تفسیر:نمونه جلد۱۵ بخش۶۳
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
آيه ۱۸۵ - ۱۹۱
آيه و ترجمه
قَالُوا إِنَّمَا أَنت مِنَ الْمُسحَّرِينَ(۱۸۵) وَ مَا أَنت إِلا بَشرٌ مِّثْلُنَا وَ إِن نَّظنُّك لَمِنَ الْكَذِبِينَ(۱۸۶) فَأَسقِط عَلَيْنَا كِسفاً مِّنَ السمَاءِ إِن كُنت مِنَ الصدِقِينَ(۱۸۷) قَالَ رَبى أَعْلَمُ بِمَا تَعْمَلُونَ(۱۸۸) فَكَذَّبُوهُ فَأَخَذَهُمْ عَذَاب يَوْمِ الظلَّةِ إِنَّهُ كانَ عَذَاب يَوْمٍ عَظِيمٍ(۱۸۹) إِنَّ فى ذَلِك لاَيَةً وَ مَا كانَ أَكْثرُهُم مُّؤْمِنِينَ(۱۹۰) وَ إِنَّ رَبَّك لهَُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ(۱۹۱) ترجمه : ۱۸۵ - گفتند تو فقط ديوانه اى ! ۱۸۶ - (بعلاوه ) تو تنها بشرى مثل ما هستى ، تنها گمانى كه درباره تو داريم اينست كه دروغگو مى باشى ! ۱۸۷ - اگر راست مى گويى ، سنگهائى از آسمان بر سر ما فرو ريز! ۱۸۸ - (شعيب ) گفت : پروردگار من به اعمالى كه شما انجام مى دهيد آگاه تر است .
۱۸۹ - سرانجام او را تكذيب كردند و عذاب روز ابر سايه افكن آنها را فرو گرفت ، كه اين عذاب روز بزرگى بود. ۱۹۰ - در اين ماجرا آيت و نشانه اى است ولى اكثر آنها ايمان نياوردند. ۱۹۱ - و پروردگار تو عزيز و رحيم است . تفسير: سرنوشت اين قوم خيره سر! جمعيت ظالم و ستمگر كه خود را در برابر حرفهاى منطقى شعيب بى دليل ديدند براى اينكه به خودكامگى خود ادامه دهند، سيل تهمت و دروغ را متوجه او ساختند. نخست همان برچسب هميشگى را كه مجرمان و جباران به پيامبران مى زدند به او زدند و گفتند: تو فقط ديوانه اى ! (قالوا انما انت من المسحرين ). تو اصلا يك حرف منطقى در سخنانت ديده نمى شود، و گمان مى كنى با اين سخنان مى توانى ما را از آزادى عمل در اموالمان بازدارى ؟!. بعلاوه تو فقط بشرى هستى همچون ما، چه انتظارى دارى كه ما پيرو تو شويم ، اصلا چه فضيلت و برترى بر ما دارى ؟ (و ما انت الا بشر مثلنا). ما تنها گمانى كه درباره تو داريم اين است كه فرد دروغگوئى هستى ! (و ان نظنك لمن الكاذبين ). بعد از گفتن اين سخنان ضد و نقيض كه گاهى او را دروغگو و انسانى فرصت
طلب كه مى خواهد با اين وسيله بر آنها برترى جويد، و گاه او را مجنون خواندند، آخرين سخنشان اين بود كه بسيار خوب اگر راست مى گوئى سنگهاى آسمانى را بر سر ما فرو ريز و ما را به همان بلائى كه به آن تهديدمان مى كنى مبتلا ساز تا بدانى ما از اين تهديدها نمى ترسيم ! (فاسقط علينا كسفا من السماء ان كنت من الصادقين ). كسف (بر وزن پدر) جمع كسفة (بر وزن قطعه ) و به معنى قطعه است ، و منظور از قطعه هاى آسمان ، قطعه هاى سنگهائى است كه از آسمان فرود مى آيد. و به اين ترتيب بى شرمى و وقاحت را به آخر رساندند و كفر و تكذيب را به بدترين صورتى نشان دادند. شعيب در برابر اين سخنان ناموزون ، و تعبيرات زشت و زننده ، و تقاضاى عذاب الهى ، تنها پاسخى كه داد اين بود گفت پروردگار من به اعمالى كه شما انجام مى دهيد آگاهتر است (قال ربى اعلم بما تعملون ). اشاره به اينكه اين امر از اختيار من بيرون است ، و فرو باريدن سنگهاى آسمانى و عذابهاى ديگر به دست من سپرده نشده كه از من مى خواهيد، او اعمال شما را مى داند و از ميزان استحقاقتان با خبر است ، هر زمان شما را مستحق مجازات ديد و انذارها و اندرزها سودى نداد و به قدر كافى اتمام حجت شد، عذاب را نازل كرده ، و ريشه شما را قطع خواهد نمود. اين تعبير و مانند آن كه در بعضى ديگر از داستانهاى انبياء به چشم مى خورد به خوبى نشان مى دهد كه آنها همه چيز را موكول به اذن و فرمان خدا مى كردند و هرگز ادعا نداشتند كه از خودشان چيزى دارند. ولى به هر حال زمان پاكسازى صفحه زمين از اين آلودگان فرا رسيد،
و چنانكه قرآن در آيه بعد مى گويد: آنها شعيب را تكذيب كردند و به دنبال آن عذاب روز ابر سايه افكن آنها را فرو گرفت ! (فكذبوه فاخذهم عذاب يوم الظلة ). و اين عذاب ، عذاب روز بزرگى بود (انه كان عذاب يوم عظيم ). ظله در اصل به معنى قطعه ابرى است كه سايه مى افكند بسيارى از مفسرين در ذيل آيه چنين نقل كرده اند كه هفت روز گرماى سوزانى سرزمين آنها را فرا گرفت ، و مطلقا نسيمى نمى وزيد ناگاه قطعه ابرى در آسمان ظاهر شد و نسيمى وزيدن گرفت ، آنها از خانه هاى خود بيرون ريختند و از شدت ناراحتى به سايه ابر پناه بردند. در اين هنگام صاعقه اى مرگبار از ابر برخاست ، صاعقه اى با صداى گوش خراش ، و به دنبال آن آتش بر سر آنها فرو ريخت ، و لرزهاى بر زمين افتاد، و همگى هلاك و نابود شدند. مى دانيم صاعقه كه نتيجه مبادله الكتريسته نيرومند در ميان ابر و زمين است هم صداى وحشتناكى دارد، و هم جرقه آتشبار بزرگى ، و گاهى با لرزه شديدى نيز در محل وقوع صاعقه همراه است ، به اين ترتيب تعبيرات گوناگونى كه راجع به عذاب قوم شعيب در سوره هاى مختلف قرآن آمده ، همه به يك حقيقت باز مى گردد، در سوره اعراف آيه ۹۱ تعبير به رجفة (زمين لرزه ) و در سوره هود آيه ۹۴ تعبير به صيحة (فرياد عظيم ) و در آيات مورد بحث ، تعبير به عذاب يوم الظلة آمده است . هر چند بعضى از مفسرين مانند قرطبى و فخر رازى احتمال داده اند كه اصحاب ايكه و مدين دو گروه بودند و هر كدام عذاب جداگانه اى داشتند، ولى با دقت در آيات مربوط به اين قسمت روشن مى شود كه اين احتمال چندان قابل ملاحظه نيست .
در پايان اين داستان همان را مى گويد كه در پايان شش داستان گذشته از انبياء بزرگ آمده بود: مى فرمايد: در سرگذشت مردم سرزمين ايكه و دعوت پر مهر پيامبرشان شعيب ، و لجاجتها و سرسختيها و تكذيبهاى آنان ، و سرانجام نابودى اين قوم ستمگر با صاعقه مرگبار، نشانه و درس عبرتى است (ان فى ذلك لاية ). اما اكثر آنها ايمان نياوردند (و ما كان اكثرهم مؤ منين ). با اين حال خداوند رحيم و مهربان به آنها مهلت كافى داد تا به خود آيند و خويشتن را اصلاح كنند، و هنگامى كه مستوجب عذاب شدند با قدرت قهاريش آنها را گرفت ، آرى پروردگار تو شكست ناپذير و رحيم است (و ان ربك لهو العزيز الرحيم ).
نكته ها:
۱ - هماهنگى كامل در دعوت انبيا در پايان سرگذشت اين هفت پيامبر بزرگ كه يك حلقه كامل را از نظر درسهاى تربيتى تشكيل مى دهد، توجه به اين نكته لازم است كه سرگذشت اين پيامبران در سوره هاى ديگرى از قرآن نيز آمده است ، ولى در هيچ موردى به اين شكل مطرح نشده كه آغاز دعوت همه آنها هماهنگ ، و پايان همه آنها نيز هماهنگ بيان شده باشد. در پنج قسمت از اين داستانها محتواى دعوت ، تقوى است ، و سپس روى امانت پيامبر و عدم مطالبه اجر و پاداش تكيه شده است . و بعد از آن از مهمترين انحرافاتى كه در آن محيط رواج داشته با لحنى
دوستانه و منطقى انتقاد شده . و بعد عكس العمل زشت و زننده اقوام منحرف مطرح گرديده ، و سرانجام عذاب دردناك آنها كه در هر مورد به صورتى بوده نازل گرديده است . و در پايان همه اين داستانهاى هفتگانه به آيت و عبرت بودن آن ، و عدم ايمان اكثريت اين اقوام گمراه ، اشاره شده است . و باز در پايان همه اينها روى قدرت و رحمت خدا تكيه گرديده است . اين هماهنگى قبل از هر چيز انعكاس توحيد را در دعوت انبياء نشان مى دهد، كه داراى برنامه واحدى بودند كه آغاز و پايانش يكى بود، همه معلمهاى كلاسهاى انسانسازى بودند، هر چند با گذشت زمان و پيشرفت جامعه انسانى محتواى اين كلاسها مى بايست تغيير يابد، اما اصول و اساس و نتيجه همه يكسان بود از اين گذشته تسلى خاطرى بود براى پيامبر و مؤ منان اندك نخستين ، و براى مؤ منان در هر عصر و زمان كه از انبوه مخالفان و اكثريت قوم گمراه وحشتى به خود راه ندهند، و به نتيجه كار خود صد در صد اميدوار باشند. و نيز هشدار و انذارى است براى جباران و ستمگران و گمراهان در هر عصر و زمان كه مجازات الهى را از خود دور نبينند، عذابهائى همچون زمين لرزه ، صاعقه طوفان مرگبار، آتشفشان ، شكافتن زمين ، باران سيل آسا كه انسانهاى امروز در برابر آن به همان اندازه ناتوانند كه انسانهاى گذشته !، چرا كه انسان امروز با تمام قدرت و پيشرفت صنعتيش هنوز در برابر طوفان و سيل و صاعقه و زمين لرزه سخت ضعيف و آسيب پذير و بيچاره است . اينها همه به خاطر آن است كه هدف از داستانهاى قرآن رشد و تكامل انسانها است هدف نور و روشنائى در جانها است و كنترل هوسهاى سركش بالاخره هدف مبارزه با ظلم و ستم و انحراف است .
۲ - آغاز دعوت همه تقوى بود قابل توجه اينكه قسمت مهمى از همين داستانهاى انبياء در سوره هود و اعراف آمده اما در آغاز آنها معمولا دعوت به توحيد و يگانگى خدا است ، و با جمله يا قوم اعبدوا الله ما لكم من اله غيره اى قوم من خدا را بپرستيد كه جز او معبودى براى شما نيست آغاز شده . ولى در اين سوره (شعراء) همانگونه كه ملاحظه كرديد نخستين دعوت تقوا بود (الا تتقون ) اما در حقيقت هر دو به يك نتيجه باز مى گرد، زيرا تا حداقل تقوا يعنى حق طلبى و حق جوئى در انسان نباشد نه دعوت به توحيد در او مؤ ثر است ، و نه چيز ديگر، لذا در آغاز سوره بقره خوانديم ذلك الكتاب لا ريب فيه هدى للمتقين : اين كتاب آسمانى شك و ترديدى در آن نيست ، و مايه هدايت پرهيزگاران است . البته تقوا مراتبى دارد و هر مرتبه پايه اى است براى مرتبه ديگر. باز اين تفاوت در ميان سوره مورد بحث (سوره شعراء) و سوره اعراف و سوره هود ديده مى شود: در آنجا بيشتر روى مساله مبارزه با بت پرستى تكيه شده بود و مسائل ديگر تحت الشعاع بود، اما در اينجا روى انحرافهاى اخلاقى و اجتماعى مانند تفاخر و برترى جوئى ، اسراف و هوسبازى انحرافات جنسى ، استثمار و كم فروشى و تقلب تكيه شده ، و اين نشان مى دهد كه تكرار اين سرگذشتها در قرآن حساب دقيقى دارد و در هر مورد هدفى را دنبال مى كند. ۳ - قابل توجه اينكه اقوامى كه در فرازهاى مختلف اين سوره از آنها ياد شده است علاوه بر انحراف از اصل توحيد به سوى شرك و بت پرستى كه قدر مشترك ميان همه آنها بود داراى انحرافات اخلاقى و اجتماعى خاصى بودند كه آنها را از هم جدا مى كرد:
بعضى اهل تفاخر و تكبر بودند (قوم هود). بعضى اهل اسراف و عيش و نوش (قوم صالح ). بعضى داراى انحرافات جنسى (قوم لوط). بعضى مالپرستى بيحساب كه آنها را به انواع تقلب در معاملات دعوت مى كرد داشتند (قوم شعيب ). و بعضى داراى غرور ثروت بودند (قوم نوح ). ولى مجازات همه آنها كم و بيش شباهت به يكديگر داشت جمعى بوسيله صاعقه و زلزله نابود شدند (قوم شعيب و لوط و صالح و هود). و بعضى بوسيله طوفان و سيلاب (قوم نوح ). در حقيقت زمينى كه مهد آسايش آنها بود مامور نابوديشان شد و آب و هوا كه حيات آنها را تامين مى كرد، فرمان مرگشان را پذيرا گشت ، و چه عجيب است وضع انسان كه زندگيش در دل مرگ و مرگش در دل زندگى ، قرار گرفته ، و باز هم غافل است و مغرور.
آيه ۱۹۲ - ۱۹۷
آيه و ترجمه
وَ إِنَّهُ لَتَنزِيلُ رَب الْعَلَمِينَ(۱۹۲) نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الاَمِينُ(۱۹۳) عَلى قَلْبِك لِتَكُونَ مِنَ الْمُنذِرِينَ(۱۹۴) بِلِسانٍ عَرَبىٍّ مُّبِينٍ(۱۹۵) وَ إِنَّهُ لَفِى زُبُرِ الاَوَّلِينَ(۱۹۶) أَ وَ لَمْ يَكُن لهَُّمْ ءَايَةً أَن يَعْلَمَهُ عُلَمَؤُا بَنى إِسرءِيلَ(۱۹۷) ترجمه : ۱۹۲ - و اين (قرآن ) از سوى پروردگار جهانيان نازل شده است . ۱۹۳ - روح الامين آنرا نازل كرده است ... ۱۹۴ - بر قلب (پاك ) تو، تا (مردم را) انذار كنى . ۱۹۵ - آنرا به زبان عربى آشكار نازل كرد ۱۹۶ - و توصيف آن در كتب پيشينيان نيز آمده است . ۱۹۷ - آيا همين نشانه براى آنها كافى نيست ، كه علماى بنى اسرائيل به خوبى از آن آگاهند. تفسير: عظمت قرآن در كتب پيشين بعد از بيان هفت داستان از ماجراى انبياى پيشين و درسهاى عبرت انگيزى كه در تاريخ آنها نهفته بود بار ديگر قرآن به همان بحثى باز مى گردد كه سوره با آن
آغاز شده بود، بحث عظمت قرآن و حقانيت اين كلام مبين الهى مى گويد: اين از سوى پروردگار عالميان نازل شده است (و انه لتنزيل رب العالمين ). اصولا بيان قسمتهاى گوناگون سرگذشت پيامبران پيشين با اينهمه دقت و ظرافت ، و خالى بودن از هر گونه خرافه و افسانه هاى دروغين ، آنهم در محيطى كه محيط افسانه ها و اساطير بود، و آنهم از سوى كسى كه مطلقا درسى نخوانده بود، اين خود دليلى است كه اين كتاب از سوى رب العالمين نازل شده است ، و اين خود نشانه اعجاز قرآن است . لذا اضافه مى كند: آن را روح الامين از سوى خداوند آورده است (نزل به الروح الامين ). اگر آن فرشته وحى ، و آن روح امين پروردگار، آن را از سوى خداوند نياورده بود، اين چنين درخشان و پاك و خالى از آلودگى به خرافات و اباطيل نبود. قابل توجه اينكه فرشته وحى در اينجا با دو عنوان توصيف شده ، عنوان روح و عنوان امين روحى كه سرچشمه حيات است ، و امانتى كه شرط اصلى هدايت و رهبرى . آرى اين روح الامين قرآن را بر قلب تو از سوى پروردگار نازل كرد، تا مردم را انذار كنى (على قلبك لتكون من المنذرين ).
هدف اين بوده كه تو مردم را انذار كنى و از سرنوشت خطرناكى كه بر اثر انحراف از توحيد دامانشان را مى گيرد آگاه سازى ، هدف بيان تاريخ گذشتگان به عنوان سرگرمى و داستانسرائى نبوده هدف ايجاد احساس مسئوليت و بيدارى است ، هدف تربيت و انسانسازى است . و براى اينكه جاى هيچگونه عذر و بهانه اى براى كسى باقى نماند آن را به زبان عربى آشكار نازل كرد (بلسان عربى مبين ). اين قرآن به زبان عربى فصيح و خالى از هر گونه ابهام نازل شد، تا براى انذار و بيدار ساختن ، مخصوصا در آن محيط كه مردمى بسيار بهانه جو و لجوج داشت به قدر كافى گويا باشد. همان زبان عربى كه از كاملترين زبانها، و از پربارترين و غنى ترين ادبيات ، مايه مى گيرد. توجه به اين نكته لازم است كه يكى از معانى عربى همان فصاحت و بلاغت است - قطع نظر از كيفيت لسان - چنانكه راغب در مفردات مى گويد: و العربى ، الفصيح البين من الكلام : عربى سخن فصيح و آشكار را مى گويند (اين منظور در لسان العرب نيز اين معنى را آورده است ). در اين صورت هدف تكيه روى زبان عرب نيست ، بلكه روى صراحت قرآن و روشنائى مفاهيم آن است ، آيات آينده نيز اين معنى را تاييد مى كند، و در آيه ۴۴ سوره فصلت نيز آمده است : و لو جعلناه قرآنا اعجميا لقالوا لو لا فصلت آياته : اگر اين قرآن را گنگ و مبهم نازل مى كرديم مى گفتند چرا آياتش روشن و مشروح بيان نشده است در اينجا اعجمى به معنى كلام غير فصيح است .
سپس به يكى ديگر از دلائل حقانيت قرآن اشاره كرده مى گويد: وصف اين كتاب در كتب پيشينيان نيز آمده است و از ظهور آن در آينده بشارت داده اند (و انه لفى زبر الاولين ) مخصوصا در تورات موسى ، به اوصاف اين پيامبر و هم اوصاف اين كتاب آسمانى اشاره شده بود، به گونه اى كه علماى بنى اسرائيل از آن بخوبى آگاهى داشتند، حتى گفته مى شود ايمان دو قبيله اوس و خزرج به پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بر اثر پيشبينيهائى بود كه علماى يهود از ظهور اين پيامبر و نزول اين كتاب آسمانى مى كردند. لذا قرآن در اينجا اضافه مى كند: آيا همين نشانه براى آنها كافى نيست كه علماى بنى اسرائيل بخوبى از آن آگاهند؟! (او لم يكن لهم آية ان يعلمه علماء بنى اسرائيل ). روشن است در محيطى كه آنهمه دانشمندان بنى اسرائيل وجود داشتند و با مشركان كاملا محشور بودند ممكن نبود چنين سخنى را قرآن به گزاف درباره خودش بگويد، چرا كه فورا از هر سو بانگ انكار برمى خاست ، اين خود نشان مى دهد كه در محيط نزول آيات بقدرى اين مساله روشن بوده كه جاى انكار نداشته است . در آيه ۸۹ سوره بقره نيز مى خوانيم : و كانوا من قبل يستفتحون على
الذين كفروا فلما جائهم ما عرفوا كفروا به : آنها (يهود) پيش از اين در برابر تجاوز مشركان اميد فتح و پيروزى (با ظهور پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را داشتند اما هنگامى كه كتاب و پيامبرى را كه از قبل شناخته بودند، نزد آنها آمد به آن كافر شدند. اينها همه گواه روشنى بر صدق گفته قرآن و حقانيت دعوت آن است .
آيه ۱۹۸ - ۲۰۳
آيه و ترجمه
وَ لَوْ نَزَّلْنَهُ عَلى بَعْضِ الاَعْجَمِينَ(۱۹۸) فَقَرَأَهُ عَلَيْهِم مَّا كانُوا بِهِ مُؤْمِنِينَ(۱۹۹) كَذَلِك سلَكْنَهُ فى قُلُوبِ الْمُجْرِمِينَ(۲۰۰) لا يُؤْمِنُونَ بِهِ حَتى يَرَوُا الْعَذَاب الاَلِيمَ(۲۰۱) فَيَأْتِيَهُم بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشعُرُونَ(۲۰۲) فَيَقُولُوا هَلْ نحْنُ مُنظرُونَ(۲۰۳) ترجمه : ۱۹۸ - هر گاه ما آن را بر بعضى از عجم (غير عرب ) نازل مى كرديم . ۱۹۹ - و او آنرا برايشان مى خواند به آن ايمان نمى آوردند. ۲۰۰ - (آرى ) اين گونه قرآن را در دلهاى مجرمان وارد مى كنيم . ۲۰۱ - آنها به آن ايمان نمى آورند تا عذاب دردناك را با چشم خود به بينند. ۲۰۲ - ناگهان (عذاب الهى ) به سراغ آنها مى آيد، در حالى كه توجه ندارند. ۲۰۳ - و در اين هنگام مى گويند: آيا به ما مهلتى داده خواهد شد؟ تفسير: اگر قرآن بر عجم نازل شده بود! ...! در اين آيات نخست به يكى ديگر از بهانه هاى احتمالى كفار و پيشگيرى از آن پرداخته و بحثى را كه در آيات گذشته درباره نزول قرآن به زبان عربى مبين
آمده است تكميل مى كند. مى فرمايد: اگر ما اين قرآن را بر بعضى از مردم عجم (غير عرب و غير فصيح ) نازل مى كرديم ... (و لو نزلناه على بعض الاعجمين ). و او اين آيات را بر آنها مى خواند هرگز به وى ايمان نمى آوردند (فقرأ ه عليهم ما كانوا به مؤ منين ). قبلا گفتيم واژه عربى گاه به معنى كسى مى آيد كه از نژاد عرب باشد، و گاه به معنى كلام فصيح است ، و عجمى در مقابل آن نيز دو معنى دارد: نژاد غير عرب ، و كلام غير فصيح ، و در آيه فوق هر دو معنى محتمل است ، ولى بيشتر به نظر مى رسد كه اشاره به نژاد غير عرب بوده باشد. يعنى نژاد پرستى و تعصبهاى قومى آنها بقدرى شديد است كه اگر قرآن بر فردى غير عرب نازل مى شد، امواج تعصبها مانع از پذيرش آن مى گرديد، تازه حالا كه بر مردى شريف از خانواده اصيل عربى ، و با بيانى رسا و گويا، نازل شده ، و در كتب آسمانى پيشين نيز بشارت آن آمده ، و علماى بنى اسرائيل نيز به آن گواهى داده اند، بسيارى از آنها ايمان نمى آورند، چه رسد اگر پيامبرشان اصلا چنين شرائطى را نداشت . سپس براى تاكيد بيشتر مى افزايد: اين گونه ما قرآن را در دلهاى مجرمان وارد مى كنيم (كذلك سلكناه فى قلوب المجرمين ) با بيانى رسا، و با زبان مردى كه از ميان خودشان برخاسته و به اخلاق و آهنگ سخن او آشنا هستند، و با محتوائى كه تاييد آن در كتب پيشين آمده است ، خلاصه آن را با تمام شرائطى كه پذيرش آن را سهل و آسان و مطبوع سازد به دلهاى اين قوم گنهكار مى فرستيم ، ولى اين دلهاى بيمار از پذيرش آن ، امتناع مى كنند،
همانند غذاى سالم و حياتبخشى كه معده ناسالم ، آن را باز پس مى گرداند (توجه داشته باشيد كه سلكناه از ماده سلوك به معنى عبور از راه است ، از سوئى آمدن و از سوى ديگر خارج شدن . لذا مى فرمايد: با اين حال اين قوم لجوج به آن ايمان نمى آورند، تا عذاب دردناك را با چشم خود ببينند (لا يؤ منون به حتى يروا العذاب الاليم ). بعضى از مفسران احتمال ديگرى در تفسير آيه گفته اند و آن اينكه : منظور از كذلك سلكناه فى قلوب المجرمين اين است كه ما اين عصبيت و لجاجت و نفوذ ناپذيرى را در دلهاى مجرمان بر اثر جرم و گناهشان وارد ساختيم . طبق اين معنى آيه فوق شبيه آيه ختم الله على قلوبهم : خداوند بر دلهاى آنها مهر نهاده خواهد بود. ولى تفسير اول با آيات قبل و بعد هماهنگتر است ، لذا جمع عظيمى از مفسران نيز آن را برگزيده اند. آرى آنها ايمان نمى آورند تا عذاب الهى ناگهانى و بطور غافلگيرانه و در حالى كه آنها توجه ندارند دامانشان را فرو گيرد (فياتيهم بغتة و هم لا يشعرون ). بدون شك منظور از اين عذاب الهى كه آنها را ناگهانى فرو مى گيرد،
عذابهاى دنيا و بلاهاى نابود كننده و مجازات استيصال است . لذا به دنبال آن مى فرمايد: در اين حال آنها به خود مى آيند و از گذشته ننگين خود پشيمان ، و از آينده وحشتناك خويش سخت نگران مى شوند و مى گويند آيا به ما مهلت داده مى شود تا ايمان بياوريم و گذشته خراب خود را آباد سازيم ؟! (فيقولوا هل نحن منظرون ).
نكته ها:
تعصبات شديد نژادى و قبيلگى
بدون شك انسان به هر سرزمين يا قبيله و نژادى تعلق داشته باشد نسبت به آن عشق مى ورزد، و اين پيوند علاقه او با سرزمين و قوم و نژادش نه تنها عيب نيست بلكه عامل سازنده اى براى همكاريهاى اجتماعى او است ، ولى اين امر حسابى دارد، اگر از حد بگذرد به صورت مخرب و گاه فاجعه آفرين درخواهد آمد، و منظور از تعصب نژادى و قبيلگى كه مورد نكوهش قرار مى گيرد همين افراط است . تعصب و عصبيت در اصل از ماده عصب به معنى پيهائى است كه مفاصل را به هم ارتباط مى دهد، سپس هر گونه ارتباط و به هم پيوستگى را تعصب و عصبيت ناميده اند، اما معمولا اين لفظ در مفهوم افراطى و مذموم آن به كار مى رود. دفاع افراطى از قوم و قبيله و نژاد و وطن سرچشمه بسيارى از جنگها در طول تاريخ بوده است ، و عاملى براى انتقال خرافات و زشتيها - تحت عنوان آداب و سنن قبيله و نژاد - به اقوام ديگر شده است .
اين دفاع و طرفدارى افراطى گاه به جائى مى رسد كه بدترين افراد قبيله در نظر او زيبا، و بهترين افراد قبيله ديگر در نظر او زشت و شوم است ، و همچنين آداب و سنتهاى زشت و زيبا، و به تعبير ديگر تعصب نژادى پرده اى است از خود خواهى و جهل كه بر روى افكار و درك و عقل انسان قرار مى گيرد، و قضاوت صحيح را از كار مى اندازد. اين حالت عصبيت در ميان بعضى اقوام صورت حادترى دارد، از جمله گروهى از عرب كه به تعصب ، معروف و مشهورند و در آيات فوق خوانديم تعصب عربى جاهلى تا آن حد بود كه اگر قرآن بر غير عرب نازل مى شد هرگز به آن ايمان نمى آوردند. در روايات اسلامى نيز از موضوع تعصب به عنوان يك اخلاق مذموم ، شديدا نكوهش شده است تا آنجا كه در حديثى از پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم : من كان فى قلبه حبة من خردل من عصبية بعثه الله يوم القيامة مع اعراب الجاهلية : كسى كه در قلبش به اندازه دانه خردلى عصبيت باشد خداوند روز قيامت او را با اعراب جاهليت محشور مى كند. و در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : من تعصب او تعصب له فقد خلع ربقة الايمان من عنقه : كسى كه تعصب به خرج دهد يا براى او تعصب داشته باشند پيوند ايمان را از گردن خويش برداشته است . از روايات اسلامى نيز استفاده مى شود كه : ابليس نخستين كسى بود كه تعصب به خرج داد. على (عليه السلام ) - چنانكه در نهج البلاغه آمده - بحث گويا و رسا و كوبنده اى در خطبه قاصعه در زمينه تعصب بيان فرموده است كه گوشه اى از آن را ذيلا
ملاحظه مى كنيد. اما ابليس فتعصب على آدم لاصله و طعن عليه فى خلقته ، فقال انا نارى و انت طينى : ابليس در برابر آدم به خاطر اصل و اساس خويش تعصب ورزيد و آدم را مورد طعن قرار داد و گفت : من از آتشم تو از خاك ! و سپس اضافه مى فرمايد: فان كان لابد من العصبية فليكن تعصبكم لمكارم الخصال و محامد الافعال و محاسن الامور: اگر قرار هست تعصبى داشته باشيد اين تعصب شما به خاطر اخلاق پسنديده ، افعال نيك و كارهاى خوب باشد. ضمنا از اين حديث بخوبى روشن مى شود كه ايستادگى سرسختانه براى طرفدارى از يك واقعيت مطلوب ، نه تنها تعصب مذموم نيست ، بلكه مى تواند خلاء روحى انسان را در پيوندهاى نادرست جاهلى پر كند. لذا در حديثى از امام على بن الحسين (عليه السلام ) مى خوانيم كه از آنحضرت درباره تعصب كردند فرمود: العصبية التى ياثم عليها صاحبها ان يرى الرجل شرار قومه خيرا من خيار قوم آخرين ، و ليس من العصبية ان يحب الرجل قومه ، و لكن من العصبية ان يعين قومه على الظلم : تعصبى كه انسان به خاطر آن گناهكار مى شود اين است كه اشرار قومش را بهتر از نيكان قوم ديگر بداند، اما اينكه انسان قوم و قبيله خويش را دوست دارد عصبيت نيست ، عصبيت آن است كه انسان قوم و قبيله خود را در ستمگرى يارى دهد. تعبير ديگر كه از عصبيت در آيات و روايات آمده حميت يا حميت جاهليت است .
گر چه سخن در اين زمينه بسيار است گفتار خود را با دو حديث پايان مى دهيم . امير مؤ منان على (عليه السلام ) فرمود: ان الله عزوجل يعذب ستة بست : العرب بالعصبية ، و الدهاقنة بالكبر، و الامراء بالجور، و الفقهاء بالحسد، و التجار بالخيانة ، و اهل الرستاق بالجهل : خداوند شش گروه را به خاطر شش صفت عذاب مى كند، عرب را به خاطر تعصبش ، كدخدايان (و صاحبان زمين و ثروت ) را به خاطر كبرشان ، زمامداران را به خاطر ستمشان ، فقهاء را به خاطر حسدشان ، تجار را به خاطر خيانتشان ، و روستائيان را به خاطر جهل . پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) همه روز از شش چيز به خدا پناه مى برد: از شك و شرك و حميت (تعصب ) و غضب و ظلم و حسد كان رسول الله (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) يتعوذ فى كل يوم من ست من الشك و الشرك و الحمية و الغضب و البغى و الحسد.
تقاضاى بازگشت به دنيا
از لحظه مرگ ، آه و حسرت افراد مجرم شروع مى شود و آرزوى بازگشت در روح آدمى شعله ور مى گردد، آه و فريادهاى بى فايده و دعاهاى نامستجاب در اين زمينه سر مى دهند. در آيات قرآن نمونه هاى زيادى از آن به چشم مى خورد كه ساده ترين آن را در آيات مورد بحث خوانديم : هل نحن منظرون : آيا به ما مهلتى داده خواهد شد؟! در سوره انعام آيه ۲۷ مى خوانيم : يا ليتنا نرد و لا نكذب بايات ربنا: اى كاش ما باز مى گشتيم و آيات پروردگارمان را تكذيب نمى كرديم .
و در سوره احزاب آيه ۶۶ آمده است : يا ليتنا اطعنا الله و اطعنا الرسولا: اى كاش ما خدا و پيامبرش را اطاعت كرده بوديم . در سوره مؤ منون آيه ۹۹ و ۱۰۰ آمده است حتى اذا جاء احدهم الموت قال رب ارجعون لعلى اعمل صالحا فيما تركت : وضع مجرمان همچنان ادامه دارد تا زمانى كه مرگ به سراغ يكى از آنان بيايد، مى گويد: پروردگارا مرا باز گردانيد تا گذشته تاريكم را جبران كنم و عمل صالحى را انجام دهم ! اين وضع همچنان ادامه دارد حتى هنگامى كه گنهكاران در كنار آتش دوزخ قرار مى گيرند باز اين سخن را تكرار مى كنند، چنانكه در سوره انعام آيه ۲۷ مى خوانيم و لو ترى اذ وقفوا على النار فقالوا يا ليتنا نرد و لا نكذب بايات ربنا و نكون من المؤ منين : اگر مجرمان را هنگامى كه در كنار آتش قرار گرفته اند به بينى كه مى گويند اى كاش ما باز مى گشتيم و آيات پروردگارمان را تكذيب نمى كرديم و از مؤ منان بوديم ! ولى بديهى است اين باز گشت در سنت الهى امكان پذير نيست ، اگر ميوه نارسى كه از درخت جدا شده به درخت باز گردد، و جنينى كه ناقص متولد شده به رحم مادر بپيوندد چنين باز گشتى امكان پذير است . بنابراين تنها راه معقول پيشگيرى از اين تاسفها با انجام اعمال صالح و توبه از گناه به هنگامى كه فرصت در دست است مى باشد، و گر نه بقيه بيهوده است .
برترى عجم
در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) كه در تفسير على بن ابراهيم ذيل آيات مورد بحث آمده است مى خوانيم : لو نزل القرآن على العجم ما آمنت به العرب ، و قد نزل على العرب فامنت به العجم فهذه فضيلة العجم : اگر قرآن بر عجم نازل شده بود عرب به آن ايمان نمى آورد، ولى قرآن بر عرب نازل شد و عجم
به آن ايمان آورد و اين فضيلتى است براى عجم . در اين زمينه در جلد چهارم تفسير نمونه صفحه ۴۱۸ (ذيل آيه ۵۴ سوره مائده ) نيز اشاراتى آمده است .
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |