تفسیر:المیزان جلد۱۹ بخش۳۵
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
تهديد يهوديان به مرگى كه از آمدنش كراهت دارند
«قُلْ إِنَّ الْمَوْت الَّذِى تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلَاقِيكُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلى عَالِمِ الْغَيْبِ وَ الشهَادَةِ فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ»:
حرف فاء كه در ابتداى جمله «فَإنّهُ مُلاقِيكُم» در آمده، به جمله معناى جواب شرط مى دهد، و در آن يهوديان را تهديد به آمدن مرگى مى كند كه از آمدنش كراهت دارند. براى اين كه از آن مى ترسند كه به وبال اعمال زشتشان گرفتار شوند. مى فرمايد: مرگ به زودى آنان را ديدار مى كند، چه بخواهند و چه نخواهند، آنگاه به سوى پروردگارشان كه با ستمكاری ها و دشمنى ها، از زىّ بندگى اش خارج شده بودند، بر مى گردند، و او به حقيقت اعمال آنان آگاه است،
چه اعمال ظاهری شان، و چه پنهانی شان. براى اين كه او عالِم به غيب و شهادت است، و به زودى، ايشان را به حقيقت اعمالشان و آثار سوء آن - كه همان انواع عذاب هاست - خبر خواهد داد.
بنابراين، در آيه شريفه، نخست به ايشان اعلام مى كند كه فرار از مرگ خطایى است كه مرتكب مى شوند. براى اين كه مرگ به زودى ايشان را در مى يابد.
و ثانيا اعلام مى دارد كه اگر از مرگ كراهت دارند، براى اين است كه از لقاء اللّه كراهت دارند، و اين هم، خطاى دومى است از ايشان. چون خواه ناخواه، به سوى خدا برمى گردند، و خدا به حساب اعمالشان مى رسد و سزاى بدى هايشان را مى دهد.
و ثالثا اعلام مى دارد كه هيچ يك از اعمالشان بر خدا پوشيده نيست. چه اعمال ظاهری شان و چه پنهانى، و مكر و نيرنگشان، جز به خودشان بر نمى گردد. چون او عالِم به غيب و شهادت است.
پس در آيه شريفه، چند اشاره هست: اول اشاره اى است به اين كه مرگ حق است و حتمى است. همچنان كه در جاى ديگر فرموده: «كُلُّ نَفسٍ ذَائِقَةُ المَوت»، و باز فرموده: «نَحنُ قَدّرنَا بَينَكُمُ المَوتَ وَ مَا نَحنُ بِمَسبُوقِين».
دوم اشاره مى كند به اين كه برگشت به سوى خدا، براى پس دادن حساب اعمال، حق است و در آن شكى نيست.
و سوم اشاره دارد به اين كه: به زودى به حقيقت اعمالى كه كرده اند، واقف گشته، تمامى اعمالشان، بدون كم و كاست، به ايشان بر مى گردد.
و چهارم اشاره دارد به اين كه: چيزى از اعمال آنان بر خداى تعالى پوشيده نيست. و به خاطر اين كه به اين معنا اشاره كرده باشد، جملۀ «عَالِم الغَيبِ وَ الشّهَادَة» را به جاى كلمۀ «اللّه» آورد، و گرنه مى توانست بفرمايد: «ثُمّ تُرَدُّونَ إلى اللّه فَيُنَبّئُكُم ...».
بحث روایتی: (رواياتى در ذيل آیات سوره جمعه)
در تفسير قمى، در ذيل آيه «هُوَ الّذِى بَعَثَ فِى الأميّين رَسُولاً مِنهُم» از پدرش، از ابن ابى عمير، از معاوية بن عمار، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه در ذيل آيه فرموده:
مردم عرب مشرك باسواد بودند، وليكن كتابى آسمانى از ناحيه خدا، و پيغمبرى كه به سويشان مبعوث شده باشد، نداشتند؛ و بدين جهت، خدا آنان را «أُمّى خواند.
و نيز در همان كتاب، در ذيل جملۀ «وَ آخَرِينَ مِنهُم لَمّا يَلحَقُوا بِهِم» فرموده: كسانى كه بعد از اهل مكّه داخل در اسلام شدند.
و در مجمع البيان مى گويد: روايت شده كه پيغمبر اين آيه را قرائت مى كرد. شخصى پرسيد: اين ها، چه كسانى هستند كه بعد از ما اسلام مى آورند. رسول خدا «صلّى الله عليه و آله و سلّم» دست بر شانه سلمان گذاشت و فرمود: اگر ايمان در ثُريّا باشد، مردانى از نژاد اين مرد، آن را به دست مى آورند.
مؤلّف: اين روايت را سيوطى هم، در الدرّ المنثور، از تعدادى از كتب حديث نقل كرده كه از آن جمله است صحيح بخارى، و مسلم و ترمذى، و نسائى، كه همگى از ابى هريره، از رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، آن را نقل كرده اند. و در روايت نامبردگان آمده: دست خود را بر سرِ سلمان فارسى نهاد، و فرمود: به آن خدايى كه جانم به دست اوست، اگر علم در ثُريّا باشد، مردانى از اين نژاد به آن دست مى يابند.
و نيز از سعيد بن منصور و ابن مردويه، از قيس بن سعد بن عباده روايت شده كه گفت: رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» فرمود: اگر ايمان در ثُريّا باشد، مردانى از اهل فارس آن را به دست مى آورند.
و در تفسير قمى، در ذيل آيه «مَثَلُ الّذِينَ حُمّلُوا التَوراة ثُمّ لَم يَحمِلُوهَا كَمَثَلِ الحِمَار» مى گويد: حمار، كتاب ها را حمل مى كند، ولى نمى داند كه در آن كتاب ها چيست و به دستورات آن كتاب ها عمل نمى كند. همچنين بنى اسرائيل كه تورات بر آنان حمل شد، ولى مثل حمار آن را حمل كردند، نه فهميدند كه در آن چيست، و نه عمل كردند.
و در الدرّ المنثور است كه ابن ابى شيبه، و طبرانى از ابن عباس روايت كرده كه گفت: رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» فرمود: كسى كه روز جمعه در حالى كه امام مشغول خواندن خطبه است، سخن بگويد، مانند الاغى است، كه كتاب ها را به دوش مى كشد. و حتى آن هم كه به وى مى گويد: ساكت باش، جمعه اش، جمعه نيست.
مؤلّف: در اين روايت، بيان قبلى ما - كه در وجه اتصال اين آيه به ما قبل داشتيم - تأييد شده است.
و در تفسير قمى، در ذيل آيه «قُل يَا أيُّهَا الّذِينَ هَادُوا» آمده كه در تورات نوشته شده بود: اولياى خدا همواره آرزوى مرگ دارند.
و در كافى، به سند خود از عبداللّه بن سنان، از امام صادق «عليه السلام» روايت آورده كه فرمود: مردى نزد ابوذر آمد و گفت: اى اباذر، چرا ما از مرگ بدمان مى آيد؟ فرمود: براى اين كه شما دنيا را آباد و آخرت را خراب كرده ايد، و لذا از انتقال از خانۀ آباد به خانۀ خراب بدتان مى آيد.
گفتاری در این که منظور از تعلیم حکمت، چیست؟
انسان در زندگى محدودى كه دارد و سرگرم آبادى آن است، چاره اى ندارد جز اين كه در آنچه مى خواهد و آنچه نمى خواهد، تابع سنتى باشد و حركات و سكنات و تمامى مساعى خود را، بر طبق آن سنّت تنظيم نمايد.
چيزى كه هست، اين سنّت در اين كه چه نوع سنتى باشد، بستگى به رأى و نظريه انسان، درباره حقيقت عالَم و حقيقت خودش دارد، و خلاصه بستگى به جهان بينى و انسان بينى، و رابطه ميان انسان و جهان دارد. به شهادت اين كه مى بينيم اختلافى كه امّت ها و اقوام در جان بينى و نفس بينى دارند، باعث شده كه سنت هايشان هم مختلف شود.
آرى، كسى كه براى ماوراى عالَم ماده وجودى قائل نيست، و هستى را منحصر در همين عالَم ماده مى داند، و پيدايش عالَم هستى را مستند به اتفاق و تصادف مى بيند، و انسان را موجودى مى پندارد مادى محض، كه هستى اش در فاصله بين تولد و مرگ خلاصه مى شود، و براى خود سعادتى به جز سعادت مادى، و در اعمالش هدفى به جز رسيدن به مزاياى مادى - از قبيل مال و اولاد و جاه و امثال آن - دنبال نمى كند، و به جز لذّت گيرى از متاع دنيا و رسيدن به لذائذ مادى و يا لذائذى كه منتهى به ماديّات مى شود، آرزويى ندارد، و معتقد است كه مهلتش در اين كامرانى تا مدتى است كه در اين دنيا زندگى مى كند،
و بعد از مُردن، همه تمام مى شود. چنين كسى و چنين قومى، سنّتى كه به حكم اجبار پيروى مى كند، غير از آن سنّتى است كه يك انسان و يا يك قوم معتقد به مبدأ و معاد پيروى مى كند.
كسى كه معتقد است پيدايش و بقاى عالَم مستند به نيرويى مافوق عالَم و منزّه از ماده است، و يقين دارد كه در وراى اين خانه، خانه اى ديگر، و بعد از اين زندگى، زندگانى ديگرى هست. چنين كسى - و چنين قومى - در آنچه مى كند، سعادت هر دو نشئه را در نظر مى گيرد، و به همين جهت صورت اعمال این گونه مردم و هدف هايى كه دنبال مى كنند و آرایى كه دارند، با دسته اول مختلف است.
و چون بينش ها مختلف است، سنّت ها هم مختلف مى شود. مردمى كه بت پرست اند، چه آن ها كه برهمایى اند و چه آن ها كه بودایى اند، به خاطر اين كه معتقد به معاد نيستند، سنتى دارند. و اهل كتاب، چه آن ها كه مجوسى و يا كليمى و يا مسيحى و يا مسلمانند، براى خود سنّتى دارند كه مخالف با سنت ديگران است.
و كوتاه سخن اين كه: در ميان اقوام مزبور، آن ها كه اهل ملت و دين آسمانى اند و به معاد معتقدند، به خاطر اين كه براى خود حياتى جاويد و ابدى قائل اند، در اتخاذ سنّت، آرایى كه مناسب با اين حيات باشد، اتخاذ مى كنند. آن ها ادعا مى كنند كه بر هر انسانى لازم است كه وسيلۀ زندگى عالَم بقاء را فراهم نموده، خود را براى توجه به پروردگارش مهيا سازد، و در اشتغال به كار زندگى دنيايى كه فانى است، زياده روى نكند. و اما كسانى كه ملت و دينى ندارند و تنها در برابر ماديّات خضوع دارند، رفتارى غير از اين دارند. و همۀ اين ها كه گفته شد، جاى ترديد نيست.
چيزى كه هست، انسان از آن جايى كه به حسب طبع مادى اش، رهين ماده و همه زد و بندش در اسباب ظاهرى مادى است، يا اسباب را به كار مى زند و يا از آن اسباب متأثّر و منفعل مى شود، و هميشه اين سبب، او را به دامن آن سبب پرتاب، و آن به دامن اين متوسلش مى كند، و هيچ وقت از آن ها فراغت ندارد. لذا به خيالش چنين مى رسد كه حيات دنياى فانى اصالت دارد، و دنيا و مقاصد و مزايايى كه به زندگى دنيا مربوط مى شود، هدف نهایى و غرض اقصاى از وجود اوست، و بايد براى به دست آوردن سعادت آن زندگى تلاش كند.
پس زندگى دنيا چنين حياتى است و آنچه در دست اهل دنيا از ذخيره، نعمت، آرزو، نيرو، و عزّت هست، حقيقتش همين است كه گفتيم، و آنچه را كه فقر، عذاب، محروميت، ضعف، ذلّت، مصيبت و خسران مى نامند، نيز چنين چيزهايى است.
و كوتاه سخن اين كه: آنچه از خير عاجل و يا نفع فانى در دنيا هست، به نظر اهل دنيا خير مطلق و نفع مطلق جلوه مى كند، و آنچه را كه دوست نمى دارد، شر و ضرر مى پندارد.
مردم دنيا كه چنين وضعى دارند، آن دسته از آنان كه اهل ملت و كتاب نيستند، عمرى را با همين پندارهاى خلاف واقع به سر مى برند، و از ماوراى اين زندگى خبرى ندارند. ولى آن هايى كه اهل ملت و كتابند، اگر هم بر طبق دسته اول عمل كنند، اعتراف دارند كه حقيقت خلاف آن است، و هميشه بين قول و فعلشان، ناهماهنگى هست. همچنان كه خداى تعالى در اين باره فرمود: «كُلّمَا أضَاءَ لَهُم مَشَوا فِيهِ وَ إذَا أظلَمَ عَلَيهِم قَامُوا».
دعوت اسلام، مردم را به پیروی از «فطرت» و «دین حق»
حال ببينيم در اين ميان اسلام به چه چيز دعوت مى كند؟ اسلام بشر را دعوت مى كند به چراغى كه فروكش شدن برايش نيست و آن، عقايد و دستور العمل هايى است كه از فطرت خود بشر سرچشمه مى گيرد. همچنان كه فرموده: «فَأقِم وَجهَكَ لِلدّينَ حَنِيفاً فِطرَتَ اللّه الّتى فَطَرَ النّاسَ عَلَيهَا لا تَبدِيلَ لِخَلقِ اللّه ذَلكَ الدّينُ القَيّم».
اين وضع دعوت اسلام است. از سوى ديگر ببينيم فطرت به چه دعوت مى كند؟ به طور قطع، فطرت در مرحله علم و اعتقاد دعوت نمى كند، مگر به علم و عملى كه با وضعش سازگار باشد، و كمال واقعى و سعادت حقيقى اش را تأمين نمايد. پس از اعتقادات اصولى مربوط به مبدأ و معاد، و نيز از آراء و عقائد فرعى، به علوم و آرایى هدايت مى كند كه به سعادت انسان منتهى شود، و همچنين به اعمالى دستور مى دهد كه باز در سعادت او دخالت داشته باشد.
و به همين جهت خداى تعالى، اين دين را كه اساسش فطرت است، در آياتى از كلامش «دين حق» خوانده، از آن جمله فرموده: «هُوَ الّذِى أرسَلَ رَسُولَهُ بِالهُدى وَ دِينِ الحَقّ». و نيز درباره قرآن - كه متضمن دعوت دين است - فرموده: «يَهدِى إلَى الحَقّ». و حق، عبارت از رأى و اعتقادى كه ملازم با رشد بدون غىّ، و مطابق با واقع باشد، و اين همان حكمت است. چون حكمت عبارت است از: رأى و عقيده اى كه در صدقش محكم باشد،
و كذبى مخلوط به آن نباشد، و نفعش هم محكم باشد. يعنى ضررى در دنبال نداشته باشد. و خداى تعالى، در آيه زير به همين معنا اشاره نموده، مى فرمايد: «وَ أنزَل اللهُ عَلَيكَ الكِتَابَ وَ الحِكمَة». و نيز در وصف كتاب خود - كه بر آن جناب نازل كرده - مى فرمايد: «وَ القُرآنِ الحَكِيم». و نيز رسول گرامى خود را در چند جا از كلام مجيدش، معلّم حكمت خوانده. از آن جمله فرموده: «وَ يُعَلّمُهُمُ الكِتَابَ وَ الحِكمَة».
بنابراين، پس تعليم قرآنى كه رسول «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» متصدى آن و بيانگر آيات آن است، تعليم حكمت است و كارش اين است كه براى مردم بيان كند كه در ميان همه اصول عقائدى كه در فهم مردم و در دل مردم از تصور عالَم وجود و حقيقت انسان كه جزیى از عالَم است، رخنه كرده، كدامش حق و كدامش خرافى و باطل است. و نيز در سنّت هاى عملى كه مردم به آن معتقدند، و از آن اصول عقاید منشأ مى گيرد، و عنوان آن غايات و مقاصد است، كدامش حق و كدام باطل و خرافى است.
مثلا بعضى از مردم - كه همان منكرين اديان اند - معتقدند كه حيات مادّی شان اصالت دارد، و هدف نهایى است. حتى بعضى از آنان گفته اند: «مَا هِىَ إلّا حَيوتُنَا الدُّنيَا»، ولى قرآن متوجهشان مى كند به اين كه: «وَ مَا هذِهِ الحَيَاةِ الدُّنيَا إلّا لَهوٌ وَ لَعِبٌ وَ إنّ الدّارَ الآخِرَةَ لَهِىَ الحَيَوان». و نيز مردم معتقدند كه اسباب حاكم در دنيا، تنها حيات و موت، صحت و مرض، غنى و فقر، نعمت و نقمت، و رزق و محروميت است و مى گويند: «بَل مَكرُ اللّيلِ وَ النّهَارِ»، و قرآن متذكرشان مى كند به اين كه: «ألا لَهُ الخَلقُ وَ الأمرُ»، و نيز مى فرمايد: «إنِ الحُكمُ إلّا للّه»، و از اين قبيل آيات راجع به حكم و تدبير.
و نيز يك عده معتقدند كه خودشان در مشيّت و خواست مستقل اند و هرچه بخواهند مى كنند، ولى قرآن تخطئه شان كرده، مى فرمايد: «وَ مَا تَشَاؤُنَ إلّا أن يَشَاءَ اللّه»، و يا معتقدند به اين كه اطاعت و معصيت و هدايت كردن و هدايت شدن به دست انسان هاست، ولى خداى تعالى هشدارشان مى دهد به اين كه: «إنّك لا تَهدِى مَن أحبَبتَ وَ لكِنّ اللّه يَهدِى مَن يَشَاء».
باز جمعى معتقدند كه نيرويشان از خودشان است، و خداى تعالى آن را انكار نموده، مى فرمايد: «أنّ القُوّةَ لله جَمِيعاً»، و يا معتقدند به اين كه عزتشان تنها با داشتن مال و فرزندان و ياوران حاصل مى شود، و قرآن بر خلاف اين پندار حكم مى كند و مى فرمايد: «أيَبتَغُونَ عِندَهُمُ العِزّة فَإنّ العِزّةَ لله جَمِيعاً»، و نيز مى فرمايد: «وَ للّه العِزّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلمُؤمِنينَ».
و نيز جمعى كه همان دسته اول و منكرين اديان اند، معتقدند كه كشته شدن در راه خدا مرگ و نابودى است، ولى قرآن آن را حيات دانسته مى فرمايد: «وَ لا تَقُولُوا لِمَن يُقتَلُ فِى سَبِيلِ اللّه أموَاتٌ بَل أحيَاءٌ وَلكِن لا تَشعُرُون».
و معارفى ديگر از اين قبيل - كه منكران اديان و دنياپرستان درباره آن ها آراء و عقایدى دارند، و قرآن تخطئه شان نموده - به سوى معارفى ديگر دعوتشان مى كند، و رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» در آيه شريفه «أُدعُ إلى سَبِيلِ رَبّكَ بِالحِكمَة وَ المَوعِظَة الحَسَنَة» مأمور دعوت به آن شده است. و اين معارف كه نمونه اى از آن ذكر شد، معارف و علوم بسيار زيادى است كه زندگى دنيا خلاف آن را در ذهن تصوير مى كند، و همان خلاف را آن چنان آرايش مى دهد كه صاحب ذهن، آن را حقيقت مى پندارد، و خداى تعالى در كتاب مجيدش و رسول خدا، به امر خدا، در تعليمش مؤمنان را هشدار داده،
دستور مى دهد كه مؤمنان، يكديگر را به آنچه حقيقت سفارش كنند، همچنان كه فرموده: «إنّ الإنسَانَ لَفِى خُسرٍ إلّا الّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحَاتِ وَ تَوَاصَوا بِالحَقّ»، و نيز فرموده: «يُؤتِى الحِكمَة مَن يَشَاءُ وَ مَن يُؤتَ الحِكمَةَ فَقَد أُوتِىَ خَيراً كَثيِراً وَ مَا يَذّكَرُ إلّا أولُوا الألبَاب».
پس قرآن، در حقيقت مى خواهد انسان را در قالبى از علم و عمل بريزد كه قالبى جديد و ريخته گرى اش هم، طرزى جديد است. قرآن مى خواهد با اين ريخته گرى اش، انسانى بسازد داراى حياتى كه به دنبالش مرگ نيست و تا ابد پايدار است. و به همين معنا آيه زير اشاره نموده، مى فرمايد: «استَجِيبُوا لله وَ لِلرّسُولِ إذَا دَعَاكُم لِمَا يُحيِيكُم»، و نيز مى فرمايد: «أوَ مَن كَانَ مَيتاً فَأحيَينَاهُ وَ جَعَلنَا لَهُ نُوراً يَمشِى بِهِ فِى النّاسِ كَمَن مَثَلُهُ فِى الظُّلُمَاتِ لَيسَ بِخَارِجٍ مِنهَا».
و ما وجه حكمت و معناى آن را در هر آيه اى كه سخن از حكمت داشت، ذكر كرديم. البته به آن مقدارى كه كتاب مجال بحثش را داشت.
و از آنچه گذشت، معلوم شد اين كه بعضى گفته اند: تفسير قرآن، تلاوت آن است، و اما غور و كنجكاوى در معانى آيات قرآن، تأويل و ممنوع مى باشد، فاسد و سخنى بسيار دور از ذهن است.
آيات ۹ - ۱۱ سوره جمعه
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا نُودِى لِلصلَوةِ مِن يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسعَوْا إِلى ذِكْرِ اللَّهِ وَ ذَرُوا الْبَيْعَ ذَلِكُمْ خَيرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ(۹)
فَإِذَا قُضِيَتِ الصلَوةُ فَانتَشِرُوا فى الاَرْضِ وَ ابْتَغُوا مِن فَضلِ اللَّهِ وَ اذْكُرُوا اللَّهَ كَثِيراً لَّعَلَّكمْ تُفْلِحُونَ(۱۰)
وَ إِذَا رَأَوْا تجَارَةً أَوْ لهَْواً انفَضُّوا إِلَيهَا وَ تَرَكُوك قَائماً قُلْ مَا عِندَ اللَّهِ خَيرٌ مِّنَ اللَّهْوِ وَ مِنَ التِّجَارَةِ وَ اللَّهُ خَيرُ الرَّازِقِينَ(۱۱)
هان، اى كسانى كه ايمان آورديد! هنگامى كه در روز جمعه براى نماز جمعه اذان داده مى شود، به سوى ذكر خدا بشتابيد و داد و ستد را رها كنيد، اگر بفهميد براى شما بهتر است(۹).
و چون نماز به پايان رسيد، در زمين پراكنده شويد و از فضل خدا طلب كنيد و خدا را بسيار ياد كنيد، تا شايد رستگار گرديد(۱۰).
و چون در بين نماز از تجارت و لهوى با خبر مى شوند، به سوى آن متفرق گشته، تو را در حال خطبه سر پا رها مى كنند، بگو آنچه نزد خداست، از لهو و تجارت بهتر است و خدا بهترين رازقان است(۱۱).
اين آيات، وجوب نماز جمعه و حرمت معامله را در هنگام حضور نماز تأکید نموده، در ضمن كسانى را كه در حال خطبه نماز آن را رها نموده،
به دنبال لهو و تجارت مى روند، عتاب نموده، عملشان را عمل بسيار ناپسند مى داند.
دستورات مربوط به نماز جمعه و شتاب در انجام آن
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا إِذَا نُودِى لِلصلَوةِ مِن يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسعَوْا إِلى ذِكْرِ اللَّهِ وَ ذَرُوا الْبَيْعَ ...»:
منظور از نداء براى نماز جمعه، همان اذان ظهر روز جمعه است، همچنان كه در آيه «وَ إذا نَادَيتُم إلَى الصّلوةِ اتّخَذُوهَا هُزُواً»، نيز مراد همين است.
كلمۀ «جُمُعه» - به ضم حرف جيم و ميم، يا به ضم جيم و سكون ميم - به معناى يك روز از هفته است، كه عرب قديم آن را «يَومُ العروبة» مى گفته اند، و سپس آن را جمعه خوانده اند و اين نام، بيشتر مورد استعمال قرار گرفت. و منظور از «نماز روز جمعه»، همان نمازى است كه مخصوص روز جمعه تشريع شده. و منظور از «سعى به سوى ذكر خدا»، دويدن به سوى نماز جمعه است. و مراد از «ذكر خدا»، همان نماز است، همچنان كه در آيه: «وَ لَذِكرُ اللّه أكبَر» - به طورى كه گفته اند - مراد نماز است.
ولى بعضى گفته اند: منظور از «ذكر خدا» در خصوص آيه مورد بحث، خطبه هاى قبل از نماز است. و جملة «وَ ذَرُوا الَبيعَ»، امر به ترك بيع است، و به طورى كه از سياق بر مى آيد، در حقيقت نهى از هر عملى است كه انسان را از نماز باز بدارد. حال چه خريد و فروش باشد، و چه عملى ديگر. و اگر نهى را مخصوص به خريد و فروش كرد، از اين باب بوده كه خريد و فروش، روشن ترين مصداق اعمالى است كه آدمى را از نماز باز مى دارد.
و معناى آيه اين است كه: اى كسانى كه ايمان آورده ايد! وقتى در روز جمعه براى نماز جمعه اذان مى گويند، تندتر بدويد و براى رسيدن به نماز، از خريد و فروش و هر عملى كه شما را از نماز باز مى دارد، دست برداريد.
و جملۀ «ذَلِكُم خَيرٌ لَكُم إن كُنتُم تَعلَمُون»، تشويق و تحريك مسلمان ها به نماز و ترك بيعى است، كه بدان مأمور شده اند.
«فَإِذَا قُضِيَتِ الصلَوةُ فَانتَشِرُوا فى الاَرْضِ وَ ابْتَغُوا مِن فَضلِ اللَّهِ ...»:
منظور از «قَضاء صَلوة»، اقامه نماز جمعه و تمام شدن آن است. و مراد از «انتشار در ارض»، متفرق شدن مردم در زمين و مشغول شدن در كارهاى روزانه، براى به دست آوردن فضل خدا - يعنى رزق و روزى - است.
و اگر در ميان همه كارهاى روزانه فقط طلب رزق را نام برد، براى اين بود كه مقابل ترك بيع در آيه قبلى واقع شود. ليكن از آن جايى كه ما در آيه قبلى گفتيم كه منظور از ترك بيع همه كارهايى است كه آدمى را از نماز باز مى دارد، لاجرم بايد بگوييم منظور از طلب رزق هم، همۀ كارهايى است كه عطيّه خداى تعالى را در پى دارد. چه طلب رزق و چه عيادت مريض، و يا سعى در برآوردن حاجت مسلمان، و يا زيارت برادر دينى يا حضور در مجلس علم، و يا كارهايى ديگر از اين قبيل.
جملۀ «فَانتَشِرُوا فِى الأرض» امرى است كه بعد از نهى قرار گرفته، و از نظر ادبى و قواعد علم اصول، تنها جواز و اباحه را افاده مى كند. هرچند كه امر هميشه براى افادۀ وجوب است، و همچنين جملۀ «وَ ابتَغُوا» و جملۀ «وَ اذكُرُوا».
«وَ اذكُرُوا اللّهَ كَثِيراً لَعَلّكُم تُفلِحُون» - منظور از ذكر در اين جا اعم از ذكر زبانى و قلبى است. در نتيجه، شامل توجه باطنى به خدا نيز مى شود. و كلمۀ «فَلاح» به معناى نجات از هر نوع بدبختى و شقاء است كه در مورد آيه - با در نظر گرفتن مطالب قبلى، يعنى مسأله تزكيه و تعليم، و مطالب بعدى، يعنى توبيخ و عتاب شديد - منظور همان زكات و علم خواهد بود. چون وقتى انسان زياد به ياد خدا باشد، اين ياد خدا در نفس آدمى رسوخ مى كند، و در ذهن نقش مى بندد، و عوامل غفلت را از دل ريشه كن ساخته، باعث تقواى دينى مى شود كه خود مظنّۀ فلاح است. همچنان كه فرموده: «وَ اتّقُوا اللّهَ لَعَلّكُم تُفلِحُون».
«وَ إِذَا رَأَوْا تجَارَةً أَوْ لهَْواً انفَضوا إِلَيهَا وَ تَرَكُوك قَائماً ...»:
كلمۀ «انفضاض» كه مصدر «انفَضُّوا» است - به طورى كه راغب گفته - به معناى شكسته شدن چيزى، و متلاشى شدن اجزاى آن است، و در مورد آيه استعاره شده براى متفرق شدن مردم از محل نماز.
روايات وارده از ائمه اهل بيت «عليهم السلام» و از طرق اهل سنّت متفق اند در اين كه:
كاروانى از تجار وارد مدينه شد، و آن روز، روز جمعه بود، و مردم در نماز جمعه شركت كرده بودند. رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» مشغول خطبه نماز بود. كاروانيان به منظور اعلام آمدن خود، طبل و دائره كوبيدند. مردم داخل مسجد، نماز و رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» را رها نموده، به طرف كاروانيان متفرق شدند. اين آيه شريفه بدين مناسبت نازل شد. و بنابراين، منظور از «لهو»، همان استعمال طبل و دائره و ساير آلات طرب به منظور جمع شدن مردم است. و ضمير در «إليهَا» به تجارت بر مى گردد. چون مقصود اصلى مردم از متفرق شدن، همان رسيدن به تجارت بود، و طبل و دائره، وسيله اى براى تجارت بوده، نه مقصود اصلى.
بعضى از مفسّران گفته اند: ضمير «إلَيهَا» به كلمۀ «أحَدُهُما - يكى از لهو يا تجارت» كه در تقدير است، بر مى گردد. گويا فرموده: «انفَضُّوا إلَى اللّه و انفَضُّوا إلَى التّجَارَة». يعنى: يا به طرف سر و صداى طبل متفرق شدند، و يا به طرف تجارت. چون هر يك از اين دو عامل، سبب جداگانه اى بود براى متفرق شدن مردم.
و به همين جهت، در آيه شريفه با آوردن كلمۀ «أو»، بين آن دو ترديد انداخت، و نفرمود «تِجَارَةً وَ لَهواً»، و ضمير مذكور هم صلاحيت براى برگشتن به هر دو عامل را دارد. خواهى گفت: بايد ضمير با مرجعش از نظر مذكر و مؤنث بودن مطابق باشد، و كلمۀ «لهو» مذكر، و ضمير «إلَيهَا» مؤنث است. جواب مى گوييم: بله، قاعده همين است، ليكن كلمۀ «لهو»، چون در اصل مصدر است، لذا هم مى شود ضمير مذكر به آن برگردانيد و هم مؤنث.
و باز به همين جهت است كه «مَا عِندَ اللّه» را بهتر از هر دو دانسته، و فرموده: «خَيرٌ مِنَ اللّهوِ وَ مِنَ التّجَارَة» و آن دو را جدا جدا ذكر كرد و نفرموده: «خَيرٌ مِنَ اللّهوِ وَ التّجَارَة».
معناى آیه: «بگو آنچه نزد خداست، بهتر از لهو و تجارت است»
«قُل مَا عِندَ اللّه خَيرٌ مِنَ اللّهوِ وَ مِنَ التّجَارَة وَ اللّهُ خَيرُ الرّازِقِين» - در اين قسمت از آيه، به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلّم» امر مى كند كه مردم را به خطايى كه مرتكب شدند، متنبّه كند و بفهماند كه كارشان چقدر زشت بوده. و مراد از جملۀ «مَا عِندَ اللّه»، ثوابى است كه خداى تعالى در برابر شنيدن خطبه و موعظه در نماز جمعه عطا مى فرمايد.
و معناى جمله اين است كه: به ايشان بگو آنچه نزد خداست، از لهو و تجارت بهتر است. براى اين كه ثواب خداى تعالى، خير حقيقى و دائمى و بدون انقطاع است. و اما آنچه در لهو و تجارت اگر خير باشد، خيرى خيالى و غير دائمى و باطل است. و علاوه بر اين، چه بسا خشم خدا را در پى داشته باشد، همچنان كه «لهو» هميشه خشم خداى تعالى را در پى دارد.
بعضى از مفسّران گفته اند: كلمه «خَير» - كه در آيه استعمال شده - معناى افعل التفضيل را ندارد. (يعنى كلمه «خَير» به معناى «بهتر» نيست، بلكه به معناى «خوب» است)، همچنان كه در آيه «ءَأربَابٌ مُتِفَرّقُون خَيرٌ أم اللّه الوَاحِد القَهّار» اين چنين است، و اين گونه استعمال ها در مورد كلمه مذكور شايع است.
و در آيه شريفه كه مى فرمايد: «وَ إذَا رَأوا...»، التفاتى از خطاب «فَانتَشِرُوا - متفرق شويد» به غيبت «وَ إذَا رَأوا - و چون لهو و تجارتى مى بينند» به كار رفته، و نكتۀ آن، تأكيد مفاد سياق - يعنى آن عتاب و استهجانى كه در عمل آنان بود - است، و مى خواهد بفهماند اين مردم كه از شرافت و افتخار گوش دادن به سخنان شخصى چون خاتم انبيا اعراض مى كنند، قابليت آن را ندارند كه پروردگارشان روى سخن به ايشان بكند.
در جمله «قُل مَا عِندَ اللّه خَيرٌ» هم، اشاره اى به اين اعراض خدا هست. چون مى توانست خداى تعالى را گوينده قرار دهد و بفرمايد: «آنچه نزد ماست، بهتر است»؛ ولى به پيامبرش فرمود از قول او، به ايشان بگويد: «آنچه نزد خداست، بهتر است» و در همين مقدار هم به پيامبرش نفرمود: «قُل - به ايشان بگو»، تنها فرمود: «قُل»، همچنان كه اول آيه هم كه فرمود «وَ إذَا رَأوا»، ضمير آن را بدون داشتن مرجع آورد. چون قبلا نامى از ايشان نبرده بود، تا ضمير به ايشان برگرداند، بلكه به دلالت سياق اكتفا نمود، و همۀ اين ها شدت خشم و اعراض خداى تعالى را از ايشان مى رساند. و كلمۀ «خَيرُ الرّازِقِين» يكى از اسماى حُسناى خداست، نظير رازق، كه آن نيز نام اوست. و ما در سابق، درباره معناى رازقيت خداى تعالى بحث كرديم.
بحث روایتی: (رواياتى درباره نماز جمعه)
در كتاب فقيه روايت آمده كه: در مدينه، هر وقت مؤذّن در روز جمعه اذان مى گفت، شخصى ندا مى داد: ديگر خريد و فروش مكنيد، حرام است، براى اين كه حق تعالى فرموده: «يَا أيُّهَا الّذِينَ آمَنُوا إذَا نُودِىَ لِلصَّلوةِ مِن يَوم الجُمُعَة فَاسعَوا إلى ذِكرِ اللّه وَ ذَرُوا البَيعَ».
مؤلّف: اين روايت را، الدرّ المنثور هم از ابن ابى شيبه، عبد بن حميد، و ابن منذر، از ميمون بن مهران نقل كرده، و ترجمه عبارت روايت وى چنين است: در مدينه رسم چنين بود كه هرگاه مؤذّن اذان روز جمعه را مى گفت،
در بازارها ندا در مى دادند: «بيع حرام شد، بيع حرام شد».
و تفسير قمى، در ذيل جمله «فَاسعَوا إلى ذِكرِ اللّه» گفته: «سعى» به معناى سرعت در راه رفتن است، و در روايت ابى الجارود، از امام باقر «عليه السلام» آمده كه فرمود: وقتى گفته مى شود «فَاسعَوا»، معنايش این است كه برويد؛ و چون گفته مى شود «إسعَوا»، معنايش است كه براى فلان هدف عمل كنيد. و در آيه سوره جمعه، معنايش اين است كه: براى نماز جمعه، شارب (سبيل) خود را كوتاه كنيد، و موى زير بغل را زائل سازيد، ناخن بگيريد، غسل كنيد، بهترين و نظيف ترين جامه را بپوشيد، و خود را معطر سازيد. اين ها، سعى براى نماز جمعه است.
و سعى براى روز قيامت هم اين است كه: آدمى، خود را براى آن روز مهيا كند. همچنان كه فرموده: «وَ مَن أرَادَ الآخِرَةَ وَ سَعى لَهَا سَعيَهَا وَ هُوَ مُؤمِن».
مؤلّف: منظور امام «عليه السلام» اين است كه: كلمه «سعى» در همه جا به معناى دويدن نيست.
و در مجمع البيان مى گويد: اَنَس از رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» روايت كرده كه در ذيل جمله «فَإذَا قُضِيَتِ الصَّلوةُ فَانتَشِرُوا فِى الأرض ...» فرمود: منظور متفرق شدن براى كسب و كار و طلب دنيا نيست، بلكه منظور عيادت مريض و تشييع جنازه و زيارت برادر مؤمن است.
مؤلّف: اين روايت را سيوطى هم در الدرّ المنثور از ابن جرير، از اَنَس، از رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، و از ابن مردويه، از ابن عباس، از آن جناب نقل كرده.
و در همان كتاب، از امام صادق «عليه السلام» روايت آورده كه فرمود: نماز در روز جمعه، و انتشار در روز شنبه است.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |