تفسیر:نمونه جلد۱۱ بخش۶۵
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
آيه ۱۰۶ - ۱۱۱
آيه و ترجمه مَن كفَرَ بِاللَّهِ مِن بَعْدِ إِيمَنِهِ إِلا مَنْ أُكرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطمَئنُّ بِالايمَنِ وَ لَكِن مَّن شرَحَ بِالْكُفْرِ صدْراً فَعَلَيْهِمْ غَضبٌ مِّنَ اللَّهِ وَ لَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ(۱۰۶) ذَلِك بِأَنَّهُمُ استَحَبُّوا الْحَيَوةَ الدُّنْيَا عَلى الاَخِرَةِ وَ أَنَّ اللَّهَ لا يَهْدِى الْقَوْمَ الْكفِرِينَ(۱۰۷) أُولَئك الَّذِينَ طبَعَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ سمْعِهِمْ وَ أَبْصرِهِمْ وَ أُولَئك هُمُ الْغَفِلُونَ(۱۰۸) لا جَرَمَ أَنَّهُمْ فى الاَخِرَةِ هُمُ الْخَسِرُونَ(۱۰۹) ثُمَّ إِنَّ رَبَّك لِلَّذِينَ هَاجَرُوا مِن بَعْدِ مَا فُتِنُوا ثُمَّ جَهَدُوا وَ صبرُوا إِنَّ رَبَّك مِن بَعْدِهَا لَغَفُورٌ رَّحِيمٌ(۱۱۰) يَوْمَ تَأْتى كلُّ نَفْسٍ تجَدِلُ عَن نَّفْسِهَا وَ تُوَفى كلُّ نَفْسٍ مَّا عَمِلَت وَ هُمْ لا يُظلَمُونَ(۱۱۱) ترجمه : ۱۰۶ - كسانى كه بعد از ايمان كافر شوند - به جز آنها كه تحت فشار واقع شده اند در حالى كه قلبشان آرام با ايمان است - آرى آنها كه سينه خود را براى پذيرش كفر گشوده اند غضب خدا بر آنها است و عذاب عظيمى در انتظارشان !. ۱۰۷ - اين بخاطر آنست كه زندگى دنيا (و پست ) را بر آخرت ترجيح دادند، و خداوند افراد بى ايمان (و لجوج ) را هدايت نمى كند. ۱۰۸ - آنها كسانى هستند كه خدا (بر اثر فزونى گناه ) بر قلب و گوش و چشمانشان مهر نهاده (به همين دليل چيزى نمى فهمند) و غافلان واقعى آنهايند. ۱۰۹ - و قطعا آنها در آخرت زيانكارانند. ۱۱۰ - اما پروردگار تو نسبت به كسانى كه بعد از فريب خوردن (به ايمان بازگشته اند و) هجرت كردند و جهاد و استقامت در راه خدا به خرج دادند پروردگار تو بعد از انجام اين كارها غفور و رحيم است (و آنها را مشمول رحمت مى سازد). ۱۱۱ - به ياد آوريد روزى را كه هر كس (در فكر خويشتن است و) به دفاع از خود برمى خيزد و نتيجه اعمال هر كسى بى كم و كاست به او داده مى شود و به آنها ظلم نخواهد شد. شان نزول : بعضى از مفسران در شان نزول آيه نخست چنين نقل كرده اند كه اين آيه در مورد گروهى از مسلمانان نازل گرديد كه در چنگال مشركان گرفتار شدند و آنها را مجبور به بازگشت از اسلام و اظهار كلمات كفر و شرك كردند. آنها «عمار» و پدرش «ياسر» و مادرش «سميه » و «صهيب » و «بلال » و «خباب » بودند، پدر و مادر عمار در اين ماجرا سخت مقاومت كردند و كشته شدند، ولى عمار كه جوان بود آنچه را مشركان مى خواستند به زبان آورد. اين خبر در ميان مسلمانان پيچيد، بعضى غائبانه عمار را محكوم كردند و گفتند: عمار از اسلام بيرون رفته و كافر شده ، پيامبر (صلى الله عليه وآله ) فرمود: چنين نيست
ان عمارا ملاء ايمانا من قرنه الى قدمه و اختلط الايمان بلحمه و دمه : چنين نيست (من عمار را به خوبى مى شناسم ) عمار از فرق تا قدم مملو از ايمان است و ايمان با گوشت و خون او آميخته است (او هرگز دست از ايمان بر نخواهد داشت و به مشركان نخواهد پيوست ). چيزى نگذشت كه عمار گريه كنان به خدمت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمد، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: مگر چه شده است ؟ عرض كرد اى پيامبر! بسيار بد شده ، دست از سرم بر نداشتند تا نسبت به شما جسارت كردم و بتهاى آنها را به نيكى ياد نمودم ! پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) با دست مباركش اشك از چشمان عمار پاك مى فرمود و مى گفت : اگر باز تو را تحت فشار قرار دادند، آنچه مى خواهند بگو (و جان خود را از خطر رهائى بخش ). در اين هنگام آيه من كفر بالله من بعد ايمانه الا من اكره ... نازل گرديد و مسائل را در اين رابطه روشن ساخت . تفسير : بازگشت كنندگان از اسلام (مرتدين ) در تكميل بحث آيات گذشته كه سخن از برنامه هاى مختلف مشركان و كفار در ميان بود، آيات مورد بحث به گروهى ديگر از كفار يعنى مرتدين و بازگشت كنندگان از اسلام اشاره مى كند. نخستين آيه مى گويد: كسانى كه بعد از ايمان كافر شوند - بجز آنها كه تحت فشار و اجبار اظهار كفر كرده اند در حالى كه قلبشان مملو از ايمان است - آرى چنين اشخاصى كه سينه خود را براى پذيرش مجدد كفر گشاده دارند،
غضب خدا بر آنهاست و عذاب عظيم در انتظارشان است (من كفر بالله من بعد ايمانه الا من اكره و قلبه مطمئن بالايمان و لكن من شرح بالكفر صدرا فعليهم غضب من الله و لهم عذاب عظيم ). در واقع در اينجا اشاره به دو گروه از كسانى است كه بعد از پذيرش اسلام راه كفر را پيش مى گيرند. نخست آنها كه در چنگال دشمنان بى منطق گرفتار مى شوند و تحت فشار و شكنجه آنها اعلام بيزارى از اسلام و وفادارى به كفر مى كنند، در حالى كه آنچه مى گويند تنها با زبان است و قلبشان مالامال از ايمان مى باشد، اين گروه مسلما مورد عفوند، بلكه اصلا گناهى از آنها سر نزده است ، اين همان تقيه مجاز است كه براى حفظ جان و ذخيره كردن نيروها براى خدمت بيشتر در راه خدا در اسلام مجاز شناخته شده است . گروه دوم كسانى هستند كه به راستى دريچه هاى قلب خود را به روى كفر و بى ايمانى مى گشايند، و مسير عقيدتى خود را به كلى عوض مى كنند، اينها هم گرفتار غضب خدا و عذاب عظيم او مى شوند. ممكن است غضب اشاره به محروميت آنها از رحمت الهى و هدايت او در اين جهان باشد، و عذاب عظيم اشاره به كيفر آنها در جهان ديگر، و به هر حال تعبيرى كه در اين آيه درباره مرتدين شده است بسيار سخت و سنگين و تكان دهنده است . آيه بعد دليل مرتد شدن آنها را چنين بازگو مى كند: اين بخاطر آن است كه آنها زندگى دنيا را بر آخرت ترجيح دادند و به همين جهت بار ديگر در طريق كفر گام نهادند (ذلك بانهم استحبوا الحياة الدنيا على الاخرة ). ((و خداوند قوم كافر را (كه در كفر و انكار اصرار مى ورزند) هدايت
نمى كند)) (و ان الله لا يهدى القوم الكافرين ). و بطور خلاصه هنگامى كه آنها اسلام آوردند، موقتا پاره اى از منافع ماديشان به خطر افتاد، و از آنجا كه به دنيا عشق مى ورزيدند از ايمان خود پشيمان گشتند و مجددا به سوى كفر بازگشتند. بديهى است چنين جمعيتى كه از درون وجودشان كششى به سوى ايمان نيست ، مشمول هدايت الهى نمى شوند كه هدايت او فرع بر خواست و كوشش و جهاد ما است كه خودش فرموده و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا (عنكبوت آيه آخر). آيه بعد دليل عدم هدايت آنها را چنين شرح مى دهد: آنها كسانى هستند كه خدا بر قلب و گوش و چشمشان مهر نهاده آنچنان كه از ديدن و شنيدن و درك حق محروم مانده اند (اولئك الذين طبع الله على قلوبهم و سمعهم و ابصارهم ). و روشن است «چنين افراد با از دست دادن تمام ابزار شناخت ، غافلان واقعى هستند» (و اولئك هم الغافلون ). در گذشته نيز گفته ايم كه اعمال خلاف و انواع گناهان آثار سوئى روى حس تشخيص و درك و ديد انسان مى گذارد و سلامت فكر را تدريجا از او مى گيرد، هر قدر در اين راه فراتر رود پرده هاى غفلت و بيخبرى بر دل و چشم و گوش او محكمتر مى شود، سرانجام كارش به جائى مى رسد كه چشم دارد و گوئى نمى بيند، گوش دارد و گوئى نمى شنود، و دريچه روح او به روى همه حقايق بسته مى شود و حس تشخيص و قدرت تميز كه برترين نعمت الهى است از آنها گرفته مى شود. «طبع » كه در اينجا به معنى مهر نهادن است ، اشاره به اين است
كه گاهى براى اينكه مثلا كسى دست به محتواى صندوقى نزند و در آن را نگشايد، آنرا محكم مى بندند و بعد از بستن با نخ مخصوصى محكم مى كنند، و روى آن مهر مى زنند كه اگر آن را بگشايند فورا معلوم خواهد شد، اين تعبير در اينجا كنايه از نفوذناپذيرى مطلق است . در آيه بعد نتيجه كار آنها چنين ترسيم شده است : ناچار و قطعا آنها در آخرت زيانكارانند (لا جرم انهم فى الاخرة هم الخاسرون ). چه زيان و خسرانى از اين بدتر كه انسان همه امكانات لازم را براى هدايت و سعادت جاويدان در دست داشته باشد، و بر اثر هوى و هوس همه اين سرمايه ها را از دست بدهد. و از آنجا كه در برابر دو گروه گذشته يعنى آنها كه تحت فشار دشمن كلمات كفر آميز را به عنوان تقيه بيان كردند در حالى كه قلبشان مطمئن و مملو از ايمان بود، و آنها كه با تمام ميل به كفر باز گشتند، گروه سومى وجود دارند كه همان فريب خوردگانند. آيه بعد به وضع آنها اشاره كرده مى گويد: «پروردگار تو نسبت به كسانى كه فريب خوردند و از ايمان باز گشتند اما بعدا توبه كردند و صدق توبه خود را با هجرت و جهاد و صبر و استقامت به ثبوت رساندند آرى پروردگارت نسبت به آنها غفور و رحيم است » (ثم ان ربك للذين هاجروا من بعد ما فتنوا ثم جاهدوا و صبروا ان ربك من بعدها لغفور رحيم ). اين آيه دليل روشنى است براى قبول توبه مرتد، ولى اشخاصى كه در آيه
مورد بحث هستند قبلا مشرك بوده اند و بعد مسلمان شده اند، بنابر اين «مرتد ملى » محسوب مى شوند نه «مرتد فطرى ». سرانجام آخرين آيه مورد بحث به عنوان يك هشدار عمومى مى گويد: بياد آوريد روزى را كه هر كس در فكر خويشتن است و به دفاع از خود برمى خيزد تا خود را از عذاب و مجازات دردناكش رهائى بخشد (يوم تاتى كل نفس تجادل عن نفسها). گاهى گنهكاران براى نجات از چنگال عذاب ، اعمال خلاف خود را به كلى منكر مى شوند و مى گويند: و الله ربنا ما كنا مشركين : به خدائى كه پروردگار ما است سوگند كه ما مشرك نبوديم (سوره انعام آيه ۲۳) اما هنگامى كه مى بينند اين دروغ و دغلها كارگر نيست ، سعى مى كنند گناه خود را به گردن رهبران گمراهشان بيندازند، مى گويند ربنا هؤ لاء اضلونا فاتهم عذابا ضعفا من النار: خدايا اينها بودند كه ما را گمراه كردند، عذاب آنها را دو چندان كن (و سهم عذاب ما را به آنها بده ) (اعراف - ۳۸). ولى اين دست و پاها بيهوده است و در آنجا «نتيجه اعمال هر كسى بى كم
و كاست به او داده مى شود» (و توفى كل نفس ما عملت ). و به هيچكس كمترين ستمى نمى شود (و هم لا يظلمون ). نكته ها: ۱ - تقيه و فلسفه آن مسلمانان راستين ، دست پروردگان پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) روح مقاومت عجيبى در برابر دشمنان داشتند، و چنانكه ديديم بعضى از آنها همچون «پدر عمار» حتى حاضر نمى شدند جمله اى با زبان مطابق ميل دشمن بگويند، هر چند قلبشان مملو از ايمان به خدا و عشق به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بود، و در اين راه جان خود را نيز از دست مى دادند. و بعضى همچون خود عمار، كه حاضر مى شدند با زبان جمله اى بگويند باز وحشت سر تا پاى وجودشان را فرا مى گرفت ، و خود را مسئول و مقصر مى دانستند، و تا پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به آنها اطمينان نمى داد كه عملشان به عنوان يك تاكتيك براى حفظ جان خويشتن شرعا جايز بوده است آرام نمى يافتند! در حالات «بلال » مى خوانيم هنگامى كه اسلام آورد، و شجاعانه به دفاع از منطق اسلام و حمايت از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) برخاست ، مشركان او را تحت فشار شديد قرار دادند، تا جائى كه او را به ميان آفتاب سوزان مى كشاندند و صخره بزرگى روى سينه او مى گذاشتند و به او مى گفتند: بايد به خدا مشرك شوى . او خوددارى مى كرد و در حالى كه نفسهايش به شماره افتاده بود، پيوسته مى گفت : «احد، احد» (او خداى يگانه است او خداى يكتاست ) سپس مى گفت بخدا سوگند اگر مى دانستم سخنى از اين ناگوارتر بر شما است آنرا مى گفتم !
و در حالات «حبيب بن زيد» انصارى مى خوانيم هنگامى كه مسيلمه كذاب او را دستگير كرده بود، از او پرسيد آيا تو گواهى مى دهى كه محمد رسول خدا است ؟ گفت آرى . سپس از او سوال كرد آيا گواهى مى دهى كه من رسول خدايم ؟ حبيب از طريق سخريه گفت من گفتار تو را نمى شنوم ! مسيلمه و پيروانش بدن او را قطعه قطعه كردند و او همچون كوه استوار ماند. و از اين گونه صحنه هاى تكان دهنده در تاريخ اسلام مخصوصا در حالات مسلمانان نخستين و ياران ائمه اهل بيت (عليهمالسلام ) فراوان است . به همين دليل محققان گفته اند كه در اين گونه موارد، شكستن سد تقيه و عدم تسليم در برابر دشمن جايز است ، هر چند به قيمت جان انسان تمام شود چرا كه هدف بر پا داشتن پرچم توحيد و اعلاى كلمه اسلام است ، مخصوصا در آغاز دعوت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) اين امر اهميت خاصى داشته است . با اين حال شك نيست كه تقيه در اين گونه موارد نيز جائز است ، و در موارد پائين تر از آن واجب ، و بر خلاف آنچه افراد ناآگاه مى پندارند تقيه (البته در موارد خاص خود نه در همه جا) نه نشانه ضعف است ، و نه ترس از انبوه دشمن و نه تسليم در برابر فشار، بلكه تقيه يكنوع تاكتيك حساب شده براى حفظ نيروهاى انسانى و هدر ندادن افراد مومن در راه موضوعات كوچك و كم اهميت محسوب مى شود. در همه دنيا معمول است كه اقليتهاى مجاهد و مبارز، براى واژگون كردن اكثريتهاى خودكامه ستمگر و متجاوز، غالبا از روش «استتار» استفاده مى كنند، جمعيت زير زمينى تشكيل مى دهند، برنامه هاى سرى دارند، و بسيار مى شود كه خود را به لباس ديگران در مى آورند، و حتى به هنگام دستگير
شدن سخت مى كوشند كه واقع كار آنها مكتوم بماند، تا نيروهاى گروه خود را بيهوده از دست ندهند، و براى ادامه مبارزه ذخيره كنند. هيچ عقلى اجازه نمى دهد كه در اين گونه شرائط، مجاهدانى كه در اقليت هستند، علنا و آشكارا خود را معرفى كنند و به آسانى از طرف دشمن شناسائى و نابود گردند. به همين دليل تقيه قبل از آنكه يك برنامه اسلامى باشد يك روش عقلانى و منطقى براى همه انسانهائى است كه در حال مبارزه با دشمن نيرومندى بوده و هستند. در روايات اسلامى نيز مى خوانيم كه تقيه به يك سپر دفاعى ، تشبيه شده است . امام صادق (عليهالسلام ) مى فرمايد: التقية ترس المومن و التقية حرز المومن : «تقيه سپر مومن است ، و تقيه وسيله حفظ مومن است ». (توجه داشته باشيد كه تقيه در اينجا تشبيه به سپر شده و سپر ابزارى است كه تنها در ميدان جنگ و مبارزه با دشمن براى حفظ نيروهاى انقلابى از آن استفاده مى شود). و اگر مى بينيم در احاديث اسلامى ، تقيه نشانه دين و علامت ايمان ، و نه قسمت از مجموع ده قسمت دين شمرده شده است همه به خاطر همين است . البته بحث در زمينه تقيه بسيار گسترده است كه اينجا جاى شرح و بسط آن نيست ، تنها هدف اين بود كه بدانيم آنچه را بعضى در مذمت تقيه مى گويند دليل ناآگاهى و بى اطلاعى آنها از شرائط تقيه و فلسفه آن است . بدون شك مواردى وجود دارد كه در آنجا تقيه كردن حرام است و آن در موردى است كه تقيه به جاى اينكه سبب حفظ نيروها شود مايه نابودى يا
به خطر افتادن مكتب گردد، و يا فساد عظيمى ببار آورد، در اين گونه موارد بايد سد تقيه را شكست و پى آمدهاى آنرا هر چه بود پذيرا شد. ۲ - مرتد فطرى ، و ملى ، و فريب خوردگان اسلام در مورد كسانى كه هنوز اسلام را نپذيرفته اند، سختگيرى نمى كند (منظور اهل كتاب است ) و آنها را با دعوت مستمر و تبليغات پيگير منطقى به اسلام فرا مى خواند، هر گاه نپذيرفتند و حاضر شدند طبق شرائط ذمه همزيستى مسالمت آميز با مسلمانان داشته باشند نه تنها به آنها امان مى دهد بلكه حفظ مال و جان و منافع مشروعشان را بر عهده مى گيرد. ولى در مورد كسانى كه اسلام را پذيرا شوند سپس عدول كنند فوق العاده سختگير است چرا كه اين عمل موجب تزلزل جامعه اسلامى مى گردد و يكنوع قيام بر ضد رژيم و حكومت اسلامى محسوب مى شود و غالبا دليل به سوء نيت است ، و سبب مى شود كه اسرار جامعه اسلامى به دست دشمنان افتد. لذا چنين كسى اگر پدر يا مادرش هنگام انعقاد نطفه او مسلمان بوده و به تعبير ساده تر اگر مسلمانزاده باشد و از اسلام بر گردد و در دادگاه اسلامى به ثبوت رسد خونش را مباح مى شمرد، اموال او بايد در ميان وارثانش تقسيم گردد و همسرش از او جدا شود، و توبه او در ظاهر پذيرفته نيست ، يعنى اين احكام سه گانه درباره چنين كسى به هر حال اجرا مى شود، ولى اگر واقعا پشيمان گردد توبه او در پيشگاه خدا پذيرفته خواهد شد، (البته اگر مجرم زن باشد توبه اش مطلقا پذيرفته خواهد شد). ولى اگر شخص از اسلام برگشته ، مسلمانزاده نباشد به او تكليف توبه
مى كنند و اگر توبه كرد مورد قبول واقع خواهد شد و همه مجازاتها از ميان خواهد رفت . گرچه حكم سياسى مرتد فطرى براى آنها كه از محتواى آن آگاه نيستند ممكن است يكنوع خشونت و تحميل عقيده و سلب آزادى انديشه تلقى گردد. ولى اگر به اين واقعيت توجه كنيم كه اين احكام مربوط به كسى نيست كه اعتقادى در درون دارد و در مقام اظهار آن بر نيامده ، بلكه تنها كسى را شامل مى شود كه به اظهار يا تبليغ پردازد، و در حقيقت قيام بر ضد رژيم موجود جامعه كند، روشن مى شود كه اين خشونت بى دليل نيست ، و با مساله آزادى انديشه نيز منافات ندارد، و همانگونه كه گفته ايم شبيه اين قانون در بسيارى از كشورهاى شرق و غرب با تفاوتهائى وجود دارد. توجه به اين نكته نيز لازم است كه : پذيرش اسلام بايد طبق منطق باشد، مخصوصا كسى كه از پدر يا مادر مسلمان تولد يافته و در يك محيط اسلامى پرورش ديده ، بسيار بعيد به نظر مى رسد كه محتواى اسلام را تشخيص نداده باشد، بنابر اين عدول و بازگشت او به توطئه و خيانت شبيه تر است تا به اشتباه و عدم درك حقيقت و چنين كسى استحقاق چنان مجازاتى را دارد. ضمنا احكام هرگز تابع يك فرد و دو فرد نيست بلكه مجموع را به طور كلى بايد در نظر گرفت .
آيه ۱۱۲ - ۱۱۴
آيه و ترجمه وَ ضرَب اللَّهُ مَثَلاً قَرْيَةً كانَت ءَامِنَةً مُّطمَئنَّةً يَأْتِيهَا رِزْقُهَا رَغَداً مِّن كلِّ مَكانٍ فَكفَرَت بِأَنْعُمِ اللَّهِ فَأَذَقَهَا اللَّهُ لِبَاس الْجُوع وَ الْخَوْفِ بِمَا كانُوا يَصنَعُونَ(۱۱۲) وَ لَقَدْ جَاءَهُمْ رَسولٌ مِّنهُمْ فَكَذَّبُوهُ فَأَخَذَهُمُ الْعَذَاب وَ هُمْ ظلِمُونَ(۱۱۳) فَكلُوا مِمَّا رَزَقَكمُ اللَّهُ حَلَلاً طيِّباً وَ اشكرُوا نِعْمَت اللَّهِ إِن كُنتُمْ إِيَّاهُ تَعْبُدُونَ(۱۱۴) ترجمه : ۱۱۲ - خداوند (براى آنها كه كفران نعمت مى كنند) مثلى زده است : منطقه آبادى را كه امن و آرام و مطمئن بوده ، و همواره روزيش بطور وافر از هر مكانى فرا مى رسيده ، اما نعمت خدا را كفران كردند، و خداوند بخاطر اعمالى كه
انجام مى دادند لباس گرسنگى و ترس را در اندامشان پوشانيد. ۱۱۳ - پيامبرى از خود آنها به سراغشان آمد، اما او را تكذيب كردند، و عذاب الهى آنها را فرو گرفت ، در حالى كه ظالم بودند. ۱۱۴ - حال كه چنين است از آنچه خدا روزيتان كرده است حلال و پاكيزه بخوريد، و شكر نعمت خدا را بجاى آريد اگر او را مى پرستيد.
تفسير :
آنها كه كفران كردند و گرفتار شدند كرارا گفته ايم كه اين سوره ، سوره نعمتها است ، نعمتهاى معنوى و مادى در زمينه هاى مختلف كه به تناسب آن بحثهاى ديگر به ميان آمده است ، در آيات مورد بحث نتيجه كفران نعمتهاى الهى را در قالب يك مثال عينى مى خوانيم . نخست مى گويد: خداوند براى آنها كه ناسپاسى نعمت مى كنند مثلى زده است : منطقه آبادى را كه در نهايت امن و امان بوده (ضرب الله مثلا قرية كانت آمنة ). «اين آبادى آنچنان امن و امان بود كه ساكنانش با اطمينان در آن زندگى داشتند» و هرگز مجبور به مهاجرت و كوچ كردن نبودند (مطمئنة ). علاوه بر نعمت امنيت و اطمينان ، «انواع روزيهاى مورد نيازش به طور وافر از هر مكانى به سوى آن مى آمد» (ياتيها رزقها رغدا من كل مكان ). «اما سرانجام اين آبادى - يعنى ساكنانش - كفران نعمتهاى خدا كردند و خدا لباس گرسنگى و ترس را به خاطر اعمالشان بر اندام آنها پوشانيد» (فكفرت بانعم الله فاذاقها الله لباس الجوع و الخوف بما كانوا يصنعون ). نه تنها نعمتهاى مادى آنها در حد كمال بود كه از نعمتهاى معنوى يعنى
وجود فرستاده خدا و تعليمات آسمانى او نيز برخوردار بودند پيامبرى از خود آنها به سوى آنها آمد و آنها را به آئين حق دعوت كرد و اتمام حجت نمود ولى آنها به تكذيبش پرداختند (و لقد جائهم رسول منهم فكذبوه ). «در اين هنگام عذاب الهى آنها را فرو گرفت ، در حالى كه ظالم و ستمگر بودند» (فاخذهم العذاب و هم ظالمون ). با مشاهده چنين نمونه هاى زنده و روشنى شما در راه آن غافلان و ظالمان و كفران كنندگان نعمتهاى الهى گام ننهيد شما از آنچه خدا روزيتان كرده است حلال و پاكيزه بخوريد و شكر نعمتهاى او را بجا آوريد اگر او را مى پرستيد (فكلوا مما رزقكم الله حلالا طيبا و اشكروا نعمت الله ان كنتم اياه تعبدون ).
نكته ها:
آيا مثال است يا يك جريان تاريخى ؟
در آيات فوق هنگامى كه سخن از يك منطقه آباد و پر نعمت به ميان آمده كه بر اثر كفران نعمت گرفتار ناامنى و گرسنگى و بدبختى شد، تعبير به «مثلا» نموده ، و از سوى ديگر فعلهائى كه در اين آيه ذكر شده بصورت فعل ماضى است كه بيانگر وقوع چنين حادثه اى در خارج است . در ميان مفسران گفتگو واقع شده كه آيا هدف بيان يك مثال كلى بوده يا بيان يك واقعيت عينى خارجى است ؟. طرفداران احتمال دوم در اينكه اين منطقه كجا بوده است باز گفتگو دارند:
گروهى معتقدند اشاره به سرزمين مكه است و شايد تعبير «ياتيها رزقها رغدا من كل مكان » (روزى آن منطقه به طور فراوان از هر مكانى فرا مى رسيد) باعث تقويت اين احتمال شده است چرا كه اين تعبير دليل بر اين است كه آن منطقه يك منطقه توليد كننده مواد مورد نياز نبوده ، بلكه از خارج به آن حمل مى شده ، و از اين گذشته با جمله «يجبى اليه ثمرات كل شى ء» (ثمرات همه چيز به سوى آن آورده مى شود) كه در سوره قصص آيه ۵۷ آمده و قطعا اشاره به سرزمين مكه است بسيار سازگار است . ولى مشكل آن است كه از نظر تاريخى چنين حادثه اى به طور آشكار در مورد مكه ديده نمى شود كه روزى بسيار پر نعمت و امن و امان باشد، و روز ديگر قحطى و ناامنى آن را به شدت فرا گيرد. بعضى ديگر گفته اند اين داستان مربوط به گروهى از بنى اسرائيل بوده است كه در منطقه آبادى مى زيستند و بر اثر كفران نعمت گرفتار قحطى و ناامنى شدند. شاهد اين سخن حديثى است كه از امام صادق (عليهالسلام ) نقل شده كه فرمود: «گروهى از بنى اسرائيل آنقدر زندگى مرفهى داشتند كه حتى از مواد غذائى مجسمه هاى كوچك مى ساختند و گاهى با آن بدن خود را نيز پاك مى كردند، اما سرانجام كار آنها به جائى رسيد كه مجبور شدند همان مواد غذائى آلوده را بخورند و اين همان است كه خداوند در قرآن فرموده : ضرب الله مثلا قرية كانت آمنه مطمئنة ....» روايات ديگرى نزديك به همين مضمون از امام صادق (عليهالسلام ) و تفسير على بن
ابراهيم نقل شده است كه روى اسناد همه آنها نمى توان تكيه كرد وگرنه مساله روشن بود. اين احتمال نيز وجود دارد كه آيه فوق اشاره به داستان قوم سبا باشد كه در سر زمين آباد يمن مى زيستند و چنانكه قرآن در سوره سبا آيات ۱۵ - ۱۹ داستان زندگى آنها را بازگو كرده سرزمين بسيار آباد و پر ميوه و امن و امان و پاك و پاكيزه داشته اند كه بر اثر غرور و طغيان و استكبار و كفران نعمتهاى خدا آنچنان سرزمينشان ويران و جمعيتشان پراكنده شد كه عبرتى براى همگان گشت . جمله : «ياتيها رزقها رغدا من كل مكان » الزاما دليل بر اين نيست كه آن منطقه خود آباد نبوده بلكه ممكن است منظور از «كل مكان » اطراف آن شهر و ديار بوده ، و ميدانيم محصولات يك منطقه وسيع معمولا به شهر يا روستاى مركزى انتقال مى يابد. اين نكته نيز لازم به يادآورى است كه هيچ مانعى ندارد آيه فوق اشاره به همه اينها باشد. و در هر حال از آنجا كه تاريخ مناطق بسيارى را به ياد دارد كه گرفتار چنين سرنوشتى شده اند مشكل مهمى در تفسير آيه باقى نمى ماند، هر چند عدم اطمينان كافى به تعيين محل آن سبب شده است كه بعضى از مفسران آن را يك مثال كلى تلقى كنند، نه يك منطقه معين ، ولى ظاهر آيات فوق متناسب با اين تفسير نيست بلكه تعبيرات آن همه حكايت از وجود يك واقعيت عينى خارجى مى كند.
رابطه امنيت و روزى فراوان
در آيات فوق براى اين منطقه آباد خوشبخت و پر بركت ، سه ويژگى ذكر شده است كه نخستين آنها امنيت ، سپس اطمينان به ادامه زندگى در آن ، و بعد از آن مساله جلب روزى و مواد غذائى فراوان مى باشد كه از نظر ترتيب طبيعى به همان شكل كه در آيه آمده صورت حلقه هاى زنجيرى علت و معلول دارد، چرا كه تا امنيت نباشد كسى اطمينان به ادامه زندگى در محلى پيدا نمى كند، و تا اين دو نباشند كسى علاقه مند به توليد و سر و سامان دادن به وضع اقتصادى نمى شود. و اين درسى است براى همه ما و همه كسانى كه مى خواهند سرزمينى آباد و آزاد و مستقل داشته باشند، بايد قبل از هر چيز به مساله امنيت پرداخت ، سپس مردم را به آينده خود در آن منطقه اميدوار ساخت ، و به دنبال آن چرخهاى اقتصادى را به حركت در آورد. ولى اين نعمتهاى سه گانه مادى هنگامى به تكامل مى رسند كه با نعمت معنوى ايمان و توحيد هماهنگ گردند، به همين دليل در آيات فوق بعد از ذكر نعمتهاى سه گانه مى گويد: «و لقد جائهم رسول منهم » پيامبرى از جنس آنها براى هدايتشان ماموريت پيدا كرد.
لباس گرسنگى و ناامنى
جالب اينكه در آيات فوق هنگامى كه سر نوشت اين كفران كنندگان نعمت را بيان مى كند مى گويد: خداوند لباس گرسنگى و ترس را به آنها چشانيد، يعنى از يكسو گرسنگى و ترس تشبيه به لباس شده ، و از سوى ديگر به جاى پوشاندن چشاندن آمده است .
اين تعبير مفسران را بر آن داشته كه در نكته تشبيه مذكور بيشتر بينديشند: البته ممكن است بعضى از تشبيهات مانند چشيدن لباس در زبان فارسى معمول نباشد و از آن تعجب كنيم ، ولى در زبان ديگر همچون زبان عربى بيانگر نكته لطيفى باشد، چرا كه به گفته «ابن راوندى » در پاسخ «ابن اعرابى » كه از او پرسيد آيا لباس هم چشيدنى است ؟! گفت به فرض كه تو در نبوت پيامبر اسلام ترديد كنى در اينكه او يك عرب (فصيح ) بود، نمى توانى شكى به خود را بدهى . و به هر حال اين تعبير اشاره به آن است كه اولا آنچنان قحطى و ناامنى آنها را فرا گرفت كه گوئى همچون لباس از هر سو آنان را احاطه نموده بود، و بدنشان را لمس مى كرد، و از سوى ديگر اين قحطى و ناامنى آنچنان براى آنها ملموس شد كه گوئى با زبان خود آن را مى چشيدند، و اين دليل بر نهايت فقر و فلاكت و فقدان امنيت است كه سراسر وجود و زندگى انسان را پر كند. در حقيقت همانگونه كه در آغاز، نعمت امنيت و رفاه تمام وجود آنها را پر كرده بود. در پايان نيز بر اثر كفران فقر و ناامنى به جاى آن نشست .
كفران نعمت و تضييع مواهب الهى
در روايتى كه در بالا آورديم خوانديم كه اين قوم مرفه آنچنان گرفتار غرور و غفلت شدند كه حتى از مواد مفيد و محترم غذائى براى پاك كردن بدنهاى آلوده خود استفاده مى كردند و به همين جهت خداوند آنها را گرفتار قحطى و ناامنى كرد.
اين هشدارى است به همه افراد و ملتهائى كه غرق نعمتهاى الهى هستند تا بدانند هر گونه اسراف و تبذير و تضييع نعمتها جريمه دارد جريمه اى بسيار سنگين . اين هشدارى است به آنها كه هميشه نيمى از غذاى اضافى خود را به زباله دانها مى ريزند. هشدارى است به آنها كه براى سفرهاى كه سه چهار نفر ميهمان بر سر آن دعوت شده است معادل غذاى ۲۰ نفر از غذاهاى رنگين تهيه مى بينند، و حتى باقيمانده آن را به مصرف انسانهاى گرسنه نمى رسانند. و هشدارى است به آنها كه مواد غذائى را در خانه ها براى مصرف شخصى و در انبارها براى گرانتر فروختن آنقدر ذخيره مى كنند كه مى گندد و فاسد مى شود اما حاضر نيستند به نرخ ارزانتر و يا رايگان در اختيار ديگران بگذارند!. آرى اينها همه در پيشگاه خدا مجازات و جريمه دارد و كمترين مجازات آن سلب اين مواهب است . اهميت اين مساله آنگاه روشن تر مى شود كه بدانيم مواد غذائى روى زمين نامحدود نيست ، و به تعبير ديگر به ميزان اين مواد، نيازمندان و گرسنگانى نيز وجود دارند كه هر گونه افراط و تفريط در آن باعث محروميت گروهى از آنها مى شود. به همين دليل در روايات اسلامى سخت به اين مساله توجه شده است تا آنجا كه از امام صادق (عليهالسلام ) در حديثى مى خوانيم كه فرمود: پدرم ناراحت مى شد از اينكه بخواهد دستش را كه آلوده به غذا بود با دستمال پاك كند بلكه به خاطر احترام غذا دست خود را مى مكيد و يا اگر كودكى در كنار او بود و چيزى در ظرفش باقى مانده بود ظرف او را پاك مى كرد، و حتى خودش مى فرمود گاه مى شود غذاى كمى از سفره بيرون مى افتد و من به جستجوى آن مى پردازم
به حدى كه خادم منزل مى خندد (كه چرا دنبال يك ذره غذا مى گردم ) سپس اضافه كرد جمعيتى پيش از شما مى زيستند كه خداوند به آنها نعمت فراوان داد، اما ناشكرى كردند و مواد غذائى را بى جهت از ميان بردند و خداوند بركات خود را از آنها گرفت و به قحطى گرفتارشان ساخت !.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |