تفسیر:نمونه جلد۱۳ بخش۶۶
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
آيه ۴۸ - ۵۰
آيه و ترجمه
وَ لَقَدْ ءَاتَيْنَا مُوسى وَ هَرُونَ الْفُرْقَانَ وَ ضِيَاءً وَ ذِكْراً لِّلْمُتَّقِينَ(۴۸) الَّذِينَ يخْشوْنَ رَبَّهُم بِالْغَيْبِ وَ هُم مِّنَ الساعَةِ مُشفِقُونَ(۴۹) وَ هَذَا ذِكْرٌ مُّبَارَكٌ أَنزَلْنَهُ أَ فَأَنتُمْ لَهُ مُنكِرُونَ(۵۰) ترجمه : ۴۸ - ما به موسى و هارون فرقان (وسيله جدا كردن حق از باطل ) و نور و آنچه مايه يادآورى پرهيزكاران است داديم . ۴۹ - همانها كه از پروردگارشان در غيب و نهان ميترسند و از قيامت بيم دارند. ۵۰ - و اين (قرآن ) ذكر مباركى است كه (بر شما) نازل كرديم آيا آن را انكار ميكنيد؟! تفسير: شمهاى از داستان پيامبران از اين آيات به بعد فرازهائى از زندگانى پيامبران كه آميخته با نكات بسيار آموزندهاى است بيان شده ، كه بحثهاى گذشته را در زمينه نبوت پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و درگيرى او با مخالفان ، با توجه به اصول مشتركى كه حاكم
بر آنها است ، روشن تر مى سازد. در نخستين آيه مى فرمايد: «ما به موسى و هارون ((فرقان »، وسيله تشخيص حق از باطل بخشيديم ، و نور و يادآورى براى پرهيزكاران )) (و لقد آتينا موسى و هارون الفرقان و ضياء و ذكرا للمتقين ). «فرقان » در اصل به معنى چيزى است كه حق را از باطل جدا مى كند و وسيله شناسائى اين دو است ، در اينكه منظور از آن در اينجا چيست تفسيرهاى متعددى ذكر كرده اند: بعضى آن را به معنى تورات . و بعضى شكافته شدن دريا براى بنى اسرائيل كه نشانه روشنى از عظمت حق و حقانيت موسى بود دانسته اند. در حالى كه بعضى اشاره به ساير معجزات و دلائلى كه در اختيار موسى و هارون بود، مى دانند. ولى اين تفسيرها هيچگونه با هم منافاتى ندارند، چرا كه ممكن است فرقان هم اشاره به «تورات » و هم اشاره به «ساير معجزات و دلائل » موسى ( عليه السلام ) باشد. در ساير آيات ، نيز «فرقان » گاهى به خود «قرآن » اطلاق شده ، مانند تبارك الذى نزل الفرقان على عبده ليكون للعالمين نذيرا: «بزرگ و پر بركت است خدائى كه فرقان را بر بندهاش نازل كرد تا جهانيان را انذار كند» (سوره فرقان - آيه ۱). و گاه به پيروزيهاى معجزآسائى كه نصيب پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) گرديد، همانگونه كه در مورد جنگ بدر «يوم الفرقان » فرموده است (انفال - ۴۱). اما واژه «ضياء» به معنى نور و روشنائى است كه از درون ذات
چيزى بجوشد و مسلما قرآن و تورات و معجزات انبياء چنين بوده است . و «ذكر» هر موضوعى است كه انسان را از غفلت و بى خبرى دور دارد، و اين نيز از آثار واضح كتب آسمانى و معجزات الهى است . ذكر اين سه تعبير پشت سر هم گويا اشاره به اين است كه انسان براى رسيدن به مقصد، نخست احتياج به فرقان دارد يعنى بر سر دو راهيها و چند راهيها راه اصلى را پيدا كند، هنگامى كه راه خود را يافت ، نور و روشنائى و ضياء ميخواهد تا مشغول حركت گردد، سپس در ادامه راه ، گاه موانعى پيش مى آيد كه از همه مهمتر غفلت است ، نياز به وسيله اى دارد كه مرتبا به او هشدار دهد و يادآور و ذكر باشد. قابل توجه اينكه : فرقان به صورت معرفه آمده و ضياء و ذكر به صورت نكره ، و اثر آنرا مخصوص متقين و پرهيزكاران ميداند، اين تفاوت تعبير ممكن است اشاره به اين باشد كه معجزات و خطابهاى آسمانى ، راه را براى همگان روشن مى كند، اما آنها كه تصميم بگيرند و از ضياء و ذكر استفاده كنند، همگان نيستند، تنها كسانى هستند كه احساس مسئوليت ميكنند و بهرهاى از تقوا دارند. آيه بعد اين «پرهيزكاران » را چنين معرفى مى كند: «آنها كسانى هستند كه از پروردگارشان در غيب و نهان ميترسند» (الذين يخشون ربهم بالغيب ). «و از روز رستاخيز بيم دارند» (و هم من الساعة مشفقون ). كلمه «غيب » در اينجا، دو تفسير دارد: نخست اينكه اشاره به ذات پاك
پروردگار است ، يعنى با اينكه خدا از ديدهها پنهان است آنها به دليل عقل ، به او ايمان آورده اند، و در برابر ذات پاكش احساس مسئوليت مى كنند. ديگر اينكه پرهيزكاران تنها در اجتماع و ميان جامعه ، ترس از خدا ندارند، بلكه در خلوتگاهها نيز او را حاضر و ناظر ميدانند. قابل توجه اينكه در برابر خداوند تعبير به «خشيت »، و در مورد قيامت تعبير به «اشفاق » شده ، اين دو واژه گرچه هر دو به معنى ترس است ، ولى به گفته «راغب » در كتاب مفردات «خشيت » در جائى گفته مى شود كه ترس آميخته با احترام و تعظيم باشد، همانند ترسى كه يك فرزند، از پدر بزرگوارش دارد، بنابراين پرهيزكاران ، ترسشان از خدا تواءم است با معرفت : و اما واژه «اشفاق » به معنى توجه و علاقه تواءم با بيم است ، مثلا اين تعبير گاه در مورد فرزندان يا دوستان به كار مى رود كه انسان به آنها علاقه دارد ولى در عين حال از اينكه در معرض آفات و گزند هستند بيمناك است . در واقع پرهيزكاران به روز قيامت بسيار علاقمندند چون كانون پاداش و رحمت الهى است اما با اين حال از حساب و كتاب خدا نيز بيمناكند. البته گاهى اين دو كلمه نيز به يك معنى استعمال شده است . آخرين آيه مورد بحث ، قرآن را در مقايسه با كتب پيشين قرار داده ، مى گويد: اين ذكر مباركى است كه ما بر شما نازل كرديم (و هذا ذكر مبارك انزلناه ). «آيا شما آن را انكار مى كنيد» (اءفاءنتم له منكرون ). انكار چرا؟ اينكه ذكر است و مايه بيدارى و آگاهى و يادآورى شما است ، اينكه كانون بركت است و خير دنيا و آخرت در آن ميباشد، و سرچشمه همه
پيروزيها و خوشبختيها است . آيا چنين كتابى ، جاى انكار دارد؟ دلائل حقانيتش در خودش نهفته ، و نورانيتش آشكار است ، و رهروان راهش سعادتمند و پيروز. براى اينكه بدانيم تا چه حد اين قرآن موجب آگاهى و مايه بركت است كافى است حال ساكنان جزيره عرب را قبل از نزول قرآن كه در توحش و جهل و فقر و بدبختى و پراكندگى زندگى ميكردند، با وضعشان بعد از نزول قرآن كه اسوه و الگوئى براى ديگران شدند در نظر بگيريم ، همچنين وضع اقوام ديگر را قبل و بعد از ورود قرآن در ميان آنها.
آيه ۵۱ - ۵۸
آيه و ترجمه
وَ لَقَدْ ءَاتَيْنَا إِبْرَهِيمَ رُشدَهُ مِن قَبْلُ وَ كُنَّا بِهِ عَلِمِينَ(۵۱) إِذْ قَالَ لاَبِيهِ وَ قَوْمِهِ مَا هَذِهِ التَّمَاثِيلُ الَّتى أَنتُمْ لهََا عَكِفُونَ(۵۲) قَالُوا وَجَدْنَا ءَابَاءَنَا لهََا عَبِدِينَ(۵۳) قَالَ لَقَدْ كُنتُمْ أَنتُمْ وَ ءَابَاؤُكمْ فى ضلَلٍ مُّبِينٍ(۵۴) قَالُوا أَ جِئْتَنَا بِالحَْقِّ أَمْ أَنت مِنَ اللَّعِبِينَ(۵۵) قَالَ بَل رَّبُّكمْ رَب السمَوَتِ وَ الاَرْضِ الَّذِى فَطرَهُنَّ وَ أَنَا عَلى ذَلِكم مِّنَ الشهِدِينَ(۵۶) وَ تَاللَّهِ لاَكيدَنَّ أَصنَمَكم بَعْدَ أَن تُوَلُّوا مُدْبِرِينَ(۵۷) فَجَعَلَهُمْ جُذَذاً إِلا كبِيراً لهَُّمْ لَعَلَّهُمْ إِلَيْهِ يَرْجِعُونَ(۵۸)
ترجمه : ۵۱ - ما وسيله رشد ابراهيم را از قبل به او داديم ، و از (شايستگى ) او آگاه بوديم . ۵۲ - آن هنگام كه به پدرش (آزر) و قوم او گفت اين مجسمه هاى بيروحى را كه شما همواره پرستش ميكنيد چيست ؟ ۵۳ - گفتند: ما پدران خود را ديديم كه آنها را عبادت ميكنند! ۵۴ - گفت : مسلما شما و هم پدرانتان در گمراهى آشكارى بودهايد. ۵۵ - گفتند: تو مطلب حقى براى ما آوردهاى يا شوخى ميكنى ؟! ۵۶ - گفت : (كاملا حق آوردهام ) پروردگار شما همان پروردگار آسمانها و زمين است كه آنها را ايجاد كرده و من از گواهان اين موضوعم . ۵۷ - و بخدا سوگند نقشهاى براى نابودى بتهايتان در غياب شما طرح مى كنم . ۵۸ - سرانجام (با استفاده از يك فرصت مناسب ) همه آنها - جز بت بزرگشان را - قطعه قطعه كرد، تا به سراغ او بيايند (و او حقايق را بازگو كند). تفسير: ابراهيم نقشه نابودى بتها را ميكشد. گفتيم در اين سوره همانگونه كه از نامش پيدا است فرازهاى بسيارى از حالات انبياء (شانزده پيامبر) آمده است ، در آيات گذشته اشاره كوتاهى به رسالت موسى ( عليه السلام ) و هارون ( عليه السلام ) شده بود، و در آيات مورد بحث و قسمتى از آيات آينده بخش مهمى از زندگى و مبارزات ابراهيم ( عليه السلام ) با بتپرستان انعكاس يافته ، نخست ميفرمايد: «ما وسيله رشد و هدايت را از قبل در اختيار ابراهيم گذارديم ، و به شايستگى او آگاه بوديم » (و لقد آتينا ابراهيم رشده من قبل و كنا به عالمين ). «رشد» در اصل به معنى راه يافتن به مقصد است و در اينجا ممكن است اشاره به حقيقت توحيد باشد كه ابراهيم از سنين كودكى از آن آگاه شده بود، و ممكن است اشاره به هر گونه خير و صلاح به معنى وسيع كلمه بوده باشد. تعبير به «من قبل » اشاره به قبل از موسى و هارون است .
جمله «كنا به عالمين » اشاره به شايستگيهاى ابراهيم براى كسب اين مواهب است ، در حقيقت خدا هيچ موهبتى را به كسى بدون دليل نمى دهد، اين شايستگيهاست كه آمادگى براى پذيرش مواهب الهى است ، هر چند مقام نبوت يك مقام موهبتى است . سپس به يكى از مهمترين برنامه هاى ابراهيم ( عليه السلام ) اشاره كرده ، مى گويد: اين رشد و رشادت ابراهيم آنگاه ظاهر شد كه به پدرش (اشاره به عمويش آزر است ، زيرا عرب گاه به عمو اب مى گويد) و قوم او گفت : اين تمثالهائى را كه شما دل به آن بستهايد، و شب و روز گرد آن ميچرخيد و دست از آن بر نمى داريد چيست ؟ (اذ قال لابيه و قومه ما هذه التماثيل التى انتم لها عاكفون ). «ابراهيم » با اين تعبير بتهائى را كه در نظر آنها فوق العاده عظمت داشت شديدا تحقير كرد. اولا: با تعبير «ما هذه » (اينها چيست ؟) ثانيا: با تعبير به «تماثيل » زيرا «تماثيل » جمع تمثال به معنى عكس يا مجسمه بى روح است (تاريخچه بتپرستى مى گويد: اين مجسمه ها و عكسها در آغاز جنبه يادبود پيامبران و علماء داشته ، ولى تدريجا صورت قداست به خود گرفته و معبود واقع شده است ). جمله «انتم لها عاكفون » با توجه به معنى «عكوف » كه به معنى ملازمت تواءم با احترام است نشان مى دهد كه آنها آنچنان دلبستگى به اين بتها پيدا كرده بودند و سر بر آستانشان ميسائيدند و بر گردشان ميچرخيدند كه گوئى همواره ملازم آنها بودند.
اين گفتار ابراهيم در حقيقت استدلال روشنى است براى ابطال بتپرستى زيرا آنچه از بتها ميبينيم همين مجسمه و تمثال است ، بقيه تخيل است و توهم است و پندار، كدام انسان عاقل به خود اجازه مى دهد، كه براى يك مشت سنگ و چوب اين همه عظمت و احترام و قدرت قائل باشد؟ چرا انسانى كه خود اشرف مخلوقات است در برابر مصنوع خويش ، اين چنين خضوع و كرنش كند، و حل مشكلات خود را از آن بخواهد؟! ولى بتپرستان در حقيقت هيچگونه جوابى در برابر اين منطق گويا نداشتند جز اينكه مطلب را از خود رد كنند و به نياكانشان ارتباط دهند لذا گفتند ما پدران و نياكان خويش را ديديم كه اينها را پرستش ميكنند و ما به سنت نياكانمان وفاداريم (قالوا وجدنا آباءنا لنا عابدين ). از آنجا كه تنها سنت و روش نياكان بودن هيچ مشكلى را حل نمى كند، و هيچ دليلى نداريم كه نياكان عاقلتر و عالمتر از نسلهاى بعد باشند، بلكه غالبا قضيه به عكس است چون با گذشت زمان علم و دانشها گسترده تر مى شود، ابراهيم بلافاصله به آنها پاسخ گفت : هم شما و هم پدرانتان به طور قطع در گمراهى آشكار بوديد (قال لقد كنتم انتم و آباؤ كم فى ضلال مبين ). اين تعبير كه تواءم با انواع تاكيدها و حاكى از قاطعيت تمام است ، سبب شد كه بتپرستان كمى به خود آمده در صدد تحقيق برآيند، رو به سوى ابراهيم كرده : «گفتند: آيا براستى تو مطلب حقى را آوردهاى يا شوخى ميكنى » (قالوا ا جئتنا بالحق ام انت من اللاعبين ). زيرا آنها كه به پرستش بتها عادت كرده بودند و آن را يك واقعيت قطعى
مى پنداشتند باور نمى كردند كسى جدا با بتپرستى مخالفت كند، لذا از روى تعجب اين سؤ ال را از ابراهيم كردند. اما ابراهيم صريحا به آنها پاسخ گفت : آنچه ميگويم جدى است و عين واقعيت كه پروردگار شما پروردگار آسمانها و زمين است (قال بل ربكم رب السموات و الارض ). همان خدائى كه آنها را آفريده و من از گواهان اين عقيدهام (الذى فطرهن و انا على ذلكم من الشاهدين ). ابراهيم با اين گفتار قاطعش نشان داد آن كس شايسته پرستش است كه آفريدگار آنها و زمين و همه موجودات است ، اما قطعات سنگ و چوب كه خود مخلوق ناچيزى هستند ارزش پرستش را ندارند، مخصوصا با جمله و انا على ذلكم من الشاهدين اثبات كرد تنها من نيستم كه گواه بر اين حقيقتم بلكه همه آگاهان و فهميدهها همانها كه رشته هاى تقليد كوركورانه را پاره كرده اند گواه بر اين حقيقتند. ابراهيم براى اينكه ثابت كند اين مساله صددرصد جدى است و او بر سر عقيده خود تا همه جا ايستاده است و نتائج و لوازم آن را هر چه باشد با جان و دل ميپذيرد اضافه كرد به خدا سوگند، من نقشهاى براى نابودى بتهاى شما به هنگامى كه خودتان حاضر نباشيد و از اينجا بيرون رويد خواهم كشيد! (و تالله لاكيدن اصنامكم بعد ان تولوا مدبرين ). «اكيدن » از ماده «كيد» گرفته شده كه به معنى طرح پنهانى و چاره انديشى مخفيانه است . منظورش اين بود كه به آنها با صراحت بفهماند سرانجام از يك فرصت استفاده خواهم كرد و آنها را درهم ميشكنم !.
اما عظمت و ابهت بتها در نظر آنان شايد به آن پايه بود كه اين سخن را جدى نگرفتند و عكسالعملى نشان ندادند شايد فكر كردند مگر ممكن است انسانى به خود اجازه دهد اين چنين با مقدسات يك قوم و ملت كه حكومتشان هم صددرصد پشتيبان آن است بازى كند؟ با كدام جرات ؟ و با كدام نيرو؟ و از اينجا روشن مى شود اينكه بعضى گفته اند اين جمله را در دل گفته ، و يا به طور خصوصى با بعضى در ميان نهاده به هيچوجه نيازى به آن نيست ، بخصوص اينكه كاملا بر خلاف ظاهر آيه است . بعلاوه در چند آيه بعد ميخوانيم بتپرستان به ياد اين گفتار ابراهيم افتادند و گفتند ما شنيديم جوانى سخن از توطئه در باره بتها ميگفت . به هر حال ابراهيم در يك روز كه بتخانه خلوت بود، و هيچكس از بتپرستان در آنجا حضور نداشت ، طرح خود را عملى كرد. توضيح اينكه : طبق نقل بعضى از مفسران بتپرستان در هر سال روز خاصى را براى بتها عيد ميگرفتند، غذاهائى در بتخانه حاضر كرده سپس دستجمعى به بيرون شهر حركت ميكردند، و در پايان روز بازميگشتند و به بتخانه مى آمدند تا از آن غذاها كه به اعتقادشان تبرك يافته بود بخورند. به ابراهيم نيز پيشنهاد كردند او هم با آنها برود، ولى او به عذر بيمارى با آنها نرفت . به هر حال او بى آنكه از خطرات اين كار بترسد و يا از طوفانى كه پشت سر اين عمل به وجود مى آيد هراسى به دل راه دهد مردانه وارد ميدان شد، و با يك دنيا قهرمانى به جنگ اين خدايان پوشالى رفت كه آنهمه علاقمند متعصب و نادان داشتند، بطورى كه قرآن مى گويد همه آنها را قطعه قطعه كرد، جز بت بزرگى كه داشتند! (فجعلهم جذاذا الا كبيرا لهم ).
و هدفش اين بود شايد بتپرستان به سراغ او بيايند و او هم تمام گفتنيها را بگويد (لعلهم اليه يرجعون ). نكته ها: ۱ - بتپرستى در اشكال گوناگون - درست است كه ما از لفظ بت پرستى بيشتر متوجه بتهاى سنگى و چوبى ميشويم ، ولى از يك نظر بت و بت - پرستى مفهوم وسيعى دارد كه هر نوع توجه به غير خدا را، در هر شكل و صورت شامل مى شود.و طبق حديث معروف هر چه انسان را به خود مشغول و از خدا دور سازد بت او است ! (كلما شغلك عن الله فهو صنمك )! در حديثى از اصبغ بن نباته كه يكى از ياران معروف على ( عليه السلام ) است ميخوانيم : ان عليا مر بقوم يلعبون الشطرنج ، فقال : ما هذه التماثيل التى انتم لها عاكفون ؟ لقد عصيتم الله و رسوله !: امير مؤ منان على ( عليه السلام ) از كنار جمعى ميگذشت كه مشغول بازى شطرنج بودند فرمود: اين مجسمه ها (و بتهائى ) را كه از آن جدا نمى شويد چيست ؟ شما هم نافرمانى خدا كردهايد و هم عصيان پيامبر. ۲ - گفتار بت پرستان و پاسخ ابراهيم جالب اينكه بتپرستان در جواب ابراهيم ، هم روى كثرت نفرات تكيه كردند، و هم طول زمان ، گفتند: «ما پدران خود را بر اين آئين و رسم يافتيم ».
او هم در هر دو قسمت به آنها پاسخ گفت ، كه هم شما و هم پدرانتان ، هميشه در ضلال مبين بوديد! يعنى انسان عاقل كه داراى استقلال فكرى است هرگز خود را پايبند اين اوهام نمى كند نه كثرت طرفداران طرح و سنتى را دليل اصالت آن ميداند و نه دوام و ريشهدار بودن آن را.
آيه ۵۹ - ۶۷
آيه و ترجمه
قَالُوا مَن فَعَلَ هَذَا بِئَالِهَتِنَا إِنَّهُ لَمِنَ الظلِمِينَ(۵۹) قَالُوا سمِعْنَا فَتًى يَذْكُرُهُمْ يُقَالُ لَهُ إِبْرَهِيمُ(۶۰) قَالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلى أَعْينِ النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَشهَدُونَ(۶۱) قَالُوا ءَ أَنت فَعَلْت هَذَا بِئَالهَِتِنَا يَإِبْرَهِيمُ(۶۲) قَالَ بَلْ فَعَلَهُ كبِيرُهُمْ هَذَا فَسئَلُوهُمْ إِن كانُوا يَنطِقُونَ(۶۳) فَرَجَعُوا إِلى أَنفُسِهِمْ فَقَالُوا إِنَّكُمْ أَنتُمُ الظلِمُونَ(۶۴) ثمَّ نُكِسوا عَلى رُءُوسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْت مَا هَؤُلاءِ يَنطِقُونَ(۶۵) قَالَ أَ فَتَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لا يَنفَعُكمْ شيْئاً وَ لا يَضرُّكُمْ(۶۶) أُفٍ لَّكمْ وَ لِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ(۶۷)
ترجمه : ۵۹ - گفتند: هر كس با خدايان ما چنين كرده قطعا از ستمگران است (و بايد كيفر ببيند)! ۶۰ - (گروهى ) گفتند: شنيديم جوانى از (مخالفت با) بتها سخن ميگفت كه او را ابراهيم ميگفتند. ۶۱ - (عدهاى ) گفتند: او را در برابر چشم مردم بياوريد تا گواهى دهند. ۶۲ - (هنگامى كه ابراهيم را حاضر كردند) گفتند تو اين كار را با خدايان ما كردهاى ، اى ابراهيم ؟! ۶۳ - گفت : بلكه بزرگشان كرده باشد! از آنها سؤ ال كنيد اگر سخن مى گويند!! ۶۴ - آنها به وجدان خود بازگشتند و (به خود) گفتند: حقا كه شما ستمگريد. ۶۵ - سپس بر سرهاشان واژگونه شدند (و حكم وجدان را به كلى فراموش كردند و گفتند:) تو ميدانى كه اينها سخن نمى گويند! ۶۶ - (ابراهيم ) گفت : آيا جز خدا چيزى را ميپرستيد كه نه كمترين سودى براى شما دارد، و نه زيانى مى رساند (كه به سودشان چشم دوخته باشيد يا از زيانشان بترسيد). ۶۷ - اف بر شما و بر آنچه غير از خدا پرستش ميكنيد، آيا انديشه نمى كنيد (و عقل نداريد )؟! تفسير: برهان دندانشكن ابراهيم سرانجام آن روز عيد به پايان رسيد و بتپرستان شادى كنان به شهر بازگشتند، و يكسر به سراغ بتخانه آمدند، تا هم عرض ارادتى به پيشگاه بتان كنند و هم از غذاهائى كه به زعم آنها در كنار بتها بركت يافته بود بخورند. همينكه وارد بتخانه شدند با صحنهاى روبرو گشتند كه هوش از سرشان پريد، به جاى آن بتخانه آباد با تلى از بتهاى دست و پا شكسته و بهم ريخته روبرو شدند! فريادشان بلند شد صدا زدند چه كسى اين بلا را بر سر خدايان ما آورده
است ؟! (قالوا من فعل هذا بالهتنا). مسلما هر كس بوده از ظالمان و ستمگران است (انه لمن الظالمين ). او هم به خدايان ما ستم كرده ، و هم به جامعه و جمعيت ما و هم به خودش ! چرا كه با اين عمل خويشتن را در معرض نابودى قرار داده است . اما گروهى كه تهديدهاى ابراهيم را نسبت به بتها در خاطر داشتند، و طرز رفتار اهانت آميز او را با اين معبودهاى ساختگى مى دانستند «گفتند: ما شنيديم جوانكى سخن از بتها ميگفت و از آنها به بدى ياد ميكرد كه نامش ابراهيم است » (قالوا سمعنا فتى يذكرهم يقال له ابراهيم ). درست است كه ابراهيم طبق بعضى از روايات در آن موقع كاملا جوان بود و احتمالا سنش از ۱۶ سال تجاوز نمى كرد، و درست است كه تمام ويژگيهاى «جوانمردان »، «شجاعت » و «شهامت » و «صراحت » و «قاطعيت » در وجودش جمع بود، ولى مسلما منظور بتپرستان از اين تعبير چيزى جز تحقير نبوده بگويند ابراهيم اين كار را كرده ، گفتند جوانى كه به او ابراهيم ميگفتند چنين ميگفت ... يعنى فردى كاملا گمنام و از نظر آنان بى شخصيت . اصولا معمول اين است هنگامى كه جنايتى در نقطهاى رخ مى دهد براى پيدا كردن شخصى كه آن كار را انجام داده به دنبال ارتباطهاى خصومت آميز ميگردند، و مسلما در آن محيط كسى جز ابراهيم آشكارا با بتها گلاويز نبود،
و لذا تمام افكار متوجه او شد جمعيت گفتند اكنون كه چنين است پس برويد او را در برابر چشم مردم حاضر كنيد تا آنها كه ميشناسند و خبر دارند گواهى دهند (قالوا فاتوا به على اعين الناس لعلهم يشهدون ). بعضى از مفسران نيز اين احتمال را داده اند كه منظور مشاهده صحنه مجازات و كيفر ابراهيم است ، نه شهادت و گواهى بر مجرم بودن او اما با توجه به آيات بعد كه بيشتر جنبه بازپرسى دارد اين احتمال منتفى است ، بعلاوه تعبير به كلمه «لعل » (شايد) نيز متناسب با معنى دوم نيست ، زيرا اگر مردم در برابر صحنه مجازات حضور يابند، طبعا مشاهده خواهند كرد، شايد ندارد. جارچيان در اطراف شهر فرياد زدند كه هر كس از ماجراى خصومت ابراهيم و بدگوئى او نسبت به بتها آگاه است حاضر شود، و به زودى هم آنها كه از اين موضوع آگاه بودند و هم ساير مردم اجتماع كردند تا ببينند سرانجام كار اين متهم به كجا خواهد رسيد. شور و ولوله عجيبى در مردم افتاده بود، چرا كه از نظر آنها جنايتى بيسابقه توسط يك جوان ماجراجو در شهر رخ داده بود كه بنيان دينى مردم محيط را به لرزه درآورده بود. سرانجام محكمه و دادگاه تشكيل شد و زعماى قوم در آنجا جمع بودند بعضى مى گويند: خود نمرود نيز بر اين ماجرا نظارت داشت . نخستين سؤ الى كه از ابراهيم كردند اين بود «گفتند: توئى كه اين كار را با خدايان ما كردهاى ؟ اى ابراهيم »! (قالوا ء انت فعلت هذا بالهتنا يا ابراهيم ). آنها حتى حاضر نبودند بگويند تو خدايان ما را شكستهاى ، و قطعه قطعه كردهاى ، بلكه تنها گفتند: تو اين كار را با خدايان ما كردى ؟
ابراهيم آنچنان جوابى گفت كه آنها را سخت در محاصره قرار داد، محاصرهاى كه قدرت بر نجات از آن نداشتند «ابراهيم گفت : بلكه اين كار را اين بت بزرگ آنها كرده ! از آنها سؤ ال كنيد اگر سخن مى گويند»! (قال بل فعله كبيرهم هذا فاسئلوهم ان كانوا ينطقون ). اصول جرم شناسى مى گويد متهم كسى است كه آثار جرم را همراه دارد، در اينجا آثار جرم در دست بت بزرگ است (طبق روايت معروفى ابراهيم تبر را به گردن بت بزرگ گذاشت ). اصلا چرا شما به سراغ من آمديد؟ چرا خداى بزرگتان را متهم نمى كنيد؟ آيا احتمال نمى دهيد او از دست خدايان كوچك خشمگين شده و يا آنها را رقيب آينده خود فرض كرده و حساب همه را يكجا رسيده است ؟! از آنجا كه ظاهر اين تعبير به نظر مفسران با واقعيت تطبيق نمى داده ، و از آنجا كه ابراهيم پيامبر است و معصوم و هرگز دروغ نمى گويد، در تفسير اين جمله ، مطالب مختلفى گفته اند آنچه از همه بهتر به نظر ميرسد اين است كه : ابراهيم ( عليه السلام ) به طور قطع اين عمل را به بت بزرگ نسبت داد، ولى تمام قرائن شهادت ميداد كه او قصد جدى از اين سخن ندارد، بلكه ميخواسته است عقائد مسلم بتپرستان را كه خرافى و بياساس بوده است به رخ آنها بكشد، به آنها بفهماند كه اين سنگ و چوبهاى بيجان آنقدر بيعرضه اند كه حتى نمى توانند يك جمله سخن بگويند و از عبادت كنندگانشان يارى بطلبند ، تا چه رسد كه بخواهند به حل مشكلات آنها بپردازند! نظير اين تعبير در سخنان روزمره ما فراوان است كه براى ابطال گفتار طرف ، مسلمات او را به صورت امر يا اخبار و يا استفهام در برابرش ميگذاريم تا محكوم شود و اين به هيچوجه «دروغ نيست دروغ آنست كه قرينهاى همراه نداشته باشد».
در روايتى كه در كتاب كافى از امام صادق ( عليه السلام ) نقل شده ميخوانيم : انما قال بل فعله كبيرهم ارادة الاصلاح ، و دلالة على انهم لا يفعلون ، ثم قال و الله ما فعلوه و ما كذب : ((ابراهيم اين سخن را به خاطر آن گفت كه ميخواست افكار آنها را اصلاح كند، و به آنها بگويد كه چنين كارى از بتها ساخته نيست ، سپس امام اضافه فرمود: به خدا سوگند بتها دست به چنان كارى نزده بودند، ابراهيم نيز دروغ نگفت . جمعى از مفسران نيز احتمال داده اند كه ابراهيم ( عليه السلام ) اين مطلب را به صورت يك جمله شرطيه ادا كرد و گفت : بتها اگر سخن بگويند دست به چنين كارى زده اند، و مسلما تعبير خلاف واقع نبود، زيرا نه بتها سخن ميگفتند و نه چنين كارى از آنها سر زده بود، به مضمون همين تفسير نيز حديثى وارد شده است . اما تفسير اول صحيحتر به نظر ميرسد زيرا جمله شرطيه (ان كانوا ينطقون ) قيدى است براى سؤ ال كردن (فاسئلوهم ) نه براى جمله بل فعله كبيرهم (دقت كنيد). نكته ديگرى كه در اينجا بايد به آن توجه داشت اين است كه : عبارت اين است كه بايد از بتهاى دست و پا شكسته سؤ ال شود كه اين بلا را چه كسى بر سر آنها آورده است ، نه از بت بزرگ زيرا ضمير «هم » و همچنين ضميرهاى ان كانوا ينطقون همه به صورت جمع است و اين با تفسير اول سازگار است . سخنان ابراهيم ، بتپرستان را تكان داد، وجدان خفته آنها را بيدار كرد و همچون طوفانى كه خاكسترهاى فراوان را از روى شعله هاى آتش برگيرد و فروغ آن را آشكار سازد، فطرت توحيدى آنها را از پشت پرده هاى تعصب و جهل و غرور آشكار ساخت .
در يك لحظه كوتاه و زودگذر از اين خواب عميق و مرگزا بيدار شدند، چنانكه قرآن مى گويد: «آنها به وجدان و فطرتشان بازگشتند و به خود گفتند حقا كه شما ظالم و ستمگريد» (فرجعوا الى انفسهم فقالوا انكم انتم الظالمون ). هم به خويشتن ظلم و ستم كرديد و هم بر جامعهاى كه به آن تعلق داريد و هم به ساحت مقدس پروردگار بخشنده نعمتها. جالب اينكه در آيات قبل خوانديم آنها ابراهيم را متهم به ظالم بودن كردند، ولى در اينجا دريافتند كه ظالم اصلى و حقيقى خودشانند. و در واقع تمام مقصود ابراهيم از شكستن بتها همين بود، هدف شكستن فكر بتپرستى و روح بتپرستى بود، و گرنه شكستن بت فايدهاى ندارد، بتپرستان لجوج فورا بزرگتر و بيشتر از آن را ميسازند و به جاى آن مينهند ، همانگونه كه در تاريخ اقوام نادان و جاهل و متعصب ، اين مساله ، نمونه هاى فراوان دارد. تا اينجا ابراهيم موفق شد يك مرحله بسيار حساس و ظريف تبليغ خود را كه بيدار ساختن وجدانهاى خفته است از طريق ايجاد يك طوفان روانى بود اجرا كند. ولى افسوس كه زنگار جهل و تعصب و تقليد كوركورانه بيشتر از آن بود كه با نداى صيقلبخش اين قهرمان توحيد به كلى زدوده شود. افسوس كه اين بيدارى روحانى و مقدس چندان به طول نيانجاميد، و در ضمير آلوده و تاريكشان از طرف نيروهاى اهريمنى و جهل قيامى بر ضد اين
نور توحيدى صورت گرفت و همه چيز به جاى اول بازگشت ، چه تعبير لطيفى قرآن مى كند سپس آنها بر سرهاشان واژگونه شدند (ثم نكسوا على رؤ سهم ). و براى اينكه از طرف خدايان گنگ و بسته دهانشان عذرى بياورند گفتند: تو ميدانى اينها هرگز سخن نمى گويند! (لقد علمت ما هؤ لاء ينطقون ). اينها هميشه خاموشند و ابهت سكوت را نمى شكنند!! و با اين عذر پوشالى خواستند ضعف و زبونى و ذلت بتها را كتمان كنند. اينجا بود كه ميدانى براى استدلال منطقى در برابر ابراهيم قهرمان گشوده شد تا شديدترين حملات خود را متوجه آنها كند، و مغزهايشان را زير رگبارى از سرزنش منطقى و بيداركننده قرار دهد: «فرياد زد آيا شما معبودهاى غير خدا را ميپرستيد كه نه كمترين سودى به حال شما دارند و نه كوچكترين ضررى » (قال ا فتعبدون من دون الله ما لا ينفعكم شيئا و لا يضركم ). اين خدايان پندارى كه نه قدرت بر سخن دارند، نه شعور و دركى ، نه ميتوانند از خود دفاع كنند، و نه ميتوانند بندگان را به حمايت خود بخوانند، اصلا اينها چه كارى ازشان ساخته است و به چه درد ميخورند؟! پرستش يك معبود يا به خاطر شايستگى او براى عبوديت است ، كه اين در باره بتهاى بيجان مفهوم ندارد، و يا به خاطر انتظار سودى است كه از ناحيه آنها عائد شود، و يا ترس از زيانشان ، ولى اقدام من به شكستن بتها نشان داد كه اينها كمترين بخارى ندارند، با اين حال آيا اين كار شما احمقانه نيست ؟! باز اين معلم توحيد ، سخن را از اين هم فراتر برد و با تازيانه هاى سرزنش بر روح بيدردشان كوبيد و گفت : اف بر شما، و بر اين معبودهائى كه غير از
«الله » انتخاب كرده ايد))! (اف لكم و لما تعبدون من دون الله ). «آيا هيچ انديشه نمى كنيد، و عقل در سر نداريد»؟ (ا فلا تعقلون ). ولى در توبيخ و سرزنششان ، ملايمت را از دست نداد مبادا بيشتر لجاجت كنند. در حقيقت ابراهيم بسيار حساب شده برنامه خود را تعقيب كرد، نخستين بار به هنگام دعوت آنها به سوى توحيد، صدا زد اين مجسمه هاى بيروح چيست ؟ كه شما ميپرستيد؟ اگر ميگوئيد سنت نياكان شما است ، هم شما و هم آنها گمراه بوديد. در دومين مرحله ، اقدام به يك برنامه عملى كرد، تا نشان دهد اين بتها چنان قدرتى ندارند كه هر كس نگاه چپ به آنان كند، نابودش كنند، مخصوصا با اخطار قبلى به سراغ بتها رفت و آنها را به كلى درهم شكست ، تا نشان دهد خيالاتى كه آنها به هم بافته اند همه بيهوده است . در سومين مرحله در آن محاكمه تاريخى سخت آنها را در بنبست قرار داد، گاه به سراغ فطرتشان رفت ، زمانى به سراغ عقلشان ، گاه اندرزشان داد، گاه سرزنش و توبيخ كرد. خلاصه اين معلم بزرگ الهى از هر درى وارد شد و آنچه در توان داشت به كار برد، ولى مسلم قابليت محل نيز شرط تاثير است و اين متاسفانه در آن قوم كمتر وجود داشت . اما بدون شك ، سخنان و كارهاى ابراهيم به عنوان يك زمينه توحيدى و حداقل به صورت علامتهاى استفهام در مغزهاى آنها باقى ماند، و مقدمهاى شد براى بيدارى و آگاهى گستردهتر در آينده . از تواريخ استفاده مى شود كه گروهى هر چند از نظر تعداد اندك ولى از نظر ارزش بسيار، به او ايمان آوردند و آمادگى نسبى براى گروه ديگرى فراهم گشت .
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |