تفسیر:المیزان جلد۳ بخش۱
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
سوره آل عمران
آيات ۶ - ۱ سوره آل عمران
- سوره «آل عمران»، در مدينه نازل شده، و دارای دويست آيه است.
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَانِ الرَّحِيمِ *
الم (۱)
اللَّهُ لا إِلَهَ إِلا هُوَ الْحَىُّ الْقَيُّومُ(۲)
نَزَّلَ عَلَيْك الْكِتَاب بِالْحَقِّ مُصدِّقاً لِّمَا بَينَ يَدَيْهِ وَ أَنزَلَ التَّوْرَاةَ وَ الانجِيلَ(۳)
مِن قَبْلُ هُدًى لِّلنَّاسِ وَ أَنزَلَ الْفُرْقَانَ إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآيَاتِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شدِيدٌ وَ اللَّهُ عَزِيزٌ ذُو انتِقَامٍ(۴)
إِنَّ اللَّهَ لا يخْفَى عَلَيْهِ شئٌ فى الاَرْضِ وَ لا فى السمَاءِ(۵)
هُوَ الَّذِى يُصوِّرُكمْ فى الاَرْحَامِ كَيْف يَشاءُ لا إِلَهَ إِلا هُوَ الْعَزِيزُ الحَْكِيمُ(۶)
به نام خداى رحمان رحيم.
الف - لام - ميم. (۱)
اللّه، كه هيچ معبود به حقى جز او نيست، حىّ و قيوم است، و وجود تمام عالم به وجود او بستگى دارد. (۲)
او كتاب را به حق بر تو نازل كرد، در حالى كه آن كتاب تصديق كننده كتب پيشين بود و نيز تورات و انجيل را قبل از قرآن به منظور هدايت مردم و سپس فرقان را نازل كرد. (۳)
محققا كسانى كه به آيات خدا كفر ورزيدند، عذابى شديد دارند و خدا مقتدرى است داراى انتقام. (۴)
محققا هيچ چيز در زمين و آسمان بر خدا پوشيده نيست. (۵)
او كسى است كه شما انسان ها را در رحم ها به هر طور كه بخواهد صورتگرى مى كند، معبودى به جز او نيست كه عزيز و حكيم است. (۶)
اشاره به آهنگ كلى سوره مباركه آل عمران و زمان و موقعيت نزول آن
بيان آيات
سوره آل عمران ، اين مقصود را دنبال مى كند كه مؤ منين را به توحيد كلمه بخواند، تشويقشان كند تا هر چه زودتر يك پارچه شوند، و خود را براى مقابله با دشمنان يعنى يهود و نصارا و مشركين آماده سازند، بايد در مقابل ناملايماتى كه مى بينند صبر كنند، زيرا موقعيتى بس خطرناك دارند، چون دشمنان مشغول جمع آورى نيرو هستند و در خاموش كردن نور خدا با دست و دهان خود يكدل و يك جهت شده اند.
اين احتمال خيلى به ذهن نزديك مى رسد كه سوره آل عمران همه اش يكباره نازل شده باشد، براى اينكه آياتش كه دويست آيه است ظهورى روشن در بهم پيوستگى و انسجام دارد، و از اول تا به آخر متناسب با هم است ، و پيداست كه همه اغراض آنها بهم مربوط است .
و به همين جهت اين احتمال از هر احتمالى ديگر بنظر قوى تر مى آيد، كه بگوئيم اين سوره وقتى به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) نازل شده كه تا حدودى دعوتش جا افتاده بود براى اينكه در بين آياتش ، هم سخنى از جنگ احد، و واقعه مباهله و نفرين كردن با نصاراى نجران ، و يادى از كار يهود ديده مى شود و هم تحريكى نسبت به مشركين است . و نيز مسلمانان را به صبر مى خواند، و دستور مى دهد تا يكديگر را به صبر سفارش كنند، و دست به دست يكديگر داده وحدتى تشكيل دهند.
و همه اينها مويد اين معنا است كه سوره مورد بحث ، در روزگارى نازل شده كه مسلمانان ، مبتلا به دفاع از حوزه دين بودند، دفاعى كه براى آن ، همه قوا و اركان خود را بسيج كرده بودند.
از يك طرف در اثر فتنه جوئيهاى يهود و نصارا در داخل جمعيت خود، با درگيريها و فتنه و آشوبها روبرو بودند، فتنه هائى كه تشكل آنان را سست مى كرد، بايد براى خاموش كردن آشوبهاى آنان قسمت عمده اى از وقت خود را صرف احتجاج و بگو مگوى با آنان كنند، و از سوى ديگر با مشركين درگير بودند، و بايد با آنها بجنگند، و هميشه در حال آماده باش بوده و لحظه اى امنيت نداشته باشند، چون در آن ايام اسلام در حال انتشار بوده و آوزاه اش همه جا را پر كرده بود، و مردم دنيا چه يهودش و چه مسيحيش و چه مشركش همه عليه اسلام قيام كرده بودند. از پشت سر اين سه طايفه دو امپراطورى بزرگ آنروز دنيا يعنى روم و ايران و غيره نيز چنگ و دندان نشان مى دادند.
خداى سبحان در اين سوره از حقايق و معارفى كه بشر را به سوى آنها هدايت فرموده آن مقدارى را كه باعث دلگرمى مؤ منين است يادآور مى شود تا مؤ منين ، هم دلخوش شوند و هم آلودگى شبهات و وساوس شيطانى و تسويلات اهل كتاب از دلهاشان زايل شود، و هم برايشان روشن گردد كه خداى تعالى هرگز از تدبير ملك خود غافل نبوده ، و خلق او را عاجز نكرده اند، و اگر دين خود را تشريع نموده و جمعى از بندگانش را بسوى آن دين هدايت نموده ، همه بر طبق طريقه و عادت جاريه و سنت دائمى خود بوده ، و آن سنت عبارت است از سنت علل و اسباب پس مؤ من و كافر هم طبق همين سنت علل و اسباب زندگى مى كنند، يك روز دنيا به كام كافر و روزى ديگر به كام مؤ من است چون دنيا ميدان امتحان است ، و امروز روز عمل و فردا روز جزا است.
«اللَّهُ لا إِلَهَ إِلا هُوَ الْحَىُّ الْقَيُّومُ»:
بحث پيرامون اين آيه ، در تفسير آيه الكرسى گذشت ، و حاصل بحث در آنجا اين شد كه اين آيه مى خواهد بفهماند كه قيام خداى تعالى به ايجاد و تدبير عالم قيامى اتم است . پس نظام موجودات از هر جهت تحت قيمومت خداى تعالى است ، هم نظامى كه در اعيان آنها است ، و هم نظامى كه در آثار آنها برقرار است آنهم نه تنها قيمومت در تاءثير، نظير قيمومتى كه اسباب طبيعى فاقد شعور در مسببات دارند، بلكه قيمومتى با حيات كه مستلزم علم و قدرت است .
پس علم الهى نافذ در همه زواياى عالم است ، و هيچ چيز از عالم براى خدا پنهان نيست . قدرت او هم بر همه عالم مسلط است ، در هيچ گوشه عالم چيزى واقع نمى شود مگر آنچه او وقوعش را خواسته ، و اذن داده باشد.
و به همين جهت دنبال اين جمله بعد از دو آيه فرموده : «ان اللّه لا يخفى عليه شى ء فى الارض و لا فى السماء، هو الذى يصوركم فى الارحام كيف يشاء...».
و با در نظر گرفتن اينكه شش آيه اول سوره ، جنبه دورنما براى اين سوره دارد، و آنچه در اين سوره به تفصيل آمده در اين شش آيه به اجمال آمده - و با در نظر گرفتن غرض سوره كه قبلا گفتيم - مى فهميم كه : آيه مورد بحث ، مطالب شش آيه بلكه سراسر سوره را با بيانى كلى آغاز مى كند، بيانى كه غرض سوره ، از همان استنتاج مى شود، همچنانكه از دو آيه اخير يعنى آيه : «ان اللّه لا يخفى عليه ...» و آيه «هوالذى يصوركم ...» استنتاج مى شود.
بنابراين از اين شش آيه ، آن قسمتى كه دورنماى سوره است دو آيه وسط است كه مى فرمايد: «نزل عليك الكتاب - تا جمله - عزيز ذو انتقام ».
و بنابراين برگشت معناى آيه به اين مى شود كه فرموده باشد بر مؤ منين واجب است متذكر شوند به اينكه آن خدايى كه به وى ايمان آورده اند، خدايى است واحد در الوهيت . و قائم برخلقت و تدبير عالم ، آن هم قيامى با حيات ، پس او هرگز در ملكش مغلوب نمى شود، و چيزى بدون مشيت و اذن او واقع نمى شود. مؤ منين وقتى متذكر اين معانى بشوند آن وقت يقين مى كنند كه هم او اين كتاب را كه هادى به سوى حق و فارق و مميز ميان حق و باطل است نازل كرده ، و نيز مى فهمند كه خداى تعالى در فرستادن اين كتاب و هدايت خلق به سوى حق و جدا سازى حق از باطل همان روشى را جارى ساخته كه در عالم اسباب و ظرف اختيار جارى ساخته است .
پس هركس به اختيار خود ايمان آورد به پاداش عمل خود مى رسد، و هركس هم كفر بورزد او نيز به كيفر رفتار خود خواهد رسيد، براى اينكه خداى سبحان ، عزيز و داراى انتقام است .
اما عزيز است : براى اينكه او خدايى است كه هيچ معبودى و حاكمى جز او نيست ، تا در اين جهات حكمى براند، و خدا را در حكمش مقهور خود سازد.
و اما اينكه داراى انتقام است : براى اينكه ، اولا امور بندگان بر او پوشيده نيست ، و ثانيا هيچ مخلوقى نمى تواند در عمل خود و كفرش از تحت اراده و مشيت او خارج شود.
«تنزيل» بر تدريج نزول دلالت دارد
«نَزَّلَ عَلَيْك الْكِتَب بِالْحَقِّ مُصدِّقاً لِّمَا بَينَ يَدَيْهِ»:
در سابق گفتيم : كلمه «تنزيل » بر تدريج دلالت دارد، همچنان كه كلمه «انزال » بر نزول يكپارچه دلالت مى كند.
ممكن است شما به گفته ما خرده گرفته و بگوييد: همه جا كلمه «تنزيل » به معناى نزول تدريجى نيست ، به شهادت اينكه در آيه :«لو لا نزل عليه القرآن جمله واحده » مى بينيم كه مشركين صريحا اعتراض مى كنند كه چرا قرآن يكپارچه بر آنجناب نازل نشده ، پس تنزيل در اين آيه به معناى نزول دفعى است ، نه تدريجى .
و در آيه : «ان ينزل علينا مائده » كه حواريين عيسى (عليه السلام ) از آنجناب تقاضا مى كنند تا مائده اى از آسمان برايشان فرستاده شود نيز به اين معنا است ، چون معلوم است نزول مائده دفعى بوده نه تدريجى ، و در آيه شريفه «لو لا نزل عليه آيه » كه كلمه «تنزيل » در نزول دفعى يك آيه استعمال شده از اين جهت بوده كه يك آيه اگر نازل شود دفعتا مى شود نه به تدريج ، و اگر در آيه «قل ان اللّه قادر على ان ينزل آيه » كلمه «تنزيل » ظهور در نزول دفعى دارد نه تدريجى ، باز به خاطر اين است كه پاسخ از سؤ ال جمله قبلى است كه مى گفتند: «لو لا نزل عليه آيه ».
و به همين جهت بعضى از مفسرين گفته اند: بهتر آنست كه بگوئيم معناى «نزل عليك الكتاب » انزال بعد از انزال و به عبارت ديگر انزال دفعى است تا اين اشكال وارد نشود.
ليكن ما در پاسخ مى گوييم : اينكه گفتيم تنزيل به معناى نزول تدريجى است ، لازمه اش اين نيست كه بين نزول يك آيه و آيه ديگر زمان قابل توجهى فاصله شده باشد.
توضيح اينكه : هر مركبى را از چند جزء تركيب يافته در نظر بگيريم ، وجودش يك نسبت به مجموع و كل اجزا دارد، و يك نسبت به وجود تك تك اجزاى خود، اگر نسبتى را كه به كل اجزا دارد در نظر بگيريم موجود واحدى خواهد بود، موجودى كه نه تدريج مى پذيرد و نه تقسيم ، و اگر نسبتى را كه وجود آن با وجود تك تك اجزايش دارد در نظر بگيريم البته يك چيز، چند چيز خواهد بود، و تدريج هم مى پذيرد، همچنان كه مى بينيم قرآن كريم فرود آمدن باران را هم به «انزال » تعبير كرده و هم به «تنزيل »، چنانكه فرموده : «انزل من السماء ماء»، و هم فرموده : «و هو الذى ينزل الغيث ».
در تعبير اول نسبت وجود باران با سراسر اجزاى آن در نظر گرفته شده و در نتيجه يك امر اعتبار شده ، و در تعبير دوم نسبت وجود باران با اجزاى آن كه يكى پس از ديگرى فرود مى آيد در نظر گرفته شده ، و قهرا يك امر تدريجى اعتبار شده است .
پس منظور از نازل شدن «تدريجى » قرآن ، اين نيست كه بين نزول يك جزء و جزء ديگر، زمانى طولانى فاصله شده باشد و آياتى كه به عنوان نقض و اشكال ذكر شد، گفتار ما را نقض نمى كند، براى اينكه منظور از نزول قرآن «جملة واحدة » در آيه ۳۲ سوره فرقان اين است كه خوب بود اجزاى قرآن بدون وقفه ، و پشت سرهم نازل شود، چنان كه آيات يك واقعه ، پشت سر هم نازل مى شده ، بدون اينكه فاصله زيادى ميان آنها افتاده باشد و اين نوع نزول هم نزول تدريجى است .
پس آيه نامبرده گفتار ما را نقض نمى كند و همچنين ساير آياتى كه به عنوان نقض ذكر كردند، هيچيك نقض نيست (داستان مائده نيز ناقض نيست ، براى اينكه نزول آن هم به تدريج است ، اول بايد سفره را انداخت بعد نان و سپس خورش را در آن نهاد «مترجم ») و با اين بيان ، جواب از بقيه آياتى كه ذكر شده بود روشن مى شود.
و اما اينكه بعضى براى دفع نقض نامبرده گفته اند كه : بهتر آنست بگوييم معناى «نزل عليك الكتاب » انزال بعد از انزال و به عبارت ديگر انزال دفعى است علاوه بر اينكه صرف استحسانى است كه به هيچ وجه نبايد در استعمال لغت ها راه يابد، نقض هاى نامبرده را جواب نمى گويد، براى اينكه انزال بعد از انزال نيز تنزيل است ، يعنى نزول تدريجى است ، و بايد از آن به تنزيل تعبير كرد پس اين سؤ ال باقى است كه چرا فرمود: «لو لا نزل عليه القرآن جملة واحده » و يا فرمود: «ان ينزل علينا مائدة » و يا «لو لا نزل عليه ...».
وجه اين كه قرآن كريم درباره وحى، تعبير «انزال» و «تنزيل» را به كار برده است
و اما اين سؤال كه اصلا چرا قرآن كريم وحى را به تنزيل و انزال كه لازمه معنايش فرود آمدن از مكانى والا و يا مقامى والا است تعبير فرموده؟
جوابش اين است كه وقتى مقام خداى تعالى بلندترين مقام باشد و آيات قرآنى و يا اوامر و نواهى از آن مقام بسوى بندگان صادر مى شود قهرا مقام بندگان مقامى پايين تر خواهد بود، كه دستورات الهى در آن مقام مستقر مى شود و خداى تعالى مقام خود را بلند و درجات خود را رفيع خوانده ، فرموده : «انه على حكيم ».
و نيز قرآن كريم را نازل از ناحيه خود خوانده و فرموده : «و لما جاءهم كتاب من عند اللّه مصدق لما معهم ».
پس به اين دو اعتبار، يعنى بلندى مقام خدا، و پستى مقام عبوديت ، صحيح است كه آمدن قرآن از آن مقام به اين مقام را نزول خواند.
و به عبارت ديگر، استقرار وحى در قلب شريف رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) را نازل شدن وحى از خدا به آن حضرت دانست . چون خداى تعالى در آيه : «انه على حكيم » مقام خود را مقامى والا و بلند خوانده ، البته در آيه : «و لما جاءهم كتاب من عند اللّه مصدق لما معهم » استقرار وحى در قلب رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) را به آمدن كتاب هم تعبير كرده است .
و اما اينكه در آيه مورد بحث فرمود: «بالحق » مفسرين در معناى آن گفته اند: بطور كلى حق و صدق عبارت است از خبر مطابق با واقع ، با اين تفاوت كه چنين خبرى را از آن جهت كه در مقابلش واقعيتى خارجى و ثابت ، وجود دارد حق گويند، و از اين جهت كه خود خبر مطابق با آن واقعيت خارجى است صدق مى نامند.
بنابراين اطلاق كلمه «حق » كه به معناى اعيان خارجى و امور واقعى است بر خداى تعالى و گفتن اينكه «خدا حق است » و نيز اطلاقش بر حقايق خارجيه و گفتن اينكه «موجودات خارجى حق هستند» از اين بابت است كه خبر دادن از خدا و از حقايق خارجيه خبرى است مطابق با واقع ، و به هر حال مراد از «حق » در آيه شريفه ، امر ثابت است ، امرى است كه بطلان نمى پذيرد.
و ظاهرا حرف «با» در كلمه «بالحق » مصاحبت را مى رساند، و آيه چنين معنا مى دهد كه : خداى تعالى كتاب را بر تو نازل كرد نازل كردنى همراه با حق ، به طورى كه حق از آن جدا نخواهد بود، و همراه بودنش با حق باعث مى شود كه نه بعدها بطلان عارضش بشود، و نه در حين نزول آميخته با بطلان باشد. پس اين كتاب از اينكه روزى بطلان بر او چيره گردد ايمن است ، پس در جمله «نزل عليك الكتاب بالحق » استعاره به كنايه بكار رفته البته مفسرين در معناى حرف «با» وجوهى ديگر ذكر كرده اند كه خالى از اشكال نيست .
و اما اينكه فرمود: «مصدقا» تصديق از ماده صدق است ، وقتى گفته مى شود من گفتار فلانى را تصديق كردم ، معنايش اين است كه با آن معامله صدق نمودم و اعتراف دارم كه او راست مى گويد، و همچنين وقتى گفته مى شود: فلان گفتار را تصديق دارم معنايش اين است كه به راستى و درستى آن اعتراف كردم .
و مراد از جمله : «لما بين يديه » كتب آسمانى حاضر در عصر نزول قرآن يعنى تورات و انجيل است ، چنانكه در سوره مائده آيه ۴۸ صريحا بيان كرده كه مراد از اين جمله ، تورات و انجيل است كه در هر دو هدايت است .
و اين آيه شريفه خالى از دلالت بر اين معنا نيست كه تورات و انجيلى كه آن روز در دست يهود و نصارا بوده ، همه اش تحريف شده نبوده بلكه پاره اى از مطالب آن همان تورات و انجيل واقعى بوده ، كه بر موسى و عيسى (عليهماالسلام ) نازل شده ، اما همه آنها آياتى كه از طرف خدا نازل شده باشد نبوده ، بلكه دستخوش سقط و تحريف شده است.
و اين نيز مسلم است كه تورات و انجيل زمان رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) همين تورات و انجيل چهارگانه (مرقس ، يوحنا، متى و لوقا) زمان ما بوده است .
پس قرآن كريم اين تورات و اناجيل را فى الجمله نه صد در صد قبول دارد، و نيز به وقوع تحريف ، و دست خوردگى آن شهادت داده مى فرمايد: «و لقد اخذ اللّه ميثاق بنى اسرائيل - تا آنجا كه مى فرمايد: و جعلنا قلوبهم قاسيه يحرفون الكلم عن مواضعه ، و نسوا حظا مما ذكروا به - تا آنجا كه مى فرمايد و من الذين قالوا انا نصارى ، اخذنا ميثاقهم ، فنسوا حظا مما ذكروا به ...» كه ترجمه اش در همين سوره مى آيد و در سه جا از اين آيه از وقوع تحريف و سقط در تورات و انجيل خبر داده است .
معناى كلمه «تورات» و «انجيل»
«وَ ما أَنزَلَ التَّوْرَاةَ وَ الانجِيلَ مِن قَبْلُ هُدًى لِّلنَّاسِ»:
كلمه تورات لغتى است كه در زبان عبرانى به معناى شريعت در زبان عربى است ، و كلمه «انجيل » به قول بعضى ، يونانى و بقول بعضى ديگر در اصل فارسى بوده ، و به معناى بشارت است و ما ان شاء اللّه در سوره مائده آن جا كه مى فرمايد: «انا انزلنا التورايه فيها هدى و نور...» بحث مفصلى در باره اين دو كتاب خواهيم كرد.
قرآن كريم اصرار دارد كه هميشه از كتاب عيسى به لفظ انجيل تعبير كند نه اناجيل ، و نيز اصرار دارد آن يك انجيل را نازل از ناحيه خدا بداند، و با در نظر گرفتن اينكه انجيل ها متعدد هستند، و از آنها آنچه قبل از قرآن و در عصر نزول آن در دست مردم موجود بوده چهار عدد بوده ۱ - لوقا ۲ - مرقس ، ۳ - متى ، ۴ - يوحنا.
معلوم مى شود از اينها آن انجيلى كه از ناحيه خداى تعالى نازل شده يكى بوده باقى انجيل ها كتاب آسمانى نبوده ، يعنى همه انجيل هاى موجود دست خورده و تحريف شده اند، و بهر حال ذكر تورات و انجيل در آيه مورد بحث يعنى در اول سوره ، خالى از نوعى تعريض و كنايه به يهود و نصارا نيست ، تعريض و طعنه به اعمالى كه كردند، و به سخنانى كه در مورد تولد عيسى و نبوت و به آسمان رفتنش زدند.
معناى «فرقان» و موارد استعمال آن، در قرآن مجيد
«وَ أَنزَلَ الْفُرْقَانَ»:
كلمه فرقان بطورى كه در صحاح آمده به معناى چيزى است . كه ميان حق و باطل جدائى بيندازد، ولى دلالت ماده اين كلمه اعم است يعنى دلالت بر صرف جدا سازى دارد، چه جدا سازى حق از باطل و چه جدا سازى نخود از كشمش مثلا، و يا هر جدا سازى ديگر، همچنان كه مى بينيم در قرآن كريم در مورد جدا سازى مردم استعمال شده آنجا كه فرموده : «يوم الفرقان يوم التقى الجمعان ».
و نيز فرموده : «يجعل لكم فرقانا».
چيزى كه هست مطلوب از اين جدا سازى در درگاه خداى تعالى حتما امرى است كه به هدايت برگشت كند، و درباره آن باشد، و جدا سازى مربوط به اين مساءله حتما همان جدا سازى بين حق و باطل خواهد بود حق و باطل در عقايد و در معارف ، و نيز تعيين اينكه بنده خدا چه وظايفى دارد، و چه چيزهايى جزء وظايف او نيست .
در نتيجه معناى جمله مورد بحث ، با مطلق معارف الهيه منطبق مى شود، چه معارف اصلى و چه فرعى ، چه آنهايى كه در كتابش بيان شده و چه آنهايى كه به زبان انبيايش جارى گشته ، و لذا مى بينيم در آيه : «و لقد آتينا موسى و هرون الفرقان » همه آنچه را كه بر موسى و هارون نازل كرده فرقان ناميده است .
و نيز در آيه : «و اذ آتينا موسى الكتاب و الفرقان » غير از كتاب تورات ساير دستورات نازله بر موسى (عليه السلام ) را نيز فرقان خوانده است .
و در آيه : «تبارك الذى نزل الفرقان على عبده ليكون للعالمين نذيرا» فرموده : بلند مرتبه است آن خدايى كه فرقان را بر بنده اش نازل كرد تا براى همه عالميان نذير باشد.
و اين فرقان از نظر معنا، با ميزان منطبق است ، چون در آيه : «لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط» بجاى كتاب و فرقان كتاب و ميزان را ذكر كرده است .
و نيز اين آيه در معناى آيه : «كان الناس امة واحده فبعث اللّه النبيين مبشرين و منذرين و انزل معهم الكتاب بال حق ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه » است .
پس ميزان مثل فرقان عبارت است از دينى كه ميان مردم بحق و عدالت حكم مى كند، در عين حال معارف و وظايف بندگى را هم در برداشته است (و خدا داناتر است ).
ولى بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از فرقان ، تنها قرآن است . بعضى ديگر گفته اند: فرقان هر دليلى است كه ميان حق و باطل جدايى مى اندازد.
بعضى ديگر گفته اند: مراد، حجت قاطعى است كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) عليه كسانى اقامه مى كرد كه با آن حضرت بر سر عيسى (عليه السلام ) احتجاج و مشاجره مى كردند، ليكن بهترين وجه همان است كه ما ذكر كرديم .
«إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِئَايَتِ اللَّهِ... ذُو انتِقَامٍ»:
كلمه «انتقام » بطوريكه گفته اند به معناى مجازات بدكاران بر طبق بدكارى آنان است ، و لازمه اين معنا آن نيست كه حتما غرض داغ دل گرفتن هم در بين باشد، چون داغ دل گرفتن از لوازم انتقامهاى معمول در بين ما است ، نه از لوازم معناى لغوى اين كلمه ، چون بدى بدكاران در ميان ما انسان ها باعث منقصت و ضررى براى ما مى شود و ما با مجازات بدكار، مى خواهيم قلب خود را التيام دهيم ، و اگر نمى توانيم ضررى را كه بدكار متوجه ما كرده جبران كنيم ، لااقل داغ دلى از وى بگيريم .
و اما خداى عزوجل ساحتش عزيزتر و مقدس تر از آن است كه از اعمال بندگان بد كارش متضرر شود، و يا العياذ باللّه نقصى بر او وارد آيد، ليكن وعده داده - و وعده او حق است - كه بزودى در ميان بندگانش به حق قضاوت كند، و اعمال آنان را جزا دهد، اگر خير است خير و اگر شر است شر، چنانك ه فرمود: «و اللّه يقضى بالحق ».
و نيز فرمود: «ليجزى الذين اساوا بما عملوا و يجزى الذين احسنوا بالحسنى » و چگونه چنين نباشد،
با اينكه عزيز على الاطلاق است ، ساحت او منيع تر از آن است كه حرمتش هتك شود. ديگران هم گفته اند، كه كلمه عزيز در اصل به معناى امتناع است .
«إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِئَايَتِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شدِيدٌ ...»:
اين آيه از آن جهت كه مطلق است يعنى معين نكرده است كه مقصود از عذاب شديد چيست ، آيا عذاب دنيا است يا آخرت ، ممكن است شامل عذاب دنيوى هم بشود. و اين خود يكى از حقايق قرآنى است كه چه بسا مفسرين از آن غافل مانده ، و آنطور كه بايد پيرامون آن بحث نكرده اند، و اين بى توجهى ، علتى جز اين نداشته كه ما چيزى را عذاب نمى شماريم ، مگر وقتى كه جسم ما را به درد آورد، و متاءلم سازد و يا نقص و يا فسادى در نعمت هاى مادى ما پديد آورد. مثلا مال ما را از بين ببرد، و يا يكى از عزيزان ما را بميراند، يا بدن ما را مريض كند، با اينكه آنچه قرآن در تعليمات خود از عذاب اراده كرده غير اين است.
گفتارى در اين كه: كلمه «عذاب»، در اصطلاح قرآن، به چه معنا است؟
شادى و غم، رنج و راحت، دائر مدار طرز فكر آدمى است
حال ببينيم از آيات قرآنى ، درباره عذاب ، چه معنايى را استفاده مى كنيم ؟ قرآن كريم زندگانى كسانى را كه پروردگار خود را فراموش كرده اند هر قدر هم زندگى بسيار وسيعى داشته باشند زندگانى بسيار تنگ و سختى مى داند و مى فرمايد: «و من اعرض عن ذكرى فان له معيشة ضنكا».
و باز قرآن كريم مال و اولاد را كه در نظر ما نعمت گوارا مى آيد، عذاب خوانده ، مى فرمايد: «و لا تعجبك اموالهم و اولادهم ، انما يريد اللّه ان يعذبهم بها، فى الدنيا و تزهق انفسهم و هم كافرون».
و حقيقت امر همانطور كه بيان اجمالى آن در تفسير آيه : «و قلنا يا آدم اسكن انت و زوجك الجنة » گذشت ، اين است كه مسرت و اندوه و شادى و غم و رغبت و نفرت و رنج و راحت آدمى داير مدار طرز فكر آدمى در مساءله سعادت و شقاوت است .
اين اولا، و در ثانى سعادت و شقاوت و آن عناوين ديگرى كه همان معنا را مى رساند، به اختلاف موردش مختلف مى شود، سعادت و شقاوت روح ، امرى است و سعادت و شقاوت جسم ، امرى ديگر، و همچنين سعادت و شقاوت انسان ، امرى است و سعادت و شقاوت حيوان امرى ديگر، و به همين مقياس .
سعادت و شقاوت روحى و جسمى، و پریشان حالی افراد بى خدا
و انسان دنياپرست و مادى كه هنوز متخلق به اخلاق خدايى نشده و با ادب الهى بار نيامده تنها و تنها كاميابى هاى مادى را سعادت مى داند، و كمترين اعتنايى به سعادت روح و كاميابى هاى معنوى ندارد.
قهرا چنين كسى هرچه زور دارد در اين مصرف مى كند كه مال بيشتر و فرزندان (دغلكارتر) و جاه و مقام منيع تر و سلطه و قدرت بيشترى به دست آورد و در آغاز، راه به دست آوردن خالص و بى دردسر آنها را، آرزو مى كند، و اين خيال را در سر مى پروراند كه اين امور، تنعم و لذت خالص است . مادام كه به دست نياورده اينطور خيال مى كند و از نداشتن آن حسرت مى خورد، ولى وقتى بدست مى آورد مى بيند: نه ، آنطور هم كه خيال مى كرده نيست ، اگر يك لذت در آن هست هزار الم و ناراحتى هم همراه دارد، براى اينكه آن طور كه مى پنداشت كامل به تمام معنا نيست بلكه نواقصى دارد، و رفع همان نواقص ، گرفتاريها دارد، و اسبابى مى خواهد، در اينجا بشدت ، دل به آن اسباب مى بندد، ولى وقتى به سراغ اسباب مى رود متوجه مى شود كه آنها هم هيچكاره هستند،در نتيجه يك حسرت ديگر هم از اين بابت بر دلش مى نشيند.
آرى او مسبب الاسباب را نيافته و به وى دل نبسته تا همواره و در هر حال دلى آرام ، و در برابر هر مصيبتى تسليتى در داخل جان خود داشته باشد، لذا در برخورد با هر سببى حسرتى ديگر بر دلش مى نشيند.
پس افراد مادى و بى خبر از خداى لايزال ، در حسرت بسر مى برند، تا چيزى را ندارند از نداشتن آن حسرت مى خورند، و وقتى به آن دست مى يابند باز متاسف گشته و از آن اعراض نموده چيزى بهتر از آن را مى جويند، تا بلكه با به دست آوردن آن عطش درونى خود را تسكين دهند، حال افراد مادى ، در دو حال (دارايى و ندارى ) چنين است .
سعادت و شقاوت از ديدگاه اسلام
و اما قرآن كريم انسان را موجودى مركب از روحى جاودانى ، و بدنى مادى و متغير مى داند، انسان از نظر قرآن همواره با چنين وصفى قرار دارد،تا بسوى پروردگار خود برگردد، در آن موقع است كه خلود و جاودانگى آدمى شروع مى شود و ديگر دچار زوال (و دگرگونگى ) نمى گردد.
پس ، از نعمتهاى دنيا بعضى مانند علم ، تنها مايه سعادت روح آدمى است ، و بعضى مانند مال و فرزندى كه او را از ياد خدا باز ندارد، مايه سعادت روح و جسم او خواهد بود، آنهم چه سعادت بزرگى .
و همچنين بعضى از حوادث كه مايه محروميت و نقص جسم آدمى است ، ولى براى روح جاودانه او سعادت است ، مانند شهادت در راه خدا، و انفاق مال و ساير امكانات در اين راه ، كه اين نيز از سعادت آدمى است ، همچون تحمل نوشيدن دواى تلخ است كه دقايقى آدمى را ناراحت مى كند ولى مدت طولانى مزاجش را سالم مى سازد.
و اما آنچه كه خوش آيند جسم و مضر به روح آدمى است ، مايه شقاوت آدمى و عذاب او است ، و قرآن كريم اينگونه اعمال را كه تنها لذت جسمانى دارد، متاعى قليل خوانده ، كه نبايد به آن اعتنا كرد. و در اين باره فرموده است : «لا يغرنك تقلب الذين كفروا فى البلاد، متاع قليل ثم ماويهم جهنم و بئس المهاد».
و همچنين هر چيزى كه مضر به روح و جسم ، هر دو است ، قرآن آنرا نيز عذاب خوانده همچنان كه خود ماديين هم آنرا عذاب مى شمارند.
اما قرآن آنرا از جهتى ، و ماديين از نظرى ديگر عذاب مى دانند. قرآن آنرا از اين نظر عذاب مى داند كه مايه ناراحتى روح است ، و ماديين از اين نظر عذاب مى دانند كه مايه بدبختى و ناراحتى بدن است ، نظير انواع عذابهايى كه بر امتهاى گذشته نازل شده .
و قرآن در اين باره مى فرمايد: «الم تر كيف فعل ربك بعاد؟ ارم ذات العماد، التى لم يخلق مثلها فى البلاد، و ثمود الذين جابوا الصخر بالواد، و فرعون ذى الاوتاد، الذين طغوا فى البلاد، فاكثروا فيها الفساد، فصب عليهم ربك سوط عذاب ، ان ربك لبا لمرصاد».
سعادت و شقاوت موجودات با شعور، بستگى به شعور و اراده آنها دارد چون ما يك امرى را كه در نظر ديگران لذيذ است ولى ما لذت آنرا احساس نمى كنيم ، سعادت خود نمى دانيم ، همچنانكه امرى را كه براى ديگران الم انگيز است ولى ما از آن احساس الم و ناراحتى نمى كنيم ، شقاوت نمى شماريم .
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |