تفسیر:المیزان جلد۲۰ بخش۷
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
علم غيب، به اصالت از آنِ خداست و به تعليم الهى، ديگران هم مى توانند از آن برخوردار شوند
«إِلّا مَنِ ارْتَضى مِن رَّسولٍ»:
اين استثنا، استثناى از كلمه «أحداً» است، و جمله «مِن رَسُول» بيان جمله «مَن ارتَضى» است. در نتيجه مى فهماند كه خداى تعالى هر پيغمبرى از پيامبران را كه بخواهد به هر مقدار از غيب مختص به خود كه بخواهد، آگاه مى سازد. پس اگر اين آيه را ضميمه كنيم به آياتى كه علم غيب را مختص به خداى تعالى مى داند، مانند آيه شريفه «وَ عِندَهُ مَفَاتِحُ الغَيبِ لا يَعلَمُهَا إلّا هُو» و آيه: «وَ لله غَيبُ السّماوَاتِ وَ الأرض»، و آيه «قُل لا يَعلَمُ مَن فِى السّماوَاتِ وَ الأرضِ الغَيبَ إلِا الله»، اين نتيجه به دست مى آيد كه: علم غيب به اصالت از آن خداست، و به تبعيت خدا، ديگران هم مى توانند به هر مقدارى كه او بخواهد، به تعليم او داشته باشند.
پس مى توان گفت كه: آيات راجع به غيب - كه يك دسته آن را مختص به خدا مى داند، و دسته ديگر را درباره غير خدا هم ممكن مى داند - نظير آيات راجع به ميراندن است، كه يك جا، آن را مختص خدا مى داند و مى فرمايد: «اللّهُ يَتَوَفّى الأنفُسَ»، و يك جا آن را به ملائكه نسبت مى دهد و مى فرمايد: «قُل يَتَوَفّيكُم مَلَكُ المَوتِ الّذِى وُكّل بِكُم»، و جايى ديگر آن را به رُسُل نسبت مى دهد و مى فرمايد: «حَتّى إذَا جَاءَ أحَدكُمُ المَوت تَوَفّتهُ رُسُلُنا». پس توفّى به اصالت منسوب به خداست و به تبعيت، منسوب به ملائكه و يا به عبارتى «رُسُل» است. چون ملائكه اسباب متوسطى هستند كه مسخر خدا و تحت فرمان اويند.
«فَإِنَّهُ يَسلُك مِن بَينِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصداً ... عَدَدَا»:
ضمير «فَإنّهُ» به خداى تعالى، و ضمير «يَدَيه» و «خَلفِهِ» به رسول «صلى اللّه عليه و آله و سلم» بر مى گردد. و كلمه «رَصَد» به معناى مراقب و نگهبان است. اين كلمه و كلمه راصد، هم بر واحد اطلاق مى شود و هم، بر جماعت.
و كلمه «رَصَد» در اصل مصدر است، و مراد از «ماَ بَينَ يَدَيه»، پيشِ روى رسول، و مردمى است كه به سوى آنان فرستاده شده. و مراد از «خَلفِهِ» بين او و بين مصدر وحى، يعنى خداى سبحان است، و منشأ اين تعبير امتداد و مسافت موهومى است كه انسان از شنيدن كلمه «رسالت» در ذهن خود تصور مى كند. وقتى مى گوييم مثلا فرمانده فلان مأمور را به سوى لشكريان فرستاد تا پيامش را به آنان برساند، فورا در ذهن مسافتى تصور مى شود كه فرستنده در ابتداى آن و لشكر در انتهاى آن قرار دارد، و مأمور در بين راه است، لشكر در پيش روى او و فرمانده در پشت سرش قرار گرفته.
وجوه مختلف درباره معناى آيه: «فَإنّهُ يَسلُكُ مِن بَين يَدَيه وَ مِن خَلفِهِ رَصَداً...»
آيه شريفه راه رسيدن پيام غيبى، يعنى آن رسالت هايى كه به رسول وحى مى شود را وصف مى كند، همچنان كه جملۀ «تا بداند كه رسالات پروردگارشان را رسانده اند»، به آن اشاره دارد.
و معناى آيه اين است كه: احدى را بر غيب خود مسلط نمى كند، مگر رسولى را كه پسنديده باشد، كه چنين رسولى را بر غيب خود مسلط مى كند. چون او نگهبانانى از ملائكه بين رسول و مردم دارد، و نگهبانانى هم بين رسول و خودش گمارده است. البته اين را مى دانيم كه سلوك رصد در پيش رو و پشت سرِ رسول، براى حفظ وحى از هر تخليط و تغيير دادن، يعنى كم و زياد كردن است، كه ممكن است از ناحيه شيطان ها با واسطه و يا بى واسطه صورت بگيرد.
در جمله «لِيَعلَمَ أن قَد أبلَغُوا رِسَالاتِ رَبّهِم»، ضمير در «لِيَعلَم» به خداى سبحان بر مى گردد. و ضمير جمع در «أبلَغُوا» و در «رَبّهم» به كلمه «مَن: كسى كه بر مى گردد»، به اعتبار اين كه معناى اين كلمه جمع، و منظور از آن هر پيغمبرى است كه او پسنديده باشد.
ممكن هم هست به كلمه رسول بر گردد، به اعتبار اين كه منظور از آن، جنس رسول است، نه يك رسول معين. و مراد از اين كه فرمود: «تا خدا بداند» با اين كه خدا هميشه و همه چيز را مى داند، علم فعلى خدا است، كه عبارت است از تحقق ابلاغ در خارج، و اين گونه تعبيرها در قرآن كريم بسيار آمده. از آن جمله فرموده: «فَلَيَعلَمَنّ اللّه الّذِين صَدَقُوا وَ لَيَعلَمَنّ الكَاذِبِين».
و اين جمله، علت سلوك رصد در پيشِ رو و پشت سرِ رسول را بيان مى كند. مى فرمايد: براى اين رصد مى گماريم تا محقق شود كه رسولان بدون تغيير و تبديل، رسالات پروردگارشان را به مردم ابلاغ كرده اند.
احتمال هم دارد كه ضمير در «بَينَ يَدَيه» و در «مِن خَلفِهِ» به كلمه «غَيبِهِ» بر گردد. در نتيجه نگهبان هاى گمارده شده در پيشِ رو و پشتِ سر غيب گمارده شده باشند، تا آن غيب بدون دستبرد به رسول برسد. ليكن اين احتمال ضعيف است. بدين جهت كه با تعليل «لِيَعلَمَ أن قَد أبلَغُوا رِسَالاتِ رَبّهم» به آن معنايى كه گذشت، نمى سازد. چون محفوظ ماندن غيب از دستبرد، و سالم به دست رسول رسيدنش، ربطى به اين ندارد كه خدا بداند رسول هم، آن را سالم به دست مردم رسانده و ابلاغ كرده.
و مفسرى كه ذيلا كلامش نقل مى شود، برگشت سخنش به همين احتمال است. او گفته: دو ضمير «بَينَ يَدَيه» و «مِن خَلفِهِ» به جبرئيل حامل وحى و حامل غيب بر مى گردد. و ضعف اين قول علاوه بر مطالب گذشته، در اين است كه اين سخن وقتى درست است كه قبلا نامى از جبرئيل ذكر شده باشد، در صورتى كه نشده.
بعضى هم گفته اند: ضمير در «لِيَعلَمَ» به رسول، و دو ضمير در «قَد أبلَغُوا» و در «رَبّهِم» به ملائكه نگهبان بر مى گردد. و معناى آيه اين است كه: ملائكه خدا وحى او را همچنان نگهبانى مى كنند تا رسول بداند كه ملائكه، رسالت هاى خدا يعنى وحى خدا را همان طور كه صادر شده، به او رسانده اند، و دلش مطمئن شود كه وحى خدا از دستبرد شيطان ها سالم مانده، چون لازمه ابلاغ ملائكه، بلوغ وحى است.
هرچند ذكر كلمه «رَسُول» قبل از كلمه «لِيَعلَمَ» مؤيد اين احتمال است، و اشكالى كه به وجه قبلى وارد بود كه قبلا كلمه جبرئيل ذكر نشده، به اين وجه وارد نيست، الا اينكه ظاهر سياق اين احتمال را بعيد مى سازد. چون از ظاهر سياق بر مى آيد كه مراد از رسالات، رسالاتى است كه رسول آن را حمل مى كند تا به مردم برساند. نه آنچه كه فرشته وحى حمل مى كند تا به رسول برساند. پس ضمير در «رَبّهِم» به رسولان بر مى گردد، نه به ملائكه.
علاوه براين، آيه شريفه اشاره به ملائكه دارد، و آنان را در تحت عنوان رصد ذكر كرده، و معلوم است كه عنوان «رصد»، غيرِ عنوان رسالت است. شأن «رصد» نگهبانى و حفظ است، نه رسالت.
بعضى ديگر گفته اند: معناى جمله اين است كه: تا محمّد «صلوات اللّه عليه» بداند كه رسولان قبل از وى، رسالات پروردگارشان را ابلاغ كردند.
و اين، وجه سخيفى است كه هيچ دليلى بر آن نيست. و از آن سخيف تر اين است كه بعضى گفته اند: معناى جمله اين است كه: تكذيب گرانِ رسولان بدانند كه رسولان، رسالات پروردگار خود را به ايشان ابلاغ كردند.
و در جمله «وَ أحَاطَ بِمَا لَدَيهِم»، ضمير جمع بنابر وجهى كه ما اختيار كرديم، به رسولان بر مى گردد، و ظاهرا اين جمله، متمم معناى حراست سابق الذكر است. پس جمله «مِن بَين يَدَيهِ» به نگهبانان بين رسول و مردم، و جمله «َو مِن خَلفِهِ» به نگهبانان بين رسول و خدا اشاره مى كند.
و جمله «وَ أحَاطَ بِمَا لَدَيهِم» به اين كه خداى تعالى احاطه علمى به دل و نفس رسول «صلى اللّه عليه و آله و سلم» دارد، اشاره مى كند. در نتيجه، آيه شريفه مى فهماند كه وحى خدا - از مصدر وحى گرفته تا نفس رسول و از رسول گرفته تا مردم - از هر گونه تغيير و تبديلى ايمن است.
ممكن هم هست مراد از جمله مورد بحث، تنها نفس رسول نباشد، بلكه هم آن را شامل باشد و هم مسير وحى را، و هم همه امورى را كه به نحوى با رسول و رسالت تعلق و ارتباط دارد. همچنان كه جمله بعدى كه مى فرمايد: «وَ أحصى كُلّ شَئ عَدَداً»، در صدد اين است كه عموميت علم خدا به اشيا را افاده كند. البته علم به عدد اشيا و تميز آن ها از يكديگر.
نکات سه آیه اخیر، در باره علم غیبِ خاصّ خدای تعالی
پس از آنچه در باره سه آيه اخير گذشت، چهار نكته به دست آمد:
اوّل اين كه: علم به غيب، بالأصاله و مستقلا خاص خداى تعالى است، به آن معنايى كه توضيح داديم. پس خداى تعالى به ذات خودش عالم به غيب است، و ديگران اگر علمى به غيب داشته باشند، به تعليم او دارند. با اين نكته كه از آيه استفاده كرديم، روشن مى شود كه هرجا خداى تعالى از انبيا حكايت كرده كه منكر علم غيب خود شده اند، منظور اين بوده كه بفهمانند ما رسولان، بالاصاله و مستقلا، علم به غيب نداريم. نه اين كه با وحى خدا هم، داناى به غيب نمى شويم. مانند آن جا كه فرموده: «قُل لا أقُولُ لَكُم عِندِى خَزَائِنُ اللّه وَ لا أعلَمُ الغَيبَ». و آن جا كه فرموده: «وَ لَو كُنتُ أعلَمُ الغَيبَ لَاستَكثَرتُ مِنَ الخَير». و آن جا كه فرموده: «قُل مَا كُنتُ بِدعاً مِنَ الرُّسُل وَ مَا أدرِى مَا يُفعَلُ بِى وَ لا بِكُم إن أتّبِعُ إلّا مَا يُوحى إلىّ».
دوم اين كه: بعد از آن كه عموميت جمله «فَلا يُظهِرَ عَلى غَيبِهِ أحداً» به وسيله جمله «إلّا مَن ارتَضى مِن رَسُول» شكسته شد، به صورت عام مخصص در آمده كه مى تواند باز هم تخصيص بخورد. همچنان كه در مورد بحث درباره انبيا تخصيص خورده. چون آيات قرآنى دلالت دارد بر اين كه بر آن حضرت وحى مى شود. مثلا فرموده: «إنّا أوحَينَا إلَيكَ كَمَا أوحَينَا إلى نُوحٍ وَ النّبِييّن مِن بَعدِهِ»، و نيز دلالت دارد بر اين كه وحى، يكى از مصاديق غيب است.
بنابراين، يك پيغمبر دسترسى به غيب دارد، همچنان كه رسول دارد. البته اين در صورتى است كه مراد از رسول در جملۀ «إلّا مَنِ ارتَضى مِن رَسُول» مقامى مقابل مقام نبوت باشد. و اما اگر منظور مطلق كسانى باشد كه از ناحيه خدا به سوى خلق گسيل مى شوند، «نبى» هم از همان كسان است. همچنان كه آيه زير بر اين معنا شهادت مى دهد: «وَ مَا أرسَلنَا مِن قَبلِكَ مِن رَسُولٍ وَ لا نَبِىّ...»، چون نبى را هم ارسال شده مى داند، و آيه «وَ مَا أرسَلنَا فِى قَريَةٍ مِن نَبِىّ». پس «نبى» هم مانند «رسول»، جزو استثنا شدگان از عموم نفى است، بدون اين كه عموم مذكور، نيازمند به تخصيص جديدى بشود.
و همچنين در مورد «امام» به آن معنايى كه قرآن كلمۀ امام را در آن استعمال مى كند، چون خداى تعالى امام را به صفت صبر و يقين توصيف كرده، مثلا مى فرمايد: «وَ جَعَلنَا مِنهُم أئمةً يَهدُونَ بِأمرِنَا لَمّا صَبَرُوا وَ كَانُوا بِآيَاتِنا يُوقِنُون»، و نيز امامان را چنين توصيف كرده كه: پرده و حجاب، از پيشِ رويشان برداشته شده. مثلا فرموده: «وَ كَذَلكَ نُرِىَ إبرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السّماوَاتِ وَ الأرضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ المُوقِنِين». و نيز فرموده: «كَلّا لَو تَعلَمُونَ عِلمَ اليَقِين لَتَرَوُنّ الجَحِيم». و ما در بعضى از مباحث سابق، در اين باره سخن گفتيم.
و اما ملائكه آنچه از وحى آسمان كه قبل از نزولش حمل مى كنند، و همچنين آنچه از عالم ملكوت مشاهده مى كنند، نسبت به خود آنان شهود است، نه غيب. هرچند كه براى ما غيب مى باشد. پس نمى توان ملائكه را مشمول استثنا دانست. علاوه بر اين، جمله «فَلا يُظهِرُ عَلى غَيبِهِ أحداً»، تنها شامل اهل دنيا مى شود كه در روى زمين زندگى مى كنند. و اگر بنا باشد از سكنۀ زمين تجاوز كنيم تا شامل ملائكه هم باشد، بايد مُردگان را هم - كه امور آخرت را كه به نص قرآن، «غيب اين عالَم» است، مشاهده مى كنند - مشمول استثنا بدانيم، و حال آن كه قطعا مشمول نيستند. براى اين كه اگر مُردگان هم مشمول باشند، ديگر حتى يك نفر هم در تحت عموم «فَلا يُظهِرُ عَلى غَيبِهِ أحداً» باقى نمى ماند.
چون هر انسان زمينى روزى از دنيا مى رود و غيب عالَم را مى بيند، و در روز قيامت كه «يَومٌ مَجمُوعٌ لَهُ النّاس»، و نيز «ذَلكَ يَومٌ مَشهُود» در باره اش فرموده، تمامى مردم يك جا مبعوث مى شوند، و غيب عالَم براى همه مشهود مى گردد. پس همان طور كه اموات مشمول استثنا نيستند، به خاطر اين كه عالَم اموات غير اين عالَم است، همچنين ملائكه هم مشمول نيستند، براى اين كه عالَمشان، غير اين عالَم است.
معصوم بودن پیامبران در گرفتن، حفظ و ابلاغ وحى
سوّم اين كه: جمله «فَإنّهُ يَسلُكُ مِن بَينِ يَدَيهِ وَ مِن خَلفِهِ... عَدَداً» دلالت دارد بر اين كه وحى الهى، از آن لحظه كه از مصدر وحى صادر مى شود، تا زمانى كه به مردم مى رسد و همچنين در طريق نزولش تا وقتى كه به شخص مورد وحى برسد، از هر دستبرد و تغييرى محفوظ است.
اما مصونيت آن از حين صدور تا وقتى كه به رسول برسد، اگر هيچ دليلى به جز جملۀ «مِن خَلفِهِ» بر آن نباشد، همين جمله كافى است. البته اين در صورتى است كه ضمير در آن، به رسول برگردد. و اما بنابر آن احتمال كه مرجع ضمير «غيب» باشد، دليل بر مدعاى ما مجموع دو جملۀ «مِن بَين يَدَيهِ وَ مِن خَلفِهِ» خواهد بود، وليكن در سابق كه اين احتمال را نقل كرديم، گفتيم اين احتمال ضعيف است.
و اما مصونيت وحى در آن حال كه رسول آن را از فرشته وحى دريافت مى كند، دليلش جملۀ «لِيَعلَمَ أن قَد أبلَغُوا رِسَالاتِ رَبّهِم» است، كه از آن مى فهميم رسول طورى وحى الهى را دريافت مى كند كه در گرفتنش، اشتباه رُخ نمى دهد و ذهنش آن را فراموش نمى كند و شيطان در دل او دست نمى اندازد.
در نتيجه، وحى خدا دچار تغيير و تبديل نمى گردد. و نيز در رساندن وحى به مردم نيز اين مصونيت هست، و شيطان در اين مرحله هم، كارى نمى تواند بكند. جمله مذكور بر همه اين مصونيت ها دلالت دارد. چون مى فرمايد: غرض از گماردن «رصد» اين است كه بداند انبيا رسالات پروردگار خود را رساندند. يعنى اين ابلاغ در خارج محقق شد و لازمۀ آن، مصونيت وحى در همه مراحل و رسيدن آن به مردم است. و اگر رسول در جهات سه گانۀ بالا (گرفتن و حفظ كردن و رساندن) مصونيت نداشته باشد،
غرض خداى تعالى حاصل نمى شود. و اين كاملا روشن است. و چون خداى تعالى براى حاصل شدن اين غرض، غير از مسأله سلوك رصد، طريقۀ ديگرى ذكر نكرده، مى فهميم كه وحى، آن زمان هم كه به دست رسول رسيده، به وسيله ملائكه حراست مى شود. همان طور كه در طريق رسيدنش به رسول به وسيله آنان حراست مى شد. و جمله «وَ أحَاطَ بِمَا لَدَيهِم» اين دلالت ها را تأييد مى كند.
و اما مصونيت وحى در مسيرش از ناحيه رسول تا رسيدنش به مردم، اگر دليلى به جز جملۀ «مِن بَينِ يَدَيهِ» نباشد، همين جمله كافى است. البته به شرطى كه جمله را به آن معنايى بگيريم كه ما ذكر كرديم. البته جمله «لِيَعلَمَ أن قَد أبلَغُوا رِسَالاتِ رَبّهِم» به آن تقريبى كه ما برايش كرديم، نيز بر اين معنا دلالت دارد.
از اين بيان، اين نتيجه عايد مى شود كه: «نبى» و «رسول» در گرفتن وحى از پروردگار و در حفظ آن و در رساندنش به مردم، مؤيّد به عصمت و محفوظ از خطا در هر سه جهت اند. براى اين كه گفتيم آيه شريفه دلالت دارد بر اين كه آنچه خدا از دين خودش بر مردم و از طريق رسالت و وحى نازل مى كند، مصون در همه مراحل است تا به دست مردم برسد. و يكى از آن مراحل، مرحلۀ گرفتن وحى و دوم مرحلۀ حفظ آن و سوم مرحلۀ تبليغ آن به مردم است.
و تبليغ رسالت به مردم، تنها به زبان نيست، بلكه تبليغ عملى هم تبليغ است. پس رسول بايد در مرحله عمل از هر معصيت و ارتكاب هر گناه و ترك واجب دينى معصوم باشد. چون اگر معصوم نباشد، نقيض و ضد دين را تبليغ كرده. پس پيغمبر از ارتكاب معصيت معصوم است، همچنان كه از خطاى در گرفتن وحى معصوم است، و همچنان كه از فراموش كردن آن و از خطاى زبانى در رساندنش به مردم معصوم است.
و ما در سابق اشاره كرديم كه نبوت هم، در اين كه دائر مدار وحى است، مثل رسالت است. پس «نبى» هم، در خصوصيت عصمت، مانند «رسول» است. و با اين بيان معلوم شد كه اصحاب وحى، چه «نبى» باشند و چه «رسول»، در گرفتن وحى و حفظ كردنش، و در رساندن آن به مردم، چه رساندن به زبان و چه به عمل، معصوم هستند.
عدم اختصاص علم غيب به پيامبران، به موردى خاص
چهارم اين كه: در آيه شريفه عموميت «فَلا يُظهِرُ عَلى غَيبِهِ أحداً» استثنا شد، به اين كه رسولان به غيب آگاه مى شوند. چيزى كه هست اين را هم مى فهماند كه رسولان در هر چيزى كه تحقق يافتن رسالتشان مشروط به آن باشد كه نسبت به آن علم غيب داشته باشند، اين علم را خواهند داشت. حال چه متن رسالتشان، از قبيل معارف اعتقادى و شرايع دين و قصص و عبرت ها و حكمت ها و مواعظ باشد، و چه اين كه نشانی هاى رسالتشان باشد و مردم با ديدن آن نشانه و آن معجزه، به صدق رسول در ادعاى رسالتش پى ببرند. همچنان كه در قرآن كريم از بعضى رسولان، نمونه هايى از اين قبيل حكايت كرده.
مثلا در باره صالح فرموده كه به قوم خود گفت: «تَمَتّعُوا فِى دَارِكُم ثَلاثَةَ أيّامٍ ذَلكَ وَعدٌ غَيرُ مَكذُوبٍ». و در باره عيسى فرموده كه به بنى اسرائيل فرمود: «وَ أُنَبّئُكُم بِمَا تَأكُلُونَ وَ مَا تَدّخِرُونَ فِى بُيُوتِكُم إنّ فِى ذَلكَ لَآيَةً لَكُم»، و نيز آياتى كه در باره وعده هاى رسولان آمده، و پيشگويی هايى كه در خود قرآن كريم آمده، همه اين ها، از موارد اظهار غيب است.
بحث روایی: رواياتى راجع به معنای «مساجد، از آنِ خداست»
در تفسير عياشى، از امام جواد «عليه السلام» روايت كرده كه: معتصم (خليفۀ عباسى)، از بُريدن دست سارق پرسش نمود، كه از كجا بايد دستش را قطع كنند؟ فرمود: بايد از آخرين بند انگشتان قطع كنند، و كفِ دست را باقى بگذارند. معتصم پرسيد: دليل بر اين معنا چيست؟ فرمود: كلام رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» است كه فرمود: سجده بايد بر هفت موضع بدن واقع شود: پيشانى و دو كفِ دست و دو سرِ زانو و دو انگشت پا. پس اگر دست دزد را از مچ و يا از آرنج قطع كنند، دستى باقى نمى ماند تا با آن سجده كند. خداى تعالى هم فرموده: «أنّ المَسَاجِدَ لله»، و منظورش از «مساجد»، همان عضوهاى هفتگانه اى است كه بر آن سجده مى شود. و معناى جمله «فَلا تَدعُوا مَعَ اللّه أحداً» هم، همين است كه چيزى كه خاصِّ خدا است، نبايد قطع شود (تا آخر حديث).
و در كافى، به سند خود، از حمّاد بن عيسى، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه در حديثى گفت: و سجده كرد امام صادق «عليه السلام» بر هشت استخوان. يعنى دو كفِ دست، و دو سرِ زانو، و دو انگشتِ ابهام پا، و پيشانى و بينى، و آنگاه فرمود: هفت موضع آن واجب است، و آن ها همان مواضعى است كه خداى تعالى، در كتابش آورده و فرموده: «وَ أنّ المَسَاجِدَ لله فَلا تَدعُوا مَعَ اللّه أحداً»، و آن عبارت است از: پيشانى و دو كفِ دست و دو سرِ زانو و دو ابهام پا، و اما نهادن بىنى بر خاك مستحب است.
و از كتاب خرائج و جرائح، از محمد بن فضل هاشمى، از حضرت رضا «عليه السلام» روايت شده كه آن جناب نظر كرد به ابن هذاب، و سپس فرمود: اگر به تو خبر دهم كه در همين روزها، يكى از ارحامت كشته مى شود، آيا تصديقم مى كنى؟ گفت: نه، براى اين كه كسى به جز خداى تعالى، غيب نمى داند.
فرمود: مگر اين خداى تعالى نيست كه مى فرمايد: «عَالِمُ الغَيبِ فَلا يُظهِرُ عَلى غَيبِهِ أحداً إلّا مَنِ ارتَضى مِن رَسُولٍ». پس رسول اللّه «صلى اللّه عليه و آله و سلم» كه مرضىِّ نزد خدا است، غيب مى داند. ما هم ورثۀ همان رسولى هستيم كه خدا او را به هر مقدار از غيب خود خواسته، آگاه كرده. پس ما هم مى دانيم آنچه شده و آنچه كه تا روز قيامت خواهد شد.
مولف: روايات در اين باب از حدّ شمار بيرون است، و مدلول آن ها اين است كه: رسول اللّه «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، علم غيب را از راه وحى از خداى تعالى گرفته، و امامان «عليهم السلام» از آن جناب به ارث گرفته اند.
آيات ۱ - ۱۹، سوره مزمّل
- سوره «مزمّل»، مكّى است و بيست آيه دارد
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ *
يَا أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ(۱)
قُمِ الَّيْلَ إِلا قَلِيلاً(۲)
نِصفَهُ أَوِ انقُص مِنْهُ قَلِيلاً(۳)
أَوْ زِدْ عَلَيْهِ وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِيلاً(۴)
إِنَّا سنُلْقِى عَلَيْك قَوْلاً ثَقِيلاً(۵)
إِنَّ نَاشِئَةَ الَّيْلِ هِىَ أَشدُّ وَطئاً وَ أَقْوَمُ قِيلاً(۶)
إِنَّ لَك فى النهَارِ سَبْحاً طوِيلاً(۷)
وَ اذْكُرِ اسمَ رَبِّك وَ تَبَتَّلْ إِلَيْهِ تَبْتِيلاً(۸)
رَبُّ المَْشرِقِ وَ المَْغْرِبِ لا إِلَهَ إِلا هُوَ فَاتخِذْهُ وَكِيلاً(۹)
وَ اصبرْ عَلى مَا يَقُولُونَ وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمِيلاً(۱۰)
وَ ذَرْنى وَ المُْكَذِّبِينَ أُولى النَّعْمَةِ وَ مَهِّلْهُمْ قَلِيلاً(۱۱)
إِنَّ لَدَيْنَا أَنكالاً وَ جَحِيماً(۱۲)
وَ طعَاماً ذَا غُصةٍ وَ عَذَاباً أَلِيماً(۱۳)
يَوْمَ تَرْجُفُ الاَرْض وَ الجِْبَالُ وَ كانَتِ الجِْبَالُ كَثِيباً مَّهِيلاً(۱۴)
إِنَّا أَرْسلْنَا إِلَيْكُمْ رَسولاً شاهِداً عَلَيْكُمْ كَمَا أَرْسلْنَا إِلى فِرْعَوْنَ رَسُولاً(۱۵)
فَعَصى فِرْعَوْنُ الرَّسُولَ فَأَخَذْنَاهُ أَخْذاً وَبِيلاً(۱۶)
فَكَيْف تَتَّقُونَ إِن كَفَرْتمْ يَوْماً يَجْعَلُ الْوِلْدَانَ شِيباً(۱۷)
السمَاءُ مُنفَطِرُ بِهِ كانَ وَعْدُهُ مَفْعُولاً(۱۸)
إِنَّ هَذِهِ تَذْكرَةٌ فَمَن شاءَ اتخَذَ إِلى رَبِّهِ سبِيلاً(۱۹)
به نام خداوند بخشايشگر و مهربان.
هان! اى جامه به خود پيچيده! (۱).
پاره اى از شب، به جز اندكى از آن را برخيز و زنده بدار (۲).
يا نصف آن را و يا كمى كمتر از نصف را (۳).
و يا اندكى بر نصف بيفزا و قرآن را شمرده شمرده بخوان (۴).
آماده باش كه به زودى كلامى سنگين بر تو نازل مى كنيم (۵).
(كلامى كه قبلا بايد خود را براى تحملش آماده كرده باشى) و بهترين وسيله براى صفاى نفس و سخن گفتن با حضور قلب هنگام شب است، كه خدا آن را پديد آورده (۶).
چون تو در روز، دوندگى و مشاغل بسيار دارى (۷).
و ذكر خدا را بگو و دست حاجت به سويش دراز كن (۸ ).
همان پروردگار مشرق ها و مغرب هاى عالَم كه بجز او معبودى نيست، پس او را وكيل خود بگير(۹).
و در برابر زخم زبان هاى مشركان صبر كن، و اگر هم قهر مى كنى، قهرى ملايم و خوشايند و سازنده بكن (۱۰).
و اما تكذيب گران كه بجز داشتن نعمت من، انگيزه اى براى تكذيب آيات من ندارند، امرشان را به خود من واگذار كن و اندكى مهلتشان ده (۱۱).
كه نزد ما انواع شكنجه ها و در آخر عذاب دوزخ هست (۱۲).
و طعامى گلوگير و عذابى دردناك است (۱۳).
در روزى كه زمين و كوه ها به لرزه در آيند و كوه ها، چون تلى از ماسه شوند (۱۴).
هان اى انسان ها! ما رسولى به سوى شما گسيل داشتيم كه شاهد بر شما نيز هست، همان طور كه رسولى به سوى فرعون فرستاديم (۱۵).
ولى فرعون از اطاعتش سر برتافت، پس او را به عذابى سخت بگرفتيم (۱۶).
شما اگر كفر بورزيد، چگونه مى توانيد از عذاب قيامت خود را كنار بكشيد، روزى كه كودكان را پير مى كند (۱۷).
و آسمان به وسيله تحول آن روز شكافته مى شود و وعده خدا شدنى است (۱۸).
و اين محققا تذكر است، پس اگر كسى خواست، مى تواند راهى به سوى پروردگارش اتخاذ كند (۱۹).
اين سوره رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» را امر مى كند به اين كه نماز شب بخواند، تا به اين وسيله آماده و مستعد گرفتن مسؤوليتى گردد كه به زودى به او محول مى شود، و آن قرآنى است كه به وى وحى خواهد شد. و دستورش مى دهد در برابر حرف هاى بيهوده اى كه دشمنان مى زنند، و شاعر و كاهن يا ديوانه اش مى خوانند، صبر كند، و به نحوى پسنديده از آنان كناره گيرى نمايد.
و در اين آيات، تهديد و انذارى هم به كفار شده، و حكم صبر را به همه مؤمنان تعميم داده، در آخر تخفيفى را كه براى رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» و مؤمنان قائل شده، ذكر مى كند.
و اين سوره، از نخستين سوره هايى است كه در اول بعثت نازل شده . حتى بعضى گفته اند: دومين يا سومين سوره اى است كه بر قلب مقدس نبى اكرم «صلى اللّه عليه و آله و سلم» نازل شده است.
مفاد خطاب «يا أيّها المزّمّل»
«يَا أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ»:
كلمه «مُزّمّل» - با تشديد زاء و تشديد ميم - در اصل «مُتزمّل» بوده، اسم فاعل از باب تفعّل (تزمّل) است، و معنايش لفافه به خود پيچيده است. كسى كه جامه يا چيزى به خود مى پيچد، تا بخوابد يا مثلا سرما را دفع كند، آن را «مُزّمّل» مى گويند. و از ظاهر اين جمله بر مى آيد، در آن ساعتى كه اين سوره نازل مى شده، آن جناب جامه اى را به خود پيچيده بوده، از اين جهت به «مُزّمل» مورد خطاب قرار گرفته.
اين را بدان جهت گفتيم كه كسانى خيال نكنند اين خطاب جنبه توبيخ و يا تحسين دارد. بله ممكن است از سياق آيات استفاده شود كه گويا آن جناب، در مقابل دعوتش مورد استهزا و اذيت قرار گرفته، و براى خاطر خدا اندوهناك شده، و براى دفع غم و اندوه خود، جامه اى به خود پيچيده، تا لحظه اى استراحت كند.
در اين هنگام، خطاب شده كه: اى جامه به خود پيچيده! بر خيز، نماز شب بخوان و در برابر آنچه به تو مى گويند صبر كن! همان طور كه به عموم مسلمانان سفارش كرده: براى مقاوم شدن در برابر ناملايمات، از صبر و نماز كمك بخواهند: «إستَعِينُوا بِالصّبرِ وَ الصّلوة». با اين دستور به آن جناب فهمانده كه بايد خود را در مقابل اندوه هاى بزرگتر و مصائب تلخ، به وسيله نماز و صبر مقاوم سازد، نه به وسيله پيچيدن جامه و خوابيدن.
بعضى آيه را چنين معنا كرده اند: اى كسى كه با مشقت و دشوارى نبوت مُتزمّل شده اى، يعنى متحمل دشواری هاى اين مقام گشته اى. وليكن از جهت لفظ، هيچ دليلى در آيه بر اين معنا نيست.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |