تفسیر:المیزان جلد۱۹ بخش۳۳

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۴۲۵

مفهوم بشارت عيسى«ع»، به آمدن پيامبر اسلام بعد از خود

«وَ إِذْ قَالَ عِيسى ابْنُ مَرْيمَ يَا بَنى إِسرائيلَ إِنّى رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُم مُّصدِّقاً لِّمَا بَينَ يَدَىّ مِنَ التَّوْرَاةِ وَ مُبَشّرَا بِرَسولٍ يَأْتى مِن بَعْدِى اسمُهُ أَحْمَدُ»:

در آغاز كلام گفتيم كه اين آيه و آيه قبلى اش و سه آيه بعدش، در مقام اين است كه رسالت و نبوت رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» را - كه نزد مردم با ايمان مسلّم است - براى سايرين مسجّل سازد و بفهماند كه آن جناب را، با هدايت و دين حق فرستاده، تا بر همه اديان غلبه اش دهد، هرچند كه كافران از اهل كتاب را خوش نيايد. و نيز دينى كه او آورده، نورى ساطع از طرف خداى تعالى است، و مشركان مى خواهند آن را با دهن هايشان خاموش كنند، در حالى كه خدا نور خود را تمام مى كند، هرچند كه مشركان را خوش نيايد.

پس بر مؤمنان است كه او را با اين كه مى دانند فرستادۀ خدا به سويشان است، آزار ندهند، بلكه يارى اش كنند، و در راه پروردگارشان و براى احياى دين او و نشر كلمه توحيد، جهاد كنند.

از اين جا معلوم مى شود كه جملۀ «وَ إذ قَالَ عِيسَى بنُ مَريَمَ يَا بَنِى إسرَائِيل ...»، به منزله مقدمه و زمينه چينى است براى مطلب بعدى كه مى فرمايد: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، فرستاده اى است مبشّر كه عيسى «عليه السلام» به آمدنش بشارت داده، و او كسى است كه خداى تعالى، او را به هدايت و دين حق گسيل داشته، و دين او نورى است كه مردم با آن، راه سعادت را مى يابند.

و اين مطلبى كه قرآن كريم از عيسى «عليه السلام» حكايت كرده كه فرمود: «اى بنى اسرائيل من فرستادۀ خدا به سوى شمايم، و تورات را كه قبل از من نازل شده، تصديق دارم، و من اين بشارت را آورده ام، كه بعد از من، رسولى مى آيد به نام احمد»، خلاصۀ دعوتى است كه آن جناب داشته. نخست با جملۀ «إنّى رَسُولُ اللّه إلَيكُم»، اصل دعوت خود را اعلام داشته، اشاره مى كند به اين كه هيچ شأنى و پستى و امتيازى به جز اين ندارد، كه حامل رسالتى از طرف خدا به سوى ايشان است، و آنگاه متن رسالت خود را شرح مى دهد تا رسالت خود را ابلاغ كرده باشد. مى گويد: «مُصَدِّقاً لِمَا بَينَ يَدَىّ مِنَ التَّورَاة وَ مُبَشّراً بِرَسُول ...»، هم نبوت و كتاب قبل از خودم را تصديق مى كنم و هم از نبوت بعد از خود خبر مى دهم.

پس اين كه گفت: «مُصَدّقاً لِمَا بَينَ يَدَىَّ مِنَ التَّورَاة»، اين معنا را بيان مى كند كه دعوتش مغاير با دين تورات، و مناقض با شريعت آن دين نيست، بلكه آن را تصديق دارد، و احكامش را نسخ نمى كند، مگر اندكى را. و تازه نسخ، معنايش مناقضت نيست، بلكه معنايش اين است كه از سرآمد عمر منسوخ خبر مى دهد، و خلاصه مى گويد فلان حكم تورات از همان روز اول نزول تورات عمرش تا امروز بود،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۴۲۶

نه اين كه بگويد اين حكم هميشگى تورات را من باطل مى كنم. و به همين جهت بود كه در گفتار خود (در سوره آل عمران) هم فرمود: «مُصَدّقاً لِمَا بَينَ يَدَىَّ مِنَ التّوراةِ وَ لِأُحِلّ لَكُم بَعضَ الّذِى حُرِّمَ عَلَيكُم»، و به حكم آيه «قَد جِئتُكُم بِالحِكمَةِ وَ لِأُبَيِّنَ لَكُم بَعضَ الَّذِى تَختَلِفُونَ فِيهِ فَاتَّقُوا اللّهَ وَ أطِيعُونِ»، از ميان مسائلى كه مورد اختلاف بنى اسرائيل بود، تنها پاره اى را بيان كرد.

«وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ يَأتِى مِن بَعدِى اسمُهُ أحمَد» - اين قسمت از آيه، به قسمت دوم از رسالت آن جناب اشاره دارد، همچنان كه جملۀ «مُصَدِّقاً لِمَا بَينَ يَدَىَّ مِنَ التَّورَاة»، به قسمت اول از رسالتش اشاره داشت.

و اين را هم مى دانيم كه بشارت عبارت است از: خبرى كه شنونده از شنيدنش خوشحال گردد. و معلوم است كه چنين خبرى چيزى جز از خيرى كه بشنونده برسد و عايد او شود، نمى تواند باشد، و خيرى كه از بعثت پيامبر و دعوت او انتظار مى رود، اين است كه با بعثتش باب رحمت به روى انسان ها باز شود، و در نتيجه، سعادت دنيا و عقبايشان به وسيله عقاید حقّه، و يا اعمال صالح، و يا هر دو تأمين گردد. و بشارت به آمدن پيامبرى بعد از پيامبرى ديگر - با در نظر گرفتن اين كه پيغمبر سابق دعوتش پذيرفته شده، و جا افتاده، و با در نظر داشتن وحدت دعوت دينى در همه انبيا - وقتى تصور دارد و داراى خاصيت بشارت است كه پيامبر دوم، دعوتى پيشرفته تر، و دينى كامل تر آورده باشد. دينى كه مشتمل بر عقاید حقه بيشتر، و شرايع عادلانه تر براى جامعه، و نسبت به سعادت بشر در دنيا و آخرت فراگيرتر باشد، و گرنه انسان ها از آمدن پيامبر دوم چيز زائدى عايدشان نمى شود، و از بشارت آمدنش خرسند نمى گردند.

با اين بيان روشن گرديد كه جملۀ «وَ مُبَشّراً بِرَسُولٍ يَأتِى مِن بَعدِى»، هرچند از اين نكته خبرى نداده، اما معنايش مى فهماند كه آنچه پيامبر احمد «صلى اللّه عليه و آله و سلم» مى آورد، پيشرفته تر و كامل تر از دينى است كه تورات متضمن آن است، و آنچه عيسى «عليه السلام» بدان مبعوث شده، در حقيقت واسطه اى است بين دو دعوت.

در نتيجه، كلام عيسى بن مريم را اين طور بايد معنا كرد: «إنّى رَسُولُ اللّه إلَيكُم مُصَدّقاً...»، من فرستاده اى هستم از ناحيه خداى تعالى، به سوى شما، تا شما را به سوى شريعت تورات و منهاج آن دعوت كنم. «وَ لِأُحِلّ لَكُم بَعضَ الّذِى حُرِّمَ عَلَيكُم»:

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۴۲۷

و بعضى از آنچه را كه بر شما حرام شده، برايتان حلال كنم، و این همان شريعتى است كه خداى تعالى به دست من برايتان آورده، و به زودى آن را با بعثت پيامبرى به نام احمد «صلى اللّه عليه و آله و سلم» - كه بعد از من خواهد آمد - تكميل مى كند.

از نظر اعتبار عقلى هم، مطلب از اين قرار است. چون اگر در معارف الهى كه اسلام بدان دعوت مى كند، دقت كنيم، خواهيم ديد كه از شريعت هاى آسمانى ديگر كه قبل از اسلام بوده، دقيق تر و كامل تر است. توحيدى كه اسلام بدان مى خواند - و يكى از اصول عقاید اسلام است، و همه احكام اسلام بر آن اساس تشريع شده، و باز گشت همه معارف حقيقى بدان است - توحيدى است بسيار دقيق، كه ما در مباحث سابق اين كتاب، پاره اى مطالب درباره آن گذرانديم.

و همچنين شرايع و قوانين عملى اسلام كه در دقت آن همين بس كه از كوچكترين حركات و سكنات فردى و اجتماعى انسان گرفته تا بزرگترين آن را در نظر گرفته، و همه را تعديل نموده، و از افراط و تفريط در يك يك آن ها جلوگيرى نموده، و براى هر يك حدّى معين فرموده، و در عين حال تمامى اعمال بشر را بر اساس سعادت پايه ريزى كرده و بر اساس توحيد تنظيم فرموده است.

آيه شريفه: «الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبّىّ الأُمّى الَّذِى يَجّدُونَهُ مَكتُوباً عِندَهُم فِى التَّورَاةِ وَ الإنجِيلِ يَأمُرُهُم بِالمَعرُوفِ وَ يَنهَاهُم عَنِ المُنكَرِ وَ يَحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبَاتِ وَ يُحَرِّمُ عَلَيهِمُ الخَبَائِثِ وَ يَضَعُ عَنهُم إصرَهُم وَ الأغلَالَ الَّتِى كَانَت عَلَيهِم» نيز، به همين نكته اشاره نموده است و نظير اين آيه، آيات ديگرى است كه در توصيف قرآن آمده.

و اين جمله، يعنى «وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ يَأتِى مِن بَعدِى»، هرچند تصريح به بشارت كرده، الّا اين كه دلالت ندارد بر اين كه در كتاب عيسى «عليه السلام» وجود داشته. اما آيه سوره اعراف - كه در چند سطر قبل نقل و ترجمه شد - از اين ابهام پرده برداشت، و فرمود: «يَجِدُونَهُ مَكتُوباً عِندَهُم فِى التَّورَاةِ وَ الإنجِيل». و همچنين آيه ۳۹ سوره فتح كه در وصف رسول خدا فرموده: «ذَلِكَ مَثَلُهُم فِى التَّورَاةِ وَ مَثَلُهُم فِى الإنجِيل» بر این معنا دلالت دارد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۴۲۸

معروف بودن پيامبر«ص» به نام «احمد»، در تورات و انجیل

جمله «اسمُهُ أحمَد» با كمك سياق دلالت دارد بر اين كه اين تعبير را عيسى «عليه السلام» از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» كرده. و نيز دلالت دارد بر اين كه اهل تورات و انجيل، آن جناب را به اين نام و نيز به نام «محمّد» مى شناختند، و اين دلالت روشن است و خفائى در آن نيست.

حسان بن ثابت هم كه گفته است:

  • صَلَّى الإلهُ وَ مَن يَحُفُّ بّعَرشِهِ * وَ الطَّيِّبُونَ عَلَى المُبَارَكِ أحمَدَ

نيز، مؤيّد اين معنا است.

و همچنين شعر ابوطالب كه مى گويد:

  • وَ قَالُوا لِأحمَد أنتَ امرء * خلُوف اللِّسانِ ضَعِيفُ السَّبَب
  • ألا إنّ أحمَد قَد جَاءَهُم * بِحَقّ وَ لَم يَأتِهِم بِالكَذِب

دلالت دارد بر اين كه در آن روز، آن جناب را به نام «احمد» مى شناختند.

و نيز، در هنگامى كه مى خواست از دنيا برود، به برادرانش عباس، و حمزه، و فرزندانش جعفر، و على چنين وصيت كرد:

  • كُونُوا فدى لَكُم أمّى وَ مَا وَلَدَت * فِى نَصرِ أحمَد دُونَ النَّاسِ أترَاسا

و نيز، شعر ديگر ابوطالب كه در آن، رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» را به نام محمّد نام برده:

  • ألَم تَعلَمُوا أنّا وَجَدنَا مُحَمّداً * نَبِيّاً كَمُوسى خطّ فِى أوّلِ الكُتُب

و از این يك بيت شعر استفاده مى شود كه مردم مكّه نيز، بشارت آمدن آن جناب را در كتب آسمانى كه در آن ايام نزد اهل كتاب بوده، ديده اند.

و نيز مؤيّد ديگر گفتار ما اين است كه جمعى از اهل كتاب، از يهود و نصارا و در بين آنان علمايى از ايشان مانند عبداللّه بن سلام و غير او به آن جناب ايمان آوردند. چون آيات قرآنى را كه متعرض بشارت به آمدن رسول اسلام است، شنيده بودند،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۴۲۹

و شنيده بودند كه قرآن مى گويد نام اين پيامبر در تورات و انجيل آمده. در نتيجه آن آيات را قبول نموده، در مقام تكذيبش بر نيامدند. چون شكى برايشان باقى نماند، به دليل اين كه سخنى كه حاكى از شك و ترديدشان باشد، نگفته اند.

و اما اين كه انجيل هاى امروز خالى از بشارت عيسى است، و اثرى از آنچه قرآن صريحا بيان داشته، در آن ها نمى بينيم، هيچ ضررى به حال ما ندارد. براى اين كه وضع قرآن - كه معجزه اى است باقى - روشن، و وضع انجيل ها هم روشن است. و ما درباره سند اين انجيل ها و اعتبارش ‍ در جلد سوم اين كتاب، بحث كرديم.

«فَلَمَّا جَاءَهُم بِالبَيّنَاتِ قَالُوا هَذَا سِحرٌ مُبِينٌ » - ضمير در كلمۀ «جَاءَ» به كلمه «احمد» بر مى گردد. و ضمير «هُم» به بنى اسرائيل، و يا به ايشان و غير ايشان بر مى گردد. و مراد از كلمۀ «بَيِّنَات»، بشارت و معجزه قرآن و ساير معجزات نبوت است.

و معناى جمله اين است كه: چون احمد كه كتب آسمانى بشارت آمدنش را داده بود، مبعوث شد و براى بنى اسرائيل و يا براى آنان و سايرين معجزاتى روشن آورد كه يكى از آ ن ها، همان بشارت عيسى «عليه السلام» بود، گفتند: اين سحرى است آشكار. البته جمله «قَالُوا هَذَا سِحرٌ مُبِين» به صورت «هَذَا سَاحِرٌ مُبِين» نيز قرائت شده.

بعضى از مفسران گفته اند: ضمير در «جَاء» به عيسى «عليه السلام» بر مى گردد. وليكن اين معنا، با سياق آيه سازگار نيست.

«وَ مَنْ أَظلَمُ مِمَّنِ افْترَى عَلى اللَّهِ الْكَذِب وَ هُوَ يُدْعَى إِلى الإسلَامِ ...»:

استفهام در اين آيه شريفه، انكارى است. مى خواهد سخن كفار را كه مى گفتند: «هَذَا ِسحرٌ مُبِين» رد كند. چون معناى آن، اين بود كه «محمّد»، رسول نيست و دينى كه به عنوان دين خدا تبليغ مى كند، دين خداى تعالى نيست.

و مراد از «اسلام»، آن دينى است كه رسول اسلام، بشر را به سويش دعوت مى فرمود. چون اساس اين دين تسليم شدن در برابر فرامينى است كه او مى خواهد و امر مى كند، از قبيل عقايد و اعمال. و بدون ترديد مقتضاى ربوبيت و الوهيت خداى تعالى هم، همين است كه بندگانش در برابر فرامينش، تسليم مطلق باشند. پس در نتيجه دينى كه اساسش این تسليم است، بدون شك دين حق است كه عقل بر هر انسانى تديّن بدان را واجب مى داند. پس گفتن اين كه اين دين سحرى است آشكار، گفتارى است باطل، و افترایى است بر خدا.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۴۳۰

و از همين جا روشن مى شود كه جملۀ «وَ هُوَ يُدعَى إلَى الإسلام»، در حقيقت استدلالى است بر بطلان سخن كفار، و اين كه سخن مزبور، افترایى است بر خداى عزّوجلّ.

وجه اين كه رد كنندۀ دعوت به اسلام، «ظالم ترين» است

و افترا هم، ظلمى است كه عقل در ظلم بودن آن هيچ ترديدى ندارد، و شرع هم از آن نهى كرده است. و معلوم است كه ظلم در مورد اشخاصى كه به ايشان ظلم مى شود، از نظر اهميت مختلف مى شود. يك ظلم را اگر نسبت به يك فرد معمولى تصور كنيم، زشتى اش به مقدار آن نيست كه همان ظلم درباره خداى تعالى واقع شده باشد. بنابراين، ظالم تر از كسى كه بر خدا افترا ببندد، وجود ندارد.

و معناى آيه اين است كه: هيچ شخصى ظالم تر از آن كس كه بر خدا دروغ مى بندد، آنگاه كه دعوت مى شود به اين كه دين اسلام را بپذيرد و در پاسخ دين اسلام را از خدا نفى مى كند، نيست. با اين كه دين اسلام، جز اين كه بندگان تسليم خدا شوند، چيزى نمى گويد، و حتى چنين دينى، بدون شك دين خدا است، و خدا، ستمكاران را و هيچ ستمكار ديگرى را هدايت نمى كند.

«يُرِيدُونَ لِيُطفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ ...»:

كلمۀ «إطفاء» كه مصدر فعل «يُطفِئُوا» است، به معناى خاموش ‍ كردن نور و از بين بردن تابش آن است. و خاموش كردن نور با دهان، به اين است كه آن را با فوت خاموش كنند.

اين آيه، در سوره توبه نيز آمده. در آن جا مى فرمايد: «يُرِيدُونَ أن يُطفِئُوا نُورَ اللّه ِبِأفوَاهِهِم». راغب، درباره فرقى كه آيه مورد بحث با آيه سوره توبه دارد، گفته: معناى آيه «يُرِيدُونَ أن يُطفِئُوا» این است كه قصد خاموش كردن نور خدا را دارند، و در آيه «لِيُطفِئُوا» اين است كه قصد دارند كارى بكنند كه به وسيله آن كار، نور خدا را خاموش كنند. و حاصل گفتارش اين است كه: متعلَّق اراده در جملۀ «يُرِيدُونَ أن يُطفِئُوا نُورَ اللّه»، خود اطفاء است، و در آيه «يُرِيدُونَ لِيُطفِئُوا نُورَ اللّه»، متعلَّق اراده سببى است كه نتيجه اش خاموشى نور خداست و آن، عبارت است از: پف كردن و خاموشى كه غرض و غايت است، نه متعلق اراده.

اين آيه و آيه بعدى اش، به منزله شارحى است كه معناى آيه قبلى را - كه ظلم كفار و نسبت سحر دادن به دعوت اسلامى را حكايت مى كرد - شرح مى دهند، و حاصل اين دو آيه، این است كه: كفار با اين سخنان خود كه باد دهان ايشان است،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۴۳۱

مى خواهند نور خدا را خاموش كنند، وليكن خدا ايشان را به مقصدشان هدايت نمى كند، بلكه نور خود را تمام و دين خود را بر همه اديان غلبه مى دهد.

پس معناى اين كه فرمود: «يُرِيدُونَ لِيُطفِئُوا نُورَ اللّه بِأفوَاهِهِم» اين است كه: كفار پنداشته اند نور خدا، مانند نور شمع است كه با يك پف خاموش گردد، و همين كه آن را سحر بخوانند، نورش خاموش گشته، رابطه اش با خدا قطع مى شود.

ولى در پندار خود خطا كردند. چون دين، نور خدا است كه به هيچ وجه خاموشى نمى پذيرد. نه تنها خاموش نمى شود، كه خدا تماميت آن را اراده كرده، هرچند كه كافران كراهت داشته باشند.

«هُوَ الَّذِى أَرْسلَ رَسولَهُ بِالهُْدَى وَ دِينِ الحَْقِّ لِيُظهِرَهُ عَلى الدِّينِ كلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشرِكُونَ»:

اضافۀ كلمه «دين» به كلمه «حق» - به طورى كه گفته اند - اضافه اى است بيانى، ولى ظاهرا اين اضافه در اصل، اضافۀ لاميه بوده، و عنايت لطيفى در آن به كار رفته و آن، اين است كه هر يك از حق و باطل براى خود دينى دارند، كه مطابق اقتضاى خاص آن هاست، و خداى تعالى، از بين آن دو، دين حق را پسنديده. براى اين كه خودش حق است و بدين جهت، رسول خود را به ابلاغ دين حق گسيل داشته.

كلمۀ «اظهار» وقتى در مورد چيزى عليه چيز ديگر استعمال مى شود، معناى غلبه را مى دهد. وقتى مى گوييم: دين اسلام را بر ساير اديان اظهار داد، معنايش اين است كه آن را بر ساير اديان غلبه داد. و منظور از همه اديان، همه روش هاى غير خدايى است كه در بين بشر سلوك مى شود. و اين آيه در مقام تعليل جملۀ «وَ اللّهُ مُتِمُّ نُورِهِ» در آيه قبلى است، و معنايش اين است كه: خدا نور خود را تمام مى كند. براى اين كه خدا آن كسى است كه رسول خود را با نورش گسيل داشت. نورى كه همان هدايت و دين حق است، تا آن را بر همه اديان غلبه دهد، هرچند كه مشركان بت پرست نخواهند.

از اين دو آيه استفاده مى شود كه: دين حق، نور خدا در زمين است، همچنان كه اين معنا، از جملۀ «مَثَلُ نُورِهِ كَمِشكَوةٍ فِيهَا مِصبَاح ...» نيز استفاده مى شود، كه تفسيرش در سوره «نور» گذشت.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۴۳۲

بحث روایتی: رواياتى درباره نام هاى پيامبر اكرم«ص» و ...

در تفسير قمى، در ذيل آيه «إنَّ اللّهَ يُحِبُّ الَّذِينَ يُقَاتِلُونَ فِى سَبِيلِهِ صَفّاً كَأنَّهُم بُنيَانٌ مَرصُوص» گفته است: چنان صف مى بندند كه گويى بنيانى استوار و انهدام ناپذيرند.

و در مجمع البيان، در ذيل آيه «وَ إذ قَالَ مُوسَى لِقَومِهِ يَا قَومِ لِمَ تُؤذُونَنِى وَ قَد تَعلَمُونَ أنِّى رَسُولُ اللّه إلَيكُم» گفته: در قصه قارون روايت شده كه توطئه اى عليه موسى «عليه السلام» چيد و آن، اين بود كه: زنى را وادار كرد كه بگويد موسى با من زنا كرده. و نيز جمعى را وادار كرد كه بگويند موسى برادرش هارون را به قتل رسانده.

و در تفسير قمى، در ذيل جمله «وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ يَأتِى مِن بَعدِى اسمُهُ أحمَد...»، آمده كه امام «عليه السلام» فرموده: بعضى از يهوديان - خدا لعنتشان كند - از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» پرسيدند: چرا به نام «احمد» و «محمّد» و «بشير» و «نذير» ناميده شدى؟ فرمود: اما «محمّد» ناميده شدم، بدين جهت كه من در زمين، محمود (و از نظر دوست و دشمن، ستوده ام). و اما «احمد» ناميده شدم، بدين جهت كه من در آسمان، احمد (و ستوده تر از ستودگی ام در زمين ام). و اما «بشير» خوانده شدم، به خاطر اين كه هر كس مرا اطاعت كند، به بهشت بشارت دارد. و «نذير» خوانده شدم، چون خدا هر كسى را كه نافرمانی ام كند، از آتش انذار كرده.

و در الدر المنثور است كه ابن مردويه، از عرباض بن ساريه روايت كرده كه درباره همان آيه گفته است: من از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» شنيدم كه فرمود: من درأُمُّ الكتاب، عبداللّه و خاتم النبيين بودم، در حالى كه آدم در بين آب و گِل خود بود، و به زودى، تأويل اين سخن را مى گويم: من دعاى ابراهيم، و بشارت عيسى و رؤياى مادرم هستم. ابراهيم دعا كرد كه نبوت را در ذرّيه اش قرار دهد، و عيسى به آمدنم بشارت داد، و مادرم در خواب ديد كه نورى از او خارج شد، كه با آن، كاخ هاى شام را برايش روشن كرد.

و در عيون الاخبار، به سند خود، از صفوان بن يحيى، صاحب السابرى روايت كرده كه گفت: ابوقرّه، دوست جاثليق، از من درخواست كرد وسيله ديدارش با امام رضا «عليه السلام» را فراهم سازم.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۴۳۳

از آن جناب اجازه خواستم، فرمود: بگو در آيد. همين كه بر آن جناب وارد شد، فرش منزل آن جناب را بوسيد و گفت: در دين ما، اين عمل در برابر اشراف و بزرگان اهل زمانمان، واجب است.

آنگاه عرضه داشت: خدا اصلاحت كند، چه مى فرمايى درباره فرقه اى كه ادعايى كرده اند، و فرقه اى ديگر كه همه عادلند به نفع ايشان شهادت دادند. فرمود: چنين ادعايى پذيرفته است. آنگاه گفت: چه مى گويى درباره فرقه اى ديگر كه ادعايى مى كند، و فرقه هاى ديگر به نفع ايشان شهادت نمى دهند؟ فرمود: دعويشان پذيرفته نيست.

آنگاه گفت: ما مسيحيان ادعا داريم كه عيسى، روح اللّه و كلمۀ اوست، مسلمانان هم دعوى ما را پذيرفتند، و بر صدق دعوى ما شهادت دادند. از سوى ديگر، مسلمانان ادعا كردند: محمّد پيغمبر است، و ما پيرو آنان نشديم. بنابراين، كيش مسيحيت را هر دو قبول داريم، و اسلام را يكى از ما، و آن دينى كه مورد اتفاق هر دو است، بهتر است.

امام ابوالحسن رضا «عليه السلام» پرسيد: نام تو چيست؟ عرضه داشت: يوحنّا. فرمود: اى يوحنّا! ما مسلمانان كه عيسى را، روح اللّه و كلمۀ خدا مى دانيم، هر عيسى نامى را، به اين سمت نمى شناسيم. آن عيسايى را به اين عنوان قبول داريم كه به نبوّت محمد ايمان داشته، و به آمدنش بشارت داده، و درباره شخص خودش هم اعتراف كرده، كه بنده خدا و مربوب اوست. حال اگر عيسايى كه به نظر تو روح اللّه، و كلمۀ اوست، آن عيسايى نيست كه به محمّد ايمان داشته، و به آمدنش بشارت داده، و درباره خودش اعتراف كرده به اين كه خدا يكى است، و او بندۀ خداست. ما از چنين عيسايى بيزاريم و ديگر، هر دو طائفه بر سرِ يك كيش، اتفاق نداريم. يوحنّا برخاست و به صفوان بن يحيى گفت: بلند شو كه اين مجلس به درد ما نمى خورد.

مؤلف: گويا منظورش از اين كه گفت: «برخيز، اين مجلس به درد ما نمى خورد» اين بوده كه آن فايده اى كه انتظار داشتم، نداشت، براى این که حجتى كه وى براى امام آورد، كارگر نيفتاد.

فاصله بين عيسى و پيامبر اسلام «ص»

و در كمال الدين، به سند خود، از يعقوب بن شعيب، از امام صادق «عليه السلام» روايت آورده كه فرمود: بين عيسى و محمّد «صلى اللّه عليهما» پانصد سال فاصله بود كه در مدت دويست و پنجاه سال آن نه پيامبرى بود، و نه عالمى معروف و ظاهر. عرضه داشتم: پس مردم در اين مدت چه وضعى داشتند؟

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۴۳۴

فرمود: به دين عيسى تمسك داشتند، پرسيدم: آيا اين مردم، در این تمسّکشان، مؤمن به شمار مى رفتند؟ فرمود: بله مؤمن بودند. آنگاه فرمود: هيچ گروهى از آنان، بدون عالم نبودند.

مؤلف: منظور آن جناب از عالِم، امامى است كه حجت است، و در اين ميان، رواياتى در تفسير آيه «يُرِيدُونَ لِيُطفِئُوا نُورَ اللّه بِأفوَاهِهِم» و آيه «هُوَ الّذِی أرسَلَ رَسُولَهُ بِالهُدَى وَ دِينِ الحَقّ» وارد شده كه: منظور از «نور» و «هدى» و «دين حق»، ولايت اميرالمؤمنين است، كه البته اين قسم تفسير، يا از باب ذكر مصداق است، و يا از باب ذكر باطن قرآن است، نه تفسير اصطلاحى. و اما اين كه در اين حديث، فاصله بين عيسى و محمد «صلى اللّه عليه و آله و سلم» را پانصد سال دانسته، مطلبى است كه با تاريخ مشهور مخالفت دارد، ولى محققين گفته اند كه تاريخ ميلادى، تاريخ معتبرى نيست، و در آن، اختلالى هست كه ما در جلد سوم اين كتاب، در اين خصوص بحث كرديم.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۴۳۵

آيات ۱۰ - ۱۴ سوره صف

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا هَلْ أَدُلُّكمْ عَلى تجَارَةٍ تُنجِيكُم مِّنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ(۱۰) تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسولِهِ وَ تُجَاهِدُونَ فى سبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِكمْ وَ أَنفُسِكُمْ ذَلِكُمْ خَيرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ(۱۱) يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَ يُدْخِلْكُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِى مِن تَحْتهَا الاَنهَارُ وَ مَساكِنَ طيِّبَةً فى جَنَّاتِ عَدْنٍ ذَلِك الْفَوْزُ الْعَظِيمُ(۱۲) وَ أُخْرَى تُحِبُّونّهَا نَصرٌ مِّنَ اللَّهِ وَ فَتْحٌ قَرِيبٌ وَ بَشّرِ الْمُؤْمِنِينَ(۱۳) يَا أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا كُونُوا أَنصارَ اللَّهِ كَمَا قَالَ عِيسى ابْنُ مَرْيمَ لِلْحَوَارِيِّينَ مَنْ أَنصارِى إِلى اللَّهِ قَالَ الحَْوَارِيُّونَ نَحْنُ أَنصارُ اللَّهِ فَئَامَنَت طائفَةٌ مِّن بَنى إِسرائيلَ وَ كَفَرَت طائفَةٌ فَأَيَّدْنَا الَّذِينَ ءَامَنُوا عَلى عَدُوِّهِمْ فَأَصبَحُوا ظاهِرِينَ(۱۴)

«ترجمه آیات»

هان اى كسانى كه ايمان آورده ايد! آيا مى خواهيد شما را بر تجارتى راه نمايم كه از عذابى دردناك نجاتتان مى دهد؟ (۱۰)

آن تجارت اين است كه به خدا و رسولش ايمان آوريد و در راه خدا با اموال و جان هايتان جهاد كنيد، اين براى شما خير است، اگر بدانيد (۱۱).

(اگر چنين كنيد) خداى تعالى، گناهانتان را مى آمرزد و به جناتى داخلتان مى كند كه از زير درختانش، نهرها روان است و مساكنى طيب در باغ هايى عدن و جاودانه دارد و اين خود، رستگارى عظيمی است (۱۲).

و سود ديگر اين تجارت كه مورد علاقه شما هم هست، نصرتى از خدا و فتحى نزديك است. و تو اى پيامبر، مؤمنين را بشارت ده (۱۳).

هان اى كسانى كه ايمان آورده ايد! ياران خدا باشيد، همان طور كه عيسى بن مريم هم به حواريين گفت: از شما چه كسى مرا در راه خدا يارى مى كند، حواريين گفتند: ماييم انصار خدا. پس طائفه اى از بنى اسرائيل ايمان آوردند و طايفه اى كافر شدند و ما آنانى را كه ايمان آوردند، عليه دشمنانشان يارى كرديم و نيرومند و غالب شدند (۱۴).

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۴۳۶
«بیان آیات»

اين آيات، مؤمنان را به ايمان به خدا و رسول او و به جهاد در راه خدا دعوت نموده، و آ نان را به مغفرت و جنت در آخرت، و نصرت و فتح در دنيا وعده اى جميل مى دهد، و ايشان را دعوت مى كند به اين كه نسبت به وعده نصرت خدا و تأييد او اعتماد كنند.

اين دو معنايى كه گفتيم، غرض نهايى سوره است، و مطالبى كه در آيات قبلى بود، جنبه زمينه چينى براى اين دو معنا را داشت.

«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى تجَارَةٍ تُنجِيكُم مِّنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ»:

استفهام در اين آيه، جنبه پيشنهادى را دارد كه در معناى امر است.

كلمۀ «تجارة» - به طورى كه راغب گفته - به معناى تصرف در سرمايه به منظور به دست آوردن سود است، و در كلام عرب به غير از اين كلمه، هيچ كلمه اى نيست كه بعد از حرف «تا» حرف «جيم» آمده باشد.

در اين آيه شريفه، ايمان و جهاد، تجارت به حساب آمده كه سرمايه اش ‍ جان آدمى، و ربح آن، نجات از عذاب دردناك است. و آيه شريفه، در معناى اين آيه است: «إنّ اللّه اشتَرى ِمنَ المُؤمِنيِنَ أنفُسَهُم وَ أموَالَهُم بِأنَّ لَهُمُ الجَنّة يُقَاتِلُونَ فِى سَبِيلِ اللّه فَيَقتُلُونَ وَ يَقتُلُونَ ... فَاستَبشِرُوا بِبَيعِكُمُ الَّذِى بَايَعتُم بِهِ».

خداى عزّوجلّ، با نكره آوردن كلمۀ «تجارة»، آن را بزرگ داشته. فرمود: «شما را به تجارتى راه بنمايم»، يعنى به تجارتى مهم و عظيم و جليل القدر.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۴۳۷

و در بيان ربح آن هم كه همان نجات از عذاب است، بيان نكرد چه عذابى است، و فرمود «عذابى»، تا بفهماند آن قدر بزرگ است كه در بيان نمى گنجد.

و مصداق اين نجات كه وعده اش را داده، همان مغفرت و جنت است، و به همين جهت در نوبت دوم، جملۀ «يَغفِر لَكُم ذُنُوبَكُم وَ يُدخِلكُم جَنّاتٍ ...» را، بَدَل از آن نجات آورد، و اما نصرت و فتح - كه آن دو را نيز وعده داده - مصداق نجات نبودند، بلكه خارج از آن بودند، و به همين جهت، آن دو را جداگانه ذكر كرد و نفرمود: «يَغفِر لَكُم ذُنُوبَكُم وَ يُدخِلكُم جَنّاتٍ وَ يَنصُركُم وَ يَفتَحُ لَكُم» = نجات از عذاب همين است كه گناهانتان را مى آمرزد، و به جنّات داخلتان مى كند، و بر دشمنان پيروزتان نموده، فتح نصيبتان مى كند، بلكه ميان «مغفرت» و «جنت» و «نصرت» و «فتح» فاصله انداخت، و فرمود: «وَ أُخرى تُحِبُّونَهَا نَصرٌ مِنَ اللّه وَ فَتحٌ قَرِيب». پس خواننده عزيز بايد از اين نكته غافل نماند.

تجارت نجات بخش از عذاب دردناک قیامت

«تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسولِهِ وَ تُجَاهِدُونَ فى سبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِكمْ وَ أَنفُسِكُمْ ...»:

اين آيه شريفه، جملۀ استينافى و جديد است كه مى خواهد كلمۀ «تجارت» را كه در آ يه قبلى پيشنهاد كرده بود، براى آنان تفسير كند. گويا شخصى پرسيده: اين تجارت چيست؟ و در پاسخ فرمود: اين «تجارت»، این است كه به خدا و رسولش ايمان آورده، در راه او با مال و جانتان جهاد كنيد. و اگر ايمان به رسول را با ايمان به خدا ذكر كرد، براى اين بود كه بفهماند اطاعت رسول در آنچه دستور مى دهد، واجب است، و گرنه ايمان به خدا، بدون ايمان به رسول معنا ندارد. چون اين رسول است كه به ايمان به خدا دعوت مى كند، همچنان كه فرموده: «إنّ الّذِينَ يَكفُرُونَ بِاللّه وَ رُسُلِهِ وَ يُرِيدُونَ أن يُفَرِّقُوا بَينَ اللّه وَ رُسُلِهِ ... أُولئِكَ هُمُ الكَافِرُونَ حَقّاً».

«ذَلِكُم خَيرٌ لَكُم إن كُنتُم تَعلَمُونَ » - يعنى اين كه گفتيم: به خدا و رسولش ايمان بياوريد، و چنين و چنان كنيد، خير خود شما را در نظر گرفتيم، اگر به راستى از اهل علم باشيد. و اما جاهلان، اعمالشان قابل اعتنا نيست، و معيار قرار نمى گيرد.

بعضى از مفسران گفته اند: مراد اين است كه اگر شما اهل علم و فهم باشيد، خير بودن اين تجارت را درك مى كنيد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۴۳۸

«يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَ يُدْخِلْكُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِى مِن تَحْتهَا الأنهَارُ ...»:

اين جمله، جواب شرطى است كه در ظاهر كلام نيامده، ولى از آيه قبلى فهميده مى شود، و تقدير كلام اين است كه: «إن تُؤمِنُوا بِاللّه وَ رَسُولِهِ وَ تُجَاهِدُوا فِى سَبِيلِهِ يَغفِر لَكُم ذُنُوبَكُم...».

در آيه شريفه مورد بحث، كلمۀ «ذُنُوبَكُم» مطلق آمده. يعنى نفرمود كدام گناه آمرزيده مى شود. و از اين اطلاق، مى توانيم نتيجه بگيريم كه تمامى گناهان - با شرايطى كه ذكر شده - آمرزيده مى شود. اعتبار عقلى هم مساعد با اين معنا است. چون اين آمرزش در آيه شريفه، مقدمۀ داخل شدن در بهشت جاودان ذكر شده، و معنا ندارد كه كسى داخل چنين بهشتى بشود، در حالى كه پاره اى از گناهانش آمرزيده نشده باشد. و اى بسا به منظور اشاره به همين نكته بوده كه دنبال آيه فرموده: «وَ مَسَاكِنَ طَيّبَةً فِى جَنّاتِ عَدنٍ». يعنى جناتى ثابت و دائمى. پس دائمى و ثابت بودن آن جنات، خود اشاره است به اين كه مغفرت مزبور در آيه، شامل همه گناهان مى شود.

علاوه بر اين، در آيه شريفه، ميان ثمن و مثمن معامله، مقابله واقع شده. آنچه مؤمن به خدا مى دهد، متاع قليل دنياى ناپايدار است، و آنچه خدا به مؤمن وعده داده تا او را دلخوش سازد تا با طيب نفس و اراده اى قوى، به معامله اقدام كند و خود را قربانى نمايد، متاع و زندگى دائمى و باقى است. و به همين جهت، به منظور تأكيد اين مطلب، در آخر فرمود: «ذَلِكَ الفَوزُ العَظِيمُ».

«وَ أُخْرَى تحِبُّونهَا نَصرٌ مِّنَ اللَّهِ وَ فَتْحٌ قَرِيبٌ ...»:

اين آيه، عطف است بر جملۀ «يَغفِر لَكُم ...»، و كلمۀ «أُخرَى»، صفتى است كه در جاى موصوف به كار رفته، و نيز خبرى است براى مبتدایى كه حذف شده. و جملۀ «نَصرٌ مِنَ اللّه وَ فَتحٌ قَرِيبٌ»، بيان كلمه «اُخرَى» است، و تقدير كلام اين است: «وَ لَكُم نِعمَةٌ - و يا خصلَةٌ - اُخرَى ُتُحِبُّونَهَا وَ هِىَ نَصرٌ مِنَ اللّه وَ فَتحٌ عَاجِلٌ = و شما نعمتى - و يا خصلتى - ديگر داريد، كه دوستش داريد، و آن عبارت است از: نصرتى از خدا و فتحى نزديك».

و جملۀ «وَ بَشّرِ المُؤمِنِين»، عطف است بر چيزى كه از جمله سابق فهميده مى شد. گويا فرموده: «قُل يَا أيُّهَا الّذِينَ آمَنُوا هَل أدُلُّكُم ...»، «وَ بَشّرِ المُؤمِنِين».

اين بشارت، در مقابل بشارتى است كه در آيه شريفه زير واقع شده، مى فرمايد: «إنّ اللّه اشتَرَى مِنَ المُؤمِنِينَ أنفُسَهُم وَ أموَالَهُم بِأنَّ لَهُمُ الجَنّةَ ... فَاستَبشِرُوا بِبَيعِكُمُ الّذِى بَايَعتُم بِهِ»،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۴۳۹

و از اين محاذات و مقابله روشن مى شود كه مژده اى هم كه در آيه مورد بحث داده شده، در خصوص نصرت و فتح نيست، بلكه مجموع پاداش هايى است كه خدا در دنيا و آخرت مى دهد.

همه اين مطالب، امورى است كه از آيه شريفه به كمك سياق و اعراب كلماتش، استفاده مى شود، ولى مفسران در معناى آيه، سخنانى ديگر گفته اند كه سياق، آن طور كه بايد، با آن مساعد نيست، و به همين جهت، از نقل آن خوددارى كرديم. بعضى هم احتمال داده اند كه جملۀ «وَ بَشّرِ المُؤمِنِين»، استينافى و جديد باشد.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←