تفسیر:المیزان جلد۶ بخش۲

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



چهار دسته آيات شريفه درباره : ولايت تكوينى خدا، ولايت تشريعى خدا، ولايت رسول الله (ص) و ولايت امام على (ع)

و خداوند متعال براى خود دو سنخ ولايت نشان داده ، يكى ولايت تكوينى كه آيات راجع به آن را ذيلا درج مى كنيم . دوم ولايت تشريعى كه به آيات آن نيز اشاره مى نماييم ، آنگاه در آيات ديگرى اين ولايت تشريعى را به رسول خود استناد مى دهد و در آيه مورد بحث همان را براى اميرالمؤ منين (عليه السلام ) ثابت مى كند، پس در اينجا چهار جور از آيات قرآنى هست : ۱ - آياتى كه اشاره به ولايت تكوينى خداى متعال دارد، و اينكه خداى متعال هر گونه تصرف در هر موجود و هر رقم تدبير و به هر طورى كه خود بخواهد برايش ميسور و صحيح و روا است ، مانند اين آيات : «أَمِ اتخَذُوا مِن دُونِهِ أَوْلِيَاءَ فَاللَّهُ هُوَ الْوَلىُّ » و «مَا لَكُم مِّن دُونِهِ مِن وَلىٍّ وَ لا شفِيعٍ أَ فَلا تَتَذَكَّرُونَ » و «أَنت وَليّيى فى الدُّنْيَا وَ الاَخِرَةِ » و «فَما لَهُ مِنْ وَلِىٍّ مِنْ بَعْدِهِ» و در همين معنا مى فرمايد: «وَ نحْنُ أَقْرَب إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ » و نيز مى فرمايد: «وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يحُولُ بَينَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ» و چه بسا آيات زير را هم كه راجع به ولايت به معناى نصرت است بتوان جزو همين آيات شمرد. چون نصرت مؤ منين هم خود يك رقم تصرف است ، و آن آيات اينها است : «ذَلِك بِأَنَّ اللَّهَ مَوْلى الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ أَنَّ الْكَفِرِينَ لا مَوْلى لهَُمْ » و: «فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلاهُ » و اين آيه : «وَ كانَ حَقاًّ عَلَيْنَا نَصرُ الْمُؤْمِنِينَ » هم با اينكه لفظ مولى يا ولايت در آن نيست با اين وصف چون از جهت معنا از مقوله آيات فوق است بايد در زمره آنها بشمار آيد اين آيات دسته اول . ۲ - اما دسته دوم ، يعنى آياتى كه ولايت تشريع شريعت و هدايت و ارشاد توفيق و امثال اينها را براى خداى متعال ثابت مى كند، آنها نيز از اين قرارند: «اللَّهُ وَلىُّ الَّذِينَ ءَامَنُوا يُخْرِجُهُم مِّنَ الظلُمَتِ إِلى النُّورِ » و «وَ اللَّهُ وَلىُّ الْمُؤْمِنِينَ » و «وَ اللَّهُ وَلىُّ الْمُتَّقِينَ » و آيات زير هم در مقام بيان همين جهت اند: «وَ مَا كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضى اللَّهُ وَ رَسولُهُ أَمْراً أَن يَكُونَ لهَُمُ الخِْيرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَن يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسولَهُ فَقَدْ ضلَّ ضلَلاً مُّبِيناً » پس نتيجه اين دو دسته آيات اين شد كه دو سنخ ولايت براى خداى متعال هست يكى ولايت تكوينى و يكى تشريعى و به عبارت ديگر يكى ولايت حقيقى و يكى ولايت اعتبارى .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۱۷

۳ - ولايت تشريعى الميزان اما آيات دسته سوم ، يعنى آياتى كه را كه در آيات قبل براى خداوند ثابت مى كرد در آنها همان را براى رسول خدا ثابت مى كند و قيام به تشريع و دعوت به دين و تربيت امت و حكومت بين آنان و قضاوت در آنان را از شؤ ون و مناصب رسالت وى مى داند، آنها نيز از اينقرارند: «النَّبىُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ » و در همين معناست آيه «إِنَّا أَنزَلْنَا إِلَيْك الْكِتَب بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَينَ النَّاسِ بمَا أَرَاك اللَّهُ » و: «إِنَّك لَتهْدِى إِلى صِراطٍ مُستَقِيمٍ » و آيه «رَسولاً مِّنهُمْ يَتْلُوا عَلَيهِمْ ءَايَتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَب وَ الحِْكْمَةَ » و: «لِتُبَينَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيهِمْ » و «أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسولَ » و «وَ مَا كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضى اللَّهُ وَ رَسولُهُ أَمْراً أَن يَكُونَ لهَُمُ الخِْيرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ » و«وَ أَنِ احْكُم بَيْنهُم بِمَا أَنزَلَ اللَّهُ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ وَ احْذَرْهُمْ أَن يَفْتِنُوك عَن بَعْضِ مَا أَنزَلَ اللَّهُ إِلَيْك ». و اما ولايت به معناى نصرت كه براى خداوند است سابقا گفتيم معنا ندارد كه رسول الله داراى آن باشد و از همين جهت در آيات قرآنى هم براى آن جناب ولايت به اين معنا ثابت نشده است . بارى جامع و فشرده اين آيات اينست كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) نيز داراى چنين ولايتى هست كه امت را بسوى خداى تعالى سوق دهد و دربين آنها حكومت و فصل خصومت كند و در تمامى شؤ ون آنها دخالت نمايد و خداى همينطور كه بر مردم اطاعت خداى تعالى واجب است اطاعت او نيز بدون قيد و شرط واجب است . پس برگشت ولايت آن حضرت بسوى ولايت تشريعى خداوند عالم است ، به اين معنا كه چون اطاعت خداوند در امور تشريعى واجب است و اطاعت رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) هم اطاعت خداست پس رسول خدا مقدم و پيشواى آنان و در نتيجه ولايت او هم همان ولايت خداوند خواهد بود. كما اينكه بعضى از آيات گذشته مانند آيه «أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسول » و آيه «وَ مَا كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضى اللَّهُ وَ رَسولُهُ ...» و آياتى ديگر به اين معنا تصريح مى كردند. ۴ - و اما قسم چهارم يعنى آياتى كه همين ولايتى را كه دسته سوم براى رسول خدا ثابت مى نمود براى اميرالمؤ منين ، على بن ابيطالب (عليه السلام ) ثابت مى كند و آنان آيات يكى همين آيه مورد بحث ما است كه بعد از اثبات ولايت تشريع براى خدا و رسول با واو عاطفه عنوان «اَلَّذينَ آمَنوُا» را كه جز بر اميرالمؤ منين منطبق نيست به آن دو عطف نموده و به يك سياق اين سخن ولايت را كه گفتيم در هر سه مورد ولايت واحده اى است براى پروردگار متعال ، البته بطور اصالت و براى رسول خدا و اميرالمؤ منين (عليه السلام ) بطور تبعيت و به اذن خدا ثابت مى كند. و اگر معناى ولايت در اين يك آيه نسبت به خداوند غير از معناى آن نسبت به «اَلَّذينَ آمَنوُا » بود صرفنظر از اينكه اين يك نحوه غلط اندازى و باعث اشتباه بود علاوه بر اين ، جا داشت كلمه ولايت را نسبت به «اَلَّذينَ » تكرار كند، تا ولايت خدا به معناى خود و آن ديگرى هم به معناى خود استعمال شده باشد و اشتباهى در بين نيايد. كما اينكه نظير اين مطلب در اين آيه رعايت شده است : «قُلْ أُذُنُ خَيرٍ لَّكمْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ يُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ »: همانطورى كه مى بينيد لفظ «يُؤْمِنُ » را تكرار كرده براى اينكه هر كدام معناى بخصوصى داشت و نيز نظير اين مطلب در آيه «أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسول » در جزء سابق گذشت . علاوه بر اين ، خود لفظ «وَليُّكُمْ» با اينكه مفرد است به مؤ منين نسبت داده شده ، و اگر مقصود از آن غير از ولايت منسوب به خدا و رسول بود بايد در اين باره «اَلَّذينَ آمَنُوا» مى فرمود، و مفسرين هم به همين جور آيه را توجيه كرده اند، يعنى ولايت را به يك معنا گرفته و گفته اند در خداى تعالى بطور اصل و در غير او به تبع مى باشد. پس از آنچه تاكنون گفته شد بدست آمد كه حصرى كه از كلمه «اِنَّما» استفاده مى شود حصر افراد است ، كانه اين ولايت عام و شامل همه است ، چه مخاطبين خيال مى كرده اند آنان كه در آيه اسم برده شده اند و چه غير آنان ، چون چنين مظنه اى در بين بوده ، آيه ولايت را منحصر كرده براى نام بردگان . ممكن هم هست به يك وجه ديگر اين حصر را قصر قلب دانست . «الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصلَوةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَوةَ وَ هُمْ رَكِعُونَ » اين جمله بيان مى كند «الذين آمنوا» را كه سابق بر اين جمله ذكر شده ، و جمله «و هم راكعون » حال است از فاعل «يوتون » و هم او عامل است در اين حال «راكعون ». «ركوع »، در لغت هياءت مخصوصه اى است در انسان ، و آن عبارت است از خميدگى ، و لذا به پير مرد سالخورده اى كه پشتش خميده ، مى گويند شيخ راكع ، يعنى پير خميده ، و در عرف شرع عبارتست از هياءت مخصوصه اى در عبادت . در قرآن مى فرمايد: «الراكعون الساجدون » و اين ركوع در حقيقت حالت خضوع و ذلت آدمى را در برابر خداوند مجسم مى سازد. چيزى كه هست در اسلام ركوع در غير نماز حتى براى خداوند مشروع نيست ،بخلاف سجود كه در غير نماز هم مشروع است ، و چون در ركوع معناى خشوع و اظهار ذلت هست گاهى همين كلمه را بطور استعاره در مطلق خشوع و تذلل و فقرى كه عادتا خالى از ذلت در برابر غير نيست بكار مى برند، مثلا مى گويند فلانى براى فلان ركوع كرد، يعنى خود را كوچك نمود و لو خم نشده باشد. «وَ مَن يَتَوَلَّ اللَّهَ وَ رَسولَهُ وَ الَّذِينَ ءَامَنُوا فَإِنَّ حِزْب اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ » تولى به معناى گرفتن ولى است و «الذين آمنوا» افاده عهد مى كند و در آن اشاره است به مؤ منين معهود، يعنى همان مؤ منين كه در «انما وليكم » ذكر شد و جمله «فان حزب الله هم الغالبون » در جاى جزاى شرط قرار گرفته و ليكن در حقيقت جزا، نيست و جزا در تقدير است و اين جمله از باب بكار بردن كبراى قياس در جاى نتيجه در اينجا ذكر شده است تا علت حكم را برساند، و تقدير آيه چنين بوده : «و من يتول فهو الغالب لانه من حزب الله و حزب الله هم الغالبون - هر كه خدا و رسول را ولى خود بگيرد غالب و پيروز است چونكه از حزب خداست و حزب خداوند هميشه غالب است ». و اين تعبير كنايه از اين است كه اينها حزب خدايند، و بنابر آنچه راغب گفته حزب به معنى جماعتى است كه در آن يك نحوه تشكيل و فشردگى باشد، و خداوند سبحان در جاى ديگر از حزب خود نام برده ، اتفاقا جائى است كه با مورد بحث ما از جهت مضمون شباهت دارد، چون فرموده است : «لا تجد قوما يومنون بالله و اليوم الاخر يوادون من حادالله و رسوله و لو كانوا آباء هم او ابناء هم او اخوانهم او عشيرتهم اولئك كتب فى قلوبهم الايمان و ايدهم بروح منه » تا آنجا كه مى فرمايد: «اولئك حزب الله الا ان حزب الله هم المفلحون » و «فلاح » به معناى پيروزى و رسيدن به مقصد و استيلاى برخواسته خويش است ، و اين استيلاى بر مراد و فلاح همان است كه خداوند متعال آنرا از جمله بهترين نويدها براى مؤ منين قرار داده و آنها را به نيل به آن بشارت داده و فرموده است : «قد افلح المؤ منون » و آياتى كه اين نويد را مى دهند زيادند و در همه آنها اين لفظ بطور مطلق بكار رفته و معلوم است كه فلاح مطلق هم رسيدن به سعادت را و هم رستگارى به نيل به حقيقت را و هم غلبه بر شقاوت و باطل و دفع آنرا هم در دنيا و هم در آخرت شامل مى شود. اما در دنيا براى اينكه مردمى رستگارند كه مجتمعشان صالح و افراد آن مجتمع همه اولياى خدا و صالح باشند و معلوم است كه در چنين مجتمع كه پايه اش بر تقوا و ورع است و شيطان در آن راه ندارد مى توان مزه زندگى واقعى را چشيده و به عالى ترين درجه لذت و برخوردارى از حيات نائل شد. و اما در آخرت بر اى اينكه چنين مردمى در آخرت در جوار رحمت خدايند. بحث روايتى

رواياتى درباره صدقه دادن امام على (ع) انگشترى خود را درحال ركوع و نزول آيات گذشته در اين باره

در كتاب كافى از على بن ابراهيم از پدرش از ابن ابى عمير از عمر بن اذينه نقل مى كند كه او از زراره و فضيل بن يسار و بكير بن اعين و محمد بن مسلم و بريد بن معاويه و ابى الجارود روايت كرده است كه حضرت ابى جعفر (عليه السلام ) فرمود: خداى عزوجل رسول خود را امر كرد به ولايت على (عليه السلام ) و اين آيه را نازل فرمود «انما وليكم الله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوه و يوتون الزكوه و هم راكعون » و نيز ولايت اولى الامر را هم بر امت اسلام واجب كرد و چون مردم نفهميدند مقصود از ولايت چيست رسول خدا را دستور داد تا برايشان ولايت را تفسير كند همانطورى كه معناى نماز و زكات و حج و روزه را تفسير فرموده است ، وقتى اين دستور رسيد، رسول الله سخت پريشان شد، و ترسيد مردم از شنيدن اين فرمان از دين بيزارى جويند و مرتد شوند و او را تكذيب كنند، ناچار به خداى خويش رجوع كرد و خداى متعال هم اين آيه را نازل فرمود: «يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس ». بعد از نزول اين آيه رسول خدا قيام به امتثال و انجام دستور خداى متعال نمود، يعنى در روز غدير خم ولايت على (عليه السلام ) را بر مردم ابلاغ كرد. دستور فرمود تا ندا كنند كه : «الصلوه جامعه » مردم آماده نماز شوند، آنگاه دستور پروردگار را مبنى بر ولايت على (عليه السلام ) به مردم گوشزد نمود و فرمود تا حاضرين ماجرا را به غائبين برسانند، عمر بن اذينه - راوى اين حديث - مى گويد: غير از ابى جارود مابقى آنان كه من از آنان روايت را نقل مى كنم همه گفتند كه حضرت فرمود اين فريضه ، آخرين تكليفى است كه از ناحيه آفريدگار جهان بسوى بشر نازل شد و لذا اين آيه فرود آمد: «اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى ». آنگاه امام باقر (عليه السلام ) فرمود: خداى تعالى مى فرمايد: بعد از اين ديگر فريضه اى براى شما مسلمين نازل نمى كنم ، براى اينكه فرايض شما تكميل شد. و در كتاب تفسير برهان و كتاب غايه المرام از صدوق (عليه الرحمه ) روايت مى كند كه او در ذيل آيه «انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا» از ابى الجارود از حضرت ابى جعفر (عليه السلام ) روايت مى كند كه فرمود: طايفه اى از يهود مسلمان شدند از آن جمله عبدالله بن سلام ، اسد، ثعلبه ، ابن ياءمين و ابن صوريا بودند كه همگى خدمت رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) عرض كردند يا نبى الله حضرت موسى وصيت كرد به يوشع بن نون و او را جانشين خود قرار داد، وصى شما كيست يا رسول الله ؟ و بعد از تو ولى و سرپرست ما كيست ؟ در پاسخ اين سؤ ال اين آيه نازل شد: «انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوه و يوتون الزكوه و هم راكعون » آنگاه رسول خدا فرمود برخيزيد، همه برخاسته و به مسجد آمدند، مردى فقير و سائل داشت از مسجد بطرف آن جناب مى آمد، حضرت فرمود: اى مرد آيا كسى بتو چيزى داده ؟ عرض كرد: آرى ، اين اكنون به من داد، حضرت پرسيد چه كسى ؟ عرض كرد آن مردى كه مشغول نماز است ، پرسيد در چه حالى بتو داد؟ عرض كرد در حال ركوع ، حضرت تكبير گفت . اهل مسجد همه تكبير گفتند، حضرت رو به آن مردم كرد و فرمود: پس از من على (عليه السلام ) ولى شماست ، آنان نيز گفتند ما به خداوندى خداى تعالى و به نبوت محمد (صلى الله عليه و آله ) و ولايت على (عليه السلام ) راضى و خشنوديم ، آنگاه اين آيه نازل شد: «و من يتول الله و رسوله و الذين آمنوا فان حزب الله هم الغالبون » (تا آخر حديث ). على بن ابراهيم قمى در تفسير خود مى گويد: پدرم برايم روايت كرد از صفوان از اءبان بن عثمان از ابى حمره ثمالى از حضرت ابى جعفر (عليه السلام ) كه فرمود روزى رسول الله (صلى الله عليه و آله ) با جمعى از يهود كه از جمله آنها عبدالله بن سلام بود نشسته بودند. در آن بين ، حالت وحى به آن جناب دست داد و اين آيه نازل شد، پس رسول الله (صلى الله عليه و آله ) از منزل بسوى مسجد بيرون شد و در راه به سائلى برخورد كه بسويش مى آمد، پرسيد آيا كسى بتو چيزى داده ؟ عرض كرد: آرى آن شخص كه هم الان مشغول نماز است ، آنگاه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) نزديك شد و ديد كه او على بن ابيطالب است . مؤ لف : همين روايت را عياشى در تفسير خود از آن حضرت نقل نموده .

حديث ولايت اميرالمؤمنين «ع» بر روايت ابورافع

و در امالى شيخ طوسى (رضوان الله عليه ) است كه مى گويد: محمد بن محمد يعنى شيخ مفيد (رحمه الله عليه ) براى من روايت كرد از ابو الحسن على بن محمد كاتب او، گفت براى من حديث كرد حسن بن على زعفرانى از ابو اسحاق ابراهيم بن محمد ثقفى از محمد بن على از عباس بن عبد الله عنبرى از عبد الرحمن بن اسود كندى يشكرى از عون بن عبيدالله از پدرش از جدش ابورافع كه گفت روزى من وارد بر رسول الله (صلى الله عليه و آله ) شدم در حالى كه آن جناب خواب بود و مارى در طرف ديگر خانه آن حضرت بچشم مى خورد من به ملاحظه اينكه نكند آن حضرت از سر و صداى من بيدار شود از كشتن مار كراهت داشتم ، و خيال كردم كه آن حضرت در آن وحى بود، ناگزير براى اينكه مبادا اين مار به آن حضرت آسيبى بزند بين مار و آن جناب خوابيدم تا اگر آسيبى زد به من بزند نه به آن جناب ، چيزى نگذشت بيدار شد در حالتى كه آيه «انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا» - تا آخر آيه - را مى خواند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۲۳

آنگاه فرمود: حمد خداى را كه نعمت را بر على تمام كرد، و گوا را باد بر على فضيلتى كه خدا به او ارزانى داشت ، آنگاه از من پرسيدند اينجا چه مى كنى ؟ من داستان مار را برايشان عرض كردم ، بمن فرمود بكش آنرا من آن را كشتم . آنگاه فرمود اى ابا رافع چگونه اى تو با مردمى كه با على مقاتله مى كنند، با اينكه او بر حق و آن قوم بر باطلند؟ جهاد در ركاب على (عليه السلام ) حقى است از حقوق خداى متعال ، و هر كس قدرت بر آن نداشته باشد بايد به قلب خود دشمنانش را دشمن بدارد، و آرزو كند اى كاش مى توانستم در اين جهاد شركت كنم كه در اينصورت چيزى بر او نيست ، و خداوند همين نيت را جهاد او حساب مى كند، عرض كردم يا رسول الله از خداى تعالى بخواهيد كه اگر من آن زمان و آن مردم را درك كردم مرا بر قتال با آنها قوت و نيرو دهد رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) دست به دعا بر داشت و حاجتم را از خدا خواست آنگاه فرمود: براى هر پيغمبرى امينى است و امين من ابو رافع است ابو رافع مى گويد وقتى كه پس از مرگ عثمان مردم با اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) بيعت كردند و طلحه و زبير نقض بيعت نموده و خروج كردند، بياد فرمايش پيغمبر افتادم ، لذا خانه ام را كه در مدينه بود با زمينى كه در خيبر داشتم فروختم و خودم و بچه هايم در ركاب آن جناب بيرون آمدم به اين اميد كه شايد در ركابش شهيد شوم ، ليكن موفق نشدم تا آنكه با آن جناب به بصره آمديم و هم چنين زنده بودم تا آن جناب به صفين رفت ، من نيز در اين جنگ و جنگ نهروان شركت داشتم ، و همه جا در خدمتشان بودم ، تا اينكه شهيد شدند، من نيز به مدينه برگشتم در حالى كه ديگر در آنشهر كه وطن من است خانه و زمينى نداشتم ، حسن بن على (عليه السلام ) زمينى را كه در ينبع داشت به من واگذار نمود، و نيز يك قسمت از خانه پدر بزرگوارش ‍ اميرالمؤ منين (عليه السلام ) را به من داد، و من با زن و بچه ام در آنجا منزل كردم .

سه روايت در شأن نزول «إنّما وليّكم الله و رسوله...»

در تفسير عياشى به اسناد خود از حسن بن زيد از پدرش زيد بن حسن از جدش روايت مى كند كه گفت : شنيدم از عمار ياسر كه مى گفت : در هنگام ركوع نماز مستحبى ، سائلى برابر على بن ابى طالب ايستاد، حضرت انگشتر خود را بيرون كرده وى داد، آنگاه نزد پيغمبر آمد و داستان خود را گفت ، چيزى نگذشت كه اين آيه نازل شد «انما وليكم الله و رسوله ...». رسول الله (صلى الله عليه و آله ) آيه را بر ما تلاوت نمود و سپس فرمود: هر كه من مولاى اويم على مولاى اوست ، بارالها دوست بدار هر كه على را بدارد و دشمن بدار هر كه على را دشمن بدارد. و در تفسير عياشى از مفضل بن صالح از بعضى از اصحابش از امام محمد باقر و يا امام جعفر صادق (عليه السلام ) نقل مى كند كه فرمود: وقتى آيه «انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا» نازل شد رسول خدا را گران آمد و ترسيد كه قريش تكذيبش كنند لذا اين آيه نازل شد:«يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك ...» پس در روز غدير خم قضيه را عملى نمود. باز در تفسير عياشى از ابى جميله از بعضى از اصحابش از امام محمد باقر يا امام صادق (عليه السلام ) نقل مى كند كه فرمود: رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرمود: خداوند به من وحى فرستاد به اينكه چهار نفر را دوست بدارم : على ، اباذر، سلمان و مقداد، راوى مى گويد: عرض ‍ كردم در بين آنهمه جز اين چهار نفر كسى معرفت به ولايت نداشت ؟ فرمود بلكه سه نفر عرض كردم اين همه آيات مانند «انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا و مانند اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم » نازل شد آيا كسى جز اين چند نفر پرسيد كه اين آيات در باره كيست ؟! فرمود: كسى نبود بپرسد اصل اين آيات از كجا است تا چه رسد به اينكه بپرسد در شاءن كيست . و در غايه المرام از صدوق (رحمه الله عليه ) نقل مى كند كه وى به اسناد خود از ابى سعيد وراق از پدرش از جعفر بن محمد (عليهماالسلام ) از پدرش و از جدش (عليه السلام ) نقل مى كند داستان قسم دادن على (عليه السلام ) ابى بكر را، وقتى كه به خلافت نشسته بود و در ضمن فضايل خود را براى ابى بكر ذكر مى نمود و به كلماتى كه رسول الله (صلى الله عليه و آله ) در حقش فرموده بود استدلال مى كرد تا اينكه فرمود: اى ابابكر تو را به خدا سوگند آيا ولايتى كه قرين ولايت خدا و رسول است در آيه زكات ولايت خدا و رسول است در آيه زكات ولايت من است يا ولايت تو؟ گفت بلكه ولايت تو است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۲۵

شيخ در كتاب ولايت مجالس به اسناد خود از ابى ذر (رضوان الله عليه ) نقل مى كند حديث قسم دادن على ( عليه السلام ) عثمان و زبير و عبد الرحمن بن عوف و سعد بن ابى وقاص را در روز شورى ، و داستان احتجاج آن حضرت را با نامبردگان و استدلال او را به نصوصى كه رسول الله (صلى الله عليه و آله ) درباره جانشينى او فرموده و تصديق همه نامبردگان فرمايشات او را، از جمله آن احتجاجات يكى همين آيه مورد بحث ما است ، كه امام قسمشاءن مى دهد و مى فرمايد آيا كسى در بين شما مسلمين غير من هست كه در حال ركوع زكات داده و آيه قرآن در حقش نازل شده باشد؟! همگى عرض كردند نه .

حديثى از امام هادى «ع» مشتمل بر حديث ثقلين و ولايت اميرالمؤمنين«ع»

و در كتاب احتجاج است كه حضرت ابى الحسن ثالث امام هادى على بن محمد (عليهماالسلام ) در پاسخ سوالات مردم اهواز راجع به مساءله جبر و تفويض نامه اى بسويشان فرستاده ، در آن نامه فرموده همه امت و بدون اينكه احدى مخالف يافت شود اعتراف دارند كه قرآن كتابى است به حق و در آن شكى نيست ، بنابراين تمامى فرق مسلمين در اينكه درباره قرآن حرفى ندارند مصيبند، و در تصديق آنچه خداى تعالى فرستاده محقند و در حقيقت خداوند همه امت را در اين مساءله به راه راست هدايت نموده است و اجتماعشان بر اين مطلب اجتماع بر ضلالت نيست ، رسول الله (صلى الله عليه و آله ) هم اگر فرموده :«لا تجتمع امتى على ضلاله » معنيش اين بوده ، نه آن تاءويلاتى كه يك عده جاهل براى اين كلام كرده اند، و نه گفته هاى يك مشت معاندى كه قرآن را به پشت خود انداخته و دنبال احاديث مجعول و دروغى را گرفته و عقائد ساختگى و مهلكه اى را كه مخالف صريح آيات قرآن است پيروى كرده اند. از خداوند متعال درخواست مى كنيم كه موفق به نمازمان نموده ، و ما را به راه رشد هدايت فرمايد. آنگاه امام فرمود بنابراين اگر قرآن كريم موافق با خبرى بود و صدق آن خبر را گواهى نمود بايد آن خبر را اخذ و برطبقش عمل كرد و اگر خبر ديگرى از همان اخبار مجعوله و دروغى كه گفتيم معارض با اين خبر شد نبايد به آن اعتنا كرد. چون مخالفت كتاب ، خود دليل روشنى است بر اينكه اين خبر از ناحيه مقدسه معصوم صادر نشده ، و ساخته دست معاندين و مايه گمراهى است ، وقتى اين مطلب روشن شد اينك مى گوييم يكى از صحيح ترين اخبارى كه قرآن كريم گواه بر صحت آنست ، خبرى است كه تمامى فرق مسلمين اتفاق دارند كه از ناحيه مقدسه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) صادر شده است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۲۶

اين حديث شريف است كه آن جناب فرمود«انى مستخلف فيكم خلقتين كتاب الله و مستخلف فيكم خليفتين عترتى ، ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا بعدى و انهما لن يفترقا حتى يردا على الحوض » و اين مضمون با الفاظ ديگرى هم نقل شده و آن اينست : «انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى اهل بيتى و انهما لن يفترقا حتى يردا على الحوض ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا» و تقريبا حاصل معناى اين حديث شريف اينست : من در بين شما دو چيز گران به جانشينى خود مى گذارم ، يكى كتاب خداوند و يكى عترتم و اهل بيتم ، و اين دو هرگز از هم جدا نخواهند شد تا بر لب حوض وارد بر من شوند و شما بعد از من مادامى كه به آن دو تمسك جوييد هرگز گمراه نخواهيد شد. آنگاه امام هادى (عليه السلام ) مى فرمايد: اين يك مضمونيست كه به دو عبارت نقل شده و ما بعنوان مثال آنرا ذكر كرديم ، و مى بينيم كه كتاب خداوند موافق آنست و بر طبق آن نص صريح دارد، و آن اينست كه مى فرمايد: «انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوه و يوتون الزكوه و هم راكعون ». پس اين حديث شريف از احاديثى است كه بايد آنرا اخذ كرد و به آن عمل نمود و راجع به اين كلمه از آيه هم كه فرمود «الذين آمنوا» باز بايد يا از كتاب خدا و يا از اجماع امت بدست آورد كه مراد از آن كيست ، و مى بينيم كه مجمع عليه بين علما و اهل حديث از همه فرق اسلام است كه مراد از «الذين آمنوا» تنها و تنها اميرالمؤ منين (عليه السلام ) است كه انگشتر خود را تصدق داد، در حالى كه در ركوع نماز بود، از اين رو خداوند پاس عملش را نگهداشته و اين آيه را فرستاد، و مى بينيم كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) او را از بين همه اصحاب خود به كلمات ذيل اختصاص داده و امر ولايتش را آشكارا ساخت و فرمود: «من كنت مولاه فعلى مولاه اللهم و ال من والاه و عاد من عاداه » و نيز فرمود: «على يقضى دينى و ينجز موعدى و هو خليفتى عليكم بعدى » و نيز روزى كه او را خليفه خود در مدينه قرار داد و خود به سفر رفت در پاسخ على (عليه السلام ) كه از نرفتن به ميدان جنگ ناراحت بود و عرض كرد آيا مرا براى زن ها و بچه ها مى گذارى ؟ فرمود: «اما ترضى ان تكون منى بمنزله هرون من موسى الا انه لا نبى بعدى ؟».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۲۷

بنابراين مى فهميم كه قرآن كريم به صدق اين اخبار شهادت داده ، و اين شواهد را بر ولايت على (عليه السلام ) محقق دانسته ، پس بر امت لازم مى شود كه به آن اخبار و آياتى كه گواه صدق آن اخبار است اقرار كنند، چه وقتى كتاب خدا گواه صدق آنها بود و اخبار بر طبق احكام قرآن حكم نمود ديگر سزاوار نيست كسى به آنها اقتدا نكند مگر اينكه در پى درك حقيقت نباشد، و اهل عناد و فساد باشد و در احتجاج حديثى از اميرالمؤ منين (عليه السلام ) نقل مى كند كه فرمود: منافقين به رسول الله عرض كردند آيا بعد از واجباتى كه تاكنون پروردگارت بر ما واجب فرموده تكليف ديگرى هنوز مانده يا همه تكاليف بيان شده ؟ اگر هنوز واجبى مانده بفرماييد تا خاطر ما آسوده شود و بدانيم كه ديگر تكليفى جز آنچه در دست داريم نيست . در پاسخ اين سؤ ال كه منافقين كردند خداى تعالى اين آيه را نازل فرمود: «قل انما اعظكم بواحده » يعنى بگو من شما را به يك چيز پند مى دهم . و مراد از آن يك چيز ولايت است آنگاه آيه «انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوه و يوتون الزكوه و هم راكعون » در بيان آن نازل شد، و در بين امت هيچ اختلافى نيست كه در آنروز و قبل از آن كسى از مسلمين جز يك نفر در ركوع صدقه نداده (تا آخر حديث ). شيخ مفيد (رحمه الله عليه ) در كتاب اختصاص از احمد بن محمد بن عيسى از قاسم بن محمد جوهرى از حسن ابن ابى العلا روايت مى كند كه وى گفته : خدمت حضرت صادق عرض كردم آيا اطاعت اوصياى پيغمبران واجب است ؟ فرمود آرى آنانند كه خداوند در حقشان فرموده : «اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم » و هم آنانند كه خداوند در حقشان فرموده : «انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوه و يوتون الزكوه و هم راكعون ». مؤ لف : اين روايت را شيخ كلينى (رحمه الله عليه ) نيز در كافى از حسين بن ابى العلا و روايت ديگرى قريب به اين مضمون از احمد بن عيسى از آن جناب نقل كرده است اينكه امام صادق ، المؤ منين (عليه السلام ) نازل شده به همه ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) نسبت داده اند از اين جهت است كه همه معصومين اهل يك بيت و تكليف مردم نسبت به همه يكى است .

حديثی از فضائل اميرالمؤمنين«ع» به روايت ابوذر غفارى

و از تفسير ثعلبى نقل شده كه مى گفته است . ابوالحسن محمد بن قاسم فقيه مرا خبر داد از عبد الله بن احمد شعرانى از ابو على احمد بن على بن رزين از مظفر بن حسن انصارى از سرى بن على وراق از يحيى بن عبد الحميد جمانى از قيس بن ربيع از اعمش از عبايه بن ربعى كه گفت روزى عبدالله عباس كنار زمزم نشسته و براى مردم حديث مى كرد و مرتب مى گفت «قال رسول الله ص »، «قال رسول الله ص » تا اينكه مرد عمامه بسرى كه با عمامه اش صورتش را پوشانيده بود نزديك آمد و هر دفعه كه ابن عباس مى گفت «قال رسول الله » و حديثش را مى خواند او نيز مى گفت «قال رسول الله ص » و حديثى مى خواند، ابن عباس پرسيد تو را به خدا سوگند بگو ببينم كيستى ؟ ابن ربعى مى گويد ديدم عمامه را از صورت خود كنار زد و گفت اى مردم هر كس ‍ مرا مى شناسد كه هيچ و هر كس مرا نمى شناسد بداند كه من جندب بن جناده بدرى ابوذر غفاريم ، با اين دو گوش خود از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) شنيدم و اگر دروغ بگويم خداوند آن دو را كر كند و با اين دو چشمم ديدم و اگر دروغ بگويم هر دو را كور كند، شنيدم كه فرمود: «على قائد البرره و قاتل الكفره ، منصور من نصره ، مخذول من خذله - على پيشوا و زمامدار نيكان است ، على كشنده كافران است ، على كسى است كه ياورش را خداوند نصرت مى دهد و دشمنش را خدا خذلان مى دهد».


→ صفحه قبل صفحه بعد ←