تفسیر:نمونه جلد۱۲ بخش۵۳
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
شاءن نزول :
در مورد اين آيات بحث انگيز شاءن نزولهاى مختلفى نقل كرده اند كه بعضى از آنها با تاريخ نزول آنها به هيچوجه سازگار نيست ، ولى از آنجا كه اين شاءن نزولها دستاويزى براى بعضى از منحرفان شده است به ذكر همه آنها مى پردازيم : مرحوم طبرسى در «مجمع البيان » پنج قول در اين زمينه نقل كرده است :
۱ - قريش به پيامبر گفتند ما به تو اجازه نمى دهيم دست به حجر الاسود
بگذارى تا لااقل با ديده احترام به خدايان ما بنگرى ، پيامبر در دل گفت : خدا كه مى داند من از اين بتها متنفرم اما چه مانعى دارد نگاهى به سوى آنها بيفكنم تا بگذارند استلام حجر الاسود كنم ، آيات فوق نازل شد و پيامبر را از اين كار نهى كرد. ۲ - قريش پيشنهاد كردند دست از ناسزاگوئى به خدايان ما و سبك شمردن عقلهايمان بردار، و اين بردگان و افراد بى سر و پا را كه بوى بد از آنها به مشام مى رسد از دور خود دور كن ، تا در مجلس تو حضور يابيم و به سخنانت گوش فرا دهيم . پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به اميد اينكه آنها مسلمان شوند در فكر بود كه خواسته آنانرا (هر چند موقت ) بپذيرد كه آيات فوق نازل شد و پيامبر را بر حذر داشت . ۳ - پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بتها را از مسجد الحرام بيرون ريخت ، قريش تقاضا كردند كه اجازه دهد بتى كه بر كوه مروه نزديك خانه خدا بود به حال خود بماند، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نخست به خاطر پيشبرد هدفهاى سياسى تصميم گرفت به اين پيشنهاد عمل كند ولى بعد از آن صرفنظر نمود، و دستور داد آن بت را نيز شكستند، در اين هنگام آيات فوق نازل شد. ۴ - جمعى از نمايندگان قبيله «ثقيف » خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمدند و عرض كردند ما با تو بيعت مى كنيم اما به سه شرط: اول در موقع نماز براى ركوع و سجود خم نشويم ! دوم بتهايمان را به دست خودمان نشكنيم ، خودت بشكن ! سوم اجازه بده بت «لات » يكسال بماند! پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود دينى كه در آن ركوع و سجود نباشد به درد نمى خورد، و اما شكستن بتهايتان به دست خودتان مايليد انجام دهيد، اگر مايل نيستيد ما خودمان مى شكنيم ! و اما عبادت «لات » من به شما چنين اجازه اى را نمى دهم . در اين هنگام پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) برخواست و وضو گرفت و عمر رو به مردم كرد
و گفت : چرا پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را آزار مى دهيد؟ او هرگز اجازه نخواهد داد بتها در سرزمين عرب باشد، ولى درخواست كنندگان همچنان به درخواست خود ادامه مى دادند تا اين آيات نازل شد. ۵ - گروهى از نمايندگان طايفه ثقيف خدمتش رسيدند و گفتند يكسال به ما مهلت بده تا هدايائى را كه براى بتها مى آورند بگيريم ، هنگامى كه اين كار انجام شد خود ما بتها را مى شكنيم ، و اسلام مى آوريم ، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در فكر بود كه روى جهاتى اين مهلت را به آنها بدهد كه آيات نازل شد و شديدا نهى كرد. شاءن نزولهاى ديگرى شبيه آنچه در بالا آمد نيز نقل شده است . ولى شايد نياز به توضيح نداشته باشد كه نادرست بودن اكثر آنها در خودشان نهفته است ، زيرا آمدن نمايندگان قبائل و تقاضاهاى آنها از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و يا بيرون ريختن بتها از مسجد الحرام و شكستن آنها، همه بعد از فتح مكه در سال هشتم هجرت بوده ، در حالى كه اين سوره اساسا قبل از هجرت پيامبر نازل شده است ، و در آن زمان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چنين قدرت ظاهرى نداشت كه مشركان در برابرش اينچنين تواضع كنند. قطع نظر از اين موضوع بى اساس بودن بعضى ديگر از آنها نيز از توضيحاتى كه در ذيل خواهد آمد روشن مى شود. تفسير: مجازات كمترين انعطاف در برابر شرك ! با توجه به بحثى كه در آيات گذشته پيرامون شرك و مشركان بود در آيات مورد بحث به پيامبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) هشدار مى دهد كه از وسوسه هاى اين گروه بر حذر باشد، مبادا كمترين ضعفى در مبارزه با شرك و بت پرستى به خود راه بدهد، كه بايد با قاطعيت هر چه تمامتر دنبال گردد. نخست مى گويد: «نزديك بود وسوسه هاى آنها در دل تو اثر بگذارد، و از
آنچه ما بر تو وحى فرستاده ايم بفريبند، تا غير آن را به ما نسبت دهى ، آنگاه ترا به عنوان دوست خود بپذيرند» (و ان كادوا ليفتنونك عن الذى اوحينا اليك لتفترى علينا غيره و اذا لاتخذوك خليلا). ((و اگر ما قلب ترا بر حق و حقيقت ، تثبيت نكرده بوديم (و در پرتو نور عصمت ثابت قدم نشده بودى ) نزديك بود كمى به آنها اعتماد كنى و تمايل نمائى )) (و لو لا ان ثبتناك لقد كدت تركن اليهم شيئا قليلا). «و اگر چنين مى كردى ما دو برابر مجازات مشركان در حيات دنيا، و دو چندان بعد از مرگ به تو مى چشانيديم ، سپس در برابر ما يار و ياورى نمى يافتى » (اذا لاذقناك ضعف الحياة و ضعف الممات ثم لا تجد لك علينا نصيرا). نكته ها:
آيا پيامبر روى خوش به مشركان نشان داد؟
گر چه بهانه جويان خواسته اند، آيات فوق را دستاويزى براى نفى معصوم بودن پيامبران بگيرند، و بگويند طبق آيات فوق و شاءن نزولهائى كه در رابطه با آن ديده مى شود، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در برابر وسوسه هاى بت پرستان از خود انعطاف نشان داد، و بلافاصله از سوى خداوند مورد مواخذه قرار گرفت . ولى خود آيات فوق آنقدر گويا است كه ما را از اقامه شواهد ديگر بر بطلان اين طرز تفكر بى نياز مى سازد، زيرا دومين آيه مورد بحث با صراحت مى گويد «اگر ما تو را ثابت قدم نگاه نداشته بوديم ، نزديك بود به آنها تمايل پيدا كنى » كه مفهومش اين است تثبيت الهى كه ما از آن تعبير به «مقام عصمت » مى كنيم ،
مانع اين تمايل شد، نه اينكه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) انعطاف نشان داده بود و خداوند او را نهى و مواخذه كرد. توضيح اينكه آيه اول و دوم در حقيقت اشاره به دو حالت مختلف پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است : حالت اول كه حالت بشرى و انسان عادى است و در آيه نخست بيان شده ايجاب مى كند كه وسوسه هاى دشمنان در او اثر بگذارد، بخصوص اگر مصالحى ظاهرا در اين انعطاف به چشم بخورد، مانند اميد به اسلام سران شرك بعد از اين انعطاف ، و يا پيشگيرى از خونريزى و درگيريهاى بيشتر، و هر بشر عادى هر قدر قوى باشد احتمال تحت تاثير واقع شدن در برابر اين وسوسه ها را دارد. ولى آيه دوم جنبه روحانى و عصمت الهى و لطف خاص پروردگار را بيان مى كند كه شامل حال پيامبران مخصوصا پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در بحرانى ترين لحظات زندگى بود. نتيجه اينكه : پيامبر با طبع بشرى تا لب پرتگاه قبول وسوسه هاى مشركان آمد، اما تاييد الهى او را حفظ كرد و نجات داد. اين تعبير درست همان تعبيرى است كه در سوره يوسف مى خوانيم كه در بحرانى ترين لحظات برهان الهى به سراغ او آمد و اگر مشاهده اين برهان نبود تسليم وسوسه هاى فوق العاده نيرومند همسر عزيز مصر مى شد (و لقد همت به و هم بها لو لا ان راى برهان ربه كذلك لنصرف عنه السوء و الفحشاء انه من عبادنا المخلصين ) (سوره يوسف آيه ۲۴). به عقيده ما آيات فوق ، نه تنها دليل بر نفى عصمت نيست ، بلكه يكى از آيات دال بر عصمت است چرا كه مسلما اين تثبيت الهى (تثبيت از نظر فكر و عواطف و تثبيت از نظر گام هاى عملى ) منحصر به اين مورد نبوده است زيرا دليل آن در موارد مشابه نيز وجود دارد، و به اين ترتيب گواه زنده اى بر معصوم بودن
پيامبران و رهبران الهى محسوب مى شود. و اما سومين آيه مورد بحث كه مى گويد «اگر تو تمايل به آنها پيدا كرده بودى ، شديدا مجازات مى شدى » دليل بر همان چيزى است كه در بحثهاى مربوط به عصمت پيامبران آمده است كه معصوم بودن آنها جنبه اضطرارى ندارد، بلكه توام با يك نوع خود آگاهى است كه با اختيار و آزادى اراده انجام مى شود، لذا ارتكاب گناه در چنين حالتى عقلا محال نيست ، بلكه عملا به خاطر آن آگاهى و ايمان خاص ، وجود خارجى هرگز نخواهد يافت و اگر فرضا وجود مى يافت مشمول همان كيفرها و مجازاتهاى الهى بود. (دقت كنيد).
چرا عذاب مضاعف ؟
روشن است كه هر قدر مقام انسان از نظر علم و آگاهى و معرفت و ايمان بالاتر رود، اعمال نيك او به همان نسبت عمق و ارزش بيشتر، و طبعا ثواب فزونترى خواهد داشت ، لذا در بعضى از روايات مى خوانيم ان الثواب على قدر العقل : «ثواب به نسبت عقل آدمى داده مى شود». كيفرها و مجازاتها نيز به همين نسبت بالا خواهد رفت ، يك انسان بى سواد و ضعيف الايمان اگر گناه كبيره اى مرتكب شود، چندان غير منتظره نيست و به همين دليل مجازات كمترى دارد، اما يك فرد باايمان و عالم پرسابقه هر گاه گناه صغيره اى نيز انجام دهد جاى تعجب خواهد بود، و چه بسا مجازات او در برابر اين گناه كوچك از مجازات آن عامى بى سواد در برابر آن گناه كبيره شديد و سنگينتر باشد!. به همين دليل در قرآن مجيد: درباره همسران پيامبر مى خوانيم : يا نساء النبى من ياءت منكن بفاحشة مبينة يضاعف لها العذاب ضعفين و كان ذلك على الله
يسيرا و من يقنت منكن لله و رسوله و تعمل صالحا نؤ تها اجرها مرتين و اعتدنا لها رزقا كريما: ((اى همسران پيامبر! هر كس از شما عمل ناشايست آشكارى انجام دهد مجازات او دو برابر خواهد شد و اين بر خدا آسان است - و هر كس از شما در پيشگاه خدا و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) خضوع كند و عمل صالح انجام دهد پاداش او را دو چندان خواهيم داد، و روزى بزرگوارانه اى را براى او آماده كرده ايم )) (سوره احزاب آيه ۳۰ و ۳۱). در روايات نيز مى خوانيم «خداوند از هفتاد گناه جاهل مى گذرد پيش از آنكه از يك گناه عالم بگذرد»! يغفر للجاهل سبعون ذنبا قبل ان يغفر للعالم ذنب واحد. آيات فوق نيز اشاره به همين واقعيت است كه به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى گويد اگر انحراف و تمايلى به شرك و مشركان پيدا مى كردى مجازاتت را در دنيا و آخرت مضاعف مى كرديم . ۳ - «ضعف » به معنى دو و چند برابر است توجه به اين نكته دقيقا لازم است كه «ضعف » از نظر لغت عرب ، تنها به معنى دو چندان نيست ، بلكه به معنى دو و چند برابر است . «فيروز آبادى » لغت شناس معروف قرن هشتم هجرى در كتاب قاموس مى گويد گاه گفته مى شود «ضعف فلان چيز» و اراده مى شود دو برابر و سه برابر مانند آن ، زيرا اين كلمه به معنى اضافه نامحدود مى آيد. شاهد اين سخن اينكه در آيات قرآن ، گاه در مورد «حسنات » مى گويد: ان تك حسنة يضاعفها: «اگر عمل حسنه اى باشد خداوند آن را مضاعف مى كند»
(آيه ۴۰ سوره نساء) و گاه مى گويد من جاء بالحسنة فله عشر امثالها: «كسى كه حسنه اى انجام دهد ده برابر پاداش مى گيرد» (انعام - ۱۶۰). در روايات اسلامى از امام صادق (عليه السلام ) در تفسير آيه ۲۶۱ سوره بقره نيز مى خوانيم اذا احسن المؤ من عمله ضاعف الله عمله بكل حسنة سبعماءة ضعف ، و ذلك قول الله و الله يضاعف لمن يشاء: «هنگامى كه انسان با ايمان عملى انجام دهد خداوند در برابر هر كار نيكى هفتصد برابر آنرا اضافه مى كند و اين معنى سخن خدا است كه مى فرمايد و الله يضاعف لمن يشاء». ولى اين سخن مانع از آن نخواهد بود كه به هنگامى كه اين كلمه به اصطلاح «تثنيه » بسته مى شود (ضعفان و ضعفين ) به معنى دو برابر باشد، يا هنگامى كه به صورت اضافه آورده مى شود به معنى سه برابر باشد، مثل اينكه بگوئيم ضعف الواحد (دقت كنيد). ۴ - تفسير جمله «اذا لاتخذوك خليلا». مشهور ميان مفسرين اين است كه قرآن مى گويد اگر تو تمايل به خواسته هاى مشركان پيدا مى كردى ، تو را به عنوان دوست خود انتخاب مى كردند، ولى بعضى احتمال داده اند كه معنى اين جمله آنست كه ترا فقير و وابسته و نيازمند خود قرار مى دادند (در صورت اول ، خليل از ماده خله بر وزن «قله » به معنى دوستى است ، و در صورت دوم از ماده خله بر وزن «غله » به معنى نياز و فقر است ) ولى روشن است كه صحيح همان تفسير اول مى باشد.
خدايا مرا به خود وامگذار
در منابع اسلامى مى خوانيم هنگامى كه آيات فوق نازل شد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) عرض كرد اللهم لا تكلنى الى نفسى طرفة عين ابدا: «خدايا مرا حتى به اندازه
يك چشم بر هم زدن به خويشتن وامگذار»! اين دعاى پر معنى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) يك درس مهم را به همه ما مى دهد كه در هر حال بايد به خدا پناه برد و به لطف او متكى بود كه پيامبران معصوم نيز بدون يارى او در لغزشگاهها مصون نخواهند بود، تا چه رسد به ما در برابر اينهمه وسوسه هاى شيطانى .
آيه ۷۶ - ۷۷
آيه و ترجمه وَ إِن كادُوا لَيَستَفِزُّونَك مِنَ الاَرْضِ لِيُخْرِجُوك مِنْهَا وَ إِذاً لا يَلْبَثُونَ خِلَفَك إِلا قَلِيلاً(۷۶) سنَّةَ مَن قَدْ أَرْسلْنَا قَبْلَك مِن رُّسلِنَا وَ لا تجِدُ لِسنَّتِنَا تحْوِيلاً(۷۷) ترجمه : ۷۶ - نزديك بود آنها تو را از اين سرزمين با نيرنگ و توطئه ريشه كن و بيرون سازند، اما هر گاه چنين مى كردند (گرفتار مجازات سخت الهى مى شدند و) بعد از تو جز مدت كمى باقى نمى ماندند! ۷۷ - اين سنت (ما) در پيامبرانى است كه پيش از تو فرستاديم ، و هرگز براى سنت ما تغيير و دگرگونى نخواهى يافت . شان نزول : مشهور اين است كه آيات فوق در مورد اهل مكه نازل شده است كه نشستند و تصميم گرفتند پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را از مكه بيرون كنند و بعدا اين تصميم ، فسخ و مبدل
به تصميم بر اعدام پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در مكه گرديد و به دنبال آن خانه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از هر سو محاصره شد، و همانگونه كه مى دانيم پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از اين حلقه محاصره ، به طرز اعجاز آميزى ، بيرون آمد و به سوى مدينه حركت كرد و سرآغاز هجرت گرديد. ولى بعضى گفته اند كه اين آيات در رابطه با پيشنهاد يهود مدينه نازل شده است كه براى خارج كردن پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از مدينه به خدمتش رسيده گفتند، اين سرزمين ، سرزمين انبياء نيست ، سرزمين پيامبران شام است ، اگر مى خواهى دعوتت پيشرفت كند بايد آنجا بروى . ولى با توجه به اينكه اين سوره ، مكى است ، تناسبى با اين شاءن نزول ندارد، به علاوه جمله هاى آيات فوق چنانكه خواهيم ديد نيز متناسب با محتواى اين شاءن نزول نيست . تفسير: توطئه شوم ديگر؟ در آيات گذشته ديديم كه مشركان مى خواستند از طريق وسوسه هاى گوناگون در پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نفوذ كنند و او را از جاده مستقيم خويش منحرف سازند كه لطف الهى به يارى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمد و نقشه هاشان نقش بر آب شد. به دنبال آن ماجرا طبق آيات مورد بحث ، طرح ديگرى براى خنثى كردن دعوت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ريختند، و آن اينكه او را از زادگاهش به نقطه اى كه احتمالا نقطه خاموش و دور افتاده اى بود تبعيد كنند كه آنهم به لطف پروردگار خنثى شد. نخستين آيه مورد بحث مى گويد: «نزديك بود آنها تو را از اين سرزمين با نقشه و تحريك ماهرانه و حساب شده اى خارج سازند» (و ان كادوا ليستفزونك من
الارض ليخرجوك منها). با توجه به اينكه «يستفزونك » از ماده «استفزاز» است كه گاهى به معنى ريشه كن كردن آمده و گاه به معنى تحريك نمودن توام با سرعت و مهارت ، معلوم مى شود كه مشركان ، توطئه حساب شده اى چيده بودند كه محيط را آنچنان غير قابل تحمل براى پيغمبر كنند و يا توده عوام را چنان بر ضدش بشورانند كه به راحتى بتوانند او را از مكه اخراج نمايند، ولى آنها نمى دانستند كه از قدرت آنها بالاتر قدرت خداوند بزرگى است كه آنان در برابر اراده اش بسيار ضعيف و ناتوانند. سپس قرآن به آنها هشدار مى دهد كه «اگر آنها چنين كارى را انجام مى دادند، بعد از تو جز مدت كوتاهى درنگ نمى كردند» (و اذا لا يلبثون خلافك الا قليلا) و به زودى نابود مى شدند زيرا اين گناه بسيار عظيمى است كه مردم ، رهبر دلسوز و نجاتبخششان را، از شهر خود بيرون كنند، و به اين ترتيب بزرگترين نعمت الهى را كفران نمايند، چنين جمعيتى ديگر حق حيات نخواهند داشت و مجازات نابود كننده الهى به سراغشان خواهد آمد. اين تنها مربوط به مشركان عرب نيست : «اين سنت پيامبرانى است كه پيش از تو فرستاديم و سنت ما هرگز تغيير پذير نخواهد بود» (سنة من قد ارسلنا قبلك من رسلنا و لا تجد لسنتنا تحويلا). اين سنت از يك منطق روشن سرچشمه مى گيرد و آن اينكه چنين قوم ناسپاسى كه چراغ هدايت خود را مى شكنند: سنگر نجات خويش را ويران مى كنند، و طبيب دردهاى جانكاهشان را مى آزارند، آرى چنين قومى ديگر لايق رحمت الهى نيستند، و مجازات آنها را فرا خواهد گرفت ، و مى دانيم خداوند تبعيضى در ميان بندگانش قائل نيست ، يعنى در مقابل اعمال يكسان (با شرايط يكسان ) مجازات يكسان قائل مى شود.
و اين است معنى عدم تخلف سنتهاى پروردگار، به عكس سنتهاى انسانهاى خودكامه كه يك روز منافعشان ايجاب مى كند، سنتى را وضع كنند، و فردا كه منافعشان غير آن را اقتضا كند آن را حذف نموده حتى گاهى ضدش را به جايش مى نشانند. اصولا تغيير سنتها در جوامع انسانى يا به خاطر مسائل مجهولى است كه با گذشت زمان آشكار مى شود و به انسان نشان مى دهد كه در گذشته گرفتار اشتباهاتى شده ، يا به خاطر اقتضاى منافع خاص و شرائط زندگى يا خودكامگيها است ، و مى دانيم در ذات پاك خدا هيچيك از اين مسائل راه ندارد، سنتى را كه طبق حكمتى قرار داد، در شرائط مشابه هميشه جريان داشته و خواهد داشت .
آيه ۷۸ - ۸۱
آيه و ترجمه أَقِمِ الصلَوةَ لِدُلُوكِ الشمْسِ إِلى غَسقِ الَّيْلِ وَ قُرْءَانَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْءَانَ الْفَجْرِ كانَ مَشهُوداً(۷۸) وَ مِنَ الَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَّك عَسى أَن يَبْعَثَك رَبُّك مَقَاماً محْمُوداً(۷۹) وَ قُل رَّب أَدْخِلْنى مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنى مخْرَجَ صِدْقٍ وَ اجْعَل لى مِن لَّدُنك سلْطناً نَّصِيراً(۸۰) وَ قُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْبَطِلُ إِنَّ الْبَطِلَ كانَ زَهُوقاً(۸۱) ترجمه : ۷۸ - نماز را از زوال خورشيد تا نهايت تاريكى شب (نيمه شب ) برپا دار، و همچنين قرآن فجر (نماز صبح ) را، چرا كه قرآن فجر مورد مشاهده (فرشتگان شب و روز) است . ۷۹ - پاسى از شب را از خواب برخيز و قرآن (و نماز) بخوان ، اين يك وظيفه اضافى براى تو است ، تا پروردگارت تو را به مقامى درخور ستايش برانگيزد!. ۸۰ - و بگو: پروردگارا! مرا (در هر كار) صادقانه وارد كن ، و صادقانه خارج نما، و از سوى خود سلطان و ياورى براى من قرار ده . ۸۱ - و بگو حق فرا رسيد و باطل مضمحل و نابود شد و (اصولا) باطل نابود شدنى است !.
تفسير: سرانجام باطل ، نابودى است در تعقيب آيات گذشته كه بحث از توحيد و شرك ، و سپس وسوسه ها و توطئه هاى مشركان مى كرد، در آيات مورد بحث به مساله نماز و توجه به خدا و نيايش مى پردازد، كه عامل موثرى براى مبارزه با شرك است ، و وسيله اى براى طرد هر گونه وسوسه شيطانى از دل و جان آدمى . آرى نماز است كه انسان را به ياد خدا مى اندازد، گرد و غبار گناه را از دل و جانش مى شويد و وسوسه هاى شيطانى را طرد مى كند. نخست مى گويد: ((نماز را برپا دار، به هنگام زوال آفتاب ، تا نيمه شب ، و همچنين قرآن فجر (نماز صبح ) را، چرا كه اين نماز مورد توجه فرشتگان شب و روز است )) (اقم الصلوة لدلوك الشمس الى غسق الليل و قرآن الفجر ان قرآن الفجر كان مشهودا). «دلوك شمس » به معنى زوال آفتاب از دائره نصف النهار است كه وقت ظهر مى باشد، و در اصل از ماده «دلك » به معنى ماليدن گرفته شده ، چرا كه انسان در آن موقع بر اثر شدت تابش آفتاب چشم خود را مى مالد، و يا از دلك به معنى متمايل شدن است چرا كه خورشيد در اين موقع از دائره نصف النهار به سمت مغرب متمايل مى شود و يا اينكه انسان ، دست خود را در مقابل آفتاب حائل مى كند، گوئى نور آن را از چشم خود كنار مى زند و متمايل مى سازد. به هر حال در روايتى كه از منابع اهلبيت (عليهم السلام ) به ما رسيده «دلوك » به همين معنى زوال خورشيد تفسير شده است ، در روايتى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه «عبيد بن زراره » از تفسير همين آيه از امام ، (عليه السلام ) سؤ ال كرد امام فرمود: «خداوند»
چهار نماز بر مسلمانان واجب كرده است كه آغاز آن وقت زوال شمس (ظهر) و پايان آن نيمه شب است )). در روايت ديگرى از امام باقر (عليه السلام ) در تفسير همين آيه هنگامى كه زراره محدث بزرگ شيعه از آن سؤ ال كرد چنين فرمود: دلوكها زوالها، غسق الليل الى نصف الليل ، ذلك اربع صلوات وضعهن رسول الله (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و وقتهن للناس و قرآن الفجر صلوة الغداة : ((دلوك شمس به معنى زوال آن (از دائره نصف النهار) است ، و غسق الليل به معنى نيمه شب است ، اين چهار نماز است كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آنها را براى مردم قرار داد و توقيت نمود، و قرآن الفجر اشاره به نماز صبح است )). البته بعضى از مفسران ، احتمالات ديگرى در معنى دلوك داده اند كه قابل ملاحظه نيست . و اما «غسق الليل » با توجه به اينكه غسق شدت ظلمت است ، و تاريكى شب در نيمه شب از هر وقت متراكمتر مى باشد اين كلمه روى هم رفته «نيمه شب » را مى رساند. «قرآن » به معنى چيزى است كه قرائت مى شود و «قرآن فجر» روى هم رفته اشاره به نماز فجر است . به همين دليل آيه فوق از آياتى است كه اشاره اجمالى به وقت نمازهاى پنجگانه مى كند، و با انضمام به ساير آيات قرآن در زمينه وقت نماز است ، و روايات فراوانى كه در اين رابطه وارد شده ، وقت نمازهاى پنجگانه دقيقا مشخص مى شود. البته توجه به اين نكته لازم است كه بعضى از آيات قرآن تنها اشاره به يك نماز كرده ، مانند حافظوا على الصلوات و الصلوة الوسطى (بقره - ۲۳۸)
كه نماز وسطى طبق تفسير صحيح همان نماز ظهر است . و گاهى اشاره به وقت سه نماز از نمازهاى پنجگانه كرده ، مانند و اقم الصلوة طرفى النهار و زلفا من الليل (هود - ۱۱۴) كه «طرف النهار» اشاره به نماز صبح و مغرب و «زلفا من الليل » اشاره به نماز عشا است . و گاهى اوقات هر پنج نماز را اجمالا بيان مى كند، مانند آيه مورد بحث (شرح بيشتر در اين زمينه را در جلد نهم تفسير نمونه ذيل آيه ۱۱۴ سوره هود صفحه ۲۶۵ به بعد بيان كرده ايم ). به هر حال جاى ترديد نيست كه جزئيات اوقات نمازهاى پنجگانه در اين آيات بيان نشده ، بلكه مانند بسيارى ديگر از احكام اسلامى تنها به كليات قناعت شده و شرح آن در سنت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و امامان راستين آمده است . نكته ديگرى كه در اينجا باقى مى ماند اين است كه آيه فوق مى گويد: ان قرآن الفجر كان مشهودا: «نماز صبح مورد مشاهده است » اكنون اين سؤ ال پيش مى آيد كه مشاهده چه كسانى ؟ رواياتى كه در تفسير اين آيه به ما رسيده مى گويد مشهود ملائكه شب و روز است ، زيرا در آغاز صبح فرشتگان شب كه مراقب بندگان خدايند جاى خود را به فرشتگان روز مى دهند، و چون نماز صبح در همان آغاز طلوع انجام مى گيرد هر دو گروه آنرا مشاهده كرده و بر آن گواهى مى دهند. اين روايات را دانشمندان شيعه و اهل تسنن هر دو نقل كرده اند. از جمله (طبق نقل تفسير روح المعانى ) احمد و نسائى و ابن ماجه و ترمذى و حاكم از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل كرده اند كه در تفسير اين جمله فرمود: تشهده ملائكة الليل و ملائكة النهار. محدث معروف اهل سنت بخارى و مسلم نيز همين معنى را در صحيح خود نقل كرده اند.
براى آگاهى از احاديث اهلبيت (عليهمالسلام ) به تفسير نور الثقلين جلد سوم ذيل آيه مورد بحث مراجعه نمائيد. از اين تعبير به خوبى روشن مى شود كه بهترين موقع براى اداى نماز صبح همان لحظات آغاز طلوع فجر است . بعد از ذكر نمازهاى فريضه پنجگانه اين چنين اضافه مى كند «پاسى از شب را از خواب برخيز و قرآن بخوان » (و من الليل فتهجد به ). مفسران معروف اسلامى اين تعبير را اشاره به نافله شب كه در فضيلت آن روايات بيشمارى وارد شده است دانسته اند، هر چند آيه صراحت در اين مساله ندارد ولى با قرائن مختلفى كه در دست است اين تفسير روشن به نظر مى رسد. سپس مى گويد: «اين يك برنامه اضافى است ، علاوه بر نمازهاى فريضه براى تو» (نافلة لك ) بسيارى اين جمله را دليل بر آن دانسته اند كه نماز شب بر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) واجب بوده است ، زيرا «نافله » به معنى «زياده » است ، اشاره به اينكه اين فريضه اضافى مربوط به تو است . بعضى ديگر معتقدند كه نماز شب بر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) قبلا واجب بوده است بقرينه آيات سوره مزمل ، سپس آيه فوق ، آن را نسخ كرده و مستحب بودن آن را اعلام كرده است .
ولى اين تفسير، ضعيف به نظر مى رسد، چرا كه نافله در اصل ، به معنى مصطلح امروز يعنى «نماز مستحب » نبوده ، بلكه به معنى زياده و اضافه است ، و مى دانيم كه نماز شب هر گاه بر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) واجب بوده باشد اضافه بر فرائض يوميه است . به هر حال در پايان آيه نتيجه اين برنامه الهى روحانى و صفابخش را چنين بيان مى كند: «باشد كه در پرتو اين عمل ، خداوند تو را به ((مقام محمود» مبعوث كند)) (عسى ان يبعثك ربك مقاما محمودا). بدون شك «مقام محمود» مقام بسيار برجسته اى است كه ستايش برانگيز است (چرا كه محمود از ماده حمد به معنى ستايش مى باشد). و از آنجا كه اين كلمه به طور مطلق آمده است ، شايد اشاره به اين باشد كه ستايش همگان را از اولين و آخرين متوجه تو ميكند. روايات اسلامى ، اعم از روايات اهلبيت (عليهم السلام ) و رواياتى كه از طرق برادران اهل تسنن نقل شده است مقام محمود را به عنوان مقام شفاعت كبرى تفسير كرده است ، چرا كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بزرگترين شفيعان در عالم ديگر است و آنها كه شايسته شفاعت باشند، مشمول اين شفاعت بزرگ خواهند شد. آيه بعد به يكى از دستورات اصولى اسلام كه از روح ايمان و توحيد، سر چشمه مى گيرد اشاره كرده مى گويد: «بگو پروردگارا! ورود مرا در هر كار نيز صادقانه قرار ده » (و قل رب ادخلنى مدخل صدق و اخرجنى مخرج صدق ) هيچ كار فردى و اجتماعى را جز با صدق و راستى آغاز نكنم ، همچنين هيچ برنامه اى را جز به راستى پايان ندهم ، راستى و صداقت و درستى و امانت ،
خط اصلى من در همه كارها باشد و آغاز و انجام همه چيز با آن صورت گيرد. گر چه مفسران بعضا خواسته اند مفهوم وسيع اين آيه را در مصداق يا مصاديق معينى محدود سازند، از جمله ورود به مدينه و خروج از آن به مكه ، يا دخول در قبر و خروج از آن به هنگام رستاخيز، و يا مانند اينها، ولى پر واضح است كه تعبير جامع فوق هيچگونه محدوديتى در آن نيست ، تقاضائى است براى ورود و خروج صادقانه در همه چيز، در همه كار، و در هر برنامه . در حقيقت رمز اصلى پيروزى در همين جا نهفته شده است و راه و روش انبياء و اولياى الهى همين بوده كه فكرشان ، گفتارشان و اعمالشان از هر گونه غش و تقلب و خدعه و نيرنگ و هر چه بر خلاف صدق و راستى است پاك باشد. اصولا بسيارى از بدبختيهائى كه امروز با چشم خود مى بينيم كه دامنگير افراد و اقوام و ملتها شده به خاطر انحراف از همين اصل است ، گاهى پايه اصلى كارشان بر اساس دروغ و نيرنگ است ، و گاه كه ورودشان در كارها بر اساس راستى است اين خط اصيل را تا پايان حفظ نمى كنند، و همين عامل شكست آنها خواهد بود. دومين اصل كه از يك نظر ميوه درخت توحيد، و از نظر ديگر نتيجه ورود و خروج صادقانه در كارها است ، همانست كه در پايان آيه به آن اشاره شده است :
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |