تفسیر:نمونه جلد۱۰ بخش۵۹

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



تفسير نمونه جلد ۱۰ صفحه ۲۰۷

آيه ۲۷ - ۲۹

آيه و ترجمه

وَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ لا أُنزِلَ عَلَيْهِ ءَايَةٌ مِّن رَّبِّهِ قُلْ إِنَّ اللَّهَ يُضِلُّ مَن يَشاءُ وَ يهْدِى إِلَيْهِ مَنْ أَنَاب (۲۷) الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ تَطمَئنُّ قُلُوبُهُم بِذِكْرِ اللَّهِ أَلا بِذِكرِ اللَّهِ تَطمَئنُّ الْقُلُوب (۲۸) الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ طوبى لَهُمْ وَ حُسنُ مَئَابٍ(۲۹) ترجمه : ۲۷ - و آنها كه كافر شدند مى گويند چرا آيه (و معجزه ) اى از پروردگارش بر او نازل نشده است ؟ بگو خداوند هر كس را بخواهد گمراه ، و هر كس را كه به سوى او باز گردد هدايت مى كند (كمبود در معجزه نيست لجاجت آنها مانع است ). ۲۸ - آنها كسانى هستند كه ايمان آورده اند و دلهايشان به ياد خدا مطمئن (و آرام ) است ، آگاه باشيد با ياد خدا دلها آرامش مييابد! ۲۹ - آنها كه ايمان آوردند، و عمل صالح انجام دادند پاكيزه ترين (زندگى ) نصيبشان است و بهترين سرانجامها. تفسير : ياد خدا مايه آرامش دلها است . از آنجا كه در اين سوره بسيارى از بحثها پيرامون توحيد و معاد و رسالت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) است ، نخستين آيه مورد بحث بار ديگر به سراغ مساله دعوت

تفسير نمونه جلد ۱۰ صفحه ۲۰۸

اسلام مى رود و يكى از ايرادات منكران لجوج را بيان مى كند و مى گويد: «كافران مى گويند چرا معجزه اى از سوى پروردگارش بر او نازل نشده است » (و يقول الذين كفروا لو لا انزل عليه آية من ربه ). جمله «يقول » فعل مضارع است و دليل بر اين است كه آنها اين ايراد را بارها تكرار مى كردند، و با اينكه كرارا معجزاتى از پيامبر ديده بودند (و وظيفه هر پيامبرى اين است كه دلائلى بر حقانيت خود از معجزات ارائه دهد) باز هم بهانه ميگرفتند و معجزات گذشته را ناديده گرفته و تقاضاى معجزه جديد مورد نظر خودشان را داشتند. به تعبير ديگر آنها و همه منكران لجوج پيوسته به دنبال معجزات اقتراحى ميروند انتظار دارند كه پيامبر به صورت يك «خارق العاده گر» در گوشه اى بنشيند و هر يك از آنها از در وارد شوند، و هر معجزه اى مايل هستند پيشنهاد كنند او هم بلافاصله به آنها ارائه دهد، و تازه آنها اگر مايل نبودند ايمان نياورند!. در حالى كه مى دانيم وظيفه پيامبران در درجه اول تبليغ و تعليم و هشدار و انذار است و خارق عادات امورى استثنائى هستند كه به مقدار لازم و ضرورت ، آن هم به فرمان خدا (نه به خواست پيامبر) انجام مى گردد، ولى كرارا در آيات قرآن مى خوانيم كه گروه هائى از معاندان بى آنكه اعتنائى به اين واقعيت داشته باشند، پيوسته مزاحم پيامبران مى شدند و چنين درخواستهائى را داشتند. قرآن در پاسخ آنها مى گويد: «اى پيامبر به اينها بگو كه خداوند هر كه را بخواهد گمراه مى كند و هر كس كه به سوى او باز گردد مشمول هدايتش قرار مى دهد» (قل ان الله يضل من يشاء و يهدى اليه من اناب ). اشاره به اينكه كمبود شما از ناحيه اعجاز نيست ، چرا كه بقدر كافى پيامبر ارائه معجزه كرده است ، كمبود شما از درون وجود خودتان است ، لجاجتها،

تفسير نمونه جلد ۱۰ صفحه ۲۰۹

تعصبها، جهالتها، و گناهانى كه سد راه توفيق مى شود مانع از ايمان شما است . بنابراين به سوى خدا باز گرديد و انابه كنيد، و پرده هاى جهل و غرور و خود خواهى را از مقابل چشم عقل و فكرتان كنار بزنيد تا جمال حق را به روشنى ببينيد، چرا كه : جمال يار ندارد نقاب و پرده ولى غبار ره بنشان تا نظر توانى كرد! در آيه بعد تفسير بسيار جالبى از «من اناب » (آنها كه به سوى خدا بازگشته اند) بيان مى كند: «اينان كسانى هستند كه ايمان آورده اند و دلهايشان به ذكر خدا مطمئن و آرام است » (الذين آمنوا و تطمئن قلوبهم بذكر الله ). و بعد به عنوان يك قاعده كلى و اصل جاويدان و فراگير مى فرمود ((آگاه باشيد با ياد خدا دلها آرامش ‍ مى گيرد (الا بذكر الله تطمئن القلوب ). و در آخرين آيه مورد بحث با ذكر سرنوشت و پايان كار افراد با ايمان مضمون آيات قبل را چنين تكميل مى كند: «آنهائى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند بهترين زندگى براى آنهاست و سرانجام كارشان بهترين سرانجامها خواهد بود» (الذين آمنوا و عملوا الصالحات طوبى لهم و حسن ماب ). بسيارى از مفسران بزرگ كلمه «طوبى » را مؤ نث «اطيب » دانسته اند كه مفهومش بهتر و پاكيزه تر يا بهترين و پاكيزه ترين است ، و با توجه به اينكه متعلق آن محذوف است مفهوم اين كلمه از هر نظر وسيع و نامحدود خواهد بود، نتيجه ايكه با ذكر جمله «طوبى لهم » همه نيكيها و پاكيها براى آنان پيش بينى شده است ، از همه چيز بهترينش : بهترين زندگى ، بهترين نعمتها، بهترين آرامش ، بهترين دوستان ، و بهترين الطاف خاص پروردگار، همه اينها در گرو ايمان و عمل صالح است ، و پاداشى است براى آنها كه از نظر عقيده ، محكم و از نظر عمل ، پاك و فعال و درستكار و خدمتگذارند.

تفسير نمونه جلد ۱۰ صفحه ۲۱۰

بنابراين تفسيرهاى متعددى كه جمعى از مفسران براى اين كلمه ذكر كرده اند تا آنجا كه در مجمع البيان ده معنى براى آن ذكر نموده همه در حقيقت مصداقهاى مختلف اين معنى وسيعند. در روايات متعددى نيز مى خوانيم طوبى درختى است كه اصلش در خانه پيامبر يا على (عليهالسلام ) در بهشت مى باشد و شاخه هاى آن همه جا و بر سر همه مؤ منان و بر فراز همه خانه هايشان گسترده است ، كه در واقع ممكن است تجسمى از آن مقام رهبرى و پيشوائى آنان و پيوندهاى ناگسستنى ميان اين پيشوايان بزرگ و پيروانشان باشد كه ثمره آن ، آنهمه نعمت گوناگون و متنوع است . (و اگر مى بينيم «طوبى » به صورت مؤ نث ذكر شده ، نه «اطيب » كه مذكر است به خاطر آن است كه صفت براى حيات يا نعمت مى باشد كه هر دو مؤ نث هستند).

نكته ها :

۱ - چگونه دل با ياد خدا آرام مى گيرد؟ هميشه اضطراب و نگرانى يكى از بزرگترين بلاهاى زندگى انسانها بوده و هست ، و عوارض ناشى از آن در زندگى فردى و اجتماعى كاملا محسوس است . هميشه آرامش يكى از گمشده هاى مهم بشر بوده ، و به هر درى ميزند تا آن را پيدا كند، و اگر تلاش و كوشش ‍ انسانها را در طول تاريخ براى پيدا كردن آرامش از طرق «صحيح » و «كاذب » جمع آورى كنيم خود كتاب بسيار قطورى را تشكيل مى دهد. بعضى از دانشمندان مى گويند: به هنگام بروز بعضى از بيماريهاى واگيردار همچون وبا از هر ده نفر كه ظاهرا به علت و يا مى ميرند اكثر آنها به علت نگرانى و ترس است و تنها اقليتى از آنها حقيقتا بخاطر ابتلاى به بيمارى و يا از بين مى روند!

تفسير نمونه جلد ۱۰ صفحه ۲۱۱

به طور كلى آرامش و دلهره ، نقش بسيار مهمى در سلامت و بيمارى فرد و جامعه و سعادت و بدبختى انسانها دارد، و چيزى نيست كه بتوان از آن به آسانى گذشت و به همين دليل تاكنون كتابهاى زيادى نوشته شده كه موضوع آنها فقط نگرانى و راه مبارزه با آن ، و طرز بدست آوردن آرامش است . تاريخ بشر پر است از صحنه هاى غم انگيزى كه انسان براى تحصيل آرامش به هر چيز دست انداخته و در هر وادى گام نهاده ، و تن به انواع اعتيادها داده است . ولى قرآن با يك جمله كوتاه و پر مغز، مطمئن ترين و نزديكترين راه را نشان داده و مى گويد: «بدانيد كه ياد خدا آرامبخش دلها است »!. براى روشن شدن اين حقيقت قرآنى به توضيح زير توجه كنيد: عوامل نگرانى و پريشانى . ۱ - گاهى اضطراب و نگرانى به خاطر آينده تاريك و مبهمى است كه در برابر فكر انسان خودنمائى مى كند، احتمال زوال نعمتها، گرفتارى در چنگال دشمن ، ضعف و بيمارى و ناتوانى و درماندگى ، و احتياج ، همه اينها آدمى را رنج مى دهد، اما ايمان به خداوند قادر متعال ، خداوند رحيم و مهربان ، خدائى كه همواره كفالت بندگان خويش را بر عهده دارد مى تواند اين گونه نگرانيها را از ميان ببرد و به او آرامش دهد كه تو در برابر حوادث آينده درمانده نيستى ، خدائى دارى توانا، قادر و مهربان . ۲ - گاه گذشته تاريك زندگى فكر انسان را به خود مشغول مى دارد و همواره او را نگران مى سازد، نگرانى از گناهانى كه انجام داده ، از كوتاهيها و لغزشها، اما توجه به اينكه خداوند، غفار، توبه پذير و رحيم و غفور است ، به او آرامش مى دهد، به او مى گويد: عذر تقصير به پيشگاهش بر، از گذشته عذر خواهى كن و در مقام جبران براى ، كه او بخشنده است و جبران كردن ممكن .

تفسير نمونه جلد ۱۰ صفحه ۲۱۲

۳ - ضعف و ناتوانى انسان در برابر عوامل طبيعى و گاه در مقابل انبوه دشمنان داخلى و خارجى ، او را نگران مى سازد كه من در برابر اينهمه دشمن نيرومند در ميدان جهاد چكنم ؟ و يا در مبارزات ديگر چه مى توانم انجام دهم ؟ اما هنگامى كه به ياد خدا مى افتد و متكى به قدرت و رحمت او مى شود، قدرتى كه برترين قدرتها است و هيچ چيز در برابر آن ياراى مقاومت ندارد، قلبش آرام مى گيرد، با خود مى گويد آرى من تنها نيستم ، من در سايه خدا، بينهايت قدرت دارم !. قهرمانيهاى مجاهدان راه خدا در جنگها، چه در گذشته ، چه در حال ، و سلحشوريهاى اعجاب انگيز و خيره كننده آنان ، حتى در آنجائى كه تك و تنها بوده اند، بيانگر آرامشى است كه در سايه ايمان پيدا مى شود. هنگامى كه با چشم خود مى بينيم و با گوش مى شنويم كه افسر رشيدى پس از يك نبرد خيره كننده ، بينائى خود را به كلى از دست داده و با تنى مجروح به روى تخت بيمارستان افتاده اما با چنان آرامش خاطر و اطمينان سخن مى گويد كه گوئى خراشى بر بدن او هم وارد نشده است ، به اعجاز آرامش در سايه ذكر خدا پى مى بريم . ۴ - گاهى نيز ريشه نگرانيهاى آزار دهنده انسان ، احساس پوچى زندگى و بى هدف بودن آن است ولى آن كسى كه به خدا ايمان دارد، و مسير تكاملى زندگى را به عنوان يك هدف بزرگ پذيرفته است ، و تمام برنامه ها و حوادث زندگى را در همين خط مى بيند، نه از زندگى احساس پوچى مى كند، و نه همچون افراد بى هدف و مردد، سرگردان و مضطرب است .

تفسير نمونه جلد ۱۰ صفحه ۲۱۳

۵ - عامل ديگر نگرانى آن است كه انسان گاهى براى رسيدن به يك هدف زحمت زيادى را متحمل مى شود، اما كسى را نمى بيند كه براى زحمت او ارج نهد و قدردانى و تشكر كند، اين ناسپاسى او را شديدا رنج مى دهد و در يك حالت اضطراب و نگرانى فرو مى برد، اما هنگامى كه احساس كند كسى از تمام تلاشها و كوششهايش آگاه است ، و به همه آنها ارج مى نهد و براى همه پاداش مى دهد ديگر چه جاى نگرانى و ناآرامى است ؟ ۶ - سوء ظنها و توهمها و خيالات پوچ يكى ديگر از عوامل نگرانى است كه بسيارى از مردم در زندگى خود از آن رنج مى برند، ولى چگونه مى توان انكار كرد كه توجه به خدا و لطف بى پايان او و دستور به حسن ظن كه وظيفه هر فرد با ايمانى است اين حالت رنج آور را از بين مى برد و آرامش و اطمينان جاى آن را مى گيرد. ۷ - دنيا پرستى و دلباختگى در برابر زرق و برق زندگى مادى يكى از بزرگترين عوامل اضطراب و نگرانى انسانها بوده و هست ، تا آنجا كه گاهى عدم دستيابى به رنگ خاصى از لباس يا كفش و كلاه و يا يكى ديگر از هزاران وسائل زندگى ساعتها و يا روزها و هفته ها فكر دنيا پرستان را نا آرام و مشوش مى دارد. اما ايمان به خدا و توجه به آزادگى مؤ من كه هميشه با زهد و پارسائى سازنده و عدم اسارت در چنگال زرق و برق زندگى مادى همراه است به همه اين اضطرابها پايان مى دهد، هنگامى كه روح انسان «على وار» آنگونه وسعت يابد كه بگويد: دنيا كم هذه اهون عندى من ورقة فى فم جرادة تقضمها: «دنياى شما در نظر من بى ارزشتر از برگ درختى است كه در دهان ملخى باشد كه آن را مى جود» نرسيدن به يك وسيله مادى يا از دست دادن آن چگونه امكان دارد آرامش روح آدمى را بر هم زند و طوفانى از نگرانى در قلب و فكر او ايجاد كند.

تفسير نمونه جلد ۱۰ صفحه ۲۱۴

۸ - يك عامل مهم ديگر براى نگرانى ترس و وحشت از مرگ است كه هميشه روح انسانها را آزار مى داده است و از آنجا كه امكان مرگ تنها در سنين بالا نيست بلكه در سنين ديگر مخصوصا به هنگام بيماريها، جنگها، ناامنيها وجود دارد، اين نگرانى مى تواند عمومى باشد. ولى اگر ما از نظر جهان بينى مرگ را به معنى فنا و نيستى و پايان همه چيز بدانيم (همانگونه كه ماديون جهان مى پندارند) اين اضطراب و نگرانى كاملا بجا است ، و بايد از چنين مرگى كه نقطه پايان همه آرزوها و موفقيتها و خواستهاى انسان است ترسيد، اما هر گاه در سايه ايمان به خدا مرگ را دريچه اى به يك زندگى وسيعتر و والاتر بدانيم ، و گذشتن از گذرگاه مرگ را همچون عبور از دالان زندان و رسيدن به يك فضاى آزاد بشمريم ديگر اين نگرانى بى معنى است ، بلكه چنين مرگى - هر گاه در مسير انجام وظيفه بوده باشد - دوست داشتنى و خواستنى است ، البته عوامل نگرانى منحصر به اينها نيست بلكه مى توان عوامل فراوان ديگرى براى آن نيز شمرد، ولى بايد قبول كرد كه بيشتر نگرانيها به يكى از عوامل فوق باز مى گردد. و هنگامى كه ديديم اين عوامل در برابر ايمان به خدا ذوب و بى رنگ و نابود مى گردد تصديق خواهيم كرد كه ياد خدا مايه آرامش دلها است (الا بذكر الله تطمئن القلوب ). ۱ آيا آرامش با خوف خدا سازگار است ؟ بعضى از مفسران در اينجا ايرادى مطرح كرده اند كه خلاصه اش اين است :

تفسير نمونه جلد ۱۰ صفحه ۲۱۵

ما از يك طرف در آيه فوق مى خوانيم ياد خدا مايه آرامش دلها است ، و از طرفى ديگر در آيه ۲ سوره انفال مى خوانيم انما المؤ منون الذين اذا ذكر الله وجلت قلوبهم : مؤ منان كسانى هستند كه وقتى نام خدا برده مى شود قلبشان ترسان مى گردد آيا اين دو با هم منافات ندارند؟ پاسخ سؤ ال اين است كه منظور از آرامش همان آرامش در برابر عوامل مادى است كه غالب مردم را نگران مى سازد كه نمونه هاى روشن آن در بالا ذكر شد، ولى مسلما افراد با ايمان در برابر مسئوليتهاى خويش ‍ نمى توانند نگران نباشند، و به تعبير ديگر آنچه در آنها وجود ندارد نگرانيهاى ويرانگر است كه غالب نگرانيها را تشكيل مى دهد اما نگرانى سازنده كه انسان را به انجام وظيفه در برابر خدا و خلق و فعاليتهاى مثبت زندگى وا مى دارد در وجود آنها هست و بايد هم باشد، و منظور از خوف از خدا نيز همين است . ۳ - ذكر خدا چيست و چگونه است ؟ «ذكر» همانگونه كه راغب در «مفردات » گفته است «گاهى به معنى حفظ مطالب و معارف آمده است با اين تفاوت كه كلمه ((حفظ» به آغاز آن گفته مى شود و كلمه «ذكر» به ادامه آن ، و گاهى به معنى يادآورى چيزى به زبان يا به قلب است ، لذا گفته اند ذكر دو گونه است : «ذكر قلبى » و «ذكر زبانى » و هر يك از آنها دو گونه است يا پس از فراموشى است و يا بدون فراموشى . و به هر حال منظور در آيه فوق از ذكر خدا كه مايه آرامش دلها است تنها اين نيست كه نام او را بر زبان آورد و مكرر تسبيح و تهليل و تكبير گويد، بلكه منظور آن است كه با تمام قلب متوجه او و عظمتش و علم و آگاهيش ‍ و حاضر و ناظر بودنش گردد، و اين توجه مبداء حركت و فعاليت در وجود او به سوى جهاد و تلاش و نيكيها گردد و ميان او و گناه سد مستحكمى ايجاد كند، اين است حقيقت «ذكر»

تفسير نمونه جلد ۱۰ صفحه ۲۱۶

كه آنهمه آثار و بركات در روايات اسلامى براى آن بيان شده است . در حديث مى خوانيم كه از وصايائى كه پيامبر به على (عليهالسلام ) فرمود اين بود: يا على ثلاث لا تطيقها هذه الامة المواسات للاخ فى ماله و انصاف الناس من نفسه و ذكر الله على كل حال ، و ليس هو سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر و لكن اذا ورد على ما يحرم عليه خاف الله عز و جل عنده و تركه : اى على سه كار است كه اين امت طاقت آن را ندارند (و از همه كس ساخته نيست ) مواسات با برادران دينى در مال ، و حق مردم را از خويشتن دادن ، و ياد خدا در هر حال ، ولى ياد خدا (تنها) سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر نيست ، بلكه ياد خدا آن است كه هنگامى كه انسان در برابر حرامى قرار مى گيرد از خدا بترسد و آن را ترك گويد)). در حديث ديگرى مى خوانيم على (عليهالسلام ) فرمود: الذكر ذكران : ذكر الله عز و جل عند المصيبة و افضل من ذلك ذكر الله عند ما حرم الله عليك فيكون حاجزا: ذكر دو گونه است : ياد خدا كردن به هنگام مصيبت (و شكيبائى و استقامت ورزيدن ) و از آن برتر آن است كه خدا را در برابر محرمات ياد كند و ميان او و حرام سدى ايجاد نمايد)). و به همين دليل است كه در بعضى از روايات ذكر خداوند به عنوان يك سپر و وسيله دفاعى شمرده شده است ، در حديثى از امام صادق (عليهالسلام ) مى خوانيم كه روزى پيامبر رو به يارانش كرد و فرمود: اتخذوا جئنا فقالوا يا رسول الله امن عدو قد اظلنا؟ قال لا، و لكن من النار قولوا سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر: ((سپرهائى براى خود فراهم كنيد عرض كردند اى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) آيا در برابر دشمنان كه اطراف ما را احاطه كرده و بر ما سايه افكنده اند؟ فرمود نه ، از آتش

تفسير نمونه جلد ۱۰ صفحه ۲۱۷

(دوزخ ) بگوئيد: سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر (خدا را به پاكى بستائيد و بر نعمتهايش ‍ شكر گوئيد و غير از او معبودى انتخاب نكنيد و او را از همه چيز برتر بدانيد). و اگر مى بينيم در پاره اى از احاديث ، پيامبر به عنوان «ذكر الله » معرفى شده ، نيز به خاطر آن است كه او مردم را به ياد خدا مى اندازد و تربيت مى كند. از امام صادق (عليهالسلام ) در تفسير الا بذكر الله تطمئن القلوب نقل شده است كه فرمود: بمحمد تطمئن القلوب و هو ذكر الله و حجابه : «به وسيله محمد دلها آرامش مى پذيرد و او است ذكر خدا و حجاب او»!.

تفسير نمونه جلد ۱۰ صفحه ۲۱۸

آيه ۳۰ - ۳۲

آيه و ترجمه

كَذَلِك أَرْسلْنَك فى أُمَّةٍ قَدْ خَلَت مِن قَبْلِهَا أُمَمٌ لِّتَتْلُوَا عَلَيهِمُ الَّذِى أَوْحَيْنَا إِلَيْك وَ هُمْ يَكْفُرُونَ بِالرَّحْمَنِ قُلْ هُوَ رَبى لا إِلَهَ إِلا هُوَ عَلَيْهِ تَوَكلْت وَ إِلَيْهِ مَتَابِ(۳۰) وَ لَوْ أَنَّ قُرْءَاناً سيرَت بِهِ الْجِبَالُ أَوْ قُطعَت بِهِ الاَرْض أَوْ كلِّمَ بِهِ الْمَوْتى بَل لِّلَّهِ الاَمْرُ جَمِيعاً أَ فَلَمْ يَايْئَسِ الَّذِينَ ءَامَنُوا أَن لَّوْ يَشاءُ اللَّهُ لَهَدَى النَّاس جَمِيعاً وَ لا يَزَالُ الَّذِينَ كَفَرُوا تُصِيبهُم بِمَا صنَعُوا قَارِعَةٌ أَوْ تحُلُّ قَرِيباً مِّن دَارِهِمْ حَتى يَأْتىَ وَعْدُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لا يخْلِف الْمِيعَادَ(۳۱) وَ لَقَدِ استهْزِىَ بِرُسلٍ مِّن قَبْلِك فَأَمْلَيْت لِلَّذِينَ كَفَرُوا ثمَّ أَخَذْتهُمْ فَكَيْف كانَ عِقَابِ(۳۲) ترجمه : ۳۰ - همانگونه (كه پيامبران پيشين را فرستاديم ) تو را به ميان امتى فرستاديم كه پيش از آنها امتهاى ديگرى آمدند و رفتند، تا آنچه را به تو وحى نموده ايم بر آنها بخوانى در حالى كه آنها به رحمان (خداوندى كه رحمتش همگان را فرا گرفته ) كفر مى ورزند بگو او پروردگار من است ، معبودى جز او نيست ، بر او توكل كردم و بازگشتم به سوى او است . ۳۱ - اگر بوسيله قرآن كوهها به حركت در آيند و زمينها قطعه قطعه شوند، و بوسيله آن با مردگان سخن گفته شود (باز هم ايمان نخواهند آورد!) ولى همه آنها در اختيار خداست آيا آنها كه ايمان آورده اند نمى دانند كه اگر خدا بخواهد همه مردم را (به اجبار) هدايت مى كند (اما هدايت اجبارى سودى ندارد) و پيوسته مصائب كوبنده اى بر كافران - بخاطر اعمالشان - وارد مى شود و يا به نزديكى خانه آنها فرود مى آيد تا وعده (نهائى ) خدا فرا رسد، خداوند در وعده خود تخلف نمى كند. ۳۲ - (تنها تو را استهزا نكردند) پيامبران پيش از تو را نيز استهزا نمودند، من به كافران مهلت دادم سپس آنها را گرفتم ديدى مجازات (من ) چگونه بود؟!

تفسير نمونه جلد ۱۰ صفحه ۲۱۹

ذذذ

شان نزول :

ذذذذ مفسران گفته اند كه آيه نخست در صلح حديبيه در سال ششم هجرت نازل شده است ، در آن هنگام كه مى خواستند صلح نامه را بنويسند، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به على (عليهالسلام ) فرمود: بنويس ‍ بسم الله الرحمن الرحيم ... سهيل بن عمرو و ساير مشركان ، گفتند ما «رحمان » را نمى شناسيم ! تنها يك رحمان داريم و آن در يمامه است (مقصودشان مسيلمه كذاب بود كه دعوى نبوت داشت ) بلكه بايد بنويسى «باسمك اللهم » همانگونه كه در زمان جاهليت مى نوشتند، سپس پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به على (عليهالسلام ) فرمود: بنويس اين صلحنامه اى است كه محمد رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم )... مشركان قريش گفتند: اگر تو رسول خدا بودى و ما با تو جنگ مى كرديم و راه خانه خدا را بر تو مى بستيم ، بسيار ستمكار بوديم (دعوا در همين رسالت تو است ) و لكن بنويس اين صلحنامه محمد بن عبد الله است !... در اين هنگام ياران پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) برآشفتند و گفتند: اجازه بده ما با اينها پيكار كنيم ، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: نه ، همانگونه كه اينها مى خواهند بنويس ، در اين هنگام آيه فوق نازل شد، و در مورد لجاجت و بهانه گيرى و مخالفت آنها با نام رحمان كه از اوصاف قطعى خداوند است آنها را شديدا سرزنش كرد. اين شان نزول در صورتى صحيح است كه ما اين سوره را مدنى بدانيم تا با داستان صلح حديبيه سازگار باشد، اما اگر - آنچنان كه مشهور است - مكى بدانيم نوبت به اين بحث نمى رسد. مگر اينكه شان نزول اين آيه را پاسخ به گفتار مشركان كه در سوره فرقان آمده است بدانيم كه در برابر دعوت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به سجده كردن براى رحمان ، گفتند ما رحمان را نمى شناسيم (اسجدوا للرحمن قالوا و ما الرحمن - فرقان آيه ۶۰) و در هر حال آيه فوق منهاى شان نزول مفهوم روشنى دارد كه در تفسير آن

تفسير نمونه جلد ۱۰ صفحه ۲۲۰

خواهيد خواند. در مورد شان نزول آيه دوم نيز بعضى از مفسران بزرگ گفته اند كه در پاسخ جمعى از مشركان مكه نازل شده است ، كه در پشت خانه كعبه نشسته بودند و به دنبال پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرستادند، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) (به اميد هدايت آنها) نزد آنها آمد، عرض كردند: اگر دوست دارى از تو پيروى كنيم اين كوههاى مكه را بوسيله قرآنت عقب بران تا كمى اين زمين تنگ و محدود ما گسترش يابد! و زمين را بشكاف و چشمه ها و نهرهائى در اينجا پديد آور تا درختان غرس كنيم ، و زراعت نمائيم ! تو به گمان خود كمتر از داود نيستى كه خداوند كوهها را براى او مسخر كرده بود كه با او همصدا شده ، تسبيح خدا مى گفتند، يا اينكه باد را مسخر ما گردان كه بر دوش آن سوار شويم و به شام رويم و مشكلات خود را حل كنيم و ما يحتاج را تهيه نمائيم و همان روز باز گرديم !، همان گونه كه مسخر سليمان بود، تو به گمان خود از سليمان كمتر نيستى و نيز جدت «قصى » (جد طايفه قريش ) يا هر كس ديگر از مردگان ما را مى خواهى زنده كن تا از او سؤ ال كنيم آيا آنچه تو ميگوئى حق است يا باطل ، زيرا عيسى (عليهالسلام ) مردگان را زنده مى كرد و تو كمتر از عيسى نيستى ! در اين هنگام آيه دوم مورد بحث نازل شد و به آنها گوشزد كرد كه همه آنچه را ميگوئيد از سر لجاجت است نه براى ايمان آوردن ، و گر نه معجزه كافى براى ايمان آوردن ارائه شده است . تفسير : هر كار كنى اين لجوجان ايمان نمى آورند! بار ديگر در اين آيات به بحث نبوت باز مى گرديم ، آيات فوق قسمت ديگرى

تفسير نمونه جلد ۱۰ صفحه ۲۲۱

از گفتگوهاى مشركان و پاسخ آنها را در زمينه نبوت بازگو مى كند: نخست مى گويد همانگونه كه پيامبران پيشين را براى هدايت اقوام گذشته فرستاديم ترا نيز به ميان امتى فرستاديم كه قبل از آنها امتهاى ديگرى آمدند و رفتند (كذلك ارسلناك فى امة قد خلت من قبلها امم ). و هدف اين بود كه آنچه را بر تو وحى كرده ايم بر آنها بخوانى (لتتلو عليهم الذى اوحينا اليك ). «در حالى كه آنها به رحمان كفر مى ورزند» (به خداوندى كه رحمتش همگان را در بر گرفته و فيض ‍ گسترده و عامش كافر و مؤ من و گبر و ترسا را شامل شده است ) (و هم يكفرون بالرحمن ). «بگو اگر نمى دانيد، رحمان آن خداوندى كه فيض و رحمتش عام است ، پروردگار من است » (قل هو ربى ). «هيچ معبودى جز او نيست ، من بر او توكل كردم ، و بازگشتم به سوى او است » (لا اله الا هو عليه توكلت و اليه متاب ). سپس در پاسخ اين بهانه جويان كه به همه چيز ايراد مى گيرند مى فرمايد: حتى اگر بوسيله قرآن كوهها به حركت در آيند و زمينها، قطعه قطعه شوند، و بوسيله آن با مردگان صحبت شود باز هم ايمان نخواهند آورد! (و لو ان قرآنا سيرت به الجبال او قطعت به الارض او كلم به الموتى ). «ولى همه اين كارها در اختيار خدا است و هر اندازه لازم بداند انجام مى دهد» (بل لله الامر جميعا). اما شما طالب حق نيستيد و اگر بوديد همان مقدار از نشانه هاى اعجاز كه از اين پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) صادر شده براى ايمان آوردن كاملا كافى بود، اينها همه بهانه جوئى است . سپس اضافه مى كند: آيا كسانى كه ايمان آورده اند نمى دانند كه اگر

تفسير نمونه جلد ۱۰ صفحه ۲۲۲

خدا بخواهد همه مردم را بالاجبار هدايت مى كند (افلم يياس الذين آمنوا ان لو يشاء الله لهدى الناس ‍ جميعا). اشاره به اينكه خداوند مى تواند از طريق يك اجبار درونى ، يا برونى ، حتى منكران لجوج را وادار به پذيرش ‍ ايمان كند، چرا كه او بر همه چيز تواناست ، و هيچ كارى در برابر قدرتش ، مشكل نيست ، ولى هرگز او چنين نخواهد كرد، چرا كه اينگونه ايمان اجبارى بى ارزش و فاقد معنويت و تكاملى است كه انسان به آن نياز دارد. بعد اضافه مى كند كه در عين حال كافران همواره مورد هجوم مصائب كوبنده اى بخاطر اعمالشان هستند كه اين مصائب به صورت بلاهاى مختلف و همچنين جنگهاى كوبنده مجاهدان اسلام بر آنها فرود مى آيد و لا يزال الذين كفروا تصيبهم بما صنعوا قارعة ). و اگر اين مصائب در خانه آنان فرود نيايد، به نزديكى خانه آنها وارد مى شود (او تحل قريبا من دارهم ). تا عبرت بگيرند و تكانى بخورند و به سوى خدا باز گردند. و اين هشدارها همچنان ادامه خواهد يافت ، تا فرمان نهائى خدا فرا رسد (حتى ياتى وعد الله ).

تفسير نمونه جلد ۱۰ صفحه ۲۲۳

اين فرمان نهائى ممكن است اشاره به مرگ ، يا روز قيامت باشد و يا به گفته بعضى فتح مكه كه آخرين قدرت دشمن را در هم شكست . و به هر حال وعده خدا قطعى است ، و خداوند هيچگاه از وعده خود تخلف نخواهد كرد (ان الله لا يخلف الميعاد). آخرين آيه مورد بحث روى سخن را به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) كرده مى گويد: تنها تو نيستى كه با تقاضاهاى گوناگون و پيشنهاد معجزات اقتراحى از طرف اين گروه كافر به استهزاء و سخريه كشيده شدهاى ، اين يك سابقه طولانى در تاريخ انبياء دارد و بسيارى از رسولان پيش از تو نيز مورد استهزاء واقع شدند (و لقد استهزى ء برسل من قبلك ). ولى ما اين كافران را فورا مجازات نكرديم ، بلكه به آنها مهلت داديم (فامليت للذين كفروا). شايد بيدار شوند و شايد به راه حق باز گردند و يا حداقل اتمام حجت كافى بر آنها بشود. چرا كه اگر آنها بدكار و گنهكارند مهربانى خداوند و لطف و كرم و حكمت او جائى نرفته است ! ولى به هر حال اين مهلت و تاخير به آن معنى نيست كه مجازات و كيفر آنان فراموش شود، لذا پس از اين مهلت آنها را گرفتيم و ديدى چگونه آنها را مجازات كرديم ؟! اين سرنوشت در انتظار قوم لجوج تو نيز هست (ثم اخذتهم فكيف كان عقاب ).

نكته ها :

چرا روى كلمه رحمان تكيه شده است ؟

آيات فوق و شان نزولى كه در باره آن ذكر شده نشان مى دهد كه كفار

تفسير نمونه جلد ۱۰ صفحه ۲۲۴

قريش توصيف خداوند را به رحمان ، نمى پسنديدند و چون چنين چيزى در ميان آنها معمول نبود آنرا به باد استهزاء گرفتند، در حالى كه آيات فوق تاكيد و اصرار بر آن دارد، چرا كه لطف خاصى در اين كلمه نهفته است ، زيرا مى دانيم صفت رحمانيت خداوند اشاره به لطف عام او است كه دوست و دشمن را فرا مى گيرد، و مؤ من و كافر مشمول آن است ، در برابر صفت رحيميت كه اشاره به رحمت خاص ايزدى در مورد بندگان صالح و مؤ منان است . يعنى شما چگونه به خدائى كه منبع لطف و كرم است و حتى دشمنان خويش را مشمول لطف و رحمتش ‍ قرار مى دهد ايمان نمى آوريد، اين نهايت نادانى شما است .

چرا پيامبر تسليم درخواست معجزات نشد؟

باز در اينجا به گفتار كسانى برخورد مى كنيم كه مى پندارند پيامبر اسلام جز قرآن معجزهاى نداشت و از آياتى شبيه آيات فوق كمك مى گيرند، چرا كه ظاهر اين آيات مى گويد پيامبر در برابر درخواست معجزات مختلف از قبيل عقب راندن كوههاى مكه و شكافتن زمين آنجا و آشكار شدن نهرها و زنده كردن مردگان و سخن گفتن با آنها، دست رد به سينه تقاضا كنندگان زد. ولى بارها گفته ايم اعجاز تنها براى نشان دادن چهره حقيقت است ، براى آنها كه حقيقت طلب مى باشند، نه اينكه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به صورت يك معجزه گر درآيد و هر كس هر عملى پيشنهاد كرد انجام دهد و تازه حاضر به قبول آن نباشند. اينگونه درخواست معجزه (معجزات اقتراحى ) تنها از ناحيه افراد لجوج و سبك مغزى انجام مى گرفت كه حاضر به قبول هيچ حقى نبودند. و اتفاقا نشانه هاى اين امر در آيات فوق به خوبى به چشم مى خورد، چرا كه در آخرين آيه مورد بحث ديديم كه سخن از استهزاى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به ميان آمده ، يعنى آنها نمى خواستند چهره حق را ببينند، بلكه با اين پيشنهادها مى خواستند

تفسير نمونه جلد ۱۰ صفحه ۲۲۵

پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را استهزاء كنند!. به علاوه از شان نزولهائى كه در آغاز اين آيات خوانديم استفاده مى شود كه آنها به پيامبر پيشنهاد كرده بودند يكى از اجداد و نياكانشان را زنده كند تا از او بپرسند آيا او بر حق است يا باطل ؟ در حالى كه اگر پيامبر اقدام به چنين معجزهاى (زنده كردن مردگان ) كند، ديگر جاى اين نيست كه آنها سؤ ال كنند پيامبر بر حق است يا بر باطل ؟ اين نشان مى دهد كه آنها افراد متعصب لجوج و معاندى بودند كه هدفشان جستجوگرى از حق نبود، هميشه پيشنهادهاى غريب و عجيبى مى كردند و تازه آخر كار هم ايمان نمى آوردند (در ذيل آيه ۹۰ سوره اسراء به خواست خداوند باز هم در اين باره توضيح خواهيم داد).

قارعه چيست ؟

«قارعه » از ماده «قرع » بى معنى كوبيدن است ، و بنابراين قارعه يعنى كوبنده و در اينجا اشاره به امورى است كه آدمى را مى كوبد و هشدار مى دهد و اگر آماده بيدار شدن باشد بيدار مى كند. در حقيقت قارعه معنى وسيعى دارد كه هر گونه مصيبت شخصى ، يا جمعى ، و مشكلات و حوادث دردناك را شامل مى شود. لذا بعضى از مفسران آن را به معنى جنگها و خشكساليها و كشته شدن و اسير شدن دانسته اند، در حالى كه بعضى ديگر آنرا تنها اشاره به جنگهائى گرفته اند كه در صدر اسلام تحت عنوان سريه واقع مى شد و آن جنگهائى بود كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) شخصا در آن شركت نداشت ، بلكه ماموريت را به اصحاب و ياران خود مى داد، ولى مسلم است كه قارعه اختصاص به هيچ يك از اين امور ندارد و همه را فرا مى گيرد. جالب اينكه در آيات فوق مى خوانيم اين حوادث كوبنده يا به خود آنها مى رسد يا در نزديكى خانه آنها پياده مى شود، يعنى اگر خود آنها هم مبتلى

تفسير نمونه جلد ۱۰ صفحه ۲۲۶

به اين حوادث هشدار دهنده نشوند، در همسايگى ، يا نزديكى آنها واقع مى گردد، آيا براى بيدار شدن آنها كافى نيست .


→ صفحه قبل صفحه بعد ←