تفسیر:نمونه جلد۱۲ بخش۴۹

از الکتاب

→ صفحه قبل صفحه بعد ←



تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۱۳۳

و گمان و وهم مشركان است ، به بيان تسبيح موجودات جهان در برابر ذات مقدسش پرداخته ، مى گويد: «آسمانهاى هفتگانه و زمين و كسانى كه در آنها هستند همگى تسبيح خدا مى گويند» (تسبح له السماوات السبع و الارض و من فيهن ). نه تنها آسمانها و زمين ، بلكه «هيچ موجودى نيست مگر اينكه تسبيح و حمد خدا مى گويد ولى شما تسبيح آنها را درك نمى كنيد» (و ان من شى ء الا يسبح بحمده و لكن لا تفقهون تسبيحهم ). با اين حال او «حليم و غفور است » (انه كان حليما غفورا). شما را به خاطر شرك و كفرتان فورا مواخذه نمى كند، بلكه به مقدار كافى مهلت مى دهد و درهاى توبه را به روى شما باز مى گذارد تا اتمام حجت شود. به تعبير ديگر شما اين توانائى را داريد كه زمزمه تسبيح موجودات را از درون همه ذرات جهان بشنويد، و به خداوند يگانه قادر متعال پى بريد، ولى كوتاهى مى كنيد، خداوند همه شما را به اين كوتاهى فورا مواخذه و مجازات نمى كند، بلكه براى شما حد اكثر مجال و فرصت را در راه شناخت توحيد و ترك شرك مى دهد. تسبيح و حمد عمومى موجودات جهان . در آيات مختلف قرآن ، سخن از تسبيح و حمد موجودات عالم هستى در برابر خداوند بزرگ به ميان آمده كه شايد از همه صريحتر آيه مورد بحث باشد كه بدون هيچگونه استثناء همه موجودات عالم هستى ، زمين و آسمان ، ستارگان و كهكشانها، انسانها و حيوانات و برگهاى درختان و حتى دانه هاى كوچك اتم را در اين تسبيح و حمد عمومى شريك مى داند. قرآن مى گويد: عالم هستى يكپارچه زمزمه و غوغا است ، هر موجودى به نوعى به حمد و ثناى حق مشغول است ، و غلغله اى خاموش در پهنه عالم هستى

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۱۳۴

طنين افكنده كه بى خبران توانائى شنيدن آنرا ندارند، اما انديشمندانى كه قلب و جانشان به نور ايمان زنده و روشن است ، اين صدا را از هر سو به خوبى به گوش و جان مى شنوند و به گفته شاعر: گر تو را از غيب چشمى باز شد با تو ذرات جهان همراز شد نطق آب و نطق خاك و نطق گل هست محسوس حواس اهل دل ! جمله ذرات در عالم نهان با تو مى گويند روزان و شبان ما سميعيم و بصير و باهشيم با شما نامحرمان ما خامشيم از جمادى سوى جان جان شويد غلغل اجزاى عالم بشنويد فاش تسبيح جمادات آيدت وسوسه ى تاءويلها بزدايدت ولى در تفسير حقيقت اين حمد و تسبيح در ميان دانشمندان و فلاسفه و مفسران بسيار گفتگو است : بعضى آنرا حمد و تسبيح حالى دانسته اند، و بعضى «قالى » كه خلاصه نظرات آنها را با آنچه مورد قبول ما است ذيلا مى خوانيد: ۱ - جمعى معتقدند كه همه ذرات موجودات اين جهان اعم از آنچه ما آنرا عاقل مى شماريم يا بيجان و غير عاقل همه داراى يكنوع درك و شعورند، و در عالم خود تسبيح و حمد خدا مى گويند، هر چند ما قادر نيستيم به نحوه درك و احساس آنها پى بريم و زمزمه حمد و تسبيح آنها را بشنويم . آياتى مانند و ان منها لما يهبط من خشية الله : «بعضى از سنگها از ترس خدا از فراز كوهها به پائين مى افتند» (سوره بقره آيه ۷۴). مانند فقال لها و للارض ائتيا طوعا او كرها قالتا اتينا طائعين : «خداوند به آسمان و زمين فرمود از روى اطاعت يا كراهت به فرمان من آئيد، آنها گفتند ما از در اطاعت مى آئيم » (سوره فصلت آيه ۱۱)... و مانند آن را مى توان گواه بر اين عقيده گرفت .

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۱۳۵

۲ - بسيارى معتقدند كه اين تسبيح و حمد، همان چيزى است كه ما آنرا «زبانحال » مى ناميم ، حقيقى است نه مجازى ، ولى به زبان حال است نه قال (دقت كنيد). توضيح اينكه : بسيار مى شود به كسى كه آثار ناراحتى و درد و رنج و بى خوابى در چهره و چشم او نمايان است مى گوئيم : هر چند تو از ناراحتيت سخن نمى گوئى اما چشم تو مى گويد كه ديشب به خواب نرفتى ، و چهره ات گواهى مى دهد كه از درد و ناراحتى جانكاهى رنج مى برى ! اين «زبانحال » گاهى آنقدر قوى و نيرومند است كه «زبان قال » را تحت الشعاع خود قرار مى دهد و به تكذيب آن برمى خيزد و به گفته شاعر: گفتم كه با مكر و فسون پنهان كنم راز درون ! پنهان نمى گردد كه خون از ديدگانم مى رود! اين همان چيزى است كه على (عليه السلام ) در گفتار معروفش ‍ مى فرمايد: ما اضمر احد شيئا الا ظهر فى فلتات لسانه و صفحات وجهه : «هرگز كسى رازى را در دل نهان نمى كند مگر اينكه در لابلاى سخنان ناآگاه و صفحه صورتش آشكار مى گردد». از سوى ديگر آيا مى توان انكار كرد كه يك تابلو بسيار زيبا كه شاهكارى از هنر راستين است گواهى بر ذوق و مهارت نقاش ‍ مى دهد و او را مدح و ثنا مى گويد؟ آيا مى توان انكار كرد كه ديوان شعر شعراى بزرگ و نامدار از قريحه عالى آنها حكايت مى كند؟ و دائما آنها را مى ستايد؟ آيا مى توان منكر شد كه ساختمانهاى عظيم و كارخانه هاى بزرگ و مغزهاى پيچيده الكترونيك و امثال آنها، با زبان بيزبانى از سازنده و مخترع و مبتكر خود سخن مى گويند، و هر يك در حد خود از آنها ستايش مى كنند؟

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۱۳۶

بنابراين بايد قبول كرد كه عالم شگرف هستى با آن نظام عجيبش ، با آنهمه رازها و اسرار، با آن عظمت خيره كننده اش و با آن ريزه كاريهاى حيرت زا همگى «تسبيح و حمد» خدا مى گويند. مگر «تسبيح » جز به معنى پاك و منزه شمردن از عيوب مى باشد؟ ساختمان و نظم اين عالم هستى مى گويد خالق آن از هر گونه نقص و عيبى مبرا است . مگر «حمد» چيزى جز بيان صفات كمال مى باشد؟ نظام جهان آفرينش از صفات كمال خدا، از علم بى پايان و قدرت بى انتها و حكمت وسيع و فراگير او سخن مى گويد. مخصوصا با پيشرفت علم و دانش بشر، و پرده برداشتن از گوشه هائى از اسرار و رازهاى اين عالم پهناور، اين حمد و تسبيح عمومى موجودات آشكارتر شده است . اگر يك روز آن شاعر نكته پرداز هر برگى از برگهاى درختان سبز را دفترى از معرفت كردگار مى دانست ، دانشمندان گياهشناس امروز درباره اين برگها نه يك دفتر بلكه كتابها نوشته اند، و از ساختمان اسرار آميز كوچكترين اجزاى آن يعنى سلولها گرفته تا طبقات هفتگانه برگ ، و دستگاه تنفسى آن ، و رشته هاى آبيارى و تغذيه و ساير مشخصات بسيار پيچيده برگها در اين كتابها، بحثها كرده اند. بنابراين هر برگى شب و روز نغمه توحيد سر مى دهد و آواز رساى تسبيحش را در درون باغ و جنگل ، بر فراز كوهها، در خميدگى درهها پخش مى كند، اما بيخبران چيزى از آن نمى فهمند، خاموشش ‍ مى شمارند و زبان بسته ! اين معنى براى تسبيح و حمد عمومى موجودات كاملا قابل درك است و نياز به آن ندارد كه ما براى همه ذرات عالم هستى درك و شعور قائل شويم چرا كه دليل قاطعى براى آن در دست نيست و آيات گذشته نيز به احتمال زياد همان

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۱۳۷

زبان حال را بيان مى كند. پاسخ به يك سؤ ال ولى در اينجا يك سؤ ال باقى مى ماند و آن اينكه اگر منظور از تسبيح و حمد حكايت نظام آفرينش از پاكى و عظمت و قدرت خدا است ، و «صفات سلبيه » و «ثبوتيه » او را شرح مى دهد پس چرا قرآن مى گويد شما حمد و تسبيح آنها را نمى فهميد؟ اگر بعضى نفهمند حداقل دانشمندان كه مى فهمند. ولى اين سؤ ال دو پاسخ دارد: نخست اينكه روى سخن با اكثريت مردم نادان و مخصوصا مشركان است و دانشمندان باايمان كه در اقليت قرار دارند از اين عموم ، مستثنا هستند كه هر عامى استثنائى دارد. ديگر اينكه آنچه ما از اسرار اين عالم مى دانيم در برابر آنچه نمى دانيم همانند قطره اى است در برابر دريا و ذره كاهى است در مقابل يك كوه عظيم ، كه اگر درست بينديشيم حتى نام علم و دانش ‍ نمى توان بر آن گذاشت . تا بدانجا رسيد دانش من كه بدانستمى كه نادانم ! بنابراين در واقع ما تسبيح و حمد اين موجودات را هر چند دانشمند باشيم نمى شنويم چرا كه آنچه را مى شنويم تنها يك كلمه است از يك كتاب بزرگ و روى اين حساب مى توان به صورت يك حكم عمومى خطاب به همه جهانيان گفت شما تسبيح و حمد موجودات عالم هستى را كه به زبانحال دارند درك نمى كنيد، زيرا آنچه درك مى كنيد بقدرى ناچيز است كه به حساب نمى آيد. ۳ - بعضى از مفسران نيز احتمال داده اند كه حمد و تسبيح عمومى موجودات در اينجا تركيبى از زبان «حال » و «قال » يا به تعبير ديگر «تسبيح تكوينى » و «تشريعى » باشد، چرا كه بسيارى از انسانها و همه فرشتگان از روى درك

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۱۳۸

و شعور حمد و ثناى او مى گويند و همگى ذرات موجودات نيز با زبانحالشان از عظمت و بزرگى خالق بحث مى كنند. گر چه اين دو نوع حمد و تسبيح با هم متفاوت است ولى در قدر جامع يعنى مفهوم وسيع كلمه حمد و تسبيح ، مشترك مى باشند. ولى چنانكه پيدا است تفسير دوم با آن شرح كه بيان كرديم از همه دلچسب تر است . گوشه اى از روايات اهلبيت در رواياتى كه از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و ائمه اهلبيت (عليهم السلام ) رسيده تعبيرات جالبى در اين زمينه ديده مى شود، از جمله : يكى از ياران امام صادق (عليه السلام ) مى گويد: از تفسير آيه و ان من شى ء الا يسبح بحمده سؤ ال كردم ، امام (عليه السلام ) فرمود: كل شى ء يسبح بحمده و انا لنرى ان ينقض الجدار و هو تسبيحها: «آرى هر چيز تسبيح و حمد خدا مى گويد حتى هنگامى كه ديوار مى شكافد و صدائى از آن به گوش مى رسد آن نيز تسبيح است »! از امام باقر (عليه السلام ) نقل شده كه فرمود: نهى رسول الله عن ان توسم البهائم فى وجوهها، و ان تضرب وجوهها لانها تسبح بحمد ربها: ((پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: علامت داغ در صورت حيوانات نگذاريد و تازيانه به صورت آنها نزنيد، زيرا آنها حمد و ثناى خدا مى گويند)). و نيز از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده : ما من طير يصاد فى بر و لا بحر و لا شى ء يصاد من الوحش الا بتضييعه التسبيح : «هيچ پرنده اى در صحرا و دريا صيد نمى شود و هيچ حيوان وحشى به دام صياد نمى افتد مگر به خاطر ترك تسبيح »! امام باقر (عليه السلام ) صداى گنجشكانى را شنيد، فرمود: مى دانيد اينها چه

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۱۳۹

مى گويند، ابوحمزه ثمالى كه از ياران خاص امام بود مى گويد عرض كردم نه ، فرمود: يسبحن ربهن عز و جل و يسئلن قوت يومهن : «اينها تسبيح خداوند بزرگ را مى گويند و روزى خود را از او مى خواهند». در حديث ديگرى مى خوانيم كه يك روز پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نزد عايشه آمد، فرمود: اين دو لباس مرا بشوى عرض ‍ كرد: اى رسولخدا ديروز شستم ، فرمود: اما علمت ان الثوب يسبحن فاذا اتسخ انقطع تسبيحه «آيا نمى دانى كه لباس انسان نيز تسبيح خدا مى گويد و هنگامى كه چرك و آلوده شود تسبيح آن قطع مى شود»! در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه فرمود: للدابة على صاحبها ستة حقوق لا يحملها فوق طاقتها، و لا يتخذ ظهرها مجلسا يتحدث عليها، و يبدء بعلفها اذا نزل ، و لا يسمها فى وجهها، و لا يضربها فانها تسبح و يعرض عليها الماء اذا مربها: ((حيوان بر صاحبش ، شش حق دارد: بيش از توانائيش بر او بار نكند، پشت او را مجلسى براى سخن گفتن قرار ندهد (بلكه هنگامى كه به ديگرى مى رسد و مى خواهد با او سخن بگويد پياده شود و پس از اتمام سخن سوار شود)، در هر منزلى وارد مى شود، نخست علف او را آماده كند، علامت داغ در صورت او نگذارد، و او را نزند، چرا كه تسبيح خدا مى گويد و هنگامى كه بر چشمه آب و مانند آن مى گذرد، او را به كنار آب برد)) (تا اگر تشنه است بنوشد). مجموعه اين روايات كه بعضى از آنها معانى دقيق و باريكى دارد نشان مى دهد كه اين حكم عمومى تسبيح موجودات ، همه چيز را بدون استثناء در بر مى گيرد و همه اينها با آنچه در تفسير دوم (تسبيح به معنى زبانحال و تكوين ) گفتيم

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۱۴۰

كاملا سازگار است ، و اينكه در اين روايات خوانديم هنگامى كه لباس آلوده و كثيف مى شود، تسبيح آن قطع مى گردد، ممكن است اشاره به اين باشد كه موجودات تا چهره پاك طبيعى دارند، انسان را به ياد خدا مى اندازند، اما هنگامى كه چهره پاك طبيعى خود را از دست دادند ديگر آن يادآورى از بين مى رود.

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۱۴۱

آيه ۴۵ - ۴۸

آيه و ترجمه وَ إِذَا قَرَأْت الْقُرْءَانَ جَعَلْنَا بَيْنَك وَ بَينَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالاَخِرَةِ حِجَاباً مَّستُوراً(۴۵) وَ جَعَلْنَا عَلى قُلُوبهِمْ أَكِنَّةً أَن يَفْقَهُوهُ وَ فى ءَاذَانهِمْ وَقْراً وَ إِذَا ذَكَرْت رَبَّك فى الْقُرْءَانِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلى أَدْبَرِهِمْ نُفُوراً(۴۶) نحْنُ أَعْلَمُ بِمَا يَستَمِعُونَ بِهِ إِذْ يَستَمِعُونَ إِلَيْك وَ إِذْ هُمْ نجْوَى إِذْ يَقُولُ الظلِمُونَ إِن تَتَّبِعُونَ إِلا رَجُلاً مَّسحُوراً(۴۷) انظرْ كَيْف ضرَبُوا لَك الاَمْثَالَ فَضلُّوا فَلا يَستَطِيعُونَ سبِيلاً(۴۸) ترجمه : ۴۵ - و هنگامى كه قرآن مى خوانى ميان تو و آنها كه ايمان به آخرت ندارند حجاب ناپيدائى قرار مى دهيم ! ۴۶ - و بر دلهاى آنها پوششهائى ، تا آن را نفهمند، و در گوشهايشان سنگينى ، و هنگامى كه پروردگارت را در قرآن به يگانگى ياد ميكنى پشت مى كنند

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۱۴۲

برمى گردانند. ۴۷ - ما مى دانيم آنها به چه منظورى به سخنان تو گوش فرا مى دهند، و هنگامى كه با هم نجوا مى كنند، در آن هنگام كه ستمگران مى گويند شما جز از انسانى كه سحر شده است پيروى نمى كنيد! ۴۸ - ببين چگونه براى تو مثل مى زنند، و از همين رو گمراه شدند و قدرت پيدا كردن راه (حق ) را ندارند! شان نزول : جمعى از مفسران مانند طبرسى در مجمع البيان و فخر رازى در تفسير كبير و بعضى ديگر در شان نزول آيات فوق چنين گفته اند كه آيه نخست درباره گروهى از مشركان نازل شده كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را به هنگامى كه در شب تلاوت قرآن مى كرد و در كنار خانه كعبه نماز مى گذارد آزار مى دادند، و او را با سنگ مى زند و مانع دعوت مردم به اسلام مى شدند. خداوند به لطفش چنان كرد كه آنها نتوانند او را آزار كنند (و شايد اين از طريق رعب و وحشتى بود كه از پيامبر در دل آنها افكند). در روايت ديگرى مى خوانيم هنگامى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) قرآن مى خواند دو نفر از مشركان در طرف راست و دو نفر در طرف چپ قرار مى گرفتند و كف مى زدند و سوت مى كشيدند و با صداى بلند اشعار مى خواندند تا صداى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به گوش مردم نرسد. «ابن عباس » مى گويد: ابو سفيان و ابوجهل و غير آنها گاهى نزد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى آمدند و به سخنان او گوش ‍ فرا مى دادند، روزى يكى از آنها به ديگران گفت : اصلا من نمى فهمم محمد چه مى گويد؟ فقط مى بينم لبهاى او حركت مى كند!

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۱۴۳

ولى ابو سفيان گفت : فكر مى كنم بعضى از سخنانش حق است ، ابوجهل اظهار داشت او ديوانه است و ابولهب اضافه كرد او كاهن است ، ديگرى گفت او شاعر است و به دنبال اين سخنان ناموزون و نسبتهاى ناروا آيات فوق نازل گشت . تفسير: بى خبران مغرور و موانع شناخت به دنبال آيات گذشته اين سؤ ال براى بسيارى پيش مى آيد كه با وضوح مساله توحيد به طورى كه همه موجودات جهان به آن گواهى مى دهند چرا مشركان اين واقعيت را نمى پذيرند؟ چرا آنها اين آيات گويا و رساى قرآن را مى شنوند و بيدار نمى شوند؟! آيات مورد بحث مى تواند اشاره به پاسخ اين سؤ ال باشد. نخستين آيه مى گويد: «اى پيامبر! هنگامى كه قرآن مى خوانى ميان تو و آنها كه ايمان به آخرت ندارند، حجاب و پوششى قرار مى دهيم » (و اذا قرات القرآن جعلنا بينك و بين الذين لا يؤ منون بالاخرة حجابا مستورا). اين حجاب و پرده ، همان لجاجت و تعصب و خودخواهى و غرور و جهل و نادانى بود كه حقايق قرآن را از ديدگاه فكر و عقل آنها مكتوم مى داشت و به آنها اجازه نمى داد حقايق روشنى همچون توحيد و معاد و صدق دعوت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مانند آنها را درك كنند. در اينكه مستور در اينجا صفت براى حجاب است ، يا براى شخص ‍ پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )، و يا حقايق قرآن ، بحثى داريم كه در نكات آخر مى خوانيد، همچنين در چگونگى نسبت دادن ايجاد اين حجاب به خداوند سخنى است كه در آنجا خواهد آمد. آيه بعد اضافه مى كند كه «ما بر دلهاى آنها پوششهائى قرار داده ايم تا قرآن

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۱۴۴

را درك نكنند و در گوشهايشان ثقل و سنگينى » (و جعلنا على قلوبهم اكنة ان يفقهوه و فى آذانهم وقرا). و لذا «هنگامى كه پروردگارت را در قرآن به يگانگى ياد ميكنى آنها پشت مى كنند و رو بر مى گردانند» (و اذا ذكرت ربك فى القرآن وحده ولوا على ادبارهم نفورا). راستى چه عجيب است فرار از حق ، فرار از سعادت و نجات ، و فرار از خوشبختى و پيروزى و فهم و شعور. نظير همين معنى در سوره «مدثر» آيات ۵۰ و ۵۱ آمده است : كانهم حمر مستنفرة فرت من قسورة : «گوئى آنها خران رم كننده اى هستند كه از شير ژيان مى گريزند! باز اضافه مى كند: ((ما مى دانيم آنها به چه منظورى به سخنان تو گوش فرا مى دهند هنگامى كه نزد تو مى آيند و پاى سخنانت مى نشينند» (نحن اعلم بما يستمعون به اذ يستمعون اليك ). و هنگامى كه آنها با هم نجوى مى كنند و سخنان در گوشى دارند (و اذ هم نجوى ). «هنگامى كه ظالمان به مؤ منان مى گويند شما تنها از كسى پيروى مى كنيد كه مسحور شده ، ساحران در عقل و هوش او نفوذ كرده ، و آنرا مختل ساخته اند» (اذ يقول الظالمون ان تتبعون الا رجلا مسحورا). در حقيقت آنها به منظور درك حقيقت به سراغ تو نمى آيند و سخنانت را با گوش جان نمى شنوند، بلكه هدفشان آنست كه بيايند و اخلال كنند، وصله بچسبانند و مؤ منان را - اگر بتوانند - از راه بدر برند، اصولا كسى كه بر قلبش پوشش و در گوشش (در برابر شنيدن حق ) سنگينى است ، جز به چنين قصدهائى پاى

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۱۴۵

سخن مردان حق نمى نشيند. در آخرين آيه باز روى سخن را به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرده ، ضمن عبارت كوتاهى پاسخ دندانشكنى به اين گروه گمراه مى دهد و مى گويد: ((بنگر چگونه براى تو مثل مى زنند (يكى ساحرت مى خواند ديگرى مسحور، يكى كاهن و ديگرى مجنون ) و از همين رو آنها گمراه شده اند و قدرت پيدا كردن راه حق را ندارند (انظر كيف ضربوا لك الامثال فضلوا فلا يستطيعون سبيلا ). نه اينكه راه ناپيدا باشد و چهره حق مخفى گردد، بلكه آنها چشم بينا ندارند، و عقل و خرد خود را به خاطر بغض و جهل و تعصب و لجاج از كار انداخته اند. نكته ها:

جمع بندى و مرورى بر اين آيات آيات

فوق ، ترسيم دقيقى از حال گمراهان و موانع شناخت مى كند، و به طور كلى مى گويد: آنها سه مانع بزرگ شناخت دارند و گرنه ديدن چهره حق ، سهل و آسان است . نخست اينكه : ميان تو و آنها حجابى افتاده است ، اين حجاب در حقيقت چيزى جز كينه ها، حسادتها و بغض و عداوتها كه نسبت به تو دارند نيست ، اين امور سبب شده كه شخصيت والاى تو را نبينند و عظمت گفتار و رفتار تو را درك نكنند، حتى خوبيها در نظرشان زشتى جلوه كند. ديگر اينكه منهاى كينه ها و حسادتى كه به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) داشتند، اصولا بر دلهاى آنها پرده جهل و تقليد كوركورانه افتاده بود به طورى كه حاضر نبودند سخن حق را از هيچكس بشنوند. بالاخره سومين مانع شناخت آنها اين بود كه حتى ابزار شناختشان ، مانند

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۱۴۶

گوشها گوئى از سخن حق نفرت داشت و آنرا از خود بيرون مى افكند و «كر» مى شد، به عكس ، سخنان باطل كه با ذائقه هاشان سازگار بود و لذتبخش ، به سرعت در اعماق جانشان نفوذ مى كرد. مخصوصا به تجربه ثابت شده كه انسان سخنانى را كه به آن تمايل ندارد به سختى مى شنود، و سخنانى كه مورد علاقه و عشق او است با سرعت و تيز گوشى مخصوصى درك مى كند، گوئى تمايلات درونى در حواس ظاهرى انسان نيز اثر مى گذارند، و آن را به رنگ خود درمى آورند. نتيجه اين موانع سه گانه آن بود كه اولا از شنيدن حق فرار مى كردند، مخصوصا هنگامى كه سخن از يگانگى خدا به ميان مى آمد كه با اساس همه معتقدات شرك آلودشان تناقض داشت به سرعت مى گريختند، ثانيا براى تقويت خط انحرافى خود به توجيهات غلط درباره پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و سخنانش پرداخته ، هر كدام او را به چيزى متهم مى ساختند: ساحر، شاعر، مجنون و ديوانه ! و اين چنين است سرنوشت همه دشمنان حق كه اعمال و صفات رذيله آنها حجابى است براى آنان . و اينجا است كه مى گوئيم : اگر كسى بخواهد صراط مستقيم حق را بپويد و از انحراف و گمراهى در امان بماند بايد قبل از هر چيز در اصلاح خويشتن بكوشد. دل را از بغض و كينه و حسد و عناد، و روح را از كبر و غرور و نخوت ، و خلاصه وجود خود را از صفات رذيله پاك كند، چرا كه آئينه قلب هر گاه از اين رذائل پاك شود و صيقل يابد، همه حقايق در آن پرتوافكن خواهد بود به همين دليل گاهى افراد بى سواد پاكدل ، حقايقى را مى فهمند كه دانشمند تهذيب نايافته ، قدرت درك آنرا ندارد.

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۱۴۷

چرا اين حجابها به خدا نسبت داده شده ؟

اين آيات مانند بسيارى ديگر از آيات قرآن ، وجود اين حجابها را به خدا نسبت مى دهد و مى گويد: ما بر دلهاى آنها پرده مى افكنيم ، ميان تو و ايشان حجاب قرار مى دهيم ، و در گوششان سنگينى . تعبيراتى كه افراد بى خبر ممكن است از آن استشمام مكتب جبر كنند، در حالى كه اينها همان آثار و خاصيتهاى اعمالشان است . در واقع خود آنها هستند كه با گناهان و صفات زشتشان اين حجابها را مى آفرينند، ولى چون خاصيت هر چيزى از ناحيه خدا است و او است كه در عمل زشت و صفات رذيله اين اثر را آفريده به او نيز مى توان نسبت داد. در اين باره در بحثهاى گذشته كرارا صحبت كرده ايم ، و شواهد فراوانى از قرآن نيز آورده ايم .

حجاب مستور چيست ؟

در معنى «حجاب مستور» ميان مفسران گفتگو است : الف «مستور» را صفت «حجاب » مى دانند و مى گويند ظاهر تعبير قرآن اين است كه اين حجاب از ديده ها پنهان است ، در واقع حجاب كينه و عداوت و حسادت چيزى نيست كه با چشم ديده شود، ولى با اين حال پرده ضخيمى ميان انسان و شخصى كه مورد كينه و حسادت او است ايجاد مى كند. ب - بعضى ديگر مستور را به معنى «ساتر» دانسته اند (زيرا اسم مفعول گاهى به معنى فاعل مى آيد، همانگونه كه در همين سلسله آيات نيز بعضى از مفسران «مسحور» را به معنى «ساحر» دانسته اند).

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۱۴۸

ج - بعضى ديگر توصيف حجاب را به مستور يك توصيف مجازى مى دانند و مى گويند منظور اين نيست كه اين حجاب مستور است بلكه حقايقى كه ماوراء اين حجاب است مستور مى باشد (مانند شخصيت پيامبر و صدق دعوت او و عظمت سخنانش ). اما دقت در اين سه تفسير نشان مى دهد كه تفسير اول با ظاهر آيه هماهنگتر است . در بعضى از روايات نيز مى خوانيم كه گاهى دشمنان سرسخت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به سراغ او مى آمدند در حالى كه او با ياران خود مشغول تلاوت قرآن بود اما او را نمى ديدند، گوئى عظمت خيره كننده پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مانع مى شد كه اين كوردلان او را ببينند و بشناسند و آزار دهند.

اكنه و وقر چيست ؟

«اكنه » جمع «كنان » (بر وزن زيان ) در اصل به معنى هر پوششى است كه چيزى را با آن مستور مى كنند، اما «كن » (بر وزن جن ) به معنى ظرفى است كه چيزى را در آن محفوظ مى دارند. و جمع كن ، اكنان است ، سپس اين معنى توسعه يافته و به هر چيزى كه سبب مستور شدن است مانند پرده و خانه و اجسامى كه انسان در پشت آن خود را پنهان مى كند گفته شده است . «وقر» (بر وزن جبر) به معنى سنگينى است كه در گوش پديد مى آيد و وقر (بر وزن رزق ) به معنى بار سنگين است . ۵ - تفسير جمله «ما يستمعون » به در معنى اين جمله ، دو تفسير ذكر كرده اند: بعضى مانند طبرسى در مجمع البيان و فخر رازى در تفسير كبير، آنرا به معنى «انگيزه استماع » گرفته اند، يعنى ما

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۱۴۹

مى دانيم آنها به چه انگيزه اى به سخنان تو گوش فرا مى دهند، براى درك حق ، نه ، بلكه براى استهزاء و وصله چسباندن و توجيهات انحرافى و سرانجام گمراه شدن و گمراه كردن ديگران . بعضى ديگر (همچون علامه طباطبائى در الميزان ) آنرا به معنى ((وسيله استماع گرفته اند، يعنى ما آگاهيم آنها به چه گوشهائى به سخنان تو گوش فرا مى دهند و آگاهيم از دلهاى آنها و از نجواهاى آنها (تفسير اول نزديكتر به نظر مى رسد).

چرا نسبت مسحور به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى دادند؟

«مسحور» به معنى «سحر شده » و ساحر به معنى سحر كننده است . توصيف پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به مسحور از ناحيه دشمنان يا به خاطر اين بوده است كه مى خواستند از اين طريق نسبت جنون به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دهند، و بگويند ساحران در فكر و عقل او نفوذ كرده ، و به وسيله ساحران - العياذ بالله - اختلال حواس يافته . بعضى از مفسران نيز احتمال داده اند كه مسحور به معنى ساحر باشد زيرا چنانكه گفتيم اسم مفعول گاهى به معنى اسم فاعل مى آيد) به اين ترتيب نفوذ خارق العاده كلام پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را در دلهاى آماده مردم حق طلب ، به سحر نسبت مى دادند كه خود، اين اعتراف ضمنى جالبى است بر نفوذ عجيب گفتار او.

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۱۵۰

وحشت مشركان از نداى توحيد

در آيات بالا خوانديم كه مشركان مخصوصا از شنيدن نداى توحيد سخت به وحشت مى افتادند و پا به فرار مى گذاشتند چرا كه زير بناى همه زندگى آنها شرك و بت پرستى بود و همه نظامات حاكم بر جامعه آنها، نظامهاى شرك آلود. اگر پاى توحيد به ميان مى آمد، نه تنها عقائد مذهبيشان بلكه نظام اجتماعى ، اقتصادى و سياسى و فرهنگيشان كه از شرك مايه مى گرفت نيز به هم مى ريخت . حكومت از آن مستضعفان مى شد، و مستكبران سقوط مى كردند، استثمار كه از نتائج نظامات شرك آلود است برچيده مى شد و نفى طبقات ( طبقه استثمار كننده و استثمار شونده ) بر جاى آن مى نشست . لذا سردمداران شرك سخت كوشش داشتند كه نداى توحيد به گوش كسى نرسد، ولى آنها - همانگونه كه آيات فوق اشاره مى كند - ظالمان و ستمگرانى بودند كه هم به توده هاى مستضعف ستم مى كردند و هم به خويشتن چرا كه هر ظالم و منحرفى گور خود را با دست خود مى كند. جالب اينكه : قرآن مى گويد: مشركان براى اينكه مجوزى براى فجور و ادامه گناه بيابند كرارا مى پرسيدند كى روز قيامت بر پا مى شود بل يريد الانسان ليفجر امامه يسئل ايان يوم القيامة (سوره قيامت آيه ۵ و ۶ اشاره به اينكه اينها هم بهانه جوئى براى فرار از زير بار مسئوليتها است .

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۱۵۱

آيه ۴۹ - ۵۲

آيه و ترجمه وَ قَالُوا أَ ءِذَا كُنَّا عِظماً وَ رُفَتاً أَ ءِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً زجَدِيداً(۴۹) قُلْ كُونُوا حِجَارَةً أَوْ حَدِيداً(۵۰) أَوْ خَلْقاً مِّمَّا يَكبرُ فى صدُورِكمْ فَسيَقُولُونَ مَن يُعِيدُنَا قُلِ الَّذِى فَطرَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ فَسيُنْغِضونَ إِلَيْك رُءُوسهُمْ وَ يَقُولُونَ مَتى هُوَ قُلْ عَسى أَن يَكُونَ قَرِيباً(۵۱) يَوْمَ يَدْعُوكُمْ فَتَستَجِيبُونَ بحَمْدِهِ وَ تَظنُّونَ إِن لَّبِثْتُمْ إِلا قَلِيلاً(۵۲) ترجمه : ۴۹ - و گفتند آيا هنگامى كه ما استخوانهاى پوسيده و پراكنده اى شديم دگر بار آفرينش تازه اى خواهيم يافت ؟! ۵۰ - بگو: شما سنگ و آهن باشيد. ۵۱ - يا هر مخلوقى كه در نظر شما از اين هم سختتر است (و از حيات و زندگى دورتر، باز خدا قادر است شما را به زندگى مجدد بازگرداند) آنها به زودى مى گويند چه كسى ما را باز مى گرداند؟ بگو همان كسى كه روز نخست شما را آفريد، آنها سر خود را (از روى تعجب و انكار) به سوى تو خم مى كنند و مى گويند: در چه زمانى خواهد بود؟! بگو شايد نزديك باشد.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←