تفسیر:المیزان جلد۳ بخش۲۶
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
منظور از «رفع عيسى به سوى خدا» و «تطهير او از كافران » و از آنجائى كه در آيه شريفه كلمه «رافعك » مقيد به قيد «الى » شده معلوم مى شود كه منظور از اين رفع ، رفع معنوى است نه رفع صورى و جسمى ، چون خداى تعالى در مكانى بلند قرار نگرفته تا عيسى (عليه السلام ) را به طرف خود بالا ببرد، او مكانى از سنخ مكانهاى جسمانى كه اجسام و جسمانيات در آن قرار مى گيرند ندارد، به همين جهت دورى و نزديكى نسبت به خداى تعالى هم دورى و نزديكى مكانى نيست ، پس تعبير مذكور نظير تعبيرى است كه در آخر همين آيه آورده و فرموده : «ثم الى مرجعكم ...»، مخصوصا اگر منظور از توفى قبض روح باشد كه خيلى روشن خواهد بود كه منظور از رفع ، رفع معنوى است يعنى ترفيع درجه و تقرب به خداى سبحان ، نظير تعبيرى كه قرآن كريم درباره شهدا يعنى كشته شدگان در راه او آورده و فرموده : «احياء عند ربهم يرزقون »، كه منظور از كلمه «عند» ظرف مكانى نيست ، بلكه تقرب معنوى است و باز نظير تعبيرى كه در سوره مريم در شاءن ادريس (عليه السلام ) آورده فرموده : «و رفعناه مكنا عليا»، كه منظور از مكان در آن جمله مكانت و منزلت است ، نه مكان مادى . و چه بسا گفته باشند كه مراد از ((رفع عيسى (عليه السلام ) به سوى خدا بالا بردن روح و جسم عيساى زنده به آسمان است )) چون از ظاهر قرآن شريف بر مى آيد كه خداى تعالى عيسى (عليه السلام ) را در حالى كه زنده بود به آسمان مادى و جسمانى بالا برده و مقام قرب خداى سبحان و محل نزول بركات و مسكن ملائكه مكرم هم همين آسمان مادى است و شايد در آينده انشاء اللّه موفق شويم بحثى پيرامون معناى آسمان ايراد كنيم . در آيه شريفه اول «توفى » آنگاه «رفع » و سپس «تطهير از كافران » ذكر شده و تطهير از كافران را فرع و تابع رفع قرار داده و اين مى رساند كه منظور از تطهير هم تطهير معنوى است نه ظاهرى ، چون گفتيم منظور از «رفع » رفع معنوى است ، پس تطهير عيسى دوريش از كفار و مصونيتش از معاشرت با ايشان و افتادنش در جامعه آلوده به قذارت كفر و جحود است . وَ جَاعِلُ الَّذِينَ اتَّبَعُوك فَوْقَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلى يَوْمِ الْقِيَمَةِ اين قسمت از آيه وعده اى است از خداى تعالى به عيسى (عليه السلام ) كه به زودى پيروانش بر مخالفين كافر به نبوتش ، تفوق پيدا مى كنند و اين تفوقشان تا روز قيامت دوام مى يابد و اگر اين طايفه متفوق را به وصف «آنهائى كه تو را پيروى مى كنند»
و طايفه ديگر را به وصف «آنهائى كه كافر شدند» توصيف نموده با اينكه مى توانست نام طايفه را ببرد مثلا بفرمايد: بنى اسرائيل يا يهوديانى كه به شريعت موسى (عليه السلام ) گرويده بودند و يا عنوانى ديگر، براى آن بود كه بفهماند اگر طايفه اول تفوق پيدا مى كنند براى اين است كه پيرو حقند و اگر طايفه دوم زير دست قرار مى گيرند به خاطر اين است كه منكر حق بودند، پس اين نكته هم روشن مى شود كه مراد از «اتباع » در آيه شريفه پيروى حق است ، اتباعى است كه مرضى خداى سبحان است ، پس عبارت كسانى كه تو را پيروى مى كنند تنها صادق بر افرادى از نصارا است كه تا قبل از ظهور اسلام و نسخ شدن دين عيسى (عليه السلام ) بر نصرانيت استوار بوده اند و نيز بر افرادى از مسلمانان است كه بعد از ظهور اسلام در پيروى از اسلام استقامت كردند و مى كنند، چون پيروى از اسلام هم پيروى از حق و در نتيجه پيروى از مسيح (عليه السلام ) است .
مراد از تفوق پيروان عيسى (ع ) بر كافران تا روز قيامت
و بنابراين مراد از «تفوق » هم تفوق در قدرت مادى و سلطنت و سيطره نيست ، بلكه تفوق در حجت و منطق است ، پس حاصل معناى جمله چنين است : پيروان تو چه از نصارا و چه از مسلمانان به زودى حجتشان بر حجت كافران يهودى تو تفوق پيدا مى كند و اين تفوق تا روز قيامت ادامه دارد، اين آن معنائى است كه بعضى از مفسرين براى آيه كرده اند. ولى آنچه به نظر من مى رسد اين است كه آيه شريفه نه لفظش با اين تفسير مى سازد و نه معنايش ، براى اينكه ظاهر عبارت : «انى متوفيك و رافعك الى ، و مطهرك من الذين كفروا و جاعل الذين اتبعوك ...» اين است كه مى خواهد از آينده خبر دهد و بفرمايد: به زودى و بعد از اين سخن توفى و رفع و تطهير و جعل تحقق مى يابد، علاوه بر اينكه جمله : «و جاعل الذين اتبعوك ...» وعده خوشحال كننده و بشارت است و چنين وعده اى بايد در آينده تحقق يابد و ما مى دانيم كه هيچ حجتى براى پيروان عيسى (عليه السلام ) حجت نيست مگر آنكه براى خود آن جناب هم حجت است و اين حجت همان است كه خداى تعالى در ضمن آيات بشارت يعنى بشارت به مريم ذكر كرده و حجت هائى است كه هم در زمان حضور عيسى (عليه السلام ) تفوق داشته و هم بعد از به آسمان رفتنش ، بلكه در زمان حضورش قاطع تر بوده و در قطع عذر كفار و ريشه كن ساختن ريشه خصومتشان نافذتر و در رفع شبهه آنان روشن تر بوده است ، با اين حال چه معنا دارد كه بفرمايد در آينده حجت پيروان تو بر حجت مخالفان تفوق مى يابد؟ از اين گذشته چه معنا دارد كه اين تفوق و غلبه را با جمله : «الى يوم القيمه » مقيد سازد با اينكه حجت در غالب بودنش قيد نمى پذيرد، و روز نمى شناسد، از اين هم كه بگذريم تفوق يك حجت بر حجت ديگر،
منحصر به آخرين روز دنيا نيست بلكه در عالم قيامت هم به حال خود باقى است ، همچنانكه از آياتى كه از احتجاج هاى روز قيامت خبر مى دهد اين معنا به چشم مى خورد.
مقصود از تفّوق حجت تفوق از نظر مقبوليت نيست
خواهى گفت : شايد منظور اين مفسر از تفوق حجت ، تفوق از نظر منطق نباشد بلكه از نظر مقبوليت باشد و بخواهد بگويد مردم حجت پيروان عيسى را بهتر مى شنوند و بيشتر پيروى مى كنند. و در نتيجه ملت مسيحيت جمعيت بيشترى يافته ، ركنش وثيق تر و نيرويش بيشتر مى گردد. چون بسيار مطالب حق و منطقى هست كه خريدار ندارد. در پاسخ مى گوئيم : بازگشت اين احتمال يا به تفوق پيروان واقعى مسيح از حيث قدرت و شوكت مادى است ، كه مى بينيم واقع خلاف آن است ، و احتمال اينكه آيه شريفه مى خواهد خبر دهد از اينكه در آينده جهان و يا به عبارتى در آخر الزمان چنين شوكتى نصيب پيروان آن جناب مى شود، احتمالى است كه با لفظ آيه تطبيق نمى كند و يا به تفوق پيروان آن جناب از نظر عدد است و خواسته باشد بفرمايد: ((پيروان مسيح (عليه السلام ) به زودى بر كافران تفوق مى يابند)) و خلاصه عدد اهل حق بعد از عيسى (عليه السلام ) بيشتر از اهل باطل مى شود، كه اين نيز خلاف واقع است ، چون مى بينيم روز به روز اهل باطل (از زمان عيسى (عليه السلام ) تا به امروز كه حدود بيست قرن مى شود) رو به زيادتر شدن است ، علاوه بر اينكه عبارت آيه با آن مساعد نيست ، زيرا فوقيت در آيه و مخصوصا با در نظر گرفتن اينكه مقام آيه مقام خبر دادن از نزول عذاب الهى بر يهود است ، تنها با فوقيت به معناى تسلط و قهر مناسبت دارد، حال با تسلط از حيث حجت و منطق و يا از حيث سلطنت و قوت ، و اما از حيث كثرت عدد هيچ تناسبى با مقام آيه ندارد و اين بر كسى پوشيده نيست . و اما آنچه كه شايسته گفتن است اين است كه آنچه در لفظ آيه ، معرف واقع شده ، براى دو طايفه مورد بحث جمله : الذين اتبعوك است كه معرف طايفه اول است و جمله : «الذين كفروا» است كه معرف طايفه دوم است . و در هر دو جمله معرف به صيغه فعل ماضى آمده كه بر تحقق و حدوث دلالت دارد نه بر اتصاف كه كلمه «متبعين و كافرين » آن را افاده مى كند. خواهيد گفت : اگر بخواهيم رعايت تحقق و حدوث را بكنيم بايد فوقيت «الذين اتبعوا بر الذين كفروا» را منحصر در زمان گذشته بدانيم ، كه يك عده آن جناب را پيروى كردند و يك عده هم كافر شدند. و اين به دو جهت درست نيست يكى اينكه در گذشته پيروان ما فوق كافران قرار نگرفتند، و دوم اينكه آيه صريحا فرموده : «الى يوم القيمه »، پس معلوم مى شود همه پيروان عيسى و همه كافران در طول زندگى بشر در زمين مورد نظر آيه بوده اند، پس
ديگر نمى توانيم در خصوص اين آيه فعل ماضى را براى تحقق و حدوث بدانيم ، هر چند كه همه جا براى تحقق و حدوث باشد.
تبعيت از نياكان سبب مى شود كه مراد عموم يهود و مطلق نصارا باشد
در پاسخ مى گوئيم : همينكه افراد امتى در عصرى از اعصار عملى را انجام دهند و بقيه افراد هم به عمل آنان راضى باشند و اين فعل بعض و رضايت بعض ديگر در اعصار بعدى هم جارى شود، كافى است كه اين فعل را به همه امت چه گذشته اش و چه آينده اش نسبت بدهيم ، همچنانكه مى بينيم قرآن كريم يهود را بطور كلى مورد توبيخ قرار مى دهد به اينكه شما انبيا را كشتيد و آزار كرديد و شما از امتثال اوامر خداى سبحان استكبار داريد و دستورات رسولان خدا را گردن نمى نهيد و شما آيات كتاب خدا را تحريف مى كنيد با اينكه يهوديان عصر نزول قرآن هيچ يك از اين كارها را نكرده بودند ولى همينكه به كرده گذشتگان خود راضى بوده اند، كافى است كه قرآن كريم نسبت اعمال نامبرده را به ايشان هم بدهد. پس اگر بگوئيم : مراد قرآن از «الذين كفروا» عموم يهود است ، به خاطر كفرى كه نياكان آنها مرتكب شدند. و مرادش از «الذين اتبعوا» مطلق نصارا است ، باز به خاطر اتباعى كه نياكانشان از عيسى (عليه السلام ) داشتند، درست گفته ايم ، البته ايمان نياكانى از ايشان كه ايمانشان مرضى خدا و اتباع از حق بود، نه ايمان آنهائى كه قائل به تثليث شدند و نه ايمان نصاراى معاصر با رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله )، چون بعد از ظهور اسلام وظيفه ايمانى نصارا پيروى از رسول اسلام و ايمان به دعوت او بود و آنهائى كه از پذيرفتن دعوت آن جناب سرباز زدند، در حقيقت ايمانشان به مسيح (عليه السلام ) هم ايمانى دروغى و غير مرضى بود. پس مراد از آيه شريفه مورد بحث اين شد كه خداى تعالى نصارا را (يعنى آنهائى را كه نياكانشان به عيسى (عليه السلام ) ايمان داشتند) بر يهود (يعنى آنهائيكه نياكانشان به عيسى (عليه السلام ) كافر شدند و عليه آن جناب توطئه كردند) تفوق و برترى خواهد داد. و غرض در اين مقام ، بيان اين معنا است كه سخط الهى و عذاب او بر قوم يهود نازل خواهد شد و عذاب و مكر الهى بر آنان شدت خواهد گرفت و اين معنا با گفتار سابق ما منافات ندارد كه گفتيم مراد از اتباع ، اتباع بر حق است ، به دليل آن استظهارى كه در اول كلام كرديم و بر كسى پوشيده نيست . مويد اين معنا تغيير اسلوب كلام در آيه بعدى است كه مى فرمايد: «و اما الذين آمنوا و عملوا الصالحات ...»، براى اينكه اگر منظور از جمله : «الذين اتبعوك » اهل حق و نجات از نصارا و مسلمين بود، و تنها مى خواست به اهل نجات از نصارا و مسلمين اشاره كند، بهتر اين بود كه بفرمايد: «و اما الذين اتبعوك فيوفيهم اجورهم » و سياق را تغيير نمى داد، پس از اينكه سياق را تغيير داد،
مى فهميم كه منظور از جمله «اتبعوك » اعم از پيروان حقيقى و صورى است ، (توضيح اينكه آيات شريفه سخن از چهار گروه دارد: ۱ - پيروان حقيقى عيسى تا قبل از اسلام ۲ - پيروان اسمى او كه به مناسبت گروه قبل ، به آنها هم پيرو مى گوئيم ۳ - كفار يعنى يهود كه هيچگاه به آن جناب ايمان نياوردند ۴ - مسلمانان واقعى كه به عيسى بن مريمى ايمان دارند كه به آمدن خاتم انبياء (صلى اللّه عليه و آله ) بشارت داده است «مترجم »)، اكنون مى گوئيم : اگر منظور از جمله : «الذين آمنوا و عملوا الصالحات » عين گروه دوم بود، بايد به همان عنوان قبلى يعنى «اتبعوك » ذكر شوند و جائى براى تغيير عنوان نبود، و از اينكه عنوان را تغيير داد مى فهميم منظور گروه چهارم است . و در نتيجه تفوق بر يهود براى نصاراى اسمى كنونى هم ثابت است . در اين ميان وجهى ديگر نيز هست و آن اين است كه بگوئيم : مراد از جمله : «الذين اتبعوك »، (همه در مجموع ) نصارا و مسلمين است و آيه شريفه مى خواهد خبر دهد از اينكه يهود تا روز قيامت ذليل و توسرى خور هركسى است كه معتقد باشد به اينكه پيروى از عيسى (عليه السلام ) واجب است ، عين همان بيانى كه قبلا ذكر شده ، و اگر كاملا دقت شود اين وجه از بهترين وجوه در توجيه آيه شريفه است . ثم إِلىَّ مَرْجِعُكمْ فَأَحْكمُ بَيْنَكُمْ فِيمَا كُنتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ خداى تعالى در اين خطاب عيسى (عليه السلام ) و پيروانش و كافران به دعوتش را، مجموعا مخاطب قرار داده ، مال كار همه در روز قيامت را، بيان نموده و با اين بيان ، داستان عيسى (عليه السلام ) از حين بشارت به مادرش تا عاقبت كارش و سرگذشتش را خاتمه مى دهد. فَأَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا فَأُعَذِّبُهُمْ عَذَاباً شدِيداً فى الدُّنْيَا وَ الاَخِرَةِ... ظاهرا اين آيه به شهادت اينكه حرف «فاء» در اولش آمده متفرع است بر جمله : «فاحكم بينكم ...»، البته تفرع تفصيل بر اجمال . و خلاصه مى خواهد همان جمله كوتاه را بشكافد. پس اين آيه بيانى است براى حكم عذابى كه خداى تعالى درباره يهود در روز قيامت مى راند، البته يهوديانى كه كافر شدند. و نيز بيانى است براى حكم پاداشى كه درباره مؤ منين در آن روز مى راند،و آن اين است كه اجرشان را بدون كم و كاست مى دهد. ليكن از آنجائى كه در آيه شريفه عذاب دنيا هم آمده ، معلوم مى شود آيه متفرع بر خصوص «فاحكم بينكم ...» نيست ، بلكه متفرع بر مجموع و «جاعل الذين اتبعوك فوق الذين كفروا ثم الى مرجعكم فاحكم بينكم ...» است . در نتيجه دلالت مى كند بر اينكه نتيجه آن جعل و اين رجوع اين است كه كافران هم در دنيا به دست مؤ منين كه خدا تفوقشان داده عذاب مى شوند و هم در آخرت با آتش كيفر مى بينند، و در اين عذاب ها از انواع ياوران هيچ نوعش را ندارند.
و اين خود يكى از شواهد است بر اينكه مراد از تفوق دادن در آيه قبلى ، مسلط كردن از راه سيطره و سلطنت است ، نه از راه حجت و منطق ، و از جمله : «و ما لهم من ناصرين » بر مى آيد كه در قيامت از شفاعت كه خود مانع حلول عذاب به ايشان است ، بهره مند نمى شوند و اين جمله همانطور كه گفتيم قضاى حتمى خداى تعالى درباره يهود را مى رساند. وَ أَمَّا الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ فَيُوَفِّيهِمْ أُجُورَهُمْ... اين آيه وعده خوشى است به جزاء خير، براى كسانى كه از آن جناب پيروى كردند، اما از آنجائى كه صرف صدق تحقق عرفى كلمه «شيعه ، تابع و امثال آن » بر امتى كه تشيع و اتباع واقعى از بعضى افراد آن امت تحقق يافته ، باعث آن نمى شود كه همه افراد آن امت حتى كسانى كه تشيع و دنبال روى پيغمبر را نداشته اند، مستحق ثواب جزيل بگردند، بلكه تنها كسانى اين است حقاق را دارند كه واقعا تابع و شيعه باشند، نه همه كسانى كه اسم شيعه و تابع بر آنان صادق است ، لذا در آيه شريفه ، عنوان «الذين اتبعوك » كه خلاصه اش عنوان شيعه يا تابع يا كمماتى از اين قبيل است ، را برداشته ، به جايش عنوان «الذين آمنوا و عملوا الصالحات » را گذاشت تا معنا درست و بى اشكال شود، چون سعادت و عاقبت خير، دائر مدار شناسنامه و اسم گذارى نيست بلكه دائر مدار حقيقت است ، همچنانكه در جاى ديگر فرموده : «ان الذين آمنوا والذين هادوا و النصارى و الصابئين من آمن باللّه و اليوم الاخر و عمل صالحا فلهم اجرهم عند ربهم و لا خوف عليهم و لا هم يحزنون ».
وعده نيكو به پيروان حقيقى (قولى و عملى ) عيسى (ع )
پس از ميان پيروان (اسمى و شناسنامه اى ) عيسى (عليه السلام ) تنها آنهائى كه به خدا ايمان دارند و اعمال صالح مى كنند، خدا اجرشان را بطور كامل مى دهد و اما بقيه را، از اين نمد كلاهى نيست . و در آيه مورد بحث اين حقيقت را بطور اشاره بيان كرده و فرموده : «و اللّه لا يحب الظالمين »، خدا هيچ ستمگرى را دوست نمى دارد، حال هر اسمى و عنوانى كه مى خواهد داشته باشد.
امر خاتمه دادن آيه (با اينكه آيه رحمت و جنت است ) با عبارت : «و اللّه لا يحب الظالمين » كه نوعى تهديد است از اينجا روشن مى شود كه معهود در آيات رحمت و نعمت ، اين است كه به اسمائى نظير رحمت و مغفرت و يا مدح آن اشخاصى كه آيه در شانشان نازل شده ختم گردد، مثلا مى بينيم آيه : «و كلا وعد اللّه الحسنى »، با جمله : «و اللّه بما تعملون خبير» ختم شده و آيه : «ان تقرضوا اللّه قرضا حسنا يضاعفه لكم » با دو جمله : «و يغفر لكم » و «و اللّه شكور حليم » ختم شده و آيه : «و من يومن باللّه و يعمل صالحا يكفر عنه سيئاته و يدخله جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها ابدا» با جمله : «ذلك الفوز العظيم »، ختم گرديد و آيه : «فاما الذين آمنوا و عملوا الصالحات فيدخلهم ربهم فى رحمتة » با جمله : «ذلك هو الفوز المبين » ختم شده . و از اين قبيل آيات ديگر. و گفتيم سرش اين است كه آنهائى كه عنوان پيروى و تشيع عيسى (عليه السلام ) را به خود گرفته اند دو طايفه اند: يكى آنهائى كه به نامگذارى اكتفا ننموده واقعا آن جناب را پيروى كرده و مى كنند كه صدر آيه مورد بحث بيانگر حال آنان بود، طايفه ديگر كسانى هستند كه به همان نامگذارى اكتفا كردند، خود را منسوب به عيسى و معنون به عنوان «پيرو عيسى » نمودند، اما نه به خدا و روز جزا ايمان داشتند و نه اعمال صالح به جا آوردند كه جمله مورد بحث بيانگر حال ايشان است . ذَلِك نَتْلُوهُ عَلَيْك مِنَ الاَيَتِ وَ الذِّكْرِ الْحَكِيمِ اين آيه شريفه خاتمه داستان عيسى (عليه السلام ) را اعلام مى كند و منظور از «ذكر حكيم » قرآن است كه ذكر خدا است و از حيث آيات و بياناتش محكم است ، يعنى به هيچ وجه باطل در آن رخنه نمى كند و شوخى با جدش آميخته نمى گردد. إِنَّ مَثَلَ عِيسى عِندَ اللَّهِ كَمَثَلِ ءَادَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ كُن فَيَكُونُ اين آيه شريفه هدف اصلى از ذكر داستان عيسى (عليه السلام ) را بطور خلاصه بيان مى كند و در حقيقت اجمالى است بعد از تفصيل ، و اين كار (يعنى خلاصه گيرى از گفتار، مخصوصا آنجا كه پاى احتجاج در بين باشد) از مزاياى كلام شمرده مى شود و آيات اين داستان هم به همين منظور يعنى به منظور احتجاج نازل شده و مى خواهد وضع نصاراى نجران را كه در آن ايام به مدينه آمده بودند، روشن سازد.
و به همين جهت جاى آن بود كه بعد از ذكر سرگذشت عيسى (عليه السلام ) خلاصه اى از آن را به عنوان نتيجه گيرى ذكر نموده و بفهماند كه كيفيت ولادت عيسى بيش از اين دلالت ندارد كه وى بشرى است نظير آدم ابو البشر و خلقتش غير معمولى است پس جايز نيست درباره وى سخنى زائد بر آنچه درباره آدم گفته مى شود، بيان گردد. درباره آدم مى گوئيم : او انسانى است كه خداى تعالى او را بدون پدر و مادر آفريده است ، و درباره عيسى (عليه السلام ) هم مى گوئيم : انسانى است كه خداى تعالى او را بدون پدر آفريده . پس معناى آيه اين است كه : مثل عيسى نزد خدا و صفت و واقعيتى كه او نزد خدا دارد و يا به عبارتى آنچه خود خداى تعالى (آفريدگار وى به دست خود) از خلقت او اطلاع دارد، اين است كه كيفيت خلقت او شبيه به خلقت آدم است و كيفيت خلقت آدم اين بوده كه اجزائى از خاك جمع كرد و سپس به آن فرمان داد كه «باش » و آن خاك به صورت و سيرت يك بشر تمام عيار، تكون يافت ، بدون اينكه از پدرى متولد شده باشد.
دو حجت و دليل بر نفى الوهيت عيسى (ع ) در تمثيل او به آدم (ع )
پس از اين بيان به حسب حقيقت ، دو حجت و دليل باز مى شود كه تك تك آن دو براى نفى الوهيت عيسى (عليه السلام ) كافى است . حجت اول اينكه : عيسى مخلوق خدا است و خداى تعالى از كيفيت خلقت او آگهى دارد و جنابش هرگز در آگهى هايش به خطا نمى رود و او خبر داده كه عيسى (عليه السلام ) مخلوق من است ، هر چند كه پدر نداشته باشد و كسى كه به دست ديگرى خلق شده باشد «عبد» است نه «رب ». حجت دوم اينكه : در خلقت او چيزى زائد بر خلقت آدم نيست كه باعث شود شما او را معبود بخوانيد و اگر سنخ و كيفيت خلقت او مقتضى الوهيتش باشد، بايد اين اقتضا در آدم (عليه السلام ) نيز باشد با اينكه مسيحيان آدم را معبود نمى دانند، پس بايد در عيسى (عليه السلام ) نيز ندانند، چون مماثلت اين را اقتضا مى كند. از آيه شريفه اين معنا برمى آيد كه خلقت عيسى (عليه السلام ) مانند خلقت آدم طبيعى و مادى است ، هر چند كه بر خلاف سنت جاريه الهى در نسلها بوده ، كه هر نسلى در تكون و پيدايش خود نيازمند به پدر است و نيز از ظاهر عبارت برمى آيد كه جمله : «فيكون » حكايت حال گذشته است ، پس ظاهر صيغه «فيكون » كه براى آينده است منظور نيست ، چون جريان گذشته را شرح مى دهد. و اين منافات ندارد با جمله : «ثم قال له كن » كه بر فوريت و عدم
تدريج دلالت مى كند، براى اينكه نسبت ها مختلف است ، همين موجودات عالم روى هم چه تدريجى الوجودها و چه غير آنها مخلوق خداى سبحان است و به امر او كه همان كلمه «كن » باشد موجود شده ، همچنانكه قرآن فرموده : «انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون »، چيزى كه هست بسيارى از آنها وقتى با اسباب تدريجيش مقايسه شود تدريجى الوجود است ، اما اگر با قياس به خداى تعالى ملاحظه شود در آن لحاظ نه تدريج هست و نه مهلت ، همچنانكه باز قرآن كريم در جاى ديگر فرموده : «و ما امرنا الا واحده كلمح بالبصر»، و ما انشاء الله در محلى مناسب اين مطلب را توضيح خواهيم داد. علاوه بر اين ، آن نكته عمده اى كه جمله : «ثم قال له كن » در مقام بيان آن است اين است كه خداى تعالى در خلقت هيچ موجودى احتياجى به اسباب ندارد، تا وضع موجودى كه مى خواهد خلق كند بر حسب اختلاف اسباب برايش مختلف شود، مثلا خلقت موجودى برايش ممكن و خلقت موجودى ديگر برايش محال باشد، يكى برايش آسان و ديگرى دشوار باشد، يكى برايش نزديك و ديگرى دور باشد، پس هر چه او اراده كند و بفرمايد: «كن » موجود مى شود، بدون اينكه احتياج به اسباب داشته باشد، اسبابى كه در حالت عادى در پديد آمدن يك موجود دخالت دارد. الْحَقُّ مِن رَّبِّك فَلا تَكُن مِّنَ الْمُمْترِينَ اين آيه مضمون آيه قبلى را با اينكه با كلمه «ان » و امثال آن تاكيد كرده بود مجددا تاكيد مى كند، نظير تاكيدى كه در اصل داستان و تفصيل آن نموده و فرمود: «ذلك نتلوه عليك من الايات و الذكر الحكيم ...»، و در عين تاكيد خاطر خطير رسول گرامى خود را مسرت بخشيده ، جنابش را دلگرم مى كند، به اينكه آن جناب بر حق است و همين باعث مى شود كه در احتجاج هايش عليه كفار قاطعانه تر و شجاعانه تر اقدام كند. جمله «الحق من ربك » از بديع ترين بيانات قرآنى است و جمله : «الحق من ربك » از بديع ترين بيانات قرآنى است ، چون كلمه حق را مقيد به كلمه من كرده كه بر ابتدا دلالت مى كند و هيچ حرف ديگرى اين معنا را نمى رسانيد، مثلا اگر مى فرمود: «الحق مع ربك ، حق با رب تو است »، نه تنها آن معنا را نمى رسانيد، بلكه بوئى از شرك در آن احساس مى شد، يعنى ممكن بود كسى خيال كند كه
خداى تعالى و حق ، دو موجود باهمند و نيز بوئى از عجز از آن احساس مى شد، چون ممكن بود كسى خيال كند كه خداى تعالى به خودى خود ناتوان است و حق او را يارى مى كند. نكته اى كه از كلمه «من » فهميده مى شود اين است كه در عالم آنچه حق است و هر قضيه و حكمى كه داراى واقعيت مى باشد، هر چه بوده و هر قدر هم كه بديهى باشد، همچون قضيه : «عدد چهار زوج » است و «عدد يك نصف عدد دو است » و... بديهى و ضرورى مى باشد، بالاخره انسان آن را از خارج گرفته ، يعنى از واقعيت هستى اخذ كرده است و واقعيت خارج ، همه اش وجود و وجود همه اش از ناحيه خداى تعالى است ، همچنانكه خير همه اش از او است ، و به همين جهت است كه از صفات خداى تعالى است كه : «لا ييئل عما يفعل و هم يسئلون »، پس غير او هر عملى بكند، وقتى بازخواست نمى شود كه عملش حق باشد. و اما فعل خداى تعالى چون از مقوله وجود است ، قهرا صورت علميه اش جز حق نمى تواند چيز ديگرى باشد. ساده تر بگويم : فعل خدا دو جور نيست تنها يكجور است آن هم حق .
بحث روايتى (در ذيل آيات كريمه گذشته )
در تفسير قمى در ذيل آيه : «يا مريم ان اللّه اصطفاك و طهرك و اصطفاك على نساء العالمين » آمده كه امام فرمود: خداى تعالى در اين آيه دو بار اصطفاى مريم را ذكر كرده ، معناى اولى اين است كه خدا او را اختيار كرده و از ساير زنان عالم انتخاب فرموده و معناى اصطفاى دوم و مراد از آن اين است كه مريم بدون شوهر حامله شد و خدا او را به اين امتياز از ساير زنان عالم ممتاز نمود. و در تفسير مجمع البيان است كه امام ابو جعفر (عليه السلام ) فرمود معناى آيه اين است كه خداى تعالى تو را براى ذريه انبيا اصطفا و اختيار كرد، و از زنا تطهير نمود و تو را براى ولادت عيسى (عليه السلام ) بدون اينكه شوهرى داشته باشى اصطفا نمود. مؤ لف قدس سره : معناى اينكه فرمود: تو را براى ذريه انبيا اصطفا كرد، اين است كه خداى تعالى تو را انتخاب كرد تا ذريه صالحى باشى ، سزاوار آنكه به انبيا منتسب شوى و معناى اينكه فرمود:
«تو را از زنا پاك كرد» اين است كه «عصمت از زنا» را به تو داد، البته مريم (عليهاالسلام ) از هر گناه ديگرى نيز عصمت داشت ولى چون عصمت از زنا در مورد آن جناب عمده بود، امام خصوص آن را ذكر فرمود، براى اينكه آن جناب عيسى (عليه السلام ) رابدون شوهر زائيد، پس زمينه گفتار امام بيان بعضى از لوازم اصطفا و تطهير آن جناب است ، نه اينكه اصطفا به معانى نامبرده باشد، پس نبايد كسى توهم كند كه بين اين دو روايت تعارض وجود دارد، در سابق هم گذشت كه آيه شريفه بر اين معنا دلالت داشت .
رواياتى درباره برترين زنان عالم : (فاطمه (س ) مريم ، خديجه و آسيه )
و در تفسير الدرالمنثور است كه احمد و ترمذى (وى حديث را صحيح دانسته ) و ابن منذر و ابن حبان و حاكم ، همگى از انس و او از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) روايت كرده است كه فرمود: اگر بخواهى برجستگان از زنان عالم را انتخاب كنى ، تو را اين چهار زن بس است : ۱ - مريم دختر عمران ۲ - خديجه دختر خويلد ۳ - فاطمه دختر محمد (صلى اللّه عليه و آله ) ۴ - آسيه همسر فرعون . سيوطى مى گويد: اين روايت را ابن ابى شيبه هم (البته بدون ذكر سند) از حسن نقل كرده . و در همان كتاب است كه حاكم (وى حديث را صحيح دانسته ) از ابن عباس روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: برترين زنان در دنيا و آخرت خديجه و فاطمه و مريم و آسيه همسر فرعون است . و نيز در آن كتاب است كه ابن مردويه از حسن روايت آورده كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: خداى تعالى چهار زن را از زنان دو عالم اصطفا كرد: ۱ - آسيه دختر مزاحم ۲ - مريم دختر عمران ۳ - خديجه دختر خويلد ۴ - فاطمه دختر محمد (صلى اللّه عليه و آله ). و در همان كتاب است كه ابن ابى شيبه و ابن جرير، از فاطمه رضى اللّه عنها روايت كرده اند كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: توئى سيده زنان اهل بهشت ، نه مريم بتول . و نيز در آن كتاب از ابن عساكر از ابن عباس روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: سيده زنان اهل بهشت مريم دختر عمران و سپس فاطمه و سپس خديجه و آنگاه آسيه همسر فرعون است . باز در همان كتاب آمده كه ابن عساكر از طريق مقاتل از ضحاك از ابن عباس از رسول روايت كرده كه فرمود:
خدا (صلى اللّه عليه و آله ) روايت كرده كه فرمود: چهار زن ، سادات زنان دوران خود هستند: ۱ - مريم دختر عمران ۲ - آسيه دختر مزاحم ۳ - خديجه دختر خويلد ۴ - فاطمه دختر محمد (صلى اللّه عليه و آله ) كه دوران فاطمه با فضيلت تر از دوران آن سه تن مى باشد و معلوم است وقتى مردم دوران فاطمه (عليهاالسلام ) برتر باشند از مردم دورانهاى آن سه تن ، قهرا فاطمه از تمامى زنان حتى از آن سه تن برتر خواهد «مترجم »). و نيز در آن كتاب است كه ابن ابى شيبه ، از عبد الرحمان بن ابى ليلى روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: فاطمه سيده زنان عالم است ، البته بعد از مريم دختر عمران و آسيه همسر فرعون و خديجه دختر خويلد. و در خصال به سند خود از عكرمه از ابن عباس روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) چهار خط روى زمين كشيد و سپس فرمود: بهترين زنان بهشت مريم دختر عمران و خديجه دختر خويلد و فاطمه دختر محمد (صلى اللّه عليه و آله ) و آسيه دختر مزاحم و همسر فرعون است . و نيز در همان كتاب به سند خود از ابى الحسن اول (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: خداى عزوجل از ميان زنان چهار زن را انتخاب كرده : ۱ - مريم ۲ - آسيه ۳ - خديجه ۴ - فاطمه «تا آخر حديث ».
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |