تفسیر:نمونه جلد۱۱ بخش۶۰
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
آيه ۷۰ - ۷۲
آيه و ترجمه وَ اللَّهُ خَلَقَكمْ ثُمَّ يَتَوَفَّاكُمْ وَ مِنكم مَّن يُرَدُّ إِلى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَىْ لا يَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شيْئاً إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ قَدِيرٌ(۷۰) وَ اللَّهُ فَضلَ بَعْضكمْ عَلى بَعْضٍ فى الرِّزْقِ فَمَا الَّذِينَ فُضلُوا بِرَادِّى رِزْقِهِمْ عَلى مَا مَلَكت أَيْمَنهُمْ فَهُمْ فِيهِ سوَاءٌ أَ فَبِنِعْمَةِ اللَّهِ يجْحَدُونَ(۷۱) وَ اللَّهُ جَعَلَ لَكُم مِّنْ أَنفُسِكمْ أَزْوَجاً وَ جَعَلَ لَكُم مِّنْ أَزْوَجِكم بَنِينَ وَ حَفَدَةً وَ رَزَقَكُم مِّنَ الطيِّبَتِ أَ فَبِالْبَطِلِ يُؤْمِنُونَ وَ بِنِعْمَتِ اللَّهِ هُمْ يَكْفُرُونَ(۷۲) ترجمه : ۷۰ - خداوند شما را آفريد، سپس شما را مى ميراند، بعضى از شما به سنين بالاى عمر مى رسند، بطورى كه بعد از علم و آگاهى چيزى نخواهند دانست (و همه چيز را فراموش مى كنند) خداوند عالم و قادر است . ۷۱ - خداوند بعضى از شما را بر بعضى ديگر از نظر روزى برترى داد (چرا كه استعدادها و تلاشهايتان متفاوت است ) اما آنها كه برترى داده شده اند حاضر نيستند، از روزى خود به بردگانشان بدهند و همگى مساوى گردند، آيا آنها نعمت خدا را انكار مى كنند؟ ۷۲ - و خداوند براى شما از جنس خودتان همسرانى قرار داد و براى شما از همسرانتان ،
فرزندان و نوه ها، و از طيبات به شما روزى داد، آيا به باطل ايمان مى آورند و نعمت خدا را انكار مى كنند! تفسير : سرچشمه تفاوت روزيها از آنجا كه در آيات گذشته بخشى از نعمتهاى مهم الهى و مواهب گوناگونى كه در جهان گياهان و حيوانات آفريده شده است بيان گرديد، تا از اين راه مردم به آفريننده اين همه نعمتها و نظام دقيق آنها آشنا شوند، آيات مورد بحث نيز از طريق ديگرى مساءله اثبات خالق يكتا را تعقيب مى كند و آن از طريق دگرگونى و تغييرات نعمتها است كه از اختيار انسان بيرون است و نشان ميدهد از ناحيه ديگرى مقدر مى شود. نخست مى گويد: خداوند شما را آفريد)) (و الله خلقكم ). ((سپس روح شما را مى گيرد و مرگتان فرا مى رسد (ثم يتوفاكم ). هم حيات از ناحيه او است ، و هم مرگ ، تا بدانيد اين شما نيستيد كه آفريننده مرگ و حياتيد. مقدار طول عمر شما نيز در اختيارتان نيست ، بعضى در جوانى يا نزديك به پيرى از دنيا مى روند ولى بعضى از شما به بالاترين و بدترين ساليان عمر يعنى نهايت پيرى باز مى گردند)) (و منكم من يرد الى ارذل العمر). ((و نتيجه اين عمر طولانى آن خواهد شد كه بعد از علم و دانش و آگاهى
چيزى نخواهد دانست و همه را بدست فراموشى مى سپارد (لكى لا يعلم بعد علم شيئا). درست مانند آغاز عمر و سنين كودكى كه يكپارچه نسيان بود و فراموشكارى و ناآگاهى ، آرى خداوند آگاه و قادر است )) (ان الله عليم قدير). همه قدرتها در اختيار او است و به هر مقدار كه صلاح بداند ميبخشد و به هر موقع كه لازم ببيند مى گيرد. در آيه بعد نيز ادامه مى دهد كه حتى روزيهاى شما بدست شما نيست ، اين خداوند است كه بعضى از شما را بر بعض ديگرى از نظر روزى برترى مى دهد (و الله فضل بعضكم على بعض فى الرزق ). ((اما آنها كه برترى يافته اند به خاطر تنگ نظرى حاضر نيستند از آنچه در اختيار دارند به بندگان مملوك خود بدهند و آنها را در اموال خويش شريك سازند تا آنها نيز با شما مساوى گردند (فما الذين فضلوا برادى رزقهم على ما ملكت ايمانهم فهم فيه سواء). بعضى از مفسران احتمال داده اند كه اين جمله اشاره به پاره اى از اعمال احمقانه مشركان باشد كه براى بتها و آلهه خود، سهمى از چهارپايان و كشت و زرع خود قائل بودند، در حالى كه اين سنگ و چوبهاى بى ارزش كمترين نقشى در زندگى آنها نداشتند، ولى حاضر نبودند همان را در اختيار بردگان
بيچاره اى بگذارند كه شب و روز به آنها خدمت مى كردند. آيا ايجاد تفاوت با عدالت سازگار است ؟ در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه آيا ايجاد تفاوت و اختلاف از نظر رزق و روزى در ميان مردم با اصول عدالت پروردگار و مساواتى كه بايد بر نظام جوامع بشرى حاكم باشد، سازگار است ؟ در پاسخ اين سؤ ال بايد به دو نكته دقيقا توجه داشت : ۱ - بدون شك اختلافى كه در ميان انسانها از نظر بهره هاى مادى و درآمدها وجود دارد قسمت مهمش مربوط به تفاوت استعدادهاى آنها است ، اين تفاوت استعدادهاى جسمانى و روحانى كه سرچشمه تفاوت در كميت و كيفيت فعاليتهاى اقتصادى مى شود بهره بعضى را بيشتر و در آمد بعضى را كمتر مى كند. البته ترديدى نيست كه گاهى صرفا حوادثى كه از نظر ما جنبه تصادف دارد سبب مى شود كه بعضى به مواهب بيشترى دست يابند، ولى اينها را ميتوان امور استثنائى شمرد، آنچه پايه و ضابطه اصلى در غالب موارد است ، همان تفاوت در كميت يا كيفيت تلاشها است (البته موضوع بحث ما يك جامعه سالم و خالى از استثمار و بهره كشيهاى ظالمانه است ، نه جوامع منحرف كه از قوانين آفرينش و نظام انسان بركنارند). حتى كسانى را كه گاهى ما آنها را انسانهاى بى دست و پا و بيعرضه اى مى پنداريم و از اينكه در آمدهاى قابل ملاحظه اى دارند تعجب مى كنيم اگر با دقت بيشترى دو جسم و روان و اخلاق آنها بينديشيم و قضاوتهائى كه از مطالعات سطحى سرچشمه ميگيرد، دور بى فكنيم ، خواهيم ديد كه آنها غالبا نقطه قوتى داشته اند كه به جائى رسيده اند (باز تكرار مى كنيم موضوع بحث ما جامعه سالمى است كه از استثمار دور باشد).
به هر حال اين تفاوت درآمدها از تفاوت استعدادهائى سرچشمه مى گيرد كه آن هم نيز از مواهب الهى است ، ممكن است در پاره اى از موارد اكتسابى باشد ولى در پاره اى از موارد نيز قطعا غير اكتسابى است ، بنابر اين حتى در يك جامعه سالم از نظر اقتصادى نيز تفاوت در آمدها غير قابل انكار است ، مگر اينكه بتوانيم انسانهاى قالبى هم شكل و همرنگ و هم استعداد بسازيم كه هيچگونه تفاوتى با هم نداشته باشند و تازه اول درد سر و مشكلات است !. ۲ - بدن يك انسان ، يا اندام يك درخت ، يا يك بوته گل را در نظر بگيريد، آيا امكان دارد اين ساختمان موزون با تساوى ميان اعضاء و اندامها از هر نظر پيدا شود؟ آيا قدرت مقاومت و استعداد ريشه درختان مى تواند با گلبرگهاى لطيف شكوفه ها، و استخوان پاشنه پا با پرده هاى ظريف شبكيه چشم از هر نظر يكسان باشد؟ و اگر ما بتوانيم آنها را يكسان كنيم آيا فكر ميكنيد كار صحيحى انجام داده ايم ؟! اگر از «شعارهاى » كاذب و خالى از «شعور» بگذريم ، فرض كنيد ما يك روز بتوانيم همان انسانها قالبى و خيالى از هر نظر بسازيم و كره زمين را از پنج هزار ميليون نفر انسان هم شكل و همقواره و هم ذوق و همفكر و همسان از هر نظر، درست مانند سيگارهائى كه به يك كارخانه سفارش داده اند، پر كنيم . آيا آن روز زندگى خوبى نصيب انسانها خواهد شد؟ مسلما نه ، جهنمى پيدا مى شود كه همه در آن در زحمت خواهند بود، همه به يكسو حركت مى كنند، همه يك چيز مى خواهند همه يك پست مى طلبند، همه يكنوع غذا را دوست دارند، و همه مى خواهند يك كار واحد انجام دهند. بديهى است خيلى زود عمر چنين زندگى پايان مى يابد و بفرض باقى بماند زندگى خسته كننده بى روح و يكنواختى خواهد بود كه چندان تفاوتى با مرگ ندارد.
بنابر اين وجود تفاوت در استعدادها و آنچه لازمه اين تفاوت است ، براى حفظ نظام جامعه و حتى براى پرورش استعدادهاى مختلف ، نهايت لزوم را دارد، و شعارهاى كاذب هرگز نمى تواند جلو اين واقعيت را بگيرد. اما مبادا اين سخن را چنين تفسير كنيد كه ما جامعه طبقاتى و نظام استثمار و استعمار را با اين سخن مى پذيريم ، نه ، هرگز، منظور تفاوتهاى طبيعى است و نه مصنوعى و تفاوتهائى است كه در عين حال مكمل يكديگر و معاون يكديگر بوده باشند، نه سدى بر سر راه پيشرفت يكديگر ايجاد كنند و به تجاوز و تعدى بپردازند. اختلاف طبقاتى (توجه داشته باشيد منظور از طبقات همان مفهوم اصطلاحى آن يعنى طبقه استثمار كننده و استثمار شونده است ) هرگز موافق نظام آفرينش نيست ، آنچه موافق و هماهنگ نظام آفرينش است ، تفاوت استعدادها و تلاشها و كوششها است و ميان اين دو از زمين تا آسمان فرق است (دقت كنيد). و به تعبير ديگر، تفاوت استعدادها بايد در مسير سازنده به كار افتد، درست مانند تفاوت ساختمان اعضاء يك بدن ، يا اندام يك گل ، آنها در عين تفاوت معاون يكديگرند، نه مزاحم يكديگر. كوتاه سخن اينكه : نبايد تفاوت استعدادها و درآمدها باعث سوء استفاده در راه ايجاد جامعه طبقاتى گردد. و به همين دليل در پايان آيه مورد بحث ميفرمايد: آيا آنها نعمت خدا را انكار مى كنند (ا فبنعمة الله يجحدون ). اشاره به اينكه اين تفاوتها در صورت طبيعيش (نه صورت مصنوعى و ظالمانه )
از نعمتهاى خدا است كه براى حفظ نظام مجتمع بشرى ايجاد شده است . آخرين آيه مورد بحث كه مانند دو آيه گذشته با كلمه الله شروع مى شود، و بيانگر نعمتهاى خداوند است ، اشاره به مواهب او از نظر نيروهاى انسانى و معاونان و كمك كاران ، و همچنين روزيهاى پاكيزه ، مى كند، و اين حلقه هااى سه گانه نعمت را كه در اين سه آيه ذكر شده تكميل مى نمايد، يعنى از نظام حيات و مرگ ، شروع كرده ، سپس تفاوت روزيها و استعدادها را كه نظام تنوع زندگى است بيان مى كند، و با آيه مورد بحث كه ناظر به نظام تكثير مثل بشر، و روزيهاى پاكيزه است پايان ميگيرد. مى گويد: «خداوند براى شما از جنس خودتان همسرانى قرار داد» (و الله جعل لكم من انفسكم ازواجا). همسرانى كه هم مايه آرامش روح و جسمند و هم سبب بقاء نسل . لذا بلافاصله اضافه مى كند و از همسرانتان براى شما فرزندان و نوهها قرار داد (و جعل لكم من ازواجكم بنين و حفدة ). «حفدة » جمع «حافد» در اصل به معنى كسى است كه بدون انتظار پاداش ، با سرعت همكارى مى كند، ولى در آيه مورد بحث به عقيده بسيارى از مفسران ، منظور نوه ها است و بعضى خصوص نوه هاى دخترى را گفته اند. بعضى ديگر معتقدند كه بنون به فرزندان كوچك گفته مى شود و حفده به فرزندان بزرگ كه ميتوانند كمك و همكارى كنند. و بعضى هر گونه معاون و كمككار را اعم از فرزندان و غير فرزندان دانسته اند.
ولى معنى اول يعنى نوه ها در اينجا از همه ، نزديكتر به نظر مى رسد، هر چند حفدة در اصل مفهومش چنانكه گفتيم ، وسيع است . و به هر حال بى شك وجود نيروهاى انسانى ، همچون فرزندان و نوهها و همسران در اطراف هر كس ، نعمت بزرگى براى او است ، كه هم از نظر معنوى او را حمايت مى كنند و هم از نظر مادى . سپس ميفرمايد: «خداوند از پاكيزهها به شما روزى داد» (و رزقكم من الطيبات ). «طيبات » در اينجا مفهوم وسيعى دارد كه هر گونه روزى پاكيزه را شامل مى شود خواه جنبه مادى داشته باشد يا معنوى ، جنبه فردى داشته باشد يا اجتماعى . و در پايان به عنوان يك نتيجه گيرى كلى از اين بحث مى گويد: آيا آنها با اين همه آثار عظمت و قدرت خدا كه مشاهده مى كنند، و با اين همه مواهبى كه از ناحيه او به آنها ارزانى شده باز سراغ بتها مى روند آيا به باطل ايمان مى آورند و نعمت خداوند را انكار مى كنند؟ (ا فبالباطل يؤ منون و بنعمة الله هم يكفرون ). اين چه نوع قضاوتى است ؟ و اين چه برنامه نادرستى است ؟ كه انسان سر چشمه نعمتها را فراموش كرده و به سراغ موجودى برود كه منشا كمترين اثرى نيست و مصداق روشن باطل در تمام ابعاد است . نكته ها: ۱ - اسباب و سرچشمه هاى روزى بدون شك - همانگونه كه گفتيم - انسانها از نظر استعدادها و مواهب خداداد با هم متفاوتند، ولى با اين حال آنچه پايه اصلى پيروزيها را تشكيل ميدهد
تلاش و سعى و كوشش آدمى است ، آنها كه سخت كوش ترند، پيروزترند، و آنها كه تنبلتر و كم تلاشترند، محرومترند. به همين دليل قرآن ، بهره انسان را متناسب با سعى او مى شمرد و صريحا مى گويد و ان ليس للانسان الا ما سعى (نجم - ۳۹). و در اين ميان به كار بستن اصول تقوى و درستكارى و امانت و نظامات و قوانين الهى ، و اجراى اصول عدل و داد، اثر فوق العاده عميقى دارد، چنانكه قرآن مى گويد: و لو ان اهل القرى آمنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء و الارض : اگر مردمى كه در شهرها و آباديهاى روى زمين زندگى مى كنند ايمان بياورند و تقوا پيشه كنند، درهاى بركات از آسمان و زمين را به روى آنها مى گشائيم ! (اعراف - ۹۶). و نيز مى گويد: و من يتق الله يجعل له مخرجا و يرزقه من حيث لا يحتسب : كسى كه تقوا را پيشه كند خداوند گشايشى براى او ميدهد و از آنجا كه گمان ندارد به او روزى ميبخشد (سوره طلاق آيه ۲ و ۳). و نيز به همين دليل ، نقش انفاق را در وسعت روزى ياد آور شده و مى گويد: ان تقرضوا الله قرضا حسنا يضاعفه لكم : اگر به خدا قرض الحسنه دهيد يعنى در راه او انفاق كنيد آن را براى شما مضاعف مى گرداند (تغابن - ۱۷). شايد نياز به تذكر نداشته باشد كه در زندگى اجتماعى ، از ميان رفتن يك فرد يا يك گروه ، زيانش متوجه همه اجتماع مى گردد، و به همين دليل نگهدارى افراد و كمك به آنها بازده براى كل اجتماع دارد (گذشته از جنبه هاى معنوى و انسانى ). خلاصه اينكه اگر نظام حاكم بر اقتصاد جامعه ، نظام تقوا و درستى و پاكى و تعاون و همكارى و انفاق باشد بدون شك چنين جامعه اى نيرومند و سربلند خواهد شد، اما اگر به عكس نظام استثمار و تقلب و چپاول و تجاوز و فراموش كردن
ديگران باشد چنين جامعه اى از نظر اقتصادى نيز عقب مانده خواهد بود، و رشته زندگى مادى آنها نيز متلاشى مى گردد. لذا در روايات اسلامى ، فوق العاده به مساله تلاش و كوشش توام با تقوا براى كسب روزى اهميت داده شده است ، تا آنجا كه امام صادق (عليه السلام ) مى فرمايد: لا تكسلوا فى طلب معايشكم فان آبائنا كانوا يركضون فيها و يطلبونها: «در تحصيل روزى تنبلى نكنيد زيرا پدران ما در اين راه مى دويدند و آنرا طلب مى كردند». و نيز از همان امام بزرگوار مى خوانيم : الكاد على عياله كالمجاهد فى سبيل الله : «كسى كه براى خانواده خود، تلاش روزى مى كند، مانند مجاهدان راه خدا است ». حتى دستور داده شده است كه مسلمانان صبح هر چه زودتر از خانه خارج شوند و به دنبال تلاش براى زندگى بروند و از جمله كسانى كه دعايشان هرگز به استجابت نمى رسد، كسانى هستند كه تنى سالم دارند و گوشه خانه نشسته و تنها براى گشايش روزى دعا مى كنند. در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد پس چرا در آيات و روايات بسيارى ، روزى بدست خدا معرفى شده است و تلاش در راه آن مذموم است ؟! در پاسخ اين سؤ ال بايد به دو نكته توجه داشت : ۱ - دقت در منابع اسلامى نشان مى دهد كه آيات و يا رواياتى كه در نظر سطحى و ابتدائى - چه در اين بحث چه در بحثهاى ديگر - متضاد به نظر مى رسند،
