تفسیر:نمونه جلد۱۲ بخش۵۸
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
معلوم نيست با اين آيات روشن ، و آيات فراوان ديگرى همانند آن ، چگونه بعضى دعوى اسلام دارند، در عين حال معاد را منحصرا روحانى ميدانند؟! ضمنا استدلال بعموميت قدرت خداوند در اثبات مساله معاد يكى از دلائلى است كه قرآن كرارا روى آن تكيه كرده است از جمله در آخر سوره يس كه چند دليل براى اثبات معاد جسمانى بيان شده يكى از آنها همين مساله عموميت
قدرت خدا است . ۲ - كدام آيات - در اينكه منظور از اين آيات در جمله كفروا باياتنا آيات توحيد است يا دلائل نبوت ، و يا آيات مربوط به معاد است احتمالات متعددى وجود دارد، ولى با توجه به اينكه اين جمله در ضمن بحث معاد واقع شده به نظر ميرسد كه اشاره به آيات معاد بوده باشد، و در حقيقت مقدمه اى است براى پاسخگوئى به منكران معاد. ۳ - منظور از مثلهم چيست - قاعدتا بايد گفته شود كه خداوند با آن قدرتى كه دارد ميتواند اين انسانها را در قيامت بازگرداند در حالى كه در آيات فوق ميخوانيم ميتواند مثل آنها را بيافريند، اين تعبير گاهى سبب اشتباه و يا لااقل موجب استفهام براى بعضى شده است كه مگر انسانهائى كه در رستاخيز گام مى نهند همين انسانها نيستند؟ بعضى از مفسران گفته اند منظور از مثل در اينجا عين است ، زيرا گاهى ميگوئيم : مثل تو نبايد چنين كارى را انجام دهد و منظورمان اينست كه تو نبايد اين كار را انجام دهى ، ولى اين تفسير بسيار بعيد به نظر ميرسد زيرا اينگونه تعبيرها محل ديگرى دارد كه متناسب با مورد بحث ما نيست . ظاهر اينست كه منظور از تعبير به مثل در آيه فوق همان اعاده و تجديد حيات است ، زيرا خلقت دوم مسلما عين خلقت اول نيست چرا كه حداقل در زمان ديگر و شرائط ديگرى تحقق پذيرفته و صورت تازه اى است هر چند ماده همان ماده قديم بوده باشد، فى المثل اگر ما خشت پوسيده و متلاشى شده اى را مجددا در قالب تازه اى همانند قالب بريزيم نميتوان گفت عين همان خشت است هر چند غير آن هم نيست ، بلكه مثل آنست ، و اين نشان مى دهد كه قرآن تا چه حد در انتخاب تعبيرات دقيق است . (دقت كنيد).
البته مسلم است كه شخصيت انسان به روح و جان او است و ميدانيم همان روح نخستين هنگام رستاخيز بازميگردد، ولى معاد جسمانى به ما ميگويد كه روح با همان مركب نخستين خواهد بود، يعنى همان ماده متلاشى شده جمع آورى و نوسازى ميشود و با روح او هماهنگ ميگردد، و در بحثهاى معاد اين موضوع را ثابت كرده ايم كه اصولا روح انسانى پس از شكل گرفتن با هيچ بدن ديگرى نميتواند هماهنگ شود جز با بدن اصلى كه با آن پرورش يافته است ، آن قبا تنها بر اين اندام موزون است ، و اين اندام براى آن قبا، و اينست رمز لزوم رستاخيز روح و جسم با هم (معاد جسمانى و روحانى ). ۴ - اجل چيست ؟ - ميدانيم اجل يعنى سرآمد عمر چيزى ، ولى آيا اجل در آيات فوق اشاره بپايان عمر آدمى است ؟ و يا سرآمد عمر دنيا و آغاز رستاخيز؟ با توجه به اينكه سخن از مساله معاد است تفسير دوم صحيحتر به نظر ميرسد. و اما اينكه بعضى از مفسران بزرگ گفته اند اين سخن با جمله لا ريب فيه سازگار نيست زيرا منكران معاد مسلما در مساله معاد شك و ريب داشتند صحيح به نظر نمى رسد. چرا كه اينگونه تعبيرات مفهومش آنست كه نبايد در اين مساله هيچ ترديد به خود راه داد، و اصولا در آن جاى ترديد نيست ، نه اينكه كسى شك ندارد. بنابر اين مفهوم مجموع آيه اين ميشود: كه خداوندى كه آسمانها و زمين را آفريده مسلما ميتواند اين انسانها را مجددا لباس حيات بپوشاند، منتها اگر اين كار به سرعت صورت نميگيرد بخاطر آنست كه سنت الهى يك زمان بندى قطعى كه جاى ترديد در آن نيست براى اين امر قرار داده است . نتيجه اينكه : دليل اصلى در مقابل منكران معاد همان مساله قدرت است و اما جمله جعل لهم اجلا لا ريب فيه پاسخ سؤ ال ى است كه در زمينه تاخير قيامت
مطرح مى شده است (دقت كنيد). ۵ - پيوند آيات - با مطالعه آيات فوق اين سؤ ال پيش مى آيد كه مساله بخيل بودن انسان كه در آخرين آيه مورد بحث مطرح شده ، چه ارتباطى با مباحث گذشته دارد؟ بعضى از مفسران گفته اند اين جمله اشاره به مطلبى است كه در چند آيه قبل از زبان بت پرستان مطرح شده بود، و آن اينكه آنها تقاضا داشتند پيامبر سرزمين مكه را پر از چشمه ها و باغها كند، قرآن در پاسخ آنها ميگويد اگر تمام خزائن الهى را هم به شما بدهند باز دست از امساك و بخل برنخواهيد داشت . ولى اين تفسير بسيار بعيد به نظر ميرسد، چون بحث آنها پيرامون مالكيت اين باغها و چشمه ها نبوده ، بلكه آنها تقاضاى اصل اين كار كه خارق عادت است داشته اند. تفسير دومى كه براى اين ارتباط گفته اند و صحيح به نظر ميرسد همانست كه در بالا هم اشاره كرديم و آن اينكه آنها بخاطر بخل و تنگنظرى از اينكه موهبت نبوت به انسانى داده شود تعجب ميكردند و اين آيه در واقع به آنها پاسخ ميگويد كه تنگنظرى شما آنچنان است كه اگر مالك تمام جهان نيز شويد باز دست از روش زشت و ناپسند خود برنخواهيد داشت . ۶ - آيا همه انسانها بخيل هستند - بارها گفته ايم كه در بسيارى از آيات قرآن انسان بطور مطلق و بى قيد و شرط مورد انواع ملامتها قرار گرفته است ، و با صفاتى همچون بخل و جهل و ظالم بودن عجول بودن و مانند اينها توصيف شده است . اين تعبيرات هرگز منافات با اين ندارد كه مؤ منان و افراد تربيت شده
درست در جهت مخالف اين صفات قرار داشته باشند بلكه اشاره به آن است كه طبيعت آدمى چنين مى باشد كه اگر تحت تربيت رهبران الهى قرار نگيرد، و او را به حال خودش ، همچون گياهى خودرو، واگذارند آمادگى پذيرش همه اين صفات زشت را دارد. نه اينكه ذاتا چنين آفريده شده و يا سرانجام همه چنين خواهند بود ۷ - تعبير به خشية الانفاق بمعنى ترس از فقر است فقرى كه بر اثر كثرت انفاق - به پندار آنها - حاصل ميشود.
آيه ۱۰۱ - ۱۰۴
آيه و ترجمه وَ لَقَدْ ءَاتَيْنَا مُوسى تِسعَ ءَايَتِ بَيِّنَتٍ فَسئَلْ بَنى إِسرءِيلَ إِذْ جَاءَهُمْ فَقَالَ لَهُ فِرْعَوْنُ إِنى لاَظنُّك يَمُوسى مَسحُوراً(۱۰۱) قَالَ لَقَدْ عَلِمْت مَا أَنزَلَ هَؤُلاءِ إِلا رَب السمَوَتِ وَ الاَرْضِ بَصائرَ وَ إِنى لاَظنُّك يَفِرْعَوْنُ مَثْبُوراً(۱۰۲) فَأَرَادَ أَن يَستَفِزَّهُم مِّنَ الاَرْضِ فَأَغْرَقْنَهُ وَ مَن مَّعَهُ جَمِيعاً(۱۰۳) وَ قُلْنَا مِن بَعْدِهِ لِبَنى إِسرءِيلَ اسكُنُوا الاَرْض فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ الاَخِرَةِ جِئْنَا بِكمْ لَفِيفاً(۱۰۴) ترجمه : ۱۰۱ - ما به موسى نه معجزه روشن داديم ، از بنى اسرائيل سؤ ال كن آن زمان كه اين (معجزات نهگانه ) به كمك آنها آمد (چگونه بودند) و فرعون به او گفت گمان مى كنم اى موسى تو ديوانه (يا ساحرى )! ۱۰۲ - گفت : تو كه مى دانى اين آيات را جز پروردگار آسمانها و زمين - براى روشنى دلها - نفرستاده ، و من گمان مى كنم اى فرعون تو نابود خواهى شد! ۱۰۳ - (فرعون ) تصميم گرفت همه آنها را از آن سرزمين ريشه كن كند، ولى ما او و تمام كسانى را كه با او بودند
۱۰۴ - و بعد از آن به بنى اسرائيل گفتيم در اين سرزمين (مصر و شام ساكن شويد، اما هنگامى كه وعده آخرت فرا رسد همه شما را دسته جمعى (به آن دادگاه عدل ) مى آوريم . تفسير: با اينهمه نشانه ها باز ايمان نياوردند در چند آيه پيش از اين خوانديم كه مشركان چه تقاضاهاى عجيب و غريبى از پيامبر داشتند و از آنجا كه انگيزه آنها به گواهى اظهارات خودشان حقجوئى نبود بلكه هدفشان بهانه گيرى و لجاجت بود پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) پاسخ منفى به آنها داد. در آيات مورد بحث در حقيقت نمونه اى از اين صحنه را در امتهاى پيشين بيان مى كند كه چگونه انواع خارق عادات و معجزات را ديدند و باز هم بهانه گرفتند و راه انكار را همچنان ادامه دادند. در آيه نخست ميگويد: ما به موسى نه آيه و نشان روشن داديم (و لقد آتينا موسى تسع آيات بينات ). در اينكه اين نه آيه چه بوده در پايان همين بحث به آن اشاره خواهيم كرد. سپس براى تاكيد بيشتر اضافه ميكند: اگر مخالفانت حتى اين موضوع را انكار كنند براى اتمام حجت به آنها از بنى اسرائيل سؤ ال كن كه در آن زمان كه اين آيات به سراغشان آمد چگونه بودند (فاسئل بنى اسرائيل اذ جاءهم ) ولى با اين حال فرعون گردنكش جبار و طغيانگر نه تنها تسليم نشد بلكه موسى را متهم به ساحر بودن و يا ديوانه بودن كرد و گفت : من گمان ميكنم اى موسى تو ساحر يا ديوانه اى . (فقال له فرعون انى لاظنك يا موسى مسحورا) در بيان معنى مسحور مفسران دو تفسير گفته اند بعضى آنرا به معنى ساحر دانسته اند به شهادت آيات ديگر قرآن كه مى گويد فرعون و فرعونيان همه جا او را متهم به ساحر بودن كردند، و آمدن اسم مفعول به معنى فاعل در لغت عرب شبيه و نظير دارد مانند مشئوم به معنى شائم كسى كه مايه بدبختى است ، و
ميمون به معنى يامن كسى كه مايه خوشبختى است ولى جمعى ديگر از مفسران مسحور را به همان معنى مفعولى واگذاشته اند، به معنى كسى كه سحر در او اثر گذاشته ، چنانكه از آيه ۳۹ ذاريات استفاده ميشود كه هم نسبت سحر به او دادند هم جنون . به هر حال اين روش هميشگى مستكبران است كه مردان الهى را بخاطر نوآوريها، و حركت بر ضد مسير جامعه هاى فاسد، و همچنين نشاندادن خارق عادات متهم به سحر و يا جنون ميكردند، تا در افكار مردم سادهدل نفوذ كنند و آنها را از گرد پيامبران پراكنده سازند. ولى موسى در برابر اين تهمت ناروا سكوت نكرد و با قاطعيت هر چه تمامتر گفت اى فرعون تو بخوبى ميدانى كه اين آيات روشنى بخش را جز پروردگار آسمانها و زمين نازل نكرده است (قال لقد علمت ما انزل هؤ لاء الا رب السموات و الارض بصائر). بنا بر اين تو با علم و اطلاع و آگاهى حقايق را انكار ميكنى ، تو بخوبى ميدانى كه اينها از طرف خدا است ، و منهم ميدانم كه ميدانى !. اينها بصائر است ، دلائلى است آشكار كه بوسيله آن مردم راه حق را پيدا كنند و براى پيمودن جاده سعادت بصيرت مى يابند. و به همين دليل چون حق را دانسته انكار ميكنى من فكر ميكنم اى فرعون تو سرانجام هلاك خواهى شد (و انى لاظنك يا فرعون مثبورا). مثبور از ماده ثبور به معنى هلاكت است . چون فرعون نتوانست در برابر استدلالهاى دندانشكن موسى مقاومت كند به همان چيزى متوسل شده كه همه طاغوتيان بى منطق در تمام قرون و اعصار به آن متوسل ميشدند يعنى اراده كرد كه آنها را از آن سرزمين بيرون كند اما ما
او و همه همراهانش را غرق كرديم (فاراد أ ن يستفزهم من الارض فاغرقناه و من معه جميعا) يستفز از ماده استفزاز به معنى بيرون راندن به زور و عنف است . و به دنبال اين پيروزى و نجات بزرگ به بنى اسرائيل گفتيم كه در اين سرزمين (سرزمين مصر و شام ) سكونت نمائيد (و قلنا من بعده لبنى اسرائيل اسكنوا الارض ). اما هنگامى كه وعده آخرت فرا رسد همه شما را به پاى ميزان حساب حاضر خواهيم كرد (فاذا جاء وعد الاخرة جئنا بكم لفيفا). لفيف از ماده لف به معنى پيچيدن است ، و در اينجا منظور گروهى است كه كاملا در هم آميخته و بهم پيچيده شده اند بطورى كه شخص و قبيله آنها شناخته نمى شود. نكته ها: ۱ - منظور از آيات نه گانه - در قرآن مجيد براى موسى آيات و معجزات فراوانى آمده است از جمله : ۱ - تبديل شدن عصا به مار عظيم و بلعيدن ابزار ساحران (فاذا هى حية تسعى ) (طه - ۲۰). ۲ - يد بيضاء يا درخشيدن دست موسى (عليه السلام ) همچون يك منبع نور (و اضمم يدك الى جناحك تخرج بيضاء من غير سوء آية اخرى ) (طه ۲۲). ۳ - طوفانهاى كوبنده (فارسلنا عليهم الطوفان ) (اعراف - ۱۳۳). ۴ - ملخ كه بر زراعتها و درختان آنها مسلط گشت و آفت كشاورزى
آبادشان شد - (و الجراد) (اعراف - ۱۳۳). ۵ - قمل يكنوع آفت نباتى كه غلات را نابود ميكرد - (و القمل ) (اعراف - ۱۳۳). ۶ - ضفادع قورباغه ها كه از رود نيل سر برآوردند و آنقدر توليد مثل كردند كه زندگى آنها را قرين بدبختى و مشكلات كرد - (و الضفادع ) (اعراف - ۱۳۳). ۷ - دم يا ابتلاى عمومى به خون دماغ شدن و يا به رنگ خون درآمدن رود نيل بطورى كه نه براى شرب قابل استفاده بود و نه كشاورزى (و الدم آيات مفصلات ) (اعراف - ۱۳۳). ۸ - شكافته شدن دريا به گونه اى كه بنى اسرائيل توانستند از آن بگذرند (و اذ فرقنا بكم البحر) (بقره - ۵۰. ۹ - نزول من و سلوى كه شرح آن در ذيل آيه ۵۷ سوره بقره (جلد اول صفحه ۱۷۸) گذشت (و انزلنا عليكم المن و السلوى ) (بقره - ۵۷). ۱۰ - جوشيدن چشمه ها از سنگ (فقلنا اضرب بعصاك الحجر فانفجرت منه اثنتا عشرة عينا) (بقره - ۶۰). ۱۱ - جدا شدن قسمتى از كوه و قرار گرفتن همچون سايبانى فوق آنان (و اذ نتقنا الجبل فوقهم كانه ظلة ) (اعراف - ۱۷۱). ۱۲ - قحطى و خشكسالى و كمبود ميوه ها (و لقد اخذنا آل فرعون بالسنين و نقص من الثمرات ) (اعراف - ۱۳۰). ۱۳ - بازگشت حيات و زندگى به مقتولى كه قتل او مايه اختلاف شديد ميان بنى اسرائيل شده بود (فقلنا اضربوه ببعضها كذلك يحيى الله الموتى ) (بقره - ۷۳). ۱۴ - استفاده از سايه ابرها كه در حرارت شديد بيابان بطور معجزه آسائى
بر سر آنها قرار مى گرفت (و ظللنا عليكم الغمام ) (بقره - ۵۷). ولى سخن در اينجاست كه منظور از آيات نهگانه كه در آيات مورد بحث به آن اشاره شده چيست ؟ تعبيراتى كه در اين آيات به كار رفته نشان مى دهد كه منظور از آن معجزاتى است كه در ارتباط با فرعون و فرعونيان صورت گرفته ، نه آنها كه در ارتباط با خود بنى اسرائيل است ، مانند نزول من و سلوى ، و خارج شدن چشمه از سنگ و امثال آن . با توجه به اين نكته ميتوان گفت پنج موضوعى كه در آيه ۱۳۳ سوره اعراف آمده جزء اين نه آيه است (طوفان ، آفت نباتى ، ملخ ، فزونى قورباغه و خون . همچنين بدون شك دو معجزه معروف موسى (عليه السلام ): يعنى مساله عصا و يد بيضاء جزء اين آيات نهگانه خواهد بود، به خصوص اينكه در سوره نمل آيه ۱۰ تا ۱۲ همين تعبير تسع آيات (آيات نهگانه را بعد از بيان اين دو معجزه بزرگ ذكر ميكند. مجموع اينها هفت امر خارق عادت ميشود، ببينيم دو آيه ديگر چيست ؟ بدون شك غرق فرعونيان و مانند آن نميتواند از اين آيات باشد چرا كه هدف بيان آياتى است كه براى هدايت فرعونيان آمده ، نه آنها كه مايه نابوديشان شد. دقت در آيات سوره اعراف كه بسيارى از اين آيات در آن آمده است نشان ميدهد كه منظور از دو آيه ديگر خشكسالى و كمبود انواع ميوه ها بوده است ، چه اينكه بعد از معجزه عصا و يد بيضاء، و قبل از بيان آيات پنجگانه طوفان و ملخ ... چنين ميخوانيم : و لقد اخذنا آل فرعون بالسنين و نقص من الثمرات لعلهم يذكرون : ما آل فرعون را گرفتار خشكسالى و كمبود انواع ميوه ها كرديم شايد بيدار شوند. گر چه ممكن است بعضى تصور كنند خشكسالى جدا از كمبود ميوه ها نيست و به اين ترتيب مجموعا يك نشانه محسوب ميشوند، اما همانگونه كه در تفسير
آيه ۱۳۰ سوره اعراف گفتيم خشكسالى هاى موقت و محدود ممكن است در درختان كمتر اثر بگذارد، اما هنگامى كه طولانى گردد باعث نابودى درختان نيز خواهد شد، بنابر اين خشكسالى به تنهائى هميشه سبب نابودى ميوه ها نيست . از اين گذشته ممكن است از ميان رفتن ميوه ها بخاطر آفات ديگرى غير از خشكسالى بوده باشد. نتيجه اينكه خارق عادات نهگانه كه در آيات مورد بحث به آن اشاره شده عبارتند از عصا، يد بيضا، طوفان ، ملخ ، يكنوع آفت نباتى بنام قمل ، فزونى قورباغه ، خون ، خشكسالى ، كمبود ميوه ها. در همان سوره اعراف ميخوانيم كه بعد از ذكر اين آيات نهگانه مى گويد چون سرانجام با مشاهده اين همه آيات ايمان نياوردند از آنها انتقام گرفتيم و در دريا غرقشان كرديم چرا كه آيات ما را تكذيب كردند و از آن غافل شدند (آيه ۱۳۶ اعراف ). البته در منابع حديث ما رواياتى در تفسير اين آيه نقل شده است اما چون اين روايات با هم اختلاف دارند نميتوان آنها را معيار براى قضاوت قرار داد و به آنها اطمينان پيدا كرد. ۲ - آيا سؤ ال كننده پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است - ظاهر آيات فوق اين است كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مامور بود از بنى اسرائيل در زمينه آيات نهگانه كه بر موسى نازل شد سؤ ال كند كه چگونه فرعونيان با بهانه جوئيهاى مختلف از پذيرش حقانيت موسى (عليه السلام ) با اينهمه آيات سر باز زدند، ولى از آنجا كه شخصى همانند پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با آن علم و عقل نيازى به چنين سؤ الى نداشته ، بعضى از مفسران مامور سؤ ال را مخاطبين ديگر دانسته اند، اما با توجه به اينكه سؤ ال پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) براى خودش نبود بلكه براى پذيرش مشركان بوده است هيچ مانعى ندارد كه سؤ ال كننده شخص
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) باشد تا مشركان بدانند اگر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تسليم پيشنهادهاى جوراجور آنها نميشود بخاطر آن است كه اين پيشنهادها انگيزه حقجوئى ندارد، بلكه از سر لجاجت و تعصب و عناد است ، همانگونه كه در داستان موسى (عليه السلام ) و فرعون نظير آن را ميخوانيم . ۳ - منظور از ارض در اين آيات كدام سرزمين است ؟ - در آيات فوق خوانديم كه خداوند به بنى اسرائيل دستور داد كه اكنون كه بر دشمن پيروز شديد در ارض معهود سكونت جوئيد، آيا منظور سرزمين مصر است (همين كلمه در آيه قبل كه مى گويد فرعون ميخواست آنها را از آن سرزمين بيرون كند به همين معنى آمده و آيات ديگر قرآن نيز مى گويد كه بنى اسرائيل وارث فرعونيان شدند). يا اينكه اشاره به سرزمين مقدس فلسطين است ، زيرا بنى اسرائيل بعد از اين ماجرا به سوى سرزمين فلسطين رفتند و مامور شدند كه در آن وارد شوند. ولى ما بعيد نمى دانيم هر دو سرزمين منظور بوده باشد، زيرا بنى اسرائيل به شهادت آيات قرآن وارث زمينهاى فرعونيان شدند و هم مالك سرزمين فلسطين . ۴ - آيا كلمه وعد الاخرة در آيات فوق به معنى سراى آخرت است ؟ پاسخ اين سؤ ال ظاهرا مثبت مى باشد، زيرا جمله جئنا بكم لفيفا ما همه شما را يكجا و بهم پيچيده خواهيم آورد قرينه بر اين موضوع است . ولى بعضى از مفسران بزرگ احتمال داده اند كه تعبير وعد الاخره اشاره به همان چيزى است كه در آغاز اين سوره خوانديم كه خداوند وعده دو پيروزى و شكست را به بنى اسرائيل داده بود و از يكى به وعد اولى و از ديگرى به وعد الاخرة تعبير نموده ، ولى اين احتمال با توجه به جمله جئنا بكم لفيفا بسيار بعيد به نظر ميرسد. (دقت كنيد)
آيه ۱۰۵ - ۱۰۹
آيه و ترجمه وَ بِالحَْقِّ أَنزَلْنَهُ وَ بِالحَْقِّ نَزَلَ وَ مَا أَرْسلْنَك إِلا مُبَشراً وَ نَذِيراً(۱۰۵) وَ قُرْءَاناً فَرَقْنَهُ لِتَقْرَأَهُ عَلى النَّاسِ عَلى مُكْثٍ وَ نَزَّلْنَهُ تَنزِيلاً(۱۰۶) قُلْ ءَامِنُوا بِهِ أَوْ لا تُؤْمِنُوا إِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِن قَبْلِهِ إِذَا يُتْلى عَلَيهِمْ يخِرُّونَ لِلاَذْقَانِ سجَّداً(۱۰۷) وَ يَقُولُونَ سبْحَنَ رَبِّنَا إِن كانَ وَعْدُ رَبِّنَا لَمَفْعُولاً(۱۰۸) وَ يخِرُّونَ لِلاَذْقَانِ يَبْكُونَ وَ يَزِيدُهُمْ خُشوعاً (۱۰۹) ترجمه : ۱۰۵ - ما قرآن را به حق نازل كرديم ، و به حق نازل شد، و تو را جز براى بشارت و بيم دادن نفرستاديم . ۱۰۶ - ما قرآنى بر تو نازل كرديم كه به صورت آيات جدا از هم مى باشد، تا آن را تدريجا و با آرامش بر مردم بخوانى (و جذب دلها شود) و بطور قطع اين قرآنرا ما نازل كرديم . ۱۰۷ - بگو: چه شما ايمان بياوريد، و چه نياوريد، آنها كه پيش از اين علم و دانش به آنان داده شده هنگامى كه (اين آيات ) بر آنها خوانده ميشود به خاك ميافتند و سحده مى كند.
۱۰۸ - و ميگويند منزه است پروردگار ما كه وعده هايش قطعا انجام شدنى است . ۱۰۹ - آنها (بى اختيار) به زمين ميافتند (و سجده مى كنند) و اشك مى ريزند و هر زمان خشوعشان فزونتر ميشود. تفسير: عاشقان حق ! بار ديگر قرآن به سراغ اهميت و عظمت اين كتاب آسمانى ميرود و به پاسخ بعضى از ايرادات و يا بهانه جوئيهاى مخالفان مى پردازد. نخست مى گويد: ما قرآن را به حق نازل كرديم (و بالحق انزلناه ) بلافاصله اضافه ميكند و به حق نازل شد (و بالحق نزل ). و ما تو را جز براى بشارت و بيم دادن نفرستاديم و حق هيچگونه تغيير در محتواى قرآن ندارى (و ما ارسلناك الا مبشرا و نذيرا) در اينكه فرق ميان جمله اول (و بالحق انزلناه ) و جمله دوم (و بالحق نزل ) چيست ؟ مفسران بيانات گوناگونى دارند از جمله : ۱ - منظور از جمله اول اين است كه ما مقدر ساختيم قرآن به حق نازل شود و جمله دوم اضافه ميكند اين تقدير تحقق يافت ، بنا بر اين يكى اشاره به تقدير است ، و ديگرى به مرحله فعليت . ۲ - منظور از جمله اول اين است كه ماده و محتواى قرآن حق است ، و جمله دوم اشاره به اين است كه نتيجه و ثمره آن نيز حق ميباشد. ۳ - منظور از جمله اول اين است كه ما قرآن را به حق نازل كرديم ، و جمله دوم مى گويد چون پيامبر از خود حق دخل و تصرفى نداشت به حق نازل شد. ولى احتمال ديگرى در اينجا نيز وجود دارد كه از تفاسير گذشته روشنتر
مى باشد و آن اينكه گاه انسان شروع به كارى ميكند اما چون قدرتش محدود است نمى تواند آن را تا به آخر بطور صحيح پياده كند، اما كسى كه از همه چيز آگاه است ، و بر همه چيز تواناست ، هم آغاز را صحيح شروع ميكند و هم انجام را بطور كامل تحقق مى بخشد، فى المثل گاهى انسان آب زلالى را از سرچشمه رها ميكند، اما چون نمى تواند در مسير راه آن را از آلودگيها حفظ كند پاك و زلال بدست مصرف كننده نمى رسد، ولى آن كس كه از هر نظر بر كار خود مسلط است ، هم آن را پاك و زلال از چشمه بيرون مى آورد، و هم آنرا پاك و زلال در ظرفهاى تشنگان و نوشندگان وارد مى سازد. قرآن نيز درست چنين كتابى است كه به حق از ناحيه خداوند نازل شده است و در تمام مسير ابلاغ چه در آن مرحله كه واسطه جبرئيل بوده ، و چه در آن مرحله كه گيرنده پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بود، در همه حال آنرا از هر نظر حفظ و حراست فرمود، و حتى با گذشت زمان به مقتضاى (انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون ) دست هيچگونه تحريف بدامانش دراز نشده و نخواهد شد، چرا كه خدا پاسداريش را بر عهده گرفته است . بنابر اين ، اين آب زلال وحى الهى از عصر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تا پايان جهان دست نخورده به همه دلها راه مى يابد. در آيه بعد به پاسخ يكى از بهانه گيريهاى مخالفان كه مى گفتند چرا قرآن يكجا بر پيامبر نازل نشده ، و روش نزول آن حتما تدريجى است (همانگونه كه آيه ۳۲ فرقان به آن اشاره مى كندپرداخته مى گويد: ما قرآنى بر تو نازل كرديم كه به صورت آيات جدا از هم مى باشد، تا با آرامش و بطور تدريج بر مردم بخوانى و به خوبى جذب دلها و فكرها گردد، و در عمل نيز كاملا پياده شود (و قرآنا فرقناه لتقرأ ه على الناس
على مكث ). و باز براى تاكيد بيشتر مى گويد تمامى اين قرآن را بطور قطع ما نازل كرديم (و نزلناه تنزيلا). بدون شك براى افراد سطحى مخصوصا اگر بهانه جو باشند اين اشكال در كيفيت نزول قرآن پيدا خواهد شد كه چرا اين كتاب آسمانى بزرگ كه پايه و مايه اسلام است ، و رهنماى كل بشر، و محور همه قوانين حقوقى اجتماعى و سياسى و عبادى مسلمانان محسوب ميشود، به صورت كامل يكجا بر پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نازل نگرديد، تا مردم پيوسته آنرا از آغاز بخوانند و تا انجامش با خبر باشند؟! ولى كمى دقت براى حل اين ايراد كافى است زيرا: اولا قرآن گر چه نامش كتاب است ، ولى همچون كتابهاى تاليفى انسانها نمى باشد كه بنشينند و موضوعى را در نظر بگيرند، و فصول و ابوابش را تنظيم كنند، و برشته تحرير در آورند، بلكه كتابى است كه با حوادث عصر خود يعنى با بيست و سه سال دوران نبوت پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با رويدادهايش پيوند و ارتباط ناگسستنى دارد. چگونه ممكن است كتابى كه با حوادث بيست و سه سال در ارتباط بوده يكجا و در يكروز نازل شود؟! مگر ممكن است همه حوادث ۲۳ سال را در يكروز جمع آورى كرد، تا مسائل مربوط به آن يكجا در قرآن نازل شود؟! فى المثل قسمتهاى زيادى در قرآن در رابطه با غزوات اسلامى است ، و بخشهائى در باره عملكردهاى منافقان . و مسائلى در مورد هيئتهائى كه از اقوام مختلف نزد
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى آمدند و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به فرمان الهى در برابر آنها اقدامهائى به عمل مى آورد مى باشد. آيا ممكن است همه اينها روز اول نوشته شود؟ ثانيا - قرآن كتابى است كه تنها جنبه تعليمى ندارد، بلكه حتما مى بايست هر آيه آن پس از نزول اجرا گردد، اگر همه قرآن يكجا نازل ميشد بايد يكجا هم اجرا بشود، و ميدانيم كه يكجا اجرا شدن امرى محال بوده است ، چرا كه اصلاح يك جامعه سر تا پا فاسد را در يك روز نمى توان انجام داد، و كودك بيسوادى را نميتوان يك روزه از كلاس اول به دوران دكترا كشاند، به همين دليل قرآن تدريجا نازل شد تا بخوبى اجرا گردد، و به اصطلاح كاملا جا بيفتددچار هيچگونه تزلزل نگردد و جامعه نيز قدرت جذب و پذيرش و حفظ آنرا داشته باشد. ثالثا - خود پيامبر كه رهبر اين انقلاب بزرگ بود بدون شك اگر مى خواست فكر خود را در اجراى كل قرآن پخش كند تا در اجراى جزء جزء، دومى براى او قدرت و آمادگى بيشترى ايجاد ميكرد، درست است كه او فرستاده خدا و صاحب عقل و توانائى بى نظيرى بود، ولى با همه اينها پذيرش تدريجى قرآن و اجراى تدريجى آن به صورت كاملترى انجام مى گرفت . رابعا - نزول تدريجى مفهومش ارتباط دائمى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با مبدأ وحى بود ولى نزول دفعى ارتباط پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را بيش از يكبار تضمين نمى كرد. ذيل آيه ۳۲ سوره فرقان كه مى گويد كذلك لنثبت به فؤ ادك و رتلناه ترتيلا ما اينچنين قرآنرا نازل كرديم تا قلب تو را تثبيت كنيم و آنرا تدريجا و آرام بر تو خوانديم اشاره به سومين فلسفه مى كند در حالى كه آيه مورد بحث ما بيشتر به دومين فلسفه اشاره دارد: ولى به هر حال مجموعه اين عوامل دليل زنده و روشنى است بر نزول تدريجى قرآن و فلسفه آن .
آيه بعد براى درهم شكستن غرور مخالفان نادان مى گويد: مى خواهيد ايمان بياوريد، مى خواهيد نياوريد، آنها كه پيش از اين علم و دانش به آنها داده شده است هنگامى كه قرآن بر آنان خوانده مى شود با تمام صورت بخاك مى افتند و سر تسليم در برابر آن فرود مى آورند (قل آمنوا به او لا تؤ منوا ان الذين اوتوا العلم من قبله اذا يتلى عليهم يخرون للاذقان سجدا). در اين آيه به چند نكته بايد توجه داشت : ۱ - مفسران معمولا معتقدند كه جمله (آمنوا به او لا تؤ منوا) ايمان بياوريد يا نياوريد دنباله محذوفى دارد كه از قرينه كلام روشن ميشود، اين دنباله را به گونه هاى مختلفى ذكر كرده اند: بعضى گفته اند منظور اين است كه شما چه ايمان بياوريد و چه نياوريد اعجاز قرآن و استنادش به خدا روشن است . بعضى ديگر گفته اند: مكمل جمله اين بوده كه شما ايمان بياوريد، يا نياوريد، نفع و ضررش متوجه خودتان است . ولى اين احتمال نيز وجود دارد كه جمله بعد از آن خود مكمل جمله قبل است ، چنانكه نظير آن را در زبان فارسى نيز داريم مى گوئيم تو ميخواهى سخن مرا بپذير يا نپذيرآنها كه اهل دانش و فهمند مى پذيرند، كنايه از اينكه علت عدم پذيرش تو، عدم آگاهى و دانش تو است ، اگر دانشى مى داشتى مى پذيرفتى . و به تعبير ديگر اگر تو ايمان نياورى افراد آگاه و دانشمند ايمان مى آورند. ۲ - منظور از الذين اوتوا العلم من قبله جمعى از دانشمندان يهود و نصارا است كه پس از شنيدن آيات قرآن و مشاهده نشانه هائى كه در تورات و انجيل خوانده بودند ايمان آوردند، و در صف مؤ منان راستين قرار گرفتند، و جزء دانشمندان اسلام شدند.
در آيات ديگرى از قرآن نيز اشاره به اين موضوع شده است ، مانند: ليسوا سواء من اهل الكتاب امة قائمة يتلون آيات الله آناء الليل و هم يسجدون همه آنها يكسان نيستند، از اهل كتاب جمعيتى هستند كه قيام (بحق و ايمان ) مى كنند، و پيوسته در اوقات شب آيات خدا را مى خوانند و سجده مى كنند (آيه ۱۱۳ آل عمران ). ۳ - يخرون يعنى بى اختيار به زمين مى افتند، بكار بردن اين تعبير بجاى يسجدون (سجده مى كننداشاره به نكته لطيفى دارد، و آن اينكه آگاهان بيداردل به هنگام شنيدن آيات قرآن آنچنان مجذوب و شيفته سخنان الهى ميشوند كه بى اختيار به سجده مى افتند و دل و جان را در راه آن از دست مى دهند.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |