تفسیر:المیزان جلد۳ بخش۹

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



روايتى درباره «راسخين در علم»

و در تفسير عياشى از جعفر بن محمد از پدرش امام باقر (عليه السلام) روايت شده كه فرمود: مردى از امير المؤمنين (عليه السلام) خواهش ‍ كرد كه آيا ممكن است پروردگار ما را، برايمان توصيف كنى ، تا هم محبتمان به او زياد شود، و هم معرفتمان ؟ اميرالمؤمنين

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۱۰۶

خشمگين به خطبه ايستاد، و در ضمن ايراد خطبه براى عموم حضار رو به آن شخص كرد، و فرمود: اى بنده خدا بر تو باد به آنچه كه قرآن تو را به صفات خدا دلالت مى كند، و آنچه كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) (كه در اين باب مقدم بر تو است) از معرفت خدا به تو پيشنهاد مى كند، و آنچه را كه در اين وادى از نور هدايت او روشن شده پيروى كن كه هدايت او نعمت و حكمتى است كه در اختيار تو قرار گرفته ، پس همين مقدار را بگير، و شكرش را به جاى آر، و در آنچه شيطان بتو تكليف مى كند كه خود قرآن علم آن را بر تو واجب نكرده ، و در سنت رسول و ائمه هدى (عليهم السلام) هم درباره آن چيزى وارد نشده ، فريب شيطان را مخور، و علم آنرا به خود خدا واگذار، و عظمت خدا را (كه از قياس و وهم و عقل بشر بيرون است ) با مقياس فهم خود مسنج.

و بدان اى بنده خدا كه راسخين در علم آنهايى هستند كه خداى تعالى از اينكه متعرض امور ماوراى پرده غيب شوند بى نيازشان كرده، به تمامى معارفى كه از حيطه علمشان بيرون است ، و تفسيرش را نمى دانند اقرار دارند، و مى گويند: «آمنا به كل من عند ربنا» خداى تعالى آنانرا با اين فضيلت ستوده كه به جز خود از رسيدن به تفسيرى كه در حيطه علمشان نيست اعتراف دارند، و در آن گونه معارف تعمق و غور نمى كنند، و خداى تعالى اين ترك تعمق را از آنان ستوده، و نامش را رسوخ در علم نهاده است، پس تو نيز به همين مقدار اكتفا كن ، و در اين مقام نباش كه اقيانوس عظمت خدا را با عقل خود اندازه گيرى كنى و از هالكين شوى.

مؤلف: جمله «اى بنده خدا راسخين در علم چنين و چنانند»، ظهور در اين دارد كه آن جناب حرف «واو» در جمله: «و الراسخون فى العلم يقولون» را «واو» استینافى گرفته، نه عاطفه ، همچنان كه ما نيز از آيه همين معنا را استفاده كرديم ، و مقتضاى استينافى بودن «واو» اين است كه راسخين در علم ، به تاءويل متشابهات ، عالم نيستند، گرچه چنين امكانى برايشان هست ، و آيه شريفه اين امكان را نفى نمى كند.

در نتيجه اگر دليل و بيان ديگرى پيدا شود، و دلالت كند بر اينكه راسخين در علم داناى به تاءويل متشابهاتند، با آيه مورد بحث منافاتى نخواهد داشت، همچنان كه ظاهر روايات ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) (كه به زودى خواهد آمد) همين است. و جمله: «آن هايى هستند كه خداى تعالى از اينكه متعرض امور ماوراى پرده غيب شوند بى نيازشان كرده»، خبر براى جمله

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۱۰۷

راسخين در علم ، مى باشد و خلاصه مى خواهد بفرمايد كه راسخين در علم چنين كسانى هستند.

اين كلام ظاهر در اين است كه مى خواهد شنونده را تشويق و ترغيب كند به اينكه او نيز چنين باشد، و طريقه راسخين در علم را پيش بگيرد، و نسبت به آنچه نمى داند اعتراف (به جهل خود) كند، تا او نيز از راسخين در عل م شود، و اين خود دليل بر اين است كه آنجناب راسخين در علم را به كسى تفسير كرده كه نسبت به آنچه مى داند پايبند است و نسبت به آنچه نمى داند اعتراف مى كند، و متعرض آنچه كه از حيطه علم او خارج است نمى شود.

و مراد از امور ماوراى پرده غيب، معانى پوشيده از فهم عامه است، كه خدا از «آيات متشابهات» اراده كرده، و به همين جهت امير المؤمنين جمله نامبرده را با عبارت ديگرى تكرار كرده و فرمود: «به عجز خود از رسيدن به تفسيرى كه در حيطه علمشان نيست اعتراف دارند» و نفرمود: «از رسيدن به تاءويلى كه...» دقت بفرماييد.

و در كافى از امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده كه فرمود: «ماييم راسخين در علم ، و ما تاءويل قرآن را مى دانيم».

مؤلف: اين روايت اشعار دارد كه جمله : «و الراسخون فى العلم» عطف بر مستثنا است ، ولى اين مفهوم ابتدايى با در نظر گرفتن بيانى كه كرديم ، و روايتى كه گذشت از بين مى رود، و خيلى هم بعيد نيست كه مراد از تاءويل در اين حديث همان معنائى باشد كه از متشابه، منظور نظر خداى تعالى است ، چون اين معنا از تاءويل تعبير ديگرى از تفسير متشابه است، و در صدر اسلام معنائى متداول ، در بين مردم بوده است.

و اما اين كه فرمود «مائيم راسخين در علم...»، در روايت عياشى از امام صادق (عليه السلام) هم آمده بود كه «راسخين در علم، همانا آل محمدند» و از نظر خوانندگان گذشت ، و روايات ديگرى هم كه در اين باب آمده همه از باب تطبيق كلى بر مصداق است ، همچنانكه روايات قبلى و رواياتى كه مى آيد نيز شاهد بر اين معنا هستند.

و در كافى هم از هشام بن حكم روايت كرده كه گفت: امام ابو الحسن موسى بن جعفر (عليه السلام) فرموده: ... تا آن جا كه فرمود: اى هشام خداى تعالى از قومى صالح حكايت كرده كه گفتند: «ربنا لا تزغ قلوبنا بعد اذ هديتنا، و هب لنا من لدنك رحمة ، انك انت الوهاب».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۱۰۸

و اين قوم فهميده بودند كه گاه مى شود دلها از راه منحرف گشته و نور فطرى خود را از دست بدهند، و كور و هلاك گردند.

اى هشام به درستى كه از خدا نمى ترسد مگر كسى كه دلش از ناحيه خدا عقال و مهار شده باشد، و كسى كه عقلش خدائى (و فهمش از ناحيه او مهار) نشده باشد، قلب او بر هيچ معرفتى منعقد نشده ، و ثابت نمى گردد، و آن چيزى كه معرفت بدان يافته حقيقتش را دريافت نكرده ، و نمى بيند، و احدى نيست كه چنين قلب و معرفتى داشته باشد، مگر كسى كه قولش مصدق فعلش ، و باطنش موافق با ظاهرش باشد، براى اينكه خداى عزوجل عقل خفى و باطن را جز به وسيله ظاهر آدمى بر ملا نمى كند، اين ظاهر آدمى است كه بر مقدار عقل او دلالت مى كند، و از آن خبر مى دهد.

مؤلف: اينكه فرمود: «به درستى كه از خدا نمى ترسد، مگر كسى كه دلش از ناحيه خدا عقال و مهار شده باشد». در معناى اين آيه شريفه است كه مى فرمايد: «انما يخشى اللّه من عباده العلموا».

و اينكه فرمود: «و كسى كه عقلش خدائى نباشد»، بهترين بيان است براى معناى رسوخ در علم ، براى اينكه هر مطلبى مادام كه بطور حقيقت و آن طور كه بايد، تعقل نشود درك آن خالى از احتمالات مخالف نيست، وقتى جلو احتمالات به كلى مسدود مى شود كه آنطور كه بايد تعقل شود، و گرنه قلب آدمى در اعتراف به آن همواره مضطرب است، ولى اگر تعقل آن تمام و كامل باشد، و در نتيجه احتمال خلاف در كار نيايد، در مرحله عمل هم ديگر خلاف آن را پيروى نمى كند، در نتيجه آنچه در قلب دارد همان خواهد بود كه به صورت عمل ظاهرى او جلوه مى كند، و آنچه مى گويد همان است كه در قلب دارد.

و اينكه فرموده: «احدى اين چنين نيست...» خواسته است علامت رسوخ در علم را بيان كند.

و در كتاب درالمنثور آمده است كه ابن جرير و ابن ابى حاتم ، و طبرانى از انس ، و ابى امامه ، و وائله بن اسقف و ابى الدرداء روايت آورده اند، كه شخصى از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله )

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۱۰۹

از راسخين در علم سؤال كرد، حضرت فرمود: «كسانى هستند كه به سوگند خود پایبندند، و زبانى راستگو و قلبى مستقيم و استوار دارند، و نيز كسانى هستند كه عفت شكم و شهوت دارند، اينگونه افراد از راسخين در علم اند».

مؤلف: ممكن است اين حديث را به نحوى توجيه كرد كه برگشتش به همان معناى حديث سابق شود.

و در كافى از امام باقر (عليه السلام) نقل شده كه فرمود: «راسخين در علم كسانى هستند كه علمشان دچار اختلاف نمى شود».

مؤلف: اين حديث درست منطبق با آيه است. براى اينكه در آيه «رسوخ در علم» در مقابل كسانى قرار گرفته كه در دلهايشان زيغ و انحراف هست ، و قهرا رسوخ در علم عبارت از همين مى شود كه علم دستخوش اختلاف و ترديد نگردد.

و در «درالمنثور» است كه ابن ابى شيبه ، و احمد، و ترمذى ، و ابن جرير، و طبرانى ، و ابن مردويه ، از ام سلمه روايت كرده اند كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) در دعاهايش بسيار مى گفت: «اللّهم مقلب القلوب ثبت قلبى على دينك» روزى به ايشان عرض ‍ كردم: يا رسول اللّه! مگر دل ها زير و رو مى شوند؟

فرمود: «بله ، خداى تعالى هيچ فردى از بنى آدم را نيافريده ، مگر آنكه دلش بين دو انگشت از انگشتان خدا قرار دارد، اگر او بخواهد دل استوار مى شود، و گرنه دچار زيغ و انحراف مى گردد (تا آخر حديث»).

مؤلف: اين معنا به چند طريق از عده اى از صحابه آنحضرت از قبيل جابر، و نواس بن شمعان ، و عبد اللّه بن عمر، و ابى هريره نقل شده ، و مشهور در اين باب مطلبى است كه در حديث نواس آمده ، كه فرمود: «قلب آدميزاد بين دو انگشت از انگشتان رحمان قرار دارد، (به طورى كه يادم مى آيد) شريف رضى حديث را به اين عبارت در كتاب «مجازات النبويه» نقل كرده است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۱۱۰

و از على (عليه السلام) سؤال كردند: آيا از وحى چيزى نزد شما هست؟ فرمود: «نه، به آن خدا كه دانه را مى شكافد و خلايق مى آفريند سوگند، بعد از وحى موهبتى كه هست اين است كه خداى تعالى به هركس از بندگانش كه بخواهد فهم در قرآنش را مى دهد».

مؤلف: اين حديث از احاديث برجسته است ، و كمترين چيزى را كه مى رساند اين است كه معارف صادره از مقام علمى آن جناب كه عقول را مدهوش و متحير كرده همه اش از قرآن گرفته شده است.

روايتى در باره اين كه قرآن، ظاهرى و باطنى دارد

و در كافى از امام صادق از پدرش و از اجداد گراميش (عليهم السلام) از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) روايت شده كه فرمود:

«ايها الناس! شما در خانه اى هدنه قرار داريد و در مسير مسافرتى هستيد، مسافرتى بس سريع ، و چگونه چنين نباشد، با اينكه شب و روز و خورشيد و ماه را مى بينيد كه هر تازه اى را كهنه مى كنند، و هر دورى را نزديك مى سازند، و هر آنچه را قبلا وعده اش داده شده محقق مى سازند. پس براى اين سفر دور توشه فراهم كنيد.

راوى مى گويد: در اين هنگام مقداد بن اسود برخاست و عرضه داشت: يا رسول اللّه! خانه هدنه چه معنا دارد؟ فرمود: خانه اى كه به محض رسيدن به آن، بايد از آن كوچ كرد.

پس هر گاه در زندگى دچار فتنه هايى شديد، كه چون شب تاريك پيش ‍ پاى زندگيتان را ظلمانى كرد، بر شما باد تمسك به قرآن ، كه بدرگاه خدا شفيعى است كه شفاعتش پذيرفته مى شود، گفتار بهت آورى است منطقى ، كتابى است كه هركس آنرا پيش رو قرار دهد، و بر طبق راهنمائى هاى او قدم بردارد، اين قرآن وى را به سوى بهشت راه مى نمايد، و كسى كه آن را پشت سر بيندازد، باز همين قرآن از پشت سر او را به طرف دوزخ مى راند.

و قرآن دليلى است كه به بهترين راه دلالت مى كند، كتابى است كه در آن حق از باطل جدا شده ، و از معارف حقه آنچه قبلا در عقل با نقل بدون بيان بوده بيان گشته ، و آنچه نبوده آورده شده ، قرآن فاصل و جدا ساز حق از باطل است ، نه شوخى ، كتابى است داراى ظاهرى و باطنى ، ظاهرش حكم ، و باطنش علم است ، ظاهرش ‍ بسيار زيبا و باطنش عميق است ، حدودى دارد، و حدودش نيز داراى حدودى است ، عجايب آن شمردنى و غرائبش كهنه شدنى نيست.

در قرآن چراغ هائى از هدايت ، و منارى از حكمت است ، براى هر نكته سنج عارف ، راهنماى معرفت است، پس هر صاحب بصيرت را سزد كه براى درك معارف آن چشم بصيرت خود باز كند،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۱۱۱

و نكته سنجى را به نهايت رساند نجات دهنده هركسى است كه عملى نكوهيده داشته باشد و رهائى بخش هركسى است كه هيچ راه نجاتى ندارد.

آرى، تفكر، حيات قلب هر شخص آگاه و انديشمندى است مانند نورى كه در تاريكى راه گشاى انسان است پس بر شما باد به اخلاص ‍ داشتن و كم كردن توقع و انتظار.

مؤلف: اين روايت را عياشى هم در تفسير خود آورده ، البته نه تا آخر، بلكه تا جمله: «پس هر صاحب بصيرت را سزد كه براى درك...».

و نيز در كافى و تفسير عياشى از امام صادق (عليه السلام ) روايت آمده كه از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) نقل كرده اند كه فرمود: قرآن ، هدايتى است از تاريكى و ضلالت و روشنگر وادى جهالت و جبران كننده لغزشها، و از بين برنده تاريكى ها و سدى است در برابر هلاكت ها و آگاهى دهنده اى از كجروى ها و بيان كننده فتنه ها. و رساننده انسان ها از دنيا (در مسيرى مستقيم ) به سوى آخرت.

و در قرآن كمال دين شما است ، و احدى نيست كه از قرآن رو برگرداند، مگر اينكه به سوى آتش برگردانيده شود.

مؤلف: روايات در اين مضامين از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) و ائمه اهل بيت آن جناب (عليهم السلام) بسيار زياد است.

و در تفسير عياشى از فضيل بن يسار روايت شده كه گفت : من از حضرت ابى جعفر (عليه السلام) از معناى اين روايت سؤال كردم. فرمود: «هيچ آيه اى در قرآن نيست مگر آنكه ظاهرى و باطنى دارد، و هيچ حرفى نيست مگر آنكه حد و مرزى دارد، و براى هر حدى سرآغاز و مطلعى است».

پرسيدم: منظور رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) از ظاهر و باطن قرآن چيست؟ فرمود: «منظور از ظاهر قرآن الفاظ نازل شده آن است، و منظور از باطن قرآن معانى الفاظ است، كه در مورد خبرهاى قرآن بعضى از آن معانى رخ داده ، و بعضى بعدا رخ مى دهد، وقرآن با گردش و جريان خورشيد و ماه جريان دارد، در هر چرخى كه آنها مى زنند، وحوادثى مى آورند،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۱۱۲

پيش گفته اى از قرآن محقق مى شود، همچنان كه خداى تعالى در اين مورد فرموده: «و ما يعلم تاءويله الا اللّه و الراسخون فى العلم» و آن مائيم كه تاءويل قرآن را مى دانيم.

مؤلف: اين روايتى كه در ضمن حديث بالا از تفسير عياشى از فضيل بن يسار نقل كرديم ، همان مطلبى را افاده مى كند كه اهل سنت از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) با عباراتى مختلف نقل كرده اند و دو تا از آن عبارات را تفسير صافى نقل كرده است.

يكى اين كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) فرمود: «قرآن ظاهر و باطنى و حدى و مطلعى دارد»، و در جمله دوم فرمود: «قرآن ظاهر و باطنى دارد، باطنش هم باطنى دارد تا هفت باطن».

و اين كه فرمود: «بعضى از آن معانى رخ داده و بعضى بعدا رخ مى دهد» ظهور در اين دارد كه ضمير در آن به قرآن برگردد، از اين جهت كه مشتمل بر تنزيل و تاءويل است.

انواع انطباق كليات قرآن بر مصادیق

و بنابراين جمله: «و قرآن با گردش خورشيد و ماه جريان دارد» نيز شامل تنزيل و تاءويل هر دو مى شود، و در مورد تنزيل با مساءله «جرى» (كه در لسان اخبار اصطلاحى است براى تطبيق كليات قرآن با مصاديقى كه پيش مى آيد) منطبق مى شود. نظير انطباقى كه آيه شريفه: «يا ايها الذين آمنوا اتقوا اللّه و كونوا مع الصادقين» بر همه طوائف مؤمنين دارد. چه مؤمنين در عصر نزول آيه ، و چه آنها كه در اعصار بعد مى آيند، كه اين خود نوعى از انطباق است و نوع ديگرش كه دقيق تر از آن است، انطباق آيات جهاد بر جهاد نفس ، و انطباق آيات منافقين بر فاسقان از مؤمنين است.

و نوع سوم آن ، كه باز از نوع دوم دقيق تر است انطباق آيات منافقين و آيات مربوط به گنه كاران ، بر اهل مراقبت و اهل ذكر و حضور قلب است ، كه اگر احيانا در مراقبت و ذكر و حضورشان كوتاهى و يا سهل انگارى كنند در حقيقت نوعى نفاق و گناه مرتكب شده اند.

و نوع چهارم كه از همه انواع انطباق دقيق تر است ، انطباق همان آيات منافقين و مذنبين است بر اهل مراقبت و ذكر و حضور، در قصور ذاتيشان از اداى حق ربوبيت.

در اينجا دو نكته روشن شد يكى اينكه معانى قرآن كريم داراى مراتبى است كه بر حسب اختلاف مراتب و مقامات صاحبان آن معانى اش ‍ مختلف مى شود، و لذا مى بينيم دانشمندان اهل بحث ، از مقامات اهل ايمان و ولايت و از معانى اين عناوين مراتبى ذكر

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۱۱۳

كرده اند كه از آنچه ما ذكر كرديم نيز دقيق تر است.

دوم اينكه ظاهر و باطن دو امر نسبى است ، به اين معنا كه هر ظاهرى نسبت به ظاهر خودش باطن ، و نسبت به باطن خود ظاهر است ، همچنان كه روايت زير نيز اين معنا را خاطر نشان مى سازد.

در تفسير عياشى از جابر از امام باقر (عليه السلام ) روايت كرده كه وى گفت : از آنجناب از تفسير آياتى مى پرسيدم، و آن جناب پاسخ مى داد، و وقتى دوباره از تفسير همان آيات مى پرسيدم، پاسخى ديگر مى داد، عرضه داشتم: فدايت شوم! شما در روزهاى قبل از اين سؤال من جوابى ديگر داده بوديد و امروز طورى ديگر جواب داديد، فرمود: «اى جابر براى قرآن بطنى است، و براى بطنش نيز بطنى ديگر است، همچنانكه براى آن ظاهرى است ، و براى ظاهرش نيز ظاهرى ديگر».

اى جابر! هيچ علمى از علم تفسير قرآن ، از عقول مردم دورتر نيست . چون يك آيه قرآن ممكن است اولش درباره چيزى و وسطش درباره چيز ديگر، و آخرش درباره چيز سومى باشد، با اينكه يك كلام است ، و اول و وسط و آخرش متصل به هم است ، در عين حال بر چند وجه گردانده مى شود.

و باز در همان تفسير از همان جناب ، روايت آورده كه در حديثى فرمود: «اگر بنا بود آيه اى كه درباره مردمى نازل شده با مردان آن مردم از بين برود، چيزى از قرآن باقى نمى ماند، وليكن قرآن طورى است كه اولش (يعنى عصر نزولش) و آخرش (يعنى اعصار بعدش) تا زمانى كه آسمان و زمين برجاست را يك جور شامل مى شود، و براى هر قومى آيه اى است كه تلاوتش مى كنند، حال يا آيه از خير آنان خبر مى دهد و يا از شرشان».

و در معانى الاخبار از حمران بن اعين روايت آمده كه گفت: من از امام باقر (عليه السلام) از ظهر و بطن قرآن پرسيدم. فرمود: «منظور از ظاهر قرآن كسانى هستند كه قرآن درباره آنان نازل شده، و منظور از بطن آن آيندگانى هستند كه عمل همان كسان را انجام مى دهند، و قرآن شامل آنان مى شود».

و در تفسير صافى از على (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: «هيچ آيه اى نيست

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۱۱۴

مگر آنكه چهار معنا دارد، يكى ظاهر، دوم با طن ، سوم حد، چهارم مطلع ، ظاهر قرآن همان الفاظى است كه تلاوت مى شود، و باطنش فهم ، و حدش احكام حلال و حرام ، و مطلعش آن چيزى است كه خداى تعالى به وسيله آيه از بنده اش خواسته است».

مؤلف: منظور از الفاظى كه تلاوت مى شود معناى ظاهرى الفاظ است. براى اينكه امام (عليه السلام) در مقام شمردن چهار معنا است ، و تلفظ كه كار زبان است جزء معانى نيست.

در نتيجه منظور از فهم هم كه امام باطن را به آن معنا كرده معناى باطنى آن ظاهر است ، و منظور از احكام حلال و حرام كه كلمه حد را به آن معنا كرده ظاهر معارف دينى است ، كه همه كس آنرا مى فهمد، البته اين ظاهر در يك مرتبه نيست ، بلكه براى عامه مردم مرتبه اى دارد، و براى خواص مراتبى عالى تر، و در مقابل مطلع كه مرتبه عاليه از معارف است.

ممكن هم هست بگوييم حد و مطلع كه در كلام امام معناى سوم و چهارم قرار دارند، و دو امر نسبى هستند، همچنان كه دو معناى اول يعنى ظاهر و باطن هم گفتيم دو امر نسبى اند، پس هر مرتبه بالاتر، نسبت به پائين تر مطلع است ، و همچنين هر مرتبه پائين تر نسبت به بالاتر حد است.

و كلمه «مطلع» - با ضمه ميم و تشديد طا و فتحه لام - اسم مكان از اطلاع است (و معناى محل اطلاع را مى دهد) ممكن هم هست آنرا با فتحه ميم و سكون طا و فتحه لام تلفظ كنيم ، كه در اين صورت اسم مكان از طلوع مى شود، (و معناى محل طلوع را مى دهد) كه بفرموده امام (عليه السلام ) منظور خداى تعالى از بنده اش همين است.

و درباره اين امور چهارگانه در حديث نبوى معروف ، چنين آمده: «به درستى كه قرآن بر هفت لهجه نازل شده و براى هر آيه اش ظاهرى و باطنى و حدى مطلع (و در روايتى ديگر) و حدى و مطلعى است».

و اگر روايت اول را كه فرمود: و حدى مطلع است در نظر بگيريم ، معنايش اين مى شود كه هر يك از ظاهر و باطن آن (كه خود حدى هستند) مطلعى هست كه خواننده مشرف به آن مى شود.

البته اين معناى ظاهر آن حديث است ، و ممكن است حديث ديگر را هم كه فرمود: «و حدى و مطلعى» است به همين معنا برگشت داد و گفت معنايش اين است كه براى هر يك از ظاهر و باطن قرآن حدى است كه خود آن ظاهر و باطن است ، و مطلعى است كه منتها اليه حد و مشرف به تاءويل است ، ولى اين معنا ظاهرا با آن روايتى كه از على (عليه السلام ) نقل كرديم نمى سازد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۱۱۵

چون در آن آمده بود «هيچ آيه اى نيست مگر آن كه چهار معنا دارد...» مگر اينكه بگوئيم مراد آن جناب اين است كه چهار اعتبار دارد، هر چند كه بعضى از آن اعتبارات از نظر معنا به بعضى ديگر برگشت كند.

و بنابر اين از معانى اين امور چهارگانه اين به دست آمد، كه ظهر قرآن عبارت است از معناى ظاهرى آن، كه در ابتدا به نظر مى رسد، و بطن قرآن آن معنائى است كه در زير پوشش معناى ظاهرى نهان است ، حال چه اينكه يك معنا باشد، و يا معانى بسيار باشد، چه اينكه با معناى ظاهرى نزديك باشد، و چه اينكه دور باشد، و بين آن ظاهر و اين معناى دور معانى ديگرى واسطه باشد، و حد قرآن عبارتست از خود معنا به معناى ظاهرى و باطنى ، و مطلع قرآن عبارت است از معنائى كه حد از آن طلوع مى ك ند، و آن باطن متصل به حد است (دقت فرمائيد).

مراد از روايت: «قرآن، بر هفت حرف نازل گشته» چیست؟

و در حديثى كه از طرق شيعه و سنى از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) نقل شده آمده كه قرآن بر هفت حرف نازل شده.

مؤلف: اين حديث هر چند با مختصر اختلافى در الفاظش نقل شده، وليكن معناى آن در احاديث بسيارى آمده ، كه معانى همه آنها نزديك به يكديگرند، و راويان شيعه و سنى آن ها را نقل كرده اند، و مفسرين در معناى آنها به شدت اختلاف كرده اند، بطورى كه شايد عدد اقوال در آن ها به چهل قول برسد، چيزى كه مشكل را آسان مى سازد اين است كه در خود اين احاديث تفسيرى براى هفت حرف آمده ، كه اعتماد ما هم به همان تفسير است.

از آن جمله در بعضى از آن اخبار آمده كه:

«قرآن، مشتمل بر هفت حرف نازل شده: اول امر. دوم نهى. سوم ترغيب. چهارم تهديد. پنجم جدل. ششم داستان. و هفتم مثل».

و در بعضى ديگر اين طور آمده: «۱ - نهى. ۲ - امر. ۳ - حلال. ۴ - حرام. ۵ - محكم. ۶ - متشابه. ۷ - امثال».

و از على (عليه السلام) نقل شده كه فرمود: «قرآن، بر هفت قسم نازل شده و هر قسم آن، كافى و شفا دهنده است، و آن هفت قسم عبارت است از: امر، نهى ، ترغيب ، تهديد، جدل ، مثل و داستان ها».

پس به حكم اين روايات بايد هفت حرف را تنها حمل كنيم بر هفت نوع خطاب و بیان و بگوییم:

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۱۱۶

با اينكه همه آيات قرآن يك هدف را دنبال مى كند و آن ، دعوت سوى خدا و صراط مستقيم او است، اين هدف واحد را با هفت قسم بيان دنبال مى كند. ممكن هم هست از اين روايت استفاده كنيم كه اصول معارف الهيه منحصر در امثال است ، چون بقيه يعنى : امر، نهى ، ترغيب ، ترهيب ، جدل ، و قصص ، معارف الهيه نيستند، بلكه معارف الهيه راجع به مبداء و معاد را براى بشر ممثل مى سازند.

بحث روایتی: (روایاتی در باره تفسير به رأى)

ديگر در تفسير صافى از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) روايت كرده كه فرمود: «هر كس قرآن را به راءى خودش تفسير كند خدا مجلسى از آتش برايش فراهم كند».

مؤلف: اين معنا را هم شيعه نقل كرده و هم سنى ، و در معناى اين حديث احاديثى ديگر نيز از آن جناب و از ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) نقل شده.

از آن جمله در كتاب منيه المريد از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) روايت كرده كه فرمود: «هر كس درباره قرآن بدون علم چيزى بگويد خدا جايگاه او را آتش قرار دهد».

مؤلف: اين روايت را ابو داود هم در سنن خود نقل كرده.

و نيز در همان كتاب از آنجناب روايت آورده كه فرمود: «كسى كه درباره قرآن بدون علم ، چيزى بگويد روز قيامت با افسار و دهنه اى از آتش ، لگام شده مى آيد».

و باز در همان كتاب از آنجناب روايت كرده كه فرمود: «كسى كه درباره قرآن به راءى خود سخن گويد، و درست هم گفته باشد، باز به خطا رفته است».

مؤلف: اين روايت را ابو داوود و ترمذى و نسائى هم آورده اند.

و باز در همان كتاب از آنجناب آمده كه فرمود: «از مهمترين خطرى كه من مى ترسم متوجه امتم شود، و بعد از من ايشان را گمراه كند، اين است كه قرآن را بر غير مواضعش تطبيق دهند».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۱۱۷

و در تفسير عياشى از ابى بصير، از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: «كسى كه قرآن را به راءى خود تفسير كند، اگر هم تصادفا تفسيرش درست از آب در آيد اجر نمى برد، و اگر به خطا رود از آسمان دورتر خواهد شد»، (يعنى دوريش از خدا بيش از دوريش از آسمان خواهد بود).

و در همان كتاب از يعقوب بن يزيد از ياسر از حضرت رضا (عليه السلام) روايت آورده كه فرمود: «راى دادن درباره كتاب خدا كفر است».

مؤلف: در اين معنا رواياتى ديگر نيز در كتابهاى كمال الدين و توحيد و تفسير عياشى و غير آنها وارد شده است.

و اينكه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) فرمود: «هر كس قرآن را با خود تفسير كند...»، منظور از راءى اعتقادى است كه در اثر اجتهاد به دست مى آيد، گاهى هم كلمه «راى » بر سخنى اطلاق مى شود كه ناشى از هواى نفس و استحسان باشد، و بهر حال از آنجا كه كلمه نامبرده در حديث اضافه بر ضمير «ها» شده ، فهميده مى شود كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) نخواسته است مسلمانان را در تفسير قرآن از مطلق اجتهاد نهى كند، تا لازمه اش اين باشد كه مردم را در تفسير قرآن ماءمور به پيروى روايات وارده از خودو از ائمه اهل بيتش ‍ (عليهم السلام ) كرده باشد، آنطور كه اهل حديث خيال كرده اند.

علاوه بر اينكه اگر منظور آن جناب چنين چيزى بوده باشد روايت نامبرده با آيات بسيارى كه قرآن را عربى مبين مى خواند، و يا به تدبر در آن امر مى كند، و همچنين با روايات بسيارى كه دستور مى دهد هر روايتى را بايد عرضه به قرآن كرد، منافات خواهد داشت، بلكه خواسته است از خود سرى در تفسير نهى كند، چون گفتيم كلمه «رأى» را بر ضمير«ها» اضافه كرده ، و اين اضافه اختصاص و انفراد و استقلال را مى رساند.

پس خواسته است بفرمايد مفسر نبايد در تفسير آيات قرآنى به اسبابى كه براى فهم كلام عربى در دست دارد اكتفا نموده ، كلام خدا را با كلام مردم مقايسه كند، براى اينكه كلام خدا با كلام بشرى فرق دارد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۱۱۸

ما وقتى يك جمله كلام بشرى را مى شنويم از هر گوينده اى كه باشد بدون درنگ قواعد معمولى ادبيات را درباره آن اعمال نموده كشف مى كنيم كه منظور گوينده چه بوده ، و همان معنا را به گردن آن كلام و گوينده اش مى گذاريم ، و حكم مى كنيم كه فلانى چنين و چنان گفته ، همچنان كه اين روش را در محاكم قضائى و اقرارها و شهادتها و ساير جريانات آنجا معمول مى داريم ، بايد هم معمول بداريم ، براى اينكه كلام آدمى بر اساس همين قواعد عربى بيان مى شود، هر گوينده اى به اتكاى آن قواعد سخن مى گويد، و مى داند كه شنونده اش نيز آن قواعد را اعمال مى كند، و تك تك كلمات و جملات را بر مصاديق حقيقى و مجازى كه علم لغت در اختيارش گذاشته تطبيق مى دهد.

و اما بيان قرآنى به بيانى كه در بحث هاى قبلى گذشت بر اين مجرا جريان ندارد، بلكه كلامى است كه الفاظش در عين اينكه از يكديگر جدايند به يكديگر متصل هم هستند، به اين معنا كه هر يك بيانگر ديگرى ، و به فرموده على (عليه السلام ) شاهد بر مراد ديگرى است.

پس نبايد به مدلول يك آيه و آنچه از بكار بردن قواعد عربيت مى فهميم اكتفا نموده ، بدون اينكه ساير آيات مناسب با آنرا مورد دقت و اجتهاد قرار دهيم به معنائى كه از آن يك آيه به دست مى آيد تمسك كنيم ، همچنان كه آيه شريفه: «افلا يتدبرون القرآن و لو كان من عند غير اللّه لوجدوا فيه اختلافا كثيرا» به همين معنا اشاره نموده و مى فرمايد تمامى آيات قرآن بهم پيوستگى دارند، كه بيانش در بحثى كه پيرامون اعجاز قرآن داشتيم و نيز در خلال بحث هاى ديگر گذشت.

بنابر آنچه گفته شد تفسير به راءى كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) از آن نهى فرموده عبارت است از طريقه اى كه بخواهند با آن طريقه رموز قرآن را كشف كنند، و خلاصه نهى از طريقه كشف است ، نه از مكشوف، و به عبارتى ديگر از اين نهى فرمود كه بخواهند كلام او را مانند كلام غير او بفهمند، هر چند كه اين قسم فهميدن گاهى هم درست از آب درآيد.

شاهد بر اينكه مراد آن جناب اين است ، روايت ديگرى است كه در آن فرمود: «كسى كه در قرآن به راءى خود سخن گويد، و درست هم بگويد باز خطا كرده» و معلوم است كه حكم به خطا كردن حتى در مورد صحيح بودن جز بدين جهت نيست كه طريقه ، طريقه درستى نيست ، و منظور از خطا كردن خطاى در طريقه است، نه در خود آن مطلب ، و همچنين حديث عياشى كه در آن فرمود: «اگر هم سخن درست بگويد اجر نمى برد».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۳ صفحه : ۱۱۹

مؤيد اين معنا وضع موجود در عصر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) است. چون در آن ايام قرآن كريم هنوز تأليف و جمع آورى نشده بود، آيات و سوره هاى آن در دست مردم متفرق بود، و به همين جهت نمى توانستند تك تك آيات را تفسير كنند، چون خطر وقوع در خلاف منظور، در كار بود.

→ صفحه قبل صفحه بعد ←