تفسیر:المیزان جلد۲ بخش۱۹
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
توضيحى درباره عصمت انبياء (ع ) در پاسخ به شبهه
حال اگر بگوئى : گيرم كه اختلاف بشر بوسيله اين شعور مرموز كه نامش وحى نبوت است ، و شخص پيغمبر آن را از راه آوردن معجره اثبات كرد، و مردم به حكم عقل خودشان محكوم به پذيرفتن آثار نبوت او يعنى دين و شريعت او شدند، برطرف شد، ليكن اين سؤ ال باقى مى ماند كه از كجا بفهميم اين پيغمبر ايمن از اشتباه است ، و چه عاملى هست كه مى تواند او را در تشريعاتش از وقوع در اشتباه جلوگير شود، او هم فردى است از بشر، همان طبيعت كه ساير افراد دارند كه احيانا دچار اشتباه مى شوند، او نيز دارد، و معلوم است كه ارتكاب خطا و اشتباه در مرحله تشريع دين و رفع اختلاف از اجتماع خود عين اختلاف اجتماعى است در اينكه از استكمال نوع انسانى جلوگير شده ، و او را از راه سعادت و كمالش منحرف و گمراه مى كند، در نتيجه همان محذور دوباره و از نو بر مى گردد. در پاسخ مى گوئيم : اين سؤ ال مربوط به همان مساءله عصمت انبيا است ، كه
بحث هاى گذشته صرفنظر از دليل نقلى پاسخگوى آن است ، براى اينكه گفتيم آن عاملى كه نوع انسان را آفريد و به سوى فعليت كمال و در آخر به سوى اين كمالى كه گفتيم رفع اختلاف مى كند سوق داد، ناموس خلقت بود، كه عبارت است از رساندن هر نوع از انواع مخلوق به سوى كمال وجودى و سعادت حقيقيش ، آرى آن سبب كه باعث شد انسان در خارج وجودى حقيقى يابد، مانند ساير انواع موجودات خارجى همان سبب او را به هدايت تكوينى خارجى به سوى سعادتش هدايت مى كند.
خطا و غلط در تكوين راه ندارد و ارتباط اين مسئله با عصمت انبياء
اين هم مسلم و معلوم است كه امور خارجى از اين جهت كه خارجى هستند دچار خطا و غلط نمى شوند، به اين معنا كه در وجود خارجى خطا و غلط نيست ، چون پر واضح است كه آنچه در خارج است همان است كه در خارج هست ، و خطا و غلط جايش ذهن است ، به اين معنا كه گاهى علوم تصديقى و فكرى با خارج تطبيق نمى كند، و گاهى مى كند، آنجا كه تطبيق نمى كند مى گوئيم : فلان مطلب غلط و اشتباه ، و يا فلان خبر دروغ است ، و آنجا كه تطبيق مى كند، مى گوئيم صحيح و راست است . و وقتى فرض كرديم كه آن چيزى كه انسانها را به سوى سعادت و رفع اختلاف ناشى از اجتماعش هدايت مى كند، ايجاد و تكوين است ، قهرا بايد اشتباه و خطائى در هدايتش مرتكب نشود، نه در هدايتش ، و نه در وسيله هدايتش ، كه همان روح نبوت و شعور مرموز وحى است ، پس نه تكوين در ايجاد اين شعور در وجود شخص نبى اشتباه مى كند، و نه خود اين شعور كه پديده تكوين است ، در تشخيص مصالح نوع از مفاسد آن و سعادتش از شقاوت دچار غلط و اشتباه مى شود، واگر فرض كنيم خطا و غلطى در كارش باشد واجب است كه تكوين اين نقيصه را با امرى كه مصون از غلط و اشتباه است تدارك و جبران كند، پس واجب است بالاخره كار تكوين در اين خصوص منتهى به امرى شود كه خطا و غلط در آن قرض نداشته باشد. پس روشن گرديد كه روح نبوى به هيچ چيزى تعلق نمى گيرد، مگر آنكه عصمت همراه او هست و عصمت همان مصونيت از خطا در امر دين و شريعت تشريع شده است ، و اين عصمت همانطور كه در سابق هم اشاره كرديم غير عصمت از معصيت است ، چون اين عصمت مربوط به تلقى وحى از خداى سبحان است ، و آن عصمت مربوط به مقام عمل و عبوديت ا ست ، و مرحله سومى هم هست كه آن عبارت است از عصمت در تبليغ وحى ، و اين دو قسم اخير هر دو در طريق سعادت انسان تكوينى قرار دارند و بطور تكوين هم قرار دارند، و چون گفتيم خطا و غلطى در تكوين نيست ، پس هيچ پيغمبرى در گرفتن وحى و هم در مرحله تبليغ خطا ندارد.
شعور باطنى انبياء (ع ) يعنى وحى مانند شعور فطرى همگانى تغيير و تاءثيرپذير نيست
از آنچه گذشت پاسخ از يك اشكال ديگرى كه در اين مقام شده روشن مى شود، و آن اشكال اين است كه چرا نتوانيم اين احتمال را بدهيم كه اين شعور باطنى يعنى وحى مانند شعور فطرى كه در همه انسانها هست در سنخه وجود مثل هم نباشند؟
همانطور كه دومى محكوم تغير و دستخوش تاءثر است اولى نيز باشد؟. آرى شعور فطرى هر چند امرى غير مادى و قائم به نفس مجرد از ماده است ، الا اينكه از جهت ارتباطش به ماده شدت و ضعف و بقا و بطلان را مى پذيرد، همچنانكه در مورد افراد ديوانه و سفيه و ابله و كودن و سالخوردگانى كه دچار ضعف شعور مى شوند، و ساير آفاتى كه عارض بر قواى مدركه مى گردد مشاهده مى كنيم ، چه اشكال دارد كه درباره شعور مرموز وحى هم احتمال دهيم و بگوئيم : هر چند امرى است مجرد، ولى هر چه باشد يك نحوه تعلقى به بدن مادى پيغمبر دارد، و حتى به فرضى هم كه قبول كنيم كه اين شعور ذاتا غير مادى است ، باز جلو اين احتمال باز است ، كه مانند شعور فكرى تغير و فساد را بپذيرد، همينكه پاى اين احتمال به ميان آيد، تمامى اشكالات قبلى مسلما عود مى كند. براى اينكه در پاسخ مى گوئيم : ما در سابق روشن كرديم كه اين هدايت و سوق يعنى سوق نوع انسانى به سوى سعادت حقيقيه اش كار آفريدگار، و به دست صنع و ايجاد خارجى است ، نه كار عقل فكرى و عملى ، و گفتيم كه فرض پيدايش خطا در وجود خارجى فرضى است بى معنا. و اما اينكه گفتيد: اين شعور مرموز هم بخاطر تعلقش به بدن مادى در معرض تغير و فساد است قبول نداريم كه هر شعورى كه متعلق به بدن باشد در معرض تغير و فساد است بلكه آن مقدارى كه در اين باره مسلم است ، همان شعور فكرى است (و ما گفتيم كه شعور نبوت از قبيل شعور فكرى نيست ) به دليل اينكه يك قسم از شعورها شعور و درك انسان نسبت به خودش است ، كه نه بطلان مى پذيرد، و نه فساد، و نه تغير و نه خطا (حتى ديوانه و سفيه و سالخورده و ابله همه همواره علم به نفس خود دارند)، چون علم به نفس علم حضورى است ، و خود معلوم آن ، عين معلوم خارجى است ، و سخن بيشتر درباره اين مطلب موكول به محل خودش (در مباحث فلسفى ) است .
نتايجى كه در اين مبحث به دست آمده
پس از آنچه تاكنون گفته شد چند مساءله روشن گرديد، اول اينكه اجتماع انسانى همانطور كه به سوى تمدن مى رود به سوى اختلاف هم مى رود. دوم اينكه اين اختلاف كه قاطع الطريق سعادت نوع است با فرومولهاى عقل فكرى و قوانين مقرره آن از بين نمى رود و نخواهد رفت . سوم اينكه تنها رافع اين اختلاف ، شعور نبوى است ، كه خداى سبحان آن را به آحادى از انسانها مى دهد، و بس .
چهارم اينكه سنخه اين شعور باطنى كه در انبيا هست غير سنخه شعور فكرى است كه همه عقلا از انسانها در آن شريكند. پنجم اينكه اين شعور مرموز در ادراك عقائد و قوانين حيات بخشى كه سعادت حقيقى انسانها را تضمين مى كند، دچار اشتباه نمى شود. ششم اينكه اين نتايج (كه البته سه نتيجه آخر، يعنى لزوم بعثت انبيا، و اينكه شعور وحى غير شعور فكرى است ، و اينكه پيغمبر معصوم است ، و در تلقى و گرفتن وحى خطا نمى كند) نتايجى است كه ناموس عمومى عالم طبيعى آن را دست مى دهد، و ناموس عمومى عالم اين است كه هر يك از انواع موجوداتى كه ما مى بينيم به سوى سعادت و كمالش هدايت شده ، و هادى آنها همان علل هستى آنها است ، كه هر موجودى را به وسائل حركت به سوى سعادتش و رسيدن به آن مجهز كرده ، بطوريكه هر موجودى مى تواند سعادت خود را دريابد، انسان هم يكى از انواع موجودات است ، او نيز مجهز به تمامى جهازى كه بتواند بوسيله آن عقايد حقه و ملكات فاضله را دريابد، و عمل خود را صالح كند، و اجتماعى فاضل ترتيب دهد مى باشد، پس ناگزير ناموس هستى بايد اين سعادت را در خارج براى او فراهم كرده باشد، و بطور هدايت تكوينى او را به سوى آن سعادت هدايت كرده باشد، آرى بطور هدايت تكوينى كه غلط و خطائى در آن راه نداشته باشد، كه بيانش گذشت .
آيه ۲۱۴ ، سوره بقره
ثبات و تسليم در برابر سختى ها و فتنه ها كه امت ها بدان مبتلا مى گردند)
أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا يَأْتِكُم مَّثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِن قَبْلِكُم مَّستهُمُ الْبَأْساءُ وَ الضرَّاءُ وَ زُلْزِلُوا حَتى يَقُولَ الرَّسولُ وَ الَّذِينَ ءَامَنُوا مَعَهُ مَتى نَصرُ اللَّهِ أَلا إِنَّ نَصرَ اللَّهِ قَرِيبٌ(۲۱۴) ترجمه آيات آيا به دستورى كه داديم كه همگى داخل در سلم شويد عمل مى كنيد و از اختلاف دست بر مى داريد يا نه بلكه مى پنداريد بدون اينكه آنچه بر سر اقوام و ملل گذشته از مصائب درونى و برونى بيامد بر سر شما آيد داخل بهشت شويد؟ نه ممكن نيست شما نيز مانند آنها امتحان خواهيد شد آنها آنچنان آزمايش سختى شدند كه دچار تزلزل گشته حتى رسول وگفتند: پس نصرت خدا چه وقت است آنگاه به ايشان گفته شد: آگاه باشيد كه نصرت خدا نزديك است .(۲۱۴) بيان آيه در سابق گفتيم : اين آيات از جمله : «يا ايها الذين آمنوا ادخلوا فى السلم كافة » تا آخر آيه مورد بحث يك سياق دارند، و همه به هم مربوطند.
أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ...
بهشت رضوان و قرب رب العالمين در گرو تحمل سختى ها است و سنت الهى در ميان امم گذشته در بين امت اسلام تكرار خواهد شد (تكرار تاريخ )
در اين جمله آنچه را كه آيات سابق بر آن دلالت مى كرد تثبيت مى كند، و آن اين بود كه دين يك نوع هدايت خدائى است ، براى مردم هدايتى است به سوى سعادتشان در دنيا و آخرت ، و نعمتى است كه خداوند بشر را به آن اختصاص داده . پس بر انسانها واجب است در برابر آن تسليم شوند، و با وجود آن ديگر گامهاى شيطان را پيروى نكنند، و در اين هدايت اختلاف نيندازند، و دوا را به صورت دردى جديد در نياورند، و بوسيله پيروى هوا و به طمع زخرف دنيا نعمت خداى سبحان را با كفر و عذاب معاوضه ننمايند كه اگر چنين كنند غضبى از ناحيه پروردگارشان به ايشان مى رسد، همانطورى كه به بنى اسرائيل رسيد، چون آنها هم نعمت پروردگار را بعد از آنكه در اختيارشان قرار گرفت تغيير دادند آرى خدا با بنى اسرائيل عداوت خاصى نداشت ، اين سنت دائمى خدا است كه فتنه ها پيش آورد، و احدى از مردم به سعادت دين و قرب رب العالمين نمى رسد مگر با ثبات و تسليم . در اين آيه شريفه التفاتى از غيبت به خطاب به كار رفته ، چون در آيات قبلى مؤ منين ، غايب فرض شده بودند، مى فرمود: (مردم امت واحده اى بودند)، و در اين آيه حاضر به حساب آمده اند، مى فرمايد: (نكند خيال كرده ايد كه ...)، و اين بدان جهت بود كه اصلا در اين آيات روى سخن با مؤ منين بود، در شش آيه قبل مى فرمود: (يا ايها الذين آمنوا ادخلوا فى السلم كافه )، چيزى كه هست در آيه قبلى موقعيت ايجاب كردغايب به حساب آيند، همينكه آن عنايت كلاميه اعمال شد دوباره به سياق قبلى برگشته مؤ منين را مخاطب قرار داد. كلمه (ام ) متصله و به معناى (يا اينكه ) نيست ، بلكه منقطعه و به معناى (بلكه ) است ، و معناى آيه بطوريكه ديگران هم گفته اند اين است كه (نه ، بلكه گويا پنداشته ايد كه قبل از برخورد با آنچه امم گذشته برخوردند داخل بهشت مى شويد). البته اختلافى كه در ميان اهل ادب درباره كلمه (ام ) منقطعه وجود دارد معروف است : ولى حق مطلب به نظرما اين است كه اصل اين كلمه براى افاده ترديد (يا اينكه ) است ، و اگر گاهى معناى (بلكه ) رامى دهد، از اين نظر است كه معناى بلكه هم در آن موارد منطبق است ، نه اينكه برحسب وضع لغوى دو جور (ام ) داريم ، در نتيجه معناى ام منقطعه در مورد آيه مورد بحث اين مى شود: (هل انقطعتم بما امرناكم من التسليم ، بعد الايمان ، و الثبات على نعمه الدين ، و الاتفاق و الاتحاد ام لا بل حسبتم ان تدخلوا الجنه ...)، يعنى آيا بعد از آنكه به شما دستور داديم كه بعد از ايمان آوردن هم استقامت به خرج دهيد و هم تسليم شويد آيا از آرزوى كاذب خود دست برداشته ايد يا نه ، بلكه گمان داريد كه داخل بهشت مى شويد.
وَ لَمَّا يَأْتِكُم مَّثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِن قَبْلِكُم كلمه (مثل ) اگر با كسره ميم و سكون ثا خوانده شود به معناى شبه (مانند) است ، و اگر بفتحه ميم و فتحه ثا خوانده شود معناى شبه (شباهت ) را مى دهد، و منظور از مثل كه براى چيزى مى آورند بيانى است كه كانه آن چيز را در نظر شنونده مجسم كرده است ، كه اين چنين بيان را استعاره تمثيليه مى گويند، مانند اينكه خداى تعالى درباره علماى يهود كه به علم خود عمل نمى كردند مثل زده به چهارپائى كه كتاب بر آن بار كرده باشند، مى فرمايد: «مثل الذين حملوا التوريه ثم لم يحملوها كمثل الحمار يحمل اسفارا» و نيز از همين باب است مثل به معناى صفت مانند آيه : «انظر كيف ضربوا لك الامثال » چون اين در پاسخ آن تهمت ها است كه به رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى زدند، و مى گفتند: او مجنون است ، ساحر است ، كذاب است ، و امثال اينها، پس كلمه امثال در اينجا به معناى صفت است و از آنجائى كه در آيه مورد بحث خداى تعالى با جمله (مستهم الباساء و الضراء...) آن مثل را بيان كرده ، لاجرم بايد گفت : كه كلمه نامبرده معناى اول را مى دهد. مَّستهُمُ الْبَأْساءُ وَ الضرَّاءُ...
معناى باساء و ضراء و اشاره به سنت جاريه الهى درباره همه انسانها
بعد از آنكه شوق مخاطب براى فهميدن تفصيل اجمالى كه جمله : (و لما ياتكم مثل الذين ...) بر آن دلالت داشت شديد شد، با جمله مورد بحث آن را تفصيل داد، و كلمه (باساء) به معناى شدت و سختى است كه از خارج نفس آدمى به آدمى وارد مى شود، مانند گرفتاريهاى مالى ، و جاهى ، و خانوادگى ، و نداشتن امنيتى كه در زندگيش به آن نيازمند است . و اما ضراء عبارت است از شدتى كه به جان و تن انسان مى رسد، مانند جراحت و قتل و مرض ، و كلمه زلزله و زلزال معنايش معروف است ، و اصل آن از ماده (ز - ل - ل ) است ، كه به معناى لغزيدن است ، و اگر اين كلمه تكرار شده ، براى اين بود كه بر تكرار دلالت كند، تو گوئى زمينى كه مثلا دچار زلزله شده ، لغزشهائى پشت سر هم كرده ، و اين معنا، در كلمه (صر - و صرصر)، و كلمه (صل و صلصل ) و كلمه (كب و كبكب ) نيز جريان دارد، و كلمه زلزال در آيه شريفه كنايه است از اضطراب و دهشت . حَتى يَقُولَ الرَّسولُ وَ الَّذِينَ ءَامَنُوا مَعَهُ... كلمه (يقول ) به نصب لام خوانده شده و بنابراين قرائت جمله در معناى غايت و نتيجه است .
براى جملات قبل بعضى هم آن را به ضمه لام خوانده اند. و بنابراين قرائت جمله نامبرده حكايت حال گذشته است ، و هر چند هر دو معنا صحيح است ، ليكن دومى با سياق مناسب تر است ، براى اينكه اگر جمله نامبرده غايتى باشد كه جمله (زلزلوا) را تعليل كند، آن طور كه بايد با سياق مناسب نيست . مَتى نَصرُ اللَّهِ أَلا إِنَّ نَصرَ اللَّهِ قَرِيبٌ اين جمله حكايت كلام رسول و مؤ منين به آن حضرت با هم است ، و گرچه چنين كلامى از رسول خدابه ذهن مى زند، كه آن جناب چرا بايد بگويد (يارى خدا كى مى رسد)؟ ولى با در نظر گرفتن اينكه خداى تعالى قبلا به رسول و مؤ منين وعده نصرت داده بود، و مثلا فرموده بود: «و لقد سبقت كلمتنا لعبادنا المرسلين ، انهم لهم المنصورون » و نيز فرموده بود: «كتب الله لا غلبن انا و رسلى » جمله مورد بحث هيچ به ذهن نمى زند، و اگر بنا باشد از شنيدن امثال اين عبارتها يكه بخوريم بايد از آيه : «حتى اذا است يئس الرسل ، و ظنوا انهم قد كذبوا، جاءهم نصرنا» بايد يكه بخوريم ، كه لحنش شديدتر از لحن آيه مورد بحث است . و نيز ظاهر آن است كه جمله : «الا ان نصر الله قريب » حكايت كلام خداى تعالى باشد، نه تتمه كلام رسول و مؤ منين با وى . و اين آيه همانطور كه قبلا هم اشاره كرديم دلالت مى كند بر اينكه مساءله ابتلا و امتحان در امت اسلام نيز جريان دارد، و اين سنت هميشگى است . و نيز دلالت دارد بر اينكه مثل و وصف امتهاى گذشته عينا تكرار مى شود، آنچه بر سر امتهاى گذشته رفته است بر امت اسلام نيز خواهد رفت ، و اين همان است كه نامش را تكرار تاريخ و يا عود آن مى گذاريم .
آيه ۲۱۵ ، سوره بقره
درباره انفاق
يَسئَلُونَك مَا ذَا يُنفِقُونَ قُلْ مَا أَنفَقْتُم مِّنْ خَيرٍ فَلِلْوَلِدَيْنِ وَ الاَقْرَبِينَ وَ الْيَتَمَى وَ الْمَسكِينِ وَ ابْنِ السبِيلِ وَ مَا تَفْعَلُوا مِنْ خَيرٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِيمٌ(۲۱۵) ترجمه آيات از تو مى پرسند: چه انفاق كنند بگو (اولا بايد مى پرسيديد كه به چه كسى انفاق كنيم در ثانى مى گوئيم ) هر چه انفاق مى كنيد به والدين و خويشاوندان و ايتام و مساكين و در راه ماندگان انفاق كنيد و از كار خير هر چه به جاى آريد بدانيد كه خدا به آن دانا است .(۲۱۵) بيان آيه يَسئَلُونَك مَا ذَا يُنفِقُونَ قُلْ مَا أَنفَقْتُم مِّنْ خَيرٍ...))
توضيح نكته اى كه در عدم انطباق جواب به سؤ ال در آيه نهفته است
مفسرين گفته اند اين آيه سؤ ال و جوابى است كه جواب آن طبق اسلوب حكمت داده شده ، براى اينكه سؤ ال از جنس و نوع انفاقات كرده اند، كه از چه جنسى و چه نوعى انفاق كنند، و اين سؤ ال بى شباهت به لغو نيست ، براى اينكه هر كسى مى داند كه انفاق با چه چيز انجام مى شود، (با انواع مال )، پس جا داشت بپرسند به چه كسى انفاق كنيم ، و بهمين جهت سؤ ال ايشان را پاسخ نداده ،
جواب را از سؤ ال صحيحى داد كه آنها نكرده بودند، يعنى بيان حال و انواع كسانى كه بايد به ايشان انفاق كرد، تا هم جوابى داده باشد، و هم تعليمشان كرده باشد كه چگونه سوال كنند. و اين سخن از مفسرين سخنى است بليغ ، الا اينكه يك چيز را نگفتند و آن اين است كه آيه شريفه در عين حال جنس مورد انفاق را هم بيان كرده ، و با دو جمله بطور اجمال متعرض آن نيز شده ، اول با كلمه (من خير)، و دوم با جمله (و ما تفعلوا من خير فان الله به عليم ...). پس آيه شريفه دلالت دارد بر اينكه آن چيزى كه بايد انفاق شود مال است ، حال هر چه مى خواهد باشد، چه كم و چه زياد، و اينكه اين عمل عمل خبرى است ، و خدا بدان آگاه است ، و ليكن ايشان بايد مى پرسيدند به چه كسى انفاق كنند، و مستحق انفاق را بشناسند، و مستحقين انفاق عبارتند از والدين ، و اقربا، وايتام ، و مساكين ، و ابن السبيل .
رد وجوه نادرست كه در مورد عدم تطابق سؤ ال و جواب در آيه گفته شده است
و از سخنان عجيب و غريب ، گفتار بعضى از مفسرين است كه گفته اند: مراد از كلمه (ما) در جمله (ما ينفقون ) پرسش از ماهيت نيست ، چون استعمال (ما) در ماهيت يك اصطلاح منطقى است ، كه نبايد يك جمله عربى و مخصوصا جمله قرآنى را كه فصيح ترين كلام و بليغ ترين كلمات عربى است با اصطلاح منطقى معنا كنيم ، بلكه كلمه نامبرده سؤ ال از كيفيت انفاق است ، كه به چه صورت اين عمل را انجام دهند؟ و مال را در چه محلى مصرف كنند؟ در پاسخ فرموده در اين مصارف خرج كنيد، پس جواب مطابق سؤ ال است ، نه آنطور كه علماى بلاغت گفته اند. نظير اين سخن بلكه غريب تر از آن گفتار بعضى ديگر است كه گفته اند: هر چند سؤ ال بلفظ (ما) آمده ، الا اينكه مقصود سؤ ال از كيفيت است ، چون همه مى دانند كه آنچه انفاق مى شود مال است ، نظير آيه : «قالوا ادع لنا ربك يبين لنا ماهى ان البقر تشابه علينا»، كه در سؤ ال خود كلمه (ما) را آورده اند، با اينكه بنى اسرائيل مى دانستند گاو چيست ، و چه صفتى دارد، و ما نمى توانيم كلمه (ما هى ) را حمل بر سؤ ال از ماهيت كنيم ، ناگزير بايد بگوئيم سؤ ال از صفاتى است كه گاو مورد نظر را از گاوهاى ديگر جدا كند، و به همين جهت جواب را مطابق سؤ ال داد و فرمود: «قال انه يقول انها بقره لا ذلول ...». امر بر اين مفسرين مشتبه شده و خيال كرده اند وقتى كلمه (ما) در لغت وضع نشده براى سؤ ال از ماهيت ، كه يك اصطلاح منطقى است ،
و معنايش سؤ ال از جنس قريب و فصل قريب است ، پس حتما وضع شده براى سؤ ال از كيفيت ، در حالى كه هيچ ملازمه ميان اين دو نيست ، تاكسى بتواند در سؤ ال از مستحقين انفاق بپرسد: (ما ذاانفق چه انفاق كنم ) و منظورش اين باشد كه به چه كسى انفاق كنم ، و در جوابش گفته شود: به والدين و اقربا، چون اينگونه سؤ ال كردن از روشن ترين موارد غلط حرف زدن است . بلكه كلمه (ما) وضع شده است براى سؤ ال از مشخصاتى كه مورد سؤ ال را معرفى كند، حال چه اينكه اين تعريف با حد و ماهيت باشد، و چه با خواص و اوصاف پس معناى اين كلمه اعم از اصطلاح منطقى ها است ، نه اينكه مغاير آن باشد و تنها وضع شده باشد براى سؤ ال از كيفيت چيزى ، و از همينجا معلوم مى شود كه در آيه شريفه : (يبين لنا ما هى )، و پاسخ (انها بقره لا ذلول )سؤ ال و جوابى مطابق با اصل لغت واقع شده ، و در آنجا نيز خواسته اند گاو مورد نظر را با مشخصاتش تعريف كند، و موسى (عليه السلام ) در پاسخ همين كار را كرد. و اما اينكه گفتند از آنجا كه ماهيت گاو معلوم بوده ناگزيريم كلمه (ما) را حمل بر سؤ ال از كيفيت گاو كنيم ، نه از ماهيت آن ، خطائى است كه روشن تر از آن خطائى نيست ، چون صرف اين جهت باعث نمى شود كه كلمه نامبرده معناى وضعى و لغويش تغيير كند. گفتار ديگرى كه غرابت كمترى از گفتار مفسر قبلى ندارد، اين است كه بعضى گفته اند: سؤ ال از هر دو جهت بوده ، هم از اينكه چه انفاق كنند و هم از اينكه كجا انفاق كنند، ولى يكى از دو سؤ ال حذف شده و تنها يكى ذكر شده است ، چون از جواب فهميده مى شود كه يكى حذف شده ، و خطا بودن اين حرف براى خواننده روشن است . و به هر حال جاى هيچ شكى نيست ، در اينكه در آيه شريفه به جاى پاسخ اصلى پاسخى ديگر داده شده ، تا بفهماند كه سؤ ال سؤ الى درست نبوده ، بايد مى پرسيدند به چه كسى انفاق كنيم ، و گرنه جواب اين سؤ ال كه چه چيز را بايد انفاق كرد بسيار روشن است ، و سؤ ال از آن بيجا است ، و اينكه در پاسخ به معناى ديگر توجه داد، براى همين بود كه بفهماند سؤ ال صحيح چيست ،
مواردى از آيات قرآنى كه در آنها يكى از فنون بلاغت كه انتقال از مطلبى به مطلب ديگر است به كار رفته است
و اين عمل يعنى برگرداندن وجهه كلام به جائى ديگر در قرآن كريم بسيار است ، و اين خود از لطيف ترين بياناتى است كه جز در قرآن در هيچ كلامى ديگر يافت نمى شود، مانند آيه شريفه : و مثل «الذين كفروا كمثل الذى ينعق بما لايسمع الا دعاء و نداء»، و آيه شريفه :
«مثل ما ينفقون فى هذه الحيوة الدنيا كمثل ريح فيهاصر». و آيه شريفه : «مثل الذين ينفقون اموالهم فى سبيل الله كمثل حبة انبتت سبع سنابل » و آيه شريفه : «يوم لا ينفع مال و لابنون الا من اتى الله بقلب سليم » و آيه شريفه :«قل ما اسئلكم عليه من اجر الا من شاء ان يتخذ الى ربه سبيلا» و آيه شريفه : «سبحان الله عما يصفون الا عباد الله المخلصين » و آياتى ديگر نظير اينها. وَ مَا تَفْعَلُوا مِنْ خَيرٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِيمٌ...)) در اين جمله انفاق در جمله قبل به كلمه (خير) تبديل شده ، همچنانكه در اول آيه مال به كلمه (خير) تبديل شده بود، و اين براى اشاره به اين نكته است كه انفاق چه كم و چه زيادش عملى پسنديده و سفارش شده است ، و ليكن در عين حال بايد چيزى باشد كه مورد رغبت و علاقه باشد همچنانكه قرآن كريم فرموده : «لن تنالوا البر حتى تنفقوا مما تحبون ». و نيز فرموده : «ياايها الذين آمنوا انفقوا من طيبات ما كسبتم ، و مما اخرجنا لكم من الارض و لا تيمموا الخبيث منه تنفقون و لستم باخذيه الا ان تغمضوا فيه ». و نيز اشاره باشد به اينكه انفاق بايد به صورتى زشت و شر نباشد، مانند انفاق تواءم با منت و اذيت ، همچنانكه در جاى ديگر به اين نكته تصريح كرده مى فرمايد: «ثم لا يتبعون ما انفقوا منا و لا اذى » و نيز فرموده : يسئلونك ما ذا ينفقون قل العفو)).
بحث روايتى
(در ذيل آيه شريفه مذكوره و شاءن نزول آن )
در درالمنثور از ابن عباس روايت كرده كه گفت : من هيچ مردمى نديدم كه بهتر از اصحاب محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) باشند، چه به جز سيزده مساءله از او نپرسيدند، تا آن جناب از دنيا رفت ، و همه آن سوالات در قرآن هست ، از آن جمله است آيه : «يسئلونك عن الخمر و الميسر»،و «يسئلونك عن الشهر الحرام ، و يسئلونك عن اليتامى ، و يسئلونك عن المحيض ، و يسئلونك عن الانفال ، و يسئلونك ما ذا ينفقون »، و خلاصه از آن جناب نپرسيدند مگر چيزى را كه به حالشان سود داشت . در مجمع البيان در ذيل آيه نامبرده گفته است : درباره عمرو بن جموح - كه پيرمردى سالخورده و ثروتمند بود - نازل شده ، كه پرسيد: يا رسول الله به چه چيز صدقه دهم ، و به چه كسى دهم ؟ خداى تعالى در پاسخ اين آيه را فرستاد. مؤ لف : اين حديث را در در المنثور از ابن منذراز ابن حيان روايت كرده ، و گفتند: ايشان روايت را ضعيف دانسته اند، ولى ما مى گوئيم علاوه بر آن با مضمون آيه هم منطبق نيست ، چون در آيه تنها يك سؤ ال آمده آنهم سؤ ال از اينكه چه چيز انفاق كنند، و سخنى از اينكه به چه كسى انفاق كنند نيامده . ونظير اين روايت در عدم انطباق با آيه روايتى است كه باز در المنثور از ابن جرير، و ابن منذر، از ابن جريح آورده كه گفت : مؤ منين از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) پرسيدند اموال خود را به چه مصرفى برسانند؟ اين آيه نازل شد، كه «يسئلونك ما ذا ينفقون ؟ قل ما انفقتم من خير...»، و اين آيه مربوط به صدقات مستحبى است و زكات غير اينها است . باز نظير آن در ضعف و عدم انطباق با آيه روايتى است كه در الدر المنثور از سدى نقل كرده كه گفت : روزى كه آيه نازل شد هنوز زكات واجب نشده بود و اين آيه مربوط به مخارجى است كه افراد براى خانواده خود مى كنند، و صدقاتى است كه مى دهند، بعدا آيه زكات نازل شد و اين آيه را نسخ كرد.
مؤ لف : نسبت بين آيه زكات كه مى فرمايد: «خذ من اموالهم صدقة » و بين اين آيه نسبت ناسخ و منسوخ نيست مگر اينكه معناى نسخ چيز ديگرى باشد.
آيات ۲۱۸ - ۲۱۶ ، سوره بقره
كُتِب عَلَيْكمُ الْقِتَالُ وَ هُوَ كُرْهٌ لَّكُمْ وَ عَسى أَن تَكْرَهُوا شيْئاً وَ هُوَ خَيرٌ لَّكمْ وَ عَسى أَن تُحِبُّوا شيْئاً وَ هُوَ شرُّ لَّكُمْ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنتُمْ لا تَعْلَمُونَ(۲۱۶) يَسئَلُونَك عَنِ الشهْرِ الْحَرَامِ قِتَالٍ فِيهِ قُلْ قِتَالٌ فِيهِ كَبِيرٌ وَ صدُّ عَن سبِيلِ اللَّهِ وَ كفْرُ بِهِ وَ الْمَسجِدِ الْحَرَامِ وَ إِخْرَاجُ أَهْلِهِ مِنْهُ أَكْبرُ عِندَ اللَّهِ وَ الْفِتْنَةُ أَكْبرُ مِنَ الْقَتْلِ وَ لا يَزَالُونَ يُقَتِلُونَكُمْ حَتى يَرُدُّوكُمْ عَن دِينِكمْ إِنِ استَطعُوا وَ مَن يَرْتَدِدْ مِنكُمْ عَن دِينِهِ فَيَمُت وَ هُوَ كافِرٌ فَأُولَئك حَبِطت أَعْمَلُهُمْ فى الدُّنْيَا وَ الاَخِرَةِ وَ أُولَئك أَصحَب النَّارِ هُمْ فِيهَا خَلِدُونَ(۲۱۷) إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ الَّذِينَ هَاجَرُوا وَ جَهَدُوا فى سبِيلِ اللَّهِ أُولَئك يَرْجُونَ رَحْمَت اللَّهِ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ(۲۱۸) ترجمه آيات قتال بر شما واجب شده در حالى كه آن را مكروه مى داريد و چه بسا چيزها كه شما از آن كراهت داريد در حالى كه خيرتان در آن است و چه بسا چيزها كه دوست مى داريد در حالى كه شر شما در آن است و خدا خير و شر شما را مى داند و خود شما نمى دانيد.(۲۱۶) از تو از ماه حرام و قتال در آن مى پرسند بگو قتال در ماه حرام گناهى بزرگ است ولى جلوگيرى مشركين از راه خدا و كفر به آن و جلوگيريشان از رفتن شما به مسجد الحرام و بيرون كردنشان مؤ منين رااز آنجا نزد خدا گناه بزرگترى است
چون فتنه است و فتنه جرمش از قتل بزرگتر است و اين مشركين لايزال با شما قتال مى كنند به اين اميد كه اگر بتوانند شما را از دينتان برگردانند و هر كس از شما از دين خود برگردد و در حال كفر بميرد اينگونه افراد اعمال نيكشان بى اجر شده در دنيا و آخرت از آن بهره مند نمى شوند و آنان اهل جهنم و در آن جاويدانند.(۲۱۷) كسانى كه ايمان آوردند و كسانى كه مهاجرت كردند و در راه خدا جهاد نمودند آنان اميدوار رحمت خدا باشند كه خدا غفور و رحيم است .(۲۱۸) بيان آيات كُتِب عَلَيْكمُ الْقِتَالُ وَ هُوَ كُرْهٌ لَّكُمْ ...)) كتابت همانطور كه مكرر گذشت ظهور در واجب شدن دارد، البته اگر كلام در زمينه تشريع باشد، و امام اگر زمينه كلام تكوين باشد، و در چنين زمينه اى مثلا بفرمايد: (كتب الله )، آن وقت معناى راندن قضا را مى دهد. و چون زمينه گفتار مساءله تشريع است كلمه (كتب ) معناى (واجب شد) را مى دهد، پس آيه دلالت دارد بر اينكه جنگ و قتال بر تمامى مؤ منين واجب است ، چون خطاب متوجه مؤ منين شده ، مگر كسانى كه دليل آنها را استثنا كرده باشد، مانند آيه : «ليس على الاعمى حرج و لا على الاعرج حرج ، و لا على المريض حرج » و آيات و ادله ديگر. و در آيه مورد بحث نفرمود: (كتب الله ) خدا بر شما واجب كرد، بلكه فرمود (كتب ) بر شما واجب شد، و اين بدان جهت است كه در ذيل آن دارد (و هو كره لكم )، و در چنين مقامى نام خدا بردن و فاعل را معرفى كردن نوعى هتك حرمت خداست ، و تعبير به صيغه مجهول نام خداى عزاسمه را از سبكى و استخفاف حفظ مى كند، چون در آيه فرمانى صادر شده كه مورد كراهت مؤ منين است . و كلمه (كره ) به ضمه كاف به معناى مشقتى است كه انسان از درون خود احساس كند حال چه از ناحيه طبع باشد و يا از ناحيه اى ديگر و كلمه (كره ) با فتحه كاف به معناى مشقتى است كه از خارج به انسان تحميل شود، مثل اينكه انسانى ديگر او را به كارى كه نمى خواهد مجبور سازد، و در قرآن كريم آمده : «لا يحل لكم ان ترثواالنساء كرها» و نيز آمده : ((فقال لها و للارض ائتيا طوعا او كرها.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |