى است نه همچون آتشهاى ديگر خالى از حرارت و سوزندگى ، يكپارچه نور و صفا، در همين حال كه موسى سخت در تعجب فرو رفته بود) ناگهان از ساحل راست وادى در آن سرزمين بلند و پر بركت از ميان يك درخت ندا داده شد كه اى موسى منم خداوند پروردگار عالميان ))! (فلما اتاها نودى من شاطى ء الوادى الايمن فى البقعة المباركة من الشجرة ان يا موسى انى انا الله رب العالمين ). «شاطى ء» به معنى ساحل و «وادى » به معنى «دره » يا «محل عبور سيلاب »
و «ايمن » به معنى راست و صفت است براى «شاطى » و «بقعه » به معنى قطعه زمينى است كه نسبت به اطرافش مشخص است . بدون شك خداوند قدرت دارد امواج صوتى را در هر چيز بخواهد بيافريند در اينجا در ميان درخت ايجاد كرد، چرا كه مى خواهد با موسى سخن بگويد، و موسى جسم است و داراى گوش ، و نيازمند به امواج صوتى ، البته بسيارى اوقات پيامبران از طريق الهام درونى وحى را مى گرفتند، و گاه در خواب ، ولى گاهى نيز از طريق شنيدن امواج صوتى بوده است ، و به هر حال به هيچوجه جاى اين توهم نيست كه براى خدا جسمى قائل شويم . در بعضى از روايات آمده كه موسى هنگامى كه نزديك آتش رسيد دقت كرد ديد از درون شاخه سبزى آتش مى درخشد، و لحظه به لحظه پرفروغتر و زيباتر مى شود با شاخه كوچكى كه در دست داشت خم شد تا كمى از آن بر گيرد، آتش به سوى او آمد وحشت كرد و عقب رفت ! گاه او به سوى آتش مى آمد و گاه آتش به سوى او كه ناگهان ندائى برخاست و بشارت وحى به او داد، و به اين ترتيب از قرائن غير قابل انكار براى موسى روشن شد كه اين ندا نداى الهى است و نه غير آن . اما با توجه به ماموريت بزرگ و سنگينى كه موسى بر عهده دارد بايد معجزاتى بزرگ به تناسب آن از سوى خدا در اختيارش قرار داده شود كه به دو قسمت مهم آن در اين آيات اشاره شده است : نخست اينكه «به موسى ندا داده شد كه عصايت را بيفكن ، و موسى عصا را افكند، هنگامى كه به آن نگاه كرد ديد همچون مارى است كه با سرعت و شدت حركت مى كند، موسى ترسيد و به عقب برگشت و حتى پشت سر خود را نگاه نكرد»! (و ان الق عصاك فلما رآها تهتز كانها جان ولى مدبرا و لم يعقب ). روزى كه موسى اين عصا را براى خود انتخاب كرد تا هنگام خستگى بر
آن تكيه كند و براى گوسفندان برگهاى درختان را بريزد باور نمى كرد كه در درونش چنين قدرت بزرگى به فرمان خدا نهفته باشد، و اين عصاى ساده چوپانى كاخهاى بيدادگران را بلرزه درآورد، و چنين است موجودات اين جهان كه گاه در نظر ما كوچكند اما استعدادهاى بزرگى در درون نهفته دارند كه به فرمان خدا آشكار مى گردد. در اين هنگام بار ديگر موسى ندا را شنيد كه به او مى گويد: «برگرد و نترس تو در امان هستى »! (اقبل و لا تخف انك من الامنين ). «جان » در اصل به معنى موجود ناپيدا است و به مارهاى كوچك «جان » گفته مى شود چون به صورت ناپيدائى از لابلاى علفها و شيارهاى زمين مى گذرند البته در بعضى ديگر از آيات قرآن تعبير به «ثعبان مبين » (اژدهاى آشكار) شده است (سوره اعراف - ۱۰۷ و شعراء - ۳۲) و سابقا گفته ايم اين تفاوت تعبيرها ممكن است بيانگر حالات مختلف آن مار باشد كه در آغاز كوچك بود، و بعد به صورت اژدهائى عظيم درمى آمد، اين احتمال نيز وجود دارد كه موسى نخستين بار كه در وادى طور آن را ديد به صورت كوچكترى بود و در مراحل بعد بزرگتر. به هر حال موسى مى بايست به اين حقيقت آشنا شود كه در محضر پروردگار امنيت مطلق حكمفرما است ، آنجا جاى ترس و خوف نيست . معجزه نخستين آيتى از وحشت بود، سپس به او دستور داده مى شود كه به سراغ معجزه ديگرش برود كه آيتى از نور و اميد است و مجموع آن دو تركيبى از «انذار» و «بشارت » خواهد بود، به او فرمان داده شد «دست خود را در - گريبانت كن و بيرون آور، هنگامى كه خارج مى شود سفيد و درخشنده است ، بدون عيب و نقص » (اسلك يدك فى جيبك تخرج بيضاء من غير سوء). اين سفيدى و درخشندگى بر اثر بيمارى برص و مانند آن نبود، نورى بود
الهى كه كاملا تازگى داشت . مشاهده اين خارق عادات عجيب ، در آن شب تاريك و در آن بيابان خالى ، موسى را سخت تكان داد، و براى اينكه آرامش خويش را باز يابد دستور ديگرى به او داده شد و دستور اين بود: «دستهايت را بر سينه ات بگذار تا قلبت آرامش خود را باز يابد» (و اضمم اليك جناحك من الرهب ). بعضى نيز گفته اند اين جمله كنايه از لزوم قاطعيت و عزم راسخ در اداى مسئوليت رسالت و عدم ترس و وحشت از هيچ مقام و هيچ قدرت است . بعضى نيز احتمال داده اند كه موسى هنگامى كه عصا تبديل به مار شد دست خود را گشود تا از خويشتن دفاع كند اما خداوند به او دستور داد دستت را جمع كن و نترس نيازى به دفاع نيست !. تعبير «جناح » (بال ) بجاى دست ، تعبير زيبائى است كه شايد هدف از آن تشبيه حالت آرامش انسان به حالت پرنده اى باشد كه به هنگام مشاهده امر وحشتناك بال و پر مى زند اما وقتى آرامش خود را باز يافت بال و پر خود را جمع مى كند. سپس همان ندا به موسى گفت : «اين دو دليل روشن از پروردگارت به سوى فرعون و اطرافيان او است كه آنها قوم فاسقى بوده و هستند» (فذانك برهانان من ربك الى فرعون و ملائه انهم كانوا قوما فاسقين ). آرى اين گروه از طاعت پروردگار خارج شده اند، و طغيان را به حد اعلى رسانده اند، وظيفه تو است كه آنها را نصيحت كنى و اندرز گوئى ، و اگر مؤ ثر نشد با آنها مبارزه نمائى . در اينجا موسى (عليه السلام ) به ياد حادثه مهم زندگيش در مصر افتاد، حادثه كشتن مرد قبطى و بسيج نيروهاى فرعونى براى تلافى خون او، گرچه موسى به خاطر
حمايت مظلومى با اين ظالم گلاويز شده بود ولى اينها در منطق فرعون معنى نداشت او هنوز هم تصميم دارد اگر موسى را پيدا كند بدون چون و چرا به قتل برساند. لذا در اينجا «عرض مى كند: پروردگارا! من از آنها يكنفر را كشته ام ، مى ترسم به تلافى خون او مرا به قتل برسانند و اين ماموريت ناتمام بماند» (قال رب انى قتلت منهم نفسا فاخاف ان يقتلون ). از اين گذشته من تنها هستم و زبانم آنقدر فصيح نيست ، «برادرم را نيز با من بفرست كه زبانش از من گوياتر است ، تا مرا يارى و تصديق كند، من از اين بيم دارم كه تنها بمانم و تكذيبم كنند» (و اين كار بزرگ به انجام نرسد) (و اخى هارون هو افصح منى لسانا فارسله معى ردا يصدقنى انى اخاف ان يكذبون ). «افصح » از ماده «فصيح » در اصل به معنى خالص بودن چيزى است ، و به سخن خالص و گويا كه خالى از هر گونه حشو و زوائد باشد فصيح گفته مى شود و «ردء» به معنى معين و ياور است . به هر حال از آنجا كه اين ماموريت بسيار بزرگ و سنگين بود و موسى مى خواست هرگز با شكست مواجه نشود اين تقاضا را از خداوند بزرگ كرد. خداوند نيز دعوت او را اجابت كرد، و به او اطمينان كافى داد و فرمود: ((ما بازوان تو را به وسيله برادرت (هارون ) محكم مى كنيم )) (قال سنشد عضدك باخيك ). «و براى شما در تمام مراحل سلطه و برترى قرار مى دهيم » (و نجعل لكما سلطانا). كاملا مطمئن باشيد، «آنها هرگز به شما دست پيدا نمى كنند، و به بركت
آيات به شما دست نمى يابند و بر شما پيروز نمى شوند» (فلا يصلون اليكما باياتنا). بلكه «شما و پيروانتان غالب و پيروزيد» (انتما و من اتبعكما الغالبون ). چه نويد بزرگى ؟ و چه بشارت عظيمى ؟ نويد و بشارتى كه قلب موسى را گرم و عزم او را جزم و اراده او را محكم و آهنين ساخت كه اثرات روشن آن را در فرازهاى آينده از اين داستان خواهيم ديد.
آيه ۳۶-۳۷
آيه و ترجمه
فَلَمَّا جَاءَهُم مُّوسى بِئَايَتِنَا بَيِّنَتٍ قَالُوا مَا هَذَا إِلا سِحْرٌ مُّفْترًى وَ مَا سمِعْنَا بِهَذَا فى ءَابَائنَا الاَوَّلِينَ(۳۶) وَ قَالَ مُوسى رَبى أَعْلَمُ بِمَن جَاءَ بِالْهُدَى مِنْ عِندِهِ وَ مَن تَكُونُ لَهُ عَقِبَةُ الدَّارِ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظلِمُونَ(۳۷) ترجمه : ۳۶ - هنگامى كه موسى با معجزات روشن ما به سراغ آنها آمد گفتند: اين چيزى جز سحر نيست كه به دروغ به خدا بسته شده ، ما هرگز چنين چيزى در نياكان خود نشنيده ايم ! ۳۷ - موسى گفت : پروردگار من از حال كسانى كه هدايت را از نزد او آورده اند، و كسانى كه سرانجام سراى دنيا و آخرت از آن آنهاست آگاهتر است ، مسلما ظالمان رستگار نخواهند شد. تفسير: موسى در برابر فرعون در اينجا با هشتمين صحنه از اين ماجراى بزرگ روبرو مى شويم . موسى (عليه السلام ) فرمان نبوت و رسالت در آن شب تاريك و در آن سرزمين مقدس از خداوند دريافت نمود، به مصر آمد و برادرش هارون را با خبر ساخت و پيام اين رسالت بزرگ را به او رسانيد، هر دو به سراغ فرعون رفتند، و بعد از زحمت زياد توانستند با شخص او روبرو شوند، در حالى كه اطرافيان و خاصانش گرداگرد او را گرفته بودند، موسى (عليه السلام ) دعوت الهى را به آنها ابلاغ كرد، اكنون ببينيم عكس العمل آنها در برابر پيام حق چه بود؟
قرآن در نخستين آيات مورد بحث مى گويد: «هنگامى كه موسى با معجزات روشن ما به سراغ آنها آمد، آنها گفتند: اين چيزى جز سحر نيست كه به دروغ به خدا بسته شده است »! (فلما جائهم موسى باياتنا بينات قالوا ما هذا الا سحر مفترى ). «ما هرگز چنين چيزى را در نياكان خود نشنيده ايم »! (و ما سمعنا بهذا فى آبائنا الاولين ). آنها در برابر معجزات بزرگ موسى به همان حربه اى متوسل شدند كه همه جباران و گمراهان در طول تاريخ در برابر معجزات انبياء به آن متوسل مى شدند حربه سحر، چرا كه آن خارق عادت بود و اين هم خارق عادت ، لكن اين كجا و آن كجا))؟! ساحران ، افراد منحرف و دنياپرستى هستند كه اساس كارشان بر تحريف حقايق است ، و با اين نشانه به خوبى مى توان آنها را شناخت ، در حالى كه دعوت انبياء و محتواى آن گواه صدق معجزات آنها است . وانگهى ساحران چون به نيروى بشرى متكى هستند هميشه كارشان محدود است ، اما پيامبران كه از نيروى الهى بهره مى گيرند، معجزاتشان عظيم و نامحدود. تعبير به «آيات بينات » كه اشاره به معجزات موسى است از اين جهت به صيغه جمع آمده كه ممكن است موسى علاوه بر اين دو معجزه ، معجزات ديگرى هم به آنها ارائه داده باشد، و يا هر يك از اين دو معجزه خود تركيبى از معجزه هاى متعدد بوده : تبديل شدن عصا به مار عظيم معجزهاى است ، و بازگشت آن به حال اول معجزه اى ديگر، و همچنين درخشندگى دست موسى در يك لحظه معجزه اى است ، و بازگشتش به حال اول معجزهاى ديگر!. تعبير به «مفترى » از ماده «فريه » به معنى تهمت و دروغ از اين نظر است كه مى خواستند بگويند: موسى اين نسبت را به دروغ بر خدا بسته !
تعبير به اينكه ما هرگز چنين چيزى را در نياكان خود نشنيده ايم با اينكه قبل از موسى ، آوازه دعوت نوح و ابراهيم و يوسف در آن سرزمين پيچيده بود يا به خاطر فاصله زياد و بعد عهد و يا به خاطر اين است كه مى خواهند بگويند نياكان ما نيز در مقابل چنين دعوتهائى هرگز تسليم نشده اند. اما موسى در پاسخ آنها با لحن تهديدآميزى چنين «گفت : پروردگار من از حال كسانى كه هدايت را از نزد او براى مردم مى آورند آگاهتر است ، و همچنين از كسانى كه سرانجام سراى دنيا و آخرت از آنها است » (و قال موسى ربى اعلم بمن جاء بالهدى من عنده و من تكون له عاقبة الدار). اشاره به اينكه خدا به خوبى از حال من آگاه است ، هر چند شما مرا متهم به دروغ كنيد، چگونه ممكن است خدا چنين خارق عادتى در اختيار دروغگوئى قرار دهد كه مايه گمراهى بندگانش شود، اينكه خدا باطن مرا مى داند و اين امكان را به من داده بهترين دليل بر حقانيت دعوت من است . از اين گذشته دروغگو تنها مدت كوتاهى مى تواند به كار خود ادامه دهد و عاقبت پرده از روى اعمالش برداشته مى شود، شما منتظر بمانيد تا ببينيم عاقبت كار و پيروزى از آن كيست ، و شكست از آن كى ؟ مطمئن باشيد اگر من دروغگو باشم ظالم هستم ، «و ظالم هرگز رستگار نخواهد شد» (انه لا يفلح الظالمون ). اين تعبير شبيه تعبير ديگرى است كه در آيه ۶۹ سوره طه آمده است : و لا يفلح الساحر حيث آتى : «ساحر هر كجا برود رستگار نخواهد شد»! اين جمله ضمنا ممكن است اشاره اى به وضع فرعونيان لجوج و مستكبر باشد كه شما از وضع معجزات من به حقانيت دعوتم پى برده ايد اما ظالمانه با من مخالفت مى كنيد، ولى بدانيد پيروز نخواهيد شد و عاقبت از آن من است نه از
آن شما. تعبير به «عاقبة الدار» ممكن است اشاره به سرانجام دار دنيا يا دار آخرت و يا هر دو باشد، البته معنى سوم جامعتر و مناسبتر به نظر مى رسد. موسى با اين بيان منطقى و مؤ دبانه شكست و ناكامى آنها را در اين دنيا و جهان ديگر به آنها گوشزد كرد.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |