تفسیر:المیزان جلد۲ بخش۱۱
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
بحث روايتى ديگر در باره حج تمتع و نقد و بررسى تحريم آن بعد از رسول الله (ص )
در الدر المنثور است كه بخارى ، و بيهقى از ابن عباس روايت كرده اند كه در پاسخ شخصى كه از وى از متعه حج سؤ ال كرده بود، گفته: مهاجرين و انصار و همسران رسولخدا در حجة الوداع احرام بستند، ما نيز احرام بستيم ، چون به مكه رسيديم رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: نيت احرام حج را به عمره برگردانيد، مگر كسانى كه با خود قربانى آورده ، و به اين علامت لنگه كفشى به گردن آن حيوان انداخته باشند كه چنين افرادى بايد به همان نيت حج باقى مانده ، بقيه نيت عمره كنند، و چون خانه خدا را طواف و در صفا و مروه سعى كرديم ، عمل عمره ما تمام شد، و از احرام در آمديم ، و با زنان در آميختيم ، و لباس پوشيديم .
و درباره كسانى كه با خود قربانى آورده ، آن را نشان كرده بودند، فرمود: اينگونه افراد نبايد از احرام در آيند، بلكه همچنان در احرام حج باشند، تا قربانيشان به جاى خود برسد (يعنى در منا ذبح شود) آنگاه در شب ترويه به ما كه از احرام در آمده بوديم ، دستور فرمود: به نيت حج احرام ببنديم ، ما نيز چنين كرديم ، تا از اعمال و مناسك حج در عرفات و مشعر و منا فارغ شديم .
و آنگاه در روز عيد به مكه آمديم ، و خانه خدا را طواف و بين صفا و مروه سعى كرديم ، و در اينجا همه اعمال حج ما پايان يافت ، تنها مساءله قربانى باقى ماند، كه مى بايست به حكم «فما است يسر من الهدى ، فمن لم يجد فصيام ثلثه ايام فى الحج و سبعه اذا رجعتم » يا قربانى كنيم ، «كه البته در اين قربانى گوسفند هم كفايت مى كند»، و يا به جاى آن روزه بگيريم ، سه روز در حج ، و هفت روز بعد از مراجعت به وطن .
در نتيجه آن سال هر دو عمل عمره و حج را در يكسال انجام داديم ، و اين سابقه نداشت ، دستورى بود كه خدا در كتابش نازل فرمود و سنت رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) بر آن جارى شد، تا مسلمانان خارج مكه كه از راه دور مى آيند بتوانند قبل از رفتن به عرفات از احرام درآيند، و آنچه در احرام برايشان حرام بود حلال شود و اينكه گفتيم «مسلمانان خارج مكه »، دليلش اين كلام خدا است كه مى فرمايد: «ذلك لمن لم يكن اهله حاضرى المسجد الحرام »، و ماههاى حج كه خداى تعالى آنها را ماه حج خوانده شوال ، و ذى القعده ، و ذى الحجه است ، پس هر كس در اين ماهها حج تمتع كند، بايد يا خونى بريزد، و يا روزه بگيرد، و رفث به معناى جماع ، فسوق به معناى معاصى و جدال به معناى ستيزگى در گفتار است .
رواياتى چند از طريق اهل سنت در باره حج تمتع
و نيز در الدر المنثور است كه بخارى و مسلم از ابن عمر روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) درحجة الوداع حج تمتع آورد به اين صورت كه اول عمره را آورد، و سپس احرام حج بست و از آغاز كه در مسجد ذو الحليفه (واقع در محل شجره ) احرام مى بست قربانى هم معين كرد، و قربانيش را با خود سوق داد، و قبل از هر كس رسولخدا (صلى لله عليه و آله و سلم ) به نيت عمره احرام بست ، مردم هم به متابعت وى نيت تمتع كرده ، اول به عمره و سپس به حج احرام بستند.
ولى از آنجائى كه مردم دو دسته بودند، بعضى با خود قربانى آورده بودند، و بعضى نياورده بودند، لذا همينكه رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) وارد مكه شد، به مردم فرمود: هركس با خود قربانى آورده از احرام درنيايد، و هيچ يك از محرماتى كه بر او حرام بود حلال نمى شود، مگر بعد از آنكه از عمل حج فارغ شود، و كسانى كه قربانى نياورده اند طواف و سعى انجام دهند، و سپس تقصير كنند، و از احرام درآيند، و آنگاه «قبل از رفتن به عرفات » در مكه احرام حج ببندند و اگر از اين دسته كسانى باشند كه دسترسى به قربانى ندارند، بايد سه روز در سفر و هفت روز در وطن روزه بگيرند.
و باز در الدرالمنثور است كه حاكم «وى حديث را صحيح دانسته »، از طريق مجاهد، و عطا از جابر روايت كرده كه گفت : در بين مردم بگو مگو زياد شد، «گويا منظور بگو مگوى درباره حج بوده » تا آنكه بيش از چند روز به تمام شدن اعمال حج نماند، كه دستور يافتيم از احرام در آئيم از در تعجب به يكديگر مى گفتيم : چطور ممكن است شخصى كه براى عبادت به حج آمده احرام ببندد، در حالى كه يك ساعت قبلش منى از عورتش مى چكيده ؟ اين اعتراض به گوش رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) رسيد لاجرم به خطبه ايستاد و فرمود:
هان اى مردم آيا مى خواهيد به خداى تعالى چيز ياد بدهيد، بخدا سوگند علم من از همه شما به خدا بيشتر است ، و بيشتر از شما از او پروا دارم ، من اگر جلوتر مى فهميدم آنچه را كه بعدا فهميدم هرگز قربانى با خود سوق نمى دادم ، و مثل همه مردم از احرام در مى آمدم ، بنابر اين هركس كه براى عمل حج با خود قربانى نياورده سه روز در حج و هفت روز در مراجعت به خانه اش روزه بگيرد، و هر كس توانست در همين جا قربانى تهيه كند آنرا ذبح كند، و ما به ناچار يك شتر را به نيت هفت نفر قربانى مى كرديم چون قربانى يافت نمى شد.
عطا اضافه كرده كه ابن عباس هم گفته كه چون قربانى يافت نمى شد رسول خدا گوسفندان خود را ميان اصحابش تقسيم كرد و به سعد بن ابى وقاص يك تيس (نربز) رسيد كه به نيت خودش به تنهائى سر بريد.
و نيز در الدر المنثور است كه ابن ابى شيبه ، و بخارى و مسلم از عمران بن حصين روايت كرده كه گفت: آيه متعه در كتاب خدا نازل شد، و ما در عهد رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) و با آن جناب به سفر حج رفتيم ، و حج را به صورت متعه يعنى تمتع آورديم ، و بعد از آنهم هيچ آيه ديگرى كه حج تمتع را نسخ كند نازل نشد، و رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) هم تا زنده بود از آن نهى نكرد، تنها و تنها مردى از صحابه به راى خود آن را قدغن نمود، و هر چه خواست گفت.
مؤ لف : اين روايت به الفاظ و عباراتى ديگر كه معناى همه آنها قريب به همان روايت در الدرالمنثور است نيز نقل شده .
رواياتى دال بر تشريح حج تمتع در زمان پيامبر و نهى خليفه دوم آن بر اساس اجتهاد شخصى
و در صحيح مسلم و مسند احمد و سنن نسائى از مطرف روايت آمده كه گفت : عمران بن حصين در مرضى كه به آن مرض از دنيا رفت نزد من فرستاد، و مرا احضار كرد و گفت يكى از كسانى كه من محدثش بودم ، و برايش حديث مى كردم تو بودى ، و به اين اميد برايت حديث مى گفتم كه بعد از من سودى به حالت داشته باشد، اگر من زنده ماندم احاديث مرا به من نسبت مده ، و خلاصه نگو فلانى چنين گفت ، و اگراز دنيا رفتم مستقيما به من نسبت بده براى اينكه ديگر خطرى برايم نيست و بدانكه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) بين حج و عمره را جمع كرد، (يعنى حج تمتع آورد)، و بعد از آن آيه اى ديگر در نسخ اين حكم نازل نشد و خودش هم از آن نهى نفرمود تنها يك مرد عادى از پيش خود هر چه خواست گفت .
و نيز در صحيح ترمذى و كتاب زاد المعادتاءليف ابن قيم روايت شده كه شخصى از عبد الله پسر عمر از حج تمتع پرسش نمود عبد الله پسر عمر گفت : اين عمل عملى است حلال ، پرسيد: آخر پدرت از آن نهى كرده ، گفت : در اين مساءله كه پدرم نهى كرده ، اما رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) آن را بجاى آورده ، آيا بايد امر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) را پيروى كنيم ، يا امر و فرمان پدرم را؟ سائل در پاسخ گفت: البته امر رسول خدا متبع است،
عبد الله بن عمر گفت : اگر امر رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) متبع است پس بدان كه رسولخدا(صلى الله عليه و آله و سلم ) خودش اين عمل را بجاى آورد.
و صحيح ترمذى ، و سنن نسائى ، و سنن بيهقى ، وموطاءمالك ، و كتاب الام شافعى ، همگى از محمد بن عبد الله روايت آورده اند كه گفت در سالى كه معاويه حج بجاى آورد از سعد بن ابى و قاص ، و از ضحاك بن قيس شنيدم :
كه با يكديگر درباره حج تمتع بحث مى كردند، ضحاك مى گفت : تنها كسانى كه اين عمل را انجام مى دهند كه نسبت به امر خدا جاهلند، سعد در جوابش مى گفت : بسيار حرف زشتى زدى ، اى برادر زاده ، ضحاك گفت : آخر عمر از اين عمل نهى كرد، سعد گفت : آخر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) اين عمل را بجاى آورد، و همه ما با آن جناب بجا آورديم .
و در الدر المنثور است كه بخارى ، و مسلم ، و نسائى از ابى موسى روايت آورده اند كه گفت : در بطحا خدمت رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) رسيده ، عرضه داشتم : در حال احرام نيت كردم : احرام مى بندم به آنچه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) احرام بسته ، فرمود: آيا با خود قربانى آورده اى ؟ عرضه داشتم نه ، فرمود پس برو در خانه طواف كن ، و سعى بين صفا و مروه بجاى آر، و سپس تقصير كن ، و از احرام درآى ، من طواف و سعى كردم و سپس به خيمه زنى از بستگانم رفتم ، او سر مرا اصلاح كرد، و شستشو داد.
و من در زمان ابى بكر و همچنين در عهد خلافت عمر به حج تمتع فتوا مى دادم تا آنكه در عهد عمر سالى در موسم حج مشغول مناسك حج بودم ، كه مردى برايم خبر آورد: چه نشسته اى كه امير الم منين (عمر) در باره مناسك حج فتوائى تازه داده ، من بانگ برداشتم كه اى مردم هر كس از ما فتوائى گرفته تكليفش دشوار شده ، چون اميرالمؤ منين دارد مى آيد و حكم هر مساءله رااز او بگيريد، و به او اقتدا كنيد، پس همينكه عمر وارد شد، از او پرسيدم: چه چيز تازه اى درباره مناسك حج گفته اى؟
گفت: اينكه به كتاب خدا تمسك كنيم كه مى فرمايد: «و اتموا الحج و العمره لله ، حج و عمره را براى خدا تمام كنيد» و نيز به سنت پيامبران تمسك كنيم كه فرموده محرم نبايد از احرام در آيد تا آنكه قربانى خود را ذبح كند.
و نيز در الدر المنثور است كه مسلم از ابى نضره روايت كرده كه گفت : ابن عباس همواره به مردم دستور مى داد حج تمتع كنند، و عبد الله بن زبير همواره از آن نهى مى كرد، اين اختلاف نظر به جابر بن عبد الله گفته شد، در پاسخ گفت : احاديث به دست من در بين مردم داير و شايع شده ، ما با رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) حج تمتع مى كرديم ، همينكه عمر به خلافت رسيد گفت : خدا از هر چه مى خواست براى پيغمبرش حلال مى كرد، و ملاك كار ما قرآن است ،
كه هر آيه اش در جائى كه بايد نازل شود نازل شده ، و قرآن فرموده : «فاتموا الحج و العمره لله » بنابراين همانطور كه قرآن دستور داده عمل كنيد، و حج خود را از عمره جدا سازيد، يعنى در يك سال هر دو را انجام ندهيد، چون اگر اين كار را كه مى گويم بكنيد حج شما تمام تر و عمره تان هم تمام تر مى شود.
و در مسند احمد از ابى موسى روايت شده كه گفت : اين عمل يعنى حج تمتع سنت رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) است ، ولى من مى ترسم مردم بين عمره و حج در زير درختان اراك با زنان خود همخوابگى كنند و آنان را باخود برداشته به حج بروند.
گفتار صريح عمر در اينكه آنچه رسولخدا انجام مى داده او از آن نهى مى كند
و در جمع الجوامع سيوطى از سعيد بن مسيب روايت آمده كه گفت : عمر بن خطاب از حج تمتع در ماه هاى حج نهى كرد، و گفت: هر چند خود من آنرا با رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) انجام دادم، وليكن از آن نهى مى كنم ، چون اين عمل باعث مى شود يك فرد مسلمان كه از افقى از آفاق به قصد زيارت حركت مى كند، و خسته و غبار آلود وارد مكه مى شود، اين خستگى و اين غبار آلودگيش و آن تلبيه گفتنش تنها مخصوص عمره اش باشد، بعد از عمره از احرام در آيد، و لباس بپوشد، و خود را خوشبو كند، و با همسرش اگر با خود آورده باشد همخوابگى كند، و همچنان به عيش و لذت بپردازد، تا روز هشتم ذى الحجه ، آن وقت به نيت حج احرام ببندد، و بطرف منا (و عرفات ) برود، و تلبيه بگويد، در حالى كه نه غبارآلود باشد و نه خسته و كوفته ، و تلبيه اش هم بيش از يك روز نباشد، در حالى كه حج افضل از عمره است.
علاوه اگر ما از حج تمتع جلوگيرى نكنيم مردم در زير همين درختان اراك با زنان خود دست به گريبان مى شوند، و اين عمل در انظار مردمى كه نه دامدارى دارند و نه كشت و زرع ، مردمى كه در نهايت فقر بسر مى برند و بهار زندگيشان همين ايامى است كه حاجيان به مكه مى آيند خوشايند نيست .
و در سنن بيهقى از مسلم از ابى نضره از جابر روايت شده كه گفت : به او گفتم : عبد الله بن زبيراز حج تمتع نهى مى كند، و عبد الله بن عباس به آن امر مى كند، تكليف چيست ؟ كدام درست مى گويند؟ گفت: احاديث به دست من در بين مردم منتشر مى شود، خلاصه متخصص اين فن منم ، و من و همه مسلمانان در عهد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) و عهد ابى بكر حج تمتع مى كرديم ، تا آنكه عمر به خلافت رسيد، وى به خطبه ايستاد و گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) همين رسول و قرآن همين قرآن است ، و در عهد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) دو تا متعه حلال بود،
ولى من از اين دو عمل نهى مى كنم ، و مرتكبش را عقاب هم مى نمايم ، يكى متعه زنان است كه اگر به مردى دست پيدا كنم كه زنى را براى مدتى همسر خود كرده باشد، او را سنگسار مى كنم ، و زنده زنده در زير سنگريزه ها دفن مى سازم ، و ديگرى متعه حج .
حكم خليفه دوم بر تصريح خود او بر خلاف قرآن است
و در سنن نسائى از ابن عباس روايت شده كه گفت : از عمر شنيدم مى گفت : به خدا سوگند من شما را از متعه نهى مى كنم ، هر چند كه در كتاب خدا هم آمده است ، و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) هم آن را انجام داده ، و منظور عمر در اينجا متعه حج بود.
و در الدر المنثور است كه مسلم از عبد الله بن شقيق روايت كرده كه گفت : عثمان از متعه نهى مى كرد، و على به آن امر مى فرمود: پس روزى عثمان به على در اين باره اعتراض كرد، على (عليه السلام ) فرمود: تو خود مى دانى كه بارسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) حج تمتع كرديم ، عثمان گفت : بله مى دانم ، وليكن آن روز از رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى ترسيديم و نمى توانستيم مخالفت كنيم .
و نيز در الدر المنثور است كه ابن ابى شيبه و مسلم از ابى ذر روايت كرده كه گفت : متعه در حج مخصوص اصحاب رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) بوده .
و باز درالدر المنثور مى گويد: مسلم از ابى ذر روايت كرده كه گفت : متعه عملى است كه تنها ما مى توانيم آن را انجام دهيم ، هم متعه زنان و هم متعه حج .
بررسى كلى پيرامون نهى از متعه در حج
مؤ لف : از اينگونه روايات بسيار زياد است ، ولى ما به آن مقدار كه در غرض ما دخالت دارد اك تفا كرديم ، و غرض ما بحث تفسيرى پيرامون نهى از متعه در حج است ، چون درباره اين نهى از دو نظر مى شود بحث كرد، يكى اينكه نهى كننده (يعنى عمر) حق داشته كه چنين نهيى بكند، يا نداشته ؟ و اگر نداشته آيا معذور بوده يا نه ، و اين بحث از غرض ما و از مسؤ وليت اين كتاب خارج است .
نظير دوم اين است كه روايات نامبرده احيانا به آيات كتاب و ظاهر سنت است دلال كرده مى خواهيم بدانيم اين است دلالها صحيح است يا نه ؟ و اين در مسؤ وليت اين كتاب و سنخه بحث ما در اين كتاب است .
دلائلى كه در روايات براى تحريم حج تمتع پس از پيامبر(ص ) اقامه شده و نقد و رد آنها
لذا مى گوئيم در اين روايات از چند طريق بر نهى عمر از متعه حج شده است . ۱ - استدلال به اينكه آيه : «و اتموا الحج و العمره لله » بر آن دلالت دارد، و حاصلش اين است كه آيه نامبرده عموم مسلمين را ماءمور كرده به اينكه حج را تمام و عمره را تمام كنند، و آيه اى كه حج تمتع را تشريع كرده مخصوص رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) است ، اين استدلال در روايت ابى نضره از جابر آمده ، كه گفت : همينكه عمر به خلافت رسيد گفت : خداوند از هر چيز هر قدر بخواهد براى پيغمبرش حلال مى كند و ملاك كار ما قرآن است ، كه هر آيه اش در جائى كه بايد نازل شود نازل شده ، و فرموده : «فاتموا الحج و العمره لله » و به حكم اين آيه بايد حج خود را از عمره خود جدا كنيد.
و اين استدلال به هيچ وجه درست نيست ، چون خواننده عزيز در تفسير آيه نامبرده توجه فرمود كه گفتيم : اين آيه بيش از اين دلالت ندارد كه اتمام حج و عمره واجب است ، و كسى كه بايد اين عبادت را انجام دهد نمى تواند در وسط آن را قطع كند، به دليل اينكه دنبالش مى فرمايد: «فان احصرتم ...»، و اما اينكه آيه شريفه دلالت داشته باشد بر اينكه مسلمانان بايد عمره را جداى از حج بياورند و متصل آوردنش تنها مخصوص به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) و يا به آن جناب و همراهانش بوده كه در آن سال يعنى در حجة الوداع در خدمتش بوده اند، ادعائى است كه اثباتش از خرط القتاد مشكل تر است (خرط القتاد به اين معنا است كه انسان ساقه اى پر از تيغ زهردار را با دست بگيرد، و دست خود را بر آن بكشد، بطوريكه همه تيغهاى ساقه مانند برگ از ساقه جدا شود و بريزد).
علاوه بر اينكه در اين روايت اعتراف شده است به اينكه حج تمتع سنت رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) بوده همچنانكه در روايت نسائى از ابن عباس نيزاين اعتراف آمده ، و عمر به نقل ابن عباس گفته : به خدا سوگند من شما را از مت عه نهى مى كنم ، با اينكه رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) آن را انجام داد.
تمتع در حج موافق با كتاب خداست نه نهى از آن
۲ - و اما اينكه استدلال كرده اند به اينكه نهى از تمتع در حج موافق با كتاب و سنت است همچنانكه در روايت ابى موسى آمده بود، كه گفت : اگر از حج تمتع نهى كنيم هم به كتاب خدا عمل كرده ايم ، كه مى فرمايد: «واتموا الحج و العمره لله » و هم به سنت پيامبرمان عمل كرده ايم ، كه فرمود: «محرم از احرام در نمى آيد تا وقتى كه قربانيش ذبح شود».
در پاسخ مى گوئيم كتاب خدا همانطور كه قبلا خاطرنشان كرديم بر خلاف اين گفتار دلالت دارد، و اما اينكه گفتند ترك حج تمتع پيروى از سنت رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) است كه فرمود: (محرم از احرام در نمى آيد مگر وقتى كه قربانيش ذبح شود).
در پاسخ مى گوئيم : اولا اين گفتار درست بر خلاف فرموده رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) است ، كه در رواياتى ديگر آمده ، و بعضى از آنها گذشت ، كه به صراحت فرمود: اين مخصوص كسانى است كه از ميقات با خود قربانى آوردند.
و ثانيا اينكه : روايات تصريح دارد بر اينكه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) خودش اين عمل را بجا آورد، يعنى اول احرام بست به عمره ، و سپس بار ديگر احرام بست به حج ، و نيز تصريح دارد بر اين كه آن جناب به خطبه ايستاد و فرمود: «اى مردم آيا مى خواهيد خدا را چيز بياموزيد؟»)، و ادعاى عجيبى كه در اين مقام شده ادعائى است كه ابن تيميه كرده ، و گفته حج رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) (در آن سال ) حج قرآن بود، نه حج تمتع چيزى كه هست كلمه متعه بر حج قرآن هم اطلاق مى شود.
و ثالثا: صرف اينكه سر نتراشند تا قربانى به محل خودش برسد احرام حج نيست خود اين روايات هم نمى تواند دليل بر اين مدعا باشد، و آيه هم دلالت دارد بر اينكه آن سائق هديى حكمش سر نتراشيدن است كه اهل مسجد الحرام نباشد، چنين كسى است كه حتما بايد حج تمتع بياورد.
و رابعا اينكه : بر فرض كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) حج تمتع بجا نياورد ليكن اين را كه ممكن نيست انكار كنيم كه آن روز رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) به همه ياران خود يعنى آنهائى كه در حضورش بودند و آنها كه نبودند دستور داد حج تمتع بياورند، و چگونه ممكن است مسئله اى كه مبدء تاريخش چنين باشد، يعنى عموم مسلمين در آن مساءله حكمى داشته باشند، و پيامبر اسلام حكمى ديگر مخصوص به خودش داشته باشد، و هر دو حكم در قرآن نيز نازل شده باشد، آنگاه حكم مخصوص به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) در ميان امتش سنت گردد؟.
نهى عمر صراحتا اجتهاد در مقابل نص است
۳ - و اما اين استدلال كه گفتند: تمتع باعث مى شود كه حج «يكى از باشكوه ترين مراسم اسلامى» صورتى به خود بگيرد كه بامعنويت آن سازگار نيست ، چون به حاجى اجازه مى دهد در بين عمل خوشگذرانى كند، از زنان كام بگيرد، و از بوى خوش و لباس هاى فاخر استفاده كند، و اين است دلال از روايت احمد از ابى موسى استفاده مى شود، آنجا كه عمر گفت : درست است كه حج تمتع سنت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) است و ليكن من مى ترسم مردم در بين عمل حج زير درختان اراك با زنان خود درآميزند، و آنگاه وقتى احرام حج ببندند كه آب غسل جنابت از سر و رويشان بچكد، اين بود كه گفتار عمر، و نيز از بعضى روايتهاى ديگر كه در آن از عمر نقل شده كه گفت : من مى دانم كه رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) و اصحابش حج تمتع را بجا آوردند، وليكن من شخصا دوست نمى دارم كسانى كه به زيارت خانه خدا مى آيند با زنان درآميزند،
آنگاه براى حج احرام ببندند، در حالى كه آب غسل از سر و رويشان بچكد، اين نيز گفتار عمر بود، كه صريحا اجتهادى است در مقابل نص ، چون خداى تعالى و رسول گراميش بر مساءله حج تمتع تصريح كرده اند، و خدا و رسولش بهتر مى دانند كه تشريع حكم حج تمتع ممكن است به اينجا منجر شود، كه مسلمين رفتارى را بكنند كه عمر آن را دوست نمى دارد، و بلكه از آن مى ترسد، و با وجود چنين تصريحى ديگر جاى اجتهاد نيست .
و از عجائب امور اين است كه در متن آيه اى كه حج تمتع را تشريع كرد همان چيزى كه عمر از آن مى ترسيد و از آن كراهت داشت آمده ، مى فرمايد: «فمن تمتع بالعمره الى الحج ، يعنى كسى كه با آوردن عمره تا انجام حج لذت گيرى كند، بايد قربانى كند»، بطوريكه ملاحظه مى فرمائيد قرآن كريم نام اين قسم حج را حج تمتع يعنى «حج لذت گيرى » نهاده ، چون تمتع جز اين نيست كه زائر خانه خدا بتواند از آنچه كه در احرام بر او حرام بود يعنى از التذاذ با بوى خوش و با آميزش با زنان ، و پوشيدن لباس و غيره ، بهره مند شود، و اين عينا همان است كه عمر از آن مى ترسيد و كراهت مى داشت .
و از اين عجيب تر اينكه وقتى آيه شريفه نازل شد اصحاب به خدا و رسول اعتراض كردند، و رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) امر فرمود تا به عين چيزى كه سبب نهى بود تمتع ببرند توضيح اينكه وقتى اين دستور صادر شد، بطورى كه در روايت در الدر المنثور از حاكم از جابر آمده (مردم گفتند، آيا براى عمل حج در حالى به سوى عرفه روانه شويم كه منى از عورتهاى ما مى چكد)، اين سخن به گوش رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) رسيد بلا درنگ به خطبه ايستاد و در خطبه اش گفتار مردم را رد نموده ، براى بار دوم دستور داد تمتع كنند، همانطور كه بار اول آن را بر ايشان واجب كرده بود.
رد استدلال برخى كه گفته اند حكم تمتع در حج باعث تعطيل بازارهاى مكه است
۴ - و امااست دلال ديگرى كه كرده اند و بطوريكه در روايت سيوطى از سعيد بن مسيب آمده كه گفته اند «حكم تمتع در حج باعث تعطيل شدن بازارهاى مكه است ، و مردم مكه نه زراعتى دارند و نه دامى ، بهار كار مردم مكه همان موقعى است كه حاجيان به مكه و بر آنان وارد مى شوند» است دلال درستى نيست ، چون اجتهادى است در مقابل نص علاوه بر اينكه خود خداى تعالى در كلام مجيدش نظير اين استدلال را رد نموده ، آنجا كه فرمان داده بود: از اين پس مشركين حق ندارند به مسجد الحرام در آيند، چون مشرك نجس است ، و فرموده بود: يا ايهاالذين آمنوا انما المشركون نجس فلا يقربوا المسجد الحرام بعد عامة م هذا و ان خفتم عليه فسوف يغنيكم الله من فضله ان شاء ان الله عليم حكيم )) چون ممنوعيت مشركين از ورود به مسجد الحرام و قهرا از ورود به مكه معظمه نيز مستلزم كسادى بازار مكه بوده ،
و مع ذلك آيه شريفه اين محذور خيالى را رد نموده مى فرمايد: اگر از فقر مى ترسيد بدانيد كه به زودى خداى تعالى به فضل خود شما را بى نياز مى كند. «مترجم»
رد استدلال برخى كه تشريع حج تمتع را بر مبناى قول عثمان بر اساس ترس از رسولخدا دانسته اند
۵ - و اما استدلال ديگرى كه كرده و گفتند: تشريع حج تمتع بر اساس ترس بوده (كه به نظر نگارنده منظور ترس از رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم )بوده ) و چون امروز رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) نيست تا از او بترسيم ديگر جائى براى تمتع در حج نيست.
و اين استدلال در روايت الدرالمنثور از مسلم از عبد الله بن شقيق آمده كه عثمان در پاسخ على (عليه السلام ) گفت : در آن روزها ما از رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى ترسيديم ، اين بود گفتار عثمان كه نظير آن از ابن زبير هم روايت شده ، و روايت به نقل الدر المنثور اين است كه ابن ابى شيبه وابن جرير و ابن منذر از ابن زبير روايت كرده اند كه وقتى به خطبه ايستاد و گفت:
ايها الناس به خدا سوگند تمتع به عمره تا رسيدن حج اين نيست كه شما مى كنيد تمتع وقتى است كه مردى مسلمان احرام حج ببندد ولى رسيدن دشمن يا عروض كسالت و يا شكستگى است خوان و يا پيشامدى ديگر نگذارد حج خود را تمام كند، و ايام حج بگذرد، اينجاست كه مى تواند احرام خود را احرام عمره قرار دهد، و پس از انجام اعمال عمره از احرام در آيد، و تمتع ببرد، تا آنكه سال ديگر حج را با قربانى خود انجام دهد، اين است تمتع به عمره تا حج (تا آخر حديث ).
اشكالى كه در اين استدلال هست اين است كه آيه شريفه مطلق است هم خائف را شامل مى شود، و هم غير خائف را، و خواننده عزيز توجه فرمود كه جمله اى كه دلالت دارد بر تشريع حكم تمتع جمله : «ذلك لمن لم يكن اهله حاضرى المسجد الحرام ...» است ، نه جمله : «فمن تمتع بالعمره الى الحج ...»، تا در معناى آن قيد ترس را هم از پيش خود اضافه نموده بگويند: يعنى هر كس از ترس ، حج خود را مبدل به عمره كرد، قربانى كند و معلوم است كه جمله اول ميان اهل مكه و ساير مسلمانان فرق گذاشته ، و حج تمتع را مخصوص ساير مسلمانان دانسته ، و سخنى از فرق ميان خائف و غير خائف به ميان نياورده .
علاوه براينكه تمامى روايات تصريح دارد بر اينكه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) حج خود رابصورت تمتع آورد، و دو احرام بست يكى براى عمره و ديگرى براى حج .
حج تمتع مختص اصحاب پيامبر نيست
۶ - و اما اين استدلال كه گفته اند: تمتع مختص به اصحاب رسول خدا (صلى الله عليه و آله وسلم ) بوده و شامل حال ساير مسلمين نيست (نقل از دو روايت الدرالمنثور از ابى ذر)، اگر منظور از آن ، همان استدلال عثمان و ابن زبير باشد كه جوابش را داديم ، و اگر مراد اين باشد كه حكم تمتع خاص اصحاب ر سول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) است ،
و شامل ديگران نمى شود، سخنى است باطل به دليل اينكه آيه شريفه مطلق است و مى فرمايد: (اين حكم براى هر كسى است كه اهل مسجد الحرام نباشد...) چه صحابى و چه غير صحابى .
علاوه براينكه اگر حكم تمتع مخصوص اصحاب رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) و ياران آن جناب بود چرا عمر و عثمان و ابن زبير و ابى موسى و معاويه (و به روايتى ابى بكر) آنراترك كردند با اينكه از صحابه آن جناب بودند.
امتثال دستور رسول الله واجب ، احكام خدا نسخ ناشدنى و والى حق تغيير احكام راندارد
۷ - و اما اينكه استدلال كردند، به مساءله ولايت ، و اينكه عمر در نهى از تمتع از حق ولايت خودش استفاده كرد، چون خداى تعالى در آ يه شريفه : «اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم» اطاعت اولى الامر را هم مانند اطاعت خدا و رسول واجب كرده استدلال درستى نيست ، براى اينكه ولايتى كه آيه شريفه آن را حق اولى الامر (هركه هست ) قرار داده ، شامل اين مورد نمى شود (چون اولى الامر حق ندارد احكام خدا را زير و رو كند)
توضيح اينكه آيات بسيار زيادى دلالت دارد بر اينكه اتباع و پيروى آنچه به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) نازل شده واجب است ، مانند آيه شريفه: «اتبعوا ما انزل اليكم من ربكم». و معلوم است كه هر حكمى كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) تشريع كند به اذن خدا مى كند، همچنانكه آيه شريفه : «و لا يحرمون ما حرم الله و رسوله» و آيه شريفه : «ما آتيكم الرسول فخذوه و ما نهيكم عنه فانتهوا» و معلوم است كه منظور از عبارت (آنچه رسول برايتان آورده ) به قرينه جمله :«و ما نهيكم عنه» اين است كه هر چه كه رسول شما را بدان امر كرده ، در نتيجه به حكم آيه : نامبرده بايد آنچه راكه رسول واجب كرده امتثال كرد، و از هر چه كه نهى كرده منتهى شد، و همچنين از هر حكمى كه كرده و هر قضائى كه رانده ، چنانكه درباره حكم فرموده : «و من لم يحكم بماانزل الله فاولئك هم الظالمون» و در آيه اى ديگر فرموده : «فاولئك هم الفاسقون» و در جائى ديگر فرموده: «فاولئك هم الكافرون». و در مورد قضا فرموده : «و ما كان لمؤمن و لا مؤ منة اذا قضى الله و رسوله امرا ان يكون لهم الخيره من امرهم ، و من يعص الله و رسوله ، فقد ضل ضلالا مبينا».
و نيز فرموده : «و ربك يخلق ما يشاء و يختار ما كان لهم الخيرة» و ما مى دانيم كه مراد از اختيار در اين آيه قضا و تشريع و يا حداقل اعم از آن و از غير آن است ، و شامل آن نيز مى شود.
و قرآن كريم تصريح كرده به اينكه كتابى است نسخ ناشدنى ، و احكامش به همان حال كه هست تا قيامت خواهد ماند، و فرموده: «و انه لكتاب عزيز لا ياتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه ، تنزيل من حكيم حميد».
و اين آيه مطلق است ، و به اطلاقش شامل بطلان به وسيله نسخ نيز مى شود، پس به حكم اين آيه آنچه كه خدا و رسولش تشريع كرده اند، و هر قضائى كه رانده اند، پيرويش بر فرد فرد امت واجب است ، خواه اولى الامر باشد يا نه .
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |