تفسیر:المیزان جلد۱۸ بخش۴۶

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



حـال خـواهـى گفت: حمل كردن «لام» در جمله «لِيعَبُدُون» بر لام غرض، معارض است با آيه شـريـفـه «وَ لَا يَـزَالُونَ مُختَلِفِينَ إلّا مَن رَحِمَ رَبّكَ وَ لِذَلِكَ خَلَقَهُم». و با آيه شريفه «وَ لَقَـد ذَرَأنَـا لِجَـهَـنّـمَ كَـثِـيـراً مِـنَ الجِـنّ وَ الإنـس». بـراى ايـن كـه ظـاهـر آيـه اول، ايـن اسـت كـه غـرض از خـلقـت، اخـتلاف است. و ظاهر آيه دوم، اين است كه: غرض از خلقت، رفـتـن بـسـيـارى از افـراد جـن و انـس بـه جـهـنـم اسـت. نـاگـزيـر مـا بـايـد از حمل «لام» بر «لام» غرض، صرف نظر نموده، بگوييم: «لام» غايت است.

(در اين صورت، معناى هر سه آيـه ايـن مـى شـود كـه: خـداى تـعالى، انسان را، نه براى عبادت، و نه براى اختلاف، و نه بـراى جـهـنـم آفـريـد، بلكه انسانى آفريده كه بعضى او را عبادت مى كنند و بعضى از خلقت خود، اختلاف را نتيجه مى گيرند، و بعضى جهنمى شدن را).

در پاسخ مى گوييم: اما آيه اول كه اشاره «وَ لِذَلِكَ: و براى همين هم خلقشان كرده ايم»، اشاره به رحمت است، نه به اختلاف. و اما آيه دوم، هرچند «لام» در آن، «لام» غرض است، مى فـرمـايـد: بـه مـنـظـور ريختن در دوزخ و يا اختلاف خلقشان كرده ايم، وليكن اين غرض، غـرض اصـلى نـيـسـت، بـلكـه تـبـعـى و بـه قـصـد ثـانـوى اسـت، كـه گـفـتـار مفصل ما، در تفسير اين دو آيه گذشت.

حـال اگـر بـگـويـى: در صـورتـى كـه «لام» در جـمـله «لِيَـعـبُدُون»، لام غرض باشد، اين اشـكـال مـتوجه مى شود كه اگر غرض از خلقت، عبادت بندگان باشد، با در نظر داشتن ايـن كـه تـخـلف مـراد او از اراده اش، امـرى محال است، بايد تمامى بندگان او را عبادت مى كـردنـد و حـال آن كـه مـى بينيم كه بسيارى از آنان او را نمى پرستند و اين، خود بهترين دليل است بر اين كه «لام» در آيه، «لام» غرض نيست. و اگر هم «لام» غرض باشد، مراد از عبادت، عبادت تشريعى و دينى نيست، بلكه عبادت تكوينى است، كه در آيه «وَ إن مِن شَئٍ إلّا يُسَبّحُ بِحَمدِهِ»، از آن خبر مى دهد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۵۸۱

و يـا مراد از خلقت بندگان براى عبادت، اين باشد كه: ما آنان را طورى آفريده ايم كه صلاحيت براى عبادت داشته باشند، و هر كس بخواهد او را عبادت كند، بتواند. چون آنان را داراى اعـتـبـار و عـقـل و اسـتـطـاعـت كـرديـم. و ايـن تـوجـيـه، خـيـلى هـم دور نـيـسـت. چـون استعمال كلمه و نام يك عمل در صلاحيت و استعداد براى انجام فعلى كه معناى آن كلمه است، استعمالى مجازى و شايع است. مى گوييم: «گاو براى شخم زدن خلق شده»، و معنايش ايـن است كه صلاحيت و استعداد شخم را دارد. و يا مى گوييم: «خانه براى سُكنا ساخته شده»، كه باز معنايش اين است كه استعداد براى سُكنا دارد.

در پاسخ مى گوييم: مبنا و اساس اين اشكال، اين است كه «الف و لام» در دو كلمه «الجنّ» و «الإنس»، الف و لام استغراق باشد، و معناى آيه اين باشد كه: «ما تمامى افراد جنّ و تـمـامـى افـراد انـس را، تـنـهـا به غرض عبادت آفريديم». آن وقت، تخلّف اين غرض در بـعـضـى افـراد، مـنـافـى بـا ايـن غـرض مـى شـود، و اشـكـال مـى شـود كـه تـخـلّف مـراد از اراده خـداى تـعـالى، محال است.

و امـا اگـر مـا اين دو «الف و لام» را، «الف و لام» جنس بدانيم، نه استغراق، در آن صورت وجود عـبـادت در دو نـوع جـنّ و انـس، و لو در بـعـضـى از افراد آن، دو كافى است، كه اين تخلف مـحـال پـيـش نـيايد. چون وجود افرادى كه خدا را عبادت نمى كنند، ضررى نمى زند.

بله، اگـر بـه طـور كـلّى در جـنس جن و بشر، عبادت ور مى افتاد، و حتى يك نفر هم خدا را عبادت نـمـى كـرد، بـا غـرض خداى سبحان منافات داشت، و آن وقت مى شد بگوييم غرض خداى سبحان تخلف شده، و همان طور كه خداى تعالى در خلقت افراد غرض دارد، در خلقت نوع هـم غـرض دارد، و مـمـكـن است غرضش از خلقت اين دو نوع، وجود افرادى عابد در اين دو نوع باشد.

و امـا ايـن احتمال كه مراد از عبادت، عبادت تكوينى باشد، نه دينى، احتمالى است ضعيف. براى اين كه در اين صورت، مطلب منحصر به جن و انس نمى شود، بلكه خلقت تمامى عالَم بـراى عـبـادت تـكوينى است. علاوه بر اين، سياق آيه، سياق توبيخ كفار است، كه چرا عـبـادت تـشريعى ندارند. و مى خواهد كفار را به خاطر اين كه قيامت و حساب و جزاء را منكر شـده انـد، تهديد كند، و معلوم است كه حساب و جزاء، مربوط به عبادت تشريعى است، نه تكوينى.

و نيز اين كه عبادت را حمل كردند بر استعداد و صلاحيت عبادت، و گفته اند: غرض از خلقت جنّ و انس، اين است كه صلاحيت و استعداد عبادت را داشته باشند، و يا مورد امر و نهى عبادى قرار بگيرند، احتمالى است ضعيف. براى اين كه اين معنا بسيار واضح است كه اگر كسى از چـيـزى اسـتـعـداد و صـلاحـيـت فـعـلى را مـى خـواهـد، بـراى ايـن مـى خـواهـد كـه آن فـعـل را انـجـام دهـد، و بـه فـرضـى هـم كـه به گفته شما غرض از خلقت صلاحيت عبادت باشد، باز غرض اصلى و اولى عبادت است، و صلاحيت و استعداد، مقدمه آن است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۵۸۲

پـس نـمـى تـوانـيـم عـبـادت در آيـه را حـمـل كـنـيـم بـر صـلاحيت و استعداد عبادت. و اگر حـمـل كـنـيم، در حقيقت اعتراف كرده ايم به اين كه غرض اولى و بالذات، خود عبادت است. و اين جاست كه دوباره اشكال - البته اگر اشكالى باشد - بر مى گردد.

پس حق همين است كه بگوييم: «الف و لام»، در دو كلمه «الجنّ» و «الإنس»، الف و لام جنس اسـت، نـه اسـتـغـراق، و مـراد از «عبادت»، خود عبادت است، نه صلاحيت و استعداد آن. و اگر غـرض بـه اسـتـعداد هم تعلق گرفته باشد، غرض ثانوى و جزئى است، تا مقدمه باشد براى غرض اولى و اعلا كه همان عبادت است. همچنان كه خود عبادت، يعنى اعمالى كه عبد با اعـضـاء و جـوارح خـود انـجـام مى دهد، بر مى خيزد، مى ايستد، ركوع مى كند، به سجده مى افـتـد، غـرض بـه همه اين ها تعلق گرفته. و لذا مى بينيم به آن ها امر فرموده.

اما اين غـرض براى مطلوب ديگر و غرض بالاتر است، و آن اين است كه بندگى و ذلت عبوديت بـنـده را در بـرابـر ربّ العـالَمـيـن نـشـان دهد. ذلت عبوديت و فقر مملوكيت محض خود را در قبال عزّت مطلق و غناى محض مجسم و ممثل سازد. همچنان كه چه بسا اين معنا از آيه شريفه «قُـل مَـا يَـعبَؤُا بِكُم رَبّى لَولا دُعَاؤُكُم» نيز استفاده شود. چون در اين آيه، عبادت را به دعاء مبدل كرده است.

پس معلوم مى شود كه: حقيقت «عبادت»، اين است كه بنده، خود را در مقام ذلت و عبوديت واداشته، رو به سوى مقام ربّ خود آورد. و همين، منظور آن مفسری است كه عبادت را به معرفت تفسير كرده، مى خواهد بگويد: حقيقتش آن معرفتى است كه از عبادت ظاهرى به دست مى آيد.

پـس غـرض نـهـايـى از خلقت، همان حقيقت عبادت است. يعنى اين است كه بنده از خود و از هر چـيز ديگر بريده، به ياد پروردگار خود باشد، و او را ذكر گويد.

اين بود آنچه با تـدبّـر در آيـه مورد بحث استفاده مى شود. و اگر جنّ را در آن جلوتر از «إنس» آورده، بـراى ايـن اسـت كـه سـخـن از خـلقـت اسـت و خـلقـت جـنّ، قـبـل از خـلقـت انـس بـوده. بـه شـهـادت ايـن كـه مـى فـرمـايـد: «وَ الجَـانّ خَـلَقـنَـاهُ مِـن قَـبـلُ مِـن نَـارِ السّـمُـوم». و «عـبـادت»، غـرض و نـتـيـجـه اى اسـت كـه عـايـد فعل خدا مى شود، نه عايد فاعل كه خود خدا باشد، به همان بيانى كه گذشت.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۵۸۳

و از ايـن كـه در آيـه شـريـفـه، بـه وسـيـله نفى و استثناء، غرض را منحصر در عبادت كرده، فـهـمـيـده مـى شـود كـه خـداى تـعـالى، هـيـچ عـنايتى به آنان كه عبادتش نمى كنند، ندارد. همچنان كه گفتيم آيه شريفه: «قُل مَا يَعبَؤُا بِكُم رَبّى لَولَا دُعَاؤُكُم»، به آن تصريح مى كند.

معناى آیه: «مَا أُرِيدُ مِنهُم مِن رِزقٍ وَ مَا أُرِيدُ أن يُطعِمُون»

«مَا أُرِيدُ مِنهُم مِن رِّزْقٍ وَ مَا أُرِيدُ أَن يُطعِمُونِ»:

كـلمـه «إطـعـام»، بـه مـعـناى دادن طعام به كسى است كه آن را بچشد و بخورد. در قرآن كـريـم فـرمـوده: «وَ الّذِى هُوَ يُطعِمُنِى وَ يَسقِين». و نيز فرموده: «الذِى أطعَمَهُم مِن جُوع». و بـنـابـرايـن، ذكـر إطـعـام بـعـد از رزق، از قـبـيـل ذكـر خاص بعد از عام است، كه معمولا در جايى به كار مى رود كه گوينده نسبت به خـاص عـنـايـتـى بـيـشتر دارد.

و در اين جا، خداى تعالى خواسته است در بين همه انحاء رزق، عـنايت بيشتر خود را نسبت به طعام بفهماند. و اين، بدان جهت است كه احتياج به طعام خوردن و سـوخـت بـدن را تأمين كردن، از ساير حوائج انسان وسيع تر است، و ساير حوائجش بـه آن اهـمـيت نيست. زيرا بدن همواره سوخت و سوز دارد. هر طعامى كه مى خورد، وقتى مى خورد كه گرسنه است، و بعد از خوردن هم آن را دفع نموده، دوباره گرسنه مى شود.

بـعـضـى از مفسران گفته اند: منظور از «رزق»، روزى دادن بندگان به بندگان است. مى خـواهـد بـفـرمـايد: من از بندگانم نه مى خواهم كه بندگان را روزى دهند، و نه اين كه به خود من چيزى اطعام كنند.

بـعـضـى ديـگـر گـفـته اند: مراد از «إطعام»، تقديم طعام به درگاه خدا است، آن طور كه يك بـرده طـعـامـى را نـزد مـولايـش، و يـك خدمتكار طعامى را نزد مخدوم خود مى برد. مى خواهد بـفـرمـايـد: مـن نـمـى خـواهـم بـنـدگـانـم بـراى مـن رزقـى تحصيل كنند، و نيز از ايشان نمى خواهم كه طعامى برايم درست كنند و به من پيشكش كنند، تا من با آن رزق ارتزاق كنم، و آن طعام را بخورم.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۵۸۴

«إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِينُ»:

ايـن جـمـله، آيـه قـبـلى را كـه مـى فـرمـود «مَـا أُرِيـدُ مِـنـهُـم مِـن رِزق...»، تـعـليـل مـى كـنـد. و در اين آيه التفاتى به كار رفته. چون در آيه قبلى، سياق، سياقِ تـكـلم وحـده بـود. مـى فرمود: «من نمى خواهم چنين و چنان كنند»، و در آيه مورد بحث، خداى تـعـالى، غايب فرض شده، مى فرمايد: «خدا چنين و چنان است». و اين، بدان منظور است كه تعليل مذكور، مستقيما مستند به اسم جلاله شود، كه هر موجودى آغازش از آن اسم، و انجامش نيز به سوى آن است. گويا فرموده: من از ايشان رزقى نمى خواهم. چون رزّاق منم، زيرا من «اللّه» هستم.

و اگـر از رازق بـودن خـود، با صيغه مبالغه «رزّاق: بسيار روزى دهنده» تعبير كرد، با اين كه ظاهر سياق اقتضاء داشت كه اكتفاء كند به اين كه بفرمايد: «خدا خودش رازق همه اسـت»، براى اين است كه وقتى تنها خداى تعالى رازق باشد، رزّاق هم خواهد بود. براى ايـن كـه روزى خـوارانـش بـى حـساب و بسيارند. پس اين آيه، نظير آيه شريفه «وَ مَا أنَا بِظَلّام لِلعَبِيد» است، كه نظير اين بيان در تفسير آن نيز گذشت.

و كـلمـه «ذُو القُـوّة»، يـكـى از اسماء خداى تعالى و به معناى «قوى» است، با اين تفاوت كه اين كلمه، از كلمه «قوى»، رساتر است. و كلمه «متين» نيز، يكى از اسماء خداى تعالى است، كه به معناى نيرومندى است كه هيچ كارى ناتوانش نمى كند.

و تـعـبـيـر بـه ايـن سـه اسـم، بـراى اين است كه بر انحصار روزى دادن در خداى تعالى دلالت كـنـد، و بـفـهـمـانـد كه خدا در رساندن رزق به روزى خواران - با همه كثرتى كه دارند - ناتوان و ضعيف نمى شود.

«فَإِنَّ لِلَّذِينََ ظَلَمُوا ذَنُوباً مِثْلَ ذَنُوبِ أَصحَابهِمْ فَلا يَستَعْجِلُونِ»:

كـلمـه «ذنـوب»، بـه مـعـنـاى سـهـم و نـصـيـب اسـت. و كـلمـه «اسـتـعـجـال»، بـه مـعـنـاى ايـن اسـت كـه از ديگرى بخواهى عجله كند، و او را بر انجام خـواسـتـه ات تـحـريـك كـنى.

اين آيه شريفه، متفرع بر لازمه معنايى است كه جمله «وَ مَا خَلَقتُ الجِنّ وَ الإنسَ إلّا لِيَعبُدُون»، آن را افاده مى كند. چون اين جمله، غرض از خلقت جن و انس را «عـبـادت» مـعرفى كرده و لازمۀ اين معنا، آن است كه هر كس او را عبادت نكند، ستمكار باشد. آيـه مـورد بـحـث هـم مـى فـرمـايـد: سـتـمـكـاران ايـن امـت نـيـز، نـصـيـبـى از عـذاب دارنـد، مثل نصيب هم مسلكانشان در امت هاى ديگر.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۵۸۵

و مـعـناى آيه چنين مى شود: حال كه اين ستمكاران خدا را عبادت نمى كنند، و خدا عنايتى به هـدايـت آنـان نـدارد، و در نـتـيـجـه از نـاحـيـه خـدا سـعـادتـى نـدارنـد، و هـيـچ سـعـادتـى شـامـل ايـشـان نـمـى شـود، قـهـرا نـصـيـبـى از عـذاب دارنـد. مـثـل نـصـيـب هـم مـسـلكـانـشـان در امـت هـاى گـذشـتـه كـه هـلاك شـدنـد. پـس بـا ايـن حـال، ايـن چـه عـجله اى است كه دارند، و به تو مى گويند كه زودتر عذاب ما را بياور، و مـى گـويـنـد: «مَـتى هَذَا الوَعدُ إن كُنتُم صَادِقِين: پس وعده چه وقت مى رسد، اگر راست مى گوييد». و «أيّانَ يَومُ الدّين: روز قيامت، چه وقت است»؟

در ايـن آيـه شـريـفه، التفاتى از غيبت به تكلم به كار رفته. (در آيه قبلى، خدا را غايب فـرض كـرده بـود، و او را بـه اوصـاف ذوالقوّه و رزّاق و متين توصيف مى كرد، و در آيه مـورد بـحـث، خـود خـداى تـعـالى، گـوينده به حساب آمده. مى فرمايد: آن هايى كه از اين امت ستمكارند، چنين و چنان هستند. و در حقيقت، مى توان گفت: اين التفات جديدى نيست، بلكه برگـشتن به سياق قبلى است، كه باز در آن خداى تعالى گوينده بود، و مى فرمود: من جنّ و انس را خلق نكردم (مگر براى...). چون سخن در آيه مورد بحث، از شاخه هاى آن آيه است.

«فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ كَفَرُوا مِن يَوْمِهِمُ الَّذِى يُوعَدُونَ»:

اين آيه، تفريع و نتيجه گيرى از جمله «فَإنّ لِلّذِينَ ظَلَمُوا ذُنُوبا...»، و هم هشدارى است به اين كه اين ذنوب و نصيب در روز قيامت براى آنان محقق و حتمى است، هرچند كه زودرس شـدن قـسـمـتـى از آن در همين دنيا ممكن باشد. و قيامت روزى است كه براى آنان به غير از «ويل» و «هلاكت» چيزى نيست، و آن همان روزى است كه وعده اش داده شده.

و اگـر تـعـبير «لِلّذِينَ ظَلَمُوا» كه در آيه قبلى بود، در اين آيه به «لِلّذِينَ كَفَرُوا» تـبديل شده، براى اين بود كه توجه دهد، به اين كه مراد از «ظلم» در آن جا، ظلمِ كفر است، نه ظلم به مردم.

بحث روايتى

در مـجـمـع البيان مى گويد: با اسنادى، از مجاهد روايت شده كه گفت: روزى على بن ابى طالب «عليه السلام» با عمامه بيرون آمد، در حالى كه پيراهنش را به خود پيچيده بود. پـس فـرمـود: وقـتـى جـمـله «فَـتَـوَلّ عَـنـهُـم فَـمَـا أنـتَ بِـمَـلُوم» نـازل شـد، احـدى از مـا نـمـانـد مـگـر آن كـه يـقـيـن كـرد كـه عـذاب خـواهـد آمـد. چـون رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، مأمور شده بود از بين امت بيرون شود. ولى همين كـه ايـن جـمـله نـازل شـد: «وَ ذَكّر فَإنّ الذّكرَى تَنفَعُ المُؤمِنِين»، دل هايمان آرام گرفت. چون معناى اين جمله، اين است كه: با قرآن، كسانى را كه از بين قومت به تو ايمان آورده انـد، مـوعـظـه كـن، كـه مـوعـظـه بـه حـال مـؤمـنـاـن سـود مـى دهـد ـ نقل از كلبى.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۵۸۶

مـؤلف: ايـن روايت را، الدرّ المنثور، از كلبى و نيز نظير آن را از ابن راهويه و همچنين ابن مـردويـه، از رسـول خـدا «صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم» نـقـل كـرده.

و در تـوحـيد، به سند خود، از ابن ابى عمير روايت كرده كه گفت: به حضرت ابـى الحـسـن مـوسـى بـن جـعـفـر «عـليـهـمـا السـلام» عـرضـه داشـتـم: مـعـنـاى ايـن حـديـث رسـول خـدا «صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم» كـه فـرمـوده: «إعـمَـلُوا فَكُلّ ميسّر لِمَا خُلِقَ لَهُ: عمل كنيد، كه هر كس براى هرچه خلق شده، رسيدن به آن غرض را بـرايـش آسـان كـرده انـد» چـيـسـت؟

فرمود: خداى عزّوجلّ، جنّ و انس را آفريد براى اين كه بـنـدگـى اش كنند، و نيافريده كه نافرمانى اش كنند. چون خودش فرموده: «وَ مَا خَلَقتُ الجِـنّ وَ الإنـسَ إلّا لِيـَعـبُـدُون». پـس وقـتى خداى تعالی، همه را براى اين غرض مقدس خلق كـرده، قـطـعـا هـر كس مى تواند به آن هدف برسد. پس واى بر كسى كه كورى را بر هدايت ترجيح داده، آن را انتخاب كند.

و در عـلل الشـرايـع، بـه سـنـد خـود، از امام صادق «عليه السلام» روايت آورده كه فرمود: روزى حـسـيـن بـن عـلى «عـليـه السـلام» بـيـن اصـحـابش آمد و فرمود: خداى عزّوجلّ، خلق را نيافريد، مگر براى اين كه او را بشناسند. چون اگر او را بشناسند، عبادتش هم مى كنند، و اگر عبادتش كنند، به وسيله عبادت او، از پرستش غير او بى نياز مى شوند.

و نـيـز در هـمـان كـتـاب، بـه سند خود، از ابى بصير روايت كرده كه گفت: من از امام صادق «عـليـه السـلام»، از كلام خداى عزّوجلّ پرسيدم كه مى فرمايد: «وَ مَا خَلَقتُ الجِنّ وَ الإنسَ إلّا لِيَعبُدُون». فرمود: آنان را آفريد تا امر به عبادتشان كند.

مـؤلف: قـمـى هـم، در تـفـسـير خود، اين حديث را آورده، اما نه سندش را ذكر كرده و نه نام مـبـارك امـام را. و در تفسير آيه شريفه، بيانى گذشت كه معناى اين روايات را روشن مى سـازد. زيـرا در آن جا گفتيم: غرض هايى كه در خلقت است - يعنى تكليف و عبادت و معرفت ـ اغراضى است كه هر يك از ديگرى حاصل مى شود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۵۸۷

و در تفسير عياشى، از يعقوب بن سعيد، از امام صادق «عليه السلام» روايت آورده كه گفت: از آن جـنـاب، از مـعـنـاى ايـن كـلام خـدا پـرسيدم كه مى فرمايد: «وَ مَا خَلَقتُ الجِنّ وَ الإنسَ إلّا لِيَعبُدُون». فرمود: بندگان را براى عبادت آفريد. پرسيدم: آخر در آيه «وَ لَا يَزَالُونَ مُـخـتَلِفِين إلّا مَن رَحِمَ رَبّكَ وَ لِذَلِكَ خَلَقَهُم» مى فرمايد: آنان را براى رحمت آفريدم. فرمود: اين كه تو خواندى، بعد از آن آيه نازل شد.

مـؤلف: يـعـنـى آيـه «وَ لَا يَـزَالُون...»، بـعـد از آيـه «وَ مَـا خَـلَقـتُ...» نازل شده، و امام خواسته است بفرمايد: آيه «وَ مَا خَلَقتُ...» نسخ شده.

و در تفسير قمى، در حديثى ديگر نيز آمده كه آيه مذكور، با آيه «وَ لَا يَزَالُون...» نسخ شده. و مراد از ايـن نـسـخ، بيان و رفع ابهام است. نه نسخ اصطلاحى. چون نسخ در كلام ائمه «عليهم السلام»، به معناى بيان و رفع ابهام بسيار آمده. همچنان كه در تفسير آيه «مَا نَنسَخ مِن آيَةٍ أو نُنسِهَا...»، به اين معنا اشاره كرديم.

و مـراد امـام «عـليـه السـلام» اين بوده كه غرض اعلاى از خلقت، رحمت خاص الهى است، كه تـنـهـا بـه وسيله عبادت حاصل مى شود، و سعادتى است خاص كه از راه معرفت به دست مى آيد.

و در تـهـذيـب، بـه سند خود، از سدير روايت كرده كه گفت: به امام صادق «عليه السلام» عـرضـه داشـتـم: انـسـان در طلب رزق چه مقدار وظيفه دارد؟ فرمود: همين كه در مغازه ات را باز كنى، و بساطت را پهن نمایى، وظيفه ات را انجام داده اى. الحمد للّه ربّ العالَمين.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←