تفسیر:نمونه جلد۱۰ بخش۶۳
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
آيه ۸-۱۰
آيه و ترجمه
وَ قَالَ مُوسى إِن تَكْفُرُوا أَنتُمْ وَ مَن فى الاَرْضِ جَمِيعاً فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنىُّ حَمِيدٌ(۸) أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَبَؤُا الَّذِينَ مِن قَبْلِكمْ قَوْمِ نُوحٍ وَ عَادٍ وَ ثَمُودَ وَ الَّذِينَ مِن بَعْدِهِمْ لا يَعْلَمُهُمْ إِلا اللَّهُ جَاءَتْهُمْ رُسلُهُم بِالْبَيِّنَتِ فَرَدُّوا أَيْدِيَهُمْ فى أَفْوَهِهِمْ وَ قَالُوا إِنَّا كَفَرْنَا بِمَا أُرْسِلْتُم بِهِ وَ إِنَّا لَفِى شكٍ مِّمَّا تَدْعُونَنَا إِلَيْهِ مُرِيبٍ(۹)
- قَالَت رُسلُهُمْ أَ فى اللَّهِ شكُّ فَاطِرِ السمَوَتِ وَ الاَرْضِ يَدْعُوكُمْ لِيَغْفِرَ لَكم مِّن ذُنُوبِكُمْ وَ يُؤَخِّرَكمْ إِلى أَجَلٍ مُّسمًّى قَالُوا إِنْ أَنتُمْ إِلا بَشرٌ مِّثْلُنَا تُرِيدُونَ أَن تَصدُّونَا عَمَّا كانَ يَعْبُدُ ءَابَاؤُنَا فَأْتُونَا بِسلْطنٍ مُّبِينٍ(۱۰)
ترجمه : ۸ - موسى (به بنى اسرائيل ) گفت اگر شما و همه مردم روى زمين كافر شويد (به خدا زيانى نميرسد) چرا كه خداوند بى نياز و شايسته ستايش است . ۹ - آيا خبر آنها كه پيش از شما بودند به شما نرسيده : قوم نوح و عاد و ثمود و آنها كه پس از ايشان بودند، همانها كه جز خداوند از آنان آگاه نيست ، پيامبرانشان با دلائل روشن به سوى آنها آمدند، ولى آنها (از روى تعجب و استهزا) دست بر دهان گرفتند و گفتند كه ما به آنچه شما مامور آن هستيد كافريم ، و نسبت به آنچه ما را به سوى آن ميخوانيد ترديد داريم ! ۱۰ - رسولان آنها گفتند آيا در خدا شك است ؟! خدائى كه آسمانها و زمين را آفريده ؟! او كه شما را دعوت مى كند تا گناهانتان را ببخشد، و تا موعد مقررى شما را باقى گذارد، آنها گفتند (ما اينها را نميفهميم همين اندازه ميدانيم ) شما
انسانهائى همانند ما هستيد و ميخواهيد ما را از آنچه پدرانمان مى پرستيدند باز داريد، شما دليل روشنى براى ما بياوريد! تفسير : آيا در خدا شك است ؟ نخستين آيه مورد بحث تاييد و تكميلى است براى بحث شكرگزارى و كفران كه در آيه قبل گذشت ، و آن در ضمن سخنى از زبان موسى بن عمران نقل شده است ، مى فرمايد: ((موسى به بنى اسرائيل يادآور شد كه اگر شما و تمام مردم روى زمين كافر شويد (و نعمت خدا را كفران كنيد) هيچ زيانى به او نمى رسانيد چرا كه او بى نياز و ستوده است )) (و قال موسى ان تكفروا انتم و من فى الارض جميعا فان الله لغنى حميد). در حقيقت شكر نعمت و ايمان آوردن به خدا مايه افزونى نعمت شما و تكامل و افتخار خودتان است و گر نه خداوند آنچنان بى نياز است كه اگر تمام كائنات كافر گردند، بر دامان كبريائى او گردى نمى نشيند، چرا كه او از همگان بى نياز است ، و حتى احتياج به تشكر و ستايش ندارد چرا كه او ذاتا ستوده (حميد) است . اگر او نيازى در ذات پاكش راه داشت ، واجب الوجود نبود، و بنابراين مفهوم غنى بودن او آن است كه همه كمالات در او جمع است ، و كسى كه چنين است ذاتا ستوده است زيرا معنى «حميد» چيزى جز اين نيست كه كسى شايسته «حمد» باشد.
سپس به سرنوشت گروههائى از اقوام گذشته در طى چندين آيه ميپردازد، همانها كه در برابر نعمتهاى الهى راه كفران را پيش گرفتند، و در برابر دعوت رهبران الهى به مخالفت و كفر برخاستند و منطق آنان و سرانجام كار آنها را شرح مى دهد تا تاكيدى باشد بر آنچه در آيه قبل گفته شد، مى فرمايد: «آيا خبر كسانى كه قبل از شما بودند به شما نرسيده »؟ (الم ياتكم نبؤ ا الذين من قبلكم ). اين جمله ممكن است دنباله گفتار موسى بوده باشد كه در آيه قبل آمده ، و ممكن است بيان مستقلى از ناحيه قرآن خطاب به مسلمانان باشد، و از نظر نتيجه تفاوت چندانى ندارد، سپس اضافه مى كند «اقوامى همچون قوم نوح و عاد و ثمود و آنها كه بعد از آنان بودند» (قوم نوح و عاد و ثمود و الذين من بعدهم ). «همانها كه جز خدا آنانرا نميشناسد و از اخبار آنها كسى غير او آگاه نيست » (لا يعلمهم الا الله ). بدون شك قسمتى از اخبار قوم نوح و عاد و ثمود و همچنين اقوامى كه بعد از آنها بودند به ما رسيده ولى مسلما قسمت بيشترى به ما نرسيده كه تنها خدا از آنها آگاه است ، آنقدر اسرار و خصوصيات و جزئيات در تواريخ اقوام گذشته وجود داشته كه شايد آنچه به ما رسيده در برابر آنچه نرسيده بسيار كم و ناچيز باشد. سپس به عنوان توضيحى در زمينه سرگذشت آنها مى گويد: «پيامبرانشان با دلائل روشن به سوى آنها آمدند ولى آنها از سر تعجب و انكار دست بر دهان گذاشتند و گفتند ما به آنچه شما به خاطر آن فرستاده شده ايد كافريم » (جائتهم رسلهم بالبينات فردوا ايديهم فى افواههم و قالوا انا كفرنا بما ارسلتم به )
چرا كه «ما در باره آنچه شما ما را به سوى آن دعوت مى كنيد، شك و ترديد داريم » و با اين شك و ترديد چگونه امكان دارد، دعوت شما را بپذيريم ! (و انا لفى شك مما تدعوننا اليه مريب ). در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه آنها نخست ابراز كفر و بيايمانى نسبت به پيامبران كردند، ولى به دنبال آن ، اظهار داشتند كه ما در شكيم و با كلمه مريب نيز آنرا تكميل نمودند اين دو چگونه با هم سازگار است ؟ پاسخ اين است كه بيان ترديد در حقيقت علتى است براى عدم ايمان زيرا ايمان آوردن نياز به يقين دارد، و شك مانع آن است . از آنجا كه در آيه قبل گفتار مشركان و كافران را در زمينه عدم ايمانشان كه استناد به شك و ترديد كرده بودند بيان شده ، در آيه بعد بلافاصله با دليل روشنى كه در عبارت كوتاهى آمده شك آنها را نفى مى كند و چنين مى گويد: «پيامبرانشان به آنان گفتند آيا در وجود خدائى كه آفريننده آسمانها و زمين است شكى است »؟! (قالت رسلهم ا فى الله شك فاطر السماوات و الارض ) «فاطر» گر چه در اصل به معنى شكافنده است ، ولى در اينجا كنايه از «آفريننده » مى باشد، آفريننده اى كه با برنامه حساب شده اش چيزى را مى آفريند و سپس آنرا حفظ و نگهدارى مى كند، گوئى ظلمت عدم با نور هستى به بركت وجودش از هم شكافته مى شود، همانگونه كه سپيده صبح پرده تاريك شب را ميدرد، و همانگونه كه شكوفه خرما غلافش را از هم ميشكافد و خوشه نخل از آن سر بر مى آورد (و لذا عرب به آن «فطر» (بر وزن شتر) مى گويد). اين احتمال نيز وجود دارد كه «فاطر» اشاره به شكافتن توده ابتدائى ماده جهان باشد كه در علوم روز مى خوانيم كه مجموع ماده عالم يك واحد به هم پيوسته بود سپس شكافته شد و كرات آشكار گشت .
به هر حال قرآن در اينجا مانند غالب موارد ديگر براى اثبات وجود و صفات خدا تكيه بر نظام عالم هستى و آفرينش آسمانها و زمين مى كند، و مى دانيم در مساله خداشناسى هيچ دليلى زنده تر و روشنتر از آن نيست . چرا كه اين نظام شگرف ، هر گوشه اى از آن مملو از اسرارى است كه به زبان حال فرياد ميزند: جز يك قادر حكيم و عالم مطلق ، قدرت چنين طراحى ندارد، و به همين دليل هر قدر علم و دانش بشر پيشرفت بيشترى مى كند، دلائل بيشترى از اين نظام آشكار مى گردد كه ما را به خدا هر لحظه نزديكتر مى سازد. راستى قرآن چه شگفتيها دارد؟ تمام بحث خداشناسى و توحيد را در همين يك جمله كه به صورت استفهام انكارى ذكر شده اشاره كرده است افى الله شك فاطر السماوات و الارض جمله اى كه براى تجزيه و تحليل و بحث گسترده اش ، هزاران كتاب كافى نيست . قابل توجه اينكه مطالعه اسرار هستى و نظام آفرينش ، تنها ما را به اصل وجود خدا هدايت نمى كند بلكه صفات او مانند علم و قدرت و حكمت و ازليت و ابديت او، از اين مطالعه نيز روشن مى شود. سپس به پاسخ دومين ايراد منكران مى پردازد كه ايراد به مساله رسالت پيامبران است (زيرا آنها هم در اصل خداشناسى ترديد داشتند و هم در دعوت پيامبر) و مى فرمايد: اين مسلم است كه آفريدگار دانا و حكيم ، هرگز بندگانش را بدون رهبر، رها نمى كند، بلكه از شما با فرستادن پيامبران دعوت مى كند تا از گناه و آلودگيها پاكتان سازد و گناهانتان را ببخشند (يدعوكم ليغفر لكم من ذنوبكم ).
و علاوه بر اين «شما را تا زمان معينى نگهدارد» تا راه تكامل خويش را بپيمائيد و حد اكثر بهره لازم را از اين زندگى ببريد (و يؤ خركم الى اجل مسمى ). در حقيقت دعوت پيامبران براى دو هدف بوده ، يكى آمرزش گناهان و به تعبير ديگر پاكسازى روح و جسم و محيط زندگى بشر، و ديگر ادامه حيات تا زمان مقرر كه اين دو در واقع علت و معلول يكديگرند، چه اينكه جامعه اى مى تواند به حيات خود ادامه دهد كه از گناه و ظلم پاك باشد. در طول تاريخ جوامع بسيارى بوده اند كه بر اثر ظلم و ستم و هوسبازى و انواع گناهان به اصطلاح جوانمرگ شدند، و به تعبير قرآن به «اجل مسمى » نرسيدند. در حديث جامع و جالبى نيز از امام صادق (عليهالسلام ) مى خوانيم من يموت بالذنوب اكثر مما يموت بالاجال ، و من يعيش بالاحسان اكثر ممن يعيش بالاعمال آنها كه با گناه ميميرند بيش از آنها هستند كه با اجل طبيعى از دنيا ميروند و آنها كه با نيكى زنده ميمانند (و طول عمر مييابند) بيش از آنها هستند كه به عمر معمولى باقى مى مانند)). و نيز از امام صادق (عليهالسلام ) نقل شده ان الرجل يذنب الذنب فيحرم صلوة الليل و ان العمل السيى ء اسرع فى صاحبه من السكين فى اللحم : ((گاهى انسان گناه
مى كند و از اعمال نيكى همچون نماز شب باز ميماند (بدانيد) كار بد در فناى انسان از كارد در گوشت سريعتر اثر مى كند. ضمنا از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه ايمان به دعوت انبياء و عمل به برنامه هاى آنها جلو «اجل معلق » را مى گيرد و حيات انسان را تا «اجل مسمى » ادامه مى دهد (چون مى دانيم انسان داراى دو گونه اجل است يكى سر رسيد نهائى عمر يعنى همان مدتى كه آخرين توانائى بدن براى حيات است ، و ديگر اجل معلق يعنى پايان يافتن عمر انسان بر اثر عوامل و موانعى در نيمه راه ، و اين غالبا بر اثر اعمال بيرويه خود او و آلودگى به انواع گناهان است كه در اين زمينه در ذيل آيه ۲ سوره انعام بحث كرده ايم ). ولى با اينهمه باز كفار لجوج اين دعوت حياتبخش كه آميخته با منطق روشن توحيد بود نپذيرفتند و با بيانى كه آثار لجاجت و عدم تسليم در برابر حق از آن ميباريد، به پيامبران خود چنين پاسخ گفتند: «شما جز بشرى مثل ما نيستيد»! (قالوا ان انتم الا بشر مثلنا). به علاوه «شما ميخواهيد ما را از آنچه نياكان ما مى پرستيدند باز داريد» (تريدون ان تصدونا عما كان يعبد آباؤ نا). از همه اينها گذشته «شما دليل روشنى براى ما بياوريد» (فاتونا بسلطان مبين ). ولى بارها گفته ايم (و قرآن هم با صراحت بيان كرده ) كه بشر بودن پيامبران نه تنها مانع نبوت آنها نبوده بلكه كامل كننده نبوت آنها است ، و آنها كه اين موضوع را دليلى بر انكار رسالت انبياء ميگرفتند هدفشان بيشتر بهانه جوئى بود. همچنين تكيه بر راه و رسم نياكان با توجه به اين حقيقت كه معمولا دانش
آيندگان بيش از گذشتگان است ، چيزى جز يك تعصب كور و خرافه بيارزش نميتواند باشد. و از اينجا روشن مى شود اينكه تقاضا داشتند دليل روشنى اقامه بشود به خاطر اين نبوده كه پيامبران فاقد آن بوده اند، بلكه كرارا در آيات قرآن مى خوانيم كه بهانه جويان دلائل روشن و سلطان مبين را انكار مى كردند، و هر زمان پيشنهاد معجزه و دليل تازه اى مينمودند تا راه فرارى براى خود پيدا كنند. به هر حال در آيات آينده مى خوانيم كه پيامبران چگونه پاسخ آنها را دادند.
آيه ۱۱- ۱۲
آيه و ترجمه
قَالَت لَهُمْ رُسلُهُمْ إِن نحْنُ إِلا بَشرٌ مِّثْلُكمْ وَ لَكِنَّ اللَّهَ يَمُنُّ عَلى مَن يَشاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَ مَا كانَ لَنَا أَن نَّأْتِيَكُم بِسلْطنٍ إِلا بِإِذْنِ اللَّهِ وَ عَلى اللَّهِ فَلْيَتَوَكلِ الْمُؤْمِنُونَ(۱۱) وَ مَا لَنَا أَلا نَتَوَكلَ عَلى اللَّهِ وَ قَدْ هَدَانَا سبُلَنَا وَ لَنَصبرَنَّ عَلى مَا ءَاذَيْتُمُونَا وَ عَلى اللَّهِ فَلْيَتَوَكلِ الْمُتَوَكلُونَ(۱۲) ترجمه : ۱۱ - پيامبرانشان به آنها گفتند درست است كه ما بشرى همانند شما هستيم ولى خداوند بر هر كس از بندگانش بخواهد (و شايسته ببيند) نعمت مى بخشد (و مقام رسالت عطا مى كند) و ما هرگز نميتوانيم معجزه اى جز به فرمان خدا بياوريم (و از تهديدهاى شما نمى هراسيم ) و افراد با ايمان بايد تنها بر خدا توكل كنند. ۱۲ - چرا ما بر خدا توكل نكنيم با اينكه ما را به راههاى (سعادت ) مان رهبرى كرده ، و ما به طور مسلم در برابر آزارهاى شما صبر خواهيم كرد (و دست از انجام رسالت خويش برنميداريم ) و توكل كنندگان بايد فقط بر خدا توكل كنند!. تفسير : تنها بر خدا توكل كنيد در اين دو آيه پاسخ پيامبران را از بهانه جوئيهاى مخالفان لجوج كه در آيات گذشته آمده مى خوانيم . در مقابل ايراد آنها كه ميگفتند: چرا از جنس بشر هستيد، «پيامبران به آنها در مقابل ايراد آنها گفتند مسلما ما تنها بشرى همانند شما هستيم ، ولى خدا بر هر كس بخواهد از بندگانش منت ميگذارد و موهبت رسالت را به آنها ميبخشد»
(قالت لهم رسلهم ان نحن الا بشر مثلكم و لكن الله يمن على من يشاء من عباده ). يعنى فراموش نكنيد اگر فرضا به جاى بشر، فرشته اى انتخاب مى شد، باز فرشته از خودش چيزى ندارد، تمام مواهب از جمله موهبت رسالت و رهبرى از سوى خدا است ، آنكس كه مى تواند چنين مقامى را به فرشته اى بدهد مى تواند به انسانى بدهد. بديهى است بخشيدن اين موهبت از ناحيه خداوند بيحساب نيست و بارها گفته ايم كه مشيت خدا با حكمت او هماهنگ است ، يعنى هر جا مى خوانيم : خدا به هر كس بخواهد... مفهومش اين است هر كس را شايسته بداند درست است كه مقام رسالت بالاخره موهبت الهى است ، ولى آمادگيهائى در شخص پيامبر نيز حتما وجود دارد. سپس به پاسخ سؤ ال سوم ميپردازد بى آنكه از ايراد دوم پاسخ گويد گوئى ايراد دوم آنها در زمينه استناد به سنت نياكان آنقدر سست و بى اساس بوده كه هر انسان عاقلى با كمترين تامل جواب آن را ميفهمد، به علاوه در آيات ديگر قرآن ، پاسخ اين سخن داده شده است . آرى در پاسخ سؤ ال سوم چنين مى گويد كه آوردن معجزات ، كار ما نيست كه به صورت يك خارقالعاده گر گوشه اى بنشينيم و هر كس به ميل خودش معجزه اى پيشنهاد كند و مساله خرق عادت تبديل به يك بازيچه بيارزش شود، بلكه : ما نميتوانيم معجزه اى جز به فرمان خدا بياوريم (و ما كان لنا ان ناتيكم بسلطان الا باذن الله ). به علاوه هر پيامبرى حتى بدون تقاضاى مردم به اندازه كافى اعجاز نشان مى دهد تا سند اثبات حقانيت او گردد، هر چند مطالعه محتويات دعوت و مكتب آنها، خود به تنهائى بزرگترين اعجاز است ، ولى بهانه جويان غالبا گوششان
بدهكار اين حرفها نبود، هر روز پيشنهاد تازه اى مى كردند و اگر پيامبر تسليم نميشد، جار و جنجال براه ميانداختند. سپس براى اينكه پاسخ قاطعى به تهديدهاى گوناگون اين بهانه جويان نيز بدهند با اين جمله موضع خود را مشخص ميساختند و ميگفتند: همه افراد با ايمان بايد تنها بر خدا تكيه كنند همان خدائى كه قدرتها در برابر قدرتش ناچيز و بيارزش است (و على الله فليتوكل المؤ منون ). بعد به استدلال روشنى براى همين مساله توكل ، پرداخته و مى گفتند: چرا ما بر الله توكل نكنيم ، و در همه مشكلات به او پناه نبريم ؟ چرا ما از قدرتهاى پوشالى و تهديدها بترسيم در حالى كه او ما را هدايت به راههاى سعادتمان كرده (و ما لنا الا نتوكل على الله و قد هدانا سبلنا). جائى كه برترين موهبت ، يعنى موهبت هدايت به راههاى سعادت را به ما عطا فرموده مسلما ما را در زير پوشش حمايت خويش در برابر هر گونه تهاجم و كارشكنى و مشكلى قرار خواهد داد. و سپس چنين ادامه مى دادند اكنون كه تكيه گاه ما خدا است ، تكيهگاهى شكست ناپذير و ما فوق همه چيز، «بطور قطع ما در برابر تمام آزار و اذيت هاى شما ايستادگى و شكيبائى خواهيم كرد» (و لنصبرن على ما آذيتمونا). و بالاخره گفتار خود را با اين سخن پايان مى دادند كه همه توكل كنندگان بايد تنها بر الله توكل كنند (و على الله فليتوكل المتوكلون ).
چند نكته :
۱ - در نخستين آيه مورد بحث مى خوانيم مؤ منان بايد بر خدا توكل كنند، و در آيه دوم مى خوانيم متوكلان بايد بر خدا توكل كنند، گويا
جمله دوم مرحله اى است وسيعتر و فراتر از مرحله اول يعنى مؤ منان كه سهل است - چون ايمان به خدا از ايمان به قدرت و حمايت او و توكل بر او جدا نميتواند باشد - حتى غير مؤ منان و همه كس تكيه گاهى جز خدا پيدا نميكنند، زيرا به هر كس بنگرند از خود چيزى ندارد همه نعمتها و قدرتها و موهبتها به ذات پاك او بر مى گردد، پس آنها نيز بايد سر بر آستان او بگذارند و از او بخواهند كه اين توكل آنها را دعوت به ايمان به الله نيز مى كند. ۲ - آيات فوق پاسخى روشن به كسانى مى دهد كه نفى اعجاز پيامبران مى كنند، يا نفى معجزات پيامبر اسلام غير از قرآن و به ما مى فهماند كه پيامبران هرگز نگفته اند ما معجزه نمى آوريم بلكه ميگفتند جز به فرمان خدا و اجازه او دست به اين كار نميزنيم ، زيرا اعجاز كار او است و در اختيار او و هر زمان صلاح بداند به ما مى دهد. ۳ - حقيقت توكل و فلسفه آن «توكل » در اصل از ماده «وكالت » به معنى انتخاب وكيل كردن است ، و اين را مى دانيم كه يك وكيل خوب كسى است كه حداقل داراى چهار صفت باشد: آگاهى كافى ، امانت ، قدرت ، و دلسوزى . اين موضوع نيز شايد نياز به تذكر نداشته باشد كه انتخاب يك وكيل مدافع در كارها در جائى است كه انسان شخصا قادر به دفاع نباشد، در اين موقع از نيروى ديگرى استفاده مى كند و با كمك او به حل مشكل خويش ميپردازد. بنابراين توكل كردن بر خدا مفهومى جز اين ندارد كه انسان در برابر مشكلات و حوادث زندگى و دشمنيها و سرسختيهاى مخالفان و پيچيدگيها و احيانا بنبستهائى كه در مسير خود به سوى هدف دارد در جائى كه توانائى بر گشودن آنها ندارد او را وكيل خود سازد، و به او تكيه كند، و از تلاش و كوشش باز نايستد، بلكه در آنجا هم كه توانائى بر انجام كارى دارد باز مؤ ثر اصلى را خدا
بداند، زيرا از دريچه چشم يك موحد سرچشمه تمام قدرتها و نيروها او است . نقطه مقابل «توكل بر خدا» تكيه كردن بر غير او است يعنى به صورت اتكائى زيستن ، و وابسته به ديگرى بودن ، و از خود استقلال نداشتن است ، دانشمندان اخلاق مى گويند: توكل ثمره مستقيم توحيد افعالى خدا است ، زيرا همانطور كه گفتيم از نظر يك موحد هر حركت و كوشش و تلاش و جنبش ، و هر پديده اى كه در جهان صورت مى گيرد بالاخره به علت نخستين اين جهان يعنى ذات خداوند ارتباط مييابد، بنابراين يك موحد همه قدرتها و پيروزيها را از او ميداند. فلسفه توكل با توجه به آنچه ذكر كرديم استفاده مى شود كه : اولا: توكل بر خدا، بر آن منبع فنا ناپذير قدرت و توانائى ، سبب افزايش مقاومت انسان در برابر مشكلات و حوادث سخت زندگى است ، به همين دليل به هنگامى كه مسلمانان در ميدان «احد» ضربه سختى خوردند، و دشمنان پس از ترك اين ميدان بار ديگر از نيمه راه بازگشتند تا ضربه نهائى را به مسلمين بزنند، و اين خبر به گوش مؤ منان رسيد، قرآن مى گويد افراد با ايمان نه تنها در اين لحظه بسيار خطرناك كه قسمت عمده نيروى فعال خود را از دست داده بودند وحشت نكردند بلكه با تكيه بر «توكل » و استمداد از نيروى ايمان بر پايدارى آنها افزوده شد و دشمن فاتح با شنيدن خبر اين آمادگى به سرعت عقب نشينى كرد (آل عمران آيه ۱۷۳). نمونه اين پايدارى در سايه توكل در آيات متعددى به چشم ميخورد، از جمله در آيه ۱۲۲ آل عمران قرآن مى گويد: «توكل بر خدا جلو سستى دو طايفه از جنگجويان را در ميدان جهاد گرفت ». و در آيه ۱۲ سوره ابراهيم «توكل ملازم با صبر و استقامت در برابر جملات
و صدمات دشمن ذكر شده است ». و در آيه ۱۵۹ آل عمران براى انجام كارهاى مهم ، نخست دستور به مشورت و سپس تصميم راسخ ، و بعد توكل بر خدا داده شده است )). حتى قرآن مى گويد: در برابر وسوسه هاى شيطانى «تنها كسانى مى توانند مقاومت كنند و از تحت نفوذ او در آيند كه داراى ايمان و توكل باشند» انه ليس له سلطان على الذين آمنوا و على ربهم يتوكلون (نحل ۹۹). از مجموع اين آيات استفاده مى شود كه منظور از توكل اين است كه در برابر عظمت مشكلات ، انسان احساس حقارت و ضعف نكند، بلكه با اتكاى بر قدرت بيپايان خداوند، خود را پيروز و فاتح بداند، و به اين ترتيب توكل اميد آفرين نيرو بخش و تقويت كننده ، و سبب فزونى پايدارى و مقاومت است . اگر مفهوم توكل به گوشه اى خزيدن و دست روى دست گذاشتن بود معنى نداشت كه در باره مجاهدان و مانند آنها پياده شود. و اگر كسانى چنين مى پندارند كه توجه به عالم اسباب و عوامل طبيعى با روح توكل ناسازگار است ، سخت در اشتباهند، زيرا جدا كردن اثرات عوامل طبيعى از اراده خدا يكنوع شرك محسوب مى شود، مگر نه اين است كه عوامل طبيعى نيز هر چه دارند از او دارند و همه به اراده و فرمان او است ، آرى اگر عوامل را دستگاهى مستقل در برابر اراده او بدانيم اينجا است كه با روح توكل سازگار نخواهد بود. (دقت كنيد). چطور ممكن است چنان تفسيرى براى توكل بشود با اينكه شخص پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) كه سر سلسله متوكلان بود براى پيشبرد اهدافش از هيچگونه فرصت ، نقشه صحيح ، تاكتيك مثبت ، و انواع وسائل و اسباب ظاهرى غفلت نمينمود اينها همه ثابت مى كند كه توكل ، آن مفهوم منفى را ندارد. «ثانيا»: توكل بر خدا آدمى را از وابستگيها كه سرچشمه ذلت و بردگى
است نجات مى دهد و باو آزادگى و اعتماد به نفس مى بخشد. «توكل » با «قناعت » ريشه هاى مشتركى دارد، و طبعا فلسفه آن دو نيز از جهاتى با هم شبيه است و در عين حال تفاوتى نيز دارند در اينجا چند روايت اسلامى در زمينه توكل - به عنوان پرتوى روى مفهوم اصلى و ريشه آن مى آوريم : امام صادق (عليهالسلام ) مى گويد «ان الغنا و العز يجولان فاذا ظفرا بموضع التوكل اوطنا» «بى نيازى و عزت در حركتند هنگامى كه محل توكل را بيابند در آنجا وطن ميگزينند». در اين حديث وطن اصلى بى نيازى و عزت «توكل » معرفى شده است . از پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل شده كه فرمود از پيك وحى خدا، جبرئيل ، پرسيدم توكل چيست ؟ گفت «العلم بان المخلوق لا يضر و لا ينفع ، و لا يعطى و لا يمنع ، و استعمال الياس من الخلق فاذا كان العبد كذلك لم يعمل لاحد سوى الله و لم يطمع فى احد سوى الله فهذا هو التوكل » «آگاهى به اين واقعيت كه مخلوق نه زيان و نفع ميرساند و نه عطا و منع دارد، و چشم از دست مخلوق برداشتن ، هنگامى كه بنده اى چنين شد جز براى خدا كار نمى كند و از غير او اميد ندارد، اين حقيقت توكل است ». كسى از امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام ) پرسيد: «ما حد التوكل ؟ فقال ان لا تخاف مع الله احدا» «حد توكل چيست ؟ فرمود اينكه با اتكاى به خدا از هيچكس نترسى »!.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |