تفسیر:المیزان جلد۸ بخش۷
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
بررسی روايات مربوط به کیفیت تصرفات ابليس، در شعور آدمى
بايد دانست كه روايات مربوط به تصرفات ابليس و اين كه چگونه در شعور آدمى تصرف مى كند، از طرق شيعه و سنى بسيار است، و اين روايات دو قسم اند:
يكى رواياتى كه تصرفى از تصرفات ابليس را بدون تفسير ذكر مى كند. و ديگر، رواياتى كه تصرفى از تصرفات وى را ذكر نموده، و تا اندازه اى آن را تفسير مى كند.
از جمله روايات دسته اول، يكى روايتى است كه مرحوم كلينى، در كافى از اميرالمؤمنين «عليه السلام» نقل كرده، كه آن حضرت فرمود: دستمال گوشت را در خانه نگذاريد، كه جاى شيطان است، و خاك در پشت در نريزيد، كه شيطان آن جا منزل مى كند.
و نيز در كافى، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود: بر بالاى هر پلى شيطانى است. پس هر وقت به آن جا عبورت افتاد «بسم الله» بگو تا شيطان از تو دور شود.
و نيز از اميرالمؤمنين «عليه السلام» نقل كرده كه فرمود: خانه شيطان در خانه هاى شما، تار عنكبوت است.
و از امام صادق و يا امام باقر «عليهما السلام» نقل كرده كه فرمود: در حال ايستاده آب مياشام و در آب راكد بول مكن، و دور قبر مگرد، و به تنهايى در خانه اى به سر مبر، و با يك لنگه كفش راه مرو، زيرا در اين احوالى كه گفته شد، شيطان از هر حال ديگرى به سوى بندگان خدا شتابان تر است.
و نيز از امام صادق «عليه السلام» نقل كرده كه فرمود: هر وقت و هر جا اسم خدا برده شود، شيطان دور مى گردد، و اگر در موقع جماع اسم خدا برده نشود، شيطان نيز آلت تناسلى خود را داخل مى كند، و در عين اين كه نطفه از يكى است، عمل از هر دو خواهد بود.
و در تفسير قمى، از امام صادق «عليه السلام» نقل شده كه فرمود: هر چيزى كه از مال حرام به دست آيد، شيطان در آن شريك است.
و در حديثى آمده كه: هر كس در حال مستى بخوابد، عروس شيطان است .
مؤلف: آيه شريفه «إنما الخمر و الميسر و الأنصاب و الأزلام رجس من عمل الشيطان» را هم بايد از اين باب شمرد.
و از جمله روايات قسم دوم، روايتى است كه در كافى، از امام باقر «عليه السلام» نقل شده كه فرمود: غضب، آتشى است كه شيطان در دل آدمى روشن مى كند.
و از رسول خدا «صلى الله عليه و آله» نقل كرده كه فرمود: شيطان در درون آدمى مانند خون جريان دارد، پس مجارى او را با گرسنگى تنگ كنيد.
در كتاب محاسن، از حضرت رضا «عليه السلام»، از پدران بزرگوارش، از على «عليه السلام» نقل شده كه در ضمن حديثى فرمودند: اما سرمه شيطان، خواب و شربتش، غضب و مكيدنی اش، دروغ است.
و نيز در حديثى آمده كه موسى «عليه السلام» شيطان را ديد كه كلاه بلندى بر سر دارد، علت آن را سؤال كرد. گفت: با اين كلاه، دل هاى بنى آدم را صيد مى كنم.
ماجراى شگفت انگيز گفتگوى حضرت يحيى با ابليس
در كتاب مجالس، ابن الشيخ از حضرت رضا «عليه السلام»، از پدران بزرگوارش نقل شده كه فرموده اند: ابليس از زمان آدم تا زمان حضرت مسيح «عليه السلام»، به سراغ انبيا «عليهم السلام» مى آمد و با آنان به گفتگو مى پرداخت، و از ايشان پرسش مى نمود، و با هيچ كدام به قدر حضرت يحيى مأنوس نبود.
روزى يحيى بن زكريا به وى گفت: اى ابامره! مرا به تو حاجتى است. گفت: تو بزرگتر از آنى كه از من چيزى بخواهى، و تو را رد كنم. مطمئن باش كه هرچه بخواهى، دست رد به سينه ات نمى زنم. يحيى گفت: دلم مى خواهد دام هايى را كه با آن بنى نوع بشر را صيد مى كنى، به من نشان دهى. ابليس گفت: با كمال افتخار اطاعت مى كنم، و فردا آن ها را به نظرت مى رسانم.
صبح فرداى آن روز، يحيى «عليه السلام» در خانه خود نشست و در انتظار وعده ابليس بود، و در خانه را محكم به روى خود بسته بود، كه ناگاه ابليس از سوراخى كه در خانه او بود، در آمد و در برابرش قرار گرفت.
يحيى ديد كه ابليس از صورت، ميمون و از بدن، خوك است. شكاف چشم ها و لب هايش بر خلاف معمول، از بالا به پايين و فواصل دندان هايش زياد و استخوان فك بالا و پايين او به هم چسبيده است، و ديد كه چهار دست دارد. دو دست در سينه و دو دست در شانه، غوزك پاهايش در جلو و انگشتان آن در عقب است. قبايى بر تن و كمربندى بر كمر دارد كه تارهاى آن رنگارنگ است، و در دست او زنگى بزرگ و بر سرش، كلاهخودى است كه آهنى شبيه به قلاب از آن آويزان است.
يحيى «عليه السلام» پس از تماشاى اين منظره پرسيد: اين كمربند چيست كه بر كمر دارى؟ گفت: اين كيش مجوسيت است، كه من خود آن را درست كرده و در نظر مجوسيان زينتش دادم. پرسيد: چرا تارهاى آن رنگارنگ است؟ گفت: اين رنگ ها، انواع آرايش زنان است، زنان خود را به انواع مختلفى مى آرايند، تا يكى از آن انواع با رنگ و جلوه طبيعى شان جور آيد. آن وقت است كه فريبندگى خاصى به خود مى گيرند، و من مردم را با آن جلوه فريب مى دهم.
پرسيد: اين زنگ چيست كه به دست گرفته اى؟ گفت: اين مجمع تمامى لذات از قبيل طنبور، چنگ، ساز، طبل، نى و سرنا است، مردم در مجلس شراب حاضر مى شوند و شراب هم مى خورند، ولى آن طور كه بايد لذت نمى برند، من اين زنگ را در بين آنان به حركت در مى آورم. به محض اين كه صدايش به گوش شان خورد، شرم از آنان زايل گشته، يكى به رقص در مى آيد و يكى چغانه مى زند و يكى جامه مى درد.
پرسيد: چه چيز بيشتر خشنودى تو را فراهم مى كند؟ گفت: زنان بهترين تله و دام من هستند، وقتى ببينم پارسايان زياد مرا لعنت مى كنند، دست به دامن زنان مى شوم و از راه غريزه جنسى، كارشان را ساخته، به همين وسيله خاطر خود را آسوده مى سازم.
پرسيد: اين كلاهخود چيست كه بر سر نهاده اى؟ گفت: با اين كلاه، خود را از شر نفرين مؤمنان حفظ مى كنم. پرسيد: اين آهن چيست كه در كلاهخود تو مى بينم؟ گفت: با اين، دل هاى صالحان را زير و رو مى كنم.
در اين جا يحيى به ياد خود افتاد و پرسيد: آيا تاكنون هيچ به من دست يافته اى؟ گفت: نه، وليكن در تو خصلتى است كه من آن را دوست دارم. پرسيد: آن كدام است؟ گفت: تو مرد پُرخورى هستى و وقتى كه افطار مى كنى، سنگين مى شوى، و همين سنگينى تو را مقدارى از نماز و شب زنده دارى باز مى دارد، و من به همين خوشحال مى شوم.
يحيى گفت: حال كه چنين است، من هم با خدا عهد مى بندم تا چندى كه زنده ام، هيچ وقت خود را از طعام سير نكنم. ابليس گفت: من نيز با خدا عهد مى بندم تا چندى كه زنده ام، نسبت به احدى خيرخواهى نكنم. اين بگفت و از نزد يحيى بيرون رفت، و ديگر به سراغ او نيامد.
بررسى گفتگوى ابليس با پيامبران الهى
مؤلف: اين حديث از طرق اهل سنت، به طور مبسوط ترى روايت شده است. و در روايات ديگرى، مجالس و گفتگوها و محاورات ديگرى براى ابليس نقل شده كه با آدم و نوح، موسى، عيسى و رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» داشته است. روايات بسيار زياد ديگرى از طريق شيعه و سنى نيز هست، كه انواع نيرنگ ها و خدعه هاى او را در انواع گناهان بيان مى كند.
همه اين روايات، شاهد بر اين است كه تسويلات شيطان، از قبيل تشكلاتى است كه موجودات مثالى دارند، همان طورى كه حوادث اين عالَم در عالَم رؤيا به شكل مناسب خود مجسم مى شود، شيطان نيز در هر گناهى به شكلى در مى آيد، كه مناسب با نوع آن گناه است.
اگر در اين روايات دقت كنيم، خواهيم ديد خصوصياتى هم كه در روايات قسم اول ذكر شده، نسبت هاى مختلفى است كه ابليس با اشياء داشته و مردم را به وسوسه هايى دعوت مى كند كه مناسب با آن است. و بنابراين مى توان گفت: تمامى تسويلاتى كه در اين دو دسته روايات از شيطان ذكر شده، همه از تجسم هاى مثالى است، نه تجسم مادى كه حشويه و بعضى از محدثان قائل شده و پنداشته اند كه كيش مجوسيت در بين بشر امرى اعتقادى است، عينا همين امر اعتقادى در نزد شيطان كمربندى است از چرم كه با آن، كمر خود را مى بندد.
و يا پنداشته اند كه ابليس، گاهى انسان واقعى و داراى حقيقت انسانيت و قوا و اعمال او است، و گاهى حيوانى از حيوانات بى زبان و داراى حقيقت نوعى آن حيوان است و گاهى جماد و موجودى بدون حيات و شعور است. و يا پنداشته اند كه اين صورت ها اشكالى است كه عارض بر ماده ابليس مى شود. زيرا اين مطالب احتمالاتى است كه روايات به كلى از دلالت بر آن اجنبى و بيگانه است.
البته اين روايات طورى نيست كه بتوان به يك يك آنها اعتماد نمود. زيرا اولا سند همه آن ها صحيح نيست و ثانيا آن رواياتى هم كه سندشان صحيح است، رواياتى آحادند كه نمى توان در مثل اين مسأله كه يك مسأله اعتقادى و اصولى است، به آن تمسك جست.
بله، فقيه مى تواند در استفاده حكمى از احكام فرعى، مانند استحباب و كراهت به آن ها استدلال كند، وليكن اين را هم بايد بگوييم كه اين روايات، در عين اين كه متواتر لفظى نيستند، چنين هم نيست كه به كلى به كار مسأله مورد بحث نخورند. زيرا انسان از مجموع آن ها، مخصوصا به ضميمه آياتى كه مؤيد آن ها است، اطمينان به صدور بعضى از آن ها پيدا مى كند.
آيات ۲۶ - ۳۶ سوره اعراف
يَا بَنى آدَمَ قَدْ أَنزَلْنَا عَلَيْكمْ لِبَاساً يُوَارِى سوْءَتِكُمْ وَ رِيشاً وَ لِبَاس التَّقْوَى ذَلِك خَيرٌ ذَلِك مِنْ آيَاتِ اللَّهِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ(۲۶)
يَا بَنى آدَمَ لا يَفْتِنَنَّكمُ الشيْطانُ كَمَا أَخْرَجَ أَبَوَيْكُم مِّنَ الْجَنَّةِ يَنزِعُ عَنهُمَا لِبَاسهُمَا لِيرِيَهُمَا سوْءَتهِمَا إِنَّهُ يَرَاكُمْ هُوَ وَ قَبِيلُهُ مِنْ حَيْث لا تَرَوْنهُمْ إِنَّا جَعَلْنَا الشيَاطِينَ أَوْلِيَاءَ لِلَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ(۲۷)
وَ إِذَا فَعَلُوا فَاحِشةً قَالُوا وَجَدْنَا عَلَيهَا ءَابَاءَنَا وَ اللَّهُ أَمَرَنَا بهَا قُلْ إِنَّ اللَّهَ لا يَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ أَ تَقُولُونَ عَلى اللَّهِ مَا لا تَعْلَمُونَ(۲۸)
قُلْ أَمَرَ رَبى بِالْقِسطِ وَ أَقِيمُوا وُجُوهَكُمْ عِندَ كلِّ مَسجِدٍ وَ ادْعُوهُ مخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ كَمَا بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ(۲۹)
فَرِيقاً هَدَى وَ فَرِيقاً حَقَّ عَلَيهِمُ الضلَالَةُ إِنَّهُمُ اتخَذُوا الشيَاطِينَ أَوْلِيَاءَ مِن دُونِ اللَّهِ وَ يحْسبُونَ أَنهُم مُّهْتَدُونَ(۳۰)
يَا بَنى آدَمَ خُذُوا زِينَتَكمْ عِندَ كلِّ مَسجِدٍ وَ كلُوا وَ اشرَبُوا وَ لا تُسرِفُوا إِنَّهُ لا يحِب الْمُسرِفِينَ(۳۱)
قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ الَّتى أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَ الطيِّبَاتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِىَ لِلَّذِينَ آمَنُوا فى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا خَالِصةً يَوْمَ الْقِيَامَةِ كَذَلِك نُفَصلُ الآيَاتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ(۳۲)
قُلْ إِنَّمَا حَرَّمَ رَبىَ الْفَوَاحِش مَا ظهَرَ مِنهَا وَ مَا بَطنَ وَ الاثْمَ وَ الْبَغْىَ بِغَيرِ الْحَقِّ وَ أَن تُشرِكُوا بِاللَّهِ مَا لَمْ يُنزِّلْ بِهِ سلْطاناً وَ أَن تَقُولُوا عَلى اللَّهِ مَا لا تَعْلَمُونَ(۳۳)
وَ لِكلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لا يَستَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَستَقْدِمُونَ(۳۴)
يَا بَنى آدَمَ إِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ رُسلٌ مِّنكُمْ يَقُصونَ عَلَيْكمْ آيَاتى فَمَنِ اتَّقَى وَ أَصلَحَ فَلا خَوْفٌ عَلَيهِمْ وَ لا هُمْ يحْزَنُونَ(۳۵)
وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَ استَكْبرُوا عَنهَا أُولَئك أَصحَاب النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ(۳۶)
اى فرزندان آدم! ما بر شما لباسى فرو فرستاديم كه عورت هاى شما را مى پوشاند و نيز پوششى زيبا نازل كرديم، و لباس تقوا بهتر است كه آن از آيات خدا است، شايد ايشان متذكر شوند. (۲۶)
اى فرزندان آدم! شيطان شما را نفريبد، چنان كه پدر و مادر شما را از بهشت بيرون كرد، لباس ايشان را از تن شان مى كند تا عورت هاشان را به ايشان بنماياند، شيطان و دسته وى شما را از آن جايى مى بينند كه شما نمى بينيد، ما شيطان ها را سرپرست كسانى قرار داديم كه ايمان نمى آورند. (۲۷)
و چون كارى زشت كنند، گويند پدران خود را چنين يافتيم و خدايمان به آن فرمان داده، بگو خدا به زشتى دستور نمى دهد، آيا به خدا چيزى نسبت مى دهيد كه نمى دانيد؟ (۲۸)
بگو: خدايم به دادگرى فرمان داده، و روى خود را نزد هر مسجدى متوجه (خدا) سازيد، و او را با اخلاص در دين بخوانيد، چنان كه شما را آغاز كرد، بر مى گرديد. (۲۹)
گروهى را هدايت كرد و گروهى گمراهى بر ايشان محقق شد، زيرا آنان شياطين را به جاى خدا سرپرست گرفتند و مى پندارند كه هدايت شده اند. (۳۰)
اى فرزندان آدم! زينت و آراستگى خويش را نزد هر مسجدى اتخاذ كنيد و بخوريد و بياشاميد و اسراف مكنيد، زيرا او اسراف كنندگان را دوست ندارد. (۳۱)
بگو: چه كسى زينت خدا را كه براى بندگان خود بيرون آورده و روزى هاى پاكيزه را، حرام كرده؟ بگو آن در قيامت مخصوص كسانى است كه در دنيا ايمان آوردند، اين چنين آيات را براى مردمى كه بدانند، تفصيل مى دهيم. (۳۲)
بگو اى پيغمبر، كه خداى من هرگونه اعمال زشت را، چه در آشكار و چه در نهان و گناهكارى و ظلم بناحق و شرك به خدا را كه بر آن شرك هيچ دليل نداريد و اين كه چيزى را كه نمى دانيد، از روى جهالت به خدا نسبت دهيد، همه را حرام كرده است. (۳۳)
و براى هر گروهى اجل و سر رسيدى است. پس هرگاه مدت ايشان به سر رسد، ساعتى پس و پيش نمى شود. (۳۴)
اى فرزندان آدم! پيامبرانى از جنس شما براى شما فرستاده مى شوند كه آيات مرا بر شما مى خوانند، هر كس تقوا پيشه كند و به صلاح گرايد، بيمى بر ايشان نيست و اندوهگين نمى شوند. (۳۵)
و كسانى كه آيات ما را تكذيب كنند و از پذيرش آن ها تكبر ورزند، آنان اصحاب آتش اند، كه در آن جاويدان خواهند ماند. (۳۶)
در اين آيات و همچنين آيات قبل از آن كه راجع به داستان سجده و بهشت بود، خطاب هايى است كه اگر مورد دقت قرار گيرد و آنگاه در مقابل خطاباتى قرار داده شود كه در آيات راجع به همين قصه در ساير سوره ها، مخصوصا در سوره «طه» است، و اين معنا هم ملاحظه شود كه سوره «طه»، در مكه نازل شده و داستان سجده و بهشت آن، اجمالى است از آنچه كه در اين سوره و در سوره «بقره» است، كه در مدينه نازل شده، به دست خواهد آمد كه اين خطابات، يعنى خطاب «يا بنى آدم»، تعميم خطاب هاى خصوصى است، كه در آن آيات به خود آدم شده است، بلكه به بيانى كه قبلا گفته شد، اصل داستان مربوط به آدم است و در اين آيات، به عموم فرزندان او تعميم يافته است.
و اين چهار خطاب كه با قول «يا بنى آدم» شروع شده، سه موردش راجع به تحذير از فتنه شيطان و خوردن، نوشيدن و لباس مى باشد، و تعميم مطلبى است كه خداوند آن را در سوره «طه»، بدين گونه ذكر فرموده است: «يا آدم إن هذا عدو لك و لزوجك فلا يخرجنكما من الجنة فتشقى إن لك أن لا تجوع فيها و لا تعرى و انك لا تظمأ فيها و لا تضحى»، و خطاب چهارم نيز تعميم اين قول خدا: «فإما يأتينكم منى هدى» مى باشد.
اگر اين خطاب ها را از قصه مورد بحث انتزاع نموده، تعميم بعد از تخصيص آن را و همچنين تفريع احكام ديگرى را كه بر آن شده، در نظر بگيريم، خواهيم ديد احكامى كه در اين جا به طور اجمال ذكر شده، شرايع الهى ای است كه بدون استثنا، در جميع اديان الهى وجود داشته.
و نيز خواهيم ديد كليه مقدراتى كه انسان نسبت به سعادت و شقاوت و امثال آن دارد، همه منتهى به اين داستان مى شود، و در حقيقت، آنچه از اين گونه مقدرات براى بشر پيش مى آيد، حاصلى است كه از كشت آن روز درو مى شود، و آن داستان ريشه اين شاخ و برگ ها و فهرست اين تفاضيل است.
«يَا بَنى آدَمَ قَدْ أَنزَلْنَا عَلَيْكمْ لِبَاساً يُوَرِى سوْءَتِكُمْ وَ رِيشاً»:
كلمه «لباس» در اصل مصدر است و در اين جا، به معناى چيزى است كه براى پوشيدن و پوشانيدن بدن صلاحيت داشته باشد.
«ريش»، به معناى هر پوششى است كه مايه زينت و جمال باشد. اين كلمه در اصل لغت، به معناى پر پرندگان است، و به اعتبار اين كه پر پرنده مايه زينت آن است، در غير پرنده نيز استعمال مى شود، و چه بسا به اثاث خانه و متاع آن نيز اطلاق شود.
و گويا مراد از اين كه فرمود: «ما بر شما لباس و ريش نازل كرديم»، اين باشد كه ما آن را براى شما آفريديم، همچنان كه در آيه «و أانزلنا الحديد فيه بأس شديد و منافع»، و آيه «و أنزل لكم من الانعام ثمانية أزواج» نازل كردن به اين معنا آمده است.
علاوه بر اين كه در آيه «و إن من شئ إلا عندنا خزائنه و ما ننزله إلا بقدر معلوم»، از نظر اين كه هر موجودى از عالَم غيب به عالَم شهادت فرود آمده، خلقت هر چيزى به انزال آن تعبير شده است.
جميع موجودات و آثار و اعمال آن ها، منتهى به ذات پروردگارند
البته همه مى دانيم كه «لباس»، به معناى چيزى است كه انسان آن را براى پوشيدن تهيه مى كند. نه مواد اصلى آن، از قبيل پنبه، پشم، ابريشم و غيره كه پس از انجام عملياتى از قبيل رشتن، بافتن، بريدن و دوختن، به صورت لباس در مى آيد.
بنابراين، آيه مورد بحث كه لباس را با اين كه عمل خود انسان است، مخلوق خدا شمرده، نظير آيه «و الله خلقكم و ما تعملون» است، كه عمل انسان را هم مخلوق خدا شمرده است، و جهتش اين است كه از نظر تكوين، فرقى ميان نسبتى كه عمل انسان به خدا دارد، و نسبتى كه عمل طبايع از قبيل زردى طلا و شيرينى عسل و روئيدن گياهان به وى دارد، نيست. زيرا جميع علل و اسباب و قدرت آن ها، همه منتهى به خداى سبحان است، و خداوند به همه آن ها و آثارشان احاطه دارد.
البته اين كه گفتيم جميع موجودات و آثار و اعمال طبيعى و اختيارى آن ها منتهى به ذات پروردگارند، معنايش اين نيست كه نسبت خلقت به همه اشيا يكنواخت است، به طورى كه نواقص و قبائحى كه در آن ها ديده مى شود، مخلوق خدا باشد. نه، چنين نيست. زيرا هر چيزى كه معناى نقص و قبح را دارا باشد، چه مانند گناهان از مقوله عمل اختيارى بوده باشد و چه مانند گزيدن عقرب عمل غريزى باشد، برگشت حقيقی اش، به فقدان كمال و نداشتن تماميت و زيبايى در خلقت است، و همه اين ها امورى است عدمى كه خلقت به آن تعلق نمى گيرد.
جمله «يوارى سواتكم»، كه وصف براى «لباس» است، دلالت دارد بر اين كه لباس پوشش واجب و لازمى است، كه كسى از آن بى نياز نيست، و آن پوشش عضوى است كه برهنه بودنش زشت و مايه رسوايى آدمى است، به خلاف «ريش»، كه به معناى پوشش زايد بر مقدار حاجت و باعث زينت و جمال است.
خداى تعالى، در اين جمله بر آدميان منت مى گذارد كه به پوشيدن لباس و آرايش خود هدايت شان كرده است. و به طورى كه بعضى گفته اند، اين آيه دلالت بر اباحه لباس زينت دارد.
مراد از «لباس تقوا» و بهتر بودن آن، از لباس ظاهر
«وَ لِبَاس التَّقْوَى ذَلِك خَيرٌ...»:
در اين جا، از ذكر لباس ظاهر و پوشاندن عورت ظاهرى به ذكر لباس باطن و چيزى كه سيئات باطنى را مى پوشاند، و آدمى را از شرك و گناه كه باعث رسوايى او است، باز مى دارد، منتقل شده است.
آرى، آن تأثر و انفعالى كه از كشف عورت به آدمى دست مى دهد، در عورت ظاهرى و باطنی اش از يك سنخ است، با اين تفاوت كه تأثر از بروز معايب باطنى بيشتر و ناگوارتر و دوامش زيادتر است، زيرا حسابگر آن مردم نيستند، بلكه خداى تعالى است و نتيجه اش هم اعراض مردم نيست، بلكه شقاوت و بدبختى دائمى و آتشى است كه به دل ها سرايت مى كند، و به همين دليل، لباس تقوا نيز، از لباس ظاهر بهتر است.
براى تتميم اين نكته به دنبال جمله مزبور فرمود: «ذلك من آيات الله لعلهم يذكرون». در اين جمله لباسى را كه انسان به استفاده از آن هدايت شده، آيتى الهى شمرده كه اگر انسان به دقت در آن بنگرد، خواهد فهميد كه در باطن او معايب و نواقصى است كه آشكار شدنش باعث رسوايى او است. و آن معايب، عبارت است از رذايل نفس كه اهميتش به مراتب بيشتر از معايب ظاهرى و پوشاندنش واجب تر از پوشاندن عيب و عورت ظاهرى است، و نيز خواهد فهميد كه همان طورى كه براى پوشاندن معايب ظاهرى لباسى است، براى پوشاندن معايب درونى نيز لباسى است، و آن همان لباس تقوا است كه خداوند به آن امر فرموده و به زبان انبياى بزرگوار، آن را براى بشر بيان كرده است.
البته در تفسير «لباس تقوى»، مفسران را اقوال و نظريات ديگرى است. بعضى آن را به ايمان به خدا و عمل صالح، و بعضى ديگر به حسن ظاهر، و برخى هم آن را به حيا تفسير كرده اند.
عده اى ديگر گفته اند: مقصود از آن، لباس هاى پشمينه و خشنى است كه پارسايان از در تواضع و افتادگى به تن مى كنند. بعضى هم آن را به اسلام، و بعضى به لباس جنگ، و بعضى به ساتر عورت و بعضى به ترس از خدا معنا كرده اند.
عده اى هم آن را به لباسى كه پرهيزكاران در قيامت مى پوشند، تفسير كرده و گفته اند: معناى اين كه فرمود: «لباس تقوا، بهتر است»، اين است كه لباس تقواى قيامت، بهتر از لباس هاى دنيا است. و خواننده عزيز، به خوبى مى داند كه هيچ يك از اين اقوال آن طور كه بايد، با سياق آيه منطبق نيست.
تمثيلى از درآوردن لباس تقوا، از اندام همه آدميان، توسط شيطان
«يَا بَنى آدَمَ لا يَفْتِنَنَّكمُ الشيْطانُ كَمَا أَخْرَجَ أَبَوَيْكُم مِّنَ الْجَنَّةِ...»:
اين آيه، گرچه با خطاب «يا بنى آدم» از آيات قبل جدا شده، الا اين كه بر حسب معنا، تتمه همان مفاد است. به شهادت اين كه كلمه «سوآت» دوباره ذكر شده است، و بنابراين، معناى آن چنين مى شود:
«اى بنى آدم! بدانيد كه براى شما معايبى است كه جز لباس تقوا، چيزى آن را نمى پوشاند، و لباس تقوا، همان لباسى است كه ما از راه فطرت به شما پوشانده ايم. پس زنهار! كه شيطان فريبتان دهد و اين جامه خدادادى را از تن شما بيرون نمايد، همان طورى كه در بهشت از تن پدر و مادرتان بيرون كرد.
آرى، ما شيطان ها را اولياى كسانى قرار داديم، كه به آيات ما ايمان نياورده، با پاى خود دنبال آن ها به راه بيفتند».
از اين جا معلوم مى شود آن كارى كه ابليس در بهشت با آدم و حوا كرده (كندن لباس براى نماياندن عورت هايشان)، تمثيلى است كه كندن لباس تقوا را از تن همه آدميان، به سبب فريفتن ايشان نشان مى دهد، و هر انسانى تا فريب شيطان را نخورده، در بهشت سعادت است و همين كه فريفته او شد، خداوند او را از آن بيرون مى كند.
«إنه يريكم هو و قبيله من حيث لا ترونهم» - اين جمله نهى قبلى را تأكيد نموده، مى فهماند راه نجات از فتنه هاى ابليس بسيار باريك است. زيرا وى طورى به انسان نزديك مى شود و او را مى فريبد كه خود او نمى فهمد. آرى، انسان غير از خود كسى را سراغ ندارد، كه به جانب شر دعوت و به سوى شقاوت راهنمايى اش كند.
«إنا جعلنا الشياطين أولياء للذين لا يؤمنون» - اين جمله نيز، تأكيد ديگرى است براى نهى مزبور، و چنين مى فهماند كه ولايت شيطان ها در آدمى، تنها ولايت و قدرت بر فريب دادن او است، به طورى كه اگر از اين راه توانستند كارى بكنند، به دنبالش هر كار ديگرى مى كنند، همچنان كه از آيه «و استفزز من استطعت منهم بصوتك و أجلب عليهم بخيلك و رجلك و شاركهم فى الأموال و الأولاد و عدهم و ما يعدهم الشيطان إلا غرورا، إن عبادى ليس لك عليهم سلطان و كفى بربك وكيلا»، و آيه «إنه ليس له سلطان على الذين آمنوا و على ربهم يتوكلون»، و آيه «إن عبادى ليس لك عليهم سلطان إلا من اتبعك من الغاوين» نيز، اين معنا بر مى آيد.
چون اگر اين آيات را به ضميمه آيات مورد بحث يكجا مورد دقت قرار دهيم، خواهيم فهميد كه شيطان ها بر مؤمنان و متوكلين و آنان كه خداوند ايشان را بنده خود به شمار آورده و فرموده: «عبادى...»، هيچ گونه ولايتى ندارند. اگر چه احيانا به لغزش شان دست يابند، تنها ولايت شان بر كسانى است كه ايمان به خدا نياورده اند.
و ظاهرا مقصود از اين «ايمان نياوردن»، تكذيب خدا و آيات او است، و معلوم است كه اين معنا يك معناى اخصى است از كفر و شرك به خدا. براى اين كه همان معناى عامى است كه در ذيل اين داستان در سوره بقره، در آيه «و الذين كفروا و كذبوا بآياتنا أولئك أصحاب النارهم فيها خالدون»، و در ذيل همين داستان در اين سوره، در آيه «و الذين كذبوا بآياتنا و استكبروا عنها أولئك أصحاب النار هم فيها خالدون» ذكر شده است.
«وَ إِذَا فَعَلُوا فَاحِشةً قَالُوا وَجَدْنَا عَلَيهَا آبَاءَنَا وَ اللَّهُ أَمَرَنَا بهَا...»:
در اين جمله، از خطابى كه در آيات قبل به بنى آدم شده بود، رجوع نموده و خطاب را متوجه شخص رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» نموده است، تا بدين وسيله از همه خطاب هاى عمومى گذشته، خطاب هاى خاصى براى امتش انتزاع نموده، بفهماند آنچه تاكنون به عموم بنى آدم خطاب مى كرديم، امت اسلام به عنايت بيشترى مورد آن و مخاطب به آن هست، همچنان كه در آيه «يا بنى آدم قد أنزلنا عليكم لباسا» همين التفات را به كار برده و پس از خطاب عمومى به بنى نوع بشر، خطاب خاصى متوجه رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» نموده و فرموده: «ذلك من آيات الله لعلهم يذكرون».
كوتاه سخن: در داستان بهشت آدم، اصل ثابتى بود و آن، اين كه باعث خروج آدم و همسرش از بهشت، همانا بروز «سوآت» بود، و از آن اصل ثابت نيز، چنين استفاده شد كه خداى تعالى، به هيچ وجه راضى نيست كه بنى آدم مرتكب فحشا و عمل زشت شوند.
اينك به دنبال آن داستان در اين آيه، فحشا و اعمال شنيع مشركان را ذكر كرده و عذرشان را كه گفته اند: «اولا پدران ما چنين مى كرده اند و ثانيا خدا هم به ما چنين دستور داده» نيز ذكر فرموده، سپس به اصل ثابت فوق تمسك جسته و به رسول گرامی اش مى فرمايد تا به آنان بفهماند كه اين حرف افترا به خدا است. زيرا خداوند امر به فحشا نمى كند و به هيچ وجه به آن راضى نيست. اگر راضى مى بود، آدم و همسرش را به خاطر آن از بهشت بيرون نمى كرد.
همان طورى كه اشاره شد، در اين آيه براى مشركان، دو عذر ذكر شده كه در ارتكاب فحشا با آن اعتذار مى جسته اند: يكى اين كه «پدران ما چنين مى كرده اند»، و ديگرى اين كه «خداوند هم به ما چنين دستور داده».
از اين دو عذر، آن عذرى كه مربوط به خطاب عمومى «يا بنى آدم» است كه در اين داستان مكرر ذكر شده، همانا عذر دوم است. و به همين جهت در آيه شريفه، متعرض رد و پاسخ از همان شده است. و اما عذر اولشان، گرچه در جاى خود عذر غيرموجهى است، و خداوند هم آن را موجه نمى داند، و در موارد زيادى از كلام مجيد خود، آن را به امثال آيه «أو لو كان آبائهم لا يعقلون شيئا و لا يهتدون» رد كرده، الا اين كه داستان مورد بحث، تنها شاهد بطلان عذر دوم آنان است.
مراد از «فاحشه»، در آیه: «إذا فعلوا فاحشة قالوا...»
عده اى از مفسران گفته اند: جمله «إذا فعلوا فاحشه...» اشاره است به عادت زشتى كه در ميان مردم دوران جاهليت معمول بوده است. آن ها به استناد اين كه در لباس هاى شان خدا را معصيت كرده اند، لخت مادرزاد شده و دور خانه خدا طواف مى كرده اند.
از فراء نيز نقل شده كه گفته است: اعراب جاهليت را رسم چنين بود كه رشته هايى از چرم و يا از پشم به نوارى آويزان كرده، آن نوار را طورى به كمر خود مى بستند و رشته ها در برابر عورت شان قرار مى گرفت و تا اندازه اى آن را مى پوشاند. اين رشته ها را در صورتى كه از چرم درست مى شد، «حوف»، و اگر از پشم بود، «رهط» مى ناميدند. زنان نيز برهنه شده، استخوان كتف يا چيز ديگرى به خود مى بستند، و به اين بيت مترنم مى شدند:
«اليوم يبدو بعضه أو كله * و ما بدا منه فلا أحله»
اين رسم همچنان در بين اعراب ادامه داشت، تا آن كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، پس از فتح مكه، على «عليه السلام» را فرستاد، تا آيات برائت را بر آنان تلاوت نموده و ايشان را از اين عمل زشت منع كند.
و گويا قبل از تسلط آن جناب بر آنان، هر وقت خود آن حضرت و يا بعضى از مسلمين بر اين عمل زشت شان اعتراض مى نمودند و آنان را سرزنش مى كردند، در جواب مى گفتند: «ما پدران خود را يافتيم كه اين طور طواف مى كردند، و خدا به ما چنين دستور داده». لذا خداى تعالى، در آيه «إن الله لا يأمر بالفحشاء أتقولون على الله ما لا تعلمون» گفتارشان را رد نموده و مذمت شان فرموده است.
بعيد نيست كه اين گفته فراء صحيح باشد، و در خود آيه هم شواهدى بر آن هست:
يكى اين كه عمل مشركان را «فحشاء» خوانده، كه به معناى كار بسيار شنيع و زشت است.
ديگر اين كه عذر دوم شان را اين دانسته كه «خدا ما را به آن امر فرموده»، چون از اين جمله بر مى آيد عمل شنيعى را كه مرتكب مى شده اند، در شكل عبادتى بوده. پس بعيد نيست كه همان طواف كذايى بوده باشد. وليكن از آن جايى كه كلمه فحشاء در آيه مطلق است، قابليت انطباق بر هر عمل زشت ديگرى دارد. عمل زشت هم يكى دو تا نيست، مردم، مخصوصا مردم زمان ما كارهايى مى كنند كه هيچ دست كم از طواف كذايى اعراب ندارد.
«قُلْ أَمَرَ رَبى بِالْقِسطِ وَ أَقِيمُوا وُجُوهَكُمْ عِندَ كلِّ مَسجِدٍ وَ ادْعُوهُ مخْلِصِينَ لَهُ الدِّين»:
پس از آن كه در آيه قبلى امر به فحشاء را نفى نمود و فرمود: «اين افترايى است كه به خدا مى بنديد و هيچ شاهد و دليلى از طريق وحى نداريد». در اين آيه چيزى را كه خدا به آن امر كرده، ذكر مى كند، و معلوم است كه چنين چيزى مقابل آن امر شنيعى است كه در آيه قبلى بود، و آن «قسط» است، كه قرار گرفتنش در برابر آن امر شنيع مى فهماند كه آن امر كارى بوده كه از حد ميانه به طرف افراط و يا تفريط منحرف بوده است.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |