تفسیر:المیزان جلد۹ بخش۲۴

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



اولا، اين موضوعى كه براى روايت درست كرد و گفت همه آيات با آن مطابق است، موضوع روايت نعمان به تنهایى نيست، بلكه موضوع همه آن روايات است كه خودش نقل كرده، پس اين چه ترجيح و مزيتى است براى روايت نعمان.

روايت ابن عباس هم كه مى گويد: «روزى كه عباس در بدر اسير شد و مسلمانان او را سرزنش كردند، و بحثى در برابرى و نابرابرى نيكی ها ميانشان رد و بدل شد»، صريحا دارد كه مقايسه اى كه كردند، مقايسه ميان اسلام و هجرت و جهاد، و ميان سقايت حاج و عمارت مسجد، و آزاد كردن اسير بوده، و روايات ديگرى هم بر طبق اين مضمون هست.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۸۲

و همچنين، مقايسه اى كه در روايت ابن سيرين آمده، ميان سقايت و عمارت بوده با هجرت، و ملحق شدن به رسول خدا «صلى الله عليه و آله» و لوازم آن، كه عبارت است از جهاد و اعمال دينى شريف ديگر، چون در آن دارد: على «عليه السلام»، عباس را به هجرت و پيوستن به رسول خدا «صلى الله عليه و آله» دعوت كرد، و عباس جواب داد كه: عمارت مسجدالحرام و پرده دارى كعبه را به گردن دارد.

و اين معنا را ابن مردويه هم، از شعبى نقل كرده، و در نقل وى دارد: عباس به على گفت: اگر تو پسر عموى پيغمبرى، من عموى اويم، به اضافه اين كه من سقايت حاج و عمارت مسجدالحرام را هم دارم. پس خدا آيه «أجَعَلتُم سِقَايَةَ الحَاجّ...» را نازل كرد.

و نيز همين معنا را ابن ابى شيبه، ابوالشيخ و ابن مردويه، از عبدالله بن عبيده نقل كرده اند، و در آن دارد كه: عباس به على گفت: آيا من در كارى بهتر از هجرت نيستم؟ آيا اين من نيستم كه حاجيان را سقايت و مسجدالحرام را تعمير مى كنم؟ پس به دنبال اين گفتگو، آيه مورد بحث نازل شد.

به هر حال، آن چيزى كه اين روايت نيز در صدد بيان آن است، مقايسه بين سقايت حاج و عمارت مسجد و بين هجرت و آثار مترتب بر آن مى باشد، از آن چيزهایى كه مستلزم ملحق شدن به پيغمبر است، مانند جهاد كه از قبيل اعمال شريف دينى است.

و همچنين روايت قرظى و روايات ديگرى كه در آن معنا وارد شده، مانند آن روايتى كه حاكم آن را صحيح دانسته، و روايتى كه عبدالرزاق از حسن نقل كرده كه گفته است: «آيه در باره عباس و على «عليه السلام» و عثمان و شيبه نازل شده»، و همچنين روايت نعمانى كه گذشت، همه ظاهر در اين هستند كه نزاع در آن ها در افضليت سقايت و عمارت و ايمان و جهاد بوده، با اين حال چه مزيتى در روايت نعمان بن بشير هست كه صاحب المنار، از ميان همه اين روايات، فقط آن را موافق كتاب دانسته؟

و ثانيا، اين كه گفت: «موضوع مفاخره از يك طرف اعمال نيكى بوده كه هم آسان و هم لذت بخش بوده، مانند سقايت و پرده دارى، و از طرف ديگر اعمال نيكى بوده دشوار، مانند ايمان و مهاجرت و جهاد»، با مدلول آيات سازگار نيست. زيرا آيات، همان طورى كه گفتيم، دلالت دارد بر اين كه مقايسه و مفاخره نامبردگان در ميان اعمال خالى از روح ايمان و اعمال زنده به روح ايمان بوده، مانند هجرت و جهاد از روى ايمان به خدا و روز جزا، و بنابر اين، ديگر نبايد سقايت و عمارت خالى از ايمان را اعمال نيك شمرد، و اين خود از صاحب المنار اشتباه بزرگى است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۸۳

پس مقايسه مورد بحث ميان دو طايفه از اعمال نيك نبوده، بلكه از آيات بر مى آيد كه نامبردگان مى خواسته اند غير اعمال نيك، يعنى سقايت و عمارت بدون ايمان را با اعمال نيك، يعنى ايمان و هجرت و جهاد با ايمان را مساوى دانسته، و يا از آن ها بهتر بدانند. پس صاحب المنار از كجا گفته مقايسه مزبور، ميان دو طایفه كار نيك بوده، يكى آسان و لذيذ، و ديگرى شاق و سخت؟

و مثل اين كه او خيال كرده سقايت و عمارت عباس در حال شرك از اعمال نيك بوده، همچنان كه خود عباس هم همين خيال را مى كرده، وليكن آيات قرآنى، او را از اين اشتباه بيرون آورد. ولى صاحب المنار همچنان به اشتباه خود باقى مانده، با اين كه دلالت آيات - البته با در نظر گرفتن قيود آن - بر اين اشتباه بسيار واضح است. براى اين كه جهاد مقيد به ايمان به خدا و روز جزا شده، ولى سقايت و عمارت بدون قيد ايمان آمده.

آنگاه فرموده: «اين دو نزد خدا برابر نيستند»، و سپس اضافه كرده كه «خدا ستمگران را هدايت نمى كند»، و سقايت و عمارت بدون ايمان را ستم خوانده، و حاشا اين كه خداوند اعمال نيك را ستم بداند، و بجا آورنده آن را ستمكار و محروم از نعمت هدايت الهى بنامد.

و اگر بگويد: جملۀ «وَ اللهُ لَا يَهدِى القَومَ الظَّالِمِين»، راجع به عباس و رفقايش نيست، بلكه راجع به كسانى است كه اين مقايسه را كرده اند.

در جواب مى گویيم: بنابر اين احتمال هم، كه خود ما نيز آن را احتمال داده ايم، باز هم صحيح نيست، كه چنين كسانى را ظالم و محروم از هدايت بخوانيم، بلكه بايد بگویيم كه اشتباه كرده اند، و اگر راهنمایى شوند، از اشتباه خود بيرون مى آيند - دقت فرمایيد.

و ثالثا، از جملۀ «كَمَن آمَنَ بِالله...»، و همچنين جملۀ «لَا يَستَوُون...»، به خوبى بر مى آيد كه شخص مورد نظر، در حكمى كه در آيه است، دخالت داشته.

و اگر در آيات كريمه و مطالبى كه ما اين جا و آن جا گفتيم، دقت شود، معلوم مى گردد كه: اتفاقا روايت نعمان بن بشير، از ساير رواياتى كه هست، نسبت به آيه شريفه ناسازگارتر و ضعيف تر است. براى اين كه با در نظر داشتن قيودى كه در آيات كريمه هست، به هيچ وجه روايت با آن ها منطبق نمى شود.

نظير اين روايت در ضعف، روايت ابن سيرين و رواياتى است كه مضمون آن را مى رسانند. چون ظاهر آن ها، اين است كه عباس به مهاجرت دعوت شده، در حالى كه مسلمان بود، و او در جواب به سقايت و پرده دارى افتخار كرد، و حال آن كه آيات كريمه مورد بحث، با اين معنا سازگارى ندارد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۸۴

علاوه بر اين، روايت ابن سيرين از قول عباس سقايت و پرده دارى را نقل كرده، و حال آن كه عباس سمت پرده دارى نداشته و تنها عهده دار سقايت بوده.

باز، نظير اين روايت در ضعف، روايت ابن عباس است كه مقايسه را صرفا ميان اعمال دانسته، و آيه شريفه با آن مساعد نيست.

علاوه بر اين كه در آن دارد: عباس در ضمن كارهاى خود، سقايت حاجّ و عمارت مسجد و آزاد كردن اسير را برشمرد، و اگر سمت آزاد كردن اسير را مى داشت، جا داشت آيه شريفه هم آن را اسم ببرد.

و در روايت ابن جرير و ابى الشيخ، از ضحاك در اين معنا نقل شده كه: مسلمانان در روز جنگ بدر، وقتى عباس و يارانش را اسير كردند، آنان را به سبب شركشان ملامت و توبيخ مى كردند. عباس گفت: به خدا سوگند كه ما در مكه، مسجدالحرام را تعمير مى كرديم، اسيران را آزاد مى ساختيم، پرده دارى كعبه را به گردن داشتيم، و حاجيان را آب مى داديم.

خداى تعالى، در جوابش اين آيه را فرستاد: «أجَعَلتُم سِقَايَةَ الحَاجّ...». و آن اشكال بر اين روايت واردتر است، زيرا در آيه، پرده دارى و آزاد كردن اسير نيامده.

بنابر آنچه كه گذشت و توضيح داده شد، از همه روايات بى اشكال تر و از نظر انطباق با آيات نزديكتر، همان روايت قرظى و روايات ديگرى است كه مضمون آن را دارا مى باشند. مانند روايت حاكم در مستدرك، روايت عبدالرزاق از حسن و روايت ابن عساكر و ابى نعيم، از انس كه به زودى نقل مى شود.

رواياتى ديگر در باره شأن نزول آيه: «أجَعَلتُم سِقَايَةَ الحَاجّ...»

و در الدرّ المنثور است كه ابونعيم، در كتاب فضائل الصحابه، و ابن عساكر، از انس روايت كرده اند كه گفت:

عباس و شيبه (متولّى بيت الحرام) نشسته بودند و به يكديگر فخر مى ورزيدند. عباس گفت: من از تو شريف ترم، زيرا من عموى رسول خدا «صلى الله عليه و آله» و وصىّ پدر او و ساقى حاجيانم. شيبه گفت: من از تو شريف ترم، زيرا من امين خدا بر خانه او، و خزينه دار اويم. اگر تو از من بهترى، چرا تو را امين ندانست؟

در اين بين، على به آن دو رسيد. عباس و شيبه، داستان را برايش گفتند. على گفت: ولى من از شما دو نفر شريف ترم. براى اين كه من اولين كسى بودم كه ايمان آورده و مهاجرت كردم. آنگاه هر سه به نزد رسول خدا به راه افتاده، داستان را براى او بازگو كردند. حضرت جوابى نداد، و لاجرم هر سه برگشتند.

بعد از رفتن ايشان و گذشتن چند روز وحى نازل شد. حضرت آن ها را طلبيد و آيه «أجَعَلتُم سِقَايَةَ الحَاجّ وَ عِمَارَةَ المَسجِدِ الحَرَام» را - تا آخر ده آيه - براى آن ها تلاوت كرد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۸۵

و در تفسير قمى، از پدرش، از صفوان، از ابن مسكان، از ابوبصير، از ابى جعفر «عليه السلام» روايت آمده كه فرمود:

آيه شريفه، در حق على و عباس و شيبه نازل شده، زيرا عباس گفته بود: من از شما افضلم. چون سقايت حاجّ به دست من است. شيبه در جواب گفته بود: من افضلم، چون پرده دارى كعبه به دست من است. على «عليه السلام» گفته بود: من افضلم، براى اين كه من قبل از شما ايمان آورده و سپس مهاجرت كردم و در راه خدا جهاد نمودم.

هر سه تن راضى شدند به اين كه حكميت نزد رسول خدا «صلى الله عليه و آله» ببرند. لذا آيه نازل شد: «أجَعَلتُم سِقَايَةَ الحَاجّ»، تا جملۀ «إنَّ اللهَ عِندَهُ أجرٌ عَظِيمٌ».

مؤلف: نظير اين روايت را، عياشى نيز، از ابوبصير، از امام صادق «عليه السلام» نقل كرده، و در آن «عثمان بن ابى شيبه»، به جاى «شيبه» آمده.

و در كافى، از ابوعلى اشعرى، از محمّد بن عبد الجبار، از صفوان بن يحيى، از ابن مسكان، از ابوبصير، از امام باقر و يا امام صادق «عليهما السلام» روايت كرده كه در تفسير آيه «أجَعَلتُم سِقَايَةَ الحَاجّ وَ عِمَارَةَ المَسجِدِ الحَرَام كَمَن آمَنَ بِاللهِ وَ اليَومِ الآخر» فرموده است:

اين آيه، در حقّ حمزه، على، جعفر، عباس و شيبه نازل شده، زيرا نامبردگان به سقايت و به پرده دارى افتخار مى كردند.

لذا خداى تعالى وحى فرستاد: «أجَعَلتُم سِقَايَةَ الحَاجّ وَ عِمَارَةَ المَسجِدِ الحَرَام كَمَن آمَنَ بِاللهِ وَ اليَومِ الآخِر»، و على و حمزه و جعفر، همان كسانى هستند كه به خدا و روز جزا ايمان آورده و در راه خدا جهاد كردند، و هرگز نزد خدا با ديگران يكسان نيستند.

مؤلف: اين روايت را، عياشى نيز، در تفسير خود، از ابوبصير، از يكى از آن دو بزرگوار نقل كرده، وليكن اين روايت با آنچه كه نقل قطعى اثبات كرده، نمى سازد. زيرا آنچه مسلّم است اين است كه حمزه، از مهاجران دسته اول بوده، و پس از ملحق شدن به رسول خدا «صلى الله عليه و آله» در جنگ اُحُد، در سال سوم هجرت شهيد شده. و جعفر قبل از هجرت رسول خدا، به حبشه مهاجرت كرده، و در ايام فتح خيبر، به مدينه مراجعت كرده است. پس حمزه مدت ها قبل از دنيا رفته بوده، با اين وضع و با در نظر گرفتن اين كه اگر تفاخر اين پنج نفر حقيقت داشته باشد، به طور قطع، قبل از هجرت رسول خدا «صلى الله عليه و آله» بوده و حال اين كه در اين روايت دارد: «على و حمزه و جعفر، كسانى بودند كه به خدا و روز جزا ايمان آورده و در راه خدا جهاد كردند».

و اگر روايت از باب انطباق و تطبيق كلى بر مصداق باشد، باز هم خالى از اشكال نيست. زيرا در اين صورت، بايد عباس را هم اسم مى برد. چون او هم مثل آن ديگران سرانجام در روز بدر ايمان آورد و در برخى از جنگ هاى اسلامى شركت كرد. پس روايت بالا، نه مى تواند راجع به شأن نزول آيه باشد، و نه آيه را بر يك مصداق و واقعه اى تطبيق كند.

و در تفسير برهان، از جلد دوم كتاب جمع بين الصحاح، تأليف عبد،ى از صحيح نسائى، به سند وى روايت كرده كه گفت: طلحه بن شيبه، از قبيله بنى عبدالدار و عباس بن مطلب و على بن ابى طالب با يكديگر مفاخرت كردند. طلحه گفت: كليد خانه به دست من است، و من اگر بخواهم، مى توانم در خود خانه بيتوته كنم.

عباس گفت: من صاحب منصب سقايتم، من نيز اگر بخواهم، مى توانم در مسجد بيتوته كنم. چون در آن جا به كار خود رسيدگى مى كنم. على «عليه السلام» فرمود: من نمى فهمم شما چه مى گویيد؟ من شش ماه قبل از همه مردم به طرف قبله نماز خواندم، و منم صاحب جهاد. خداوند آيه «أجَعَلتُم سِقَايَةَ الحَاجّ وَ عِمَارَةَ المَسجِدِ الحَرَام...» را، در داورى ميان اين سه تن نازل كرد.

مؤلف: مقصود از نماز خواندن شش ماه قبل از مردم، اين است كه: من شش ماه قبل از همه مردم، ايمان آوردم. چون آيه متعرض ايمان است، نه نماز، و گرنه واجب مى شد آيه شريفه نماز را هم ذكر كند. و اين روايت نفر سوم را طلحه بن شيبه خوانده و حال آن كه در برخى از روايات متقدم داشت كه او، خود شيبه بوده، و در برخى ديگر داشت كه عثمان بن ابى شيبه بوده.

و در تفسير برهان، از ابن شهراشوب، از ابوحمزه، از ابى جعفر «عليه السلام» روايت كرده كه در تفسير آيه «يَا أيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا آبَائَكُم وَ إخوَانَكُم أولِيَاءَ إن استَحَبُّوا الكُفرَ عَلَى الإيمَان» فرموده: ايمان عبارت است از ولايت على بن ابى طالب.

مؤلف: اين روايت، متعرض باطن قرآن است، كه درك آن مبتنى است بر تجزيه و تحليل ايمان، و اين كه ايمان داراى مراتب است و حد كمالى دارد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۸۷

و در تفسير قمى است كه: وقتى اميرالمؤمنين اعلام كرد كه هيچ مشركى از اين پس حق ندارد داخل مسجد الحرام شود. قريش بسيار ناراحت شده، گفتند: تجارت ما از بين رفت، و زن و بچه ما بيچاره شدند و خانه هايمان خراب شد. پس خداى تعالى، اين آيه را نازل كرد: «قُل - يا مُحمّد - إن كَانَ آبَاؤُكُم وَ أبنَاؤُكُم وَ إخوَانُكُم وَ أزوَاجُكُم وَ عَشِيرَتُكُم... وَ اللهُ لَا يَهدِى القَومَ الفَاسِقِينَ».

مؤلف: بنابر اين روايت، جا داشت جملۀ «حَتّى يَأتِىَ اللهُ بِأمرِهِ» در اين آيه، به كسادى بازار و باز شدن در ديگرى از روزى براى آنان تفسير شود، همچنان كه نظيرش در ضمن آيات بعد از اين آيات آمده، مى فرمايد: «يَا أيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إنَّمَا المُشرِكُونَ نَجَسٌ فَلَا يَقرَبُوا المَسجِدَ الحَرَامِ بَعدَ عَامِهِم هَذا وَ إن خِفتُم عَيلَةً فَسَوفَ يُغنِيكُمُ اللهُ مِن فَضلِهِ إن شَاءَ إنَّ اللهَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ».

بلكه مى توان گفت بنابر اين روايت، اصلا مورد هر دو آيه يكى است، وليكن ميان اين دو آيه، از نظر لحن فرق بسيار است. در آيه «يَا أيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا...»، لسان، لسان رفق و احترام است، و در آيه «إن كَانَ آبَاؤُكُم َو أبنَاؤُكُم»، با در نظر داشتن آخر آن كه مى فرمايد: «وَ اللهُ لَا يَهدِى القَومَ الفَاسِقِين»، لسان، لسان خشونت است. پس نمى توان گفت كه خطاب در اين دو آيه، به اشخاص واحدى است.

علاوه بر اين كه در آيه مورد بحث، گفتگو از دوستى پدران و فرزندان و عشيره و اموال است، و اين مطلب در روايت خاطرنشان نشده، و اگر قريش از ضايع شدن پدران و فرزندان و همسران و برادران و اموال نمى ترسيدند، پس چرا آيه آن ها را ذكر كرد، و در صورت ترجيح محبت آن ها بر محبت خدا و رسول، تهديدشان كرده؟ و نيز در اين صورت اسم جهاد را در آيه بردن چه معنایى دارد؟ دقت فرمایيد.

و در الدرّ المنثور است كه احمد و بخارى، از عبدالله بن هشام روايت كرده اند كه گفت: ما با رسول خدا «صلى الله عليه و آله» بوديم. حضرت دست عُمَر بن خطّاب را گرفته بود. عُمَر گفت: يا رسول الله! به خدا سوگند، تو در دل من از هر چيز ديگرى غير از جانم محبوب ترى. حضرت فرمود: احدى از شما ايمان نياورده، مگر وقتى كه من از جانش هم محبوب تر باشم.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۸۸

آيات ۲۵ - ۲۸ سوره توبه

لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ فى مَوَاطِنَ كثِيرَةٍ وَ يَوْمَ حُنَينٍ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنكُمْ شيْئاً وَ ضاقَت عَلَيْكُمُ الاَرْضُ بِمَا رَحُبَت ثُمَّ وَلَّيْتُم مُّدْبِرِينَ(۲۵)

ثمَّ أَنزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَ عَلى الْمُؤْمِنِينَ وَ أَنزَلَ جُنُوداً لَّمْ تَرَوْهَا وَ عَذَّب الَّذِينَ كَفَرُوا وَ ذَلِك جَزَاءُ الْكَافِرِينَ(۲۶)

ثُمَّ يَتُوبُ اللَّهُ مِن بَعْدِ ذَلِك عَلى مَن يَشاءُ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ(۲۷)

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْمُشرِكُونَ نجَسٌ فَلا يَقْرَبُوا الْمَسجِدَ الْحَرَامَ بَعْدَ عَامِهِمْ هَذَا وَ إِنْ خِفْتُمْ عَيْلَةً فَسوْف يُغْنِيكُمُ اللَّهُ مِن فَضلِهِ إِن شاءَ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ حَكيمٌ(۲۸)

«ترجمه آیات»

خداوند، در مواقف بسيارى شما را يارى كرد، و مخصوصا در روز جنگ حُنَين كه كثرتتان شما را به شگفتتان آورده بود، اما كارى برايتان نساخت، و زمين با همه فراخی اش، بر شما تنگ شد، و سرانجام پا به فرار نهاديد. (۲۵)

آنگاه خدا سكينت خود را بر پيغمبرش و بر مؤمنان نازل نمود، و لشكريانى كه شما نمى ديديد، فرو فرستاد، و كسانى را كه كافر بودند، عذاب كرد و همين است كيفر كافران. (۲۶)

و بعد از اين سرانجام، خدا به هر كه بخواهد عطف توجه مى كند كه خدا توبه پذير و رحيم است. (۲۷)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! مشركان نجس اند و بعد از امسال ديگر نبايد به مسجد الحرام نزديك شوند، و اگر از فقر مى ترسيد، زود باشد كه خدا اگر بخواهد از كرم خويش شما را توانگر كند، كه خدا دانا و شايسته كار است. (۲۸)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۸۹

بيان آيات مربوط به جنگ حنين

«بیان آیات»

اين آيات، به داستان جنگ حنين اشاره نموده و بر مؤمنان منت مى گذارد كه چگونه مانند ساير جنگ ها كه در ضعف و كمى نفرات بودند، آن ها را نصرت داد، آن هم چه نصرت عجيبى. و به خاطر تأیيد پيغمبرش، آيات عجيبى نشان داد. لشكريانى فرستاد كه مؤمنان، ايشان را نمى ديدند، و سكينت و آرامش خاطر در دل رسول خدا «صلى الله عليه و آله» و مؤمنان افكند و كفار را به دست مؤمنان عذاب كرد.

و در ميان اين آيات، آيه ای است كه ورود مشركان را در مسجد الحرام ممنوع و تحريم كرده، و فرموده: «بعد از امسال، نبايد به مسجد الحرام نزديك شوند» و آن سال، سال نهم هجرت بود. همان سالى كه على «عليه السلام»، سوره برائت را به مكه برد، و طواف در اطراف خانه را در حال برهنگى، و وارد شدن مشركان را در مسجد الحرام ممنوع اعلام نمود.

«لَقَدْ نَصَرَكمُ اللَّهُ فى مَوَاطِنَ كثِيرَةٍ وَ يَوْمَ حُنَينٍ... ثُمَّ وَلَّيْتُم مُّدْبِرِينَ»:

كلمۀ «مواطن»، جمع «موطن» و به معناى جایى است كه انسان در آن سكونت نموده، و آن را وطن خودش قرار مى دهد. و كلمۀ «حُنَين»، اسم بيابانى است ميان مكه و طائف، كه غزوه معروف «حُنين» در آن جا اتفاق افتاد، و رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، با قوم هوازن و ثقيف جنگ كرد. روزى بود كه بر مسلمين بسيار سخت گذشت، به طورى كه در اول شكست خورده، هزيمت كردند، وليكن در آخر، خداى تعالى به نصرت خويش، تأييدشان فرمود و در نتيجه غالب گشتند.

كلمه «اعجاب»، به معناى خوشحال كردن است، و «عجب»، به معناى خوشحال شدن از ديدن امرى نادر و بى سابقه است. و كلمه «رحب»، به معناى وسعت مكان و ضد تنگى است.

« لَقَد نَصَرَكُمُ اللهُ فِى مَوَاطِنَ كَثِيرَةٍ » - در اين جمله، مواطنى كه خداوند لشكر اسلام را نصرت داده، ذكر مى كند. و از سياق كلام بر مى آيد كه منظور از اين چند موطن، مواطن جنگى است، از قبيل بدر، اُحُد، خندق، خيبر و امثال آن.

و نيز از سياق بر مى آيد كه جمله مورد بحث، به منزله مقدمه و زمينه چينى است براى جملۀ «وَ يَومَ حُنَين إذ أعجَبَتكُم كَثرَتُكُم». زيرا آيات سه گانه مورد بحث، همه راجع به يادآورى داستان واقعه حُنَين، و آن نصرت عجيبى است كه خداوند بر مسلمين افاضه كرد، و تأييد غريبى است كه مسلمين را بدان اختصاص داده است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۹۰

يكى از مفسران، چنين استظهار كرده كه: آيه مورد بحث و سه آيه بعدش، تتمه گفتار رسول خدا «صلى الله عليه و آله» است، كه به امر خدا مأمور شد در برابر مسلمين ايراد كند، و ابتدايش جملۀ «قُل إن كَانَ آبَاؤُكُم...» است. آنگاه براى توجيه اين كه چرا فرمود «لَقَد نَصَرَكُمُ الله...» و نفرمود «وَ لَقَد نَصَرَكُمُ الله...»، زحمت فراوانى به خود داده است.

وليكن از جهت لفظ آيات، دليلى بر اين گفتار نيست، بلكه دليل بر خلاف آن هست. براى اين كه داستان حُنَين و متعلقات آن، از قبيل منت هایى كه خداوند بر مسلمين نهاد و آن ها را يارى نمود و سكينت در دل هايشان ايجاد كرد و ملائكه را نازل كرد و كفار را عذاب داد و از هر كه خواست درگذشت - خود از نظر هدف يك امر مستقلى است و براى خود اهميت زيادى را حائز است، و بلكه از نظر نتيجه، از آيه «قُل إن كَانَ آبَاؤُكُم وَ أبنَاؤُكُم» مهمتر است، و حدّاقل مثل آن است و دست كمى از آن ندارد. بنابراين، معنا ندارد كه بگویيم اين داستان از نظر معنا، تتمه آن آيه است.

پس اگر نقل اين يادآورى مانند آيه «قُل إن كَانَ آبَاؤُكُم»، از چيزهایى بود كه به رُخ مردم كشيدنش واجب بود، جا داشت در اولش بفرمايد: «وَ قُل لَهُم لَقَد نَصَرَكُمُ اللهُ فِى مَوَاطِنَ كَثِيرَة...». چون قرآن كريم در نظاير اين معنا، كلمۀ «قُل» را تكرار كرده، از آن جمله فرموده: «قُل إنَّما أنَا بَشَرٌ مِثلُكُم يُوحَى إلَىَّ أنَّمَا إلَهُكُم إلَهٌ وَاحِدٌ... قُل أئِنَّكُم لَتَكفُرُونَ بِالَّذِى خَلَقَ الأرضَ فِى يَومَينِ»، و همچنين در مواردى ديگر.

علاوه، اگر فرضا بنا باشد اين آيات سه گانه، مقول قول بوده باشند، با در نظر گرفتن التفات و ساير نكاتى كه در آن ها به كار رفته، نمى توانند مقول همان «قُل» در آيه: «قُل إن كَانَ...» ، بوده باشد. پس بايد گفت آيه مورد بحث، متمم آن آيه نيست.

در اين آيات، سؤالى پيش مى آيد و آن، اين است كه:

با اين كه در ميان مسلمين، منافقان و ضعفاى در ايمان و دارندگان ايمان صادق به اختلاف مراتب وجود داشتند، با اين حال چرا در آيات مورد بحث، خطاب را به عموم كرده؟

جواب آن، اين است كه:

درست است كه همه در يك درجه از ايمان نبودند، وليكن همين قدر كه مؤمنان صادق الايمان نيز در ميان آنان بودند، كافى است كه خطاب به عموم شود. چون همين مسلمين بودند كه با همين اختلاف در مراتب ايمانشان، در جنگ هاى بدر، اُحُد، خندق، خيبر، حُنَين و غير آن، شركت كردند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۹۱

و « يَومَ حُنَين » - يعنى روزى كه واقعه حُنَين در آن روز اتفاق افتاد و در آن بيابان، ميان شما و دشمنانتان كارزار شد.

اضافۀ كلمه «يَوم» بر مكان هایى كه وقايع بزرگى در آن مكان ها اتفاق افتاده، در كلام عرب و در عرف زياد است. مثلا مى گويند: روز بدر، روز اُحُد، روز خندق، و امثال آن. نظير آن كه «يوم» را بر اجتماعات و مردمى كه كار آن روز را انجام دادند، اضافه نموده، مى گويند: روز احزاب، و روز تميم. و نيز بر خود حادثه اضافه نموده مى گويند: روز فتح مكه.

مغرور شدن مسلمين به كثرت نفراتشان و هزيمتشان در آغاز جنگ

« إذ أعجَبَتكُم كَثرَتُكُم » - يعنى: وقتى كه به مسرت درآورد شما را آن كثرتى كه در خود ديديد، و در نتيجه اعتمادتان به خدا قطع شد و به حول و قوّۀ او تكيه نكرديد، بلكه به حول و قوت خود اعتماد نموديد و خاطر جمع شديد كه با اين همه كثرت كه در ما است، در همان ساعت اول، دشمن را هزيمت مى دهيم. و حال آن كه كثرت نفرات بيش از يك سبب ظاهرى نيست، و تازه سببيت آن هم به اذن خداست. آرى، مسبب الاسباب اوست.

به خاطر همين معنا بعد از جملۀ «إذ أعجَبَتكُم كَثرَتُكُم» فرمود: «فَلَم تُغنِ عَنكُم شَيئاً». يعنى: شما كثرت نفرات را سببى مستقل از خدا گرفتيد و اين كثرت نفرات، اعتماد به خدا را از يادتان برد، و شما به خود آن سبب اعتماد نموديد. آنگاه خداوند به شما فهماند كه كثرت جمعيت، سببى موهوم بيش نيست، و در وسع خود هيچ غنایى ندارد تا با غناى خود، شما را از خدا بى نياز بگرداند و همچنين هيچ اثر ديگرى از خود ندارد.

« وَ ضَاقَت عَلَيكُمُ الأرضُ بِمَا رَحُبَت » - «بِمَا» در معناى «مَعَ مَا» است، يعنى با اين كه فراخ بود. و اين كنايه است از احاطه دشمن، و اين كه دشمن چنان شما را احاطه كرد كه زمين با همه گشادی اش، آن چنان بر شما تنگ شد كه ديگر مأمنى كه در آن جا قرار گيريد و پناهى كه در آن جا بياسایيد، و از شرّ دشمن خود را نگه داريد، نمى يافتيد، و در فرار كردنتان چنان فرار كرديد كه به هيچ چيز ديگر غير از فرار توجه نداشتيد.

بنابراين، آيه شريفه از جهت مضمون، قريب المعنى است با آيه «إذ جَاؤُكُم مِن فَوقِكُم وَ مِن أسفَل مِنكُم وَ إذ زَاغَتِ الأبصَارُ وَ بَلَغَتِ القُلُوبُ الحَنَاجِرَ وَ تَظُنُّونَ بِاللهِ الظُّنُوناً»، كه جنگ احزاب را يادآورى مى كند.

و اين كه بعضى از مفسران گفته اند: معناى «وَ ضَاقَت عَلَيكُمُ الأرضُ»، اين است كه راه فرارى نداشتيد، معناى صحيحى نيست.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۹۲

« ثُمَّ وَلَّيتُم مُدبِرِينَ » - يعنى: دشمن را پشت سر خود قرار داديد. و اين تعبير، كنايه از انهزام است، و اين، همان فرار از جنگ است كه به خاطر اطمينان به كثرت نفرات و انقطاع از پروردگارشان، بدان مبتلا شدند، با اين كه خداى تعالى فرموده بود: «يَا أيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إذَا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا زَحفاً فَلَا تُوَلُّوهُمُ الأدبَارَ * وَ مَن يُوَلِّهِم يَومَئِذٍ دُبُرَهُ ... فَقَد بَاءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللهِ وَ مَأوَيهُ جَهَنَّمُ وَ بِئسَ المَصِيرُ».

و نيز فرموده بود: «وَ لَقَد كَانُوا عَاهَدُوا اللهَ مِن قَبلُ لَا يُوَلُّونَ الأدبَارَ وَ كَانَ عَهدُ اللهِ مَسئُولاً».

پس همه اين معانى يعنى:

۱ - تنگ شدن زمين با همه فراخى اش.

۲ - شكست خوردن و فرار كردنشان از جنگ، با اين كه گناه كبيره است.

۳ - مستحق عقاب خداى تعالى شدن، همه به خاطر اعتماد و اطمينانى بود كه به اسباب ظاهرى سراب گونه داشتند، و دردى هم از ايشان دوا نكرد.

بلكه خداى سبحان، به سعه رحمتش و منت عظيمش، بر آنان منت نهاد و ياری شان كرد و سكينت و آرامش در دل هايشان افكند و لشكريانى كه آنان نمى ديدند، به كمكشان فرستاد و كفار را عذاب داده، به طور مجمل - نه به طور قطع - وعده مغفرتشان داد، تا نه فضيلت خوف از دل هايشان بيرون رود و نه صفت اميد از دل هايشان زايل گردد، بلكه وعده را طورى داد كه اعتدال و حدّ وسط ميان دو صفت «خوف» و «رجاء» حفظ شود، و آن ها را به ترتيب صحيحى براى سعادت واقعى آماده و تربيتشان كند.

سخن عجيب يكى از مفسران، در تفسير آیه و توجيه فرار مسلمانان، در آغاز جنگ حُنَین

يكى از مفسران، در تفسير اين آيه، حرف عجيب و غريبى زده، و چون در مقام اين بوده كه آيه را با روايات تفسير كند، و از طرفى چون روايات مختلف بوده اند، به اصطلاح، ميان آن ها جمع كرده و گفته است:

مسلمانان اگر در جنگ حُنَين پشت به دشمن كردند، از باب فرار و ترس نبوده، بلکه ستون هاى لشكر ثقيف و هوازن به طور ناگهانى و به صورت دسته جمعى بر ايشان حمله بردند، و آن چنان آن ها را به اضطراب و تزلزل درآوردند كه چاره اى جز عقب نشينى نديدند، چون حمله آن ها دسته جمعى و مثل حمله يك تن واحد بود، و اين خود يك امر طبيعى است كه وقتى انسان به خطرى ناگهانى و دفعى بر مى خورد و مهلتى براى دفاع نمى بيند، ناچار مى شود جا خالى كند. شاهد اين معنا، نازل شدن سكينت بر رسول خدا و همه مسلمين است.

پس معلوم مى شود كه همه مضطرب شدند، حتى رسول خدا «صلى الله عليه و آله». چيزى كه هست اضطراب رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، به خاطر پيشامدى بود كه واقع شد، ولى اضطراب مسلمين براى اين بود كه حمله ناگهانى دشمن، آن هم به طور دسته جمعى، مهلتى نداد تا خودشان را جمع و جور كنند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۹۳

باز از شواهد اين معنا، اين است كه: به مجرد اين كه صداى رسول خدا «صلى الله عليه و آله» و عباس بن عبد المطلب را شنيدند، بی درنگ برگشته و به كمك سكينتى كه خدا نازل كرد، دشمن را فرارى دادند.

مفسّر نامبرده، سپس آيات راجع به صفات اصحاب پيغمبر را، از قبيل آيه بيعت رضوان و آيه «مُحَمّدٌ رَسُولُ اللهِ وَ الَّذِينَ مَعَهُ أشِدَّاءُ عَلَى الكُفَّار...»، و آيه «إنَّ اللهَ اشتَرَى مِنَ المُؤمِنِينَ أنفُسَهُم وَ أموَالَهُم بِأنَّ لَهُمُ الجَنَّة...»، و همچنين رواياتى كه در مدح ايشان وارد شده، نقل كرده است.

ولى بايد دانست كه وى ميان بحث تفسيرى كه كارش به دست آوردن مدلول آيات كريمه قرآن است، با بحث كلامى كه هدفى جز اثبات گفته متكلم در باره مسلكى و مذهبى نداشته و به هر دليلى كه ممكن باشد، از عقل و كتاب و سنت و اجماع و يا دليلى مختلط از اين ها تمسك مى جويد، خلط كرده است، و بحث تفسيرى، اجازه استدلال به غير قرآن را نمى دهد، و مفسّر، نبايد نظريه اى از نظريات علمى را بر قرآن كه خداوند آن را تبيان قرار داده، تحميل كند.

اما اين كه گفت: «لشكريان اسلام از ترس فرار نكردند، و نخواستند از يارى رسول خدا «صلى الله عليه و آله» شانه خالى كنند، بلكه جا خالى كردنى بيش نبوده، آن هم براى اين بود كه دشمن نابهنگام حمله ور شد، لذا ناچار شدند نخست فرار كنند، و بعد برگشته و به دشمن حمله كردند»، جواب جملۀ «ثُمَّ وَلَّيتُم مُدبِرِين» را نمى دهد.

اين جمله مى فرمايد: «شما پشت به دشمن، فرار كرديد» و اين عمل ايشان، مشمول قانون كلّى آيه حرمت فرار از زحف است، كه مى فرمايد: «فَلَا تُوَلُّوهُمُ الأدبَارَ وَ مَن يُوَلِّهِم يَومَئِذٍ دُبُرَهُ... فَقَد بَاءَ بِغَضَبٍ مِنَ الله...».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۹۴

و خداى تعالى هم شرط نكرده بود كه پشت به دشمن كردن وقتى حرام است كه از ترس و يا به منظور تنها گذاشتن پيغمبر و دين باشد، و گرنه حرام نيست، و نيز اين قانون كلى را به صورت فرار از جهت اضطراب استثناء نكرده، و در استثناءش، يعنى جملۀ «إلَّا مُتِحَرِّفاً لِقِتَالٍ أو مُتَحَيِّزاً إلَى فِئَةٍ»، جز دو حيله جنگى را استثناء نكرده، كه آن هم در حقيقت، فرار از جنگ نيست.

و در عهدى هم كه در آيه «وَ لَقَد كَانُوا عَاهَدُوا اللهَ مِن قَبلُ لَا يُوَلُّونَ الأدبَارَ وَ كَانَ عَهدُ اللهِ مَسئُولاً» از آنان حكايت كرده، هيچ نوع استثنائى ديده نمى شود.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←