هر كدام به يكى از ابعاد مساءله اى كه داراى بعدهاى مختلفى است نظر دارند كه غفلت از اين ابعاد موجب توهم تناقض شده است . آنجا كه مردم با ولع و حرص هر چه شديدتر به دنبال دنيا و زرق و برق جهان ماده مى روند، و براى نيل به آن از هيچ جنايتى فروگذار نمى كنند، دستورات مؤ كد و پشت سر هم وارد مى شود و آنها را به ناپايدارى دنيا و بى ارزش بودن مال و جاه توجه مى دهد. و آنجا كه گروهى به بهانه زهد، دست از كار و كوشش و تلاش مى كشند، اهميت كار و كوشش به آنها گوشزد مى شود، در حقيقت برنامه رهبران راستين نيز بايد چنين باشد كه جلو افراط و تفريطها را به طرز شايسته اى بگيرند. آيات و رواياتى كه تاءكيد مى كند روزى دست خدا است ، و سهم و بهره هر كسى را خدا تعيين كرده در حقيقت براى پايان دادن به حرص و ولع و دنيا پرستى ، و فعاليت بى قيد و شرط و بى حد و مرز براى كسب درآمد بيشتر است ، نه اينكه هدف آن خاموش كردن شعله هاى گرم و داغ نشاط كار و كوشش براى زندگى آبرومندانه و مستقل و خود كفا است . و با توجه به اين واقعيت ، تفسير رواياتى كه مى گويد: بسيارى از روزى ها است كه اگر شما هم به دنبال آن نرويد به دنبال شما مى آيد، روشن مى شود. ۲ - از نظر جهان بينى توحيدى همه چيز به خدا منتهى مى شود، و يك خداپرست موحد راستين چيزى را از ناحيه خود نمى داند، بلكه هر موهبتى به او مى رسد، سرچشمه آنرا از خدا مى بيند و مى گويد بيدك الخير انك على كل شى ء قدير:«كليد همه خوبيها و نيكيها بدست تو است و تو بر هر چيزى قادر و توانائى » (آل عمران - ۲۶). و به اين ترتيب او بايد در هر مورد توجه به اين حقيقت داشته باشد كه حتى فرآورده هاى سعى و كوشش و فكر و خلاقيت او نيز اگر درست بنگرد از
طرف خدا است ، و اگر يك لحظه نظر لطفش برگرفته شود همه اينها خاموش مى گردد. او به هنگامى كه بر مركب سوار مى شود، «سبحان الذى سخر لنا هذا» مى گويد (منزه است خداوندى كه اين را مسخر ما ساخت ) او به هنگامى كه به نعمتى برسد، سرود توحيد را سر مى دهد و مى گويد: و ما بنا من نعمة فمنك : هر نعمتى داريم از تو است اى خدا و حتى هنگامى كه يك گام مهم اصلاحى همچون پيامبران در مسير نجات انسانها برمى دارد، مى گويد: و ما توفيقى الا بالله عليه توكلت و اليه انيب : «موفقيت من تنها از ناحيه خدا است ، بر او توكل كردم ، و به سوى او باز مى گردم » (هود - ۸۸). ولى آنچه مسلم است در كنار همه اين بحثها، اساس و پايه كسب روزى ، تلاش و فعاليت صحيح و مثبت و سازنده و دور از هر گونه افراط و تفريط است ، و اما روزى هائى كه بدون تلاش به انسان مى رسد، جنبه فرعى دارد نه اساسى ، و شايد به همين دليل ، على (عليه السلام ) در كلمات قصارش در درجه اول ، روزى هائى را ذكر مى كند كه انسان به دنبال آن مى رود سپس آنها كه به دنبال انسان مى آيد: يا بن آدم ! الرزق رزقان رزق تطلبه و رزق يطلبك : «اى فرزند آدم روزى دو گونه است يكى آن روزى كه تو به دنبال آن مى روى ، و ديگرى آن روزى كه او به دنبال تو مى آيد». ۲ - مواسات با ديگران در آيات فوق اشاره اى به تنگ نظرى و بخل بسيارى از انسانها شده كه آنها حاضر نيستند از مواهب بيشترى كه در اختيار دارند به زير دستان خود
ببخشند (مگر آنانكه در مكتب تربيتى انبياء و رهبران الهى ، پرورش يافته اند). در ذيل همين آيات در رواياتى تاءكيد و توصيه به مساءله مساوات و مواسات شده است از جمله : در تفسير على بن ابراهيم در ذيل آيات فوق مى خوانيم : لا يجوز للرجل ان يخص نفسه بشى ء من الماكول دون عياله : «براى انسان سزاوار نيست كه در خانه غذاى اختصاصى داشته باشد، و از چيزى بخورد كه خانواده او نمى خورد». و نيز از ابو ذر نقل شده كه مى گويد از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) شنيدم كه مى فرمود: انما هم اخوانكم فاكسوهم مما تكسون ، و اطعموهم مما تطعمون ، فما رؤ ى عبده بعد ذلك الا و ردائه ردائه ، و ازاره ازاره ، من غير تفاوت !: ((زير دستان شما برادران شما هستند از آنچه مى پوشيد به آنها بپوشانيد، و از آنچه مى خوريد به آنها اطعام كنيد - ابو ذر بعد از اين توصيه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) - كارى مى كرد كه ردا و لباس زير دستانش با خودش كمترين تفاوتى نداشته باشد))!. از روايات فوق و همچنين از خود آيه كه مى گويد: «فهم فيه سواء» استفاده مى شود كه اسلام توصيه ميكند كه همه مسلمانان به عنوان يك برنامه اخلاق اسلامى با همه اعضاء خانواده خود و كسانى كه در زير دست آنها قرار دارند، حتى الامكان مساوات را رعايت كنند، و در محيط خانواده و در برابر زيردستان هيچگونه فضيلت و امتيازى براى خود قائل نشوند.
آيه ۷۳ - ۷۴
آيه و ترجمه وَ يَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لا يَمْلِك لَهُمْ رِزْقاً مِّنَ السمَوَتِ وَ الاَرْضِ شيْئاً وَ لا يَستَطِيعُونَ(۷۳) فَلا تَضرِبُوا للَّهِ الاَمْثَالَ إِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ وَ أَنتُمْ لا تَعْلَمُونَ(۷۴) ترجمه : ۷۳ - آنها غير از خدا موجوداتى را مى پرستند كه مالك روزى آنها از آسمانها و زمين نيستند و توانائى بر اينكار را ندارند. ۷۴ - بنابراين براى خدا امثال (و شبيه ) قائل نشويد. چرا كه خدا مى داند و شما نمى دانيد. تفسير : براى خدا شبيه قرار ندهيد در تعقيب بحثهاى توحيدى گذشته ، آيات مورد بحث ، به مساءله شرك پرداخته و با لحنى پر از سرزنش و ملامت و توبيخ مى گويد: «آنها غير از خدا موجوداتى را پرستش مى كنند كه مالك روزى آنها از آسمان و زمين نيست ، و كمترين نقشى در اين زمينه ندارد» (و يعبدون من دون الله ما لا يملك لهم رزقا من السماوات و الارض شيئا). نه تنها مالك چيزى در اين زمينه نيستند، بلكه «توانائى بر خلق و ايجاد و دسترسى به آنها نيز ندارند» (و لا يستطيعون ). اشاره به اينكه مشركان به اين گمان به دنبال پرستش بتها مى رفتند كه آنها را در سر نوشت و سود و زيان خود، مؤ ثر مى پنداشتند، در حالى كه مى دانيم يكى از مهمترين مسائل زندگى انسان رزق و روزى او است ، اعم از ارزاقى كه از آسمان
نازل مى شود (همچون قطرات حياتبخش باران و اشعه زنده كننده آفتاب و مانند آن ) و يا آنها كه از زمين مى رويد و استخراج مى گردد، هيچ يك از اينها در اختيار بتها نيست ، آنها موجودات بى ارزشى هستند كه هيچ اراده اى از خود ندارند، و تنها خرافات و تعصبهاى مملو از جهل است كه به آنان نقشى داده است . در حقيقت جمله «لا يستطيعون » دليلى است براى جمله «لا يملكون » يعنى آنها مالك چيزى از روزيها نيستند به دليل اينكه كمترين قدرتى براى خلقت يا حفظ آنها ندارند. آيه بعد به عنوان يك نتيجهگيرى مى گويد اكنون كه چنين است شما براى خدا امثال و شبيه و نظير قائل نشويد (فلا تضربوا الله الامثال ). ((چرا كه خدا ميداند و شما نمى دانيد (ان الله يعلم و انتم لا تعلمون ). بعضى از مفسران گفته اند جمله فلا تضربوا لله الامثال اشاره به منطقى است كه مشركان عصر جاهلى داشته اند (و شبيه آن در ميان بعضى از مشركان عصر ما نيز ديده مى شود) آنها مى گفتند ما اگر به سراغ بتها مى رويم به خاطر اين است كه ما شايسته پرستش خدا نيستيم بايد به سراغ بتها برويم كه آنها مقربان درگاه او هستند! خداوند همانند يك پادشاه بزرگ است كه وزراء و خاصان او به سراغ او مى روند، ولى توده مردم كه دسترسى به او ندارند به سراغ حواشى و خاصان و مقربانش خواهند رفت . اينگونه منطقهاى زشت و غلط كه گاهى در لباس يك مثل انحرافى مجسم مى گردد يكى از خطرناكترين منطق ها است . قرآن در پاسخ آنها مى گويد: «براى خداوند مثال نزنيد» يعنى مثالى كه متناسب با افكار محدود و موجودات ممكن و مملو از نقائص است . شما اگر توجه به احاطه وجودى خداوند نسبت به همه موجودات و لطف
و مرحمت بى انتهاى او و نزديكيش به خودتان ميداشتيد، تا آنجا كه از شما به شما نزديكتر است ، هرگز براى توجه به خدا به وسائط متوجه نمى شديد. خدائى كه شما را دعوت به نيايش و سخن گفتن مستقيم با خودش كرده ، و درهاى خانهاش را شب و روز به روى شما باز گذارده ، اين خدا را نبايد به پادشاه جبار مستكبرى تشبيه كرد كه درون قصرش خزيده و جز عده معدودى ، راه به درون خانه او ندارند «فلا تضربوا لله الامثال ». در بحثهاى صفات خدا مخصوصا اين نكته را متذكر شده ايم كه يكى از خطرناكترين پرتگاههائى كه در راه شناخت صفات او وجود دارد، پرتگاه تشبيه است ، يعنى صفات او را با بندگان مقايسه كردن و شبيه دانستن ، چرا كه خدا وجودى است بى نهايت از هر نظر و ديگران وجودهائى هستند محدود از هر جهت و هر گونه تشبيه و تمثيل در اينجا مايه بعد و دورى از شناخت او مى شود. حتى در آنجائى كه ناچار مى شويم ذات مقدس او را به نور و مانند آن تشبيه كنيم بايد توجه داشته باشيم كه اين گونه تشبيهات ، به هر حال ناقص و نارسا است ، و تنها از يك جنبه قابل قبول است نه از تمام جهات ! (دقت كنيد). در حالى كه بسيارى از مردم توجه به اين واقعيت ندارند، غالبا در دره تشبيه و قياس سقوط مى كنند، و از حقيقت توحيد به دور ميافتند و لذا قرآن كرارا هشدار مى دهد، گاهى با جمله و لم يكن له كفوا احد چيزى شبيه او نمى باشد (سوره توحيد - ۴) و گاهى با جمله ليس كمثله شى ء: هيچ چيز مانند او نيست (شورى - ۱۱) و گاهى با جمله فلا تضربوا لله الامثال كه در آيات فوق آمده است ، مردم را به اين واقعيت توجه مى دهد. و شايد جمله ان الله يعلم و انتم لا تعلمون (خداوند مى داند و شما نمى دانيد) كه در ذيل آيات فوق آمده نيز بيانگر همين موضوع است كه مردم غالبا از اسرار صفات خدا بى خبرند.
آيه ۷۵ - ۷۷
آيه و ترجمه ضرَب اللَّهُ مَثَلاً عَبْداً مَّمْلُوكاً لا يَقْدِرُ عَلى شىْءٍ وَ مَن رَّزَقْنَهُ مِنَّا رِزْقاً حَسناً فَهُوَ يُنفِقُ مِنْهُ سِرًّا وَ جَهْراً هَلْ يَستَوُنَ الحَْمْدُ للَّهِ بَلْ أَكثرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ(۷۵) وَ ضرَب اللَّهُ مَثَلاً رَّجُلَينِ أَحَدُهُمَا أَبْكمُ لا يَقْدِرُ عَلى شىْءٍ وَ هُوَ كلُّ عَلى مَوْلَاهُ أَيْنَمَا يُوَجِّههُّ لا يَأْتِ بخَيْرٍ هَلْ يَستَوِى هُوَ وَ مَن يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ هُوَ عَلى صِرَاطٍ مُّستَقِيمٍ(۷۶) وَ للَّهِ غَيْب السمَوَتِ وَ الاَرْضِ وَ مَا أَمْرُ الساعَةِ إِلا كلَمْح الْبَصرِ أَوْ هُوَ أَقْرَب إِنَّ اللَّهَ عَلى كلِّ شىْءٍ قَدِيرٌ(۷۷) ترجمه : ۷۵ - خداوند مثالى زده : برده مملوكى را كه قادر بر هيچ چيز نيست ، و انسان (با ايمانى ) را كه رزق نيكو به او بخشيده است ، و او پنهان و آشكار از آنچه خدا به او داده انفاق مى كند، آيا اين دو نفر يكسانند؟ شكر خدا را است ، ولى اكثر آنها نمى دانند!. ۷۶ - و خداوند مثالى (ديگر) زده است : دو نفر را كه يكى از آن دو گنگ مادر زاد است و قادر بر هيچ كارى نيست و سر بار صاحبش ميباشد، او را به سراغ هر كارى بفرستد عمل خوبى انجام نمى دهد، آيا چنين انسانى با كسى كه امر به عدل
و داد مى كند و بر راه راست قرار دارد مساوى است ؟ ۷۷ - غيب آسمانها و زمين از آن خداست (و او همه را ميداند) و امر قيامت (به قدرى آسان است ) درست همانند چشم بر هم زدن ، و يا از آن هم نزديكتر است (چرا كه خدا بر هر چيزى توانا است . تفسير : دو مثال زنده براى مؤ من و كافر! در تعقيب آيات گذشته كه از ايمان و كفر و مؤ منان و مشركان سخن مى گفت در آيات مورد بحث با ذكر دو مثال زنده و روشن ، حال اين دو گروه را مشخص مى كند: در نخستين مثال ، مشركان را به برده مملوكى كه توانائى هيچ چيز را ندارد، و مؤ منان را به انسان غنى و بى نيازى كه از امكانات خود همگان را بهرهمند ميسازد تشبيه مى كند، و مى گويد: خداوند برده مملوكى را به عنوان مثال ذكر ميكند كه قادر بر هيچ چيز نيست ! (ضرب الله مثلا عبدا مملوكا لا يقدر على شى ء). نه قدرت تكوينى چندانى دارد، زيرا در چنگال مولايش هميشه اسير است ، و از هر نظر محدود، و نه قدرت تشريعى ، زيرا حق تصرف در اموال خود (اگر اموالى داشته باشد) و همچنين ساير قرار دادهاى مربوط به خويش را ندارد. آرى بنده بندگان خدا بودن ، نتيجه اى جز اسارت و محدوديت از هر نظر نخواهد داشت . و در مقابل آن انسان با ايمانى را مثل ميزند كه به او رزق حسن و انواع روزيها و مواهب پاكيزه بخشيده است (و من رزقناه منا رزقا حسنا). اين انسان آزاده با داشتن امكانات فراوان پنهان و آشكار از آنچه در اختيار
دارد انفاق ميكند (و هو ينفق منه سرا و جهرا). آيا اين دو نفر يكسانند؟! (هل يستوون ). مسلما نه ، بنابر اين همه حمد و ستايش مخصوص خداست (الحمد لله ). خداوندى كه بندهاش آزاده و پر قدرت و پر بخشش است ، نه از آن بتها كه بندگانشان آنچنان ناتوان و محدود و بى قدرت و اسيرند! ولى اكثر آنها (مشركان ) نمى دانند (بل اكثر هم لا يعلمون ). دگر بار مثال گوياى ديگرى براى بندگان بت ، و مؤ منان راستين ميزند و آنها را به ترتيب به گنگ مادرزادى كه در عين حال برده و ناتوان است ، و يك انسان آزاده گويا كه دائما به عدل و داد دعوت ميكند و بر صراط مستقيم قرار دارد تشبيه مى نمايد، مى فرمايد: «خداوند دو مرد را مثل زده است ، كه يكى از آنها گنگ مادر زاد است و قادر بر هيچ كارى نيست » (و ضرب الله مثلا رجلين احدهما ابكم لا يقدر على شى ء). ((او در عين برده بودن سربارى است براى مولا و صاحبش (و هو كل
على مولاه ). به همين دليل او را به دنبال هر برنامه اى بفرستد توانائى بر انجام كار خوبى ندارد (اينما يوجهه لا يات بخير). به اين ترتيب او داراى چهار صفت كاملا منفى است : گنگ مادر زاد بودن ناتوانى مطلق ، سربار صاحبش بودن ، و هنگامى كه به دنبال كارى فرستاده شود، هيچ گام مثبتى بر نخواهد داشت . اين صفات چهارگانه كه در عين حال علت و معلول يكديگرند، ترسيمى از يك انسان ، صددرصد منفى است ، كه وجودش ، منشا هيچ خير و بركتى نمى باشد، و سربار جامعه و يا خانواده خويش است . ((آيا چنين كسى با آنكس كه زبان گويا و فصيح دارد، و مرتبا به عدل و داد دعوت مى كند، و بر جاده صاف ، و راه راست قرار دارد، مساوى است ؟! (هل يستوى هو و من يامر بالعدل و هو على صراط مستقيم ). گرچه در اينجا بيش از دو صفت بيان نشده : دعوت مستمر به عدل و داد و داشتن روش مستقيم و برنامه صحيح و خالى از هر گونه انحراف ، ولى اين دو صفت خود بيانگر صفات ديگرى است ، آيا كسى كه دائما دعوت به عدل و داد ميكند، ممكن است شخصى گنگ يا ترسو و بى شخصيت بوده باشد؟ نه هرگز، چنين كس زبانى گويا، و منطقى محكم و اراده اى نيرومند و شجاعت و شهامت كافى دارد. آيا كسى كه همواره بر صراط مستقيم گام ميزند، انسان بى دست و پا و ناتوان و بيهوش و كم عقل است ؟ هرگز، مسلما شخصى است كنجكاو، باهوش ، پر تدبير و با استقامت . مقايسه اين دو فرد با هم ، بيانگر فاصله زيادى است كه در ميان طرز فكر بت پرستى و خدا پرستى وجود دارد و روشن كننده تفاوت اين دو برنامه و پرورش يافتگان اين دو مكتب است .
و از آنجا كه غالبا ديده ايم قرآن ، بحثهاى مربوط به توحيد و مبارزه با شرك را با مسائل مربوط به معاد و دادگاه بزرگ قيامت مى آميزد، در اينجا نيز بعد از گفتارى كه در آيات قبل در زمينه شرك و توحيد گذشت ، به سراغ معاد ميرود و به پاسخ قسمتى از ايرادات مشركان پرداخته ، نخست مى گويد: خداوند غيب آسمانها و زمين را ميداند (و لله غيب السماوات و الارض ). گويا اين پاسخى است به ايرادى كه منكران معاد جسمانى داشته اند و مى گفتند هنگامى كه ما مرديم و ذرات خاك مادر هر گوشه اى پراكنده شد، چه كسى از آنها آگاهى دارد كه جمع آوريشان كند؟ به علاوه به فرض كه ذرات آنها جمع آورى شود و به حيات باز گردند چه كسى است كه از اعمال آنها كه بدست فراموشى سپرده شده است آگاه باشد و پرونده آنها را مورد رسيدگى قرار دهد؟! آيه فوق در يك جمله اين سؤ ال را در همه ابعادش پاسخ مى گويد كه خدا غيب همه آسمانها و زمين را ميداند، او همه جا هميشه حاضر است ، بنابر اين اصولا غيب و پنهانى براى او مفهوم ندارد، همه چيز براى او شهود است و اين تعبيرات مختلف با مقايسه به وجود ما است و هماهنگ با منطق ما: سپس اضافه ميكند: امر قيامت بقدرى آسان است درست همانند يك چشم بر هم زدن و يا از آن هم نزديكتر! (و ما امر الساعة الا كلمح البصر او هو اقرب ). و اين در واقع اشاره به ايراد ديگرى از منكران معاد است كه مى گفتند: چه كسى توانائى بر اين كار دارد، اين كار كار فوق العاده مشكلى است ، قرآن
در پاسخ آنها مى گويد: براى شما كه قدرت ناچيزى داريد اين برنامه مشكل به نظر مى رسد اما براى خداوندى كه قدرتش بى پايان است آنقدر ساده است همانند يك چشم بر هم زدن شما كه هم سريع است و هم بسيار آسان ! جالب اينكه بعد از بيان تشبيه قيام قيامت به يك نگاه سريع يا چشم بر هم زدن ، جمله او «هو اقرب » (يا از اين نزديكتر) را بيان مى كند، يعنى حتى تشبيه به نگاه سريع به خاطر تنگى بيان است ، به گونه اى سريع است كه اصلا زمان براى آن مطرح نيست ، و اگر تعبير به «كلمح البصر» شده به خاطر آن است كه كوتاهترين زمان در منطق شما اين است . به هر حال اين دو جمله اشاره اى است زنده و گويا به قدرت بى انتهاى خداوند مخصوصا در زمينه مساله معاد و رستاخيز انسانها، لذا در پايان آيه مى فرمايد چون خدا بر هر چيزى تواناست (ان الله على كل شى ء قدير). نكته ها: ۱ - انسانهاى آزاده و اسير! بر خلاف آنچه بعضى مى پندارند مساله توحيد و شرك ، يك مساءله صرفا اعتقادى و ذهنى نيست ، بلكه در تمام زندگى انسان اثر ميگذارد و همه را به رنگ خود در مى آورد، توحيد در هر قلبى جوانه زند موجب حيات آن قلب ، و عامل رشد و شكوفائى آن است ، چرا كه توحيد افق ديد انسان را آنچنان گسترده ميكند كه به بى نهايت پيوندش ميزند. اما به عكس ، شرك انسان را در جهانى فوق العاده محدود، جهان بتهاى سنگى و چوبى و يا بشرهاى ضعيف بت گونه فرو مى برد، و ديد و درك و همت و توانائى و تلاش انسان را به همين رنگ و در همين ابعاد قرار مى دهد.
در آيات فوق ، اين واقعيت در لباس مثال چنان زيبا بيان شده كه رساتر از آن ممكن نيست . مشرك «ابكم » است ، گنگ است ، گنگ مادر زاد، كه عملش از ضعف فكر و نداشتن منطق عقلى حكايت ميكند، و به خاطر اسارت در چنگال شرك توانائى بر هيچ كار مثبتى ندارد (لا يقدر على شى ء). او يك انسان آزاده نيست بلكه اسير چنگال خرافات و موهومات است . و به خاطر همين صفات ، سربار جامعه ، محسوب ميشود، چرا كه مقدرات خود را بدست بتها و يا انسانهاى استعمارگر ميپردازد. او هميشه وابسته است ، و تا طعم توحيد كه آئين آزادگى و استقلال است بچشد از اين وابستگى بيرون نمى آيد و هو كل على مولاه . او با اين طرز تفكر در هر مسيرى گام بگذارد، ناكام خواهد بود، و به هر سو روى آورد خيرى نصيبش نخواهد شد (اينما يوجهه لايات بخير). چقدر ميان يك چنين انسان كوتاه فكر و خرافى و اسير و ناتوان و فاقد برنامه با انسان آزاده شجاعى كه نه تنها خود اصول دادگرى را بكار مى بندد، بلكه دائما در جامعه خود منادى عدل و داد است ، فاصله وجود دارد؟! علاوه بر اين او به خاطر داشتن تفكر منطقى و هماهنگى با نظام توحيدى آفرينش ، دائما بر جاده مستقيم كه نزديكترين جادهها است گام بر ميدارد، به سرعت به مقصود ميرسد، و سرمايه هاى وجودى خويش را در راههاى كج و انحرافى نابود نمى كند. كوتاه سخن اينكه توحيد و شرك تنها يك عقيده نيست ، يك الگوى كامل براى تمام زندگى است ، يك برنامه وسيع و گسترده است كه فكر و اخلاق و عواطف و زندگى فردى و اجتماعى ، سياسى و اقتصادى و فرهنگى را در بر مى گيرد، و مقايسه عربهاى مشرك عصر جاهليت با مسلمانان موحد آغاز اسلام مى تواند ترسيم روشنى از اين دو برنامه و مسير باشد.
همانها كه تا ديروز آنچنان گرفتار جهل و تفرقه و انحطاط و بدبختى بودند، كه غير از محيط محدود مملو از فقر و فساد خود را نمى شناختند، پس از آنكه گام در وادى توحيد نهادند از چنان وحدت و آگاهى و قدرتى برخوردار شدند كه سراسر جهان متمدن آن روز را در زير بال و پر گرفتند. ۲ - نقش «عدالت » و «راستى » در زندگى انسانها جالب اينكه در آيات فوق از ميان تمام برنامه هااى موحدان انگشت روى دعوت به عدل و گام نهادن بر جاده مستقيم گذارده شده است ، و اين نشان ميدهد كه ريشه اصلى خوشبختى يك انسان يا يك جامعه انسانى در اين دو است : داشتن برنامه صحيحى كه نه شرقى باشد و نه غربى ، نه منحرف به چپ و نه به راست ، و سپس دعوت به اجراى اصول عدالت آنهم نه به صورت يك برنامه موقت بلكه همانگونه كه جمله يامر بالعدل مى گويد (با توجه به اينكه فعل مضارع معنى استمرار را ميرساند) يك برنامه مستمر و هميشگى باشد. ۳ - در روايتى كه از طرق اهلبيت (عليهمالسلام ) نقل شده در تفسير آيات فوق ميخوانيم الذى يامر بالعدل امير المؤ منين و الائمة (صلوات الله عليهم ): كسى كه دعوت به عدل ميكند، امير مؤ منان و امامانند. بعضى از مفسران جمله «من يامر بالعدل » را به حمزه و عثمان بن مظعون و يا «عمار» و «ابكم » را به ابى بن خلف و ابو جهل مانند آنها تفسير كرده اند. روشن است كه همه اينها از قبيل بيان مصداقهاى واضح و مهم ميباشد و هرگز دليل بر انحصار نيست ، اين تفسيرها ضمنا مشخص ميكند كه آيات فوق در صدد بيان تشبيهى براى مشركان و مؤ منان است نه بتها و خداوند.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |